• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 7905
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در داسـتـان فرزندان آدم عليه السلام آمده است كه هابيل مى گويد كه من مى خواهم تو( قابيل ) مـرا بـه قـتل برسانى تا به شقاوت دچار شوى و به جهنم درآيى و من به سعادت برسم و به بهشت وارد شوم . انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك فتكون من اصحاب النار . آيا اين ك
پاسخ : واژه اراده در اين آيه به معناى اختيار است . يـعـنى هابيل دو راه در پيش داشت يابرادر خود را مى كشت و اهل جهنم و شقاوت مى شد يا خود كـشـتـه مـى شـد و اهل بهشت ورستگارى مى گشت , گرچه برادرش با سوء اختيار اهل شقاوت مى شد . او گفت من حالت دوم را اختيار مى كنم .
کد سوال : 7906
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در داسـتـان فـرزندان آدم عليه السلام آمده است كه هابيل به قابيل مى گويد وقتى تومرا به قتل برسانى گناهان من نيز بر گردن تو خواهد بود و من پاك خواهم شد . ان تبوء باثمى و اثمك . لازمه اين مطلب آن است كه بتوان انسانى را به جرم انسانى ديگر مواخذه كرد . و
پاسخ : اين حكم , از احكام عقل نظرى نيست تا گفته شود محال است , بلكه از احكام عقل عملى است كه تابع مصالح و منافع اجتماع انسانى است . اجـتماع مى تواند كارى را كه از يك نفر سر زده است به حساب ديگرى گذارد و ديگرى را مواخذه كند . همانگونه كه اگر كسى شخص ديگرى را به قتل رساند و جامعه از مقتول طلبكار باشد , طلب هاى خودرا از قاتل مى گيرد . البته روشن است در اين حالت قاتل وزر مقتول را خود بر عهده گرفته است و در حقيقت وزر خود را حمل مى كند .
کد سوال : 7907
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : آيا اعتقاد به تصادف مى تواند ناقض قانون عليت باشد ؟
پاسخ : تـصـادف مـى تواند معانى مختلف يا به تعبير صحيحتر , اصطلاحات گوناگونى داشته باشدو هر اصطلاحى براى خود حكم خاصى دارد كه از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد . 1 - تـصـادف بمعنى نداشتن علت ; اعم از علت طبيعى و غير طبيعى , تصادف به اين معنا از نظر دانـشـمندان مردود است و هيچ دانشمندى كه بتوان نام دانشمند بر اونهاد , نمى تواند تصادف به اين معنى را توجيه كند . و هـر كـسـى كـه تـصادف را درتحولات طبيعى و يا تاريخى بكار مى برد هرگز نمى خواهد بگويد حادثه اى خود بخود وبدون علت بوجود مى آيد . تصادف در فلسفه اسلامى بعنوان بخت و اتفاق مطرح مى شود , و اين دو لفظ معنى خاصى دارد كه با يادآورى دو اصطلاح ديگر روشن خواهد شد . 2 - تصادف به معنى پيدايش پديده اى از طريق يك رشته علل پيش بينى نشده . تـصـادف به اين معنى , مورد نظر ماديهاى جهان است , آنان مى گويند : ماده جهان بر اثرانفجار و پس از يك سلسله فعل و انفعالهاى بى شمار , به اين شكل درآمد و مايه پيدايش نظمى شده است و از اجتماع آن نظم هاى كوچك , چنين نظم شگفت انگيزى بوجودآمده است , بنابر اين نظام جهان بدون علت نيست و بطور مسلم عللى دارد , اما نه علل آگاه و بيدار و حسابگر . حال آيا چنين تصادفى مى تواند سرچشمه چنين نظم بديع و شگفت انگيز باشد يا نه ؟بطور مسلم تصادف هاى بى شمار نمى تواند يك ميلياردم نظم كنونى را بوجود بياورد . آرى گاهى ممكن است صخره اى در رودخانه پس از برخوردهاى فراوان به اين سو و آن سوآنچنان سائيده شود كه : بشكل انسانى درآيد اما هرگز انفجار ماده , هر چند بخاطريك رشته علل طبيعى و درونـى باشد نمى تواند آفرينشگر چنين نظام شگفتى باشد نظامى كه بررسى هر گوشه كوچكى از آن , بى نياز به تخصص ها دارد . در فـرضيه داروين كه تكامل انسان مطرح است و اينكه يك پديده اسفنجى پس از طى مراحلى بـصـورت نـوعـى بـنام انسان درآمده است بر فرض صحت , نمى توان آن را مربوط به علل طبيعى نـاآگـاه دانـسـت بـلـكـه حتما بر اين تكامل كه بصورت زنجيره اى تصور شده است علتى آگاه و آفريننده اى دانا نظارت داشته و آنرا رهبرى كرده است . در هـر حـال خواه توجيه ماديها نسبت به نظام جهان و يا فرضيه داروين درباره انسان از طريق علل طبيعى ناآگاه صحيح باشد يا نباشد يكى از معانى تصادف همين است . 3 - تصادف يعنى پيدايش پديده اى تحت عاملى كه كليت ندارد و تحت ضابطه و قاعده درنمى آيد . غالبا در زبان مردم مى گويند در مسافرت تصادفا با دوستم ملاقات كردم يا چاهى مى كنديم كه به آب بـرسـد تـصـادفـا بـه گـنج رسيد , هرگاه پيدايش چنين پديده اى را ازطريق تصادف توجيه مـى كـنـنـد نـه بـه اين معنى است كه اين پديده معلول بلاعلت است بلكه مقصود اين است كه پيدايش چنين پديده اى با اين شرايط , جنبه كلى و ضابطه اى ندارد . يـعـنى آنچنان نيست كه در هر مسافرت به ملاقات دوست نائل آئيم يا در هرچاه كندنى به گنج برسيم , بلكه يك سلسله علل و شرائط خاصى ايجاب كرده است كه دراين نقطه گنج پنهان باشد و يـك سلسله علل ديگر ايجاب كرده است دوستمان به سفربرود , نتيجه اين دو اين شده است كه در ايـن فـعـالـيـت به گنج و ملاقات دوستمان دست يابيم ولى هرگز رابطه كلى و دائمى ميان كندن چاه و پيدا شدن گنج و يا مسافرت دوست و ملاقات او وجود ندارد . چـون چـنـين رابطه اى در ميان نيست , پس پيدايش اين پديده نمى تواند تحت ضابطه و قاعده اى درآيد . نـتـيجه اينكه علت نداشتن مطلبى است و كلى نبودن و تحت ضابطه نبودن مطلب ديگرى است . و به تعبير فلسفى , پديده , لازمه نوع آن علت نيست ( يعنى هر چاه كندن ما را به گنج نمى رساند ) هر چند لازمه شخص خود , اين حفر در آن نقطه خاصى كه قبلا گنجى در آنجا پنهان شده است , مى باشد . تفسير حوادث تاريخى از طريق تصادف به همين معناست . در تفسير شروع جنگ جهانى اول مورخان مى نويسند : كشته شدن وليعهد كشور بلژيك سبب شد كه اين نبردها آغازشود , يعنى يك اتفاق كوچك و قتل يك شاهزاده سبب پيدايش يك چنين فاجعه جهانى شددر اينجا بكار بردن لفظ تصادف مانعى نخواهد داشت البته به همان معنايى كه گفته شد يعنى تحت شرائط خاصى آتش جنگ از اين جرقه شعله ور گرديد در حالى كه چنين امرى يك ضابطه كلى و دائمى نيست . در جـهـان ولـيـعهدهاى زيادى كشته شده اند در حالى كه آب از آب تكان نخورده و چنين فاجعه بزرگى پديد نيامده است . الـبـته بدون شك شرايط و نابسامانيهاى زيادى از نظر سياسى و اقتصادى و تضادهاى ايدئولوژيكى زمينه اصلى را تشكيل مى داده و اين تنها يك جرقه بوده است در يك انبار باروت .
کد سوال : 7908
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : معروف است كه بشر مختار و آزاد آفريده شده , و سرنوشت او در دست خود اوست . واو , خود سرنوشت ساز , و طراح نحوه زندگى آينده خود مى باشد . از طرف ديگر قانون وراثت كه از اصول علمى مسلم جهان ما است , به ما مى گويد كه فرزندان نه تـنها وارث مال و صفات ظاهرى پ
پاسخ : پـس از پـيـدايش مساله وراثت , جبريها تصور كردند كه به دليل محكمترى دست يافته و حربه برنده ترى پيدا كرده اند , زيرا بنابر قانون وراثت , روحيات وصفات ظاهرى و درونى پدر و مادر , فـهرست وار به فرزند منتقل مى شوند , و كودك عصاره اى از صفات و روحيات والدين خود خواهد بود . ولى از نظر دانشمندان بيولوژيست كه خود كاشف پديده وراثت و طراح اين مساله هستند , قدرت وراثت آن چنان نيست كه بگوئيم وراثت در تعيين سرنوشت انسان نقش اصلى را دارد , بايد بدانيم كه صفات ظاهرى قابل تغيير نيستند , ولى روحيات موروثى دگرگونى و تغيير را مى پذيرند . گـذشـتـه بـر ايـن كه هنوز حد و حدود وراثت كاملا مشخص نيست , و همگى با حس وعيان مـى بـيـنيم كه گاهى از پدران تند خو و رذل , فرزندان خوش خوى و بزرگ منش پديدمى آيند و همچنين از پدران با استعداد و قدرتمند , فرزندان ناتوان و ضعيف متولدمى گردند . علاوه بر اين بايد توجه داشته باشيم كه مساله وراثت آنچنان نيست كه آثار تربيت را خنثى كند . بـه هـمـيـن دليل , هرگز ديده و شنيده نشده است كه كسى فرزند خود راتربيت نكند , به بهانه ايـنـكـه فـرزند وى , خواه ناخواه , وارث اخلاق و روحيات اواست و ديگر نمى توان در مقابل قانون وراثت كارى انجام داد . عامل وراثت هر چه باشد , در برابر حريت و آزادى انسان , در برابر عوامل تربيتى و كيفرها و پاداشها انعطاف پذير است . ايـن پـديـده تـنـها يك ضلع از شخصيت انسان راتشكيل مى دهد و ضلعهاى ديگر آن را فرهنگ و محيط مى سازند . وبالاتر از همه , آزادى و حريت , ذاتى انسان است . براى اينكه خوانندگان از اندازه تاثير وراثت آگاه گردند , و روشن شود كه پديده وراثت در برابر عوامل ديگر تربيت تاب مقاومت ندارد ; قدرى در اين باره به بحث مى پردازيم . وراثـت مـحـيطبدون ترديد يكى از عواملى كه در سازندگى شخصيت انسان دخالت دارد , عامل وراثت است . هـمچنانكه رنگ پوست , رنگ چشم , رنگ مو , بلندى و كوتاهى قد و ديگر مشخصات جسمى غالبا مـوروثـى هـسـتـنـد و از طـريق ژنها از پدر و مادر و اجداد به انسان مى رسند , برخى از صفات و مشخصات اخلاقى نيز زمينه ارثى دارند . اما وراثت تنها يكى از عوامل سازنده شخصيت است . و در كنار آن عوامل ديگر نيزوجود دارند كه هر كدام به نوبه خويش در وضع انسان اثر مى گذارند . و مهمترين آنها عبارتند از :تربيت , وضع خانوادگى , اجتماعى , اقتصادى , فرهنگى , تغذيه , آب و هـوا و 000شـايـد بتوان مجموع اين دسته عوامل را در يك كلمه خلاصه كرد و آن را عامل محيط نام گذاشت . بـديـن مـعـنـى كه صفات و مشخصات موروثى انسان بر دو نوعند :1 - صفات و مشخصاتى كه به صـورت قـطـعـى و تـغيير ناپذير , به انسان منتقل مى شوند ,و عامل محيط و دستگاههاى تربيتى نـمـى تـوانـنـد آنـان را بـه آسـانى تغيير دهند , مانندرنگ پوست , كوتاهى و بلندى قد و برخى از بيماريهاى ارثى چون جنون و عقب ماندگى ذهنى . 2 - صفات و مشخصاتى كه به صورت يك استعداد خاص و يك زمينه مساعد در وجود انسان جلوه مى كند , مثلا در بيماريهاى جسمى , بيمارى سل چنين است . كودكى كه از پدر ومادر مسلول متولد مى شود , آمادگى براى ابتلاء به اين بيمارى را دارد . ولـى چـنـانكه پس از تولد , او را از آن پدر و مادر جدا كنند و به محيط سالمى منتقل نمايند , بچه سلامت خود را باز مى يابد . در مورد بسيارى از اخلاقيات و روحيات ارثى نيز , چنين وضعى حكمفرما است . كودكى كه متولد مى شود , همراه با يك سلسله استعدادهاى ارثى متولد مى گردد . اگراين كودك با محيط آماده اى مواجه گرديد , شكوفا مى شود و رشد مى كند . و اگـر بـاعـوامـل نـامساعدى روبرو شد , هيچگونه اثرى از خود نشان نمى دهد و سرانجام ممكن است محو و نابود گردد . همان گونه كه وضع آب و هوا و تغذيه ممكن است تغييراتى دررنگ پوست و وضع جسمانى انسان پـديـد آورد , اخـلاق و عادات حاكم بر محيط , لياقت وشايستگى مربى نيز , استعدادهاى مختلف روحى و نفسانى انسان را دگرگون يا شكوفامى نمايد . مـتـاسـفانه برخى از افراد منفى باف و پيروان مكتبهاى نوميد كننده را مى بينيم كه از نقش عامل محيط در زندگى انسان غافل مانده يا خود را به غفلت زده اند . بـرخـى از شـاعران و نويسندگان هم كه تحت تاثير اين طرز تفكر قرار گرفته اند , محتواى فكرى خويش را در قالب نثرهاى شيوا و اشعار جالب و فريبنده اى ريخته و به خوردمردم مى دهند . يـكـى از شاعران پارسى زبان در اين زمينه اشعارى دارد كه مطلع آن اين است :درختى كه زشت اسـت وى را سـرشـت اگـر بـرنشانى به باغ بهشت و سپس در اين زمينه داد سخن داده و در آخر چنين نتيجه گرفته است كه باز هم اين درخت , ميوه زشت بار خواهد آورد . بـه نظر ما اين گونه اشعار , همچون ماده سمى است كه لعاب شيرينى بر روى آن كشيده باشند , زيـرا تـزريق افكار ياس آور , توان كار و فعاليت را از جامعه گرفته و به بهانه اين كه سرشتها تغيير ناپذيرند ,احساس مسوليت را در وجود افراد مسول مى كشند و از بين مى برند . درسـت اسـت كـه پـيـوسته محصول گندم , گندم و محصول جو , جو است و اگر نهال سيبى رابكارند حتما درخت سيبى از آن به وجود خواهد آمد , اما نبايد فراموش كرد كه اين گندم يا جو يا سيب به دست آمده هميشه يكسان نيست و مى توان با مواظبتهاى لازم درانتخاب زمين مناسب و كود دادن , آبيارى به موقع و كافى , وجين كردن بجا و 000محصول بهتر و بيشترى توليد كرد . اگـر در اثر تربيت نمى توان پاره اى از صفات ارثى انسان را دگرگون كرد , اما ايجاددگرگونى در طرز تفكر , سليقه , اخلاق و عادات افراد , به وسيله محيط تربيت امرى ممكن و عملى است . در ايـنـجـا مـناسب است به چند فراز از كتاب انسان موجودناشناخته نوشته الكسيس كارل زيست شناس معروف اشاره كنيم . در آنـجـا چـنـيـن مى خوانيم : چنانچه مى دانيم , نقص عقل و ديوانگى و هموفيلى و گنگى , از مـعـايـب و نـقـايـص ارثى است و برخى از بيماريها نيز مانند سل و سرطان و فشار خون و غيره به شكل زمينه از پدر و مادر به كودكان نقل مى شوند . و از آن پس شرائط محيط و چگونگى زندگى , ممكن است پيدايش آنها را ممانعت يا تسهيل كند . در جـاى ديـگـر از آن كتاب مى خوانيم : عوامل روانى و محيط , اثرات عميقى در بناى شخصيت افـراد دارنـد , چـه اينها شالوده فكرى و معنوى ما را مى ريزند و با تغييراتى كه در گردش خون و ترشح غدد داخلى مى دهند اعمال ساختمان تمام اعضاى بدن را عوض مى كنند . زمـيـنـه ارثـى هـر چه باشد , فرد تحت تاثير تربيت , در راهى مى افتد كه ياوى را به قلل كوههاى مرتفع يا به دامنه تپه ها , يا به ميان گل و لاى منجلابهامى كشاند . طـبق اين بيان , تربيت و محيط زندگى حتى در ترشح غدد و هورمونها و چگونگى گردش خون انسان اثر مى گذارد . باز او مى گويد : رشد و پرورش بدن بر حسب عوامل خارجى به راههاى مختلف متوجه مى شود , و خصايص ذاتى خود را به كار مى اندازد , يا عاطل مى گذارد . بديهى است كه زمينه هاى ارثى عميقا تحت تاثير تربيت و پرورش قرار مى گيرند . پـيـامـبران نيامده اند كه رنگ پوست و رنگ چشم افراد را عوض كنند و بيماريهائى مانند جنون و گـنـگـى مـادرزاد را مـداوا نمايند , بلكه آمده اند تا بر پايه ايمان به خدا , به تعليم و تربيت جامعه بپردازند , به آنان بينش مذهبى دهند , استعدادهاى آنان را زنده نمايند , عقول افراد را بيدار سازند و غرايز گوناگون مردم راتعديل و كنترل نمايند . تـاريـخ نـيز نشان مى دهد كه پيامبران , بنيانگذاران مقدس و پايه گذاران واقعى تمدنهاى بشرى بوده اند و جوامع انسانى را در راه تكامل به جنبشهاى عظيمى وادارنموده اند , و ظهور اسلام خود يكى از نمونه هاى زنده اعمال قهرمانانه پيامبران است كه صفحات تاريخ را زينت بخشيده است . آيـا مـى توان نقش اسلام را در سازندگى تمدن جهانى به ويژه ملت عرب ناديده گرفت ؟البته ما ايـن نـكـتـه را انـكار نمى كنيم كه ملتهائى كه از تعاليم انبياء فاصله گرفته اند و دچار محيطهاى ناسالم و رهبران نالايق شده اند , به تدريج دچار انحراف گشته اند و تعاليم پيامبران را تا حدودى به دست فراموشى سپرده يا دگرگون نموده اند . ولـى ايـن انـحـرافها غالبا معلول وضع محيط و شرائط تربيت آنان بوده , نه چگونگى ژنها و عوامل وراثت . اين بود بحث مختصرى پيرامون تاثير وراثت در تكوين شخصيت انسانى .
کد سوال : 7909
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : آيا استناد همه امور و پديده ها به خداوند با قانون عليت و اختيار انسان ناسازگار نيست ؟
پاسخ : قرآن كريم همواره به انسان تذكر مى دهد كه همه موجودات و پديده ها و حتى مصنوعات بشرى به اراده و خواست خدا مستنداند . مـعناى اين مطلب البته آن نيست كه خداوندمنان در اشياء و موجودات تاثيرات خاص و آثار معين قـرار نداده است , بلكه آيات بسيارى دلالت دارد كه خداوند در هر چيز اثرى خاص قرار داده و نيز هر پديده وچيزى اثرى مخصوص خود دارد و اين در حقيقت همان اصل عليت است . زيرا نفى عليت يعنى آنكه آتش نسوزاند و مثلا موجب سردى شود يا آب موجب حرارت گردد . در حاليكه آتش داراى اثر حرارت است و آب داراى اثر رطوبت . از سـوى ديـگـر خداوند تبارك وتعالى به انسان اختيار داده است و اراده او به فعل اختيارى انسان تعلق گرفته است . يعنى گرچه هر عمل انسان مستند به خواست خداست اما خواست خدا اين است كه انسان از روى اخـتـيـار عـمـل كند و در حقيقت نوعى عليت طولى است و اراده و مشيت الهى در طول اراده و خواست انسان است نه در عرض آن . بنابراين هيچ منافاتى ميان استناد حوادث و امور به خدا و قانون عليت و اختيار انسان وجود ندارد .
کد سوال : 7910
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اگـر ولى فقيه نماينده امام زمان (عج ) در زمين و ولى امر همه مسلمانان جهان است , چرا قانون اساسى به گونه اى تنظيم شده است كه ولى فقيه , نمايندگان مجلس خبرگان رهبرى و ديگران بايد ايرانى باشند ؟
پاسخ : ابتدا توضيحى درباره خود سئوال مى دهيم . مـنـظـور سـئوال كـنـنده اين است كه آيا ولايت فقيه مقامى است مشابه مقامات دولتى كه تمام اخـتيارات و وظايفشان محدود به همان كشورى است كه در آن حكمرانى مى كنند يا اينكه ولايت فـقـيـه مقام و منصبى الهى است ومحدود به مرزهاى جغرافيايى نمى شود ؟ اگر فرض اول مورد قبول است , چرا ولى فقيه را ولى امر همه مسلمانان مى دانيد ؟ و اگر فرض دوم را مى پذيريد , چرا قـانون اساسى به گونه اى است كه در قوانين مربوط به رهبرى , نمايندگان خبرگان و امثال آن , مـرز جـغـرافـيائى اهميت دارد و گويا امور مربوط به رهبرى به ايران محدودمى گردد , مثلا در قانون اساسى پيش بينى نشده است رهبر جمهورى اسلامى يك غيرايرانى باشد , يا برخى از اعضاى خبرگان از كشورهاى ديگر باشند . در پاسخ , ذكر مقدماتى ضرورى است :دوران امر ميان همه يا هيچ ؟ 1 - بعضى از مكاتب سياسى يا حقوقى يا اخلاقى و 000 هستند كه نظرات آنها دايرميان همه يا هيچ است ; بدين معنا كه اگر همه شـرايط مورد نظر آنها در موردى جمع شد , نتيجه به دست مى آيد , ولى اگر كمتر از همه شرايط فـراهم شد , ديگر هيچ نتيجه اى به بار نمى نشيند , به عبارت ديگر : با همه شرايط حصول نتيجه را شاهديم و با كمتر از همه شرايط هيچ نتيجه اى را به دست نمى آوريم . بـراى روشـنـتـر شدن اين ادعا به مثالى از فلسفه اخلاق ( كانت ) توجه كنيد : اومعتقد است اگر كـسـى در كـارى هـيـچ انگيزه و نيتى جز اطاعت امر عقل و وجدان نداشت ,كارش داراى ارزش اخـلاقـى خواهد بود , ولى اگر در كنار انگيزه اطاعت از فرمان عقل , مثلا علاقه به نتيجه كار هم در او وجود داشت , ديگر هيچ ارزش اخلاقى بر كاراو مترتب نيست . در مكاتب سياسى و يا حقوقى نيز از اين گونه نظرات وجود داردكه امر انسان را داير ميان همه يا هيچ مى دانند . ولـى بـايـد گـفت : اين نظرات غير واقع بينانه است و از آن رو كه اسلام در همه زمينه ها احكام و ارزشهايى واقع بينانه مطرح كرده است , نظرات آن داراى مراتب ودرجاتى است . اسـلام نـمـى گـويـد اگـر در مـساله اى نتيجه ايده آل و صد در صد ميسر نشد ,ديگر هيچ , بلكه مى گويد : درجه پايينتر را انجام دهيد . بـراى پى بردن به درستى اين ادعا مى توان اندك توجهى به مباحث فقهى كرد , كه درآنها بدلهاى متعدد در يك امر پيش روى مكلف است . حالتهاى متفاوت براى انجام نماز در موقعيتهاى مختلف نمونه اى از اين مدعا است . حتى در مهمترين مساله دينى يعنى ايمان هم مراتب وجود دارد . ايـده آل اسلام در مساله رهبرى جامعه2 - ايده آل اسلام در نظريه امامت و رهبرى جامعه آن است كه جامعه اى اسلامى با رهبرمعصوم اداره شود , همان گونه كه در عصر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم چنين بود . مـا معتقديم اين امر شدنى است و ان شاء اللّه در زمان ظهور حضرت حجت -عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - اين چنين خواهد شد . ولـى در زمـان فـعلى عملا چنين ايده آلى قابل تحقق نيست , زيرا در زمان غيبت به سر مى بريم و رهبر معصوم غايب است . اگـر اسـلام مـى خـواست در مساله امامت غير واقع بينانه برخورد كند , بايد در زمان غيبت هيچ حـكومتى را مشروع نداند , چون در دوران غيبت رهبر معصوم در راس حكومت دينى قرار ندارد , ولـى اسـلام بـراى ايـن دوران وضعى نازلتر را پيش بينى كرده است وفقهايى را كه داراى شرايط خاصى هستند , حاكم قرار داده است . فقها اتفاق نظر دارند كه حتى در حكومت هاى نامشروع هم فقيه در امور حسبيه ولايت دارد , يعنى حـتـى اگـر قدرت حاكميت بر مردم را نداشته باشد , باز بايد اين اموررا به عهده گيرد و در آنها دخالت كند . در زمان رژيم طاغوت كه از ديدگاه دينى ما حكومتى ظالم , زورگو و غير شرعى بود فقها معتقد بـودند در مسائلى كه منوط به حكم حاكم شرعى است , بايد مردم به مجتهد جامع شرايط ( حاكم شرع ) مراجعه كنند ;مثلا اگر زن و مردى در زندگى دچار اختلاف مى شدند و براى رهايى از اين وضـع به طلاق تن مى دادند , از نظر قانون آن زمان به يكى از دفترخانه هاى رسمى طلاق مراجعه ودفـتـر خـاصى را امضا مى كردند , و همين طلاق رسمى شمرده مى شد , در حالى كه از نظرفقه شيعه بايد دو شاهد عادل براى اجراى صيغه طلاق حاضر باشند . بـه همين دليل خانواده هاى متدين , طلاق را نزد امام جماعت يا مجتهد و با حضور دو شاهد عادل جارى مى كردند و بعدا براى رسمى كردن آن به دفترخانه رسمى مراجعه مى نمودند . اين نوع دخالت فقيه , تحقق بخش ايده آل اسلام نيست , ولى بالاخره بهتر از دخالت نكردن اوست . پـس اسلام نمى خواهد مردم ايده آل يا هيچ را انتخاب كنند , بلكه درجات متوسط را هم پيش روى مسلمانان گذاشته است . پاسخ نهايى مساله بر اساس نظر اسلام , ايده آل اين است كه حكومت جهانى واحدى داشته باشيم و مرزهاى جغرافيايى هيچ دخالتى نداشته باشند . اما آيا در جهان فعلى كه شرايط تحقق اين ايده آل وجود ندارد , به بن بست مى رسيم ؟ قطعا خير . اكـنـون كـه نـمـى توان تمام جهان را با حكومت دينى اداره نمود , بايد در همين منطقه ( ايران ) حكومت دينى را برقرار كنيم . وقـتـى چنين باشد ديگر پذيرفته نيست قانون اساسى و ساير مقررات به گونه اى باشد كه خارج از ايران را نيز در بر بگيرد . ازايـن رو اگـر بـخـواهـيـم در اين وضع , حكومت دينى داشته باشيم , بايد مرزهاى جغرافيايى را محترم شمرده , روابط با ساير كشورها را مطابق با عرف بين الملل تنظيم بنماييم يعنى با كشورها مبادله سفير داشته باشيم , قراردادهاى بين المللى را محترم بشماريم و 000پس نمى توان در جهان كـنـونـى گـفـت : چـون رهـبر حكومت ما رهبر هر مسلمانى است ,بنابراين بايد مسلمانان ديگر كشورهاى اسلامى نيز تحت فرمان او باشند . اين مطلب در عرف بين المللى پذيرفته نيست . اگر قانون اساسى به گونه اى است كه حكومت اسلامى ايران , رهبرى و ارگانهاى آن را محدود به يـك كـشـور مى كند , به دليلى است كه گفته شد , وگرنه از نظر اسلام مرزهاى جغرافيايى جدا كـنـنده كشورها و ملتهانيست , بلكه آنچه مرز واقعى و جدا كننده مردم از همديگر است , عقيده است .
کد سوال : 7911
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : آيا قانون بقاء ماده و انرژى منافاتى با اعتقاد به آفريدگار جهان دارد ؟ چرا ؟
پاسخ : خـيـر ; زيـرا اولا قانون بقاء ماده و انرژى بعنوان يك قانون علمى و تجربى تنها درمورد پديده هاى قـابـل تجربه معتبر است و نمى توان بر اساس آن اين مساله فلسفى راحل كرد كه آيا ماده و انرژى ازلـى و ابـدى اسـت يـا نـه ؟ثانيا هميشگى بودن و ثابت بودن مقدار مجموع ماده و انرژى بمعناى بـى نـيـازى ازآفـريـنـنـده نـيـسـت بـلـكـه هـر قدر عمر جهان طولانى تر باشد نياز بيشترى به آفـريـدگـارخـواهـد داشـت زيرا ملاك احتياج معلول به علت امكان و وابستگى ذاتى آن است نه حـدوث و مـحـدوديـت زمـانـى آن , خـلاصـه مـاده و انرژى علت مادى جهانند نه علت فاعلى و خودشان نيز محتاج به علت فاعلى هستند . ثـالـثا ثابت بودن مقدار ماده و انرژى مستلزم نفى پيدايش پديده هاى جديد و افزايش و كاهش آنها نـيـسـت و پديده هايى از قبيل روح - حيات - شعور و اراده از نوع ماده و انرژى نيستند تا افزايش و كاهش آنها منافاتى با قانون بقاء و انرژى داشته باشد .
کد سوال : 7912
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در فلسفه گفته مى شود كه عليت حقيقى در وجود است نه در غير آن . يعنى وجود حقيقى معلول همان وجود مترشحه از علت است . پس هر چيزى كه وجود حقيقى ندارد معلول نيست و ارتباطى با خداوند ندارد . بنابراين همه اعتباريات از قبيل ; امر و نهى و احكام ارتباطى با خداون
پاسخ : موارد مذكور در پرسش گرچه وجود حقيقى ندارند , اما آثار حقيقى دارند كه غرض ازاعتبار آنها نيز همين آثار بوده است . ايـن آثـار بـا خداوند ارتباط داشته , سبب بقا و صحت اطلاق اسامى بر موارد مذكور مثل ملكيت , عزت 000 مى گردند .
کد سوال : 7913
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در قرآن پرواز پرندگان و حركت كشتى در دريا به خدا استناد شده است , در حاليكه قانون عليت وجـود دارد و علم علل و اسباب پرواز پرندگان و هواپيماها راكشف كرده و انسان مى تواند چنين كارهايى را انجام دهد .
پاسخ : اسـتـنـاد پـرواز پرندگان در آسمان و حركت كشتى ها در دريا به خداوند نه تنهامنافاتى با قانون عليت ندارد بلكه مثبت آن است زيرا هوا , باد , جرم , حركت و000 همه مخلوق خداوند مى باشند و خـداوند ميان آنها رابطه عليت را قرار داده است و خود حضرت حق سر سلسله علل است و هستى بخش آنهاست . و پـيـشرفت علم و بشر نيزمنافاتى با استناد اين پديده ها به خداوند ندارد چرا كه خداوند است كه علم ومعلوم و علت و معلول را آفريده است و همه , همواره به او محتاج و او بى نياز وستوده است .
کد سوال : 7914
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : قرآن درباره عدم جاودانگى انسان در دنيا چه مى فرمايد ؟
پاسخ : قـرآن مـجـيد تاكيد مى فرمايد كه همه انسانها بلكه همه جانداران خواهند مرد و دراين عالم هيچ كـس و هـيچ چيز جاودانه نخواهد ماند : كل من عليها فان ( الرحمن / 26 ) هر كس روى زمين هست فانى مى شود . و در آيه 185 آل عمران فرموده است : كل نفس ذائقه الموت , هر كسى مرگ را خواهد چشيد . در سـوره زمـر , آيه 30 فرموده است : انك ميت و انهم ميتون تحقيقا تو( پيامبر ) خواهى مرد و ايشان هم خواهند مرد . آيه 34 سوره انبياء : و ماجعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت فهم الخالدون پيش از تو براى هيچ انـسـانى ,جاودانگى نداديم پس آيا در صورتى كه تو مردى , ايشان جاودانه خواهند بود ؟ بنابراين مى توان مردن را يك قانون كلى و استثناء ناپذير براى همه جانداران اين جهان دانست .