• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 146
تعداد نظرات : 364
زمان آخرین مطلب : 4804روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

چنین گفت زرتشت........

عاشق عاشق شدن باش

 و دوست داشتن را دوست بدار

از تنفر متنفر باش

به مهربانی مهر بورز

 با آشتی آشتی كن

 و از جدایی جدا باش

 

سه شنبه 17/2/1387 - 18:16
شعر و قطعات ادبی

 

زندگی یک آرزوی دور نیست، زندگی یک جست و جوی کور نیست، زندگی در پیله پرواز چیست؟
زندگی کن، زندگی افسانه نیست، گوش کن! دریا صدایت میزند، هرچه ناپیدا صدایت میزند،جنگل خاموش میداند تو را، با صدای سبز میخواند تو را، زیر باران آتشی در جان توست، قمری تنها پی دستان توست.
پیله پرواز از دنیا جداست، زندگی یک مقصد بی انتهاست، هیچ جایی انتهای راه نیست، این تمامش ماجرای زندگی ایست

 

سه شنبه 17/2/1387 - 18:1
شعر و قطعات ادبی

می خوام یه قصه بگم از سرشت آدما


روزی که تو آسمون تک و تنها بود خدا !

اون روزا آسمونا رنگشون آبی نبود!

تو دل ستاره ها درد بی خوابی نبود !

یه روزی خدا اومد یه ذره خاکُ گرفت!

به هوای عشق تو گِل آدم و سرشت!

برا خوشحالی تو این زمین و آفرید

 این همه کهکشونو روی دامن تو چید !

 برای چشمای تو بهشت و بهونه کرد!

 با ناز نگاه تو دوزخ و ویرونه کرد!

برا عطر نفس هات نسیم و آواره کرد!

برای بچگی هات زمین و گهواره کرد!

خورشید و برای تو ، توی آسمون گذاشت!

گلای سرخ و فقط، برا خاطره تو کاشت!

بارون و به خاطر سبزی دل  به تو داد!

برا بوییدن تو خودشو رسوند به باد !

از سیاهی چشات قطره ای جوهر گرفت !

 بعد از اون شد که دیگه ، شب زیبا سر گرفت!

از صدای گریه هات رعد و برق و آفرید !

دونه های اشکتو روی دریاها پاشید!

امید رو  به یاد تو به زمین ارزونی کرد !

از غم چشمای تو تو پاییزو زندونی کرد!

روزی که خدا تو رو سرور دنیا می کرد !

با گلاب عشق ِ تو دل ها رو معنا کرد!

 

شنبه 14/2/1387 - 13:6
خواستگاری و نامزدی

لحظه پرواز شهید آوینی

 

    

 

شنبه 14/2/1387 - 13:4
شعر و قطعات ادبی

چقدر انتظار...........

 

شما بگو ز کدامین مسیر باید رفت
چگونه زمزمه رود می روم گردد
چه وقت می شود ای آفتاب دور از دست
تمام حرف دلم عاشقت شدم گردد
خدا کند که به عمر شما اضافه شود
ز عمر اهل زمین هر چقدر کم گردد
چقدر ندبه دلتنگ...کاش در این چشم
به جای گریه ...گل رویتان رقم گردد

                                

جمعه 13/2/1387 - 11:52
دعا و زیارت

شاید این جمعه بیاید شاید........

 

 می خواهم به نام تو  

                     سنگینی تمام بغضهایم را فریاد زنم 

                                                       و بگویم قصه تمام تنهائیهایم را
از  دیروزهای امروز تا فرداهای دیروز
                                                   از زهر تا عسل   
                                                                           از سپیدی صبح تا سیاهی شب
                  از با تو بودن تا بی تو بودن                                  
                                                     و شاید هم تمام كردم بدون آغاز تنها با                  

       دوستت دارم

                           دوستت دارم

جمعه 13/2/1387 - 11:51
شعر و قطعات ادبی

سفر

واسه منی که دلتنگم
بهتر سفر کردن و گرنه اینجا می میرم
از خویش راه افتادم
دل و به جاده ها دادم
از یاد همه رفته، سر در گم و آشفته
سهم دل ما این بود آلوده و بیهوده

با دلهره و تشویش شک کردم به کار خویش
که یک راه نشناخته، یک عمر دیگه در پیش
گفتم از چه می ترسی، آخرش یه راهی هست
دلم می خواست نرم، دستام در حیاط و داشت می بست
گفتم نکنم تردید، در حیاط و خوب بستم
به انتظار هیچ چیزی دیگه یه لحظه ننشستم

انگار که یکی می گفت، می گفت لحظه موعود
تردید نکنی یک وقت، نه دیر و نه زود
راه افتادم و هی رفتم
شاید دلم کمی واشه
به عشقی که یه جور امروز ،زود بگذره فرداشه
به امیدی که تا فردا نور امیدی پیدا شه

به امیدی که تا فردا نور امیدی پیدا شه

چهارشنبه 4/2/1387 - 13:57
شعر و قطعات ادبی

همه چیز از من شروع می شود

 

از حسی بیهوده

 

از لبخندی وسوسه انگیز

 

و از امیدی پوچ ...

 

همیشه از من شروع می شود

 

از غبار روبی صندوقی کهنه

 

از روشن کردن شمعی نیمه سوخته

 

و از حبابی بر آب نشسته ...

 

همه چیز با تو تمام می شود

 

با خیالی پیش تو مانده

 

با غروری در هم شکسته

 

و با دربی همیشه بسته ...

 

همیشه با تو تمام می شود

 

با زورقی بر گل نشسته

 

با دلی از غم شکسته

 

 

و با کلامی در سینه دفن شده ...

 

همه چیز با تو تمام می شود

 

همیشه بی تو تمام می شود

 

 

چهارشنبه 4/2/1387 - 10:13
شعر و قطعات ادبی

کوچه خیال

 ته این کوچه زه تاریکی شب بم بست است

سر این کوچه رقیبی دارم

که مرا می خواند

تن من راهی نیست

تن من خسته تراز پاییز است

تن من چرخش ایام کبودش کرده

یک صدا می خوانند

همه اعضاء کبود

که تو را راهی نیست

که تو را کاری نیست

می زنم نعره که فرو رفته اید به مرداب خیال

هست امید از این چرخش ایام سیاه

با همه تیرگی این شب سرد

با خودم می گویم

که امید است به صبحی روشن

که مرا باز برد به سر کوچه تنگ

تا ببینم رخ یاری

که به او می بالم 

چهارشنبه 4/2/1387 - 10:9
خانواده

غربت

از پنجره ی خیس چشمانم ،

به جاده های دور غربت نظر می کنم

 و تو را می نگرم با کوله باری از سالهای سوگناک تنهایی ، با حرف های

نگفته ی بسیار ونگاهی بهکنج تاریک قفس که در روشنایی صمیمی آن حک

شده بود:

" تو "

غربت غمناک دستهایت ر ا، به دستهای مشتاقم بسپار،

که دیریست چشم به راهِ آمدنت ، نگاهم به جاده های غبارآلود خشکیده است

از نگاه امید ناکت بگو،که در کنج دلتنگ قفس،آن سوی میله ها را غریبانه می

نگریستی،

و از آسمانی بگو، که در فراق دو بال اوج پروازت ، عاشقانه ، تنها بود

آسمان خلاء یک پرواز بی پروا،

و من بی تو فصل های دلتنگی را می گذرانم 

 

چهارشنبه 4/2/1387 - 10:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته