• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 131
تعداد نظرات : 35
زمان آخرین مطلب : 5508روز قبل
دانستنی های علمی
همه چیز آنگونه که می بینیم نیست روزی روزگاری دو فرشته کوچک در سفر بودند. یک شب به منزل فردی ثروتمند رسیدند و از صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را در آنجا سپری کنند. آن خانواده بسیار بی ادبانه برخورد کردند و اجازه نداند تا آن دو فرشته در اتاق میهمانان شب را سپری کنند و در عوض آنها را به زیرزمین سرد و تاریکی منتقل کردند. آن دو فرشته کوچک همانطور که مشغول آماده کردن جای خود بودند ناگهان فرشته بزرگتر چشمش به سوراخی در درون دیوار افتاد و سریعا به سمت سوراخ رفت و آنرا تعمیر و درست کرد. فرشته کوچکتر پرسید: چرا سوراخ دیوار را تعمیر کردی؟ فرشته بزرگتر پاسخ داد: همیشه چیزهایی را که می بینیم آنچه نیست که به نظر می آید. فرشته کوچکتر از این سخن سر در نیاورد. فردا صبح آن دو فرشته به راه خود ادامه دادند تا شب به نزدیکی یک کلبه متعلق به یک زوج کشاورز رسیدند و از صاحبخانه خواستند تا اجازه دهند شب را آنجا سپری کنند. زن و مرد کشاورز که سنی از آنها گذشته بود با مهربانی کامل جواب مثبت دادند و پس از پذیرایی اجازه دادند تا آن دو فرشته در اتاق آنها و روی تخت انها بخوابند و خودشان روی زمین سرد خوابیدند. صبح هنگام فرشته کوچک با صدای گریه مرد و زن کشاورز از خواب بیدار شد و دید آندو غرق در گریه هستند. جلوتر رفت و دید تنها گاو شیرده آن زوج که محل درآمد آنها نیز بود در روی زمین افتاده و مرده است. فرشته کوچک برآشفت و به فرشته بزرگتر فریاد زد: چرا اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد؟ تو به خانواده اول که همه چیز داشتند کمک کردی و دیوار سوراخ آنها را تعمیر کردی ولی به این خانواده که غیر از این گاو چیز دیگری نداشتند کمک نکردی و اجازه دادی این گاو بمیرد. فرشته بزرگتر به آرامی و نرمی پاسخ داد: چیزها آنطور که به نظر می آیند نیستند. فرشته کوچک فریاد زد: یعنی چه؟ من نمی فهمم. فرشته بزرگ گفت: هنگامی که در زیر زمین منزل آن مرد ثروتمند اقامت داشتیم دیدم که در سوراخ آن دیوار گنچی وجود دارد و چون دیدم که آن مرد به دیگران کمک نمی کند و از آنجه دارد در راه کمک استفاده نمی کند پس سوراخ دیوار را ترمیم و تعمیر کردم تا آنها گنج را پیدا نکنند. دیشب که در اتاق خواب این زوج خوابیده بودم فرشته مرگ آمد و قصد گرفتن جان زن کشاورز را داشت و من بجای زن گاو را پیشنهاد و قربانی کردم. چیزها آنطور که به نظر می آیند نیستند.
شنبه 17/1/1387 - 10:31
دانستنی های علمی
مهندسی و مدیریت مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد. ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: "ببخشید آقا، من قرار مهمّی دارم، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟" مرد روی زمین: بله، شما در ارتفاع حدودا ً۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨"۲۴ ۸۷ و عرض جغرافیایی "۴۱"۲۱ﹾ ۳۷ هستید. مرد بالن سوار: شما باید مهندس باشید. مرد روی زمین: بله، از کجا فهمیدید؟" مرد بالن سوار: چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ًدقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟" مرد روی زمین: شما باید مدیر باشید. مرد بالن سوار: بله، از کجا فهمیدید؟" مرد روی زمین: چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند!
چهارشنبه 7/1/1387 - 11:39
دانستنی های علمی
زندگی در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد. وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد، استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت. سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت. آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند، پرسید: آیا لیوان پر شده است؟ همه گفتند: بله، پر شده. استاد مقداری سنگ ریزه را از جعبه برداشت و آن ها را روی قلوه سنگ های داخل لیوان ریخت. بعد لیوان را کمی تکان داد تا ریگ ها به درون فضاهای خالی بین قلوه سنگ ها بلغزند. سپس از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است؟ همگی پاسخ دادند: بله، پر شده! استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشت شن را برداشت و داخل لیوان ریخت. ذرات شن به راحتی فضاهای کوچک بین قلوه سنگها و ریگ ها را پر کردند. استاد یک بار دیگر از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است ؟دانشجویان همصدا جواب دادند: بله، پر شده! استاد از داخل جعبه یک بطری آب را برداشت و آن را درون لیوان خالی کرد. آب تمام فضاهای کوچک بین ذرات شن را هم پر کرد. این بار قبل از اینکه استاد سوالی بکند دانشجویان با خنده فریاد زدند: بله، پر شده! بعد از آن که خنده ها تمام شد، استاد گفت: این لیوان مانند شیشه عمر شماست و آن قلوه سنگها هم چیزهای مهم زندگی شما مثل سلامتی، خانواده، فرزندان و دوستانتان هستند. چیزهایی که اگر هر چیز دیگری را از دست دادید و فقط این ها برایتان باقی ماندند، هنوز هم زندگی شما پر است. استاد نگاهی به دانشجویان انداخت و ادامه داد:ریگ ها هم چیزهای دیگری هستند که در زندگی مهمند، مثل شغل، ثروت، خانه. و ذرات شن هم چیزهای کوچک و بی اهمیت زندگی هستند. اگر شما ابتدا ذرات شن را داخل لیوان بریزید، دیگر جایی برای سنگ ها و ریگ ها باقی نمی ماند. این وضعیت در مورد زندگی شما هم صدق می کند. در زندگی حواستان را به چیزهایی معطوف کنید که واقعاً اهمیت دارند، همسرتان را برای شام به رستوران ببـرید، با فرزندانتـان بازی کنید و به دوستان خود سر بزنید. برای نظافت خانه یا تعمیـر خرابی های کوچک همیشه وقت هست. ابتدا به قلوه سنگهای زندگیتان برسید، بقیه چیزها حکم ذرات شن را دارند.
دوشنبه 15/11/1386 - 15:16
دعا و زیارت

آدميزاد پير مي شود و دوچيز از او جوان مي شود حرص مال و حرص عمر. حضرت محمد ص

دوشنبه 5/9/1386 - 11:1
دعا و زیارت

مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت. امام حسين ع

يکشنبه 4/9/1386 - 10:49
دعا و زیارت
نادان دوستانش را به زحمت مي اندازد. امام زضا ع
شنبه 3/9/1386 - 8:43
دانستنی های علمی









اين هم يه كيك به شكل گربه








بدون شرح






چهارشنبه 30/8/1386 - 15:21
رويا و خيال
































چهارشنبه 30/8/1386 - 15:12
دانستنی های علمی
چهارشنبه 30/8/1386 - 15:4
دعا و زیارت
هر كس كم رو باشد كم دانش است . امام صادق ع
سه شنبه 29/8/1386 - 16:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته