مرد همیشه مىخواهد نخستین عشق زن باشد اما زن برخلاف او آرزومند است كه آخرین عشق مرد باشد.
یك نفرساده لوح نامهاى به باجه پست داد. متصدى مربوطه نامه او را وزن كرد و گفت: نامه سنگین است و باید باز هم تمبر به آن بچسبانید. مرد ساده لوح گفت: این دیگر چه كار احمقانهاى است اگر دوباره تمبر بچسبانم كه كاغذ سنگینتر مىشود!
اتوبوسى وارد صف مسافرین در ایستگاه شد و عدهاى را لت و پار كرد. مردم ریختند و راننده را زیر مشت و لگد گرفتند كه این چه نوع رانندگى است.
راننده گفت: من فكر كردم حالا كه شركت واحد نمىتواند اتوبوسها را زیاد كند ما از تعداد مسافرها كم كنیم!
مرد: عزیزم تو با من ازدواج خواهى كرد این ابرهاى تیره از آسمان زندگى ما به كنار خواهد رفت و آفتاب خوشبختى طلوع خواهد كرد و جهان مثل سپیده صبح به ما لبخند خواهد زد و...
هر چند کسی میان ما حایل نیست
اما نگهت به سوی من مایل نیست
گفتم قسمت دهم ، ولی می گویند
چشم تو به هیچ مذهبی قایل نیست
سلف یعنی مركز الثقل شكم!
خیلی بپا گر نهی آنجا قدم
گرچه كار سلف پیمانكاری است
خیلی وارد توی سیمانكاری است!
آش كشك و چیپس تردت می دهند
كتلتی سنگی به خوردت می دهند!
قصد ناشكری ندارم جان تو
لیك نبود این ره طبخ پلو
این خمیر اندر دل ما باد كرد
معده ما را به خود معتاد كرد!
گاه گاهی بینی اندر این بهشت
سوسك هایی تازه در عمق خورشت!!
هیچ آیا در غذایت، بی غرض
پسرى كار بدى كرده بود، پدرش او را گرفت و روى زانویش خوابانید تا چند ضربه به پشتش بزند. پسر فریاد كشید: پدرت هم تو را كتك مىزد؟
پدر: البته، هر وقت كار بدى مىكردم.
پسر: پدربزرگ تو هم او را كتك مىزد؟
پدر: البته كه مىزد. همچنین پدر او...
پسر: حال كه این طور است پس ما دو تا باید بنشینیم و با هم به طور جدى مذاكره كنیم تا به این عادت زشت خانوادگى كه به ما ارث رسیده است خاتمه بدهیم.
مأمور كنترل بلیتهاى راهآهن از دختركى پرسید:
چند سالته خانم كوچولو؟