• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1584
تعداد نظرات : 1638
زمان آخرین مطلب : 4037روز قبل
شعر و قطعات ادبی
به نام خدا
صحبتی شد که خدا باب نجاتی بفرست
تلخی ذائقه را شاخه نباتی بفرست
می رسد با علم سبز امامت بر دوش
از چه خاموش نشستی به قدومش صلواتی بفرست
دوشنبه 10/2/1386 - 16:48
دعا و زیارت
به نام خدا
امام صادق فرمود : تسبيح حضرت زهرا در هر روز ،
بعد از نماز واجب ، نزد من محبوبتر است
از بجا آوردن هزار ركعت نماز در هر روز
دوشنبه 10/2/1386 - 16:45
دعا و زیارت
به نام خدا
 
امام رضا (ع) مي فرمايند : بر شما باد به خواندن نماز شب ، هيچ بنده اى نيست كه آخر شب ( در برابر خدا ) بايستد ، هشت ركعت نماز شب بخواند ، سپس دو ركعت نماز شفع و يك ركعت نماز وتر به جا آورد و در قنوت وترش ، هفتاد بار از خدا آمرزش طلبد و استغفار كند ; مگر اين كه از عذاب قبر و عذاب آتش پناه داده مى شود ، عمرش طولانى مى گردد و روزيش گشايش مى يابد .
دوشنبه 10/2/1386 - 15:41
ادبی هنری
به نام خدا
 
ما هميشه صداهاي بلند را مي شنويم،...
پررنگها را مي بينيم،...
سخت ها را مي خواهيم،...
 
غافل از اينکه خوبها نرم مي آيند،....
بي رنگ مي مانند،....
و بي صدا مي روند.
دوشنبه 10/2/1386 - 15:39
دعا و زیارت
به نام خدا
علی شخصيت دو نيروئی
علی از مردانی است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه ، و جاذبه و دافعه او
سخت نيرومند است . شايد در تمام قرون و اعصار ، جاذبه و دافعه‏ای به‏
نيرومندی جاذبه و دافعه علی پيدا نكنيم . دوستانی دارد عجيب ، تاريخی ،
فداكار ، با گذشت ، از عشق او همچون شعله‏هائی از خرمنی آتش ، سوزان و
پر فروغ‏اند ، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار می‏شمارند و در دوستی‏
او همه چيز را فراموش كرده‏اند . از مرگ علی ساليان بلكه قرونی گذشت‏
اما اين جاذبه همچنان پرتو می‏افكند و چشمها را به سوی خويش خيره می‏سازد
.
در دوران زندگيش عناصر شريف و نجيب ، خدا پرستانی فداكار و بی‏طمع ،
مردمی با گذشت و مهربان ، عادل و خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخيدند
كه هر كدام تاريخچه‏ای آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت‏
معاويه و امويان جمعيتهای زيادی به جرم دوستی او در سختترين شكنجه‏ها قرار
گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی كوتاه نيامدند و تا پای جان‏ ايستادند .
ساير شخصيتهای جهان با مرگشان همه چيزها می‏ميرد و با جسمشان در زير
خاكها پنهان می‏گردد اما مردان حقيقت خود می‏ميرند ولی مكتب و عشقها كه
 بر می‏انگيزند با گذشت قرون تابنده تر می‏گردد .

جاذبه و دافعه علی عليه ‏السلام
متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
دوشنبه 10/2/1386 - 12:21
مصاحبه و گفتگو
به نام خدا
شكايت از روزگار
مفضل بن قيس ، سخت در فشار زندگی واقع شده بود . فقر و تنگدستی ،
قرض و مخارج زندگی او را آزار می‏داد . يك روز در محضر امام صادق ، لب‏
به شكايت گشود و بيچارگيهای خود را مو به مو تشريح كرد : " فلان مبلغ‏
قرض دارم ، نمی دانم چه جور اداء كنم ، فلان مبلغ خرج دارم و راه در آمدی‏
ندارم ، بيچاره شدم ، متحيرم ، گيج شده‏ام ، به هر در بازی می‏روم به رويم‏
بسته می‏شود . . . " در آخر از امام تقاضا كرد درباره‏اش دعايی بفرمايد و
از خداوند متعال بخواهد گره از كار فرو بسته او بگشايد .
امام صادق ، به كنيزكی كه آنجا بود فرمود : " برو آن كيسه اشرفی كه‏
منصور برای ما فرستاده
بياور " . كنيزك رفت و فورا كيسه اشرفی را حاضر كرد . آنگاه به مفضل‏
بن قيس فرمود : " در اين كيسه چهار صد دينار است و كمكی است برای‏
زندگی تو " .
- " مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم اين نبود ، مقصودم فقط خواهش‏
دعا بود " .
- " بسيار خوب ، دعا هم می‏كنم . اما اين نكته را به تو بگويم ، هرگز
سختيها و بيچارگيهای خود را برای مردم تشريح نكن ، اولين اثرش اين است‏
كه وانمود می‏شود تو در ميدان زندگی زمين خورده‏ای و از روزگار شكست‏
يافته‏ای . در نظرها كوچك می‏شوی . شخصيت و احترامت از ميان می‏رود "
 
 داستان راستان جلد دوم
 متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
دوشنبه 10/2/1386 - 11:50
مصاحبه و گفتگو
 
به نام خدا
آخرين سخن
تا چشم ام حميده ، مادر امام كاظم " ع " ، به ابوبصير - كه برای‏
تسليت گفتن به او به مناسبت وفات شوهر بزرگوارش امام صادق آمده بود -
افتاد اشكهايش جاری شد . ابوبصير نيز لختی گريست . همين كه گريه‏
ام‏حميده ايستاد به ابوبصير گفت : " تو در ساعت احتضار امام حاضر نبودی‏
، قضيه عجيبی اتفاق افتاد " .
ابوبصير پرسيد : " چه قضيه‏ای ؟ " گفت : " لحظات آخر زندگی امام‏
بود ، امام دقايق آخر عمر خودرا طی می‏كرد . پلكها روی هم افتاده بود .
ناگهان امام پلكها را از روی هم برداشت ، و فرمود : " همين الان جميع‏
افراد خويشاوندان مرا حاضر كنيد " .
مطلب عجيبی بود . در اين وقت امام همچو دستوری داده بود . ما هم همت‏
كرديم و همه را جمع كرديم . كسی از خويشان و نزديكان امام باقی نماند كه‏
آنجا حاضر نشده باشد . همه منتظر و آماده كه امام در اين لحظه حساس ،
می‏خواهد چه بكند و چه بگويد ؟ .
امام ، همينكه همه را حاضر ديد ، جمعيت را مخاطب قرار داده فرمود :
شفاعت ما هرگز نصيب كسانی كه نماز را سبك می‏شمارند نخواهد شد
داستان راستان ( 1 )
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
يکشنبه 9/2/1386 - 11:50
محبت و عاطفه
 
به نام خدا
داستان روز وداع
 
طلبه هاى جوان نخجوانى در سالن مدرسه علميه جمع شده بودند.قرار بود فيلم مراسم ورود آنها به ايران نمايش داده شود. اين فيلم چند ماه قبل در فرودگاه مهرآباد گرفته شده بود. طلبه هاحدود 100 نفر بودند. با شروع فيلم زمزمه ها قطع شد. همه بادقت به صفحه تلويزيون چشم دوختند. فرودگاه پذيراى طلاب جوان جمهورى آذربايجان بود. گزارشگران و خبرنگاران زيادى از صدا و سيما ومطبوعات آمده بودند. در قسمتى از فيلم نماى نزديكى از صورت وچشمان يكى از طلاب نشان داده شد. افراد حاضر در سالن با مشاهده چشمان معيوب آن طلبه با صداى بلند خنديدند. حمزه سرش را زيرانداخت و صورتش سرخ شد. صداى دوستانش را از گوشه و كنارمى شنيد. بچه ها ديدين چه جورى از صورت حمزه فيلم برادرى كردن! چشماش قشنگ معلوم بود! انگار فيلم برداره باهاش لج بوده.مى خواسته او نو مسخره كنه. بچه ها نگاه كنيد. دوباره داره حمزه رو نشون مى ده!
 
حمزه ديگر طاقت نياورد. با عصبانيت ازجا بلند شد. از سالن بيرون آمد. احساس حقارت مى كرد. به حجره اش پناه برد و در اتاق را روى خودش بست. در آن لحظات باخود انديشيد كاش هرگز به ايران نيامده بود. سرانجام تصميمش راگرفت. بايد به نخجوان بر مى گشت. لباسهايش را پوشيد. نمى توانست اينجا بماند و در زيرنگاههاى تحقيرآميز و خنده هاى تلخ دوستانش خرد شود. در اتاق را باز كرد. از مدرسه خارج شد. هنوز صداى تلويزيون از سالن مدرسه به گوش مى رسيد. حمزه به حرم حضرت معصومه (س) رفت تابراى آخرين بار بى بى را زيارت كند. حرم خلوت بود. كنار ضريح نشست. صورتش را به شبكه هاى نقره اى آن چسباند و آرام آرام مثل بچه كوچكى شروع به گريه كرد. اى دختر باب الحوائج من اين همه راه اومدم تو اين شهر غريب زيرسايه شما درس بخوابم. مبلغ مذهبى بشم. اما نمى تونم اين همه تحقيرو تحمل كنم. من بر مى گردم نخجوان. اومدنم از اول اشتباه بود! حمزه به ياد چند ماه قبل افتاد. روزى را به خاطر آورد كه خبردار شد گروهى از ايران به نخجوان آمده اند تا از جوانان علاقه مند به تحصيل علوم دينى در حوزه علميه قم ثبت نام كنند. حمزه با پدرش به محل ثبت نام رفت. مسولان وقتى متوجه چشم معيوب او شدند از گزينش او خود دارى كردند. حمزه با ناراحتى گفت:
 
چرا بايد من با وجود علاقه فراوان به تحصيل علوم دينى به خاطريك نقص عضو كوچك محروم بشم؟
 
پدرش جلو رفت و به آرامى درگوش يكى از مسولان ثبت نام چيزى گفت:
 
اين طفل معصوم گناه داره. ما شيعه هستيم. دلم مى خواد پسرم مبلغ بشه. شما رو به امام حسين قسم مى دم اگه راهى داره كمكش كنيد! مسولان برخلاف شرط پذيرش اسم حمزه را در ليست نوشتند.
 
جوان با ياد آورى اين خاطرات بيشتر دلش گرفت. از جا بلند شد.
 
با بى بى خدا حافظى كرد و از حرم بيرون آمد. كبوتران در آسمان حرم در حال پرواز بودند. حمزه در راه به يكى از همكلاسى هايش برخورد. سلام كرد و جوان مثل يك ناشناس جوابش را داد و به راه خود رفت. حمزه مات و مبهوت به دنبال او دويد. حيدر صبركن.
 
كجا مى رى؟ جوان ايستاد و سربرگرداند. حالاديگه به رفيقت كم محلى مى كنى. حمزه تويى؟
 
آره بابا خودم هستم. پس مى خواستى كى باشه؟
 
پس چشمات چيه توهم مى خواى مثل بقيه منو مسخره كنى نه به خدا فقط مى خوام بگم چشمات...
 
چشمام چى؟
 
سالم سالم شده! دروغ مى گى به ارواح خاك آقام راس مى گم.
 
من اصلا اولش تو رو نشناختم.
 
حمزه با ناباورى به چشمش دست كشيد.
 
اگه باور نمى كنى برو تو آينه نگاه كن. راستى چكار كردى خوب شدى؟ دكتر رفتى؟ آره يه دكتر خيلى خوب كدوم دكتر؟
 
حمزه با دست به حرم حضرت معصومه (س) اشاره كرد و بعد با سرعت به سمت مدرسه علميه دويد. جوان هاج و واج برجاى ماند. حمزه به مدرسه كه رسيد يكراست به حجره اش رفت. آينه كوچكى پيداكرد.
 
مقابل صورت خود گرفت. دوچشم پرفروغ مثل دو مرواريد از داخل آينه به او خيره شده بودند. امروز براى او روز وداع بود. روزخداحافظى از كريمه اهلبيت و باز گشت به وطن. اما مثل اينكه بى بى راضى نبود او به زادگاهش برگردد.
 
چشمانش را بست. ندايى از ژرفاى درون درگوشش طنين انداز شد.
 
كبوتر كوچك به آشيانه آل محمد (ص) خوش آمدى.
داستانهاي بانوي قم
 تهيه و تنظيم:موسسه تبيان(دفتر قم)
يکشنبه 9/2/1386 - 11:27
فلسفه و عرفان
به نام خدا
آقاي دولابي : وقتي حاجاتت را به تاخير مي اندازد
دارد چيزي بزرگتر به تو مي دهد منتها تو حواست
به خواسته ي خودت است و آن را نمي بيني .
تو نان خواستي اون جان مي داد ،
تو هم مي گفتي من جان را مي خواهم چه کار ،
من نان مي خواهم
يکشنبه 9/2/1386 - 11:8
ادبی هنری
به نام خدا
امام رضا (ع) : گفتم لطيف است ، چون هم موجودات لطيف آفريده و هم به چيز هاي ظريف و ريز آگاهي دارد . آيا نشانه ي آفرينش او را در گياهان ظريف و غير ظريف و در پيکر هاي ظريف و ريز جانداراني چون کک و پشه و کوچکتر از اين ها را نمي بيني که تقريبا به چشم ديده نمي شوند و از بس ريزند نر و ماده ي آن ها و نوزاد و کهن زادشان از يکديگر تشخيص داده نيم شوند . پس چون ريزي و ظرافت اين چيز ها را ديديم ... پي برديم که آفريننده ي اين موجودات نيز لطيف است .
يکشنبه 9/2/1386 - 11:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته