• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 420
تعداد نظرات : 231
زمان آخرین مطلب : 4610روز قبل
شعر و قطعات ادبی
 
عرش می لرزید وقتی خاک می شد بسترت

آسمان واکرد چتری از محبت بر سرت

حنجر جبریل هم با نام تو تطهیر شد

تا رسید آن تیغ بی شرم و حیا بر حنجرت

نخلهای تشنه از تنهایی ات خم می شدند

تا شنیدند از لبانت ربنای آخرت

ای همه مظلومیت ، سیمرغ قاف عاشقی!

رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت

در دل رود فرات از ماهیان باید شنید

مرثیه بر آن گلوی تشنه ی از خون ترت

ای خدای زخمهای آشنا و ناگزیر

وحی تو شد "هل من ..." و یک قافله پیغمبرت

کوفه کوفه شرمساری مانده در تاریخ و باز

کربلا در کربلا ماییم و زخم پیکرت!
جمعه 25/11/1387 - 1:6
شعر و قطعات ادبی
-----------------------------------------------------------دیرگاهیست كه اوضاع حیات آرام است!

باد نسیان زده آنسوی فرات آرام است!

دیرگاهیست كه احوال زمین بد نشده است

گویی از خواب زمین قافله‌ای رد نشده است

قرن تن داده به دمسردی خاموشی‌ها

آسمان گم شده در گردِ فراموشی‌ها

حق پروانه نبود اینهمه بی‌كس باشد!

كه خدا باشد و ابلیس مقدس باشد!

من كه دلتنگم و آخر قفسی می‌كشدم

هر طرف می‌روم اندوه كسی می‌كشدم

یك طرف پنجره‌هایی كه به شب باز شدند

چشمهایی كه به انبوه غصب باز شدند

یك طرف گرمی خونی كه به قنداقه نشست

قصه غربت ماهی كه سرِ ناقه نشست

یك طرف چشمه آزادگی و حق طلبی

یك طرف عین ریاكاری و بیرق طلبی

یك طرف لاله رخ و لاله وش و لاله پرست

یك طرف قوم قسم خورده گوساله پرست!

كی زمین دید كه این طائفه پیمان نشكست؟

كوفی كی نان و نمك خورد و نمكدان نشكست؟

شهر بی‌شرم همین سلسله لال صفت

دم تكان داده و پر حیله و دلال صفت!

جگر حمزه خوری و سر دندان شكنی

در شب كوفه بدل شد به نمكدان شكنی

یك طرف لشكر خون خیمه به هامون زده است

مریم باكره بر نعش مسیح آمده است!

زیر فواره خون القمه چون نیل شده است

وقت جان دادن مرغان سموئیل شده است

یاد آن كوه پر از آتش و لبریز از اشك

قصه دستِ بریده، لب خشكیده مشك

گفت دلتنگو و آخر قفسی می‌كشدم!

هر طرف می‌روم اندوه كسی می‌كشدم!

نه كه خاموشم و سردم، نه كه افروخته‌ام

چه كنم با غم این بخت دو سر سوخته‌ام!

یادش آمد كه غم خورده فراوان دارد

در حرم نرگس پژمرده فراوان دارد

از غم كام جگر سوختگان مشت گشود

چشم را بست از آب و ز هم انگشت گشود

پیرهن پاره‌تر از ابر سر اسب نشست!

آسمان خم شد و روی كمر اسب نشست!

یوسف از قائله جنگ ظرائف برگشت!

یا محمد ز غضب خانه طائف برگشت!

شیر خشم علی از بیشه به در آمده است

صبر ایوب اگر بود به سر آمده بود!

آه! هر نیزه كه برخاست به یك گرده نشست!

نیزه بر گرده خورشید ترك خورده نشست!

هاجر غمزده با شاخ نبات آمده بود!

خضر بی‌دست لب آب حیات آمده بود!

لااقل در دل شب دفن نشد هابیلش

نوك خنجر نگذشت از سر اسماعیلش!

وندر این خاك نپرسید ز من حال كسی

هر كسی در پی هر نیزه به دنبال كسی!

دیرگاهیست كه اوضاح حیات آرام است

باد نسیان زده آنسوی فرات آرام است

قرن تن داده به دمسردی خاموشی‌ها!

آسمان گم شده در گرد فراموشی‌ها!

حق پروانه نبود اینهمه بی‌كس باشد

كه خدا باشد و ابلیس مقدس باشد!

ای زمین! نعره بكش لحظه خاموشی نیست

حق این قافله سرخ فراموشی نیست!

جمعه 25/11/1387 - 1:5
شعر و قطعات ادبی
 در باور شب ، شهاب بودن ، عشق است

هم صحبت آفتاب بودن ، عشق است

در كرب و بلا به روی لب‌های حسین (ع)

یك جرعه زلال آب بودن ، عشق است

جمعه 25/11/1387 - 1:3
شعر و قطعات ادبی
 می تپد در نبض خورشید اضطراب

می خروشد العطش از نای آب

باد می تازد خروشان رعدگون

می برد صحرا به صحرا بوی خون

تشنگی در جام دل ها ریخته

بامی گلگلون عشق آمیخته

گشته اسبان با سواران هم نفس

رفته تا اوج فلك بانگ جرس

باد گیسوی شرر را هشته است

با نفس های زمین آغشته است

سنگ تا سنگ زمین گریان شده

مهر تا ماه آسمان افغان شده

نخل ها گیسو پریشان كرده اند

غنچه ها سر در گریبان كرده اند

آسمان اینجا نمی بارد مگر

نیستش از تشنگان آیا خبر

عاشقان شمشیر بر تن سوده اند

مرزهای مرگ را پیموده اند

كوفیان بر بستر شب خفته اند

شور بیداری زچشمان رفته اند

اسب های جهل را زین كرده اند

خویش را با خفت آزین كرده اند

رایت شب بر زمین افراشته

صبح را مقهور خویش انگاشته

از سراب وهم می نوشند آب

كیست آید در شكار آفتاب

چشم شو ای آسمان ای آسمان

دیده از هر سوی آور این كران

كوفیان در جام می خون كرده اند

گوی كفر از گبر و ترسا برده اند

بر گلستان پیمبر تاخته

خرمن از گل های پرپر ساخته

آتش ظلمی چنان افروختند

كز شرارش هفت دریا سوختند

كیست این بر خاك و خون افتاده یل

برده سر بر تیغ تا اوج زُهل

تشنه تر از كام صحراهاست او

پر تلاطم تر ز دریاهاست او

پیكرش باغی است از گل های سرخ

كیست این، صحراست یادریای سرخ

سینه دریاگون و قامت كوهوار

زخم ها دارد به تن چون لاله زار

مرگ از او شور صحرایی گرفت

عشق از او رنگ تنهایی گرفت

آسمان دشت شیدایی است او

آیتی در عشق، غوغایی است او

بر ستیغ تیغ تا افراشت سر

زآسمان خورشید پنهان داشت سر

این حسین این شوكت ارض وسماست

این امام باشكوه كـربلاست
 
جمعه 25/11/1387 - 1:2
شعر و قطعات ادبی
 
باز در دل آمده شور حسین
چهره‌روشن گشته از نور حسین
یاد عباس آید و یاد فرات
پر زند بالا نماید او صراط
اصغر است و شیر مادر نیست جام
او دگر گیرد ز آن سرنیزه كام

اكبر آن رعنای آل احمدی
با تن خونین دگر شد سرمدی
دیده هر جا می‌رود عشق است و بس
دیگر از یاران نمانده هیچ كس
وقت ظهر است و به هنگام نماز
از زمین و آسمان باریده راز

كل عالم پای مولا سر به خاك
بس عجب از این جهان شبهه‌ناك
چون حسین پا می‌نهد در كارزار
كار آن دونان دگر گردیده زار
بر تن مولا هزاران زخم داس
بر مشامش می‌رسد او عطر یاس
فاطمه بالای سر در قتلگاه
بر گلوی پور خود آرد نگاه

زینبش در سوی دیگر خون به دل
نوحه زن بر سر بمالد خاك و گل
آسمان گردد به رنگ خون او
خواهرش بیند رخ گلگون او
خون حق جاری شود در ارض دون
تا كه مجنون آید و بیند جنون


این جنون از چیست از عشق حسین
از میان خون تو بینی نور عین
زینب است و رأس مولا روی تیر
دیگر او گوید كه ای عالم بمیر
جمعه 25/11/1387 - 1:1
شعر و قطعات ادبی
مرغ غزل سراید، خون نغمه در رثایت     
        
ای پاره پاره پیکر ، جانهای ما فدایت

وقتی سر چو ماهت، بر روی نیزه ها شد
               
حتی عزیز زهرا ، شد نوحه خوان خدایت

 وقتی خدای یکتا، باشد تورا عزادار  
                     
دیگر غزل چه سازد، در ماتم و عزایت

وقتی خدای عالم ، در سوگ تونشسته
                           
سوگ تمام عالم، الکن بود برایت
 
در بستر زمانه ، رود شهادت و عشق
                         
جاریست تا هماره، مولی ز کربلایت

سردار سرفرازی، مولای عشقبازی،
             
شد خون چکان دو چشم ، خورشید ومه برایت

«خون خدا» ، زخونت ، مواج بحر عشق است  
                   
در بستر زمانه ، از نام باصفایت

نام خدایی تو ، باشد بهشت دلها   
                          
جان جهان ، جهانی گردیده مبتلایت

ای آنکه گشته جبریل ، در بان بارگاهت                      

عالم فدای نام ، پرشور و خون لقایت

جیحون سرشک گشته ، چشمان شعر قنبر   
        
خون نغمه ها سراید ، در ماتم و عزایت

 این کلب آستانت ، از سوز دل سراید 
                        
شاها عنایتی کن، بر کمترین گدایت

حکم غلامی ام را، امضا نما تو از لطف  
               
ای نور چشم حیدر، وی کشتی هدایت

جمعه 25/11/1387 - 0:58
دعا و زیارت

سیره فراموش شده على (علیه السلام)

سیره متروك و فراموش شده شخص مولاى متقیان على (علیه السلام) ، قولاً و عملاً ، كه از تاریخ زندگى آن حضرت پیداست بهترین درس آموزنده در این زمینه است .

على (علیه السلام) از اظهار و مطالبه حق خود و شكایت از ربایندگان آن خوددارى نكرد ، با كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامى را مانع آن قرار نداد، خطبه هاى فراوانى در نهج البلاغه شاهد این مدعى است .

در عین حال این تظلمها موجب نشد كه از صف جماعت مسلمین در مقابل بیگانگان خارج شود، در جمعه و جماعت شركت مى كرد ، سهم خویش را از غنائم جنگى آن زمان، دریافت مى كرد ، از ارشاد خلفا دریغ نمى نمود ، طرف شور قرار مى گرفت و ناصحانه نظر مى داد.

در جنگ مسلمین با ایرانیان كه خلیفه وقت مایل است خودش شخصاً شركت نماید على پاسخ مى دهد: خیر! شركت نكن زیرا تا تو در مدینه هستى دشمن فكر مى كند: فرضاً سپاه میدان جنگ را از بین ببرد، از مركز، مدد مى رسد ولى اگر شخصاً به میدان نبرد بروى، خواهند گفت: «هذا اصل العرب» ریشه و بن عرب این است ، نیروهاى خود را متمركز مى كنند تا تو را از بین ببرند و اگر تو را از بین ببرند با روحیه قویتر به نبرد مسلمانان خواهند پرداخت

پستى را از هیچیك از خلفا نمى پذیرد ، نه فرماندهى جنگ و نه حكومت یك استان و نه امارة الحاج و نه یك چیز دیگر از این قبیل را زیرا قبول یكى از این پست ها به معنى صرف نظر كردن او از حق مسلم خویش است.

و به عبارت دیگر كارى بیش از همكارى و همگامى و حفظ وحدت اسلامى است اما در عین حال كه خود پستى نمى پذیرفت، مانع نزدیكان و خویشاوندان و یارانش در قبول آن پست ها نمى گشت زیرا قبول آن ها صرفاً همكارى و همگامى است و به هیچ وجه امضاى خلافت تلقى نمى شود.

سیره على(علیه السلام) در این زمینه خیلى دقیق است و نشانه متفانى بودن آن حضرت در راه هدفهاى اسلامى است در حالى كه دیگران مى بریدند او وصل مى كرد ، آن ها پاره مى كردند و او مى دوخت.

ابو سفیان فرصت را مغتنم شمرد، خواست از نارضائى او استفاده كند و انتقام خویش را به صورت خیر خواهى و احترام به وصیت پیغمبر، به وسیله وصى پیغمبر از پیغمبر بگیرد ، اما قلب على آگاه تر از این بود كه گول ابوسفیان ها را بخورد ، دست رد بر سینه اش زد و او را از خود راند . در هر زمانى ابوسفیانها و حیى بن اخطب ها در كارند، در عصر ما انگشت حیى بن اخطبها در بسیارى از جریانات نمایان است، بر مسلمین و بالاخص شیعیان و موالیان على(علیه السلام) است كه سیرت و سنت آن حضرت را در این زمینه نصب العین خویش قرار دهند و فریب ابو سفیان ها و حیى بن اخطبها را نخورند.

 

پنج شنبه 24/11/1387 - 8:15
دعا و زیارت
س  آیا خود اختیار، تقدیر خداوند سبحان است ؟
ج - خدا خواسته كه انسان كارهایش را با اختیار (عن اختیار) انجام دهد، پس اختیارى بودن فعل ، تقدیر خداوند متعال است .

چهارشنبه 23/11/1387 - 21:56
دعا و زیارت
س خیام مى گوید:

مى خوردن من ، حق ز ازل مى دانست
   
  گر مى نخورم ، علم خدا جهل بود


آیا كلام او صحیح است و او در خوردن مى مجبور و بدون اختیار بوده است ؟


ج - مى خوردن او كارى است اختیارى ، علم خداوند به كار بنده به همان صورتى كه باید واقع شود، تعلق مى گیرد و در عین حال بنده در انجام آن مختار است و كارش اختیارى است .
اما خیام مى خواهد بگوید: علم خدا به فعل ، فعل را غیراختیارى مى كند، و این درست نیست ، بلكه فعل اختیارى است و نحوه تعلق علم خدا به فعل ، به همان نحو اختیارى بودن فعل است ، یعنى خداوند متعال عالم است كه بنده فعل را از اختیار انجام خواهد داد، و علم خداوند متعال علت فعل نخواهد بود تا اختیار از بنده سلب گردد.

چهارشنبه 23/11/1387 - 21:50
دعا و زیارت
س - در روایت آمده است :
لاجبر و لاتفویض ، بل امر بین امرین(اعمال بندگان ) نه از روى اجبار است و نه از روى واگذارى ، بلكه امرى میان این دو امر است .
جبر یعنى چه ؟ و تفویض به چه معنا است ؟ و امر بین امرین چیست ؟
ج - جبر یعنى بنده در انجام فعل هیچ گونه اختیار نداشته و مجبور است ، و تفویض آن است كه فعل به اراده بنده واقع مى شود اراده خدا هیچ نقشى در آن ندارد، و امر بین امرین ، یعنى هم خدا مى خواهد و هم اراده بنده دخیل است .
توضیح بیشتر آنكه : جبرى ها مى گویند: افعال بندگان به اراده خدا واقع مى شود و اراده بنده هیچ نقشى در آن ندارد و مانند آلت دست است و چه بخواهد یا نخواهد فعل واقع خواهد شد. و فخر رازى صاحب تفسیر از كسانى است كه صریحا جبرى است و مفوضه قائلند كه افعال به اراده بنده تحقق پیدا مى كند و اراده خداوند متعال هیچ نقشى در آن ندارد، حتى اگر خداوند فعلى را اراده كند ولى بنده آن را اراده نكند واقع نمى شود، و بالعكس اگر بنده اراده كند ولى خداوند اراده نكند، واقع خواهد شد. و امر بین امرین آن است كه خداوند متعال اراده كرده كه بنده فعل را
(عن اراده ) و با اراده خود بجا آورد.
چنانكه در آیه شریفه مى فرماید:
و ما تشاءون الا ان یشاء الله (انسان : 30)
و جز آنچه خدا بخواهد، نمى خواهید.


چهارشنبه 23/11/1387 - 21:45
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته