• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 7794
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : چرا اين ادعاي ماترياليستها كه رواج ماترياليسم به علت طلوع نظريات علمي قرن 18 و 19 بوده، صحيح نيست؟
پاسخ : گرايش مادي از دورانهاي باستان هم در طبقات دانشمند بوده و هم در طبقات جاهل. در دورة جديد نيز همين طور، در تمام طبقات، افرادي مادي پيدا مي‏شوند، همچنانكه در تمام طبقات و قشرها ـ خصوصاً در طبقة دانشمند ـ گرايشهاي الهي و معنوي و ماوراء الطبيعي وجود دارد. اگر مطلب به اين منوال بود كه ماترياليستها مي‏گويند، بايد به همان نسبت كه علم پيشروي كرده است و دانشمندان بزرگ در جهان پيدا شده‏اند، گرايشهاي مادي در تيپ دانشمند بيشتر باشد و افراد هرچه دانشمندتر باشند مادي‏تر باشند و حال اينكه واقعيت خلاف آن را نشان مي‏دهد.امروز ما از يك طرف افرادي معروف و مشهور را مي‏بينيم، مانند راسل كه تا حدود زيادي خود را ماترياليست نشان مي‏دهند، وي مي‏گويد:«بشر مولود عواملي است كه در ايجاد او تدبيري به كار نرفته و غايتي در نظر گرفته نشده است. اصل بشر، نمو و حتي عواطف او چون آرزو، ترس، عشق و عقيده چيزي جز مظهر تلفيق تصادفي اتمهاي مختلف نيست…» (كتاب اثبات وجود خدا/99)راسل به اين ترتيب وجود نيروي شاعر و مدبّر حاكم بر جهان را انكار مي‏كند، هر چند گاهي در بعضي گفته‏هاي خود، خود را شكاك و «لا ادري» قلمداد مي‏كند.از طرف ديگر، اينشتاين نابغة علمي قرن بيستم را مي‏بينيم كه درست در جهت خلاف نظر راسل، نظر مي‏دهد و مي‏گويد:«در عالم مجهول، نيروي عاقل و قادري وجود دارد كه جهان گواه وجود اوست.»آيا مي‏توان گفت راسل با مفاهيم علمي امروز آشناست، اما اينشتاين آشنا نيست؟! يا فلان فيلسوف قرن هيجدهم يا نوزدهم با مفاهيم علمي زمان خويش آشنا بوده اما پاستور خداشناس، آشنا نبوده و جاهل بوده است؟! يا مي‏توانيم بگوييم ويليام جيمز، مرد موحدّ بلكه عارف عصر خويش يا برگسون و الكسيس كارل و امثال اينها با مفاهيم علمي زمان خود آشنا نبوده‏اند وبا مقياس هزار سال قبل فكر مي‏كرده‏اند، اما فلان جوان ايراني كه يكدهم آنها معلومات ندارد و به خدا معتقد نيست، با مفاهيم علمي زمان خود آشناست؟!گاهي ديده مي‏شود دو نفر رياضي‏دان، يكي معتقد به خدا و دين است و ديگري مادي است؛ يا دو نفر فيزيك‏دان، دو نفر زيست شناس، دو نفر ستاره شناس، يكي مادّي فكر مي‏كندو ديگري الهي. پس مسأله به اين سادگي نيست كه بگوييم علم آمده است و مسائل ماوراي طبيعت را منسوخ كرده است. اين يك سخن كودكانه است.
کد سوال : 7795
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : كليسا، چگونه به رشد ماديگري كمك كرد؟
پاسخ : كليسا چه از نظر مفاهيم نارسايي كه در الهيّات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غير انساني‏اش با تودة مردم، خصوصاً طبقة دانشمندان و آزاد فكران، از علل عمدة گرايش جهان مسيحي ـ و به طور غير مستقيم جهان غير مسيحي ـ به ماديگري است.
کد سوال : 7796
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : آيا اصالت نيروي حيات جنبة ماوراء الطبيعي دارد يا اثر و خاصيت ماده است؟
پاسخ : : مسئله اصالت نيروي حياتي، جنبه ما وراءالطبيعي دارد. اگر حيات اثر و خاصيت ماده بود، هيچ‏گونه جنبه ماوراءالطبيعي نداشت، زيرا حيات و زندگي، اثري بود موجود و نهفته در ماده، در حال انفراد و يا در حال تركيب و وقتي كه موجود زنده‏اي پيدا مي‏شود چيزي واقعاً خلق نمي‏شود و كمالي در ماده ايجاد نمي‏شود؛ ولي روي نظريه اصالت نيروي حياتي، ماده در ذات خود فاقد حيات و زندگي است و حيات و زندگي در هنگامي كه استعدادي در ماده پيدا شود خلق و افاضه مي‏شود. و به عبارت ديگر، ماده در سير و حركت استكمالي خود زنده مي‏شود، واجد كمالي مي‏گردد كه فاقد آن كمال بود و در نتيجه آثار و فعاليتهاي خاصي پيدا مي‏كند كه قبلاً فاقد آن آثار و فعاليتها بود، پس موجودي كه زنده مي‏شود واقعاً خلق و ايجاد مي‏گردد.
کد سوال : 7797
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : تصوير انساني خدا كه كليسا ارائه مي‎كرد، چگونه سبب دين گريزي مردم شد؟
پاسخ : كليسا به خدا تصوير انساني داد و خدا را در قالب بشري به افراد معرّفي نمود. افراد تحت تأثير نفوذ مذهبي كليسا از كودكي خدا را با همين قالبهاي انساني و مادّي تلقّي كردند و پس از رشد علمي دريافتند كه اين مطلب با موازين علمي و واقعي و عقلي صحيح سازگار نيست و از طرف ديگر، تودة مردم طبعاً اين مقدار قدرت نقّادي ندارد كه فكر كنند ممكن است مسائل مربوط به ماوراي طبيعت، مفاهيم معقولي داشته باشد و كليسا اشتباه كرده باشد. چون ديدند مفاهيم كليسايي با مقياسهاي علمي تطبيق نمي‎كند، مطلب را از اساس انكار كردند.آقاي والتر اُسكار لندبرگ چنين مي‎گويد:«اينكه توجه بعضي دانشمندان در مطالعات علمي منعطف به درك وجود خدا نمي‎شود، علل متعدّدي دارد كه از آن جمله دو علّت را ذكر ميژكنيم: نخست آنكه غالباً شرايط سياسي استبدادي يا كيفيّت اجتماعي و يا تشكيلات مملكتي، انكار وجود صانع را ايجاب مي‎كند؛ دوّم آنكه فكر انساني هميشه تحت تأثير بعضي اوهام قرار دارد و با آنكه شخص هيچ عذاب روحي و جسمي هم نداشته باشد، باز فكر او در انتخاب و اختيار راه درست كاملاً آزاد نيست. در خانواده‎هاي مسيحي اغلب اطفال در اوايل عمر به وجود خدايي شبيه انسان ايمان مي‎آورند؛ مثل اينكه بشر به شكل خدا آفريده شده است. اين افراد هنگامي كه وارد محيط علمي مي‎شوند و به فرا گرفتن و تمرين مسائل علمي اشتغال مي‎ورزند، اين مفهوم انسان گونه وضعيت از خدا نمي‎تواند با دلايل منطقي و مفاهيم علمي جور در بيايد و بالنتيجه بعد از مدّتي كه اميد هرگونه سازش از بين مي‎رود، مفهوم خدا نيز بكلّي متروك و از صحنة فكر خارج مي‎شود. علّت مهمّ اين كار ن است كه دلايل منطقي و تعريفات علمي، وجدانيات يا معتقدات پيشين اين افراد را عوض نمي‎كند و احساس اينكه در ايمان به خدا قبلاً اشتباه شده و همچنين عوامل ديگر رواني باعث مي‎شوند كه شخص از نارسايي اين مفهوم بيمناك شود و از خداشناسي اعراض و انصراف حاصل كند.»چيزي كه در برخي تعليمات ديني و مذهبي مشاهده مي‎شود اين است كه در ايام صباوت مفهومي با مشخّصات خاصّي با نام و عنوان خدا به خورد كودك مي‎دهند. كودك وقتي بزرگ مي‎شود و دانشمند مي‎گردد، مي‎بيند چنين چيزي معقول نيست و نمي‎تواند موجود باشد تا خدا باشد يا غير خدا. كودك پس از آنكه بزرگ شد، بدون اينكه فكر كند يا انتقاد كند كه ممكن است مفهوم صحيح براي آن تصوّر كرد يكسره الوهيّت را انكار مي‎كند. او خيال مي‎كند خدايي را كه انكار مي‎كند همان است كه خداشناسان قبول دارند. پس چون اين ساخته شدة ذهن خود را ـ كه اوهام عاميانه برايش ساخته‎اند ـ قبول ندارد، خدا را قبول ندارد؛ ديگر فكر نمي‎كند خداي به آن مفهوم را كه او انكار مي‎كند، خداشناسان نيز انكار دارند و انكار و انكار خدا نيست، بلكه انكا همان است كه بايد انكار كرد. فلا ماريون در كتاب خدا در طبيعت مي‎گويد: كليسا به اين شكل خدا را معرّفي كرد كه: «چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد». بديهي است افرادي كه از دانش بهره‎اي داشته باشند ـ ولو بسيار مختصر ـ به چنين موجودي نمي‎توانند معتقد شوند.
کد سوال : 7798
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : نظر آگوست كنت درباره علت گرايش به ماديگري، چيست؟
پاسخ : آگوست كنت گفته است: «علم، پدر طبيعت و كائنات را از شغل خود منفصل كرد و او را به محل انزوا سوق داد و در حالي كه از خدمات موقت او اظهار قدر داني كرد، او را تا سر حد عظمتش هدايت نمود.»مقصودش اين است كه قبلاً هر حادثه‏اي در جهان پيدا مي‏شد، با استناد به خدا تعليل مي‏شد. مثلاً كسي تب مي‏كرد و اين پرسش به وجود مي‏آمد كه چرا تب كرده است؟ تب از كجا پيدا شد؟ جواب اين بود كه خدا تب را آورده. مفهوم عمومي از اين جمله اين نبود كه گردانندة چرخ كائنات خداست و اينكه مي‎گوييم خدا تب را آورد يعني خداوند گردانندة اصلي و كلي جهان است، بلكه مفهوم اين جمله اين بود كه خدا مانند موجود مرموزي و مانند جادوگري كه جادو مي‏كند، يك مرتبه تصميم گرفت بدون مقدمه تب بيافريند و آفريد. بعد علم آمد علت آن را كشف كرد، ديدند تب را خدا نياورده است بلكه فلان نوع ميكرب موجب تب شده است. در اينجا خدا يك قدم عقب نشيني كرد. بعد خداشناس مجبور بود بگويد بحث را به ميكرب منتقل مي‏كنيم. ميكرب را كي آورد؟ علم، علت ميكرب را هم كشف كرد كه در چه شرايطي ميكرب به وجود مي‏آيد. باز در آنجا خدا قدمي عقب‏تر رفت. باز از علت آن علت بحث مي‏شد. و همچنين عقب نشيني خدا ادامه يافت تا آنجا كه بالاخره علم توسعه يافت و عموميّت پيدا كرد و علت بسياري از پديده‏ها كشف شد و آن پديده‏هايي هم كه علت آنها مجهول ماند، يقين حاصل شد كه علتي از نوع علتهاي شناخته شده دارد. اينجا بود كه بشر براي هميشه عذر خدا را خواست زيرا جايي و پستي برايش باقي نمانده بود.
کد سوال : 7799
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : : درست است كه مادة بي‏جان، در حال انفراد خاصيت حياتي ندارد ولي چه مانعي دارد كه در نتيجة تركيب و فعل و انفعال اجزاء ماده در يكديگر، خاصيت حياتي پيدا شود؟
پاسخ : چند جزء مادي يا غير مادي كه با هم تركيب مي‏شوند و در يكديگر تأثير متقابل مي‏كنند، كاري و اثري كه از اين اجزاء ساخته است اين است كه هر كدام از اينها مقداري از اثر خود را به ديگري بدهد و مقداري از اثر ديگري بگيرد و در نتيجه يك «مزاج متوسط» پيدا شود. محال است كه در نتيجة تركيب چند جزء با يكديگر، اثري پديد آيد كه جز مجموع آثار اجزاء و جز كيفيت متوسط آثار اجزاء است، مگر آنكه تركيب اين اجزاء سبب و علت گردد كه زمينه موجود شدن يك قوه و نيروي عالي‏تر از قوه‏هاي هر يك از اجزاء فراهم شود و آن قوه به عنوان يك كمال جوهري پديد آيد و به آن اجزاء يك وحدت واقعي بدهد. پس اينكه در سؤال گفته شد كه چه مانعي دارد در اثر تركيب و فعل و انفعال اجزاء ماده خاصيت حياتي پيدا شود، سخني است كه احتياج به تشريح دارد؛ اگر مقصود اين است كه در اثر فعل و انفعال اجزاء ماده زمينه و استعداد براي نيروي اصيل حياتي پيدا شود و نيروي حياتي به وجود آيد و بالتبع خاصيتهاي حياتي پيدا شود، مطلبي است صحيح و قابل قبول. و اگر مقصود اين است كه بدون نيروي حياتي، خاصيت حياتي كه با خواص هر يك از اجزاء مغاير است پديد آيد، محال و ممتنع است.
کد سوال : 7800
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : «آگوست كنت»، ادوار زندگي بشر از نظر تفكر علمي و فلسفي را به چند بخش، تقسيم كرده است و ايراد تقسيم‏بندي او، چيست؟
پاسخ : او مي‏گويد بشر سه دوره را گذارنده است: 1. دورة رباني. در آن دوره بشر حوادث را با قواي ماوراء الطبيعه توجيه مي‏كرد و علت هر چيز را خدا يا خدايان مي‏دانست.2. دورة فلسفي، كه در آن دوره، بشر به اصل عليت پي برده بود، اما هنوز به تفصيل، علل اشياء را نمي‏دانست. چون به اصل عليت پي برده بود، درباره هر حادثه‏اي حكم مي‏كرد كه اجمالاً علتي در خود طبيعت دارد. در اين دوره بشر به وجود قوه در طبيعت پي برده بود و سر بسته حكم مي‏كرد كه در طبيعت يك سلسله قوا وجود دارد كه در حوادث، نقش اصلي را بر عهده دارد. در اين دوره نظر به اينكه بشر كلي و فلسفي فكر مي‏كرد، جز اين نمي‏توانست اظهار نظر كند كه فلان حادثه علتي دارد، اما اينكه آن علت چيست و چه مشخصاتي دارد، پاسخي نداشت. 3. دورة علمي، كه در اين دوره بشر به تفصيل، علل اشياء را در طبيعت شناخته است، در اين دوره، بشر از تفكر كلي و فلسفي روي گردانيد و روش تجربي و پديده شناسي را پيشه ساخت و پديده‏ها را با يكديگر تعليل كرد. برايش كاملاً روشن شد كه يك رابطة زنجيري، پديده‏ها را با يكديگر مربوط مي‏كند. علم امروز اين روش را صحيح مي‏داند و لهذا اين دوره را «دورة علمي» مي‏خوانيم.اين سه دوره كه اگوست كنت بيان كرده است، از نظر عامه و تودة مردم ممكن است صحيح باشد، به اين معني كه در يك دوره مردم علت يك حادثه ـمثلا بيماري ـ را موجوداتي نامرئي از قبيل ديو و جن مي‏دانستند، همچنانكه الان هم حتي در ميان تحصيلكرده‏هاي اروپايي چنين افراد و طبقاتي وجود دارند؛ و در يك دورة ديگر، به نظامات طبيعي پي برده بودند و علت بيماري را در عللي كه بر بيمار احاطه كرده است، مي‏دانستند و اجمالاً مي‏دانستند تأثيراتي از ناحية طبيعت سبب بيماري شده است، همچنانكه همة كساني كه طب نخوانده‏اند و اطلاعات طبي ندارند ولي به نظامات طبيعي ايمان دارند، طبعاً تصورشان به همين شكل است؛ و در دورة ديگر، رابطة خود پديده‏ها را از راه تجربيات علمي كشف كرده‏اند؛ كه اين هم تازگي ندارد، هم در قديم بوده هم در جديد، و البته در دورة جديد، گرايش بشر به پديده‏شناسي و تعليل پديده‏ها به يكديگر بيشتر است.ولي تقسيم بندي فكر بشر به اين نحو غلط است. اگر بخواهيم ادوار تفكر بشر را تقسيم بندي كنيم، بايد افكار مفكران بشر را ـنه توده و عامّه را ـ مقياس دوره‏ها قرار دهيم و به اصطلاح، جهان بيني افراد برجستة بشر را در نظر بگيريم. در اينجاست كه مي‏بينيم تقسيم بندي اگوست كنت سر تا پا غلط است. هرگز انديشة بشري كه مفكّران هر دوره‏اي نمايندگان آن هستند، اينچنين سه دوره‏اي طي نكرده است.يكي از ادوار تفكر و يا حلقه‏هاي تفكر، دوره و حلقة تفكر اسلامي است. از نظر متد اسلامي همة اين تفكرات در يك شكل خاص با هم امكان اجتماع دارند؛ يعني در يك طرز تفكر خاص ـكه ما آن را اسلامي مي‏ناميم ـ همة آن سه نوع تفكر با يكديگر قابل جمع است. به عبارت ديگر، يك فرد در آن واحد مي‏تواند طرز تفكري داشته باشد كه هم الهي باشد، هم فلسفي و هم علمي. از نظر يك متفكر آشنا به تفكر اسلامي، اين مطلب مطرح نيست كه آيا علت حادثه آن است كه علم نشان مي‏دهد يا آن است كه فلسفه به صورت قوه نشان مي‏دهد يا علت حادثه آن است كه به نام خدا ناميده مي‏شود.پس در اينجا به امثال آقاي اگوست كنت بايد يادآور شد كه طرز تفكر چهارمي ‏در جهان بوده كه شما از آن بي‏خبريد.
کد سوال : 7801
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : «آگوست كنت»، ادوار زندگي بشر از نظر تفكر علمي و فلسفي را به چند بخش، تقسيم كرده است و ايراد تقسيم‏بندي او، چيست؟
پاسخ : او مي‏گويد بشر سه دوره را گذارنده است: 1. دورة رباني. در آن دوره بشر حوادث را با قواي ماوراء الطبيعه توجيه مي‏كرد و علت هر چيز را خدا يا خدايان مي‏دانست.2. دورة فلسفي، كه در آن دوره، بشر به اصل عليت پي برده بود، اما هنوز به تفصيل، علل اشياء را نمي‏دانست. چون به اصل عليت پي برده بود، درباره هر حادثه‏اي حكم مي‏كرد كه اجمالاً علتي در خود طبيعت دارد. در اين دوره بشر به وجود قوه در طبيعت پي برده بود و سر بسته حكم مي‏كرد كه در طبيعت يك سلسله قوا وجود دارد كه در حوادث، نقش اصلي را بر عهده دارد. در اين دوره نظر به اينكه بشر كلي و فلسفي فكر مي‏كرد، جز اين نمي‏توانست اظهار نظر كند كه فلان حادثه علتي دارد، اما اينكه آن علت چيست و چه مشخصاتي دارد، پاسخي نداشت. 3. دورة علمي، كه در اين دوره بشر به تفصيل، علل اشياء را در طبيعت شناخته است، در اين دوره، بشر از تفكر كلي و فلسفي روي گردانيد و روش تجربي و پديده شناسي را پيشه ساخت و پديده‏ها را با يكديگر تعليل كرد. برايش كاملاً روشن شد كه يك رابطة زنجيري، پديده‏ها را با يكديگر مربوط مي‏كند. علم امروز اين روش را صحيح مي‏داند و لهذا اين دوره را «دورة علمي» مي‏خوانيم.اين سه دوره كه اگوست كنت بيان كرده است، از نظر عامه و تودة مردم ممكن است صحيح باشد، به اين معني كه در يك دوره مردم علت يك حادثه ـمثلا بيماري ـ را موجوداتي نامرئي از قبيل ديو و جن مي‏دانستند، همچنانكه الان هم حتي در ميان تحصيلكرده‏هاي اروپايي چنين افراد و طبقاتي وجود دارند؛ و در يك دورة ديگر، به نظامات طبيعي پي برده بودند و علت بيماري را در عللي كه بر بيمار احاطه كرده است، مي‏دانستند و اجمالاً مي‏دانستند تأثيراتي از ناحية طبيعت سبب بيماري شده است، همچنانكه همة كساني كه طب نخوانده‏اند و اطلاعات طبي ندارند ولي به نظامات طبيعي ايمان دارند، طبعاً تصورشان به همين شكل است؛ و در دورة ديگر، رابطة خود پديده‏ها را از راه تجربيات علمي كشف كرده‏اند؛ كه اين هم تازگي ندارد، هم در قديم بوده هم در جديد، و البته در دورة جديد، گرايش بشر به پديده‏شناسي و تعليل پديده‏ها به يكديگر بيشتر است.ولي تقسيم بندي فكر بشر به اين نحو غلط است. اگر بخواهيم ادوار تفكر بشر را تقسيم بندي كنيم، بايد افكار مفكران بشر را ـنه توده و عامّه را ـ مقياس دوره‏ها قرار دهيم و به اصطلاح، جهان بيني افراد برجستة بشر را در نظر بگيريم. در اينجاست كه مي‏بينيم تقسيم بندي اگوست كنت سر تا پا غلط است. هرگز انديشة بشري كه مفكّران هر دوره‏اي نمايندگان آن هستند، اينچنين سه دوره‏اي طي نكرده است.يكي از ادوار تفكر و يا حلقه‏هاي تفكر، دوره و حلقة تفكر اسلامي است. از نظر متد اسلامي همة اين تفكرات در يك شكل خاص با هم امكان اجتماع دارند؛ يعني در يك طرز تفكر خاص ـكه ما آن را اسلامي مي‏ناميم ـ همة آن سه نوع تفكر با يكديگر قابل جمع است. به عبارت ديگر، يك فرد در آن واحد مي‏تواند طرز تفكري داشته باشد كه هم الهي باشد، هم فلسفي و هم علمي. از نظر يك متفكر آشنا به تفكر اسلامي، اين مطلب مطرح نيست كه آيا علت حادثه آن است كه علم نشان مي‏دهد يا آن است كه فلسفه به صورت قوه نشان مي‏دهد يا علت حادثه آن است كه به نام خدا ناميده مي‏شود.پس در اينجا به امثال آقاي اگوست كنت بايد يادآور شد كه طرز تفكر چهارمي ‏در جهان بوده كه شما از آن بي‏خبريد.
کد سوال : 7802
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : : مقام علمي ابوريحان از ديدگاه استاد مطهري چگونه است؟
پاسخ : از ابو ريحان اثر فلسفي قابل توجهي كه بدان وسيله بتوان به مقام فلسفي‏اش پي برد باقي نمانده است. ابوريحان خود فهرست تأليفاتش را داده است، در آنها اثر فلسفي قابل توجهي ديده نمي‏شود و آنچه هم بوده ناياب است و از دست رفته است. به علاوه ظاهراً ابوريحان بر خلاف بوعلي حوزه‏اي نداشته و شاگرداني تربيت نكرده است تا از راه شاگردان بتوان اطلاعاتي در اين زمينه كسب كرد. آنچه از ابوريحان در زمينه‏هاي فلسفي باقي مانده، اشاراتي است كه در ضمن كتبش، مانند الاثارالباقيه و تحقيق ما للهند به مسائل فلسفي و آراء فلاسفه كرده است و ديگر، سؤالاتي است كه از بوعلي درباره برخي مسائل كرده و پاسخ آنها را خواسته است.نداشتن هيچ اثر فلسفي سبب شده كه برخي اساساً او را فيلسوف ندانند و دخالت او را در مسائل فلسفي بيجا و ناروا تلقي كنند. شهر زوري در كنزالحكمه و بيهقي در تتمة صوان الحكمه صريحاً مي‏گويند: «او در مسائل فلسفي وارد نبوده و نمي‏بايست در اين مسائل دخالت مي‏كرد.»ولي در عصر ما گروهي به نقطه مقابل فكر مي‏كنند. اينها ابوريحان را فيلسوفي مي‏دانند كه از معاصران خود پيشرفته‏تر بوده است؛ زيرا ديگران پابند فلسفة ارسطويي بوده‏اند اما فلسفة ارسطويي ابوريحان را قانع نمي‏كرده است و به همين دليل در مقام ايراد و اعتراض بر ارسطو كه احدي جرأت و شهامت آن را نداشته است برآمده است.عجيب اين است كه در پاره‏اي كتب كه اخيراً منتشر شده است و ابوريحان را فيلسوفي پيشرفته‏تر از معاصرانش قلمداد مي‏كنند، آنجا كه سؤالات را كه يگانه سند پيشرفته‏تر بودن اوست نقل مي‏كنند، نفهميده‏اند كه محتواي سؤالات ابوريحان چيست و ابوريحان چه مي‏خواسته است بگويد؟ گاهي مي‏بينيم كه همين‏گونه افراد در روزنامه مقالاتي مي‏نويسند و به مقايسه ميان ابوريحان و بوعلي و ماهيت تمدن اسلامي مي‏پردازند!!اينكه ابوريحان در فلسفه مقام والايي نداشته باشد به هيچ وجه از قدر و ارزش ابوريحان نمي‏كاهد. ارزش ابوريحان كه جهان به اعجاب به او مي‏نگرد به جهت انديشه‏هاي فلسفي او نيست، براي يك سلسله تحقيقات و ابتكارات است كه امروز آنها را «علم» مي‏نامند نه «فلسفه»، و روز به روز هم قدر و ارزش ابوريحان بيشتر شناخته مي‏شود. ضرورتي ندارد كه ما براي اينكه ارزش ابوريحان را بالا بريم، براي او در رشته‏اي كه كار زيادي نكرده و علاقه‏اي در زندگي به آن نشان نداده است مقامي از پيش خود بتراشيم. همه چيز را همگان دانند.به نظر ما اينكه ابوريحان سؤالات فلسفي خود را با بوعلي كه بيش از ده سال از او كوچك‏تر بوده است و به قول خود ابوريحان در آن وقت «جوان فاضلي» بوده، طرح كرده است، دليل بر اين است كه ابوريحان از نظر فلسفي ادعايي نداشته است.ابوريحان به تمام معني پژوهشگر بوده است. در شرح حالش مي‏خوانيم كه اگر با فقيهي مواجه مي‏شد مسأله فقهي با او طرح مي‏كرد و اگر با صاحب فن ديگري مواجه مي‏شد كوشش مي‏كرد از معلومات او استفاده كند.
کد سوال : 7803
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اسلام براي معرفي پيروان خود چه عنواني را برگزيده است؟
پاسخ : از جملة خصوصيّات اسلام اين است كه هيچ عنواني از قبيل عناوين نژادي، طبقاتي، شغلي، محلّي، منطقه‏اي و فردي براي معرّفي مكتب خود و پيروان اين مكتب نپذيرفته است. پيروان اين مكتب با عناوين اعراب، ساميها، فقرا، اغنيا، مستضعفان، سفيدپوستان، سياه‏پوستان، آسياييها، شرقيها، غربيها، محمّديها، قرآنيها، اهل قبله و غيره مشخّص نمي‏شوند. هيچ‏كدام از عناوين مزبور ملاك «ما» و ملاك وحدتِ و هويّت واقعي پيروان اين مكتب به شمار نمي‏رود. آنجا كه پاي هويّت مكتب و هويّت پيروان واقعي پيروان او به ميان مي‏آيد، همة آن عناوين محو و نابود مي‏شود، فقط يك چيز باقي مي‏ماند. چه چيزي؟ يك «رابطه»، رابطة ميان انسان و خدا، يعني اسلام، تسليم خدا بودن.