• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 648
تعداد نظرات : 191
زمان آخرین مطلب : 5944روز قبل
دنیای گیاهان و حیوانات

 

 

 

دوشنبه 27/3/1387 - 13:35
کامپیوتر و اینترنت

 

دوشنبه 27/3/1387 - 13:28
طنز و سرگرمی

نامه آبراهام لینكلن به معلم پسرش

به پسرم درس بدهید:


او باید بداند كه همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند ، اما به پسرم بیاموزید كه به ازای هر شیاد ، انسان صدیقی هم وجود دارد . به او بگویید ، به ازای هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردی هم یافت می شود . به او بیاموزید ، كه در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست . می دانم كه وقت می گیرد ، اما به او بیاموزید اگر با كار و زحمت خویش ، یك دلار كاسبی كند بهتر از آن است كه جایی روی زمین پنج دلار بیابد . به او بیاموزید كه از باختن پند بگیرد . از پیروز شدن لذت ببرد . او را از غبطه خوردن بر حذر دارید . به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید .
اگر می توانید ، به او نقش موثر كتاب در زندگی را آموزش دهید . به او بگویید تعمق كند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود . به گل های درون باغچه و زنبورها كه در هوا پرواز می كنند ، دقیق شود .
به پسرم بیاموزید كه در مدرسه بهتر این است كه مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد . به پسرم یاد بدهید با ملایم ها ، ملایم و با گردن كش ها ، گردن كش باشد . به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند .
به پسرم یاد بدهید كه همه حرف ها را بشنود و سخنی را كه به نظرش درست می رسد انتخاب كند .
ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید . اگر می توانید به پسرم یاد بدهید كه در اوج اندوه تبسم كند . به او بیاموزید كه از اشك ریختن خجالت نكشد .
به او بیاموزید كه می تواند برای فكر و شعورش مبلغی تعیین كند ، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست .
به او بگویید كه تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد .
در كار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یك نازپرورده نسازید . بگذارید كه او شجاع باشد ، به او بیاموزید كه به مردم اعتقاد داشته باشد توقع زیادی است اما ببینید كه چه می توانید بكنید ، پسرم كودك كم سال بسیار خوبی است.

پنج شنبه 16/12/1386 - 23:0
طنز و سرگرمی

« به خطّ و خال گدایان مده خزینه ی دل» *// هزار دوز و کلک در بساط آنان است
زباند پیچی پا تا به گچ گرفتن دست// برای جلب ترحّم ، چه اشکباران است

برای او شده این کار خوب و نان آور// گَهی به کوچه ،گَهی پارک گَه خیابان است

چه شغل بهتر از این که بدون سرقفلی// ویا اجاره بها سود آن دوچندان است

چه نیک گفت ظریفی :گدایی گرننگ است//ولیک شغل پراز سود وگنج فپنهان است

برای جلب نظرها سرشک غم بارد// چو شفد به خانه ،به ریش من و تو خندان است

کسی که آبروی خویش را معامله کرد// کجا به فکر صفتهای پاک انسان است

گدای حرفه ای هرروز چاق و چلّه شود// نحیف آنکه نیازش به لقمه ای نان است

کمک به همچو گدایی ستم به محرومین// هموکه سرخی صورت به ضرب دستان است

اگر به گفته ی «جاوید» نیک تر نگری // یقین شود که گدا همچو گنج ف پنهان است

__________________
پنج شنبه 16/12/1386 - 22:59
طنز و سرگرمی
روزگاری همه غمگین بودند// که چرا دیپلمه ها بیکارند؟
مگر این بسته زبانها چه کنند// که زآنها همگی بیزارند


لیک امروز بسی خوش بختیم// که دگر دیپلمه دارد کاری
شده مشغول به شکر ایزد// می برد بار به منزل باری*


پاکبانان همه دیپلم دارند// دکه داران خیابان هم نیز
مرد سیگار فروش و شاطر// چوبداران بیابان هم نیز


حال دیگر غم ما دیپلمه نیست// بهر آنان نفشانیم سرشک
غم ما دانش و دانشگاه است// که شده مرکز تولید پزشک


مرکز چاپ لیسانس و دکتر// آرشیتکت، فوق لیسانس و اکتور
یا که دها رده ی تحصیلی// که از آنها بگرفتم فاکتور


سال وهرسال بباید گفتن// خیرمقدم به هزاران بیکار
نیست دستی که کند یاری اشان // یا نماید تنشان را تیمار


نیست شغلی که شوند مشغولش // تاکه جبران بشود سختی اشان
من ندانم که چه کس می باید // بکند ٿکر به بدبختی اشان


ترس « جاوید» بود زان روزی// که شود دکترما نامه رسان
یا شود فوق لیسانس عمران // پاکبان گذروکوچه امان


* باری= به هرحال

پنج شنبه 16/12/1386 - 22:58
دانستنی های علمی

‹‹ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ››// وندران لحظه ی خوش مژده ی وامم دادند
‹‹ چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی››// آن شبی را که به سرگشت غم دربدری
هاتفی گفت دگردوره ی عفسرت بگذشت// چون كه بیدار شد از خواب گران خفته ی بخت
خیز از جا و برو تا بفسفتانی وامت// تا نباشد دگرَت غصه ی ظهر و شامت
زین سپس غصه ی نان وغم هجران فغذا // گشت پایان وبَدَل گشت خوشی جای عزا
مرغ و ماهی كه برای تو چو یك رویا بود// بعد از این می خوری و می بری از آنان سود
مرد قصّاب شود خوش رفتار// زید فبقال بَسی خوش كفردار
می توانی بستا نی گیلاس// آلو و موز و شلیل و آناناس
بعد ازاین یار تو باشد موجر// چون شوی خوب ترین مستأجر
غصه ی كفش و لباس فرزند// یا غم شهریه ی آن دلبند
بفشود زایل و آسوده شوی// از غم و درد تو پالوده شوی
چون كه دانشگه آزاد رَوَد// با خیالف خوش و دلشاد رود
زین سپس همسر تو، یاور تو// می شود دوستی اش باور تو
می رود از دل او حسرت زر// هرچه خواهی بگذارد بر سر
گرچه‹‹ جاوید›› شود تا به ابد// قسط وامی كه زجیبت برود
لیك خوش باش و نخورغصه ی وام // بس زیادند چو تو در این دام

پنج شنبه 16/12/1386 - 22:58
طنز و سرگرمی

به خواب بودم و دیدم كه خواجه می فرمود**‹‹ رسید مژده كه ایام غم نخواهد ماند››
چنین گرانی و درد و افلَم كه در دل ماست**به سر شود ،غمی از بیش و كم نخواهد ماند
گرانفروش دغل خوار می شود ای دوست**گذشت دوره ی او، محترم نخواهد ماند
زاعتیاد شود پاك همچو روز نخست**جوان ما ،چو دگر گَرد هم نخواهد ماند
دهند هرچه كه خواهی تو ، مفت و مجانی**دگر غمی ز پیاز و كلم نخواهد ماند
چنان زیاد شود نعمت و فراوانی** دگر فقیر و گدا در وطن نخواهد ماند
كَشَند درهمه ی شهرو روستا مترو**دگر مكانی برای تفرَن نخواهد ماند
پزشك و دارو درمان همه شود مفتی** دگر مریضی به این جان و تن نخواهد ماند
شوند البسه ها رایگان و مجانی**غمی برای كفت و پیرهن نخواهد ماند
به هر نفر بدهند جامه ای سپید و بلند** دگر درون وطن بی كفن نخواهد ماند
به هر جوان بدهند خانه ای به شهر خودش**برای او غم جا و مكان نخواهد ماند
حقوقها بشود با دلار و مارك و یورو**دگر اثر ز ریال و قفران نخواهد ماند
بساط مهر شود پهن در دل مردم**سخن ز شَرّ و بدی بر زبان نخواهد ماند
اگر كه مژده ی حافظ كنون شود تعبیر**غمی دگر به دل دوستان نخواهد ماند
ولی چه حیف كه ‹‹جاوید›› خوابش آشفته ست**هر آنچه دید جز حدس و گمان نخواهد ماند

پنج شنبه 16/12/1386 - 22:57
طنز و سرگرمی

موجری دارم به غایت مهربان// لطف او برمن زیاد و بیکران
خانه اش را رایگان بخشیده است// قلب من بس شادمان گردیده است
گر که مهمان آید اندر خانه ام// می شود خوشحال صاحبخانه ام
پول آب و برق هم او می دهد// واقعاً دارد به من رو می دهد
از صدای دانگ و دونگ و قیل وقال// اونگردد خسته و آشفته حال
گفته تا هروقت می خواهی بمان// خانه را مانند مفلک خود بدان
دی که آمد تا بپرسد حال من// گردد او آگاه از احوال من
اندرآغوشش کشیدم بی امان// تا که باشم لطف اورا قدر دان
با صدای های و هوی بچه ها // ناگهان از خواب خوش گشتم رها
جای موجر بود بالش در بغل// مات و حیران مانده بودم زین عمل
باز رویا بود و اوهام و خیال// خواب بی تعبیر بفد طبق روال
چون شود «جاوید » از رویا رها// می کند خواهش زدرگاه خدا
تا شود تعبیر رویاهای او// گردد اجرا خواب ها یش مو بمو

پنج شنبه 16/12/1386 - 22:57
طنز و سرگرمی

دیشب به خواب دیدم ، ابلیس شاد وخندان**برعکس دفعه ی پیش کو بود زار وگریان
از او سوال كردم از شادی و نشاطش**گفتا كه جور باشد امروزه او بساطش
افراد تحت امرش امروزه بس فراوان**آنهامطیع امرند هستند تحت فرمان
من در فریب آدم دیگر غمی ندارم**چون برهّ سر به راه است ، پس ماتمی ندارم
یاران سارق من از سارقان نابند**خالی كنند خانه وقتی همه به خوابند
آن یار جانی1 من در كشتن خلایق**دارد بسی جسارت ، كار آمد است و لایق
به به از این مدیران ،این قوم رشوه گیران**در اختلاس و رشوه ، بستند دست شیطان
نازم به كاسبی كه اجناس بنجفل خود**با آن زبان شیرین ، مانند بلبل خود
قالب كند به آدم با نرخ صد برابر**هر كس كه بود باشد ، گر دوست یا برادر
یار شفیق و خوبم ، آن مردك دغلباز**بس دختران معصوم در دام این هوسباز
گردیده اند غرقه در ورطه ی هلاكت**مطرود خانواده ، با خواری و فلاكت
نازم به آن زنی که غیبت کند فراوان**ازشوهرفریده یا از هووی توران
ای اشغری بنازم وافور و منقلت را**کردی چو نی توباریک بازو و هیکلت را
از گفته های شیطان، شد خواب من پریشان**از خواب خوش پریدم غمگین و زار و نالان
رو سوی او نمودم ،آن خالق یگانه**با دیده های پراشک ،غمگین و عاجزانه
گفتم رها بگردان ،ازمکروکید شیطان**این سرزمین «جاوید» ، این خاک پاک ایران
1-جانی= جنایتکار

پنج شنبه 16/12/1386 - 22:56
طنز و سرگرمی


مــرغ رویــاهـــای مــن یــکــبــار دیـگـر پرکشید رفـت و هـر جائی دلش می خواست آنجا سرکشید
بــال را گســتــرد و سـیــر مـــاوراء آغــاز کــرد جــــای جـــای کــشـور پـهــنــاورم پـــرواز کـــرد
دیــد از آن مـاوراء اوضـاع جـور است و درست نــرخــهــا ارزان ، بـهای مرغ و ماهی گشته مفت
کـــارمـــنـــدان راحــت و آمــوزگــاران در رفــاه قــشــر دانــشـجــو و دانــشــگاهــیـان با فَرّ و جاه
نی خـبــر از اعــتــیــاد و نـی زسرقت نی ز جرم مــردمـــان هــستـنـد فـارغ از غم و بر روی فورم
گــشتـه زنـــدانــهــــا چـــنـــان خــالــی ز خــیــل مجرمین پاسبانها بهر صید مجرم هستند در کمین
کـار از بهـر جـوانـان حــی و حـاضــر بــا وفـور نـی کــه با پارتی و پول و یا که باهر ضرب و زور
گــر جــوانـی خــواست گـیـرد از برای خود زنی مـی دهــنــد زن را بـــه او بــا هــدیــه و مـفهر کمی
مــسکـن و خــانــه شــده آمــاده از بـهــر هــمه مــردم بــی مــسکـن و خــانــه بــدوش خـیـلـی کمه
گشتــه آب و بــرق مــجــانــی تـلـفـن گشته مفت کــرده اجــرا هــروکـیــل و هـر وزیـری هـرچه گفت
قـلب مـردم مـهـربـان و خــالی از رنــگ و ریــا مــهـــربـــانــی هـــا شــده پــر رونــق و برق و جلا
چــون پــریـدم صـبحـدم از خـواب بـا بانگ اذان کــردم از نــاراحــتــی صــد داد و فــریـــاد و فــغـان
هرچه دیدم خواب بود و همچو کف بر روی آب جـــــلـــــوه زیــبـــای دریـــا در بــیـــابـــان ســـراب
کاشکی تعبـیـر می شــد خـواب و رویا های من تـــا شـــود جـــاویـــد نـــامـــم در دل هــر مرد و زن
پنج شنبه 16/12/1386 - 22:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته