• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 876
تعداد نظرات : 103
زمان آخرین مطلب : 3267روز قبل
دانستنی های علمی
از طرف آسمان
سلام چقدر بي معرفتيد بابا يه نظر هم نداديد ؟؟؟؟؟؟؟/
در خواب ناز بودم شبي
ديدم كسي در ميزند
در را گشودم روي او
ديدم غم است در مي زند
اي دوستان بي وفا
از غم بياموزيد وف
غم با همه بيگانگي
هر شب به من سر مي زند
چهارشنبه 8/9/1385 - 2:3
دانستنی های علمی
از طرف آسمان  مهم
بنام خدا
در گذرگاه زمان خيمه شب بازي دهر ، با همه تلخي و شيريني خود مي‌گذرد عشقها مي‌ميرند رنگها رنگ دگر مي‌گيرند و فقط خاطره هاست ، كه چه شيرين و چه تلخ دست ناخورده به جا مي‌ماند ...................................... پس بيا تا بهترين خاطره‌ها را بسازيم و در خاطر دردآلودمان بپرورانيم ، باشد كه روزي نباشيم و اين خاطرات ، خاطر ما را در خاطر ديگران به تپش اندازد . بيا تا با هم و از روي عشق به سمت زيبايي گام برداريم ، شايد اين گام‌ها ، آخرين گامهاي ما باشد ، پس بيا تا آرام گام برداريم. بيا تا بديها را با هم در دوردستها و در اعماق عميق‌ترين دره‌هاي زندگي رها كنيم و خود بر فراز آن دره‌ها نظاره‌گر سقوط بديها باشيم . بيا تا هرچند سخت ، اولين گام راه با هم بودن را همين امشب برداريم ، شايد بيابيم گمشده اين راه را كه سالهاست قلب عاشقان را بي‌تاب خود كرده است . بيا تا باور نكنيم مرگ عشق را ، بيا تا ثابت كنيم كه با هم هرگز تنها نمي‌مانيم ، بيا تا غمها را در كنج دل نهان كنيم و شاديها را بدون منت بين هم تقسيم كنيم . بيا تا پيدا كنيم رمز زندگي جاودان را تا اولين جاويدان باشيم منتظرم تا ابد .............................................................
دوشنبه 6/9/1385 - 1:12
دنیای گیاهان و حیوانات
از طرف آسمان هفت برادر سلام وقت همگي بخير اين دفعه مي خوام از شب بگم ، از تاريكي و تنهايي شب ، از خلوت و سكوت شب. تا حالا به شب فكر كرديد ؟ وقتي بهتر از شب براي انجام بعضي كارهاي خوب سراغ داريد. شب بهترين موقع براي فكر كردنه ، بهترين موقع براي نوشتن ، بهترين موقع براي عبادت ، بهترين موقع براي تمركز و خلاصه ... وقتي اسم شب رو مياريم ياد چي ‌افتيد ؟ تاريكي ، ترس ، هيولا ، ديو ، خدا ، فرشته ، ستاره ، مشكي ؟ كدومش ؟ من وقتي اسم شب رو مي شنوم ياد خدا مي افتم چون تو شبها خدا رو بهتر حس كردم . من وقتي اسم شب رو مي شنوم ياد فرشته ها مي افتم چون تو شبها بهتر ميشه پيداشون كرد . وقتي بچه بوديم هميشه ما رو از شب مي ترسوندند غافل از اين كه يك روز عاشق شب مي شيم ، نظر شما چيه ؟ تا حالا به آسمون شب خيره شديد ؟ با ستاره ها حرف زديد ؟ نخنديد ولي باور كنيد كه مي شه باهاشون صحبت كرد ، اون موقع اگه ستاره خودت رو پيدا كني و باهاش حرف بزني جوابتو مي ده ، اگه جوابي نشنيدي حتما يه كار بدي كردي كه باهات قهره ، شايد هم ستاره تو نبوده ، از اين دو حال خارج نيست . نمي دونم چند نفر از شما به روستا ها يا كوير سفر كرديد ، اونجاها وقتي شب ميشه ، آسمون پر ميشه از نقطه هاي سفيد نوراني ، همه پشت سر هم بهت چشمك مي زنند ، بعضي ها راهنمايي ات مي كنند ، بعضيها هم از تنهايي ميارندت بيرون ، و هر دوم يه كاري مي كنند. به نظر من آسمون شب رو هيچ جا نميشه بهتر از كوير ديد ، جايي كه هيچ چراغي نيست كه نور ستاره ها رو از بين ببره ، هيچ ماشيني نيست كه دودش آسمون رو كدر كنه ، اونجا ميشه خدا رو خيلي قشنگ ديد .امتحان كنيد ، ضرري نداره . تو يه روستايي نشسته بوديم با پيرمردهاي روستا صحبت مي كرديم ، در مورد همين آسمون و ستاره ها ، يه داستان قشنگي تعريف كردند كه الان يادم اومد ،حيفم مياد براتون نگم ، قضيه از اين قراره كه : تو آسمون هفت تا ستاره هستند كه پشت سر هم در ميان ، به اونا مي گن هفت برادر ، اين برادر ها تابوت بزرگي رو حمل مي كنند و تو آسمون جابجا مي كنند ، از اون طرف ستاره سهيل هم سعي مي كنه خودش رو به اونا برسونه و اونا رو از بين ببره ، هفت برادر به اين ترتيب در ميان كه اول دو تا از اونها موازي با هم در ميان ، بعد ز حدود يك ساعت ديگه دو تا ي ديگه موازي با هم و در جهت اون دو تا در ميان ، بعد برادر 5 تنها مياد و و سط قرار مي گيره ، دو تاي آخر هم موازي با 4 تاي ديگه در ميان يعني اين شكلي   : : - : برادر پنجم تابوته ، ستاره سهيل هر روز مقداري به اين هفت برادر نزديك مي شه ، اما روزي كه به اين برادرها برسه قيامت مي شه ، من اون شب رو موندم و اون هفت تا برادر رو ديدم ، دو تا برادر آخر وقتي ميان كه تقريبا هوا روشن شده ، خيلي جالب بود ، تو شهر هر كار كردم نتونستم پيداشون كنم اما تو روستا خيلي واضح ديده مي شدند ، اگه شما هم روستايي سرغغ داريد كه مي تونيد بريد اونجا خيلي خوب پيداشون مي كنيد. اين هم از مطلب امروزم ، اميدوارم لذت كافي رو برده باشيد ، وقت همگي خوش ، خدانگهدار
يکشنبه 5/9/1385 - 9:20
دانستنی های علمی
به نام حي لا يموت از طرف آسمان انا لله و انا اليه راجعون نه ، فكر بد نكنيد ، كسي رو از دست ندادم ، ولي يك مقدار به اين جمله فكر كنيد. خداوند گفته : هر وقت مصيبتي بر شما رسيد بگوييد : انا لله و انا اليه راجعون ، با شنيدن اين آيه ياد چي مي افتيد ؟ مطمئنا ياد مرگ و آخرت ما تو مشهد يه جايي داريم به اسم بهشت رضا ، وقتي كسي كارش تو اين دنيا تموم مي‌شه ، احتمالا مي‌ره اونجا تا به دنياي باقي سفر كنه . حتما شما هم تو شهرتون از اين جور جاها داريد ، معمولا كسي تا وقتي مسافري نداشته باشه اونجا نميره ، ولي اگه مسافري داشته باشه روزهاي اول رو هر روز ميره ، بعد يك هفته يا دو هفته ، ديرتر سر مي زنه ، بعضيها هم كه شايد ديگه فراموش كنند ، اما تا حالا بدون اين كه مسافري داشته باشيد به اونجا سفر كرديد ؟ معمولا شب جمعه كه مي‌شه مردم يه چيزي مي‌گيرن و ميان سر خاك عزيزانشون ، خيرات مي‌كنند تا روح مسافرشون هم شاد بشه ، تا حالا گريه و زاري كساني رو كه تازه عزيزشون رو از دست دادند ديديد ؟ خيلي سخته ، شايد تجربه هم كرده باشيد . من ديروز رفته بودم بهشت رضا ، همينطوري واسه دل خودم رفته بودم ، دلم گرفته بود ، اونجا رفتم و كساني رو كه دستشون از دنيا كوتاه شده بود رو ديدم و از مصيبتهاي خودم يادم رفت و برگشتم . از دم در كه وارد شدم چيزهاي زيادي ديدم ، وقتي كنار مقبره هاي خانوادگي رسيدم متوجه تبعيض شدم ، يه عده ميليوني خرج كرده بودند و يه عده هم كه توسط شهرداري از گوشه كنار شهر جمع شده بودند بدون هيچ خرجي خوابيده بودند . سر يه خاكي ، يه خانواده رو ديدم كه 2 تا پسر و 1 دختر با يه پيرزن و يه خانم نشسته بودند و گريه مي‌كردند ، يكي از پسرها كه حدود 10 ساله به نظر مي‌رسيد و گويا اسمش اصغر بود خودش رو به سنگ مي‌زد و مي گفت : بابا بلند شو اصغر اومده ، بابا من جايزه گرفتم ، نمي خواي ببينيش ؟ تورو خدا بلند شو ، چقدر مي‌خواي ما رو تنها بگذاري و مدام گريه مي‌كرد ، همين حرفا رو تكرار مي‌كرد ، يه دختر كوچولو هم داشتند كه حدود 5 سال داشت ، به داداشش نگاه مي‌كرد و نمي‌دونست چرا اين كارها رو مي‌كنه. اون طرفتر جايي كه قبرهاي خالي رو كنده بودند ، يه آمبولانس ايستاده بود ، مامورش پياده شد و داد زد يكي بياد سر اين تابوت رو بگيره ، چند نفري جمع شديم و رفتيم جلو ، وقتي جنازه رو گذاشتند زمين ، روش يك كاغذ چسبيده بودند كه نوشته بود ، نام : خياباني ، جنسيت : مرد ، سن 42 ، تاريخ فوت : 20/8/1385  ، فهميدم طرف بي كس و كار بوده و يه گوشه اي تو خيابون مرده ، خيلي دلم براش سوخت ، نه زني نه بچه اي و نه هيچ كس ديگه ، جنازه اش مثل چوب خشك شده بود ، حدود 10 روز تو سردخانه مونده بود . يه قبر ديگه هم بود كه دو تا پسر 10 شايد هم 11 ساله داشتند تميزش مي‌كردند ، وقتي رفتند من رفتم واونجا و روي قبر رو نگاه كردم ، اسم يك خانوم بود ، با خودم گفتم احتمالا مادرشون بوده و الان كسي رو ندارند كه تنها اومدند. تو اين گير و دار چند نفر اعم از بچه و مرد و زن هم بودند كه دنبال جايي مي گشتند كه خيرات باشه ، مي‌رفتند و از خيرات اونا جمع مي‌كردند و تو كيسه پلاستيك مي‌ريختند كه شب ببرند خونه ، يه عده هم قبر كن و شيخ و روضه خون بودند كه از طرف بهشت رضا سرخاكها مي‌رفتند . هوا تاريك شده بود كه برگشتم ، ساعت 6 بود ، تو راه خونه به اين مسايل فكر مي كردم و كار دنيا ، عدل خدا و بي عدالتي مردم ، دنيا و آخرت ، درد و رنج و گرفتاريها ، شغل ها و كسب و كارها همگي اينجا يكي ميشه ، من معمولا وقتي دلم مي گيره ، يا با خودم خلوت مي‌كنم ، يا ميرم حرم آقا امام رضا ، يا ميرم بهشت رضا ، گاهي وقتا هم براي كسي كه نمي دونم چه حسي به من داره مطلب مينويسم و براش مي فرستم . اما هر كدوم از اين كارها موقعي داره ، خيلي ها فكر مي‌كنند با رفتن به قبرستون بيشتر دلشون مي‌گيره اما برعكس ، اگه به دور و برشون نگاه كنن مي‌بينن تازه دلشون باز شده . همه ما يه روزي گذرمون به اينجا مي افته ، يك مقدار فكر كنيم ، بعد از ما ، دوست و آشناها چقدر برامون خيرات مي‌كنند ؟ چقدر بهمون سر مي‌زنند ، چقدر ما رو دوست دارن ؟ خودمون اون طرف چكار مي‌كنيم ، با روي باز مي‌ريم يا با سر به زير افكنده ، با دل شاد يا با دل هراسان ، عذاب مي كشيم يا راحت مي‌شيم ؟ چقدر كار خوب كرديم ، چه كار بدي كرديم ، همين امروز توبه كنيم ، شنيدم تو  يك حديثي كه ميگه : خداوند هيچ چيز ر بيشتر از گريه جواني كه براي آمرزش گناهش به درگاه خدا گريه مي‌كند دوست ندارد . پس همين حالا شروع كنيم. سرتون رو درد نيارم ، قصصد دارم يه بحث كوچولويي تو انجمن مذهبي راجع به مرگ بگذارم ، اگه تاييد بشه ميام و لينكش رو مي گم تا نظر بدين . بچه هاي گل تبيان ، همه شما رو از ته دل دوست دارم و براي همتون آرزوي موفقيت مي‌كنم ، مخصوصا ................. بچه ها ، خدا خيلي بزرگه ، خدا خيلي كريمه ، خيلي هم مهربونه ، بياين بريم و ازش معذرت خواهي كنيم ، حتما ما رو مي بخشه ، حتي اگه گناهي هم نكرديم بهتره بريم پيشش و ازش بخوايم ما رو ببخشه .اون ما رو بيشتر از پدر و مادرمون دوست داره ، فراموشش نكنيم. با اجازه همه خواهر و برادرهاي كوچيك و بزرگم تو تبيان ، از اينكه سرتون رو درد آوردم معذرت مي‌خوام .  وقت همگي به خير ، خدا يار و نگهدار همه شما .
شنبه 4/9/1385 - 1:6
دانستنی های علمی
از طرف آسمان نرم گشتن بندهاي آهن يكي از محبان امام رضا (ع) را بعد از شهادت وي حبس نمودند و زنجير گران در گردن و پايش نهادند و او را در خانه اي كه حبس نموده بودند آتش زدند چون هميشه در وصف امام مي گفت و او را مدح ميكرد. بعد از آتش زدن خانه چون آن فقير بيگناه با خبر شد مناجات نمود كه يا رب به حق آن امامي كه از انگور زهرآلود به باغ شهادت سفر كرد ، و به حق رضاي آن رضا كه به تقدير تو موافق گشته و به داغ دوري فرزندان و مفارقت جان راضي شد ، مر از اين بند گران خلاص كن ، و آتش سوزان را به محبت اولاد خليل خود بر من گلستان كن ، همان دم به كرم مجيب دعاي مضطرين بندهاي آهن مانند موم نرم گشت ، و از آن آتش بلا ، به خاك جسم آب محبت زده ، چون باد از آن مهلكه خلاص شد كه كوچكترين آسيبي نديد.
شنبه 4/9/1385 - 1:3
دانستنی های علمی
از طرف آسمان بيان دليل سكوت پيامبر در واقعه غدير چنين گويند كه شبلي در روز غدير نزديك يكي از معروفان شد از علويان و او را تهنيت كرد و گفت : آيا ميداني دليل آن چه بود كه جدت دست پدرت گرفت و بالا برد و سخن نگفت ؟ گفت : دانم . اشارت بود به آن كه زناني كه از جمال يوسف بي خبر بودند زبان ملامت در زليخا دراز كردند  آنگاه او خواست تا جمال يوسف به ايشان بنماياند پس مهماني بر پا كرد و آن زنان را دعوت كرد و آنان در اطراف خانه نشستند . پس او لباس سفيدي به تن يوسف كرد و گفت به خاطر من به اتاق كناري برو ( مهمانها در آن اتاق بودند ) و خود به پيش مهمانها رفت و گفت يوسف مي آيد و هر كدام از شما به خاطر من پاره اي از ترنج به او بدهيد و به هر كدام از آنها كارد و ترنجي بداد . آنها قبول كردند و يوسف وارد اتاق شد . چون ار در وارد شد و چشم زنان به جمال وي افتاد خواستند كه ترنج ببرند ، دستها بريدند و حيرت زده شدند . چون يوسف رفت گفتند : اين بشري نبود بلكه فرشته اي از جانب خدا بود . زليخا گفت : ديديد ، اين است كسي كه شما زبان ملامتش را بر من گشوديد . رسول خدا هم چنين كرد و گفت اين آن مرد است كه اگر وقتي در حق او سخني گفتم شما را خوش نيامد زبان ملامت دراز كرديد . امروز بنگريد تا خداي متعال در حق او چه گفت و او را چه مقامي اعطا كرد و چه منزلت داد .آنگاه گفت : " الست اولي بكم من انفسكم " برگرفته از كتاب داستان هاي عارفانه.
پنج شنبه 2/9/1385 - 11:54
شعر و قطعات ادبی
از طرف آسمان سلام با توجه به توصيه دوست خوبم ali_110   من مهدي فرخ هستم يك شعر تقريبا قشنگ براتون آماده كردم كه نمي دونم مال كيه ولي نظر يادتون نره ---------------------------------  معجزه ------------------------------------- پرسيدم اين همه حرف از معجزه ، معجزه كو معجزه ؟ ندا رسيد از  آسمان          يافت كن در اين جهان         چيزي به غير از معجزه اعضاي همه وجودت مگر معجزه نيست ؟ روح و جسم و تار و پودت مگر معجزه نيست ؟ پيدايش آفرينش مگر معجزه نيست ؟ دنيا و آسمون و زمينش مگر معجزه نيست ؟ بيدار شو بيدار شو اي مانده در خواب هشيار شو هشيار شو اي گوهر ناب يا رب زسر لطف و كرامت نظرم كن من شاخه بي برگ و برم بارورم كن يارب بنشان بر دل من نور حقيقت وز ظلمت جهلم برهان سحرم كن دانم كه تو سلطان جهاني خدايا هر لحظه كه غافل شوم از تو خبرم كن ------------------  هر لحظه كه غافل شوم از تو خبرم كن   ------------------ تقديم به همه بچه ها ي گل تبيان
چهارشنبه 1/9/1385 - 1:4
دانستنی های علمی
جوابيه : http://http://www.tebyan.net/teb.aspx?nId=214580 =
با سلام
از الطاف همه شما سپاسگزارم
آقاي Ali_110 از توجهتون ممنونم
من اهل مشهدم ولي اون روز داشتم مي رفتم اصفهان تا ....  ولي مريض شدم و به جاي اصفهان رفتم بيمارستان
خدا هم تا حالا كه به كسي بد نداده و نميده ، به قول سهراب :
چشمها را بايد شست  جور ديگر بايد ديد
ما بايد ديدمون رو عوض كنيم
من هم كم كار نبودم فقط هميشه ناشناس كار مي كردم چون نميخواستم كسي رو با حرفام ناراحت كنم چون يه بار اين كار رو كردم .
اسم من مهدي فرخ و اهل مشهد هستم
همه شما رو فعلا به خدا مي‌سپارم
سه شنبه 30/8/1385 - 22:38
دانستنی های علمی
با سلام
من چند روزي مريض بودم و تو بيمارستان نمي تونستم مطلب بنويسم
البته ميدونم كه زياد براي كسي مهم نيست ولي من اومدم
سعي ميكنم مطالب روزانه شماها روبخونم و فيض ببرم
همين روزها هم بيوگرافي خودم رو براي آشنايي مينويسم و ميگذارم البته اگه اين اسم مستعار رو به ما يدن
دلم براي حرفاي قشنگ همتون تنگ شده بود و خوشحالم از اين كه دوباره ميتونم اونا رو بخونم.
......... دلم براي تو هم خيلي تنگ شده بود ، ميخواستم هرطور شده ببينمت براي همين هم به سمت ....... راه افتادم اما متاسفانه تو شاهرود حالم بد شد و موندم همونجا . از اينكه نتونستم ببينمت خيلي ناراحتم ، ولي بدون خيلي خيلي دوستت دارم .
فعلا خداحافظ همه بچه هاي گل تبيان ايران زمين
 
سه شنبه 30/8/1385 - 3:6
دانستنی های علمی
اي بابا !
اول سلام
بعد اين كه ما مرديم از بس كه گفتيم لطفا فلان كنيد و فلان كنيد و شما هم نكرديد .
چرا اسم مستعار من رو براي مباحث روزانه ثبت نكرديد ؟
چرا به پيام من جواب نداديد ؟ آقاي مدير رو ميگم
چرا اين سايت اين قدر امكااتش كمه ؟
چرا ارتباط مستقيم با مديريت تبيان رو نگذاشتيد ؟
چرا من رو تاييد نهايي نمي كنيد با اين كه خيلي وقته مدارك رو ارسال كردم ؟
چرا ايميل هايي كه مي فرستيد رو فارسي مي نويسيد كه نميشه خوند ، البته بعضي وقتها. تا حالا من 3 تا ايميل از شما دريافت كردم همش اينطوري بود :          ??W?y Nزpq?«?%?ش?y??µ?AAA{?2???1?!By
چرا اين مطالب روزانه اعضا فقط چندتا از مطالب اوليه رو نشون مي ده ؟
از لحن صحبتم ناراحت نشين شوخي بود اما اين سوالهام همه واقعي بود و جواب ميخوام ، فعلا خدانگهدار
چهارشنبه 24/8/1385 - 2:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته