• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 549
تعداد نظرات : 289
زمان آخرین مطلب : 3847روز قبل
داستان و حکایت
حکایات آموزنده

دو راهب و یک دختر زیبا

دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.
لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.
از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود .

یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.
سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک ساحل پائین گذاشت .
راهبها به راهشان ادامه دادند.

اما راهب دومی یک ساعت میشد که هی شکایت میکرد : ” مطمئنا این کار درستی نبود ، تو با یه خانم تماس داشتی ، نمیدونی که در حال عبادت و زیارت هستیم ؟ این عملت درست بر عکس دستورات بود ؟ “

و ادامه داد : ” تو چطور بخودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین رفتار کنی ؟ “

راهبی که خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود ، سکوت میکرد ، اما دیگر تحملش طاق شد
و جواب داد:” من اون خانوم رو یه ساعت میشه زمین گذاشتم اما تو چرا هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل میکنی ؟! “

-------------------------------------

 

مرد گمشده در جزیره
کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند.

این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ...

روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی به کلبه برگشت در کمال ناباوری دید که کلبه در حال سوختن است.

به بخت بد خود لعنت فرستاد و بعد شروع به گله کردن از خدا کرد که : خدایا تو مرا در این جزیره زندانی کرده ای و حالا که من با این بدبختی توانسته ام این کلبه را برای خودم درست کنم باید اینگونه بسوزد!


مرد با همین افکار به خواب عمیقی فرو رفت ... .

صبح روز بعد با صدای بوق یک کشتی از خواب پرید ؛ او نجات یافته بود!
وقتی سوار کشتی شد ، از ناخدا پرسید چگونه فهمیدید که من در این جزیره هستم؟

ناخدا پاسخ داد : ما علایمی را که با دود نشان می دادید دیدیم!

-------------------------------------

 

برادر

شخصی به نام پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد. پل نزدیك ماشین كه رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"

پل سرش را به علامت تائید تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".

پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این كه دلاری بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش..."

البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزویی می خواهد بكند. او می خواست آرزو كند. كه ای كاش او هم یك همچو برادری داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:
" ای كاش من هم یك همچو برادری بودم."

پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با یك انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟"

"اوه بله، دوست دارم."

تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی كه از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش كنم كه بری به طرف خونه ما؟"

پل لبخند زد. او خوب فهمید كه پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد كه توی چه ماشین بزرگ و شیكی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی كه دو تا پله داره، نگهدارید."

پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت كه پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر كوچك فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل كرده بود.

سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره كرد :" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه كه طبقه بالا برات تعریف كردم. برادرش عیدی بهش داده و او دلاری بابت آن پرداخت نكرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری كه همیشه برات شرح می دم، ببینی."

پل در حالی كه اشكهای گوشه چشمش را پاك می كرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.

-------------------------------------

 

عروسک چهارم و شاهزاده
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.

عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."

شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! " عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.

سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود.

تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته " شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "

عارف پاسخ داد : " نه " و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی " شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "

عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن " برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.

-------------------------------------


دوشنبه 1/9/1389 - 17:4
موبایل


Click the
image to open in full size.

دانلود نرم افزار روز نیایش برای تلفن همراه

این نرم افزار شامل مطالب زیر می باشد:

متن کامل دعای عرفه - بررسی محتوای دعای عرفه
اسرار وقوف در میقات - پیامبران در سرزمین عرفات
سیر اندیشه در آفاق جهان- عرفات سرزمین اشک و دعا
دیدار با امام زمان(عج) - تدبیر در مضامین دعا
اعمال شب و روز عرفه - کشته عشق(حضرت مسلم بن عقیل)

کاری از : گروه فرهنگی مذهبی گل لیلا
 
دانلود  با حجم 154 کیلو بایت
 
سه شنبه 25/8/1389 - 23:32
داستان و حکایت


 شبی طلبه جوانی به نام محمد باقر  در اتاق خود در  حوزه علمیه مشغول مطالعه
بود  به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست  و با انگشت  به طلبه بیچاره
اشاره کرد که ساکت باشد.

دختر گفت :  شام چه داری ؟؟!

طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد  و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و
محمد به مطالعه خود ادامه داد .

از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و بخاطر  اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا
خارج شده بود  لذا  شاه دستور داده بود تا افرادش  شهر را بگردند  ولی هر چه
گشتند  پیدایش نکردند .

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج  شد ماموران شاهزاده خانم را
همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی  پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی
و ...

محمد باقر  گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد
خواهد داد  شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟

و بعد از تحقیق  از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟

محمد باقر ده  انگشت خود را نشان داد و شاه  دید که تمام انگشتانش سوخته و ...!

لذا علت را پرسید طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا  وسوسه می نمود
هر بار که نفسم  وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می
گذاشتم تا طعم  آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس
مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و
شخصیتم را بسوزاند

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به
عقد  میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد  و امروزه تمام علم
دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی  می دارند...




--
طاوس یمانى مى‏گوید: از على بن الحسین (ع) شنیدم كه فرمود: نشانه‏هاى مؤمن پنج
چیز است، گفتم: آنها كدامند؟ فرمود:
خداترسى در خلوت
صدقه دادن در حال تنگدستى
شكیبایى در مصیبت
بردبارى در حال غضب
راستگویى در حال ترس.
خصال-ترجمه جعفرى، ج‏1، ص: 393

--
دوشنبه 24/8/1389 - 14:26
اهل بیت

امام علی (ع) فرمود: از علائم ظهور آن است كه به همدیگر بد گویید و یكدیگر را تكذیب كنید و از شیعیان من باقی نمی‌ماند؛ مگر به اندازه سرمه در چشم و نمك در غذا و چنین خواهد بود، امتحانات زمان غیبت.
منبع: كتاب بحارالانوار

امام جعفر صادق (ع) فرمود: مردم در انتهای غیبت از دین خارج خواهند شد گروه گروه، آنچنانكه در صدر اسلام دسته دسته وارد می‌شدند.
منبع: الملاحم والفتن، ص 144

امام حسین (ع) فرمود: قیام كننده این امت، فرزند نهم من است كه غیبتی طولانی دارد و هنگامی كه تاریكی‌های غیبت، همه جا را فرا می‌گیرد؛ خفاشان كور چشم و گرگان درنده به تقسیم اعتبارات و امتیازات او می‌نشینند.
منبع: الزام النواصب، ص 67

 

bia.jpg

التماس دعا

يکشنبه 23/8/1389 - 14:19
اهل بیت
1- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَیْه السلام) :
إذا أرَدْتَ أنْ تَعْلَمَ أنَّ فیكَ خَیْراً، فَانْظُرْ إلى قَلْبِكَ فَإنْ كانَ یُحِبُّ أهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ یُبْغِضُ أهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفیكَ خَیْرٌ; وَاللّهُ یُحِبُّك، وَ إذا كانَ یُبْغِضُ أهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ یُحِبّ أهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَلَیْسَ فیكَ خَیْرٌ; وَ اللّهُ یُبْغِضُكَ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أحَبَّ.
(اصول كافى: ج 2، ص 103، ح 11، وسائل الشّیعة: ج 16، ص 183، ح 1)
 
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر خواستى بدانى كه در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقّت كن اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد; و خداوند تو را دوست مى دارد.
ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت ناخوشایند باشى و به اهل معصیت عشق و علاقه ورزیدى، پس خیر و خوبى در تو نباشد; و خداوند تو را دشمن دارد.
2- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَیْه السلام) :
مَنْ كَفَّ عَنْ أعْراضِ النّاسِ أقالَهُ اللّهُ نَفْسَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ، وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ.
(كتاب الزّهد: ص 1، ح 9)
 

حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: هركس دنبال هتك حرمت - ناموس و آبروى - دیگران نباشد، خداوند متعال او را در قیامت مورد عفو و بخشش قرار مى دهد; و هركس غضب و خشم خود را از دیگران باز دارد، خداوند نیز خشم و غضب خود را در قیامت از او بر طرف مى سازد.

 
3- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَیْه السلام) :
مَنْ ثَبَتَ عَلى وِلایَتِنا فِی غِیْبَةِ قائِمِنا، أعْطاهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَجْرَ ألْفِ شَهید مِنْ شُهَداءِ بَدْر وَ حُنَیْن.
(إثبات الهداة: ج 3، ص 467)
 

حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: كسى كه در زمان غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه الشّریف) بر ایمان و ولایت ما اهل بیت عصمت و طهارت پا برجا و ثابت بماند، خداوند متعال پاداش و ثواب هزار شهید از شهداى جنگ بدر و حنین به او عطا مى فرماید.

4- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَیْه السلام) :
لَوْ أنَّ الاْمامَ رُفِعَ مِنَ الاْرْضِ ساعَةً، لَماجَتْ بِأهْلِها كَما یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأهْلِهِ.
(اصول كافی: ج 1، ص 179، ح 12)
 
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر امام و حجّت خدا لحظه اى از روى زمین و از بین افراد جامعه برداشته شود، زمین اهل خود را در خود مى بلعد و فرو مى برد همان طورى كه دریا چیزهاى خود را در خود متلاطم و آشفته مى سازد.

 

5- قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَیْه السلام) :
إنَّ جَمیعَ دَوابِّ الاْرْضِ لَتُصَلّی عَلى طالِبِ الْعِلْمِ حَتّى الْحیتانِ فی الْبَحْرِ.
(بحارالأنوار: ج 1، ص 137، ح 31)
 
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: به درستى كه تمام موجودات و جانوراان زمین و بلكه ماهیان دریا براى تحصیل كنندگان علوم ـ اسلامى و معارف الهى ـ تحیّت و درود مى فرستند.
6-  قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَیْه السلام) :
مَنْ أفْتَى النّاسَ بِغَیْرِ عِلْم وَ لا هُدىً، لَعَنَتْهُ مَلائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلائِكَةُ الْعَذابِ، وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفَتْیاهُ
(اصول كافی: ج 1، ص 42، ح 3، و مستدرك الوسائل: ج 17، ص 244.)
 
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: هركس درباره مسائل دین فتوا و نظریه اى دهد كه بدون علم و اطّلاع باشد، ملائكه رحمت و ملائكه عذاب او را لعن و نفرین مى كنند و گناه عمل كننده ـ اگر خلاف باشد ـ بر عهده گوینده است. 

 

يکشنبه 23/8/1389 - 9:0
آلبوم تصاویر
شنبه 22/8/1389 - 12:57
سياست

جنایتهای یهودیان صهیونیست

یهود مادامى كه خود را ملّت برگزیده خداوندو بقیّه را حیوانات انسان نما مى‏دانند، از ارتكاب هیچ جرم و جنایتى مضایقهنكرده،به هر عمل ناشایست و خطرناكى دست مى‏زنند بنا بر این نباید تعجب كنیم وقتى بشنویمكه یهود داراى دو عید مقدّس است كه این عیدها بدون تناول خون تمام نمى‏شود:

اول ـ عید یوریم در مارس Purim

دوم ـ عید فصح در آپریل(1)Passover هرساله افراد زیادى قربانى این دو عید (مقدّس) مى‏شوند براى نمونه بهاین رویداد توجّه فرمائید:

بطورى كه همه روزنامه‏ها نوشتند: روز چهار شنبه سال1840م، كشیشایتالیائى آقاى اپ، فرانسوا، انطون توما به اتفاق خدمتكار خود ابراهیم از خانهبیرون آمده و ناپدید مى‏شوند.

پس از تحقیق و جستجوى بسیارى كه از طرف ملّت و دولت شروع شد معلوممى‏شود كه كشیش بیچاره بدست یهود به قتل رسیده است.

سلیمان سرتراش كه یكى از متّهمین بود، در اعترافات خویش چنین اظهارداشت:نیم ساعتاز مغرب گذشته بود كه خدمتكار داود هرارى وارد شده و درخواست كرد كه فورا خود رابه خانه داود برسانم، من هم فورا خود را به منزل او رساندم، در آنجا هارون هرارى،اسحاق هرارى، یوسف هرارى، یوسف لینیوده، خاخام موسى ابوالعافیه، خاخام موسىبخوریودامسلونكى و داود هرارى (صاحب خانه) را دیدم كه جمع بودند من به مجردآن كهوارد منزل شدم و كشیش (توما) را دست و پا بسته دیدم، فهمیدم براى چه مرا احضار كردند.

خلاصه، پس از آن كه من وارد شدم، درهاى منزل بسته و طشت بزرگى حاضرنمودند و از من خواهش كردند كه او را بكشم، ولى من امتناع كردم.

داود گفت: پس تو و بقیّه، سرش را بر طشت نگه دارید، تا ما كارش رایكسره كنیم.

در این وقت كشیش را پیش آورده، محكم بر زمینش زده و بى‏آنكه قطره‏اىاز خونش بر زمین بچكد سرش را از بدن جدا كردند.

بعدا جسد بى‏جان او را به انبار برده و با هیزم آتش زدیم.

سپس جسد او را قطعه قطعه كردیم و در كیسه‏هاى بزرگى جاى داده و درصرّافى واقع در اوّل خیابان یهود دفن نمودیم.

مأموریتمان كه تمام شد، به ابراهیم خادم كشیش وعده دادند كه اگر اینسرّ را براى كسى فاش نكند، او را از مال خود داماد خواهند كرد.

بازپرس سؤال كرد:

ـ استخوانهایش را چه كردید؟

ـ با دسته هاونگ! خورد كردیم!

ـ سرش را چه كردید؟

ـ با دسته هاونگ! خورد كردیم!

ـ روده‏هایش را چه كردید؟

ـ آنها را قطعه، قطعه كرده و در یكى از صرّافیهاى نزدیك دفن نمودیم!

آنگاه بازپرس رو به اسحاق هرارى كرده و سؤال نمود:

ـ آیا به اعترافات (سلیمان) اعتراض دارید؟

ـ آنچه (سلیمان) مى‏گوید صحیح است، ولى شما نمى‏توانید این عمل را جرمحساب كنید، زیرا یكى از مراسم مذهبى ما در این عید استفاده از خون انسان است.

ـ خونهاى كشیش را چه كردید؟

ـ در شیشه كرده به خاخام موسى ابوالعافیه دادیم.

ـ شیشه سفید بود یا سیاه؟

ـ سفید بود.

ـ چه كسى شیشه را به خاخام تسلیم كرد؟

ـ خاخام موسى سلونكى.

ـ در مراسم مذهبى شما، درچه چیزى از خون استفادهمى‏شود؟

ـ در (خمیر نان عید).

ـ آیا همه یهود باید از این نان استفاده كنند؟

ـ نه، ولى چنین نانى حتما باید نزد خاخام بزرگ موجود باشد(2).

باز در همین كتاب مى‏نویسد:(3) در سال1823 روز عید فصح در شهر Valisob واقع درشوروى سابق كودك دوساله‏اى ناپدید گشت و پس از یك هفته جستجو جسد بیجان او را دریكى از لجن‏زارهاى خارج شهر پیدا نمودند و با آن كه آثار فرو بردن میخ و سوزن، برآن نمایان بود، ولى قطره‏اى خون بر لباسهایش وجود نداشت و چنانچه بعدا معلوم شد،جسد را بعد از قتل شسته بودند.

خانمى كه تازه یهودى شده و در این قصّه متّهم بود در اعترافات خودچنین گفته:

ما از طرف یهود مأمور شدیم كه این كودك مسیحى راربوده و در ساعتمعینى در منزل یكى از آنها حاضر كنیم.

هنگامى كه ما با این كودك وارد منزل شدیم دیدیم همه دور میزى نشسته ومنتظر ما هستند.

طفل را روى میز گذاشته و با قدرى شكلات و بیسكویت و شیرینى سر او راگرم كرده، كودك بیچاره همین كه مشغول خوردن شد یكى از آنها میخ تیز و درازىرا دررانش فرو برد.

صداى دلخراش كودك بلند شد هراسان به یكى از آنهاپناه برد، او همنامردى نكرد و با سوزن درازى كه در دست داشت كمرش را مجروح كرد، طفل باز فریادى زدو به سوّمى پناه برد او هم سینه‏اش را سوراخ نمود و خلاصه آن قدر میخ و سوزن بهتنش فرو كردند كه همانجا جان سپرد.

سپس خونهایش را در شیشه كرده و به خاخام بزرگ تسلیم كردند.

در كتاب (من اثر النكبة تألیف نمرالخطیب) مى‏نویسد:(4) در یكى ازروزهاى گرم تابستان، یهود به یكى از خانه‏هاى مسلمانان فلسطینى حمله كرده دختر بزرگآن خانواده چنین مى‏گوید: وقتى سربازان یهودى وارد منزل ما شدند چنان وحشت زده شدهبودم كه مى‏خواستم هلاك شوم، خواهر كوچكم به گوشه‏اى فرار كرد، پدر و مادرمفریادمى‏زدند و كسى نبود به ما كمك كند.

مردان وحشى و حیوان صفت و قسىّ‏القلب یهود، مادرم را گرفته در موضعمخصوصش چند گلوله شلیك كرده! بعدا پدرم را با لگد و مشت و ته تفنگ كشته و ما را دستو پا بسته كشان كشان از خانه بیرون آوردند.

او مى‏افزاید: من نمى‏دانم بر سر خواهرم چه آمد،من را با یك عدّهمردان خشن یهودى به پشت كامیون سوار كرده و به جانب مجهولى روانه شدیم.

در میان راه خواستند با من عمل منافى عفت انجام دهند مقاومت كردم ولىمرا بیهوش كرده و وقتى به هوش آمدم فهمیدم كه دیگر آبرویم رفته است.

هم‏اكنون مرا به عنوان هم‏خواب در یكى از هتلها،استخدام كرده‏اند!

خدا شاهد است، این قصّه كوچك، آن قدر مرا تحت تأثیر قرار داد كه وقتىآن را خواندم اشك از دیده‏هایم جارى گشت و چنان شد كه هر وقت آن را به نظر مى‏آورم،اشكم جارى مى‏گردد، به طورى كه وقتى خواستم آن را براى یكى از دوستان نقل كنم، بغضآن چنان گلویم را فشرد كه از شنونده معذرت خواستم و گفتم: من آن قدر شجاع نیستم كهبتوانم این قصّه را به آخر برسانم!

و حتّى همین الآن كه مشغول نوشتن این كلمات مى‏باشم اشك در چشمانمحلقه زده است.

اى واى كار مسلمانان به كجا رسیده كه یهود دختر وناموس آنها را برباددهند؟!

مسلّما، مسلمانان مرگ را هزار مرتبه بر این فاجعه ترجیح مى‏دهند... درروزى كه قشون (معاویه) به شهر (انبار) حمله كردند، زینت زنان مسلمان و ذمّىراربودند، أمیرالمؤمنین(ع) بالاى منبر رفته مى‏فرماید: بخدا قسم اگر كسى در شنیدناین فاجعه بمیرد، من ملامتش نخواهم كرد.

من نمى‏دانم اگر حضرت على(ع) امروز مى‏بودند و از این قصّه باخبرمى‏شدند چه مى‏گفتند و چه مى‏كردند.

یكى دیگر از فجایع و جنایات یهود كشتار بى‏رحمانه‏اى بود كه در دهكده(دیریاسین) واقع در سرزمین اسرائیل انجام شد:

روز9 اپریل، سال1948 م، نزدیك ظهر بود سربازان یهودى به این دهكدهبى‏سلاح و از همه‏جا بى‏خبر حمله كردند، اهالى را از زن و مرد بزرگ و كوچك،همه و همهرا صف بسته و هدف گلوله‏هاى ننگین خود قرار دادند!

و پس از آن اجساد را قطعه قطعه نموده و حتّى شكمزنهاى حامله را، پارهكرده و بچّه‏هائى كه هنوز دیده به جهان نگشوده بودند سر بریده و در میان چاه بهاصطلاح گابى انداختند.

هنگامى كه نماینده صلیب سرخ آقاى دكتر لینر براىتحقیق رهسپار قریه شدو آن250 جسد بیجان را با آن وضع فجیع دید، بیهوش شده و فورا قریه را ترك گفت:(5)!

ولى مگر این گونه حادثه‏ها در (دیر یاسین) به پایان رسید؟!

درست در همان روز پس از اتمام این كشتار! به قریه ناصرالدین نزدیكطبریا و قریه بلدالشیخ و سكریر و همچنین علیوط و شهر حیفا طبریا حمله كرده ومثل همینكشتار بى‏رحمانه را در آن محلها تكرار كردند(6).



1
ـ سر ریچارد بورتون یهودى در كتاب خود (یهود... نور... اسلام)، 1898، صفحه81،مى‏نویسد: تلمود مى‏گوید: ما را دو مناسبت خونین است كه در آنها خداوند از ما راضىمى‏شود، یكى (عید خمیر ممزوج به خون) و دیگرى مراسم (ختنه كردن فرزندانمان) است!.

2
ـ خطرالیهودیة العالمیة، نقل از كتاب الكنزالمرصود فى قواعد التلمود،چاپ بغداد1899.

3
ـ همان مدرك، صفحه90.

4
ـ نقل از كتاب قصص من الحیاة.

5
ـ این قصّه در رادیوها و جراید و مجلات آن زمان منتشر شد.

6
ـ تذكرة عودة، تألیف ناصرالدین نشاشیبى، صفحه25.




http://www.yahood.net/ منبع 

پنج شنبه 20/8/1389 - 22:34
دعا و زیارت
 شرایط دعا كردن

اول : اعتراف به گناهان ؛ دوم : شكر نعمت ها؛ سوم : صلوات بر محمد و آل محمد؛ چهارم : دعا كردن و حاجت خواستن ؛ پنجم : صلوات بر محمد و آل محمد.

اگر دعایتان مستجاب شده مواظب سه حالت باشید

اول : آن كه عجب نكنى و نگویى من معلوم مى شود آدم خوبى هستم كه دعایم مستجاب شد زیرا عجب و خودپسندى باعث فساد عمل و غلبه شیطان است .

دوم : شكر و حمد خدا نمایى كه تفضل كرد بر تو به اجابت دعاى تو، بلكه مستحب است دو ركعت نماز شكر بجا آورى .

سوم : همین كه دعاى تو مستجاب شد ترک دعا نكنى و باز در خانه خدا بروى تا بیگانه نشوى و در وقت حاجت خواستن دوباره آشنا باشى .

اگر دعایتان به اجابت نرسید مواظب این سه حالت باشید

اول : آن كه مأیوس نشوى از رحمت خدا، زیرا به اجابت نرسیدن دعا ممكن است به سبب گناهان تو باشد كه مانع اجابت است پس درصدد رفع آن به توبه و تعذیب نفس برآى .

دوم : ترک دعا نكن .

سوم : راضى باش به تقدیر الهى تا همان رضاى تو باعث اجابت دعایت بشود.

امام حسن علیه السلام مى فرماید: من ضامنم از براى كسى كه در قلب او چیزى خطور نكند بجز رضا و خشنودى به قضاى خدا این كه دعا كند پس مستجاب شود.

دعا كردن سه حالت دارد كه به هر حالتى كه باشد براى انسان اجر معنوى دارد

حالت اول : آن كه صلاح بنده در آن هست و به او مى رسد و مشروط به دعا نیست و در این صورت ثمره دعا تقرب بنده است به خدا.

حالت دوم : آن كه صلاح بنده در آن هست و رسیدن به آن مشروط است به دعا كردن و در این صورت ثمره دعا دو چیز است یكى رسیدن به مطلوب و دیگر تقرب به خدا.

حالت سوم : آن كه صلاح بنده در آن نیست و به آن نمى رسد چه دعا بكند چه نكند و در این صورت ثمره دعا دو چیز است یكى تقرب به خدا، دوم عوض آن كه در دنیا از او منع شده در آخرت به اضعاف آن به او عطا مى شود.

 منبع : گنجینه هاى معنوى مؤ لف : رضا جاهد


پنج شنبه 20/8/1389 - 21:48
شعر و قطعات ادبی

اتل متل یه بابا

            دلیر و زار و بیمار

                        ا تل متل یه مادر

                                    یه مادر فداكار
 
                                                   
 
اتل متل بچه‌ها

         كه اونارو دوست دارن

                           آخه غیر اون دوتا

                                    هیچ كسی رو ندارن

                                             مامان بابا رو می‌خواد

                                                              بابا عاشق اونه

                                                                       به غیر بعضی وقتا

                                                                                         بابا چه مهربونه

                                     وقتی كه از درد سر

                                            دست می‌ذاره رو گیجگاش

                                                                  اون بابای مهربون

                                                                               فحش می‌ده به بچه‌هاش

همون وقتی كه هرچی

                     جلوش باشه می‌شكنه

                                   همون وقتی كه هرچی

                                                پیشش باشه می‌زنه

                                                                      غیر خدا و مادر

                                                                             هیچ‌كسی رو نداره
                                                                                                     

                     
اون وقتی كه باباجون

                                 موجی می‌شه دوباره

                                                      دویدم و دویدم

                                                                    سر كوچه رسیدم

                             بند دلم پاره شد

                                      از اون چیزی كه دیدم

                                                        بابام میون كوچه

افتاده بود رو زمین

مامان هوار می‌زد

شوهرمو بگیرین

مامان با شیون و داد

می‌زد توی صورتش

قسم می‌داد بابارو

به فاطمه، به جدش

تو رو خدا مرتضی

زشته میون كوچه

بچه داره می‌بینه

تو رو به جون بچه


بابا رو كردن دوره

بچه‌های محله

بابا یه هو دوید و

 زد تو دیوار با كله

هی تند و تند سرش رو

بابا می‌زد تو دیوار

قسم می‌داد حاجی رو

حاجی گوشی رو بردار

نعره‌های بابا جون

پیچید یه هو تو گوشم

الو الو كربلا

جواب بده به گوشم

مامان دوید و از پشت

گرفت سر بابا رو

بابا با گریه می‌گفت

كشتند بچه‌هارو

بعد مامانو هلش داد


خودش خوابید رو زمین

گفت كه مواظب باشین

خمپاره زد، بخوابین

الو الو كربلا

پس نخودا چی شدن؟

كمك می‌خوایم حاجی جون

بچه‌ها قیچی شدن

تو سینه و سرش زد

هی سرشو تكون داد

رو به تماشاچیا

چشماشو بست و جون داد

بعضی تماشا كردن

بعضی فقط خندیدن

اونایی كه از بابام

فقط امروزو دیدن

سوی بابا دویدم

بالا سرش رسیدم

از درد غربت اون

هی به خودم پیچیدم

درد غربت بابا

غنیمت َنبرده

شرافت و خون دل

نشونه‌های مرده

ای اونایی كه امروز

دارین بهش می‌خندین

برای خنده‌هاتون

دردشو می‌پسندین

امروزشو نبینین

بابام یه قهرمونه

یه‌روز به هم می‌رسیم

بازی داره زمونه

موج بابام كلیده


قفل در بهشته

درو كنه هر كسی

هر چیزی رو كه كشته

یه روز پشیمون می‌شین

كه دیگه خیلی دیره

گریه‌های مادرم

یقه تونو می‌گیره

بالا رفتیم ماسته

پایین اومدیم دروغه

مرگ و معاد و عقبی

كی میگه كه دروغه؟

شعر از زنده یاد ابوالفضل سپهر 



سه شنبه 18/8/1389 - 13:26
اهل بیت

امام صادق علیه السلام فرمودند :

فَوَجَبَ عَلَی العَاقِلِ طَلَبَ العِلْمِ وَ الاَدَب الذِی لا قَوَامَ لَهُ اِلا بِهِ

بر عاقل واجب است كه علم و ادب كسب كند ولی باید بداند كه قوام و استواری علم به ادب است

اصول كافی ج 1 ص 29

سه شنبه 18/8/1389 - 13:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته