• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 876
تعداد نظرات : 103
زمان آخرین مطلب : 3268روز قبل
طنز و سرگرمی
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.
بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند وعلت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.
آنها به استاد گفتند: ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....
استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....
آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....
سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
کدام لاستیک پنچر شده بود....؟!!!

دوشنبه 12/9/1386 - 8:40
دعا و زیارت

امام باقر علیه السلام مى‌فرماید: حضرت ابراهیم علیه السلام براى عبرت گرفتن از مخلوقات خدا در شهرها مى‌گشت، روزى گذرش به بیابانى افتاد،
شخصى را دید جامه مویین پوشیده و با صداى بلند نماز مى‌خواند.

ابراهیم علیه السلام از نماز او تعجب کرد، نشست و انتظار کشید تا نماز او تمام شود، ولى او نماز را رها نمى‌کرد، چون بسیار به طول انجامید
ابراهیم علیه السلام او را با دست تکان داد و گفت: با تو کارى دارم نمازت را تمام کن .
عابد دست از نماز کشید و کنار ابراهیم علیه السلام نشست.

ابراهیم علیه السلام از او پرسید براى چه کسى نماز مى‌خوانى؟
گفت: براى خدا .

پرسید: خدا کیست؟
گفت: آن کس که من و تو را خلق کرده است.

گفت: طریق تو مرا خوش آمد، دوست دارم براى خدا با تو برادرى کنم،خانه‌ات کجاست که هر گاه خواستم تو را ملاقات کنم به دیدنت بیاییم ؟
عابد گفت: خانه من جایى است که تو را به آنجا راه نیست .

ابراهیم علیه السلام گفت: یعنى کجاست؟
گفت: وسط دریا.

پرسید: پس تو چگونه مى‌روى؟
گفت: من از روى آب مى‌روم .
ابراهیم علیه السلام گفت: شاید آن کس که آب را براى تو مسخر کرده است، براى من نیز چنین کند، برخیز تا برویم و امشب را با هم باشیم .
آن دو حرکت کردند، وقتى به دریا رسیدند، مرد عابد بسم الله گفت و بر روى آب حرکت کرد، حضرت ابراهیم علیه السلام نیز بسم الله گفت و به دنبالش رفت.
آن مرد از این کار ابراهیم علیه السلام خیلى تعجب کرد. وقتى به خانه آن مرد رسیدند، ابراهیم علیه‌السلام از او پرسید: خرج و مخارج زندگى‌ات را از کجا تامین مى‌کنى؟
گفت: از میوه این درخت، آن را جمع مى‌کنم و در تمام سال با آن معاش مى‌کنم
ابراهیم علیه السلام از او پرسید: کدام روز از همه روزها بزرگتر است؟
گفت: روزى که خدا خلایق را بر اعمالشان جزا مى‌دهد.
ابراهیم علیه السلام گفت: بیا دست به دعا برداریم، یا تو دعا کن من آمین مى‌گویم و یا من دعا مى‌کنم تو آمین بگو.
عابد گفت: براى چه دعا کنیم؟
ابراهیم علیه السلام گفت: دعا کنیم که خدا ما را از شر آن روز نگاه دارد، دعا کنیم که خدا مؤمنان گناهکار را مورد آمرزش قرار دهد.
عابد گفت: نه، من دعا نمى‌کنم.
پرسید: چرا؟
گفت: براى این که سه سال است حاجتى دارم هر روز دعا مى‌کنم ولى هنوز دعایم مستجاب نشده است و تا آن برآورده نشود شرم مى‌کنم که از خداوند چیز دیگرى بخواهم .
ابراهیم علیه السلام گفت: خداوند متعال هرگاه بنده‌اش را دوست داشته باشد، دعایش را به درجه اجابت نمى‌رساند تا او بیشتر مناجات و اظهار نیاز کند، اما وقتى بنده‌اى را دشمن دارد، یا زود دعایش را مستجاب مى‌کند
و یا ناامیدش مى‌کند که دیگر دعا نکند و بیشتر از آن با خدا صحبت نکند.
آن گاه ابراهیم علیه السلام از او پرسید: حالا بگو ببینم چه چیزى از خدا خواسته‌اى که او براى تو برآورده نکرده است؟
مرد عابد گفت: روزى در همان جاى نمازم مشغول نماز بودم که ناگاه کودکى را در نهایت زیبایى و جمال، با سیمایى نورانى، موهایى بلند و مرتب دیدم که چند گوسفند چاق و فربه و چند گاو که گویى بر بدن آنها روغن مالیده بودند، مى‌چرانید. من از آنچه دیده بودم بسیار خوشم آمد. گفتم: اى کودک زیبا، این گاو و گوسفندها مال کیست؟ گفت: مال خودم است . گفتم: تو کیستى؟ گفت: من پسر ابراهیم خلیل خدا هستم . من در همان موقع دست به دعا بلند کردم و از خدا خواستم که خلیلش را نشان من دهد. (ولى سه سال است که هنوز خبرى نیست .)
ابراهیم علیه السلام گفت: منم ابراهیم، خلیل خدا و آن کودک که مى‌گویى پسر من است .
عابد گفت: الحمدلله رب العالمین که دعاى مرا مستجاب کرد. و
آنگاه دست در گردن ابراهیم علیه السلام انداخت و دو طرف صورت او را بوسید و گفت: حالا بیا و تو دعا کن تا من آمین بر دعاى تو بگویم .
ابراهیم علیه السلام دست به دعا بلند کرد و گفت: خداوندا گناهان مؤمنین و مؤمنات را تا روز قیامت ببخش و از آنها راضى باش.
و عابد آمین گفت.
آنگاه امام باقر علیه السلام فرمود: دعاى ابراهیم علیه السلام کامل است و شامل حال شیعیان گناهکار ما تا روز قیامت مى‌شود.

منبع: برگرفته از کتاب عاقبت بخیران عالم، جلد 2، اثر على محمّد عبداللهى

چهارشنبه 7/9/1386 - 12:39
شعر و قطعات ادبی
تا تو رفتی همه گفتند
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
وبه ناباوری و غصه من خندیدند
آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی برگشت
کاش می آمدی و می دیدی
که در این عرصه دنیای بزرگ
چه غم آلوده جدایی هایی هست
و بدانی که....
از دل نرود هر آنکه از دیده برفت
يکشنبه 4/9/1386 - 8:58
آموزش و تحقيقات

در اواخر قرن نوزدهم ميلادي L. L. Zamenhof زبان اسپرانتو را ابداع کرد با اين اميد که يکروزي تمامي انسانها به زباني مشترک صحبت کرده و رابطه برقرار کنند و نهايتا اينهمه سوءتفاهم و درگيريهايي که بشر با آنها امروزه روبروست بتدريج برطرف شود. اما نهايتا اين زبان انگليسي بود که بويژه با ورود اينترنت ه صحنه ارتباطات جهاني، زبان اول دنيا شده: امروزه انگليسي در بيش از 30 کشور دنيا زبان رسمي و اول است و در بسياري کشورهاي ديگر هم بعنوان زبان دوم در مدارس و جامعه تدريس و استفاده مي شود. تصور کنيد هرگاه که به وبلاگ/سايتهاي خارجي مثلا چيني ژاپني عربي اسپانيول و غيره وارد مي شويد همانجا متوقف مي شويد چرا که مطالب ارزنده شان با زبان شما يکي نيست.

کمپاني IBM سالها پيش ادعا کرده بود که بزودي در اختراع سيستم ترجمه کامپيوتري حرف اول را خواهد زد اما اين گوگل بود که IBM را پس زد و حتي در ترجمه مستقيم و درست زبانهاي عربي و چيني به انگليسي IBM را مغلوب کرد. بطور کلي دو روش براي ترجمه زبانها وجود دارد: ترجمه گرامري و ترجمه(يا مشابه يابي) آماري ( statistical match ).البته هر دو سيستم نقاظ ضعف و قوت خود را دارند. مثلا روش گرامري ( سختگيرانه ) را بيشتر در نوشتن و ترجمه کتابهاي راهنماي فني ، مثلا کتاب راهنماي مکانيک و غيره استفاده مي کنند و روش آماري/آناليزي را بيشتر براي گفتگوهاي محاوره اي...مثلا ترجمه عبارت " چنين گفت زردشت " که در انگليسي "Thus Spoke Zarathustra" و به آلماني "Also sprach Zarathustra" است را با مساوي فرض کردن دو قسمت "thus spoke" و Also sprach و با استفاده ي ديتابيسي از هر دو کتاب ميتوان براحتي ترجمه کرد.

گوگل بيش از 200 ميليارد کلمه را با استفاده از هزاران مدرک و متن موجود در سازمان ملل متحد وارد ديتابيسش کرده و با استفاده آماري-مقايسه اي ، نزديکترين و پر استفاده ترين اصطلاحات و جملات را بعنوان ترجمه به کاربران ميدهد. و اين در حاليست که لزومي ندارد که هيچيک از مهندسان و متخصصان قسمت ترجمه گوگل با اين زبانها آشنايي داشته باشند..تمام کارها را ماشين و کامپيوتر عظيم گوگل انجام مي دهد بي آنکه اين ماشين برايش مهم باشد که گرامر چه اهميتي دارد و يا مثلا رابطه راه رفتن و پا چيست..... سايتهاي AOL, Alta Vista, Babblefish و حتي گوگل از تکنولوژي ترجمه اي شرکت Systran که در شهر سن ديه گو (امريکا) و پاريس دفتر دارد و سابقه 30ساله دارد ، استفاده و روزانه تقريبا 25 ميليون صفحه وب ترجمه مي کنند. اما سيستم ترجمه ماشيني گوگل ( MT system ) ، با مديريت دکتر Franz Josef Och فرانز جوزف اوچ ، فارغ التحصيل دانشگاهکاليفرنيايجنوبيمدارک سازمان ملل را ، مثلا قوانين و سخنرانيها ، به اين دليل استفاده مي کند که در اين سازمان يک متن يا سخنراني بايد هميشه به دهها زبان مختلف به شکل دقيق و هم معنا و قابل فهم ترجمه شوند.

بنابراين يکچنين مدل ترجمه اي ، براي کاربر، رايج تر و قابل فهم تر و امروزي تر است چرا که نمايندگان خودش (کاربر) در سازمان ملل هم همين نوع واژه ها و اصطلاحات را بکار مي برند و يا مثلا در کتابهاي شعر و ادبيات هم بيشتر همين کلمات/اصطلاحات استفاده شده و اينجا ديگر گرامر و دستور زبان ملاک و متراژ اصلي نيستند و ترجمه از آن حالت خشک و رسمي دستور زباني خارج ، و محاوره اي تر ميشود.

فرض کنيد که بخواهيم متني را از انگليسي به فارسي ترجمه کنيم: اين مدل گوگلي، زبان هدف (يعني target - زباني که کاربر ميخواهد به آن ترجمه شود ، يعني فارسي) را بعنوان يکنوع هدف و کد ناشناس فرض مي کند و درست مثل اينکه بخواهد آنرا دي کد deCode (رمز گشايي) کند عمل کرده و رايج ترين و پر استفاده شده ترين کلمات و اصطلاحات رايج در هزاران کتاب و متن هاي آن زبان مورد نظر کاربر را ( که در ديتابيس گوگل ذخيره شده) بارها با يکديگر مقايسه کرده و درين مقايسه ها به بهترين و پر استفاده ترين کلمات و اصطلاحات زبان دوم (هدف) امتياز بيشتري مي دهد ( اسکور score مي دهد و آپتيمايز optimize مي کند) و اينکار را آنقدر ادامه مي دهد تا اينکه به يک ترجمه برتر و نهايي برسد و تمام اين پروسه فقط چند ثانيه طول مي کشد.

اين مدل درست شبيه مدل مغز آدمهاست که دايما خودش را با جذب اطلاعات جديدتر (هرچند کوچک و جزيي) بهبود مي بخشد و هر چيز و پديده اي را بلافاصله مقايسه و تحليل آماري ( Statistical analysis ) مي کند و بهترينش را انتخاب مي کند : چرا که اگر بخواهيم خودمان را صرفا به يکسري قوانين و سنتهاي گرامري محدود کنيم کمتر نتيجه مي گيريم اما مقايسه و آناليز آماري و احتمالاتي و متريک و بالنده بيشترين نتيجه را ميدهد. البته اين محک و متراژ (براي مقايسه) هم بايد قبلا به درستي تعريف شده و مشخص باشد. نکته جالب اينکه چرا گوگل زبانهاي عربي و چيني (ماندرين) را بعنوان نخستين پروژه ترجمه زبانهايش برگزيد ؟ دکتر مايلز آزبورن Miles Osborne استاد دانشگاه ادينبورگ که روي اين پروژه براي گوگل کار کرده مي گويد که ارتش و اداره امنيت امريکا بخاطر مسايل امنيتي و ضد تروريستي در اين دو منطقه از جهان، نياز فوري به ترجمه از اين دو زبان داشتند و کمک مالي هنگفتي به گوگل درين پروژه کردند تا سريعتر به نتيجه برسد. او مي گويد که دولت امريکا به ترجمه هايي که توسط آدمها و مترجمانش مي شد اطمينان نداشت ولي به ماشين ترجمه گوگل - بخاطر بي نظر بودنش- اعتماد دارد.


منابع: نشريه رجيستر ، گوگل بلاگ اسکوپ ، مصاحبه با فرانز آوچ ، مجله کريستين ساينس مانيتور


 
دوشنبه 8/5/1386 - 13:55
آموزش و تحقيقات
آيا در ليست دوستم هستم؟
وقتي با يك نفر Chat مي كنيد از كجا مي فهميد طرف مقابل شما را در ليست خود Add كرده است يانه! كافي است به طرف مقابل يك PM بدهيم و هنگامي كه جواب طرف مقابل رسيد به بالاي پنجره ي مخصوص PM نگاه كنيد. دو حالت ممكن است رخ دهد:

1.اگر طرف مقابل شما را در ليستش نداشته باشد، در بالاي صفحه به صورت زير اسم ها را مشاهده خواهيم كرد:
Yahoo Send ID Instant Messenger در اين صورت مي بينيد كه بين ID دوست شما و Instant Messenger فقط يك خط وجود دارد كه اين نشان مي دهد كه طرف مقابل شما را Add نكرده است.
2.اگر بين ID دوست شما و Instant Messenger دو خط ديده شود مانند:
Yahoo Send ID…Instant Messenger در اين صورت ID شما در ليست دوستان تان وجود دارد.
 

دوستم در كدام Room مشغول Chat كردن است؟
براي اين كار به راحتي بر روي اسم او در ليست خودتان كليك راست كرده و گزينه ي Join User in chat را انتخاب كنيد، سپس شما به راحتي به آن اتاق منتقل مي شويد.

 

چگونه بفهميم كدام يك از دوستانمان به صورت Invisible وارد Yahoo Messenger شده است؟
براي اين كار بر روي نام فردي كه مي خواهيد بفهميد Invisible آمده يا نه، كليك راست كنيد و از سندي كه ظاهر شده گزينه ي Invite Conference را انتخاب كنيد. سپس منتظر بمانيد، در اين صورت چهار حالت ممكن است رخ دهد:

1. كاربر مورد نظر حضور ندارد، پس پيغامي به صورت زير ظاهر مي شود:
None if the Users in the invite list are available t.join the conference.Please try at a later time
2.كاربر در اينترنت حضور دارد ولي دعوت شما را رد مي كند سپس در كادر پنجره ي كنفرانسش پيغامي مبني بر اينكه من دعوت شما را رد مي كنم ظاهر مي شود! خوب پس كاربر حضور داشته كه توانسته دعوت شما را رد كند.
3.كاربر به دعوتي كه شما براي كنفرانس براي او فرستاده ايد پاسخ مثبت مي دهد، پر واضح است كه او حضور دارد و شما مي توانيد نام او را در پنجره كنفرانس ببينيد.
4.هيچ پيغامي وارد نمي شود! اين كاربر دست شما را خوانده و به پيغامي كه حاوي پرسش مبني بر دعوت شما به كنفرانس است پاسخ نمي دهد تا لو نرود. پس نتيجه مي گيريم كه كاربر حضور دارد. در نتيجه فقط هنگامي كه واقعا كاربر حضور ندارد حالت اول رخ مي دهد، در بقيه حالات حتما كاربر حضور دارد شك نكنيد
چهارشنبه 9/3/1386 - 19:39
خواستگاری و نامزدی

اگر فکر مي کني پيروز مي شوي يا شکست مي خوري مهم نيست ، چون در هر دو صورت درست فکر کرده اي

يکشنبه 6/3/1386 - 16:7
دعا و زیارت
مطلب زير رو از وبلاگ يكي از دوستام گرفتم ، قديمي بود اما جالبه ، بد نيست شما هم بخونيدش ...

داستان درباره ی يک کوهنورد است که می خواست از بلندترين کوهها بالا برود . او پس از سالها آماده سازی ، ماجرا جويی خود را آغاز کرد ، اما از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست ، تصميم گرفت به تنهايی از کوه بالا برود .

تاريکی شب بلنديهای کوه را تماما در بر گرفت و مرد هيچ چيز را نمی ديد . ابر روی ماه و ستاره ها را نيز پوشانده بود . همه چيز سياه بود . همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله ی کوه ، پايش ليز خورد  و از کوه پرت شد . در حال سقوط فقط لکه های سياهی را در مقابل چشمانش می ديد . و احساس وحشتناک مکيده شدن به وسيله ی قوه ی جاذبه او را در خود می گرفت . همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظيم ، همه ی رويداد های خوب و بد زندگی به يادش آمد . اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزديک است . ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش محکم شد . بدنش ميان آسمان و زمين معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود . و در اين لحظه ی سکون ،  برايش چاره ای نماند جز آنکه فرياد بکشد : "خدايا کمکم کن ! " ناگهان صدای پر طنينی که از آسمان شنيده می شد جواب داد : " از من چه می خواهی؟ "
*  ای خدا نجاتم بده !
*  واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم ؟
*  البته که باور دارم !
*  اگر باور داری طنابی که به دور کمرت است را پاره کن ...
مرد سکوت کرد و انديشيد و بعد تصميم گرفت با تمام نيرو به طناب بچسبد ...
گروه نجات می گويند که روز بعد يک کوه نورد يخ زده را مرده پيدا کردند . بدنش از يک طناب آويزان بود و با دستهايش محکم طناب را گرفته بود ... در حالی که فقط يک متر از زمين فاصله داشت !!!
 

وشما چقدر به طنابتان وابسته ايد ؟
و چقدر به آن ندای آسمانی ايمان داريد ؟

http://www.KIMIA.MIHANBLOG.com
سه شنبه 29/12/1385 - 20:29
آموزش و تحقيقات
مسالب زير در راه دانشگاه اتفاق افتاده و كاملا هم واقعي است .

سلام عليكم. به مادر سلام برسونيد . مرتيكه مگه نگفتم اشغالاتو جلوي خونه ما نريز. تو غلط كردي گفتي دمپايي كهنه، ملامين كهنه ، نون خشكه مي خريم. خبر خبر نفتي نشي. آقا ببخشيد ساعت داري ؟ نه و سي و پنج دقيقه ممنون. خواهش مي كنم . خانم خوشگله سوار نمي شي؟ خيلي بي تربيتي. امام حسين دو نفر . آقا من پول خرد ندارم. مشكل نيست عزيزم . حالا پولت چقدره؟ پونصدي. هَ هَ . پونصدي خودش ديگه پول خرده. ملت رو به خاك سياه نشوندندبه خدا. همين الآن جلو پات يه خانم چادري سوار شد . .... آقا مي شه صدا ضبط رو بلند كني . بر روي چشم . ادم فروش دست تو رو شده برام ....... آره مي گفتم اين خانم نشست جلو كنار ما . بعد شروع كرد يواش يواش ...... آقا هرجا يشه پياده مي شم . بفرما. پاسور پاسور . سي دي . نوشابه خارجي. نه قربونت نمي خوام. آقا دعا كميل بخر . چنده؟ سه تا هزار . چرا سه تا ؟ مگه ثوابش فرق داره؟ ماكسيما سفيد رنگ بزن كنار . آقا حركت كن. پيكان حركت كن . اخ ببخشيد. جلو چشمتو نگاه كن بزمجه. مگه كوري. مثل گاو سرتا انداختي پايين كه چي ؟ كتك دلت مي خواد؟ قربان من كه معذرت خواستم. بابام هم ازم معذرت نمي خواد . حالا حسابتو مي رسم . آقا پول خرد داري مي خوام تلفن بزنم. شرمنده فقط دو هزاري دارم . محمود بكش بالا. بوق بوق.مگه سواحل نيوزلنده داري قدم ميزني ؟ برو تو پياده رو ناز بيا. كوپن قند شكر برنج خريداريم . سه راه سيمين سه نفر . آقا شما . من ؟ بله . دانش جویی؟ بله . كارت دانش جویی؟ همراهم نيست . كدوم دانشکده ای؟ فلاني... این چیه توی گردنت؟مگه دختری؟ اسمت چیه؟ دفعه بعد موهاتم كوتاه كن .کارتتو بده و فردا بیا حراست!


با تشكر از مارشال مدرن

چهارشنبه 25/11/1385 - 2:32
خواستگاری و نامزدی

  روزي روزگاري دو فرشته کوچک در سفر بودند .يک شب به منزل فردي ثروتمند رسيدند و از صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را در آنجا سپري کنند . آن خانواده بسيار بي ادبانه برخورد کردند و اجازه نداند تا آن دو فرشته در اتاق ميهمانان شب را سپري کنند و در عوض آنها را به زيرزمين سرد و تاريکي منتقل کردند . آن دو فرشته کوچک همانطور که مشغول آماده کردن جاي خود بودند ناگهان فرشته بزرگتر چشمش به سوراخي  در درون ديوار افتاد و سريعا به سمت سوراخ رفت و آنرا تعمير و درست کرد.فرشته کوچکتر پرسيد : چرا سوراخ ديوار را تعمير کردي .فرشته بزرگتر پاسخ داد : هميشه چيزهايي را که مي بينيم آنچه نيست که به نظر مي آيد .

فرشته کوچکتر از اين سخن سر در نياورد . فردا صبح آن دو فرشته به راه خود ادامه دادند تا شب به نزديکي يک کلبه متعلق به يک زوج کشاورز رسيدند . و از صاحبخانه خواستند تا اجازه دهند شب را آنجا سپري کنند.زن و مرد کشاورز که سني از آنها گذشته بود با مهرباني کامل جواب مثبت دادند و پس از پذيرايي اجازه دادند تا آن دو فرشته در اتاق آنها و روي تخت انها بخوابند و خودشان روي زمين سرد خوابيدند .صبح هنگام فرشته کوچک با صداي گريه مرد و زن کشاورز از خواب بيدار شد و ديد آندو غرق در گريه مي باشند . جلوتر رفت و ديد تنها گاو شيرده آن زوج که محل درآمد آنها نيز بود در روي زمين افتاده و مرده . فرشته کوچک برآشفت و به فرشته بزرگتر فرياد زد : چرا اجازه دادي چنين اتفاقي بيفتد . تو به خانواده اول که همه چيز داشتند کمک کردي و ديوار سوراخ آنها را تعمير کردي ولي اين خانواده که غير از اين گاو چيز ديگري نداشتند کمک نکردي و اجازه دادي اين گاو بميرد.فرشته بزرگتر به آرامي و نرمي پاسخ داد : چيزها آنطور که ديده مي شوند به نظر نمي آيد.

فرشته کوچک فرياد زد : يعني چه من نمي فهمم. فرشته بزرگ گفت : هنگامي که در زير زمين منزل آن مرد ثروتمند اقامت داشتيم ديدم که در سوراخ آن ديوار گنچي وجود دارد و چون ديدم که آن مرد به ديگران کمک نمي کند و از آنجه دارد در راه کمک استفاده نمي کند پس سوراخ ديوار را ترميم و تعمير کردم تا آنها گنج را پيدا نکنند . ديشب که در اتاق خواب اين زوج خوابيده بودم فرشته مرگ آمد و قصد گرفتن جان زن کشاورز را داشت و من بجاي زن گاو را پيشنهاد و قرباني کردم . چيزها آنطور که ديده مي شوند به نظر نمي آيند .

دوستان من : بعضي وقتها چيزهايي اتفاق مي افتد که دقيقا بر عکس انتظار و خواست ماست و اگر انصاف داريد به اتفاقاتي که مي افتد بايد اعتماد داشته باشيد . شايد که به وقت و زمانش متوجه دلايل آن اتفاقات شويد.

شنبه 21/11/1385 - 0:59
دانستنی های علمی

من يه شكلات گذاشتم توی دستش... اون يه شكلات گذاشت توی دستم... من بچه بودم... اون هم بچه بود... سرم رو بالا كردم... سرش رو بالا كرد... ديد كه منو ميشناسه... خنديدم... گفت "دوستيم؟" ... گفتم "دوست دوست" ... گفت "تا كجا؟" ... گفتم "دوستی كه تا نداره" ... گفت "تا مرگ!" ... خنديدم و گفتم "من كه گفتم تا نداره" ... گفت "باشه ، تا بعد از مرگ!" ... گفتم "نه ، نه ، نه! تا نداره" ... گفت "قبول ، تا اونجا كه همه دوباره زنده ميشن... يعنی زندگی بعد از مرگ... باز هم با هم دوستيم... تا بهشت... تا جهنم... تا هر جا كه باشه من و تو با هم دوستيم" ... خنديدم و گفتم "تو براش تا هر جا كه دلت ميخواد يه تا بذار... اصلا" يه تا بكش از اين سر دنيا تا اون دنيا... اما من اصلا" تا نميذارم" ... نگاهم كرد... نگاهش كردم... باور نمی كرد... ميدونستم... اون می خواست حتما" دوستی مون تا داشته باشه... دوستی بدون تا رو نمی فهميد...
 گفت "بيا برای دوستی مون يه نشونه بذاريم" ... گفتم "باشه ، تو بذار" ... گفت "شكلات... هر بار كه همديگه رو می بينيم يه شكلات مال تو ، يكی مال من... باشه؟" ... گفتم "باشه" ... هر بار يه شكلات ميذاشتم توی دستش... اون هم يه شكلات توی دست من... باز همديگه رو نگاه می كرديم... يعنی كه دوستيم... دوست دوست... من تند شكلاتم رو باز می كردم و ميذاشتم توی دهنم و تند تند اونو می مكيدم... می گفت "شكمو! تو دوست شكمويی هستی!" ... و شكلاتش رو ميذاشت توی يه صندوق كوچولوی قشنگ... می گفتم "بخورش!" ... می گفت "تموم ميشه... ميخوام تموم نشه... برای هميشه بمونه" ...
 صندوقش پر از شكلات شده بود... هيچكدومش رو نمی خورد... من همش رو خورده بودم... گفتم "اگه يه روز شكلاتهات رو مورچه ها بخورن يا كرمها ، اون وقت چيكار می كنی؟" ... گفت "مواظبشون هستم" ... می گفت "ميخوام نگهشون دارم تا موقعی كه دوست هستيم" ... و من شكلات ميذاشتم توی دهنم و می گفتم "نه ، نه! تا نداره... دوستی كه تا نداره" ...
 يه سال... دو سال... چهار سال... هفت سال... ده سال و بيست سال شده... اون بزرگ شده... من بزرگ شده م... من همه ء شكلاتها رو خورده م... اون همه ء شكلاتها رو نگه داشته... اون اومده امشب كه خداحافظی كنه... ميخواد بره... بره اون دور دورها... ميگه "ميرم ، اما زود بر می گردم" ... من ميدونم ، ميره و بر نمی گرده... يادش رفت شكلات به من بده... من يادم نرفت... يه شكلات گذاشتم كف دستش... گفتم "اين برای خوردن" ... يه شكلات هم گذاشتم كف اون دستش... گفتم "اين هم آخرين شكلات برای صندوق كوچيكت" ... يادش رفته بود كه صندوقی داره برای شكلاتهاش... هر دو رو خورد... خنديدم... ميدونستم دوستی من تا نداره... ميدونستم دوستی اون تا داره... مثل هميشه... خوب شد همه ء شكلاتهام رو خوردم... اما اون هيچكدومشون رو نخورد... حالا با يه صندوق پر از شكلات نخورده چيكار می كنه؟!

جمعه 20/11/1385 - 1:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته