• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 420
تعداد نظرات : 231
زمان آخرین مطلب : 4610روز قبل
دعا و زیارت
رسول خدا صلی الله علیه و آله شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول دعا و گریه زاری شد.امّ سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را در رختخوابش ‍ خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه ، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود:خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر!مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان !خدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروههایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان !خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار!در این هنگام ، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت . پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند.امّ سلمه گفت :- یا رسول الله ! گریه شما مرا گریان نموده است ، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما!رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:- چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم ، در حالی که حضرت یونس ‍ علیه السلام را خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست
دوشنبه 28/11/1387 - 23:46
دعا و زیارت
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن علیه السلام آب خواست ، حضرت نیز قدری شیر دوشید و کاسه شیر را به دست وی داد، در این حال ، حسین علیه السلام از جای خود بلند شد تا شیر را بگیرد، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله شیر را به حسن علیه السلام داد.حضرت فاطمه علیهاالسلام که این منظره را تماشا می کرد عرض کرد:- یا رسول الله ! گویا حسن را بیشتر دوست داری ؟پاسخ دادند:- چنین نیست ، علت دفاع من از حسن علیه السلام حق تقدم اوست ، زیرا زودتر آب خواسته بود. باید نوبت را مراعات نمود.
دوشنبه 28/11/1387 - 23:44
دعا و زیارت

على (ع) بزرگ منادى و عامل وحدت



على(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) با وجود این كه خلافت و امامت را حق مسلم خویش مى دانست و معتقد بود كه ربایندگان خلافت، ظلم نا بخشودنى در حق او كرده اند: «ما زلت مظلوماً منذ قبض اللّه نبیّه(صلى الله علیه وآله وسلم)»( بحار الأنوار ج 29 ص628). ولى همین كه احساس نمود كه زمینه براى احقاق حق خویش فراهم نیست و قیام او جز تفرقه میان امت اسلامى حاصل دیگرى ندارد: «وأیم اللّه لولا مخافة الفرقة بین المسلمین ... لكنّا على غیر ما كنّا لهم علیه»( شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 1 ص 307). اگر ترس تفرقه میان مردم نبود با هیئت حاكمه غیر طور دیگر برخورد مى كردم.

روى همین جهت وقتى با دشوارترین ظلم ها مواجه گردید، سخت ترین مصیبت ها را تحمل نمود: «صبرت وفی العین قذى وفی الحلق شجى أرى تراثی نهباً»( نهج البلاغه، خطبه 3). صبر پیشه كردم در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلویم بود و مى نگریستم كه چگونه حق و میراث مرا به غارت مى برند

ولى حاضر نشد وحدت و انسجام جامعه اسلامى پاشیده شود.

على (علیه السلام) با این كه در باره خلیفه اول و دوم معتقد بود دروغگو، فریبكار و خائن هستند، طبق صریح كتاب صحیح مسلم عمر خطاب به على (علیه السلام) و عباس مى گوید: «فلمّا توفّی رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله، قال أبو بكر: أنا ولی رسول اللّه... فرأیتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً ... ثمّ توفّی أبو بكر فقلت: أنا ولیّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله، ولی أبی بكر، فرأیتمانی كاذباً آثماً غادراً خائناً»
پس از رحلت رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) ابوبكر گفت: من خلیفه پیامبرم ولى نظر شما دونفر این بود كه وى دروغگو، گنهكار، فریبكار و خائن هست و همچنین پس او فوت ابوبكر من گفتم: خلیفه پیامبر و ابوبكر هستم، شما نیز مرا دروغگو، گنهكار، فریبكار و خائن دانستید.

ونكته جالب اینجاست كه این قضیه در اواخر خلافت عمر صورت گرفته و هنگامى كه عمر به على(علیه السلام)و عباس مى گوید: شما ابوبكر را دروغگو، گنهكار، فریبكار و خائن مى دانستید «فرأیتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً»، و آن دو این نظریه را انكار نمى كنند و این عدم انكار، نشانگر استمرار و اصرار بر این نظریه است.

ولى با تمام این حال، این نظریه باعث نشد كه بدون داشتن نیروى كافى در برابر آنها بایستد و موجب ضعف و تباهى امت اسلامى شود بلكه در هر موردى كه تشخیص مى داد كه رهنمودهاى او به صلاح اسلام و جامعه اسلامى است از هر گونه مساعدت مضایقه نمى كرد.

آرى! چون على (علیه السلام) بر این باور بود «الخلاف یهدم الرأی»( نهج البلاغه: حكمت 215.) انسان در محیط آرام مى تواند نظریه درست ارائه دهد ولى در جو آكنده از برخورد و اختلاف ، دچار انحراف و كج فكرى مى شود.

ومعتقد بود كه «ما اختلف دعوتان إلاّ كانت إحداهما ضلالة»( نهج البلاغه: حكمت 183.)، اگر دو نظریه در برابر هم گرفت، قطعاً یكى از آن دو باطل است، یعنى همواره حق در برابر باطل است حق و باطل هر گز با هم جمع نمی شوند.

و روى همین بود وقتى یكى از یهودیان، بخاطر اختلاف مسلمانان در مسأله امامت در صدد مقام طعنه و عیب جویى به حضرت گفت:

«ما دفنتم نبیّكم حتی اختلفتم فیه». قبل از آنكه پیامبرتان را به خاك بسپارید درباره او اختلاف كردید!!

حضرت پاسخ داد: إنّما اختلفنا عنه لا فیه، و لكنّكم ما جَفت أرجلكم من البحر حتی قلتم لنبیّكم: اجعل لنا إلهاً كما لهم آلهة، فقال: إنّكم قوم تجهلون(نهج البلاغه لصبحی الصالح: حكمت 317.). ما در باره خود رسول گرامى اختلافى نداشتیم بلكه اختلاف ما پیرامون سخنان آن حضرت بود، اما شما یهودیان هنوز پایتان از آب دریا خشك نشده بود كه به حضرت موسى گفتید: همانند خداى بت پرستان براى ما خدایى قرار ده، آنگاه حضرت موسى گفت: شما چه ملت نادان و جاهلى هستید.

و فریاد على (علیه السلام) است كه در فضاى تاریخ طنین افكنده: «وألزموا السواد الأعظم، فإنّ ید اللّه على الجماعة، وإیّاكم والفرقة، فإنّ الشاذّ من الناس للشیطان، كما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب ... (نهج البلاغة لصبحی الصالح: 184 رقم 127.)». ملازم جامعه اسلامى باشید، چون دست خدا همواره با جماعت است، و از تفرقه به پرهیزید، زیرا گروه اندك، طعمه شیطان مى شود، همانطورى كه گلّه اندك، نصیب گرگ مى شود.

در نامه 47 نهج البلاغه مى خوانیم: «وعلیكم بالتواصل و التباذل وإیّاكم و التدابر و التقاطع». براى همبستگى تلاش كنید به همدیگر بذل و بخشش كنید و از پشت كردن به هم و قطع رابطه با یكدیگر به پرهیزید.

«وإیّاكم و التلّون فی دین اللّه، فإنّ جماعة فیما تكرهون من الحق، خیرٌ من فُرقة فیما تحبّون من الباطل»( نهج البلاغه، خطبه 176.).

در دین خدا از تلون و هر روز به یك رنك درآمدن پرهیز كنید زیرا وحدت و همبستگی در مسیر حق كه مورد علاقه شما نیست از تفرقه در راه باطل كه دوست مى دارید بهتر است.


شنبه 26/11/1387 - 23:8
شعر و قطعات ادبی



کاش بودیم آن زمان کاری کنیم
از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم
در رکاب تو فدایی می شدیم


شنبه 26/11/1387 - 15:24
دعا و زیارت
محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است
شنبه 26/11/1387 - 15:22
دعا و زیارت
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم
شنبه 26/11/1387 - 15:21
شعر و قطعات ادبی

لبخند تو خلاصه‌ی خوبیهاست

لختی بخند، خنده‌ی گل زیباست

پیشانی‌ات تنفس یک صبح است

صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها

هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین‌کمان عشق اهورایی

از پشت شیشه‌ی دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان

آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن

ای آن که ارتفاع تو دور از ماست

                                                                                    
شنبه 26/11/1387 - 15:20
شعر و قطعات ادبی
 
آوای جرس می رسد از مأمن عشاق

صد تیر نشیند ز بلا بر تن عشاق

همراه حسین آمده یک دشت غریبی

تا آنکه شود کرببلا مدفن عشاق

در ماه محرم همه خونین بصرانیم

تا وادی هجران و بلا همسفرانیم

از کرببلا ما دل محنت زده داریم

از داغ عزیز فاطمه خونین جگرانیم

در کوفه غریبم من و غمخوار ندارم

یک تن به برم یار وفادار ندارم

من همچو عمویم شده ام یکه و تنها

دیگر تو میا به کوفه نور دل زهرا

در کوفه اسیر غم هجران و بلایم

دلخون غریبی تو در کرببلایم

من یار و طرفدار بجز تو ندارم

شب گرد غریبی به دل کوچه ی یارم

شد گوشه ی محراب غم کوفه نصیبم

مانند علی بی کس و تنها و غریبم

من کوچه نشین حرم فاطمه هستم

در شهر علی غمزده بر خاک نشستم

تن بر سر دارم من و سر بر قدم یار

پر میکشم ای عشق چه خونین و سبکبار
شنبه 26/11/1387 - 5:2
شعر و قطعات ادبی
  به شهر کوفه پر دردم میان کوچه می گردم

نمی خواهم که از خجلت دگر سوی تو بر گردم

شکسته قلب پر خونم شبیه نیل و جیحونم

تو سرگردان در صحرا من از هجر تو مجنونم

الا ای زاده ی حیدر بیا در کوفه و بنگر

به روی دار عشق تو طرفدارت شده بی سر

ز داغت آتشینم من ببین نقش زمینم من

چنین جان داده ام تا که عزایت را نبینم من

فدایی تو گردیدم ز اندوه تو رنجیدم

کمی از غربت حیدر به شهر کوفه را دیدم

به یاری من تنها همه بستند همه درها

به خاک کوچه افتادم ببردم نام زهرا را

به شهر شب چو مهتابم به دیدار تو بی تابم

کشیده بر زمین جسمم که خاک پای اربابم
شنبه 26/11/1387 - 5:0
شعر و قطعات ادبی
  با زمزمه ی بلند توحید آمد
بالای سر شهید جاوید آمد

از زخم عمیق خویش سر زد زینب
چون صاعقه در غیبت خورشید آمد!

 بالای تو مثل سرو آزاد افتاد
تصویری از آن حماسه در یاد افتاد

در حنجره ی گرفته ی صبح غریب
تا افتادی هزار فریاد افتاد
شنبه 26/11/1387 - 4:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته