• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 146
تعداد نظرات : 364
زمان آخرین مطلب : 4805روز قبل
شعر و قطعات ادبی

پنج وارونه

 

پنج وارونه چه معنا دارد؟

 

خواهر کوچکم از من پرسید

 

پنج وارونه چه معنا دارد؟

 

من به او خندیدم.

 

کمی آزرده و حیرتزده گفت:

 

روی دیوار و درختان دیدم

 

باز هم خندیدم 

 

آن قدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

 

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:

 

بعدها وقتی بارش بی وقفه درد

 

سقف کوتاه دلت را خم کرد

 

بی گمان می فهمی

 

پنج وارونه چه معنا دارد؟

 

چهارشنبه 4/2/1387 - 10:5
خانواده

می نویسم

 

همه این بی نوشتن ها را.. می نویسم همه دردها را..می نویسم... برای تو..

می نویسم. تمام آن لحظاتی را که بی تو سر کردم.. بی تو میرفتم.. تنها و

 

برای تو..

می نویسم.. همان طور که بخواهی.. همانطور که تو بخوانی..چون تو خود

 

خواستی که حرفهایم را با تو قسمت کنم..

می نویسم.. از همه روزهای دلتنگی .. از همه روزهای بی کسی.. از همه

 

روزهای که حتی سلامی نبود...حتی احوالپرسی مختصری.. که من به همه

 

اینها راضی بودم..

می نویسم برایت ... چه باشی.. چه نباشی..چه بخوانی.. چه نخوانی.. من

 

فقط می نویسم .  

تمام سفیدها را برایت سیاه می کنم.. تمام نقطه ها را به سر خط می برم و

 

برایت می نویسم..

می نویسم.. فقط برای تو می نویسم..من شب هنگام زیر پتوی چارخانه

 

صورتی ام می خزم چشم ها را می بندم تا تو راپیدا کنم تو همین حوالی

 

هستی چه فکرت ته خط باشد چه یک نقطه تو مهمان رویای شبانه منی

 برای نقطه پایان تنهایی تو تنها اسمی بودی که صدا کردم...   

 

چهارشنبه 4/2/1387 - 10:3
خانواده

حکمت

 خدایا ..چه لحظه هایی که در زندگی ترا گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی ...

چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم  نکردی...

چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو رو که پشت همه موفقیت هام

قایم شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی ...

چه روزهایی که سرم تُو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر می کردم تو برای

تلافی کارهای بدم برام فرستادی دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی

که به صلاح من است ...

وقتی خسته ازهمه جا و همه کس ناامیدانه به تو پناه آوردم تو پناهم

دادی...وقتی از آدم های دور و برم دلمگرفت ... و دنیا غم هاش و بهم ارزونی

کرد تو به قلبم آرامش دادی... 

تو با حضورت به خنده هام هدف دادی ، به گریه هام دلیل دادی ، به زندگیم ،

به نفس کشیدنم رنگ دادی...

وقتی قلبم تپید تو همه عظمت و بزرگیت رو تو قلب کوچک و خسته ام جا

دادی...وقتی دوستام درددلاشون را برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت

براشون دعا کردم فهمیدم که غم و غصه های دیگرون بارشسنگین تر از از

غصه های خودمه...اون وقت تو وجودم شیرینیه به یاد دیگران بودن

روچشیدم ...

وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم این معادله زندگیه نه غصه خوردن

واسه نداشته هاش ... نه شاد بودن واسه داشته ها ...  و وقتی به ازای

نداشته ها  بهم چیز هایدیگه ای دادی اونوقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی

بردم ...و فهمیدم بیشتر از اون چه که هستی باید مهربون باشی ...

خدا جونم خیلی دوست دارم خیلی زیاد و به خاطر همه چیزممنون...

خدایا به خاطر سه چیز سپاسگذارم دادن هایت ندادن هایت گرفتن هایت...

دادن هایت رانعمت ، ندادن هایت را رحمت ، گرفتن هایت را  حکمت 

 

چهارشنبه 4/2/1387 - 10:2
خانواده

سلام به همه دوستان گلم

من برگشتم و خیلی از این بابت خوشحالم

جای همتون یه دنیا خالی بود. امیدوارم قمست و روزی خودتون بشه

 

جمعه 30/1/1387 - 19:38
شعر و قطعات ادبی

با هزاران سوزن الماس

نقره دوزی می کند مهتاب

روی ترمه مرداب....

من نگاهم مدود جوشیده از عمق عبوس فکر

سوی پنجره ،

اما

پنجره

بیگانه با شوق نگاه من

به من چیزی نمی گوید...

 

جمعه 30/1/1387 - 19:35
بیوگرافی و تصاویر بازیگران
سه شنبه 28/12/1386 - 22:7
شعر و قطعات ادبی

پرده را برداریم

بگذاریم که احساس هوایی بخورد

بگذاریم بلوغ، زیر هربوته که می خواهد بیتوته کند

بگذاریم غریزه پی بازی برود

کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد

بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.

چیز بنویسد.

به خیابان برود.

ساده باشیم.

سه شنبه 28/12/1386 - 14:2
خانواده

به نام آرزوی قشنگ یک پروانه

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد 

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد    

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

 

و امروز به پایان میبرم یادداشتهایم را در این سال و با تمام وجود آنها را تقدیم می کنم به شما دوستان خوبم که تکه ایی از آسمان در چشمانتان ، جرعه ایی از دریا در دستانتان،و تبسمی از خاطرات گذشته بر لبهایتان به یادگار مانده است. نخستین چکه ناودان بلند احساس را در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه پر از گل رز به روی حجم بلند یک یادداشت می ریزم و آن را با لهجه همه پروانه صفت های این گیتی بی انتها به آستان نیلوفری قلب زلالتان هدیه می کنم. در پناه خالق زیباییها ، خالق رز و نیلوفر، مهربان و شکیبا با شید.

از همه شما عزیزان که در طول این دو ماه با نظرات گرمتان مرا یاری نمودید متشکرم  اگه زنده بودم و زمان فرصت داد شاید بازهم همراه شما بودم.برای همتمون دعا میکنم.

                                               یک تبیانی مسافر زینب بدیعی 

                                

سه شنبه 28/12/1386 - 14:2
شعر و قطعات ادبی

و به این پنجره خورشید طلوع خواهد کرد
بوته خاطر آن یاد، گلی خواهد کرد
یک نفر باز تو را خواهد خواند
و تو خواهی فهمید که به آغاز سفر نزدیکی
- کوله بارت بردار
دست تنهایی خود را تو بگیر
و ازآیینه بپرس
برکه روشن خورشید کجاست؟
تو به امید و پر از شوق وصال
- تو به بلندای پر از جذبه آن قصه سفر خواهی کرد.
لب آن برکه نور
مهربانی در راه
کوزه روشن نوری در دست
به تو خواهد خندید
- و تو احساس عجیبی داری
عاشق هجرت از خود و رسیدن به بلندای وصال
گوش بسپار به آواز خود
آشنایی که به آرامش آن برکه نور
و رها گشتن از خویش تو را می خواند
- با سلامی زیبا
جرعه ای نور تو را خواهد داد
وتو سیراب ا زآن خواهی شد
اوج پر جذبه و تنها و بلند
که دل  تنگ تو را می خواند
- دست در دست یقین، تا نوک قله ، تو را می خواند
یک قدم مانده به اوج
از پس قله کوه، پرتو روشن خورشید ، تو را خواهد یافت
و تو شیدا و صبور غرق در حیرت زیبای او خواهی شد
و سراسیمه به ره توشه سفر خواهی کرد.
- کوله بارت خالی است
همچو دیدار یخی با خورشید
چکه چکه تو در آن قله فرو خواهی شد
شوق وصلی که از آن پنجره آغاز شده است
پای آن قله فنا خواهد شد.

 

 

خداوندا خودت کمک کن تا  چشمهای من از یه طرف با دیدن گنبد زرد حسین(ع)  و از طرف دیگه گنبد طلایی ابالفضل (ع)  برای ابد روشن بشه و توی بین الحرمین سجده شکر بجا بیارم خدایا خودت این لیاقتو از من نگیر. یا حضرت زینب(س) دعا کن منم به زیارت برادرت نائل بشم هرچند من فقط اسمم زینب و زینب گونه نیستم ولی تو برام دعاکن.
برای رسیدن به این آزرو با تمام وجود منتظرم و لحظه شماری میکنم. اگه قسمت بشه تحویل سال تو حرم حضرت علی(ع) هستم و ای اصلا نمی تونم این لحظه را تصور کنم.

سه شنبه 28/12/1386 - 13:53
شعر و قطعات ادبی

با هزاران سوزن الماس

نقره دوزی می کند مهتاب

روی ترمه مرداب....

من نگاهم مدود جوشیده از عمق عبوس فکر

سوی پنجره ،

اما

پنجره

بیگانه با شوق نگاه من

به من چیزی نمی گوید...

 

سه شنبه 28/12/1386 - 13:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته