• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 7895
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : فلسفه چيست و فسفه الهى كدامست ؟
پاسخ : انسان از بدو پيدايشش تاكنون بلكه هميشه علاقمند و عاشق وجود خارجى اشياء بوده و هست زيرا يـگـانـه چيزى كه نظر او را به خود جلب مى كند , واقعيت پديده ها است وبس , جز به آن , التفات ندارد و به غير آن رو نمى آورد و در حقيقت در جهان خارج جز واقعيت وجود ندارد و هر چه هستى دارد و جامه وجود پوشيده , داراى واقعيت مى باشد . پـس حـكـم بـه واقعيت و باور نسبت به وجود خارجى ( يعنى اينكه در جهان خارج چيزهائى واقعا هستى دارند ) از نخستين علوم بشرى و از اصيل ترين معارف انسانى است كه تمام صفات و شرايط يك مسئله ضرورى و بديهى در آن جمع است . مثلا : كودك نوزادى با احساس تازه اى كه خداوند به او بخشيده است , اگر در حالاتش دقت كنيم و هـرگـاه حـركـات او را از نخستين زمانى كه قدم در جاده زندگى مى گذاردزير نظر بگيريم مـى بـيـنـيـم كـه گـاهـى پستان مادر را به عنوان تغذيه و مكيدن شيرى كه براى او فراهم آمده مى گيرد . و نيز بهمين غرض اشياء ديگر را به دهان خود نزديك مى كند اما پس از چند بارتكرار اين عمل , جز پستان مادر را نمگيرد و از چيزهاى ديگر هر چه باشد اعراض مى كند . او كه نخست همه چيز را اعم از خوردنى مانند ميوه و نان و غير خوردنى نظير سنگ ,چوب و آهن و غيره به دهان مى برد و مى خواست آنها را بخورد پس از اندك زمانى جزچيرهائى را كه قابل اكل هستند نميخورد و بطور جدى از خوردن اشياء غير ماكول خوددارى مى كند . راستى راز اين كار چيست ؟آيا جز اين است كه نخستين توجه كودك به واقعيت اشيا و احساسش نـسـبـت بـه واقـعيت امور , خواه ناخواه او را به تمييز حق از باطل , صحيح از خطا , و خلاصه هر شى واقعيت دار از غير واقعى ناگزير ساخته و او را وادار مينمايد كه به حقيقت بچسبدو از غير آن رو گـردان شود ؟ما اگر دامنه اين مطالعه و كاوش را توسعه و گسترش دهيم و در احوال افراد انـسـان هر كه باشد و در هر شرايطى قرار گرفته باشد تامل و دقت كنيم , خواهيم ديد كه آنها در تـمام مراحل زندگى همين راه را مى پيمايند و دائما در تمام شئون زندگى مى خواهند درست را از نادرست و حق را از باطل باز شناسند . پس انسان در زندگى خود هم و هدفى بزرگتر از اين ندارد كه ميكوشد دچار اشتباه وخطا نشود و امر باطل و بى حقيقت را به جاى حقيقت و واقعيت نگيرد . هـم چـنين است حال ملت هاى گذشته اگر ما به آنچه كه در تاريخ از آنان ثبت و ضبطگرديده مراجعه كنيم و رفتار و آداب و آنچه را كه آثار و ميراثهاى آنها به آن دلالت دارد , مورد بررسى قرار دهـيـم , خواهيم ديد كه روش آنها در زندگى فردى واجتماعى جز آنكه گفته آمد , نبوده است آنـان نـيز در اين صدد بوده اند كه وسيله اى به دست آورند تا حقائق را از اشياء بى حقيقت كه احيانا مـيان آنها اشتباه رخ ‌مى دهد , باز شناسند و پس از بدست آوردن چنين ميزانى جز به آنچه كه آنرا حـق ودرست دريافته اند , چنگ نميزنند و به غير آنچه در نتيجه جستجو و تفحص به آن رسيده و بعنوان حقيقت باز يافته اند , دل نميبندند و اين همان است كه ما آنرافلسفه مى خوانيم . انسان هميشه با ولع و حرص شديدى به اين نوع بحث و كنكاش پرداخته و ميپردازد وآنرا در تمام شئون هستى و وجود خويش و در كليه آنچه كه زندگيش بر اساس آن جريان دارد , بكار مى برد , اگرچه از اين عمل خود آگاهى كافى و مفصل ندارد . اما بالاخره اين احساس روانى انسان بدون كوچكترين خستگى و درماندگى , به عمل و تلاش خود ادامه مى دهد و در تمام جزئيات زندگانى خود در اين مسير ره مى سپارد وبسا اين بحث و فحص را روى قريحه تعميم كه در نهاد انسان قرار دارد گسترش و تعميم داده و از اصل وجود و اقسام و خـواص و احـكـام آن بطور كلى و عمومى بحث به عمل مى آورد و به دنبال آن به فكر و انديشه در پيرامون علت و معلول , امكان و وجوب قوه و فعل , قدم و حدوث ميپردازد . ايـنگونه مباحث اگر چه فقط بطور اجمال و سربسته براى انسان معلوم و مفهوم بوده است , ليكن بـالاخـره او را از عـالم طبيعت به ماوراى آن متوجه ساخته و خواه ناخواه به غور در مسئله مبدء و اصل هستى سوق داده است . چـون انـسـان دريافته كه جهان مادى به تنهائى همراه فقر و نياز است و بدون اعتمادو تكيه بيك مـبدئى كه احتياج او را برطرف سازد و به او هستى بخشد , نمى تواند به پاى خود بايستد تا بالاخره داراى يكنوع استقلال وجود گردد . و اين همان فلسفه الهى است كه از هستى و وجود خداوند عز اسمه بحث مى كند . و ايـن اگرچه خود يكى از صدها موضوعى است كه در فلسفه عمومى مورد بحث قرارمى گيرند الا ايـنـكه تحقيق درباره آن , ديگر مسائل فلسفى را از حال تشتت وپراكندگى به سوى وحدت و يكپارچگى مى كشاند و آنها را به صورتى آراسته تر و درشكلى زيباتر ظاهر مى سازد . چـون ايـن تـنـها فلسفه الهى است كه بين تمام موجودات و پديده ها ( كه موضوع فلسفه عمومى هـستند ) بواسطه ذات باريتعالى كه آفريدگار وهستى بخش همه آنها است ارتباط برقرار كرده و هبستگى و وحدت شگفت آورى بوجودمى آورد . خـواننده متتبع , اين حقيقت را از يك سو مى تواند در لابلاى نظريات فلسفه و حكمى كه از هند و مـصـر قـديم , بابل , روم و يونان به ميراث مانده و در مطاوى آنچه ازمحققين فلاسفه اسلامى به دست ما رسيده , دريابد . و از ديـگـر سـو از آن سـلـسـله كتاب آسمانى كه به موسى و عيسى و ديگر انبياء( عليهم السلام ) منسوب است , سپس از آنچه كه در قرآن از پيامبران گذشته بااختلاف طبقاتشان نقل شده و در پايان از تعاليمى كه خداوند بر پيغمبر اسلام وحى فرموده به خوبى و وضوح كامل درخواهد يافت . چـون هـر فـرد محقق و صاحب نظر با دقت و تامل پيرامون اين نظريات و آراء خواهدديد كه بحث دربـاره جـهـان بـالا و مـاوراى مـادى دائمـا در حال تحول بوده و اندك اندك داراى جلا و صفاى بيشترى شده به تدريج تكامل پيدا كرده است . و هـر چـه ايـن مسائل روشنتر و واضحتر شده و دامنه شان وسيعتر گشته است , گره مشكلات و مـجـهـولات بـيـشترى باز گرديده و مطالب و مسائل ساده و ناقص قوام و استوارى زيادترى پيدا نموده است .
کد سوال : 7896
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : چرا خداى متعال اسبابى فراهم نكرده است كه جلو فسادها و خونريزيها گرفته شود ؟
پاسخ : پاسخ اين سوال , از تامل در ويژگى اختيارى بودن تكامل انسان , روشن مى شود زيراحكمت الهى اقتضاء دارد كه اسباب و شرايط تكامل اختيارى ( و نه جبرى ) براى انسانها فراهم شود تا كسانى كه بـخـواهـنـد , بتوانند راه حق را بشناسند و باپيمودن آن , به كمال و سعادت خودشان برسند ولى فـراهـم شدن اسباب و شرايط براى چنين تكاملى , بدين معنى نيست كه همه انسانها از آنها حسن استفاده كرده و لزوماراه صحيح را برگزينند . بـه تـعـبير قرآن خداى متعال انسانها را در شرايط اين جهان بدين منظور آفريده است كه ايشان را بيازمايد كه كداميك نيكوكارترند . الـذى خـلـق الـموت و الحيوه ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور ( ملك / 2 )ترجمه : آنـكـس كـه مـرگ و حـيوه را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شمابهتر عمل مى كنيد و او شكست ناپذير است . ( هـود / 7 ) , ( كهف / 7 ) ( مائده /48 ) ( انعام / 165 ) و همچنانكه مكررا در قرآن تاكيد شده اگر خداى متعال مى خواست مى تواسنت همه را به راه راست بدارد و جلو انحراف را بطور كلى بگيرد . و لو شاء ربك لامن من فى الارض كلهم جميعا - افانت تكره الناس حتى يكونوامومنين ( يونس / 99 ) تـرجمه : اگر پروردگار تو مى خواست تمام كسانى كه روى زمين هستند همگى ( به اجبار ) ايمان مى آوردند . آيا تو مى خواهى مردم را مجبورسازى كه ايمان بياورند ؟ ( ايمان اجبارى چه سودى دارد ) . ( انعام / 35 ) و( انعام / 112 ) ( هود / 118 ) و ( شورى / 8 ) و غيره ولى در اين صورت زمينه اى براى انتخاب و گزينش باقى نمى ماند و رفتار انسانها فاقد ارزش انسانى مى شد و غرض الهى از آفرينش انسان مختار و انتخابگر , نقض مى گشت .
کد سوال : 7897
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : قـرآن مى گويد : در قبول دين اكراهى نيست پس چرا اسلام براى از بين بردن بت پرستى و بت پرستان متوسل به قدرت نظامى شده است ؟
پاسخ : از آنـجا كه دين و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد و اساس آن بر ايمان ويقين استوار است خـواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمى تواند داشته باشد وكلام قرآن اشاره به همين است در حقيقت اين جمله پاسخى است به آنها كه تصورمى كنند اسلام در بعضى از موارد جنبه تحميلى و اجبارى داشته و با زور و شمشير وقدرت نظامى پيش رفته است . امـا در مـورد بـت پرستى و بت پرستان , از نظر اسلام بت پرستى دين و آيين نيست بلكه انحراف و خرافه است و هرگز نبايد اجازه داد جمعى دريك مسير صد در صد غلط و خرافى پيش روند و به سـقـوط كشانده شود لذا اسلام بت پرستان را از راه تبليغ به توحيد دعوت كرد و آنجا كه مقاومت كـردند متوسل به زورشد بتخانه ها را در هم كوبيد تا اين بيمارى روحى و فكرى به كلى ريشه كن گردد .
کد سوال : 7898
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اسلام مى گويد : پيروان هر دين و آيينى حق حيات دارند و بطور آزاد مى تواند خود رامعرفى كند پس چرا از پيروان ديگر ماليات و جزيه دريافت مى كند ؟
پاسخ : اسلام به پيروان مذاهب ديگر همانند مسلمانها آزادى مى دهد و اگر ماليات مختصرى به نام جزيه از آنان دريافت مى شد به خاطر تامين امنيت و هزينه نيروهاى حافظ امنيت بود زيرا كه جان و مال و ناموس آنها در برابر پناه اسلام محفوظ بود و حتى مراسم عبادى خويش را آزادانه انجام مى دادند در تواريخ نقل شده : جمعى از مسيحيان كه براى گزارشها و تحقيقاتى خدمت پيامبر (ص ) رسيده بودند مراسم نيايش مذهبى خود راآزادانه در مسجد پيامبر در مدينه انجام دادند .
کد سوال : 7899
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : فـلـسـفه اصالت الوجودى ملاصدرا ( صدرالمتالهين ) با فلسفه وحدت وجودى هندو و صوفى چه فرقى دارد ؟
پاسخ : فلسفه ناميدن بحثهاى الهى كه هندو و متصوفه دارند غلط مشهورى است فن هندو ومتصوفه فن عرفان است نه فلسفه زيرا علوم با تمايز موضوعات شان متمايز مى شوند . مـوضـوع فـلـسـفـه الـهـى مـطـلـق مـوجـود است اعم از واجب و ممكن و از خواص و عوارض مـطـلق موجوديت بحث مى كند و موضوع عرفان حقيقت حق ( خدا ) است و از تجليات و تعينات اوبـحث مى كند : و فرق اين دو فن در مسئله وجود اصيل اينست كه بنظر فيلسوف حقيقت وجود حقيقتى است وسيع و صاحب مراتب مختلفه مانند مراتب مختلفه نور و هر موجودى اعم از واجب و مـمـكن حقيقتا بهره اى از حقيقت وجود دارد ولى حقيقت وجود بنظر عارف يك واحد شخصى اسـت مـنـحـصـر بواجب و غير واجب از ممكنات موجودند مجازا نه حقيقتا ومظهر وجود واجبى هستند نه مستقل در وجود و داراى حقيقت وجود ( و معنى وحدت وجوداينست نه اينكه همه چيز خدا است و خدا همه چيز و همه چيز همه چيز ) .
کد سوال : 7900
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : تفاوت كلام و فلسفه چيست ؟
پاسخ : فلسفه از مسائل حقيقى بحث مى كند و براساس مقدمات يقينى استدلال مى كند اما كلام ازمسائل حـقـيـقى و اعتبارى بحث مى كند و بر اساس مقدمات يقينى يا غير يقينى اماپذيرفته شده درباره موضوعى پذيرفته شده استدلال مى كند .
کد سوال : 7901
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : درخواست و دعا كارى عبث است . زيـرا اگـر مـورد درخـواست را خداوند تقدير كرده باشدحتما به انسان خواهد رسيد و اگر تقدير نكرده باشد هيچگاه نخواهد رسيد پس دعا ودرخواست بيهوده است ؟
پاسخ : صرف اينكه خداوند متعال چيزى را تقدير كرده باشد يا تقدير نكرده باشد , سبب بى نيازى از اسباب وجود آن چيز نمى شود ; و دعا يكى از اسباب وجود چيزهاست و بادعا يكى از سبب هاى پديد آمدن تحقق پيدا مى كند .
کد سوال : 7902
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : قرآن در آيه 88 سوره قصص مى گويد : كل شى ء هالك الا وجهه همه چيز جز ذات پاك او فانى و نـابـود مـى شـود اگر همه چيز در پايان جهان نابود مى گردد بايد خاكهايى كه از بدن انسانها حاصل شده نيز از ميان برود در حالى كه قرآن كرارا تصريح كرده كه ما اين خاكها را
پاسخ : بـسـيار مى شود كه منظور از هلاك و نابودى و فنا به هم خوردن نظام است نه از بين رفتن مواد و مـى دانـيـم در پـايـان اين جهان خورشيد بى فروغ و ماه تاريك و كوهها ازهم متلاشى مى شوند و موجودات زنده مى ميرند اين است معنى هلاك آنها , اين از يك سو . از سوى ديگر هلاك و فنا مربوط به دنيا و آنچه در دنياست , اما بهشت و دزوخ , چه آن را در باطن و درون اين جهان بدانيم و چه بيرون و محيط بر اين جهان , آنهاجزء اين دنيا نيستند كه حكم فنا و نابودى نظام آنها را شامل گردد آنها متعلق به جهان ديگر و آخرتند , و نه اين جهان . از سوى سوم هلاك و فنا در مورد موجودات امكانى منحصر به پايان جهان نيست آنهاالان هم فانى و هالكند كه در درون ذات از خود چيزى ندارند و هر چه دارند از ديگرى است . آنها متغيرند و دائما در حال حركت , و مى دانيم حركت به معنى فناى تدريجى و تركيبى از وجود و عدم است .
کد سوال : 7903
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در قـرآن از يـك سـو آمده است كه : انه فى ام الكتاب و بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ ( بروج / 21 ) و انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون ( واقعه / 78 )از سوى ديگر آمده است كه در قرآن تدبر و تعقل كنيد كه لازمه آن امكان فهم و تعقل قرآن براى ماست . پس چرا در تفسي
پاسخ : مى توان گفت نسبت قرآنى كه در نزد ماست و قابل درك است با آنچه در لوح محفوظ است و غير قابل درك , مانند نسبت مثل و ممثل است . مثل عين ممثل است اما ممثل تنهابراى مثل قابل درك است .
کد سوال : 7904
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در داسـتـان فـرزنـدان حضرت آدم (ع ) , قرآن رفتار برادر مقتول را مورد تاييد قرارداده است در حاليكه اگر او به طور افراطى خود را در برابر خواسته هاى برادر قاتل تسليم نمى كرد , شايد برادر قاتل نيز از اين كار منصرف مى شد و يا بهر حال وضعيت فرق مى كرد .
پاسخ : طـبـق بـيان قرآن , برادرى كه به قتل رسيد , هرگز نگفت كه من از خود دفاع نمى كنم وترا رها مى سازم و آزاد مى گذارم كه هر بلايى مى خواهى بر سر من بياور . بلكه فقطگفت : من نمى خواهم ترا به قتل برسانم . در آيه نيز بيان نشده است كه او از خوددفاع نكرد . شايد او از خود دفاع كرده باشد اما در عين حال كشته شده باشد .