• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1267
تعداد نظرات : 1077
زمان آخرین مطلب : 5416روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

تافت تا جلوه ی جانانه زسیمای علی
یافت هر ذره فروغ از رخ زیبای علی
تا خورشید بر افروخت رخ از مطلع غیب
گشت خلق دو جهان محو تماشای علی
خواهی ار آینه ی حسن ازل را نگری
دیده بگشا و ببین روی مصفای علی
هر که دل داد بدو زنده ی جاویدان گشت
معنی آب حیات است اولای علی
بر شد از خاک و قدم بر سر افلاک نهاد
هر که آگاه شد از همت والای علی
فارغ از سود و زیانست و غم هر دو جهان
آنکه در سر بودش مایه ی سودای علی
دوست را ساقی کوثر بچشاند می عشق
خنک آنکس که بود مست ز صهبای علی
ره علی برد بسر چشمه ی اسرار که گشت
عالمی واله و مسحور سخنهای علی
آنچه گویند زوصفش همه ارباب سخن
قطره ای خرد بود در بر دریای علی
او چو شمع ست و محبان همه پروانه ی او
عالمی بین سر و جان ریخته در پای علی
دیگر از ظلمت دوران نهراسم سیمین
شد منور دلم از نور دلارای علی
 

پنج شنبه 22/12/1387 - 9:52
شعر و قطعات ادبی

 

مرتضی مشکل گشای ما سواست

فاطمه مشکل گشای مرتضی است

پنج شنبه 22/12/1387 - 9:47
شعر و قطعات ادبی

 

در دنیا زدم دنیا علی بود/به عقبی سر زدم عقبی علی بود
به مسجد رفتم از بهر عبادت/بنا و بانی و بنّا علی بود

پنج شنبه 22/12/1387 - 9:47
شعر و قطعات ادبی

 

تا صورت پیوند جهان بود علی بود/تا نقش زمین بود علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعه ی خیبر/بر کند بیک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سر افراز که اندر ره اسلام/تا کار نشد راست نیاسود علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس/بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است/تا هست علی باشد و تا بود علی بود
شاهی که ولی بود و و صی بود علی بود/سلطان سخا و کرم وجود علی بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس/هم صالح پیغمبر و داوود علی بود
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب/هم یوسف و هم یونس هم هود علی بود
مسجود ملائک که شد آدم زعلی شد /آدم چو یکی فبله و مسجود علی بود
آن عارف سجاد که خاک درش از قدر/بر کنگره ی عرش بیفزود علی بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن/هم عابد و هم معبود علی بود
آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی/آن یار که او نفس نبی بود علی بود
موسی و عصا و ید بیضا و نبوت/در مصر بفرعون که بنمود علی بود
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم/از روی یقین در همه موجود علی بود
خاتم که در انگشتسلیمان نبی بود/آن نور خدائی که بر او بود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج/با احمد مختار یکی بود علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن /کردش صفت عصمت و بستود علی بود

پنج شنبه 22/12/1387 - 9:47
شعر و قطعات ادبی

 

ای قوم علی گوی علی را بشناسید
مرآت رخ لم یزلی را بشناسید
در چهر علی مهر خدا کرده تجلی
در آینه آن مهر جلی را بشناسید
هرگز نرسد حد امامت بولایت
یا دوست بگوئید و ولی را بشناسید
در راه ولا تیغ بلا راست بلی گوی
پیمانه گسار ازلی رابشناسید
برخیز و صلائی بزن از مدحت مولا
که ای قوم علی گوی علی را بشناسید

پنج شنبه 22/12/1387 - 9:46
دانستنی های علمی


دانشمندی یکی را گفت چرا تحصیل علم نمی کنی؟

آن شخص گفت: آنچه خلاصه علم است به دست آورده ام.

دانشمند از او پرسید: که خلاصه علم چیست؟

گفت: پنج چیز است:

اول: آنکه تا راست به اتمام نرسد،دروغ نگویم.

دوم: آنکه تا حلال منتهی نشود، دست به حرام درازنکنم.

سوم: آنکه تا از تفتیش نفس خود فارغ نشدم، به جستجوی عیب مردم نپردازم.

چهارم: آنکه تا خزانه رزق خداوند به آخر نرسد، به در هیچ مخلوق اِلتِجا نبرم.

پنجم: آنکه تا قدم در بهشت ننهم، از کید شیطان و از غرور نفس نافرمان، غافل نباشم

 

چهارشنبه 21/12/1387 - 22:57
دانستنی های علمی


روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباسهای کهنه فرزندش و تفاوت او با بچه های دیگر نگاه می کرد ، ماشین گران قیمتی جلوپارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد و با احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد . با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید . آنهاکودک را روی تاب گذاشتند . خدایا ! چه می دید ! پسرک عقب مانده ذهنی بود . با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت ، او را یافت که با شادی از پله های سرسره بالا می رفت . چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد .

 

چهارشنبه 21/12/1387 - 22:57
دانستنی های علمی



رام كنندگان حیوانات سیرك برای مطیع كردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می كنند.زمانی كه حیوان هنوز بچه است، یكی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان هر چه تلاش می كند نمی تواند خود را از بند خلاص كند اندك اندك این عقیده كه تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فكرش شكل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،كافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند. فیل برای رها كردن خود تلاشی نخواهد كرد
پای ما نیز ، همچون فیلها،اغلب با رشته های ضعیف و شكننده ای بسته شده است ، اما از آنجا كه از بچگی قدرت تنه درخت را باور كرده ایم، به خود جرات تلاش كردن نمی دهیم،
غافل از اینكه برای به دست آوردن آزادی ، یك عمل جسورانه كافیست
------------------------------------
مردی زیر باران از دهكده كوچكی می گذشت . خانه ای دید كه داشت می سوخت و مردی را دید كه وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود
مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میكنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید :
خردمند كسی است كه وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترك کتد
-----------------------------------
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیك شد و اجناس او را بررسی كرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند
زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت كه قیمت همه آنها یكی است
او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یك قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی كه وقت و زحمت بیشتری برده است ، همان پول گلدان ساده را می گیری؟
فروشنده گفت: من هنرمندم .
قیمت گلدانی را كه ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است

چهارشنبه 21/12/1387 - 22:57
دانستنی های علمی


خیلی چاق بود.پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا.
تخته را که پاک می کرد ،بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد.
آن روز معلم با تأنی وارد کلاس شد. کلاس غلغله بود.یکی گفت:«خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده
و شلیک خنده کلاس را پرکرد.معلم برگشت.چشمانش پر از اشک بود.آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند.
لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او راهیچ کس پر نکرد...

 

چهارشنبه 21/12/1387 - 22:57
دانستنی های علمی



روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

چهارشنبه 21/12/1387 - 22:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته