• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 7694
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : ايـنـكه گفته مى شود على (ع ) در نماز انگشتر خود را بخشيده اشاره على (ع ) به سائل براى اينكه بـيـايد و خودش انگشتر را از انگشت على (ع ) بيرون كند از نظر فقه شيعه مصداق فعل كثير است كه منافات با نماز دارد ؟
پاسخ : در نـمـاز كـارهـايى جايز است انسان انجام بدهد كه به مراتب بيش از اين اشاره است كه على (ع ) نموده و در عين حال ضررى براى نماز ندارد . تـا آنـجـا كه كشتن حيواناتى مانند مار و عقرب و يا برداشتن و گذاشتن كودكى و حتى شيردادن بچه شيرجزء فعل كثير ندانسته اند , پس چگونه يك اشاره جزء فعل كثير شد
کد سوال : 7695
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اينكه گفته مى شود على (ع ) در نماز انگشتر خود را به سائل داد مگر على (ع ) چه زكات واجبى بر ذمـه داشـت با اينكه از مال دنيا چيزى براى خود فراهم نساخته بود واگر منظور صدقه مستحب است كه به آن زكات گفته نمى شود ؟
پاسخ : اولا : به گواهى تاريخ على (ع ) از دسترنج خود اموال فراوانى تحصيل كرد و در راه خدا داد تا آنجا كـه مـى نـويـسند : هزار برده را از دسترنج خود آزاد نمود , بعلاوه سهم او از غنائم جنگى نيز قابل مـلاحـظـه بود , بنابراين اندوخته مختصرى كه زكات به آن تعلق گيرد و يا نخلستان كوچكى كه واجـب بـاشـد زكـات آنـرا بـپـردازد چيز مهمى نبوده است كه على (ع ) فاقد آن باشد و اين را نيز مى دانيم كه فوريت وجوب پرداخت زكات فوريت عرفى است كه با خواندن يك نماز منافات ندارد ثـانـيـا : اطـلاق زكات برزكات مستحب در قرآن مجيد فراوان است در بسيارى از سوره هاى مكى كـلـمـه زكـات آمـده كه منظور از آن همان زكات مستحب است زيرا وجوب زكات مسلما بعد از هجرت پيامبر(ص ) به مدينه بوده است .
کد سوال : 7696
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اينكه گفته مى شود على (ع ) انگشتر خود را در نماز به سائل بخشيد , انگشترى با آن قيمت گزاف كـه در تـاريـخ نـوشـتـه انـد على (ع ) از كجا آورده بود ؟ به علاوه پوشيدن انگشترى با اين قيمت فـوق الـعـاده سـنگين اسراف محسوب نمى شود ؟ آيا اينها دليل برعدم صحت ت
پاسخ : مبالغه هايى كه درباره قيمت آن انگشتر كرده اند بكلى بى اساس است و هيچگونه دليل قابل قبولى بـر گران قيمت بودن آن انگشتر نداريم و اينكه در روايت ضعيفى قيمت آن معادل خراج شام ذكر شده به افسانه شبيه تر است تا واقعيت و شايد براى بى ارزش نشان دادن اصل مساله جعل شده است , و در روايـات صـحيح و معتبر كه در زمينه شان نزول آيه ذكر كرده اند اثرى از اين افسانه نيست , بنابراين نمى توان يك واقعيت تاريخى را با اينگونه سخنان پرده پوشى كرد .
کد سوال : 7697
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : كلمه ولى در آيه 55 سوره مائده كه آن را نازل شده در حق على (ع ) مى دانيد به معنى دوست و يارى كننده است نه به معنى متصرف و سرپرست و صاحب اختيار تا آن رابه ولايت على (ع ) تفسير كنيد ؟
پاسخ : كـلـمـه ولى در اينجا نمى تواند به معنى دوست و يارى كننده بوده باشد زيرا اين صفت براى همه مـومـنان ثابت است نه مومنان خاصى كه در آيه ذكر شده كه نماز را بر پامى دارند و در حال ركوع زكـات مـى دهند به عبارت ديگر : دوستى و يارى كردن , يك حكم عمومى است , در حالى كه آيه نـاظر به بيان يك حكم خصوصى مى باشد و لذا بعد از ذكرايمان , صفات خاصى را بيان كرده است كه مخصوص به يك فرد مى شود .
کد سوال : 7698
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : گفته مى شود آيه 55 سوره مائده درباره ولايت على (ع ) نازل شده است در حالى كه مااگر ايمان بـه خـلافـت بلافصل على (ع ) داشته باشيم بايد قبول كنيم كه مربوط به زمان بعد از پيامبر (ص ) بوده بنابراين على (ع ) در آن روز ولى نبود و به عبارت ديگرولايت در آن روز بر
پاسخ : در سـخـنـان روزمـره در تـعـبيرات ادبى بسيار ديده مى شود كه اسم يا عنوانى به افرادى گفته مـى شـود كه آن را بالقوه دارند مثلا انسان در حال حيات خود وصيت مى كند و كسى را به عنوان وصـى خـود و قيم اطفال خويش تعيين مى نمايد و از همان وقت عنوان وصى وقيم به آن شخص گفته مى شود , در حالى كه شخص هنوز در حال حيات است , در رواياتى كه در مورد على (ع ) از پـيامبر در طرق شيعه و سنى نقل شده مى خوانيم كه پيامبر(ص )او را وصى و خليفه خود خطاب كـرده در حالى كه هيچ يك از اين عناوين در زمان پيامبر (ص ) نبود در قرآن مجيد نيز اين گونه تـعـبيرات ديده مى شود در حالى كه مسلم است منظور از ولى در اين جا سرپرستى براى بعد از مـرگ او مـنظور بوده است ,بسيارى از افراد جانشين خود را در حيات خويش تعيين مى كنند و از همان زمان نام جانشين براى او مى گذارند با اينكه جنبه بالقوه دارد .
کد سوال : 7699
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اينكه گفته مى شود على (ع ) انگشتر خود را در نماز به سائل بخشيد , انگشترى با آن قيمت گزاف كـه در تـاريـخ نـوشـتـه انـد على (ع ) از كجا آورده بود ؟ به علاوه پوشيدن انگشترى با اين قيمت فـوق الـعـاده سـنگين اسراف محسوب نمى شود ؟ آيا اينها دليل برعدم صحت تف
پاسخ : مبالغه هايى كه درباره قيمت آن انگشتر كرده اند بكلى بى اساس است و هيچگونه دليل قابل قبولى بـر گران قيمت بودن آن انگشتر نداريم و اينكه در روايت ضعيفى قيمت آن معادل خراج شام ذكر شده به افسانه شبيه تر است تا واقعيت و شايد براى بى ارزش نشان دادن اصل مساله جعل شده است , و در روايـات صـحيح و معتبر كه در زمينه شان نزول آيه ذكر كرده اند اثرى از اين افسانه نيست , بنابراين نمى توان يك واقعيت تاريخى را با اينگونه سخنان پرده پوشى كرد .
کد سوال : 7700
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : چـرا بـرخـى از اصـحـاب , وقـتـى كه پيامبر مى خواست براى آنان مطلبى را بنويسد كه آنان را از گمراهى پس از خويش برهاند مخالفت كردند و گفتند كه او هذيان مى گويد ؟
پاسخ : برخى از اصحاب وقتى فهميدند كه رسول خدا مى خواهد مطلبى را بنويسد كه آنان را ازگمراهى پـس از خـويـش نـجـات دهـد , بـا او مـخـالـفت كردند و به هذيان گوئى متهمش نمودند , زيرا مى دانستند كه آن حضرت مى خواهد به صورت نوشته اى , على بن ابى طالب را براى خلافت تعيين و نـصـب نـمـايد زيرا قبلا نيز در حجه الوداع به آنان گفته بودكه هر كس به قرآن و عترت با هم تمسك جويد , هيچ وقت گمراه نمى گردد و لذافهميدند كه مضمون نوشته , همين الفاظ را در بـر خـواهـد داشـت زيـرا عـلى سيد و سرورعترت است از اين روى , رسول خدا را متهم به هذيان گـوئى كـردنـد تـا بكلى از نوشتن خوددارى ورزد و پيامبر از نوشتن خوددارى كرد زيرا نسبت به نـوشته اش - قبل ازنوشتن - نزاع و كشمكش كردند و چنين تهمت بزرگى به پيامبر زدند ( كه او هـذيـان مـى گويد ) پس اگر هم مى نوشت , مى خواستند بگويند كه پيامبر هوش درستى نداشته است ( والعياذ بااللّه ) و نوشته اش هيچ ارزشى ندارد و لذا مصلحت اقتضا مى كرد كه چيزى ننويسد .
کد سوال : 7701
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : چرا ابوبكر قبل از مرگش , خلافت را به عمر واگذار كرد ؟
پاسخ : زيرا عمر بن خطاب كسى بود كه نقش قهرمانانه را در دور نمودن على از خلافت ومخالفت شديد را بـا پـيـامـبر در اين زمينه بازى كرده بود و انصار را وادار به بيعت با ابوبكر كرد و آن را بر مردم با شدت و قدرت تحميل نمود تا جائى كه خانه فاطمه را تهديد به سوزاندن نمود و از اينكه او حاكم و خـلـيـفـه واقـعـى بـود - چـنـانـكـه بـيان كرديم - و سخن اول و آخر , از او بود و بدون ترديد از سـيـاستمداران عرب به شمار مى آمد لذا خوب مى دانست كه چون طبعى تند و خلقى بد و خوئى خـشن دارد و زوداز جا درمى رود , مردم او را نمى پذيرند , از اين رو , ابوبكر را بر خود مقدم داشت چـرا كه او طبعى نرم تر داشت و قبل از آنان اسلام آورده بود و دخترش عايشه ,زن جراتمندى بود كـه مـى توانست امور سخت و دشوار را اداره كند و امور را تغييردهد و مى دانست كه ابوبكر مانند انگشترى در دستش است و كاملا در برابر اوامرش رام و مطيع است . الـبـتـه بيشتر اصحاب مى دانستند كه ابوبكر خلافت را به عمر واگذار خواهد كرد , چراكه از روز نـخست , على بن ابى طالب عليه السلام به او گفت : شيرى بدوش كه نيمى از آن خودت باشد و امـروز بـراى او تـلاش كن تا فردا خدمتت را جبران كند و آن ديگرى وقتى شنيد كه عمر وصيت نامه ابوبكر را - كه خلافت را به او واگذار كرده بود - در دست گرفته است و به مردم مى نماياند , به او گفت : من مى دانم كه دراين وصيت نامه چيست . تو در آن سال او را خليفه كردى و امسال او تو را خليفه كرده است . پـس وصـيـت ابـوبـكـر و واگـذارى خلافت به عمر , بر عموم مردم پوشيده نبود و اگر او درايام زنـدگيش اعتراف مى كرد كه عمر از او - در اين امر - نيرومندتر است , پس هيچ تعجبى ندارد كه هنگام مرگ , خلافت را به او بسپارد . پـس يكبار ديگر براى ما روشن مى شود كه ادعاى اهل سنت به اينكه خلافت جز با شوراامكان پذير نـيـسـت , وجود خارجى ندارد و در انديشه ابوبكر و عمر , پشيزى ارزش ندارد و اگر پيامبر از دنيا رفـت و امـر را به شورا واگذار كرد - چنانكه ادعامى كنند - پس ابوبكر نخستين كسى بود كه اين قانون را ويران كرد و با وصيت كردن به نفع عمر , سنت رسول اللّه را زير پا گذاشت . همواره اهل سنت را مى بينى كه افتخار مى كنند و بر خود مى بالند به اينكه اعتقادبه شورا دارند و خلافت محقق نمى شود جز با آن . و شيعه را مسخره مى كنند كه تنهابه نص خدا و رسولش در مورد خلافت , معتقدند و اغلب آنان را مـى بينى كه اين عقيده را مورد انتقاد قرار مى دهند و آن را ميراث ايرانيان پيش از اسلام مى دانند كه معتقد به وراثت سلطه الهى بودند . و اغـلب اهل سنت را مى بينى كه استدلال به آيه و امرهم شورى بينهم مى كنند ومى گويند كه در مورد خلافت نازل شده است . پـس بـا ايـن وضع , سزاوار است كه بگوئيم : ابوبكر و عمر با كتاب و سنت مخالفت كردند و در امر خلافت هيچ ارزش واعتبارى براى آن دو قائل نشدند .
کد سوال : 7702
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : شوراى شش نفرى براى انتخاب خليفه سوم منطبق بر آيه 159 سوره آل عمران است كه مى گويد : و شاورهم فى الامر آيا شيعه دليلى صريحتر از اين مى خواهد ؟
پاسخ : اولا انتخاب امام و جانشين پيامبر (ص ) تنها بايد از طرف پروردگار باشد زيرا اوهمانند پيامبر بايد واجـد صـفاتى همچون عصمت و مانند آن باشد كه تشخيص آن تنها به دست خداست و به عبارت ديـگـر هـمـانطور كه نمى توان پيامبر را با مشورت تعيين كرد ,انتخاب امام هم با مشورت ممكن نـيـسـت ثـانيا شوراى شش نفرى مزبور , هرگز منطبق باموازين مشورت نبود , زيرا اگر منظور مـشـورت بـا عـموم مسلمانان بوده متفكران امت منحصر به اين شش نفر نبودند و افراد پرمايه اى هـمچون سلمان كه مشاور شخص پيغمبربود و ابوذر و مقداد و ابن عباس و مانند آنها از دايره اين مـشـورت بـيـرون بـودنـدثـالثا : براى اين مشورت شرائط سخت و سنگينى قرار داده شده بود و مـخالفان تهديدبه مرگ شده بودند در حالى كه در برنامه هاى مشورتى اسلام چنين چيزى وجود ندارد .
کد سوال : 7703
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : چگونه ممكن است نوح عليه السلام كه انسانى عادى بودند , 950 سال عمر كنند ؟
پاسخ : اولا ; تاكنون هيچ دليل عقلى و عملى بر عدم امكان عمر طولانى اقامه نشده است . بـلـكـه بسيارى از تحقيقات علمى نشان مى دهد كه با رعايت اصول بهداشتى و زندگى سالم و با آرامش و در محيط طبيعى مى توان طول عمر را افزايش داد . ثانيا ; در قرآن وكتب آسمانى ديگر برخى معجزات ذكر شده است كه پذيرش آنها مشكلتر از طول عمر نوح (ع ) است ; و براى خداوند متعال بسيار آسان است كه به بنده اى از بندگانش عمرطولانى دهد . زيرا حيات و مرگ به دست اوست .