• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 12908
تعداد نظرات : 583
زمان آخرین مطلب : 3955روز قبل
تزیینات و دکوراسیون

دکوراسیون مدرن برای خانه های سنتی

چنین فضایی را در خانه‌های قدیمی ایرانی بسیار دیده‌اید، شاید شما نیز در چنین فضایی زندگی می‌كنید و تصمیم دارید با تخریب آن، آپارتمانی را جایگزین كنید یا فضا را مانند روز اول بازسازی كنید. ایده‌های زیر به شما كمك می‌كند تا بتوانید با اقداماتی ساده و استفاده از عناصر مدرن و جدید در كنار عناصر سنتی، از فضای قدیمی خود، فضایی دلچسب و جذاب خلق كنید.



چنین فضایی را در خانه‌های قدیمی ایرانی بسیار دیده‌اید، شاید شما نیز در چنین فضایی زندگی می‌كنید و تصمیم دارید با تخریب آن، آپارتمانی را جایگزین كنید یا فضا را مانند روز اول بازسازی كنید. ایده‌های زیر به شما كمك می‌كند تا بتوانید با اقداماتی ساده و استفاده از عناصر مدرن و جدید در كنار عناصر سنتی، از فضای قدیمی خود، فضایی دلچسب و جذاب خلق كنید.

در خانه‌های قدیمی فضای نشیمن و غذاخوری به وسیله دیوار و دری از یكدیگر جدا می‌شوند؛ برای ارتباط این دو فضا و تبدیل پلان به پلانی باز، در جداكننده این دو فضا را برداشته و آنها را به یكدیگر ارتباط دهید. این كار به وسعت فضا كمك می‌كند.

در فضای خانه‌های قدیمی، طاقچه و پیش‌بخاری‌ها عناصر مهمی به حساب می‌آیند. به جای تخریب این عناصر زیبا و خاص، می‌توانید با یك بازسازی كلی، بهترین استفاده را از آنها ببرید. این تو رفتگی و بیرون آمدگی‌ها به فضا عمق می‌بخشند.

استفاده از رنگ زمینه یكسان و عناصر هم‌شكل، هماهنگی خاصی بین فضای غذاخوری و نشیمن به وجود آورده است.

رنگ قرمز جذاب، مناسب‌ترین انتخاب برای پوشاندن سطح ناهموار زمینه دیوار است و به عنوان یك پس زمینه باعث جلوه كردن عناصر با رنگ‌های خنثی می‌شود.

تو رفتگی‌ها به خوبی قفسه‌های بلوك مانند را در خود جای داده‌اند.این قفسه‌های فشرده‌ مناسب‌ترین انتخاب برای ذخیره‌سازی در فضاهای كوچك هستند.

 

شومینه یكی از عناصر اصلی در این فضا است ولی به دلیل پوسیده شدن چوب كاج دور آن،  سنگ كرم رنگی به سبك فرانسوی جایگزین قالب چوبی شومینه شده است كه سبكی ساده و مدرن به فضا بخشیده است. این قالب سنگی مانند یك پیش بخاری، فضایی برای قرار دادن عناصر دكوری به وجود آورده است. رنگ خنثی این قالب سنگی، رنگ قرمز دیوارها را شكسته و فضا را تعدیل كرده است.

طبیعت به وسیله كف‌پوش چوبی عسلی رنگ و آینه‌ای ستاره‌ای شكل بریده شده از تكه‌ چوب‌های كورن وال (ایالتی در جنوب غربی انگلیس)، به فضا راه یافته است.

عنصر مس در جای جای این فضا به چشم می‌خورد. شبكه مسی جلوی شومینه، با انعكاس نور آتش شومینه، گرمای بیشتری را به فضا القا می‌كند. عنصر مس تداعی‌كننده فلز طلا است و حالتی از ثروت و توانگری به فضا بخشیده است.

تعادل بین رنگ قرمز دیوار با رنگ های خنثی در رویه صندلی‌ها، کفپوش و عناصر دكوری، جذابیتی خاص به فضا بخشیده است.

بافت منسجم پارچه پرده در یك بعداز ظهر زمستانی علاوه بر اینكه مانع از ورود سرما به داخل اتاق می‌شود، اجازه می‌دهد تا رشته ملایمی از نور خورشید وارد اتاق شود.

لوستر سقفی جذبه خاصی به اتاق بخشیده است. شیشه مات و مس براق آن با پوشش قسمت‌های دیگر فضا متناسب است.

سنگ های استفاده شده برای قراردادن روی میز غذاخوری، میز پذیرایی و پایه آباژورها، با رنگ‌های خنثی و سبكی مدرن، فضایی سنتی خلق کرده است.

ریتم در این فضا به وسیله عناصر تزئینی كوچك مانند گوی‌های سنگی یا گلدان‌های استوانه‌ای  روی شومینه ایجاد شده است.

كابین رادیاتور با رنگ قرمز به طور كامل در بطن دیوارها جای گرفته و فضای مناسبی برای قرار دادن عناصر دكوری ایجاد كرده است.

میز پذیرایی معاصر منحنی شكل، یك نقطه مركزی جذاب روی فرش مربع شكل به وجود آورده است و در هماهنگی با خطوط صاف مبلمان و صندلی‌ها، نرمی و حركت را به فضا القا می‌كند.

فراموش نكنید برای این آباژورهای تندیس‌گونه با سنگ‌های انگلیسی، از لامپ‌هایی با قدرت كم استفاده كنید تا نور آنها خیرگی زیادی در گوشه‌ای از فضا ایجاد نكند.

در نهایت می‌توان گفت از تركیب مدرنیته و سنت نترسید و بی‌باكانه عناصری با سبك های مختلف را در فضا به كار گیرید.

چهارشنبه 5/11/1390 - 11:8
تزیینات و دکوراسیون

چند مدل اتاق‌ خواب‌ جدید/ گزارش تصویری

حال‌وهوای هر اتاق‌خوابی را می‌توان با تغییر پرده و ست روتختی کاملا تغییر داد. با آگاهی از خواص رنگ‌ها و اعمال سلیقه، خواب راحت و آرامش‌بخشی را برای خود فراهم آورید.

برترین ها: حال‌وهوای هر اتاق‌خوابی را می‌توان با تغییر پرده و ست روتختی کاملا تغییر داد. با آگاهی از خواص رنگ‌ها و اعمال سلیقه، خواب راحت و آرامش‌بخشی را برای خود فراهم آورید.

1- اتاق‌خواب سدری:

در این اتاق‌خواب از سدری به عنوان رنگ دیوار استفاده شده است. ترکیب این رنگ با سفید به عنوان چارچوب پنجره و قرنیز و استفاده از قهوه‌ای سیر و روشن جلوه خاصی به آن داده است. استفاده از چند سایز بالش و کوسن در رنگ‌های هماهنگ با اتاق، آن را غنی کرده است.

وجود سه تابلو در بالای تخت با زمینه روشن، اتاق را شاد کرده است.

بودن در این اتاق‌خواب با وجود قدیمی و ارزان بودن وسایل، آرامش‌بخش است.



2- اتاق‌خواب ‌آبی:

در این اتاق آبی با وجود تاج بلند و کناره‌های هماهنگ تخت، دیگر نیازی به انداختن روتختی بلند نیست.

روتختی طرح‌دار فیروزه‌ای اتاق را از یکنواختی درآورده و حال‌وهوای خاصی به آن داده است.

وجود تابلوی بلند با زمینه هماهنگ با تخت و طرح خاص آن که با وجود سادگی بسیار زیباست و استفاده از رنگ فیروزه‌ای، حس وزش نسیمی خنک در تابستان را ایجاد می‌کند.


3- سرد و کلاسیک:

بنفش و آبی کم‌رنگ، رنگ‌های طبیعی و آرامش‌بخشی برای اتاق‌خواب بوده اما به تنهایی کاملا سردند. استفاده از قهوه‌ای به عنوان رنگ وسایل آن را کاملا گرم کرده است.

رنگ سفید در این جا هماهنگ‌کننده است.

استفاده از کوسن و لحاف قهوه‌ای طرح‌دار و هماهنگ با طرح تاج‌تخت، اتاق را از یکنواختی درآورده است.



4- تضاد رنگ‌ها:

این اتاق‌خواب با وجود سادگی، وسوسه‌انگیز است.

دیوار آجری و پارکت، قدیمی بودن ساختمان را می‌رساند که با رنگ کاکائویی دیوار هماهنگ است.

استفاده از تابلوهای هنری و وسایل با رنگ سفید ایجاد تضاد و آن را مدرن کرده است.


5- ترکیب مواد:

مانند بوم نقاشی که منتظر نقاشی هنرمند است، این اتاق‌خواب با دیوارهای سفید نیز در انتظار رنگ‌های مختلف است.

ملحفه‌های کرم و بنفش با کوسن‌های آجری دارای طرح هندسی پاسخ مثبت به آن داده است.

عسلی‌های فلزی و لوستر صدفی همراه با حصیرهای بامبو تعادل ایجاد کرده‌اند.

در واقع ترکیب پارچه، شیشه، فلز، چوب و صدف این اتاق‌خواب را آرامش‌بخش و با کیفیت کرده است.


6- استفاده از آینه قدیمی:

استفاده از آینه قدیمی با طرح خاص به عنوان تاج تخت زیباست. انعکاس نور در این اتاق‌خواب آن را بزرگ نشان می‌دهد. ملحفه‌های سفید و متالایز به زیبایی و انعکاس نور و درخشش آینه افزوده است.


7- استفاده از رنگ‌های گرم:

در این اتاق‌خواب، تخت سورتمه مانند و رنگ‌های گرم قهوه‌ای و آجری کوسن‌ها که هماهنگ با رنگ دیوار است، دو تابلوی سیاه و سفید و گل‌های طبیعی جلوه خاصی به آن داده است.

بلند بودن تاج تخت آن را بزرگ‌تر نشان می‌دهد.

نکته: در هر اتاق‌خوابی، با استفاده از کوسن‌های متعدد در طرح‌ها، شکل‌ها و رنگ‌های مختلف، طرح خود را کامل کنید.

چهارشنبه 5/11/1390 - 11:6
داستان و حکایت

داستان : روز امتحان

آقا و خانم جوردن هیچ وقت درباره امتحان حرف نمی‌زدند، البته تا وقتی که پسرشان -دیکی- دوازده سالش نشده بود. اولین بار، در روز تولد دیکی، خانم جوردن در حضورش به موضوع اشاره کرد. حالت عصبی حرف زدن خانم جوردن باعث شد که شوهرش با صراحت بگوید: «فراموشش کن. او از پس‌اش برخواهد آمد.»
آقا و خانم جوردن هیچ وقت درباره امتحان حرف نمی‌زدند، البته تا وقتی که پسرشان -دیکی- دوازده سالش نشده بود. اولین بار، در روز تولد دیکی، خانم جوردن در حضورش به موضوع اشاره کرد. حالت عصبی حرف زدن خانم جوردن باعث شد که شوهرش با صراحت بگوید:

«فراموشش کن. او از پس‌اش برخواهد آمد.»

آنها سر میز صبحانه بودند و پسر به صورت عجیبی به بشقابش نگاه می‌کرد. او پسربچه‌ای باهوش با موهای صاف بلوند و خلق و خوی عصبی و  چابک بود. او نمی‌فهمید که تنش ناگهانی ایجاد شده به چه سبب است، ولی می‌دانست که امروز، روز تولدش است و انتظار حال و هوای متناسب با روز تولد را داشت. جایی در آپارتمان کوچک، بسته‌های پیچیده و با روبان بسته شده، انتظار باز شدن را می‌کشیدند و در آشپزخانه‌ با دیواره‌های کوچک، چیز گرم و شیرینی در فر خودکار، آماده شده بود. او انتظار روز شادی را داشت، اما چشمان نمناک مادر و اخم‌های پدر، انتظاری را که از صبح داشت، در او کشت.

او پرسید: «کدام امتحان؟»

مادر به رومیزی نگاه کرد. «امتحان فقط یک جور تست هوش دولتی است که از بچه‌های دوازده ساله گرفته می‌شود. تو هفته بعد در امتحان شرکت می‌کنی. چیزی برای نگرانی وجود ندارد.»

«منظورت، امتحانی شبیه امتحان‌های مدرسه است؟»

پدرش در حالی که نگاهش را از میز متوجه بالا کرده بود، گفت: «چیزی شبیه آن، برو کمیک‌هایت را بخوان، دیکی.»

پسر بلند شد و به گوشه‌ای از پارتمان که از زمان شیرخوارگی گوشه مخصوصش بود، رفت. انگشتانش را به سمت بالاترین کمیکی که در توده کتاب‌های کمیک بود، برد، ولی به نظر می‌رسید که به فکاهی‌های چهارگوش رنگی بی‌علاقه است. به سمت پنجره رفت و با دلتنگی به شیشه بخارگرفته نگاه کرد.

- «برای چه باید امروز باران بیاید.، چرا فردا باران نیاید؟»

پدرش در حالی که بر روی صندلی دسته‌دار خم شده بود و برگه‌های روزنامه دولتی را هنگام ورق زدن به صدا درآورده بود، گفت: «فقط به خاطر اینکه ببارد، فقط همین. باران باعث رشد چمن‌ها می‌شود.»

- «برای چه، پدر؟»

- «به خاطر اینکه بشود، فقط همین.»

دیکی چهره‌اش را در هم کشید و گفت: «چه چیز چمن را سبز می‌کند؟»

پدرش به تندی گفت: «کسی نمی‌داند.» سپس ناگهان از لحن تندش پیشمان شد.

بقیه روز هم صرف مراسم روز تولد شد. مادرش هنگام باز کردن بسته‌های رنگی پر زرق و پرق به او خیره شد و حتی پدرش لبخند زد و موهایش را مرتب کرد. دیکی مادرش را بوسید و موقرانه با پدرش دست داد. سپس کیک تولد آورده شد و مراسم به پایان رسید.

یک ساعت بعد، دیکی کنار پنجره نشسته بود و خورشید را می‌دید که پرتو نورش سعی می‌کرد از مابین ابرها راهش را باز می‌کند.

پسر پرسید: «پدر! خورشید چقدر با ما فاصله دارد؟»

پدر پاسخ داد: «پنج هزار مایل.»

————————-

دیکی سر میز صبحانه نشست و دوباره چشمان نمناک مادرش را دید. تا زمانی که پدرش موضوع را روشن کرد، او نمی‌توانست ربطی بین اشک‌های مادر و امتحانش پیدا کند.

- «خوب دیکی! امروز تو یک قرار ملاقات داری.»

- «می‌دانم، پدر! انتظارش را داشتم.»

- «نگران نباش. هزاران کودک هر روز این امتحان را می‌دهند. دولت می‌خواهد بداند که چقدر باهوشی، دیکی. همه ماجرا همین است.»

پسر با تردید گفت: «من در مدرسه نمرات خوبی می‌گیرم.»

- «این امتحان متفاوت است، این امتحان، یک امتحان مخصوص است. آنها به تو چیزی می‌دهند که بنوشی، بعدا به اتاقی می‌روی که در آنجا ماشین خاصی است.»

دیکی گفت: «چه چیزی باید بنوشم؟»

- «چیزی نیست. مزه‌اش شبیه نعناع است. فقط به خاطر اینکه مطمئن شوند تو به سؤالات با راستگویی پاسخ می‌دهی، آن را به تو می‌دهند. البته نه به خاطر اینکه دولت فکر می‌کند تو به آنها راست نمی‌گویی، آنها فقط می‌خواهند مطمئن شوند.»

چهره دیکی سرگشتگی و ترسش را نمایان کرد. به مادرش نگاه کرد، مادرش لبخند مبهمی به چهره آورد. او گفت: «همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت.»

پدرش با او موافقت کرد و گفت: «البته که این طور می‌شود. تو پسر خوبی، هستی، دیکی! کارت درست است. بعدش ما برمی‌گردیم و جشن می‌گیرم. باشد؟»

دیکی گفت: «بله، آقا.»

———————-

پانزده دقیقه قبل از ساعت قرار، آنها وارد ساختمان آموزشی دولتی شدند. آنها روی کف مرمر لابی بزرگ ساختمان که تعدادی ستون داشت، قدم برداشتند، از زیر طاقی گذشتند و به آسانسور خودکاری وارد شدند که آنها را به طبقه چهارم برد.

در جلوی اتاق ۴۰۴، مرد جوانی که لباس بی‌نشانی پوشیده بود، کنار میز جلاداده شده، نشسته بود. او یک زیردستی در دست داشت و در فهرست اسامی پایین آمد تا به ردیف آسامی شروع شده با حرف جیم رسید ، سپس به خانواده جوردن اجازه داد که وارد شوند.

اتاق سرد بود و حالتی رسمی مثل اتاق‌های دادگاه را داشت. صندلی‌های بلندی در آنجا میزهای فلزی را احاطه کرده بودند. چند پدر و پسر دیگر آنجا بودند و یک زن با لب‌های نازک و موهای سیاه و کوتاه‌ در حال بیرون آوردن ورقه‌های کاغذ بود.

آقای جوردن فرم را پر کرد و به نزد منشی بازگشت. سپس به دیکی گفت: «زیاد طول نمی‌کشد، وقتی اسمت را صدا زدند، از در وارد شو و به انتهای اتاق برو.» او مسیر را با انگشتش نشان داد.

بلندگوی مخفی به صدا درآمد و اولین اسم را اعلام کرد. دیکی، پسری را دید که پدرش را با اکراه ترک می‌کند و به آهستگی به سمت در می‌رود..

پنج دقیقه یه یازده، اسم جوردن را صدا زدند.

پدرش بدون اینکه به او نگاه کند گفت: «موفق باشی. وقتی امتحان تمام شد، دنبالت می‌آیم.»

دیکی به سمت در رفت و دستگیره را چرخاند. اتاق تاریک بود و او به سختی چشمان خاکستری رنگ مراقبی را می‌دید که به او خوشامد می‌گوید.

مرد به چهارپایه کنار میز اشاره کرد و  به آرامی گفت: «بنشین. اسمت ریچارد جوردن است؟»

- «بله، آقا.»

- «نمره طبقه‌بندی شما ۶۰۰- ۱۱۵ است. این را بنوش، ریچارد!»

او فنجان پلاستیکی را از روی میز برداشت و به دست پسر داد. مایع درونش قوام دوغ را داشت و مزه نعناعی که پدرش وعده آن را داده بود، نداشت. دیکی، محتویات فنجان را خورد و فنجان خالی را به دست مرد داد.

دیکی به آرامی در حالی که احساس خواب آلودگی می‌کرد، نشست. در همین حال مرد، مشغول نوشتن روی برگه کاغذ بود. سپس ممتحن به ساعتش نگاه کرد و با فاصله چند اینچ از صورت دیکی ایستاد. چیزی شبیه قلم را از جیب لباسش درآورد و نور کوچکی را به چشمان پسر، تاباند.

- «خیلی خوب، با من بیا، دیکی!»

او دیکی را به انتهای اتاق راهنمایی کرد، جایی که یک صندلی دسته‌دار چوبی و یک ماشین پردازش با چند شماره‌گیر قرار داشت. میکروفنی در سمت چپ صندلی بود و وقتی پسر نشست، سر میکروفن درست روبروی دهانش قرار گرفت.

- «آرام باش، ریچارد! از تو چندین سؤال پرسیده خواهد شد و تو به آنها با دقت فکر خواهی کرد. سپس با میکروفن به سؤالات پاسخ خواهی داد. ماشین خودش بقیه کارها را انجام خواهد داد.»

- «بله، آقا!»

-  «من تو را تنها خواهم گذاشت. هر وقت خواستی شروع کنی، فقط رو به میکروفن بگو (حاضر).»

- «بله، آقا!»

مرد شانه‌اش را فشار داد و ترکش کرد.

دیکی گفت: «حاضر»

نورهایی روی ماشین ظاهر شدند و شروع به سر و صدا کرد. صدایی گفت: «این توالی اعداد را تکمیل کن: یک، چهار، هفت، ده، …»

—————————-

آقا و خانم جوردن در اتاق نشمین بودند، صحبتی نمی‌کردند و حتی به چیزی فکر نمی‌کردند.

تقریبا، ساعت چهار بود که تلفن به صدا درآمد. زن سعی کرد ، پیش از شوهر به به تلفن برسد ولی شوهرش سریع‌تر بود.

- «آقای جوردن؟»

صدا آهنگی تند و تیز و رسمی داشت.

- «بله؟»

- «از طرف سرویس آموزشی دولتی با شما تماس می‌گیریم. پسر شما ریچارد ام جوردن، با طبقه بندی ۵۰۰ – ۱۱۵، امتحان دولتی را تمام کرد. متأسفیم که به شما اطلاع بدهیم که بنا بر پخش پنجم قانون شماره ۸۴، ضریب هوشی او بالاتر از سطح مقرر شده به وسیله دولت است.»

زن در اتاق نالید، او به جز چیزهایی که از حالت چهره شوهرش دریافته بود، چیزی نمی‌دانست.

صدای پشت تلفن گفت: «شما می‌توانید تلفنی انتخاب کنید که جسد او به وسیله دولت دفن شود یا مراسم تدفین خصوصی را برایش ترجیح می‌دهید. هزینه کفن و دفن دولتی ده دلار است.»
چهارشنبه 5/11/1390 - 11:3
موفقیت و مدیریت
هوش کودکان دغدغه بسیاری از پدر و مادرهاست

بزرگ تیزهوشان کوچک

همان طور که داشتن استعداد و هوش مهم است، ایجاد انگیزه نیز مهم است و فراموش نکنید آنچه کودک در زندگی روزمره خود در تعامل با دوستان و خانواده می آموزد، در هیچ کلاس و کتابی نمی توان یافت. مانند آنکه رانندگی را نه در دنیای واقعی و با تمرین و تجربه بلکه بخواهیم با خواندن کتاب بیاموزیم.
 برترین ها به نقل از سلامت: مادری دختر 4 یا 5 ساله خود را به کلینیک آورد و با غرور گفت: «کودک من خیلی باهوش است اما از این هوش استفاده نمی کند. او استعداد خیلی زیادی در نقاشی و موسیقی و زبان انگلیسی دارد. من برای شکوفاکردن استعدادهایش تصمیم گرفتم او را در کلاس های مربوطه بگذارم؛ صبح کلاس زبان انگلیسی، پس از کمی استراحت، کلاس حرکات موزون و پس از آن معلم موسیقی به منزل می آید. روزهای زوج کلاس نقاشی دارد و...» او ادامه داد: «ولی مربی موسیقی می گوید دخترم توجه ندارد و دیروز پس از گذشت یک ساعت از شروع کلاس، دیگر به او گوش نمی کرده است.»

شاید برای والدین هیچ چیز مهم تر و جدی تر از پرورش فرزندی باهوش که بتواند از تمام توانایی های خود به نحو احسن استفاده کند، نباشد. به همین دلیل مدام با والدینی مواجه می شویم که به پزشکان، روان شناسان و مشاوران مراجعه می کنند و می گویند متوجه شده اند کودکشان خیلی باهوش است و می خواهند بدانند چگونه می توانند استعدادهای او را پرورش دهند و نگذارند توانایی هایش هدر برود.

مکرر دیده ایم والدینی که کودک را با فرستادن به کلاس های آموزشی مختلف آنچنان خسته می کنند که لذت بازی کردن، تعامل با همسالان و فرصت تفکر و تخیل را از او می گیرند و پس از مدتی باوجود هوش سرشار به فردی وابسته، بدون مهارت های اجتماعی و ارتباطی، فاقد قدرت استدلال و تصمیم گیری و حل مساله، ناتوان در مدیریت هیجان ها و احساس های مختلف و... تبدیل می شود، با برخی اطلاعات و دانش در ذهن که البته کاربرد آنها را نمی داند! اینها والدینی هستند که هم خودشان از وجود فرزندشان لذت نبرده اند و هم این فرصت را از فرزند خود گرفته اند.



چند پرسش از والدین

آیا فکر نمی کنید باید فرصتی نیز به کودک بدهید تا آموخته هایش را در ذهن تجزیه و تحلیل و با آنها در ذهنش بازی کند؛ از آموخته هایش لذت ببرد و آنقدر خسته نشود که علاقه مندی هایش را از دست بدهد؟ آیا فکر نمی کنید زمانی را هم باید برای بازی و ارتباط با همسالانش اختصاص دهد تا زندگی دوران بزرگسالی اش را تمرین و تجربه کند؟ ایا فکر نمی کنید در کنار همه کتاب ها و کلاس های آموزشی، برای داشتن کودکی باهوش و خلاق باید زمان هایی را در کنار او صرف لذت بردن، سهیم شدن در احساسش و دنیای کودکانه اش بکنید؟

همان طور که داشتن استعداد و هوش مهم است، ایجاد انگیزه نیز مهم است و فراموش نکنید آنچه کودک در زندگی روزمره خود در تعامل با دوستان و خانواده می آموزد، در هیچ کلاس و کتابی نمی توان یافت. مانند آنکه رانندگی را نه در دنیای واقعی و با تمرین و تجربه بلکه بخواهیم با خواندن کتاب بیاموزیم.

هوش چیست؟

هوش، محصول میزان بهره هوشی و مهارت های تطابقی است؛ میزان بهره هوشی را می توان از طریق آزمون های هوشی استاندارد به دست آورد؛ به گزارش برترین ها هوش طبیعی عددی بین 110-90 است و کسانی که بهره هوشی بالای 130 دارند، از افراد تیزهوش هستند. کسانی که بهره هوشی زیر 70 دارند، کم توان ذهنی محسوب می شوند.

مهارت های تطابقی، یعنی ارزیابی عملکرد در حوزه های ارتباط با دیگران، فعالیت های روزمره، اجتماعی بودن، مهارت های حرکتی، مهارت های حرفه ای و شغلی، عملکرد تحصیلی و مراقبت از خود که می توان برای کودکان زیر 5 سال، عملکرد انطباقی را با استفاده از یک مقیاس استاندارد شده مانند «مقیاس رفتار انطباقی و اینلند» سنجید.

فقط بهره هوشی بالا کافی نیست

معمولا در سال های اول، هوش کودک را می توان از طریق مهارت های زبانی و حرکتی و رشد اجتماعی او تشخیص داد. در زمان خاصی انتظار می رود کودک بنشیند، راه برود، حرف بزند و صحبت ها و دستورات والدین را بفهمد. کودکان تیزهوش سریع تر از سایر همسالان به توانایی های تکاملی می رسند و در حالی که همسالانشان «کلمه» می گویند آنها می توانند «جمله» بگویند و زمانی که بچه های دیگر دایره لغات محدودی دارند، دایره لغات آنها گسترده تر است. معمولا استنباط والدین از تیزهوشی فرزندشان درست است.

این کودکان که از نظر بهره هوش عمومی، استعداد درسی وسعت اطلاعات، خلاقیت، توانایی تفکر سازنده، رهبری و مدیریت، مهارت های زبانی، استدلال، قضاوت، تمایل به مبارزه در حل مسایل، رد و بدل کردن تجارب، ذوق و استعداد هنری و توانایی حرکتی برتر و فراتر از همسالان خود هستند، 5-3 درصد جمعیت هر جامعه ای را تشکیل می دهند.

زمانی «کودک تیزهوش» به کودکی گفته می شد که نسبت به کودکان همسن و سال خود توانایی عمومی بیشتری داشت و این موضوع با استفاده از آزمون های هوشی مانند تست هوش استنفورد، بینه یا و کسلر ثابت می شد. حقیقت این است که نمی توان مساله عملکرد کودک در زندگی روزمره، توانایی مدیریت مسایل، حل مشکلات، تصمیم گیری صحیح و به موقع، کنترل هیجان ها و احساس ها و مهارت های انطباقی فرد را نادیده گرفت زیرا در کنار بهره هوشی بالا، تعیین کننده میزان موفقیت فرد است. نمونه ای از پرسش ها در آزمون هوش و کسلر برای کودکان پیش دبستانی عبارت است از:

* علف چه رنگی است؟

* چه حیوانی به ما شیر می دهد؟

* کفش را از چه می سازند؟

* قبل از پست کردن نامه روی آن چه می چسبانند؟

* معنی این کلمه ها چیست؟ کلا؟... بنزین؟... دوختن؟... شتر...

* 2 کتاب و 3 کتاب می شود چند کتاب؟

* قند و عسل هردو (چه) هستند؟

* پسرها که بزرگ شوند مرد می شوند، دخترها که بزرگ شوند چی؟

معمولا سن 4 سالگی برای انجام اولین آزمون هوش و به دست آوردن اطلاعات لازم برای انتخاب مدرسه کودک کاملا مناسب است. عوامل ژنتیکی و محیطی هم در تعیین بهره هوشی نقش دارند. نقش عوامل ژنتیکی در هوش قابل توجه است ولی این به آن معنا نیست که آثار محیطی مانند یادیگری و آموزش بی تاثیرند.
چهارشنبه 5/11/1390 - 11:2
اقتصاد
رئیس کل بانک مرکزی اعلام کرد

آرامش بازار ارز و طلا با افزایش نرخ سود بانکی

شورای پول و اعتبار با اکثریت آرا، افزایش نرخ سود سپرده‌ها را مصوب کرد و به همین علت، بانک مرکزی به‌صورت رسمی این مصوبه را اطلاع‌رسانی کرده است.
فارس: محمود بهمنی رئیس‌کل بانک مرکزی در گفت‌وگو با خانه ملت گفت:شورای پول و اعتبار با توجه به شرایط تورم روز جامعه به منظور کاهش فشار اقتصادی بر جامعه مصوب کرد تا سود سپرده‌های بانکی افزایش یابد یعنی تعیین این نرخ در اختیار بانک‌ها باشد و این تصمیم گام مهمی در راستای کاهش فشار اقتصادی به جامعه است.

وی در این زمینه افزود: شورای پول و اعتبار با اکثریت آرا، افزایش نرخ سود سپرده‌ها را مصوب کرد و به همین علت، بانک مرکزی به‌صورت رسمی این مصوبه را اطلاع‌رسانی کرده است.

رئیس کل بانک مرکزی، افزایش نرخ سود سپرده‌های بانکی را زمینه بازگشت آرامش به بازار ارز و طلا توصیف کرد و اظهار داشت: برخی اظهارنظرها مبنی بر این که افزایش نرخ سود سپرده‌های بانکی به تولید ضربه می‌زند، مردود است؛ زیرا آنچه از دیدگاه اقتصادی به نفع تولید است، به‌صورت مجزا برای این بخش در نظر گرفته شده است.

بهمنی ادامه داد: نرخ سود بخش‌های دیگر بر همان روال قبل است، مثلاً نرخ سود مسکن مهر همان ۱۱ درصد سابق است و تنها سقف نرخ سود سپرده های بانکی را باز کردیم تا از این طریق بتوانیم به سپرده گذار سود بیش‌تری برسانیم.
چهارشنبه 5/11/1390 - 11:0
آلبوم تصاویر

جشن سال نو اژدها هم از راه رسید! + عکس

در برخی نقاط آسیا طبق نامگذاری و تغییر سال خاص تقویم این مناطق، سال جدید از دوشنبه 3 بهمن آغاز می شود.

 برترین ها: در برخی نقاط آسیا طبق نامگذاری و تغییر سال خاص تقویم این مناطق، سال جدید از دوشنبه 3 بهمن آغاز می شود.

امسال طبق تقویم چینی ها سال اژدهاست.

برخی از کشورهای آسیایی امروز سرگرم جشن آغاز سال نو هستند؛ حتی کره شمالی که به تازگی رهبرش را ازدست داده و کشوری بسته ازنظر فضای سیاسی و آزادی اجتماعی ـ سیاسی است.

در کره شمالی هم سربازان، مردم و بیشتر بچه ها با وجود سرمای شدید به خیابان ها آمده اند. چین هم به نوعی مرکز این جشن ها و شادمانی هاست.


















چهارشنبه 5/11/1390 - 10:57
طنز و سرگرمی

دیدنی ها

 


پرتاب راکت به فضا از پایگاه فضایی کیپ کاناورال فلوریدا

پرتاب راکت

 


رنگین کمان در غزه

رنگین کمان

 


عبور خطرناک دانش آموزان از پلی شکسته در روستایی در اندونزی برای رفتن به مدرسه

اندونزی

 


هم اتومبیل شورلت هم میز بیلیارد! (کالیفرنیا)

شورلت

 


اعطای لباس تیم بسکتبال لس آنجلس لیکرز به هیلاری کلینتون

هیلاری کلینتون

 


نجات یک پسر بچه 7 ساله از سوی آتش نشانان در شهر شیامن چین

چین

 


یک صفحه نمایش بزرگ در میدان تایمز نیویورک در حال نمایش آتش

میدان تایمز

 


تزیین درختان دیتان پارک پکن به مناسبت سال نو چینی

سال نو چینی

 


حامیان وزیر گجرات هند برای حمایت ازروزه سیاسی یک روزه او تجمع کرده اند

گجرات هند

 


کودک فلسطینی در روستای نبی صالح در کرانه غربی مشغول بازی فوتبال است که گاز اشک آور ارتش اسراییل که به روی معترضان شهرک سازی های اسراییل پرتاب شد اشک از چشمانش در آورد

کودک فلسطینی

 


بدون شرح!

بدون شرح

بدون شرح

بدون شرح

بدون شرح

بدون شرح

 

چهارشنبه 5/11/1390 - 10:53
سينمای ایران و جهان
رضا صادقی برای اولین بار آبی پوشید
فیلم «بی‌خداحافظی» گزارشی است از زندگی و اوضاع و احوال یك هنرمند، از روزی‌كه شروع به تلاش و فعالیت می‌كند و از یكی از جنوبی‌ترین شهرهای ایران، بندر‌عباس به تهران می‌آید. این شخصیت می‌خواهد خواننده شود و ...


روایت احمد امینی كارگردان از اولین فیلم رضا صادقی
از انزوا تا كما

برترین ها: فیلم «بی‌خداحافظی» گزارشی است از زندگی و اوضاع و احوال یك هنرمند، از روزی‌كه شروع به تلاش و فعالیت می‌كند و از یكی از جنوبی‌ترین شهرهای ایران، بندر‌عباس به تهران می‌آید. این شخصیت می‌خواهد خواننده شود و مسیر سختی را پشت‌سر می‌گذارد تا به اوج برسد و در اوج به دلایلی تصمیم به یك انزوای خودخواسته می‌گیرد. او دچار یك سرخوردگی می‌شود كه این سرخوردگی درنهایت او را به كما می‌برد. در این میان یك خبرنگار كنجكاوی می‌كند و به دنبال داستان زندگی  این فرد می‌رود. او با افراد مختلفی كه در طول این مدت با او در تماس بوده‌اند آشنا می‌شود و بیننده بر‌اساس اطلاعاتی كه این افراد می‌دهند قطعات پازل زندگی او را كنار هم می‌چیند.

زندگی رضا صادقی داستان فیلم نیست
داستان «بی‌خداحافظی» در مورد زندگی رضا صادقی نیست. او یك قصه كلی از زندگی‌اش را و این‌كه یك زمانی با دو نفر از دوستانش از میناب بندرعباس به تهران آمدند و ماجراهایی كه برای‌شان اتفاق افتاد را تعریف كرد اما این آدم‌ها چه شخصیت‌هایی هستند و چه مسیری را طی می‌كنند و... برداشت‌های آزاد نویسنده و كارگردان كار است. شاید 5درصد از زندگی رضا صادقی در این فیلم وجود داشته باشد و 95درصد باقی ساخته ذهن نویسنده است. سعی شده قصه‌ها و نكاتی در فیلمنامه گذاشته شود كه به زندگی اصلی او لطمه نزند و چیزهایی كه با روحیه و شخصیت او همخوانی ندارد در داستان گذاشته نشود.  «بی‌خداحافظی» قصه 3جوان است كه هركدام در آرزوی رسیدن به هدف‌شان به تهران می‌آیند و زندگی‌شان دستخوش ماجراهای دیدنی می‌شود. نقش این 3 جوان را رضا صادقی، محمدرضا فروتن و افشین هاشمی بازی می‌كنند.

رضا صادقی می‌گوید كه چرا دیگر او را در فیلمی نخواهید دید

من با پای شكسته پریدم
آیا  او یك پدیده است؟ طرفدارانش می‌گویند او «مردمی‌ترین» و «خاكی‌ترین» چهره هنری ایران است،‌ همین طرفداران هستند كه یك لباس متحدالشكل دارند كه حالا به پرچم‌شان بدل شده و هر جا گروهی مشكی‌پوش ببینید فكر می‌كنید طرفداران او هستند رضا صادقی یك پدیده است، پدیده‌ای كه صدایش به زندگی خیلی از ما سنجاق شده است.




قرار نیست آل‌پاچینو باشم
بی‌تعارف بگویم، از وقتی در این فیلم بازی كردم احترامم نسبت به عوامل پشت صحنه سیما بیشتر شد، ضمن احترام به تمام بازیگران بزرگ من فكر می‌كنم كه دنیای بازیگران در مقابل دنیای عوامل پشت صحنه در حد یك شوخی است، یعنی تمام آبرو و آبروداری به‌عهده یكسری از عوامل زحمتكش پشت صحنه است، مثلا من قبلا فكر می‌كردم گریم درحد یك فون زدن است ولی حالا می‌بینم كه بچه‌های گریم لحظه‌به‌لحظه همه‌چیز را چك می‌كنند و نق‌ونوق‌های من را تحمل می‌كنند. من به‌عنوان یك فرد نابازیگر‌ واقعا آدم‌های اطرافم كمكم كردند كه بتوانم جلوی دوربین راحت باشم والا با دوربین غریبه نیستم، ولی خب جلوی این دوربین با این نگاه تصویری تا به حال نبوده‌‌ام و عوامل باعث شدند من جلوی این دوربین راحت باشم و امیدوارم سرانجام خوبی داشته باشد. قرار نیست كسی من را جای آل پاچینو ببیند یا حتی بازیگر تصور كند. من دیدم بهترین كاری كه می‌توانم بكنم این است كه فقط خودم باشم. در مقابل بازیگرانی مثل محمدرضا فروتن، دهكردی، تهامی و... اصلا خنده‌دار است من بازی كنم؛ خیلی رك بگویم مثل این است كه فروتن جلوی من بیاید و بخواند.




بازیگران واقعی كم هستند
اولین پلانی كه از من گرفتند 3 برداشت شد، الان كه پایان فیلم است نمی‌توانم بگویم بازی من خوب شده و برداشت‌ها كمتر شده است. فكر می‌كنم احمد امینی به خاطر فضای بازی من یا ناآگاهی من نسبت به بازیگری و مسائل جانبی نگاهش را به بازی من تغییر داده كه من توانسته‌ام جلوی دوربین بهتر باشم.
درمورد این دنیای بازیگری باید بگویم كه مانده تا برف زمین آب شود و واقعا به جز یك تعداد معدودی از دوستان گلم نمی‌دانم یك عده‌ای چطوری توانسته‌اند در سینما بمانند؟! تازه فهمیدم كه زندگی در لحظه یعنی چه؟ فقط یك عده كم هستند كه واقعا بازیگرند.

مشكل اصلی خواننده‌ها
آلبوم من كادوی تولدم نبود، پدر من وزیر یا كارخانه‌دار نبود كه بخواهد به من هزینه یك آلبوم را كادو بدهد. من فقط با یك دعای خیلی قوی پدرومادرم، پشتكار خودم و محبت خدا به جلو آمدم. نمی‌دانم چرا همیشه وقتی از هنرمندها فیلم ساخته شده از بدبختی‌های‌شان گفته شده مثلا یك هنرمند معتاد شده یا خیانت دیده یا... اما هنرمند دردهای دیگری هم به جز این‌ها دارد. ممكن است یك هنرمند درد بالا و پایین رفتن از پله داشته باشد و درد یك خواننده همیشه مجوز گرفتن یا نگرفتن نیست، گاهی درد هنرمند آدم‌های دوروبرش است، یك عده فكر می‌كنند دوروبر هنرمندها همیشه گل و بلبل و حوری است ولی واقعا این‌جوری نیست، یكسری آدم‌ها دوروبر هنرمندها وجود دارند كه از صدتا جذامی بدتر هستند كه مردم آن‌ها را نمی‌بینند.

بازیگری یا خوانندگی؟
قطعا خوانندگی بهتر از بازیگری است، من به این قضیه یقین دارم، دنیای موسیقی یك دنیای دیگر است. چندوقت پیش آقای امینی به من گفت: «در زندگی‌ام حسرت هیچ‌چیزی را نخورده‌ام. همه‌چیز داشته‌ام. تنها حسرتم این است كه اگر بلد بودم یك‌ ساز بزنم حتما فیلم بهتری می‌ساختم، دنیایم بهتر بود و زندگی بهتری داشتم.» شنیدن این حرف از آدمی كه عمرش را برای سینما گذاشته نشان می‌دهد كه موسیقی یك دنیای دیگر است. دنیای بازیگرها هم برای من قابل احترام است، من مهمان آن‌ها هستم، نه خوش‌نشینی خواهم كردم و نه دوست دارم خوش‌نشینی كنم. وادی بازیگری منزلگاهی نیست كه من دوست داشته باشم در آن بمانم. از این مهمانی و از مهمان بودن در این فیلم لذت می‌برم.

خواندن یك برداشت دارد
روی استیج رفتن خیلی سخت‌تر از جلوی دوربین رفتن است. جلوی دوربین باید با تفكر و نگاه فرد یا افراد دیگری بروی ولی روی استیج با لبخند و اخم زنده مردم مواجه می‌شوی، هرچه هست همانجاست، همه‌چیز یك برداشت بیشتر ندارد و همه‌چیز را باید بسپاری به عقیده و طرز تفكر آدم‌ها. بار اولی كه رفتم روی استیج را كاملا به یاد دارم. البته نمی‌شود اسم آن را استیج گذاشت چون برای 400 دانش‌آموز در مدرسه‌ای واقع در بندرعباس خواندم. آن‌جا قرار بود قرآن بخوانم، وقتی پشت میكروفن قرار گرفتم دیدم نمی‌توانم بخوانم. به همین دلیل پشتم را به جمعیت كردم! ولی از همان نخستین بار نگران استیج نبودم بلكه نگران مدیریت روی استیج بودم. به‌نظر من خواننده‌ای كه روی استیج می‌رود و كار خوب می‌خواند كار شق‌القمری نكرده است چون خواننده باید درست بخواند اگر نخواند یك بحث دیگر است. ولی حواشی استیج را نگه داشتن و مدیریت آن و از همه مهم‌تر مشخص كردن عقاید كسانی كه برای شنیدن صدایت می‌آیند مهم است؛ كسی كه به خاطر خواننده موردعلاقه‌ای زحمت و هزینه به كنسرت آمدن را به دل می‌خرد با یك كلمه كوچك آن خواننده دنیایش این‌ور و آن‌ور می‌شود و رهایت می‌كند یا برعكس آن هم امكان‌پذیر است.

چرا صدای من را گوش می‌دهید؟
4 ترانه در این فیلم می‌خوانم، 2 تای آن‌ها را خانم زنگنه سروده و دوتای دیگر را خودم گفته‌ام. این فیلم داستان زندگی من نیست. نكته‌هایی از زندگی یك آدم است با شرایط خاص فیزیكی و فكری، محیطی و زندگی كه آمده و به نقطه‌ای رسیده كه محبت مردم را دارد. چندوقت پیش یك ای‌میل داشتم كه یكی از دوستانم از من پرسیده بود شما چرا فكر می‌كنید زندگی‌تان آنقدر جالب است كه می‌تواند فیلم شود؟جواب این دوست را همین الان می‌دهم، زندگی رضا صادقی به شخصه واقعا جالب نیست، زندگی آن آدمی كه تو صدایش را گوش می‌دهی جالب است و این‌كه اصلا چه اتفاقی افتاد كه تو الان صدایش را گوش می‌دهی؟

جنوبی‌ها در «بی‌خداحافظی»
محمدرضا فروتن دوست قدیمی و چندساله من بود و همیشه حتی قبل از اینكه با او آشنا شوم كارهایش را دوست داشتم و وقتی كه خواستم با كسی برای حضور در این فیلم مشورت كنم، نخستین كسی كه به‌نظرم رسید او بود. فروتن گفت:‌ «بازیگری تجربه جالبی است، قبول كن.» آن موقع هنوز قرار نبود نقش مقابلم را او بازی كند و بعدا این قضیه یك‌دفعه رخ داد. اتفاق جالبی كه در این پروژه افتاد این بود كه تعداد زیادی از عوامل این پروژه جنوبی هستند؛ صدابردار، تصویربردار و خیلی‌های دیگر. این جنوبی بودن خیلی به من كمك كرد و لذتی به من داد كه آن‌‌طرفش ناپیداست (باخنده) و بماند كه تمام این دوستان نگاه‌شان این است كه این فیلم باید خوب شود.

زندگی در طبقه ششم
من تنها از بندرعباس به تهران آمدم و قصه این 3 دوست كه از بندرعباس می‌آیند و در فیلم به تصویر كشیده می‌شود زاده تخیل نویسنده است، من زمانی كه‌ از بندرعباس آمدم با یك زندگی سخت مواجه شدم، یادم است كه آن‌موقع مجبور شدم در یك خانه در خیابان اسكندری جنوبی كه در طبقه ششم بود ساكن شوم، خانه‌ای كه آسانسور نداشت و بالا رفتن از آن پله‌ها برای من خیلی سخت بود ولی همه این‌ها گذشت. بعد هم وقتی شروع كردم به ضبط كارهایم قدرت این را نداشتم كه نوازنده‌های خوبی برای كارم بیاورم و به همین دلیل بیشتر سازها را خودم می‌زدم ولی یكسری از دوستان خوبم كنارم بودند و من را درك می‌كردند مثل پیمان عیسی‌زاده و مجتبی شكاری.
حواشی و قصه این فیلم هم می‌خواهد این را بگوید كه. یك خواننده كه به جایی رسیده، زندگی‌اش دستخوش اتفاق‌هایی بوده است و این‌طور نیست كه آره فلانی آمد و همه به او حال دادند تا خواننده شود.




برای نخستین‌بار آبی پوشیدم
در این پروژه برای نخستین‌بار رنگ آبی بر تنم كردم آن هم زمانی كه سكانس بیمارستان را داشتیم. پوشیدن لباس آبی واقعا خیلی حس بدی به من داد. خیلی سخت بود كه بعد از این همه سال مشكی پوشیدن یك لباس رنگی بپوشم. واقعا دلم نمی‌خواهد لباس رنگی بپوشم حتی در تنهایی‌هایم. من با مشكی راحت‌تر هستم؛ یك‌جورهایی با آن خوبم، آبی رنگ خوبی است اما رنگ مشكی بهتر است. در قصه این فیلم اصلا گفته نمی‌شود كه چرا من مشكی می‌پوشم و سعی كردم به حواشی كه به‌خودم ربط دارد اشاره نشود، چون من به‌خودم این حق را نمی‌دهم كه چنین مسائل شخصی را فیلم كنم و دلیلی برای این‌كار نمی‌بینم.
مشكی پوشیدن برای من یك پرچم است، من تا به حال به كسی اصرار نكرده‌ام كه مشكی بپوشد، مشكی پوشیدن مال من است، نگاه من است و برای تثبیت تفكر رضا صادقی است. اصلا برایم مهم نیست كه اسمی از رضا صادقی می‌ماند یا نه ولی رسم رضا صادقی با این رنگ می‌ماند. شاید بعدها بگویند كه یك نفر بود كه وقتی همه از نقض اتفاقات می‌ترسیدند یكهو سر بلند كرد و گفت: «مشكی رنگ عشق است.» این‌كه همه می‌گویند مشكی رنگ غم و عزاست من می‌گویم نیست و این را ثابت كردم، من می‌خواهم بگویم مردم همه چیز را الكی قبول نكنند اگر گفتند رضا صادقی آدم خوبی است قبول نكن اگر هم گفتند آدم بدی است باز هم قبول نكن و اول برو تحقیق كن، بعد قبول كن. من خسته شده‌ام و واقعا بریده‌ام از این تفكر منفی‌گرایی كه بعضی وقت‌ها می‌بینم؛ دوست دارم از این رنج فرار كنم.




من یك چاه نفت  هستم
این را هم برای نخستین‌بار می‌گویم كه هركسی به ما در بطن موسیقی حال داد برای حال خودش بود یعنی هیچ‌كس برای چشم و ابروی من كاری نكرد البته به جز یكسری آدم كه اهل موسیقی بودند مثل نوازنده‌ها و تنظیم‌كننده‌ها اما افرادی كه در حواشی هستند بدون تعارف فقط به خاطر خودشان جلو آمدند؛ رضا صادقی برای خیلی‌ها در حكم یك چاه نفت سیار بود، این خیلی‌ها در این چاه را باز كرده و استفاده می‌كردند. آخرش هم خودم می‌گفتم درش را ببندید كه لااقل خشك نشوم (باخنده). مردم فكر نكنند كه یك خواننده خوش خوش‌شان می‌آید و یك نفر به او پول می‌دهد كه بخواند، حداقل برای من اینگونه نبوده است. مقوله این فیلم هم همین است و می‌گوید اگر قرار است كسی به نتیجه‌ای برسد به این سادگی‌ها نیست.




من با بال شكسته پریدم
هرآدمی كه موفقیت خود را نبیند موفق نمی‌شود. من وقتی از بندرعباس آمدم این روز را می‌دیدم. وقتی شایدها تبدیل به بایدها شوند به نتیجه می‌رسی. حواشی زیادی برای من ساختند به‌خصوص وقتی این فیلم شروع شد. درضمن پیشنهادهای زیادی برای بازی به من شد كه من خودم گفتم خنده‌دار است كه این پیشنهادها را به من می‌دهید. من همیشه می‌گویم: «پریدن سخت است تا وقتی كه دست آدم‌ها سنگ است، اگر هم دونه می‌پاشند یك جای كار می‌لنگه.»
من با بال شكسته پریدم و با بال شكسته پرگشودن هنر است این را همه پرندگان می‌دانند. كسی به من پول بیلبورد پركردن در شهر را نداد،  كسی برایم اتفاق خوب پیش نیاورد. هنوز هم در تهران و در مقوله تهیه‌كنندگی مقوله شهرستانی یا تهرانی بودن وجود دارد، الان را نبینید كه رضا صادقی، رضا صادقی است؛ من خوب به یاد دارم كه در همین تهران در یك كلاس نشسته بودم، یكی كه كنارم بود زد به پشتم و گفت: «تو اینجا چه‌كار می‌كنی؟ یك مشت شهرستانی تهران را پر كرده‌اید كه چی؟!»
آن حرف‌ها هنوز هم هست و هنوز خیلی از ذهنیت‌ها رشد نكرده است.

من فقط بلدم نقش خودم را بازی كنم
بازی كردن برای من تمام شد و امید دارم كه مطمئن این حرف را بزنم؛ نه این‌كه بازی در این فیلم بد بوده باشد، نه اما وقتی به‌خودم نگاه می‌كنم می‌بینم من فقط بلدم نقش خودم را بازی كنم نه كسی دیگر را. در این فیلم اسمم رضا صادقی است و فكر هم نمی‌كنم این رضا صادقی به درد فیلم دیگری بخورد. من دنیای موسیقی‌ام را خیلی بیشتر دوست دارم. یك جاهایی می‌خواستم زیركارم بزنم چون ترسیده بودم ولی بعدش با همراهی تمام دوستانم در این فیلم ترسم ریخت. به پیام دهكردی گفتم تو نمی‌توانی به من بازیگری یاد بدهی، او هم حواشی كار را به من گفت و من در این فیلم یك كارهایی كردم كه هیچ‌وقت دوست نداشتم مثلا پوشیدن لباس آبی یا بحث كردن با یك دوست و...

منتظر كنسرت بعدی من باشید
این جلوی دوربین رفتن برای من خیلی مفید بود، از این به بعد ببینید رضا صادقی روی استیج چه می‌كند، من جرات پیدا كردم شاید در آن حد كه خیلی راحت بتوانم با یك سر تراشیده روی استیج بیایم و بخوانم، اعتماد به‌نفس داشتم شاید هم یك خرده زیادی داشتم. بعضی كارها هستند كه شاید در فرمت آدم نباشند اما بعد از بازی در این فیلم دیدم می‌شود به خیلی كارها و رفتارها فكر كرد، مثلا چیزی كه در این فیلم باعث شد آن را در خودم اصلاح كنم این بود كه من در حرف زدن خیلی از كلمات را می‌‌خوردم ولی اینجا فهمیدم باید كلمات را درست و واضح تا آخر بگویم.




حرف آخر
واقعا از همه دوستانم در دنیای سینما و بعد از همه آدم‌هایی كه دوست من نیستند ولی من به حكم دیدن تصویرها‌ی‌شان آن‌ها را می‌شناسم عذر تقصیر دارم، من فقط در دنیای آنها یك مهمان بودم و ممنونم كه من را به مهمانی پذیرفته‌اند. از مردم خواهش می‌كنم ماجرای این فیلم را ببینند نه بازی رضا صادقی را؛ این فیلم داستان زندگی من نیست اما یك گوشه‌هایش به‌صورت خیلی خاصی زندگی من است مثلا مسائل عاطفی گذشته‌اش یا مسائل معشیتی اوایل حضور و یكسری جاهای خوبش.
چهارشنبه 5/11/1390 - 10:51
ورزش و تحرک


مهدوی کیا؛ از بازگشت و دنیزلی تا اختلاف با کریمی

از ابتدا تا انتهای مصاحبه مهدوی کیا می شد همه حس ها را تجربه کرد. هیجان، آرامش و خشونت. ابتدای مصاحبه تحت تاثیر حجب و حیای همیشگی مهدوی کیا بود. با همان متانتی که فقط خاص اوست، وارد مصاحبه شد اما به تدریج جو تغییر کرد.


برترین ها: از ابتدا تا انتهای مصاحبه مهدوی کیا می شد همه حس ها را تجربه کرد. هیجان، آرامش و خشونت. ابتدای مصاحبه تحت تاثیر حجب و حیای همیشگی مهدوی کیا بود. با همان متانتی که فقط خاص اوست، وارد مصاحبه شد اما به تدریج جو تغییر کرد. قابل پیش بینی نبود که او با شخصیت محجوبش بتواند اوج هیجان و حتی اوج عصبانیت را به نمایش بگذارد اما این اتفاق افتاد.

زمانی که درمورد دوران بازیگری اش در هامبورگ و بوندس لیگا صحبت می کرد و انگار تمام آن صحنه ها یکی پس از دیگری از جلوی چشمش می گذشت، هیجانی ناب را به معرض نمایش گذاشت اما وقتی بحث به فوتبال ایران کشید، جو عوض شد.


صحبت کردن راجع به داماش و اتفاقاتی که در گیلان برای او افتاده بود، او را به اوج عصبانیت کشاند؛ عصبانیت از قضاوت های بدی که راجع به او شده بود و برچسب هایی که برای اولین بار به او چسبانده بودند. اولین بار بود که این عصبانیت را در چهره و صدای مهدوی کیا می دیدیم. صحبت های بیشتر را از زبان خودش می خوانید.

*بعد از 13 سال به پرسپولیس برگشتی. به نظر خودت زمان مناسبی برای بازگشت بود یا کمی دیر آمدی؟

دقیقا 13 سال گذشت. دقیقا 13 دی بود که آخرین بازی ام را برای پرسپولیس انجام دادم و بعد از 13 سال به این تیم آمدم. خیلی زود گذشت و اصلا باورم نمی شود که این زمان گذشته است. نمی دانم دیر است یا زود، خیلی دوست داشتم دو سال پیش این اتفاق می افتاد و زمانی که به ایران آمدم، به پرسپولیس می آمدم اما به دلایلی این اتفاق نیفتاد تا امروز به پرسپولیس بیایم. خیلی خوشحالم بعد از 13 سال به تیمی برگشته ام که از بچگی عاشقش بودم. چهار سال رویایی را در این تیم گذراندم و روزهای بسیار خوبی در ایران و آسیا داشتیم.

*باتوجه به روندی که در فوتبال آلمان داشتی و حسابی در آن فضا جا افتاده بودی، هیچ کس فکرش را نمی کرد که روزی به ایران بیایی و چند سال در لیگ برتر بازیکنی. خودت فکر این روز را می کردی؟

هیچ وقت فکر نمی کردم بازهم در ایران فوتبال بازی کنم. البته از روزی که رفتم، همیشه در ذهنم بود که باید با پیراهن پرسپولیس خداحافظی کنم اما اینکه چند سال در ایران و در یک تیم دیگر بازی کنم، فکر نمی کردم اتفاق بیفتد. اما به خاطر مشکلاتی که قبلا توضیح دادم، برگشتم. فکر می کنم در یازده سالی که در فوتبال آلمان بودم، توانستم نماینده خوبی برای ایران باشم.

سال هایی که در هامبورگ بازی کردم، خوب بودم و حتی بعد از سال ها توانسته ام رابطه خوبم را با مسئولان و هواداران این تیم حفظ کنم. دوست دارم در یک مرحله دیگری از فوتبال اروپا ادامه دهم و آن هم بحث مربیگری است که صحبت هایی شده و دوست دارم مربیگری را از پایه و در اروپا آغاز کنم. همان طور که در بازیگری پله پله بالا آمدم، دوست دارم در مربیگری هم این مرحله را طی کنم.


*برنامه 90 یک نظرسنجی گذاشت درمورد موفق ترین لژیونر ایران که در آن نظرسنجی علی دایی اول شد. این درحالی بود که همه فکر می کردند به خاطر تداوم حضورت در فوتبال آلمان، مردم به شما رای دهند. نظر خودت در این مورد چیست؟

به نظرم تداوم در فوتبال اروپا بسیار مهم است و یک بحث جدی می خواهد. در فوتبال اروپا تیم ها بدنسازی بسیار سختی دارند و اینکه شما بیش از یک دهه در فوتبال اروپا بمانید، نشان می دهد که روحیه بالا و پشتکار زیادی داشته اید. بازی کردن در اروپا مشکلات خیلی خیلی زیادی دارد و بالا و پایینش زیاد است.

من در اروپا هم دوران خوب داشتم و هم دوران بد و حتی چند ماه سکونشین بودم اما آن قدر جنگیدم تا بتوانم حقم را بگیرم. همیشه وحید هاشمیان را ستایش می کنم که یازده سال در فوتبال آلمان بود و واقعا این کار آسانی نیست. بریا من هم بیشتر زمانش خوب بود، با اینکه یک سال آخر روزهای خوبی نداشتم. زمانی که در هامبورگ بودم، به اکثر چیزهایی که می خواستم، رسیدم و عناوینی به دست آوردم که برای یک بازیکن ایرانی ارزشمند است. امیدوارم در آینده بازیکنانی پیدا شوند که بتوانند این راه را ادامه دهند.

*به نظر می رسد دیگر نسل بازیکنان لژیونر در آلمان تمام شده است.

من و وحید دیگر آخرین بازیکنان بودیم. زمانی 14، 15 بازیکن در فوتبال آلمان بودند اما مدت هاست بعد از ما دیگر بازیکنی نرفته است.

*چرا؟ به نظر می رسد علاوه بر مسائل فوتبالی، شرایط اجتماعی و سیاسی هم در این قضیه موثر بوده.

شاید اما آن زمان تیم هایی مانند استقلال و پرسپولیس بیشتر بازیکن می ساختند و شرایط فوتبال هم بهتر بود. شما ببینید چند بازیکن از این دو تیم ترانسفر شده اند.

*یعنی فقط به خاطر کیفیت بازیکنان آن دوره بود که ترانسفر می شدند؟

نه. بارها بحث کرده ام که تنها جایی که فوتبال اروپا به فوتبال آسیا توجه می کند، جام جهانی است. مثلا فینال جام ملت های آسیا در اروپا در حد یک خبر سه چهار ثانیه ای مورد توجه قرار می گیرد اما جام جهانی جایی است که همه بازیکنان زیر ذره بین باشگاه های اروپایی قرار می گیرند.


*لیگ کشورهایی مانند کره و ژاپن را هم دنبال نمی کنند؟

نه. البته بحث لیگ این کشورها به خاطر اسپانسرهایی که دارند، جدا از کشورهای دیگر است. شرایط یرا که بازیکنان ایرانی در اواخر دهه 70 در فوتبال اروپا داشتند در حال حاضر بازیکنان کره و ژاپن دارند بازیکنانی بسیار باکیفیت که در تمام لیگ های اروپایی حضور دارند. تا اواخر سال 90 ژاپنی ها جزو تیم های درجه دوم و سوم آسیا بودند اما با یک برنامه ریزی صحیح به جایگاه فع لی شان رسیده اند. آنها چند بازیکن باتجربه اروپایی را به لیگشان آوردند، تماشاچی و اسپانسر را جذب کردند و نتیجه اش این شد که می بینید.

اما برای ما برعکس این قضیه اتفاق افتاد. فوتبال ما بسیار پویا بود و فوتبالمان زنده شده بود، بعد از آن، فوتبالمان را حرفه ای کردیم درحالی که هیچ امکانات حرفه ای نداریم و AFC هم سهمیه های ما را کم می کند، بحث دیگری که متاسفانه در فوتبال ما پررنگ شده، بحث نتیجه گرا بودن است که هم در فوتبال نتیجه گرا شده اند. مدیر یا مربی می خواهد خودش را ابقا کند و بماند و به همین دلیل هم برنامه درازمدت وجود ندارد. یک بحث دیگر هم که ساعت ها می شود درمورد آن بحث کرد فوتبال پایه است.

زمانی که در تیم های پایه بازی می کردم سطحش در حد فوتبال بزرگسالان بود اما الان این طور نیست. در این مورد بارها با آقای دوستی مربی سابقم بحث کرده ام. او یک بار حرف جالبی به من زد و گفت کیفیتی که شما داشتید، اگر بازیکنان الان داشتند ما هر سال قهرمان آسیا می شدیم. ما فوتبال پایه مان را رها کردیم و می خواهیم در سطح ملی و باشگاهی نتیجه بگیریم.

*فکر می کنی چقدر از این مشکل به بحث مدیریتی برمی گردد؟ مدیران ما اکثرا فوتبالی نیستند و زمانی که به فوتبال می آیند سال ها زمان نیاز دارند تا با این فضا آشنا شوند.

من یک مثال برای شما از فوتبال آلمان می زنم. آلمان همیشه در هر تورنمنتی که شرکت می کند جزو چهار تیم برتر است. اول مسابقات همه می گویند آلمان هیچ مقامی نمی آورد؛ اما آنها همیشه با مقام، هر تورنمنتی را ترک می کنند. دلیلش چیست؟ به خطار اینکه آنها با نظم و انضباط فوتبال را یاد می گیرند و بازی می کنند.

 سراسر فوتبال آنها برنامه ریزی شده است و کسی که می خواهد فوتبالیست شود از پنج شش سالگی فوتبال را یاد می گیرد. میانگین سنی تیم ملی آلمان به 22 سال رسیده یعنی آنها این قدر استعداد دارند که میانگین سنی شان را به 22 رسانده اند. روزی که اولیور کان از فوتبال خداحافظی کرد همه گفتند این تیم تمام می شود اما چند دروازه بان جوان به تیم ملی معرفی شدند.

زمانی که قبل از جام جانی دروازه بانشان آسیب دید همه نگران بودند؛ اما این تیم آن قدر دروازه بان جوان داشت که هیچ مشکلی به وجود نیامد. یا مثلا بالاک؛ او وقتی یک هفته قبل از جام جهانی مصدوم شد همه نگران بودند، به غیر از خود آلمانی ها. بالاک حتی فرصت خداحافظی هم پیدا نکرد چون آن قدر استعداد پشت سرش بود که یک مصدومیت باعث شد از فوتبال آلمان محو شود.


*پس شرایط اقتصادی و سیاسی را در این مسئله بی تاثیر می دانی؟

مطمئنا تاثیر دارد، اما نه بیشتر از مسائل دیگر. همان طور که گفتم جام جهانی بهترین میدان برای دیدن بازیکنان آسیایی است. در گذشته ژاپن و کره به خاطر اسپانسرهایشان و مسائل اقتصادی توانستند به فوتبال اروپا راه پیدا کنند؛ اما الان شرایط فرق می کند و آنها واقعا بازیکنان باکیفیتی دارند. مثلا زمان که من در هامبورگ بودم و تاکاهارا برای تست دادن آمده بود پنج شش دوربین تلویزیونی و 15، 16خبرنگار و چهار پنج اسپانسر قوی همراه او به هامبورگ آمدند که همه تعجب کرده بودند.

این نشان می دهد که بحث اقتصادی چقدر مهم است. البته این مسئله که نفرات اولی که به فوتبال یک کشور می روند در رفتن نفرات بعدی بسیار مهم است. علی دایی، باقری و عزیزی نمایندگان بسیار خوبی از فوتبال ایران بودند و همین مسئله باعث شد تا بقیه بازیکنان هم به آلمان بروند. یکی دیگر از شانس های ما همگروهی با آلمان در جام جهانی بود چون آنها خیلی درباره فوتبال ایران تحقیق کرده بودند و شناخت زیادی از فوتبال ایران داشتند.

*به عنوان بازیکنی که سال ها در فوتبال آلمان بوده فکر می کنی مهم ترین فاکتور برای ماندگارشدن در فوتبال اروپا چیست؟ خیلی کم اتفاق افتاده که بازیکنان ایرانی بتوانند سال های طولانی در فوتبال اروپا بمانند؟

واقعا سخت است که در فوتبال آلمان بمانی. بعضی اوقات تمرینات و فشار آن قدر سخت است که از فوتبال بازی کردن پشیمان می شوی و می گویی که نمی خواهم در فوتبال بمانم، مگر اینکه هدفی داشته باشی. در فوتبال آلمان باید بهتر از بازیکن آلمانی باشی تا بتوانی بازی کنی. اگر بهتر نباشی، آنها پولشان را دور نمی ریزند که تو را جذب کنند. اول که می روی زبان بلد نیستی و این مشکل ترین قسمت است. سختی بعدی ارتباط عاطفی برقرارکردن با بازیکنان و مربی است.

زمانی که ما به آلمان رفتیم جو مثبتی برای ایرانی ها نبود و این شرایط روز به روز سخت تر می شد. باید  آن قدر رفتارهای حرفه ای از خودت نشان دهی و آن قدر احترام بگذاری و آن قدر کار کنی تا بدانند برای کمک کردن آمدی؛ اما وقتی تو را قبول کردند آن وقت ستاره می شوی و همه از تو حمایت می کنند. روزنامه ها، تماشاگران و مربیان همه از تو حمایت می کنند و دیگر برایشان فرقی نمی کند که تو خارجی هستی چون می خواهی به تیمشان کمک کنی. مثل اتفاقی که برای جواد نکونام افتاده. در ترکیب اصلی بازی می کند، پنالتی می زند و همه کاره است. شرایطی که من در هامبورگ داشتم واقعا خوب بود. بعد از شش سال فیکس بازی کردن مرا به سکو فرستاندند با تمام توانایی های فنی ام و با تمام محبوبیتم.


*چرا این اتفاق افتاد؟

مربی می گفت که تو به سیستم من نمی خوری و به تو اعتقاد ندارم.

*او همبازی ات هم بود؟

بله.همبازی و دوستم بود، الان هم سرمربی الهلال است و همدیگررا می بینیم؛ اما من از یک اخلاق آنها خوش می آید و آن، این است که حرفشان را رک می زنند. نشست وسط زمین بعد از تمرین و گفت: «وایسا باهات کار دارم». یک روز بعد از تمترین مرا صدا کرد که هیچ وقت یادم نمی رود، وسط زمین روی توپ نشست و من هم روی توپ رو به رویش نشستم. در چشمان من نگاه کرد و خیلی رک گفت تو باید از این تیم بروی. گفت تو به درد سیستم من نمی خوری، من می خواهم با دو مهاجم بازی کنم و تو را نمی خواهم.

اگر اینجا بمانی شانسی برای بازی کردن نداری. من هم به کار خودم اعتقاد داشتم و می دانستم که می توانم هافبک و دفاع راست بازی کنم. گفتم می توانم بازی کنم؛ اما مربی گفت نه من ندیده ام تو در پست های دیگر بازی کنی و از تو استفاده نمی کنم. به او گفتم من می مانم و تمرین می کنم و دوباره برمی گردم؛ اما گفت نه غیرممکن است این ایتفاق بیفتد. من فقط یک جمله گفتم که اگر تیمی پیدا نکردم و ماندم و تمرین کردم و خوب بودم شما به من بازی می دهی؟ بلند شد دست داد و گفت اگر تیم دیگری نرفتی و خوب تمرین کردی و خوب بودی به تو بازی می دهم.

*خب با این شرایط چقدر طول کشید تا توانستی به ترکیب برگردی و خودت را ثابت کنی؟

بیش از دو ماه روی سکو نشستم، با اینکه در تمام تست های بدنی نفر اول بودم و در تمام بازی های دوستانه عالی کار می کردم.

*هوادران هم به شدت تشویقت می کردند.

هوادار به شدت ناراحت بود؛ اما مربی تصمیم می گیرد و کسی هم نمی تواند حرفی بزند.


*واقعا مشکل و با سرمربی، فنی بود؟ در ایران می گفتند توماس دال با شما مشکل شخصی داشت و به همین دلیل بازی ات نمی داد.

نه مشکل فنی بود. در آن زمان روزنامه های ایران از قول من نوشتند مشکل من با سرمربی، فنی نیست. روزنامه های آلمانی هم این مطلب را ترجمه کردند و جو بدی به راه افتاد به من زنگ زدند و من گفتم هیچ وقت چنین حرفی نمی زنم. دارم تمرین می کنم و این حرف را نزدم. خودش هم یک بار من را دید و با عصبانیت گفت چرا از من معذرت خواهی نمی کنی. من هم گفتم بابت حرفی که نزده ام، معذرت خواهی نمی کنم. بعد از چند هفته از شانس من چند بازیکن تیم همزمان با هم مصدوم شدند و با یخ از زمین بیرون رفتند!

همیشه ساکم پشت ماشینم بود چون همیشه ایمان داشتم که جزو 18 نفر قرار می گیرم. سومدیک که الان پرسپولیس است، آن موقع کمک مربی ما بود و من را صدا کرد و گفت میای امروز جزو 18 تا؟ رفتم لباس هایم را  از پشت ماشین برداشتم. سومدیک رابطه خیلی صمیمانه ای با من داشت و به من گفت سرمربی خیلی تردید دارد که از تو استفاده کند؛ اما امروز جزو 18 تا هستی. به او گفتم چی شد که بعد از این همه مدت می خواهد از من استفاده کند.

سومدیک گفت توماس دال می خواست از بازیکنان تیم آماتور استفاده کند؛ اما من به او گفتم مهدی دو ماه است دارد با ما تمرین می کند و یکی از آماده ترین بازیکنان ماست. بعد وارد 18 تا شدم؛ اما بازی نمی کردم. بعضی از بازی ها از دقیقه 45 به من می گفتند گرم کنم. من سه بازی 45 دقیقه گرم می کردم؛ اما حتی یک دقیقه هم بازی نمی کردم. یادم است با بیله فلد بازی داشتیم. به من گفتند گرم کن و من فکر کردم این بار هم مثل دفعات قبل است. در آن بازی خوب گرم نکردم و بیشتر حواسم به بازی بود که دقیقه 75 وقتی بازی گره خورده بود، دیدم سومدیک اشاره می کند. پیش خودم گفتم که با من نیست، اما دیدم هیچ بازیکنی دور و بر من نیست و فهمیدم با من است. به من گفت بیا، سومدیک دستم را گرفت و به من گفت الان تو این 10 دقیقه باید خودت را نشان دهی و الان موقع اش است.


 به بازی رفتم و آنقدر در آن 10 دقیقه دویدم که وقتی بازی تمام شد، انگار داشتم خون بالا می آوردم. در پست دفاع راست بازی کردم و واقعا عالی بودم. یک پاس خیلی خوب دادم که بازیکنمان موفقیت صددرصد گل را نزد. بازی برگشت و ما دو بر صفر برنده شدیم. بازی تمام شد و بازی های بعدی بازهم نیمکت نشین بودم. بعد از آن یک بازی با تیم دسته سومی در جام حذفی داشتیم که بازهم بازی گره خورد و دیدم مرا صدا می کند. با سرعت آمدم و سومدیک گفت این بار 15 دقیقه وقت داری که خودت را نشان دهی. تا وارد زمین شدم. یک پاس گل دادم و تاکاهارا گل زد.

چند دقیقه بعد پشت 18 قدم کاشته شد. توپ را برداشتم و کاشتم. به همه بازیکنان گفتم این گل است و یکضرب کاشته را زدم توی گل و بازی را 3 بر یک بردیم. (می خندد) اما بازهم بازی بعدی نشستم روی نیمکت! چند بازی بعد در فینال اینترتوتو، بازی رفت را یک بر صفر برده بودیم و در بازی برگشت باید در استادیوم والنسیا در یک جو وحشتناک بازی می کردیم. وسط بازی بود که باز هم به من گفتند گرم کنم. در این بازی من را گذاشتند هافبک چپ و خیلی خوب بازی کردم. بازی صفر – صفر شد و ما رفتیم جام یوفا.

بعد از آن همه روزنامه ها از من حمایت کردند و گفتند او دیگر باید بازی کند. در هفته سوم بندس لیگا با هانوفر بازی داشتیم و بعد از سه ماه در ترکیب اصلی قرار گرفتم. در آن بازی وحید هاشمیان که در هانوفر بود، پاس گل داد و آنها گل اول را زدند. این دربی در آلمان خیلی حساس است و جو بسیار بدی راه افتاده بود. سه چهار دقیقه بعد یک توپ سانتر شد و من با سر زدم توی گل. 60 هزار نفر انگار تمام عقده هایشان ترکید و یکصدا مرا تشویق کردند.

آن روز دوتا ضربه سر دیگر به تیر دروازه زدم و عالی کار کردم. بعد از آن دیگر در ترکیب اصلی قرار گرفتم و در تمام بازی های بعدی گل زدم. خیلی خوب بودم تا اینکه بعد از شش هفت بازی مصدوم شدم و عضله دوقلوی پایم کش آمد. واقعا برایم سخت بود و در اوج آمادگی سه هفته باید استراحت می کردم. رفتم بیرون و وقتی برگشتم دوباره نیمکت نشین شدم. بازهم خدا خواست و دفاع راست ما به خاطر دعوا و درگیری محروم شد و من بازی کردم. اما بازهم نیمکت نشین شدم. بعد از آن رفتیم در یکی از کشورهای اروپای شرقی و یک بازی جام یوفا داشتیم. دفاع راست نداشتیم و یکی از هافبک های دفاعی مان را گذاشتند دفاع راست و خیلی بد بازی کرد. دیدم دست مربی بسته است و خیلی ناراحت است.

 قبل از برگشت به هامبورگ ساعت 9 صبح رفتم دم در اتاق توماس دال و رفتم تو. گفت چیه؟ گفتم می خواهم یک پیشنهاد بدهم. گفت بگو. گفتم من را بگذار دفاع راست بازی کنم. چند سال در تیم ملی دفاع راست بازی کرده ام. آلمانی ها یک مثالی دارند که می گویند من این را پشت سرم دارم یعنی بهش فکر کنم. گفتم نه این را پشت سرت نگه ندار. بیار جلوی چشمات. گفتم من می توانم به تیم کمک می کنم. گفت باشه فکر می کنم.

آلمان که رفتیم یک روز قبل از بازی آمد و من را صدا کرد. تخته گذاشت و گفت می خواهم فردا دفاع راست بازی کنی. یکی از بهترین بازی هایم را در تاریخ فوتبالم بازی کردم و بعد از آن یک فصل دیگر در آن پست بازی کردم. دفاع راستشان هم خوب شد؛ اما او را به جناح چپ بردند. من تمام بازی ها فیکس بودم. بعد از اینکه فصل تمام شد، باشگاه هامبورگ یک جشنی گرفته بود که در آن همه بازیکنان و مربیان و مسئولان حضور داشتند.

جشن که تمام شد، توماس دال من را دم در بغل کرد و جمله ای به من گفت که هیچ وقت یادم نمی رود. گفت خیلی خوب بود، تو من را از رو بردی. این داستان یک فصلی بود که خیلی به سختی گذشت؛ اما خیلی خوب تمام شد. خیلی زحمت کشیدم و واقعا جنگیدم و در پایان سال هم به عنوان بهترین دفاع راست بوندس لیگا انتخاب شدم.


همیشه مربیان می روند و بازیکنان می مانند!

*سال بعد شما ماندید و دال اخراج شد؟

آره! خیلی جالب بود واقعا. وقتی که اخراجش کردند به داخل رختکن آمد و با همه بازیکنان خداحافظی کرد. طوری با من دست داد که معنی اش این بود که تو ماندی و من رفتم! این رسم روزگاره. همیشه مربیان می روند و بازیکنان می مانند!

*با همه محبوبیتی که در هامبورگ داشتی اما هیچ وقت کاپیتان نشدی. چرا؟

این به بحث فرهنگی برمی گردد. من یک مثال جالب بزنم. من و وحید تازه به هامبورگ رفته بودیم که قرار شد کاپیتان را انتخاب کنند. ما فکر می کردیم مثل ایران است و بازیکن بزرگتر را به عنوان کاپیتان انتخاب می کنند.

ما از بقیه پرسیدیم که چه کسی از همه بزرگ تر است و آنها نام یک نفر را گفتند و ما نوشتیم. اما بعد از اینکه کاپیتان انتخاب شد من و وحید از تعجب خشکمان زده بود. جوان ترین بازیکن تیم به عنوان کاپیتان انتخاب شد. بعدها فهمیدیم که داستان کاپیتانی کاملا با ایران فرق دارد و آنجا یک دنیای دیگر است و ما از یک دنیای دیگر آمده ایم! زمان توماس دال هم او گفت که خودم کاپیتان را انتخاب می کنم که فان در فایت را انتخاب کرد. آنجا هم وقتی سرمربی تصمیم می گیرد بازیکنان باید ساکت باشند و هیچ کس حق اعتراض ندارد.

*خودت هیچ وقت از اینکه کاپیتان نبودی ناراحتی نشدی؟ به هر حال با آن همه سابقه و محبوبیت حتما انتظار داشتی کاپیتان باشی.

بعضی مواقع می گویند توفیقات اجباری نصیبت می شود که حتی فکرش را هم نمی کنی. من هیچ وقت کاپیتان نبودم اما در لیگ قهرمانان اروپا و مقابل پورتو یک نیمه کاپیتان هامبورگ بودم که فکر می کنم افتخار بزرگی است. در یک بازی دیگر هم در اروپا این اتفاق افتاد. البته مهم نیست، به خصوص الان که دیگر اصلا به آن اعتقاد ندارم.


*چرا؟

چون جدیدا هر وقت بازوبند را بسته ام چندان برایم خوش یمن نبوده و اتفاقات خوبی برایم نیفتاده است.

*به نظر می رسد اتفاقاتی که در زمان دال در هامبورگ برایت افتاد در زمان علی دایی هم در تیم ملی تکرار شد. او در ابتدا به شما اعتقاد نداشت اما بعد متوجه شد که به شما نیاز دارد.

من همیشه به اعتقادات مربی احترام می گذارم اما کار خودم را انجام می دهم. شاید مربی بگوید که تو نمی توانی این کار را انجام بدهی اما من نباید قبول کنم و باید کارم را انجام دهم. به هر حال علی دایی چند بازی مرا دعوت کرد و چند بازی دعوت نکرد و اصلا مسئله عجیبی نیست. ما در فوتبالمان خیلی احساسی برخورد می کنیم اما دعوت نشدن یک بازیکن به تیم ملی اصلا مسئله عجیبی نیست.

*اما درمورد علی دایی گفته می شد که دلایل و زمینه های دیگری وجود داشته است.

من هیچ وقت به این مسائل فکر نمی کنم و تلاش می کنم تا مثبت فکر کنم. فکر می کنم دلیل بازی ندادن من فنی بود و همه تلاشم را می کنم تا اشکالات فنی ام را برطرف کنم.

*گفته بودی که قرار است تابستان از فوتبال خداحافظی کنی. اینکه فقط چندماه دیگر در فوتبال ایران هستی برایت سخت نیست؟

اولا که هیچ چیز قابل پیش بینی نیست. من در بدترین شرایط به پرسپولیس آمده ام. شرایطی که شاید اگر بازیکن دیگری جای من بود قبول نمی کرد و می گفت اگر من به این تیم بیایم و نتوانم کمک کنم شاید برای خودم هم بد باشد.


*پس چرا آمدی؟

از وقتی به ایران آمدم هواداران پرسپولیس هر وقت مرا می بینند می پرسند که چرا به پرسپولیس نمی آیی و هر روز این سوال از من پرسیده می شود. دوست نداشتم این ذهنیت به وجود بیاید که من می توانستم به تیم کمک کنم و نیامدم. از ابتدا می خواستم به پرسپولیس بیایم اما هر بار اتفاقاتی افتاد که نشد. همان طور که اولش هم گفتم از ابتدا هدفم خداحافظی با پیراهن این تیم بود. با این حال هیچ چیز مشخص نیست و فقط دوست دارم که اتفاقات خوبی برای این تیم بیفتد.

*زمانی که در آلمان بودی در مصاحبه هایت گفته بودی که می خواهی فوتبالت را در آلمان تمام کنی و فقط برای خداحافظی به پرسپولیس می آیی. اما طوری شد که مجبور شدی دو سال به ایران بیایی. از این تجربه راضی هستی؟

نه. زیاد تجربه خوبی نبود. با اینکه دوستان خیلی خوبی پیدا کردم اما از نظر فوتبالی خوب نبود و شاید اگر زمان به عقب برمی گشت این تصمیمات را نمی گرفتم.

*یعنی وقت گذاشتن در این دو سال ارزشش را نداشت؟

دقیقا. اصلا نمی ارزید. در این چند هفته ای که فقط تمرین می کردم اخبار را پیگیری می کردم. در این مدت مطالبی را خواندم که واقعا دلگیر شدم. این همه زحمت بکشی و اعتبار به دست بیاوری اما خیلی ها جملاتی بگویند که آدم را دلگیر کند. مثلا یکی از جملات این بود که من بهانه گرفتم که از داماش بیایم و به پرسپولیس بروم. این جمله خیلی برای من سنگین بود. وقتی از رشت آمدم به آلمان رفتم و بعد از اینکه از آلمان آمدم آقای رویانیان با من تماس گرفتند. یا بعد گفتند که من در بازی با پرسپولیس از قصد توپ را لو دادم. آدم وقتی این حرف ها را می شنود با خودش می گوید که این فوتبال مگر چقدر ارزش دارد. بعضی وقت ها به این فکر می کند که بگذارد و برود. یا اینکه می گویند من به زور می خواستم خودم را به پرسپولیس بیندازم.


*مطمئنا برای آمدن از داماش دالیل خودت را داشتی؛ اما قبول داری که رها کردن تیم در وسط فصل یک تصمیم حرفه ای نیست و هواداران حق دارند از دستت ناراحت باشند؟

من هیچ مشکلی با هواداران واقعی داماش نداشتم. بعد از اتفاقاتی که در بازی با پرسپولیس افتاد بعضی از صحبت ها و پچ پچ ها مرا اذیت می کرد. در بازی های بعدی من واقعا برای داماش از جان مایه گذاشتم و تیم را به رده ششم جادول رساندیم. در بازی با نفت باز هم یک اشتباه داشتم و عده ای کل استادیوم را علیه من کردند. احساس کردم عده ای در میان تماشاگران نفوذ کرده اند و در آینده اتفاقات خوبی نخواهد افتاد. در بازی با پرسپولیس 80 درصد من مقصر بودم، قبول. اما چرا وقتی بقیه بازیکنان اشتباه می کردند چنین جوی به راه نمی افتاد؟ من انتقادات را قبول می کنم اما بعضی حرف ها را نمی توانم تحمل کنم.

چطور یکسری ادم در تماشاگران نفوذ می کنند و می خواهند جو را به هم بریزند. من با مردم رشت ارتباط خیلی خوبی داشتم و هیچ وقت به بازیکن، تدارکات، تماشاچی یا هیچ کس دیگر بی احترامی نکرده بودم. اگر کسی آمد و گ فت من به کسی بی احترامی کرده ام فوتبال را کنار می گذارم. من همه پولی که از داماش گرفتم را برگردانم تا ذهنیت بدی پشت سرم نباشد و کسی فکر نکند من به خاطر پول به داماش آمدم. من به خاطر رفاقت با آقای عابدینی و کمک به داماش آمده بودم. اگر من ضعیف بودم یا کم کاری کردم تماشاگر حق دارد اعتراض کند اما با یک اشتباه کوچک چرا با ید مرا محکوم کنند؟

اگر کسی به من اهانت کند زندگی ام را جمع می کنم و می روم

*شعارهایی که می دادند چه بود؟ آیا اهانت می کردند؟

اصلا. کسی حق ندارد به من بی احترامی کند چون من در طول فوتبالم به کسی بی احترامی نکرده ام. اگر کسی این کار را بکند من زندگی ام را جمع می کنم و می روم. فوتبال برای من این قدر ارزش ندارد که به خاطرش شخصیتم و خانواده ام را وسط بگذارم. خیلی جالب است این افراد آن قدر نفوذ داشتند که نظرسنجی می گذاشتند که من باید در ترکیب تیم بازی کنم یا نه؟! این قسمت از همه جالب تر بود که به جای سرمربی تصمیم می گیرند که من بازی کنم یا نه. شما فکر کنید من آنجا می ماندم و یک بار اتفاقی توپی به من می خورد و داخل گل خودمان می رفت چه اتفاقی می افتاد؟ چه جوی علیه من راه می افتاد؟ من برای پیش گیری از این مسائل وسایلم را جمع کردم و به تهران آمدم.


*اما شاید هواداران با این توضیحات شما قانع نشوند. در خیلی از ورزشگاه ها علیه خیلی از بازیکنان جو منفی وجود دارد اما آنها تیمشان را ول نمی کنند. به نظر خودت این توضیح می تواند برای هواداران قانع کننده باشد؟ شما در بدترین شرایط جنگیدی.

بله. اما خط و خط بازی قضیه اش فرق می کند. گفتم اگر در بازی با استقلال و پرسپولیس و در زمین لغزنده توپ به نم می خورد و به گل خودمان می رفت چه کسی اتفاقات بعد از آن را تضمین می کرد؟

*به نظر خودت رفتن به داماش برای بازیکنی با سابقه و کارنامه تو درست بود؟

این را باید تماشاگر داماش درک می کرد که من با این همه سابقه برای کمک به تیم آمده ام. اشکالی ندارد من از اعتبارم برای کمک به یک تیم مایه می گذارم اما دیگر خط و خط بازی را تحمل نمی کنم و اجازه نمی دهم شخصیت مرا زیر سوال ببرند. من نه به پول فوتبال احتیاج دارم و نه به شهرتش. آن را می بوسم و می گذارم کنار. من این جریان را قطع کردم تا حرمتی که میان من و هواداران داماش بود خدشه دار نشود.

*به عنوان سوال آخر؛ این روزها حرف و حدیث زیادی درمورد اختلاف شما با علی کریمی وجود دارد. این شایعات تا چه حد صحت دارد؟

من مشکلی نه با کریمی و نه با هیچ بازیکن دیگری ندارم.

*یعنی به اندازه زمان تیم ملی با هم صمیمی هستید؟

چرا نباید باشیم، مگر اتفاقی افتاده؟ صمیمیت من و علی کریمی به اندازه گذشته است و هیچ چیز فرقی نکرده.

چهارشنبه 5/11/1390 - 10:49
سينمای ایران و جهان
  حاشیه‌ های جدید از فیلم نارنجی پوش + عکس جدید‌ترین فیلم داریوش مهرجویی در حالی آماده نمایش در جشنواره فجر می‌شود که بر اساس شنیده‌های کافه سینما از کسانی که فیلم را دیده‌اند نارنجی پوش فضای شاد و ریتم تند و سرحالی دارد. کافه سینما:جدید‌ترین فیلم داریوش مهرجویی در حالی آماده نمایش در جشنواره فجر می‌شودکه بر اساس شنیده‌ها از کسانی که فیلم را دیده‌اند نارنجی پوش فضای شاد و ریتم تند و سرحالی دارد.  همچنینخبر‌ها از بازی‌های قابل توجه حامد بهداد، لیلا حاتمی، میترا حجار و ظناز طباطبایی حکایت دارد. مهرجویی این فیلم را با دوربین روی دست فرخ مجیدی در ۳۱ جلسه در لوکیشن‌های متعددی در شهر تهران فیلمبرداری کرده، فیلم در زمانیحدود ۱۱۰ دقیقه آماده نمایش خواهد شد و هنوز خبری از آهنگسازش نیست. نارنجی پوش حاشیه‌های جالب توجهی هم دارد تعدادی از بازیگران فیلم از جملهامید روحانی و طناز طباطبایی در این فیلم با نام خودشان حضور دارند. حامد بهداد در نقش حامد آبان نقش مرکزی فیلم را به عهده دارد و لیلا حاتمی با نام لیلا نهال نقش همسر او را ایفا می‌کند. امید روحانی در این فیلم در نقش سر رفتگر و فردوس کاویانی نقش مربی رفتگریرا به عهده دارد! همچنین امیر سیدی دستیار قدیمی مهرجویی در نقش خبرنگار در این فیلم حضور دارد. برخی از چهره‌های رسانه‌ای هم در فیلم جدید مهرجوییدیده می‌شوند. فرامرز روشنایی (روابط عمومی با سابقه سینمای ایران) و علیرضا حائری گوینده برنامه هفت (در نقش فیلمبردار گروه خبری) از جمله این افرادند. نمایش فیلم مهرجویی از اواسط جشنواره در سینماهای مردمی آغاز می‌شود. درخلاصه داستان نارنجی پوش آمده: حامد آبان عکاس حرفه‌ای مجلات و روزنامه‌هااست که با خواندن کتابی چنان تحت تاثیر پالایش محیط زیست و مبارزه با آشغال زایی می‌شود که با لباس نارنجی مخصوص رفتگران به شهرداری می‌پیوندد وبا عنوان «نارنجی پوش لیسانسه» به شهرت می‌رسد اما اعتبار و محبوبیت حامد زندگی خصوصی و خانوادگی او را با سیلی از فراز و نشیب‌های عاطفی تند و ناگهانی به سمت و سویی دیگر می‌برد... نارنجیپوش نوشته مشترک مهرجویی و وحیده محمدی فر بر اساس طرحی از وحیده محمدی فرساخته شده. لیلا حاتمی، طناز طباطبایی، فردوس کاویانی، همایون ارشادی، اردشیر رستمی، امید روحانی، محمدجوادجعفرپور، مهیار پورحسابی، کامشاد کوشان، علی عابدینی، کیانوش گرامی، سیمون سیمونیان، علی اصغر طبسی، فرهنگ سروری، اکبر محمدی فر، پروین میکده، امیر سیدی، فرامرز روشنایی، شاهین جعفری، علیرضا حائری، امید علیمردانی، محمدرضا جعفرپور و میتراحجار بازیگران «نارنجی پوش» هستند. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه 5/11/1390 - 10:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته