• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1481
تعداد نظرات : 1410
زمان آخرین مطلب : 4102روز قبل
دانستنی های علمی
 

۱) آرنولد بنت:


داستان نویس انگلیسی(۱۸۶۷،۱۹۳۱) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملا سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت!

 

۲) آگاتوکلس:


(خودکامه سراکیوز ۳۶۱، ۲۸۹ ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

 

۳) آلن پینکرتون:


(موسس آژانس کارآگاهی آمریکا ۱۸۱۹، ۱۸۸۴) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.

 

۴) آیزادورا دانکن:


(رقاص آمریکایی ۱۸۷۸، ۱۹۲۷) هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.

 

۵) اسکندر کبیر:


(پادشاه مقدونی ۳۵۶ ،۳۲۳ ق.م) به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.

 

۶) الکساندر:


(پادشاه یونان ۸۹۳،۱ ۱۹۲۰) یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.

 

۷) تامس آت وی:


(نمایشنامه نویس انگلیسی ۱۶۵۲، ۱۶۸۵) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!

 

۸) تامس می:


(مورخ انگلیسی ۵۹۵،۱ ۱۶۵۰) بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد.

 

۹) جان وینسون:


(ماجرا جوی بریتانیا ۱۵۵۷، ۱۶۲۹) وی در ۷۲ سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.

 

۱۰) جروم ناپلئون بناپارت:


(آخرین بناپارت آمریکایی ۱۸۷۸، ۱۹۴۵) در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.

 

۱۱) جورج دوک کلارنس:


(انگلیسی ۱۴۴۹،۱۴۷۸) به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.

 

۱۲) جیمز داگلاس ارل مورتون:


(۱۵۲۵،۱۵۸۱) بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.

 

۱۳) رودولفونی یرو:


(ژنرال مکزیکی ۱۸۸۰، ۱۹۱۷) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.

 

۱۴) زئوکسیس:


(نقاش یونان قرن پنجم ق.م) به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!

 

۱۵) ژراردونرال:


(نویسنده فرانسوی ۱۸۰۸ ،۱۸۵۵) با بند پیشبند، خودرا از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.

 

۱۶) فرانسیس بیکن:


(۱۵۶۱،۱۶۲۶) براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.

 

۱۷) فالک فیتز وارن چهارم:


(بارون انگلیسی ۱۲۳۰، ۱۲۶۴) در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد و فالک که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.

 

۱۸) کلادیوس اول:


(امپراتور روم ۵۴ ب م. ۱۰ ق.م) با یک پر آغشته به سم خفه شد.

 

۱۹) کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ۱۸۶۰، ۱۸۹۵)


این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.

 

۲۰) گریگوری یفیموویچ راسپوتین:


(۱۸۷۱،۱۹۱۶) وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.

 

۲۱) لایونل جانسن:


(شاعر انگلیسی ۱۸۶۷ ،۱۹۰۲) از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخمهای حاصله در گذشت.

 

۲۲) لنگی کالیر:


(کلکسیونر آمریکایی ۱۸۸۶،۱۹۴۷) در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود.

 

۲۳) مارکوس لیسینیوس کراسوس:


(سیاستمدار رومی ۱۱۵، ۵۳ ق.م) این رهبر بدنام و صراف رمی به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.

 

۲۴) هنری اول:


(پادشاه انگلیسی ۱۰۶۸،۱۱۳۵) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.

 

۲۵) یوسف اشماعیلو:


(کشتی گیر ترک) بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.

 
سه شنبه 4/8/1389 - 14:42
مهدویت

      وقتی گلم را باد چید 

         وقتی صدا خاموش شد  

               وقتی محبت گریه کرد

                     وقتی که ماهی خواب بود

                          گفتند می آید کسی   

                     تا خار هستی  برکند     

              چشمان من خوابش گرفت   

            افکار من پرواز کرد     

               دیدم به خواب خوش  کسی     

                  می آید از سوی خدا    

                        ناگه جهان تغییر    کرد   

                             دیدم که گل ها وا  شدند  

                                  دیدم سکوت هم داد  زد 

                                             دیدم محبت خنده کرد

                                                   دیدم که ماهی خواب نیست

                                               هر چیز دیدم ناب بود  

                               افسوس رویاهای من    

               شیرین ولی یک خواب بود.  

 

 

 

سه شنبه 4/8/1389 - 14:30
طنز و سرگرمی
مدرسه :یه جاییکه پدر پول پرداخت می کند و پسر بازی می کند

بیمه ء عمر :یک قراردادی که شما رو در طول زندگی نیازمند می کند ودر موقع مردن ثروتمند.

پرستار :شخصی که از خواب بیدار می شود و به شما قرص خواب آور می دهد
.

ازدواج :یک توافقنامه ای که در آن مرد درجه لیسانسش را از دست میدهد (معنی لیسانس و تجرد در انگلیسی به یک معنیه و اشاره به اون دارد) و خانم درجهء استادی را کسب می کند
.

طلاق :وخامت آیندهء ازدواج


اشک :یک نیروی هیدرولیک که در آن قدرت ارادهء جنس مذکر بوسیلهءقدرت آب جنس مونث شکست می خورد.

سخنرانی :یک هنر انتقال اطلاعات از نتهای سخنران به نتهای دانشجویان بدون اینکه به ذهنهای هر کدام خطور کنه
.

کنفرانس :یک اغتشاشی که یک شخص توسط تعدادی حضار ضرب و شتم میشه
.

مصالحه :هنر تقسیم یک کیک به روشی که هر کسی فکر کنه بزرگترین تکه رو دریافت کرده است
.

دیکشنری :جاییکه نتیجه قبل از کار می آید
.

اتاق کنفرانس :جائیکه همه صحبت می کنند و هیچ کسی گوش نمی دهد و بعدا هر شخصی عدم موافقت اعلام می کند
.

پدر :یک بانکر که ذاتا تامین شده است
.

جنایتکار :شخصی که استراحت مفهومی ندارد مگر اینکه دچار سرفه شود
.

رئیس :شخصی که اول است وقتی تو تاخیر داری

و تاخیر دارد وقتی که تو اول هستی .

سیاستمدار :شخصی که قبل از انتخابات دستش را و بعد از انتخابات صمیمیتش رو تکان می دهد
.

دکتر :شخصی که مریضت رو با قرص و خودت رو با صورتحساب می کشد
.

ادبیات روم باستان :کتابی که مردم پرستش می کنند ولی نمی خوانند
.

خنده : منحنی که بسیاری از مسائل را بی پرده مشخص می کند
.

اداره : یه جای برای استراحت بعد از یک کار فعال خانگی
.

خمیازه : تنها زمانیکه بعضی آقایون می تونند دهانشون رو باز کنند
.

و غیره :یه علامتی برای متقاعد کردن دیگران که شما واقعا بیش از اونیکه انجام دادین می دونین .

شورا : افرادی که خود قادر به انجام هیچ کاری نیستندو دور هم گرد می آیند و تصمیم می گیرند تا ان هیچ کار را انجام دهند.

تجربه :نامی که مردم بر روی خطا هایشان میزارند


بمب اتمی:یک اختراعی برای ختم غائلهء تمام اختراعات.

 
دوشنبه 3/8/1389 - 9:10
داستان و حکایت

روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.

پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.
دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می فشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم.
یک هفته پس از این واقعه
دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیر!
دو ونسزو می پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟
بله کاملا همینطور است.
دو ونسزو می گوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم. 
دوشنبه 3/8/1389 - 9:5
داستان و حکایت

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند

یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.

وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم

تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!!

بین خودمون و چند نفر از عزیزامون حصار کشیدیم؟!!!؟

يکشنبه 2/8/1389 - 8:48
طنز و سرگرمی

ژاپن: به شدت مطالعه میکند و برای تفریح ربات میسازد.

 

مصر: درس می خواند و هرازگاهی علیه حسنی مبارک درو پنجره هم میشکند!!

 

هند: پس از دوسال درس خواندن برادر دو قلویش را بر حسب تصادف در دانشگاه پیدا میکند.بر حسب تصادف میفهد که پسر یک میلیونر است و در کودکی ربوده شده در خانه ای فقیرانه زندگی کرده است!! با برادرش سراغ پدر می رود،می بیند پدر با یک زن دیگر که او یک دختر از شوهر اول داشت ازدواج کرده.دانشجوی قصه ی ما یک دل نه صد دل عاشق آن دختر می شود.برادرش را به خانه فقیرانه اش می آورد برادرش هم عاشق دختر فقیر این وری می شود.این دو برادر اینوری و با خواهر اونوری ازدواج می کنند و کلاغه به خانه اش می رسد.

 

عراق: مدام به تیرها و خمپاره های تروریست ها جا خالی می دهد، به آمریکایی های اشغالگر بدو بیراه می گوید، اما با آنها عکس یادگاری می اندازد و دامن شان را ول نمیکند بروند رد کارشان...

 

کوبا: او چه دلش بخواهد چه دلش نخواهد باید برود دانشگاه برای طول عمر فیدل کاسترو و البته رائول دعا کند.به حزب کمونیست حاکم بپیوندد، علیه آمریکا شعار دهد،در حالی که از گرسنگی و فقر رو به موت است وانمود کند از زور رضایت و خوشبختی دارد می ترکد!!!

 

پاکستان: او به شدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز به عضویت القاعده یا طالبان در بیاید و بشود یک آدم کش با سواد انتحاری...البته مسئله مهمی است که در وقت انفجار مدرک دانشگاه در جیبش باشد یا نباشد!!!

 

اوگاندا: او درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس یک تُک پا می رود چند هزار نفر از قبیله تونسی را با پرتاب بمب و موشک و خمپاره بفرستد هوا!!!!

 
شنبه 1/8/1389 - 8:46
طنز و سرگرمی

اهل حمامم



پوستم مهتابی ست



چشمهایم آبی ست



پدرم دلاک است



سرطاسی دارد



لُنگ می اندازد



شامپو مصرف میکند



کله اش هی کف می کرد



و سپس مویش ریخت



و چه اندازه سرش براق است!



حرفه ام دلاکی است



هدف من پاکی است



می نشیند لب سکو آرام



یک نفر با احساس



او تصور میکند خوش پرو پاست!



کودکی را دیدم



می دود در پی صابون و لگن



ای نهان در پس در



خشک آورم خشک



مشتری های عزیز!



لگن خاصره هاتان سالم


 

رخت ها را نکنید



آبمان بند آمد!

 

 
شنبه 1/8/1389 - 8:38
اخلاق

چک شما وقتی که قلم خوردگی پیدا کند، از اعتبار می افتد مگر این که پشت نویسی بشود.

 ما هم همین طور یعنی وقتی گناهی ، لغزشی ولو ناچیز ، ولو کوچک از ما صادر می شود از چشم خدا و از اعتبار در نزد او می افتیم مگر این که پشت نویسی کنیم.

 یعنی توبه کنیم .

 آن وقت است که دوباره آن اعتبار و آبروی رفته بر می گردد.

قرآن هم می گوید:

« توبوا الی الله ؛ یعنی به سوی خدا برگردید، توبه کنید.»

 
پنج شنبه 29/7/1389 - 17:6
كودك

موقع خواب که می شد،شیطنت های کودکانه ام مرا به مقاومت در برابر خواب وامی داشت.

 مادرم برایم لالایی می خواند ،با صدای آرام و دلنشینش دیگر به هیچ چیز فکر نمی کردم.

چه لحظات زیبا و دلچسبی بود .

یادش بخیر!

حال من مادر شده ام و کودکم در برابر خواب مقاومت می کند ، گویی نمی تواند آرام بگیرد و بخوابد.

به یاد لالایی های مادرم می افتم ، چه راه کار آسان و جالبی، چه فکر خوبی!

لالالالا گل لاله    

ببین مامانی خوشحاله  

میخونه سوره ی قرآن    

میخونه هی دعا مامان  

لالالالا گل پیچک  

بخواب ای کودک کوچک   

همه می گن میاد آقا  

امام مهربون ما   

لالالالا  لالایی

میشه دنیای ما عالی    

 پر لبخند و خوشحالی  

گل ریحون و نعنایی 

لالالالا گل شبنم  

به یاد مکه و زمزم   

لالالالا گل آلو   

به یاد ضامن آهو   

همیشه باشی با وضو           

محتوای خوب لالایی، زیرکی مادر را می رساند که با یک تیر چند نشان را هدف گرفته است ؛ هم کودکش را خوابانده و هم در تربیتش گام مؤثری برداشته است.

 آهنگ و صدای آرام در شیوه خواندن لالایی، آرامش بیشتری را به کودکانمان هدیه می دهد و راه کار خوبی برای درمان استرس، ترسها و ناآرامی ها است .

 
پنج شنبه 29/7/1389 - 17:4
اخلاق

پشت در نیمه باز اتاق خواب،

 هنگام نوشتن کاغذی او را پاییده بود.

در خانه که با صدای بلند بسته شد ، ار آشپزخانه بیرون جست .

وقتی که کاملا مطمئن شد او در خانه نیست،

 بلافاصله به سمت قفسه ی کتابها رفت و کتاب مورد نظر را از لابه لای کتابهای کهنه و قدیمی دیگر، بیرون کشید.

کاغذ تا خورده ای را برداشت و شروع به خواندن کرد

« عزیزم ! تولدت مبارک    

هدیه ی تولدت را در کشوی میزم گذاشته ام ، برای گرفتن گل و شیرینی، چند دقیقه ای به اجبار ترکت می کنم .

امیدوارم در سال جدید عمرت ، کمی بیشتر به شوهرت اعتماد داشته باشی.

دوستت دارم . همسرت»

شرمنده و خجالت زده ، کتاب را سرجایش گذاشت و به آشپزخانه برگشت.

 
چهارشنبه 28/7/1389 - 21:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته