• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 319
تعداد نظرات : 701
زمان آخرین مطلب : 3797روز قبل
خاطرات و روز نوشت
به تو حسودیم می شود چقدر خوب دستانت را به فاصله عادت داده ای ،پاهایت را به رفتن های دور، لب هایت را به سکوت و خاطره هایت را به فراموشی به تو حسودیم می شود تو که به داشتن قلب سنگی عادت کرده ای، یادت هنوز در من باقی است ...
چهارشنبه 1/8/1387 - 18:50
محبت و عاطفه
در این هستی غم انگیز وقتی حتی روشن كردن یك چراغ ساده ی " دوستت دارم" كام زندگی را تلخ می كند وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی ات زندگی را تا مرزهای دوزخ می لغزاند دیگر – نازنین من – چه جای اندوه چه جای اگر... چه جای كاش... و من – این حرف آخر نیست – به ارتفاع ابدیت دوستت دارم حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه از لذت گفتنش امتناع كنم ...
چهارشنبه 1/8/1387 - 18:49
محبت و عاطفه

اشکها توته های دل اند، که به شکل قطره های آب، از دیده فرو می ریزند...


اراده کردم، تا گل خنده را زیب لبانش کنم...


دیری نگذشت که، خنده های من و اشک های او جا عوض کردند...

 
سه شنبه 30/7/1387 - 19:19
خانواده
می خواهم اعتراف کنم،اعتراف کنم که داستان دلدادگی ام را خودم ننوشته ام. این قصه ای بود با یکی بود یکی نبود تو آغاز شد.هنوز هم خواب های زندگی ام را با قصه های تو می بینم...
دوشنبه 29/7/1387 - 18:16
شعر و قطعات ادبی
 

آی جماعت چطوره احوالتون * چی مونده از صفای پارسالتون

 

نگین فلانی از لطیفه خسته ست* خدا گواه من دلم شکسته ست

 

با خنده شماست که جون می گیرم* برای تک تک شما می میرم

 

حتی اگه فقیر و بی پول باشید* دلم می خواد که شاد و شنگول باشید

 

خونه هاتون چرا خوش آب و رنگ نیست* چی شده خنده هاتون چرا قشنگ نیست

 

حرفای گریه دار نمی پسندید* می خواین یه جوک بگم بخندید

 

خوشا به حال اون که تو محلش* هوای عاشقی زده به کلش

 

کسی که قلبش اتصالی داره* می دونه عاشق چه حالی داره

 

با این که سخته دل نشینه*تپش تپش وای از تپش همینه

 

رد و بدل که شد نگاه اول * بیرون میاد از سینه آه اول

 

دل می گه هر چی بهش بگی فوت آبه* خواب و خوراک و زندگی فوته آبه

 

عاشق شدن شیدایی داره والا* خاطر خواهی رسوایی داره والا

 

طرف وقتی تو کوچه پیدا می شه* توی دلت یه باره غوغا می شه

 

آرزوهات خیلی دورن انگاری* توی دلت رخت می شورن انگاری

 

صدای قلبت اونقدر بلنده* که دلبرت می شنوه و می خنده

 

دین و مرام و اعتقادت می ره* اون که می خواستی یادت می ره

 

  می خوای بگی می خوای بیام به خواستگاری*می گی هوای خوبی داره ساری  

کوزه زرد دیده بی ترک نیست*حال طرف هم از تو بهترک نیست

اول عشق و عاشقی نگاه*نگاه مثل آب زیر کاه

 

بین شما می شه عشق و فهمید*از تو نگاها عشق و فهمید

 

عشق هوی آتیش زیر دیگه*نگاه آدم که دروغ نمی گه

 

نگاه می گه عاشقتم به مولا*به قلب من خوش اومدی بفرما

 
دوشنبه 29/7/1387 - 18:14
خاطرات و روز نوشت
صدای ناله برگهای خزون زده درختان باغ که به زیر پاهای خسته ام چلق چلق می کنن،غبار دل گفته ام را به سوی تو رهنمون می شوند و با من می گویند آنگاه،نگاه مهربانت را که تنهایم گذاشت... تو نیستی در پی آن زمستان دیگری در راه است.
دوشنبه 29/7/1387 - 18:8
محبت و عاطفه
واسه من گریه نكن

با من اگه زخم تمام خنجرهاست
با من اگر درد تمامی دنیاست
عشق كوچك من ای ماهی خسته قلبم
گه قلبی به وسعت دریاست واسه پرپر زدنم گریه نكن واسه ویرون شدنم
گریه نكن
واسه من گریه نكن
سهم عاشق گم شدن تو شعر یه آوازه مرگ عاشق سفری به شكل یه پروازه قصه ی بودن من
حدیث برگی در باد طعم تنهایی من به تلخی یه فریاد اگه با من غربت همه غمزده هاست
اگه هر شكستنم یه شكست بی صداست....

   
يکشنبه 28/7/1387 - 18:21
شعر و قطعات ادبی

 شب قطبی اگه طولانی بشه آسمون خورشیدو از یاد می بره

 برو روی اسم من یه خط بکش گل پر پر شده رو باد می بره
يکشنبه 28/7/1387 - 18:18
ادبی هنری
  شگفتا که در چهره ام خستگی غریبی موج می زند ، انگار که هزار سال است مرا نفهمیده اند ! و تنها چون جنگلی میان دریا و کوه نشسته ام. اما تو باران باش و ببار، آفتاب باش و بتاب! بر مزرعه ی رویاهایم ! دستانت را دریغ نکن! از این همیشه های ابری، می خواهم خورشید را لمس کنم. دخترکان ِ کولی،همیشه دلتنگند، چین چین ِ دامن شان ، خطوط در هم رویاهاییست که هرگز فرا نمی رسند. پنجره را باز کن! به آنها لبخند بزن! به رویاهای من... به رویاهای من وقتی در این بعدازظهرهای گرم و دم کرده ، سوزان و بی وقفه، شک نمی کنم که تو دستانم را در دست گرفته ای و می خندی ! نه! شک نکن! حالم خوب نیست! من شبیه این آدم ها نیستم. شک نکن! با این حال دوستت دارم ! تو را که طبیعی ترین عادت غیر طبیعی هستی ، رخدادی ناگهان و عزیز ، بی وقفه و لبریز ، درک حادثه ی تو ساده نیست ، تو دشوارترین سادگی ممکنی و ساده ترین دشواری ِ محتمل ! برای من که تو را به یاد می آورم، از تو حرف می زنم تا باران را حس کنم، تا بهار را بفهمم. و خاطره هامان را ورق می زنم ، تا آفتاب را پس از باران تماشا کنم. چقدر با شکوه و تماشایی ست ، منظره ای که با تو شکل می گیرد، چقدر شنیدنی ست، آوازی که از تو می تپد . باش ! تا این صدا ، این رویا، تازه شود . و وقتی احساس می کنم این چراغ ها که سبز نمی شوند ! این روزها که تمام نمی شوند، این کابوس ها که... ، این سایه ها که خسته نمی شوند، این راه ها که... این... نمی شوند ! تنها، بودن تو ، حادثه ای است که اثبات می کند: می شوند! باید اقرار کنم! تمام اشتیاقم را ، تمام اشتیاقی را که به تو می رسد ، حریص و بی پروا ، معصوم و بی پرده ، تمام خواستنت را باید فریاد کشید ، بر این روزهای بی روزنه ، بر این فلات زیبای فراخ ! روزی باید اقرار کنم ! و این واژه های معصوم و ساده ارزانی تو ، که معصومانه جهان را می نگری و سادگی ات را هیچ هراسی نیست ، می باید بستایمت که زیبایی و معصوم ، چنان که خودت ! و عزیز و یگانه ای از آن دست که عمر و جوانی . نه ! این واژه ها را سر آن نیست تا ترجمان احساس من باشند. در هوایی لبریز آزادی، مرا زبانی دیگر باید و توانی دیگر ...

يکشنبه 28/7/1387 - 18:16
ادبی هنری
در ابتدای حادثه کسی از کوچه ی ما گذشت . کسی از کوچه ی ما گذشت و دیوار ها عاشق شدند و شعار ها بوی زندگی می دادند . کسی از کوچه ی ما گذشت و صورت پنجره ها باز بود و پرده ها به هم آغوشی بال گشودند . کسی از کوچه ی ما گذشت و نسیم , شوق رسیدن داشت و پیله ها , باز می شدند و کوچه در تب پروانه می سوخت . زمستان بود , کسی از کوچه ی ما گذشت که بهار شد و زن فاحشه ی کوچه ی ما دلداده ی بنفشه ها بود . کسی از کوچه ی ما گذشت و دیروز زنده شد و چشمان جوی آب خیس خیس بودند . کسی از کوچه ی ما گذشت و پیر مرد مفاتیح را بست تا زندگی را بو کند . هوای ذهن گرگ و میش بود که کسی از کوچه ی ما گذشت و چراغ ذهن روشن شد و مسیر رویش قدمهایش را مرور کرد . کسی از کوچه ی ماگذشت و پیر دختر محله که جوان بود و عشوه هایش بوی بکارت می داد .سگها دم می جنباندند و کسی از کوچه ما می گذشت که پاسبانیش کردند و شب پره ها که پوست می انداختند و لاتها بدون چاقو شطرنج بازی میکردند . باران می بارید که کسی از کوچه ی ما گذشت و چترها بسته بود و باز روییدیم در لحظه ی غسل تعمید . کسی از کوچه ی ما گذشت و نبض زمین را گرفت که بیمار بود و در گوشش زمزمه ای خواند که صورت کوچه گل انداخت و کرمها برای قاشق زنی بیرون خزیدند . کوچه نور باران شد و کسی از میان آن گذشت که نفس هایش را نفس کشیدیم و کودک معلول همسایه که قهرمان دو بود . کسی از کوچه ی ما گذشت و قصاب محل که گوشتهایش تازه بودند و همه را نذر چشمان مادرش کرد . میوه ها آواز می خواندند و سفره ها بوی نان گندم می دادند و کسی از کوچه ما گذشت که شبیه هیچ کس نبود و تخم نیلوفر تقسیم می کرد و به آغاز زمین شباهت داشت . کسی از کوچه ی ما گذشت که روزنه های اتاقم باز شدند و چشمانم بوی نور گرفتند و پا برهنه تا ته کوچه دویدم و او که رفته بود و جای قدمهایش که انگار تا درونی ترین لایه های وجودم ادامه داشت . کسی از کوچه ی ما گذشت و کوچه ی ما که پایانی نداشت و انتظار باز خانه تکانی می کرد... 
يکشنبه 28/7/1387 - 18:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته