• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 40404
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : اصحاب اخدود چه كسانى هستند؟
پاسخ : درباره اصحاب «اخدود» به طور خلاصه مى‏توان به موارد زير اشاره كرد: الف) «اخدود» در لغت به معناى گودال بزرگ يا خندق است. به نظر راغب، اصل آن از واژه «خدّ» به معناى رخسار و چهره است و استعمالش در گودال به نحو استعاره مى‏باشد. قرآن مى‏فرمايد: وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ‏؛ هرگونه به چهره تكبر و ناز از مردم رخ متاب‏، (لقمان، 18). امام على(ع) در بيان صفت «طيور» مى‏فرمايد: التى اسكنها اخاديد الارض‏؛ آنهايى كه در گودالهاى زمينى اسكان داده شده است‏، (نهج‏البلاغه، خطبه 163). و نيز مى‏فرمايد: اضرع اللّه خدودكم‏؛ خدا چهره‏هايتان را ذليل كند، (همان، خطبه 67) و منظور در اين جا خندق‏هاى بزرگ مملوّ از آتش است كه جهت سوزاندن انسان‏ها تهيه ديده شده بود. ب) قصه اصحاب «اخدود» در قرآن مجيد، در سوره بروج چنين آمده است: قُتِلَ أَصْحابُ اَلْأُخْدُودِ؛ اَلنَّارِ ذاتِ اَلْوَقُودِ، (بروج، آيات 4 - 8). مراجعه و دقت در آيات سوره بروج، نشان مى‏دهد كه اين قضيه در قرآن مجيد بدان مناسبت ذكر شده كه كفّار مكه در صدر اسلام مسلمانان را اذيت كرده، شكنجه مى‏دادند. به همين جهت قرآن تهديد مى‏كند كه اين كار باعث خشم خداوندى است. گفتنى است كه مفسّران در تفسير اصحاب «اخدود» دو احتمال را مطرح كرده‏اند: 1. منظور از آن كفارى است كه مؤمنان را سوزاندند. 2. مقصود از آن مؤمنانى است كه به وسيله كافران سوزانده شدند. افزون بر اين در تفسير «قتل» هم دو نظر را بيان داشته‏اند: 1. عبارت «قتل» يك نوع جمله دعايى است؛ مثل قُتِلَ اَلْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ‏، (عبس، آيه 17) و يا: قُتِلَ اَلْخَرَّاصُونَ‏، (ذاريات، آيه 10). طبق اين نظر، منظور از آن لعنت و طرد از درگاه خداى تعالى است. 2. جمله ياد شده، خبرى بوده و به معناى اين است كه كافران قريش، همانند اصحاب «اخدود» - كه به آتش كشته شدند - كشته مى‏شوند. به نظر علاّمه طباطبايى مراد از قتل نفرين است؛ قتل به معناى حقيقى خود، (علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 20، ص 371، طبع آخوندى؛ فخر رازى، تفسير كبير، ج 31، ص 119؛ آلوسى، تفسير روح المعانى، ج 30، ص 87، چاپ بيروت). ج) در رابطه با اين كه اين ماجرا، مربوط به چه زمانى و چه قومى است و آيا اين يك ماجراى خاص و معين است و يا اشاره به ماجراهاى متعددى دارد، روايات مختلفى وارد شده است. علامه طباطبايى و ديگران، معتقد اند: بعيد نيست از اين روايات استفاده شود كه مسأله اصحاب «اخدود» يك داستان نيست؛ بلكه وقايع متعددى است كه يكى در حبشه، ديگرى در يمن و يكى هم در عجم اتفاق افتاده است، آيه شريفه هم مى‏خواهد به همه آن داستان‏ها اشاره كند. بنابراين تعارض ميان روايات، نمى‏تواند دليل بر كذب آنها باشد؛ از اين رو آيه شريفه تمام آنها را شامل مى‏شود، (تفسير الميزان، ج 20، ص 378؛ تفسير فخر رازى، ج 31، ص 118). د) ماجراى ياد شد به صورت‏هاى مختلفى در بسيارى از كتاب‏هاى روايى، تفسيرى و حتى تاريخى آمده است. برخى از مفسران ده قول در اين باره نقل كرده‏اند. بخشى از آن اقوال در بيان اصحاب اخدود به شرح ذيل است: 1. از همه معروف‏تر اين كه، داستان مربوط به «ذونواس» آخرين پادشاه «حمير» در سرزمين يمن است. در تفسير «برهان» نقل شده است: در يمن پادشاهى به نام ذونواس بود كه در دين يهوديت متعصّب بود. به وى خبر دادند كه در نجران عدّه‏اى بر دين عيساى مسيح‏اند. ذونواس دستور داد آنان را زنده زنده در آتش بسوزانند، (ر.ك: ابن هشام، سيره ابن هشام، ج 1، ص 35؛ بلاغى، محمد جواد، قصص قرآن، ص 288: نشابورى، قصص قرآن مجيد، ص 440، انتشارات خوارزمى؛ بحرانى، هاشم، تفسير برهان، ج 4، ص 446، چاپ مكتب علميه؛ احمد جاد المولى‏، محمد، قصص‏القرآن، ص 236، چاپ دمشق، نشر مكتبه امويه). 2. در روايتى اميرمؤمنان على فرموده است: مجوس اهل كتاب بودند... يكى از پادشاهان آنها با خواهر خود همبستر شد و آن زن از پادشاه خواست كه ازدواج با خواهر را مجاز شمرد؛ ولى مردم نپذيرفتند. پادشاه عده‏اى از مؤمنان را كه سخن او را قبول نكردند، در خندقى از آتش افكند، (ر.ك: سيوطى، در المنثور، ج 6، ص 371، چاپ الانوار المحمديه؛ جزائرى، سيد نعمت‏الله، قصص الانبياء، ص 505، چاپ نجف). 3. هم چنين آن حضرت فرموده است: «خداوند پيامبرى از ميان مردم حبشه بر آنان مبعوث كرد؛ آنها به تكذيبش پرداختند. در ميان آنان جنگى واقع شد، سرانجام پيامبر و اصحاب او را به اسيرى گرفتند و براى مجازات آنان، افكندن به آتش را برگزيدند. در اين ميان، زنى با كودك يك ماهه‏اش خواست به آتش برود؛ امّا عطوفت مادرى او را مانع شد. كودك شيرخوار صدا زد: مادرم نترس! هم خود را بيفكن و هم مرا! به خدا سوگند اين در راه خدا چيز اندكى است»، (تفسير عياشى، به نقل از تفسير الميزان، ج 20، ص 377).. 4. برخى نيز اين ماجرا را مربوط به اصحاب دانيال (پيامبر معروف بنى اسرائيل) و يارانش دانسته‏اند كه در كتاب دانيال از تورات به آنها اشاره شده است. ثعلبى هم «اخدود» فارس را بر آن‏ها منطبق ساخته است، (خزائلى، محمد، اعلام قرآن، ص 137 - 138).
کد سوال : 40405
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : همسرم از نظر سنى وفكرى با من هم كفو نيست، راه چاره چيست ، طلاق ياازدواج مجدد؟
پاسخ : به نظر مى‏رسد به جاى ازدواج مجدد راه چاره نزديك‏تر و بهترى داريد. همان‏گونه كه خود مرقوم فرموده‏ايد همسر شما سيزده سال بيشتر ندارد و هنوز در آغاز راه زندگى است. بنابراين به خوبى مى‏توانيد او را تربيت كنيد و آموزش دهيد. در اين صورت هم كار فرهنگى كرده‏ايد و هم مى‏توانيد همسر خود را آن گونه كه مى‏خواهيد بسازيد. اين مسلم است كه هر همسر ديگرى را انتخاب كنيد با او هم اختلاف و ناهماهنگى‏هايى خواهيد داشت. به بيان ديگر زن و مرد دو جنس ناهمگونند كه بايد مدت زمان زيادى با هم باشند تا يكديگر را درك كنند. اما اگر رابطه را به صورت استاد و شاگردى درآوريد بسيار زودتر به نتيجه خواهيد رسيد و توجه داريد كه چون حتما مدت زمانى با هم درگير بوده‏ايد يا او مورد اهانت و تحقير واقع شده است نمى‏توانيد از همان ابتدا رابطه استاد و شاگردى را پياده كنيد. به همين جهت بايد ابتدا با يك مسافرت به مشهد يا زيارتگاه ديگرى رفتار خود را عوض كنيد وحتى اگر لازم شد از او عذر خواهى كنيد تا نشان دهيد كه كاملا عوض شده‏ايد و او را دوست داريد و به او عشق مى‏ورزيد. با اين تغيير او كاملا مطيع شما مى‏شود و مى‏توانيد او را دگرگون سازيد تا همسرى خوب با فرهنگ مفيد و همفكر شما باشد. به هرحال از تعصبات محلى و حادثه‏اى كه اجبارا براى شما پيش آمده بهترين استفاده را بكنيد. توجه داريد كه پيامبر اكرم(ص) اول با زنى پير و مسن (حضرت خديجه) ازدواج كرد و در پيرى و سن بالا با دخترى جوان (عايشه) كه از لحاظ فكرى هيچ با اوتطبيق نمى‏كرد ازدواج نمود ولى اخلاق خوب و عمل پيامبر اكرم(ص) از او زنى ساخت كه به هر حال تا آخر همراه پيامبر اكرم(ص) بود. از طرف ديگر طلاق دادن همسر يا ازدواج مجدد علاوه برگرفتارى‏هاى اقتصادى و اجتماعى آن قدر روحيه انسان را عذاب مى‏دهد و انسان را از نظر روحى گرفتار مى‏كند كه به هيچ نحو از راه پيشنهاد شده ما آسان‏تر نيست. به نظر مى‏رسد كه تقريبا جواب سوءالهاى شما داده شد. اميد آن داريم كه اين راه حل را برگزينيد و امااگر تصميم گرفتيد كه خداى ناكرده او را طلاق دهيد. چون با او عروسى كرده‏ايد بايد تمام مهريه را بپردازيد و راه چاره‏اى نداريد و فقر و بى‏نيازى در اين مسأله تأثيرى ندارد و به هر حال هم از نظر قانونى و هم از نظر شرعى بدهكاريد. اما گرفتن همسر جديد. يعنى انتخاب زندگى با دو همسر معمولا در ايران سابقه خوبى ندارد. چون زنان ايرانى همه نسبت به هم حساسند و هر روز هر يك مشكل خاصى مى‏آفرينند كه معمولا افراد دو همسره را پشيمان مى‏كنند و ان شأالله كه شما تجربه بد ديگران را تجربه نكنيد. يادآور مى‏شويم طلاق دادن حرام نيست ولى مبغوض‏ترين حلال‏ها نزد خداوند طلاق است شما با طلاق دادن همسرتان كه قاعدتا او نيز برخلاف ميل خود و به اجبار محيط همسرى شما را پذيرفته است گناهى مرتكب نشده‏ايد. اما اين به آن معنا نيست كه پس از طلاق وجدان شما راحت باشد و از پيامدهاى آن در امان باشيد.
کد سوال : 40406
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : نظر شما راجع به جمله (انسان مجبور شد كه مختار باشد) چيست؟
پاسخ : ما معتقد به تقدير عينى هستيم؛ يعنى ايجاد به اندازه چيزى را به اندازه ايجاد كردن يا اندازه براى چيزى قرار دادن. تقدير عينى خداوند عبارت است از تدبير مخلوقات به گونه‏اى كه پديده‏ها آثار خاصى بر آنها مترتب گردد و اين، طبعاً به حسب قرب و بعد هر پديده‏اى متفاوت خواهد بود، چنان كه نسبت به جنس، نوع، شخص و حالات شخص نيز تفاوت خواهد داشت. مثلاً تقدير نوع انسان اين است كه از مبدأ زمانى خاص تا سرآمد معينى در كره زمين زندگى كند و تقدير هر فردى اين است كه در مقطع زمانى محدود و از پدر و مادر معينى به وجود بيايد و همچنين تقدير روزى و ساير شؤون زندگى و افعال اختياريش عبارت است از فراهم شدن شرايط خاص براى هر يك از آن‏ها. در واقع، تقدير عينى خداوند؛ يعنى، خداوند هر مخلوقى را با حدود، قيود، اندازه، شرايط، خصوصيات و توان‏هاى مخصوصى به وجود مى‏آورد، (فرقان، 2 - قمر، 49 - يس، 38 - مؤمنون، 18 - اعلى، 3). اين تقدير با اختيار انسان منافات ندارد، زيرا اختيار، اعمال اختيارى و مقدمات افعال اختيارى ما همچون هر پديده ديگرى از مجراى خاص و كادر مشخص و دايره مختص به خود تحقق مى‏يابد و اين همان تقدير عينى خداوند است. مثلاً سخن گفتن انسان كه يك عمل اختيارى است بايد از مجرا يا مجارى خاص خود تحقق يابد. ازاين‏رو، خداوند با اعطاى ريه‏ها، حنجره‏ها، تارهاى صورتى، زبان، دندان‏ها و لب‏ها و... اين مجارى را براى تحقق سخن گفتن كه يك عمل اختيارى مى‏باشد مقدور فرموده است. همچنين مقدمات افعال اختيارى را نيز خداوند با شرايط خاصى مقدر فرموده، مثلاً خدا جهازات غذا خوردن را فراهم كرده و موادى آفريده تا در آن مواد تصرف شود. بايد دست و پاى باشد تا انسان بتواند در آنها تصرف كند. اگر اعضا و جوارح نبود تا تصرف در مواد خارجى انجام دهد، خوردن - كه يك فعل اختيارى است - تحقق نمى‏يافت. به هر حال، امورى را كه خداوند به تقدير عينى مقدر فرموده، همه جبرى هستند و جاى اعمال اختيار و توهم اختيار انسان در آن نيست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است. قدرت اختيار، تفكر و انتخاب براى ما جبرى است. مقدمات اختيار و موادى كه اعمال اختيارى روى آن انجام مى‏گيرد جبرى است. خداوند متعال با تقدير عينى خود كادرى را براى زندگى هر فرد مشخص مى‏كند كه فعاليت اختيارى كه خود نيز جبراً به ما داده شده است در درون آن انجام مى‏گيرد. ما در درون اين كادر، مختار هستيم كه هر چه مى‏خواهيم بكنيم، ولى پيروى از اين كادر از اختيار ما خارج است. به بيان ديگر، اصل اختيار، مقدمات افعال اختيارى و موادى كه افعال اختيارى روى آن انجام مى‏گيرد همه براساس تقدير عينى خداوند كه براساس اقتضائات عالم هستى و جهان مخلوق بوده است جبرى هستند ولى اين كه ما چگونه از اختيار خود استفاده كنيم و آن مقدمات را به كار گيريم و از مواد چه بسازيم، همه در اختيار ما بوده و خواهد بود، (نگا: پرسش‏ها و پاسخ‏ها، محمدرضا كاشفى، قم، نشر معارف، چاپ اول، 1380، صص 61 - 63).
کد سوال : 40407
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : ريختن آب پشت سر مسافر تاييد شرعى دارد يا خرافات است؟
پاسخ : در متون دينى تأييدى براى اين گونه امور نيافته‏ايم و به نظر مى‏رسد بيش از هر چيز متأثر از سنن ملى باشد نه دينى.
کد سوال : 40408
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : هدف خلقت چيست؟ چرا خدا كه به اعمال ما آگهى دارد ما را خلق كرد؟
پاسخ : سؤال شما داراى دو بخش است: 1- خداوند چرا ما را خلق كرد؟ 2- اگر خدا نسبت به همه اعمال ما علم پيشين دارد، آيا خلق ما عبث و بيهوده نيست؟ بخش يك: سؤال از هدف آفرينش انسان داراى دو جنبه است: الف) هدف فاعل (خداوند)، ب ) هدف فعل (انسان). هدف فاعل (با قدرى مسامحه)؛ يعنى، آنچه خدا را به آفرينش «انسان برانگيخت» و هدف فعل؛ يعنى، آنچه انسان به آن منتهى مى‏شود. روشن است كه هدف فاعل در آفرينش انسان قبل از آفريدن او است و هدف فعل پس از آفريده شدن او. از دو پاسخى كه در نامه خود مطرح كرده و هيچ كدام را كافى نديده‏ايد، پاسخ اول مربوط به هدف فعل و پاسخ دوم مربوط به هدف فاعل است. از آن جا كه سؤال شما درباره هدف فاعل است، نخست آن را پاسخ گفته و سپس به بررسى پاسخ‏هاى مذكور در نامه‏تان مى‏پردازيم. هدف فاعل در آفرينش انسان با توجه به مطالب زير روشن مى‏شود: 1- خداوند متعال به مقتضاى اين كه خودش واجب‏الوجود است و وجود او وابسته به چيزى نيست، هيچ محدوديتى و نقصى ندارد و همه كمال‏ها را دارا است؛ بلكه عين كمال است. 2- از جمله كمالات او فياض و جواد بودن است. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛ و عطاى پروردگارت منع نشده است‏، (اسراء، آيه 20). 3- هر خيرى و كمالى ناشى از وجود است و هر شر و نقصى ناشى از عدم؛ مثلاً علم خير و كمال است و جهل شر و نقص به شمار مى‏آيد. قدرت نيز در مقابل عجز و ناتوانى، يك امر وجودى است. پس معلوم مى‏شود كه وجود خير است و در مقابل آن هر شر و نقصى از عدم است. 4- با توجه به مقدمه سوم مى‏توان دريافت كه فياض و جواد بودن خداوند با آفريدن وايجاد كردن محقق مى‏شود. پس لازمه فياض بودن آفريدن است. 5- اين نكته را مى‏توان از راه ديگرى نيز بيان كرد و آن اين كه اگر چيزى امكان ايجاد شدن را داشته باشد و خداوند نيز به عنوان علت فاعلى، توانايى ايجاد آن را داشته باشد؛ اما آن را ايجاد نكند، اين نيافريدن با توجه به اين كه وجود خير است منع از خير است و بخل محسوب مى‏شود و بخل از خداوند محال است. از اين مقدمات نتيجه مى‏گيريم كه علت غايى و هدف فاعل در آفرينش، فياض بودن خداوند است؛ يعنى، اگر سؤال شود چه چيز باعث شد خدا بيافريند؟ پاسخ مى‏دهيم كه فياض بودن او باعث آفرينش شده است. 6- صفات خدا زايد بر ذات او نيست. صفات انسان و ديگر اجسام زايد بر ذات آنها است؛ مثلاً سيب يك ذات دارد و سرخى و شيرينى صفت آن است. اين سرخى و شيرينى، خارج از ذات سيب است. سيب مى‏تواند به جاى اين صفات، ترش و سبز باشد و ذات او باقى بماند. بحث اتحاد ذات و صفات خداوند، يك بحث كلامى عميق است كه مى‏توانيد در علم كلام در بحث توحيد صفاتى مطالعه كنيد. آنچه در اين جا براى ما مهم است، اين كه فياض بودن - كه علت غايى آفرينش است - خارج از ذات خدا نيست. پس اگر سؤال شود چرا خداوند آفريد؟ خواهيم گفت: چون خدا است. پس علت غايى در واقع خود خداوند است. اين همان سخن فلاسفه است كه مى‏گويند: علت غايى و علت فاعلى در افعال خداوند، متحد است و شايد بتوان همين معنا را از برخى آيات قرآن نيز استفاده كرد: إِلَيْهِ يُرْجَعُ اَلْأَمْرُ كُلُّهُ‏؛ و تمام كارها به او بازگردانده مى‏شود، (هود، آيه 123). براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- الميزان، ج 8، ص 44،علامه طباطبايى 2- معارف قرآن،مصباح يزدى 7- اين كه گفته مى‏شود، آفريدن لازمه فياض بودن خدا است، بدين معنا نيست كه او مجبور به آفريدن است؛ زيرا در جبر همواره يك نيروى خارج و برترى بر اراده قدرت فاعل غلبه دارد واو را مجبور مى‏كند؛ اما درباره خداوند هيچ نيروى ديگرى - غير از او - فرض نمى‏شود، چه رسد به اين كه برتر از او باشد تا بتواند او را مجبور كند. پس وقتى مى‏گوييم بين فياض بودن و آفريدن تلازم است، اختيار و اراده را در آفرينش از او سلب نكرده‏ايم و در واقع بين فياض بودن و آفرينش اختيارى و ارادى تلازم است. 8 - حال كه معلوم شد هدف فاعل در آفرينش ذات خداوند است؛ پس هر آنچه غيراز ذات به عنوان هدف ذكر مى‏شود، به عنوان هدف ميانى است (نه هدف حقيقى و نهايى)؛ مثلاً گفته مى‏شود خدا آفريد تا به بندگان جود كند
 من نكردم خلق تا سودى كنم‏         بلكه تا بر بندگان جودى كنم‏
  يا خدا آفريد تا بندگان را به كمال برساند. ويژگى هدف ميانى اين است كه همواره معقول است كه از هدف آن سؤال كرد؛ مثلاً مى‏پرسند؛ چرا خداوند انسان را آفريد؟ مى‏گوييد تا او را به كمال برساند و يا به او جود كند. در اين جا مى‏توان دوباره پرسيد: چرا او را به كمال برساند؟ يا چرا به او جود كند؟ مى‏گويند: چون فياض و جواد است. ديگر صحيح نيست كه سؤال شود: چرا فياض و جواد است؛ زيرا فياض بودن در ذات او هست. 9- آنچه گفته شد هدف فاعل در اصل آفرينش است؛ اما هدف فاعل در آفرينش يك موجود خاص (مانند انسان) نيازمند يك نكته ويژه است. اين نكته درباره انسان عبارت است از «كمال خاصى كه خداوند مى‏خواست با خلقت انسان آن را بيافريند». توضيح: لازمه كمال فياض بودن خداوند اين است كه هر كمال ممكنى را بيافريند. او قبل از آفرينش انسان، موجودات ديگرى را به نام ملائكه آفريده بودكه از همان ابتداى آفرينششان داراى همه كمالات ممكنه بودند؛ يعنى، همه كمال‏ها را بالفعل دارا بودند. پس هرگز به كمال جديدى دست پيدا نمى‏كنند و مرتبه وجوديشان تكامل نمى‏يابد [خداوند از زبان ملائكه فرمود:
وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ وَ إِنَّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ‏؛ و هيچ يك از ما (فرشتگان) نيست مگر [اين كه‏] براى او [مقام و ]مرتبه‏اى معين است و ماييم كه صف بسته‏ايم و ماييم كه خود تسبيح گويانيم‏. حضرت على(ع) فرمود:
ثمّ فتق ما بين السماوات العلا فملاهن اطواراً من ملائكته منهم سجود لايركعون و ركوع لاينتصبون و صافّون لايتزايلون و مسبّحون لايسأمون‏؛ سپس آسمان‏هاى بالا را از هم گشود و از فرشتگان گوناگون پر نمود. گروهى از فرشتگان همواره در سجده‏اند و ركوع ندارند و گروهى در ركوع‏اند و نمى‏ايستند و گروهى در صف‏هايى ايستاده‏اند و پراكنده نمى‏شوند و گروهى هموراه تسبيح گويند و خسته نمى‏شوند، (نهج‏البلاغه، خطبه اول). ]آنان خدا را پرستش مى‏كنند واين كمالى است كه خداوند به آنها داده است و آنان امكان نافرمانى و مخالفت ندارند [خداوند متعال فرمود: لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ‏؛ [فرشتگان ]در سخن بر او پيشى نمى‏گيرند و خود به دستور او كار مى‏كنند، (انبيا، آيه 27) و نيز فرمود: عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اَللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ‏؛ بر آن [آتش ]فرشتگانى خشن [و ]سختگير [گماشته شده‏]اند از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمى‏كنند و آنچه را كه مأمورند انجام مى‏دهند، (تحريم، آيه 6)]. خداوند به دليل فياض بودنش، مى‏خواست علاوه بر كمالى كه ملائكه دارند، يك كمال برترى نيز بيافريند و آن كمال اختيارى انسان است؛ يعنى، موجودى را بيافريند كه همه اين كمال‏ها را با اختيار و انتخاب خود به دست بياورد. از اين رو انسان را آفريد، انسانى كه از ابتدا داراى همه كمالات نيست؛ اما به گونه‏اى است كه مى‏تواند به آن كمال‏ها برسد. روشن است كمالى كه انسان با اختيار و انتخاب آزاد خود تحصيل مى‏كند، از كمال اعطايى ملائكه برتر است [اميرمؤمنان(ع) فرمود:
ان اللَّه عز و جل ركب فى الملائكة عقلاً بلاشهوة و ركّب فى البهائم شهوة بلا عقل و ركّب فى بنى آدم كليهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة و من غلبت شهوتُه عقله فهو شر من البهائم‏؛ خداوند عز وجل ملائكه را از عقل آفريد و در آنان شهوت قرار نداد و حيوانات را از شهوت آفريد و در آنان عقل قرار نداد و بنى‏آدم را از عقل و شهوت آفريد. پس هر كس عقلش بر شهوتش پيروز شود از ملائكه برتر خواهد بود و هر كس شهوتش بر عقلش غلبه كند از حيوانات پست‏تر خواهد بود، (وسائل‏الشيعه، ج 11، ص 164) ]و مولوى گفته است:
 در حديث آمد كه خلاق مجيد         خلق عالم را سه گونه آفريد
 
 يك گروه را جمله عقل و علم و جود         آن فرشته است و نداند جز سجود
 
 نيست اندر عنصرش حرص و هوى‏         نور مطلق زنده از عشق خدا
 
 يك گروه ديگر از دانش تهى‏         همچو حيوان از علف در فربهى‏
 
 او نبيند جز كه اصطبل و علف‏         از شقاوت غافل است و از شرف‏
 
 و آن سوم هست آدميزاد و بشر         از فرشته نيمى و نيمش زخر
 
 نيم خر خودمايل سفلى بود         نيم ديگر مايل علوى شود
 
 تا كدامين غالب آيد در نبرد         زين دوگانه تا كدامين برد نرد
  پس هدف فاعل و علت غايى در آفرينش انسان، فياض بودن خداوند است. لازمه فياض بودن خدا، اين است كه اين نوع از كمال ممكن را نيز بيافريند و اصلاً اين كمال برترين كمال امكانى است. 10- از اين رو، هر انسانى كه همه كمال‏هاى ممكنه انسانى را كسب كند، غرض اصلى از خلقت انسان را معنا خواهيد بخشيد و شايد معناى حديث
لولاك لما خلقت الافلاك‏؛ اگر نبودى تو نبود افلاك را نمى‏آفريدم‏ همين نكته باشد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 16، ص 406، روايت اول، باب 12 2- الميزان، علامه طباطبايى، ج 10، ص 157، ذيل آيه (هود، آيه 7) 11- همين نكته ويژه در هدف آفرينش انسان، در واقع مى‏تواند جنبه دوم سؤال از هدف خلقت او (هدف انسان) را مشخص كند. گفتنى است كه هدف انسان، رسيدن به آن كمال نهايى است و راه آن بندگى خداوند است و آيه وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ‏، (ذاريات، آيه 56) راه رسيدن به همين كمال را بيان مى‏كند. حال به بررسى پاسخ مذكور در نامه و اشكال‏هايى كه بر آن داشتيد، مى‏پردازيم. خلاصه آن كه هدف از آفرينش انسان، زمانى امكان تحقق دارد كه انسان در افعال خود مختار و آزاد باشد؛ يعنى، هم بتواند به خواهش‏هاى نفسانى و حيوانى خود و وسوسه‏هاى شيطانى پاسخ مثبت دهد و هم بتوانداز عقل، فطرت و دين تبعيت كند. بخش دوم: در پاسخ اين بخش، بايد ديد آيا علم پيشين الهى به افعال انسان، اختيار انسان را از بين مى‏برد يا نه؟ اگر علم الهى مانع اختيار انسان باشد، آن هدفى كه از آفرينش انسان داشت محقق نمى‏شود، اما اگر مانع اختيار انسان نباشد، هدف از آفرينش انسان محقق مى‏شود. علم پيشين الهى، زمانى مانع اختيار انسان مى‏شود كه باعث ضرورى و حتمى بودن آن براى انسان گردد؛ يعنى، قبل از اين كه اراده انسان به انجام دادن آن كار تعلق گيرد، وقوع آن فعل حتمى و ضرورى باشد و اراده انسان هيچ تأثيرى در وقوع آن فعل نداشته باشد. در حالى كه علم پيشين الهى، هرگز چنين اقتضا و تأثيرى ندارد؛ زيرا علم پيشين الهى، نه علت تامه آن فعل است و نه جزء علت آن؛ يعنى، علم الهى هيچ نقشى در تحقق آن فعل ندارد. البته اراده تكوينى الهى، همواره جزء علت افعال انسان است؛ يعنى، تا اراده الهى نباشد، هيچ حادثه‏اى رخ نمى‏دهد. اما اراده تكوينى الهى نيز مانع اختيار انسان نيست؛ زيرا اراده خداوند به اين تعلق گرفته است كه انسان با اختيار خود، فلان كار را انجام دهد. پس اراده تكوينى خداوند، به اراده انسان تعلق گرفته است و هيچ منافاتى با آن ندارد. به عبارت ديگر، خداوند آنچه را انسان با اختيار خود انجام مى‏دهد، از قبل مى‏دانسته و نيز اراده كرده است كه انسان بتواند همان كار را انجام دهد. پس علم و اراده الهى، مانع اختيار انسان نمى‏شود و انسان مى‏تواند با اختيار خود، به كمال مطلوب و هدف از خلقتش دست يابد. حتى اگر انسان با اختيار خود، در خلاف مسير هدف خلقت حركت كند، باز خلقت او عبث و بيهوده نيست؛ زيرا: يكم: امكان تخلف از فرمان‏هاى الهى و دور شدن از هدف خلقت، لازمه اختيار و آزادى انسان است و انسان براى رسيدن به آن كمال مطلوب، بايد مختار و آزاد باشد. اعطاى اختيار به انسان، براى رسيدن نوع انسان به كمال مطلوب است؛ گرچه در اين بين، برخى از انسان‏ها با اين اختيار از هدف خلقت خود دور شوند. وجود چنين انسان‏هاى گمراهى، باعث نمى‏شود اصل اعطاى اختيار به انسان، خلاف مصلحت باشد و يا آفرينش نوع انسان عبث و بيهوده شمرده شود، (ر.ك: الميزان، ج 18، ص 419) دوم: خداوند انسان كافر يا گنه‏كار را كافر و گنه‏كار نيافريده است، بلكه فاعل مباشر و انتخاب‏كننده كفر و گناه، خود انسان است نه خدا. او به انسان قدرت و اختيار داد كه با توان ارتكاب گناه، راه هدايت را بپيمايد، نه اين كه گناه كند. ولى اين انسان است كه گاهى گناه را بر هدايت ترجيح مى‏دهد. پس زمانى كه انسانى مرتكب گناه مى‏شود و از هدف خلقتش دور مى‏گردد، از خدا نبايد سؤال كرد كه چرا اين انسان را آفريدى؟ بلكه از آن انسان بايد پرسيد: چرا از كمال مطلوب خود دورشدى؟ سوم: چنين نيست كه فقط انسانى شايسته آفريده شدن است كه همه كمالات مطلوب انسان را تحصيل كند و نيز چنين نيست كه فقط انسانى، هدف از آفرينش را تحصيل كرده باشد كه به بالاترين پله تكامل راه يافته است؛ بلكه اولين پله‏اى كه انسان با اختيار خود به سوى تكامل مى‏يابد بخشى از هدف آفرينش انسان را محقق كرده است؛ زيرا ديگر موجودات از پيمودن اين پله عاجزاند. اگر چنين مى‏بود، فقط انسان‏هاى كامل (انبيا و امامان معصوم) شايسته خلقت بودند. مرتبه آنان - ودر رأس ايشان پيامبر اكرم(ص) - هدف آفرينش انسان را به تمام معنا مجسم كرده‏اند. معناى روايت
لولاك لما خلقت الافلاك‏؛ اگر تو نبودى جهان را نمى‏آفريدم‏، (بحارالانوار، ج 16، ص 406) نيز همين نكته است، (ر.ك: الميزان، ج 10، ص 157). چهارم: وجود انسان‏هاى گنه‏كار و گمراه، خود مايه امتحان و آزمايش ديگران است. از اين جهت، وجود آنها در راستاى تأمين هدف خلقت انسان مفيد است. همان‏گونه كه وجود نفس اماره در درون انسان و شيطان وسوسه‏كننده در بيرون، براى ايجاد فضاى امتحان - در جهت تأمين هدف خلقت - لازم است. پس آفرينش چنين انسان‏هايى، به دور از هدف خلقت انسان نيست. در اينجا تذكر سه مطلب مفيد است: 1- نبايد گمان شود كه اين نكته بدان معنا است كه خداوند اين انسان‏هاى گمراه را وادار و مجبور به گناه مى‏كند، تا مايه آزمايش ديگران باشند؛ بلكه آنان با اختيار خود گناه مى‏كنند و بدين ترتيب مايه امتحان ديگران مى‏شوند. 2- ارتكاب گناه براى خود گنه‏كار نيز مايه امتحان است و گاه موجب انتباه و بيدارى مى‏شود. زمانى كه انسان گنه‏كار سقوط خود را از تكامل احساس كند؛ توبه كرده، به سوى خدا باز مى‏گردد. توبه و بازگشت به سوى خدا - تا زمانى كه انسان اختيارى دارد - هرگز به روى او بسته نيست. 3- وجود انسان گنه‏كار براى آزمايش و امتحان ديگران، هدف عرفى براى آفرينش او و آنچه در قسمت قبل گذشت هدف ذاتى در آفرينش او است. بنابراين آفرينش انسان گنه‏كار، هم داراى هدف بالعرض است و هم داراى هدف بالذات. پنجم: موضع‏گيرى قرآن در اين باره، قاطع و روشن است. خداوند از يك سو مى‏فرمايد: «اگر شما و هر كه روى زمين است همگى كافر شويد، بى‏گمان خدا بى‏نياز ستوده است»، (ابراهيم، آيه 8). و از سوى ديگر ايمان غيراختيارى انسان‏ها را نمى‏خواهد: «اگر پروردگارت مى‏خواست، قطعاً هر كه در زمين است، همه آنها، يكسره ايمان مى‏آوردند. آيا تو مردم را ناگزير مى‏كنى كه ايمان بياورند»، (يونس، آيه 99) و نيز مى‏فرمايد: «اگر خدا مى‏خواست، آنان را [به اجبار] بر هدايت جمع مى‏كرد»، (انعام، آيه 35). از اين آيات به دست مى‏آيد كه گرچه اراده و خواست تشريعى خداوند، ايمان آوردن همه بندگان است؛ اما اراده و خواست تكوينى او، اين نيست كه همه آنها به اجبار ايمان آورند؛ بلكه آنها را آزاد گذاشته است كه با اراده خود پذيراى ايمان باشند. با نگاه فلسفى به گونه ديگرى مى‏توان به اين سؤال پاسخ داد. اين سوال پاسخ فلسفى دقيقى دارد كه در اينجا بطور فشرده و مختصر به بيان آن مى‏پردازيم ليكن درك عميق آن مستلزم مطالعات فلسفى گسترده‏ترى است: اولا: نظام جهان نظامى ضرورى و ذاتى و مانند يك ارگانيزم واحد است كه اگر قرار باشد كوچكترين تغييرى در آن رخ دهد تمامى آن دستخوش تحول و دگرگونى خواهد شد. زيرا بر هستى قانون عليت و اصل ضرورت و سنخيت علّى حكم فرماست و محال است غير از اين باشد. ثانيا: براساس براهين فلسفى؛ نظام موجود هستى در مجموع با همه آنچه در گوشه و كنار آن ممكن است ناخوشايند به نظر برسد، نظام احسن است. يعنى نظامى بهتر از آن امكان وجود ندارد، وگرنه خداوند كه قادر و فياض مطلق است آن نظام برين را مى‏آفريد. ثالثا: نظام خلقت براساس عدل و رحمت است و جانب رحمت الهى برديگر جنبه‏هاى خلقت غلبه و فزونى دارد. از همين رو خداوند راه‏هاى بيشمارى براى سعادت جاودانى بندگان گشوده است و با چراغ عقل و فطرت از درون و رسالت و نبوت از بيرون آنها راهدايت كرده و باز براى مسدود نبودن راه نجات باب توبه را گشوده كه اگر تا آنى پيش از مرگ هم كسى توبه كند گناهانش را مى‏آمرزد و او را مشمول عفو و رحمت خويش مى‏سازد. رابعا: هيچگاه خداوند كسى را بدون اتمام حجت عقاب نخواهد كرد. بنابراين گمراهانى عذاب خواهند شد كه با عمد و آگاهى و از سرلجاجت و طغيانگرى از راه خدا و قوانين سعادتبخش وى اعراض كنند اما جاهلان قاصر (نه مقصر) حسابشان جداست و خداوند فرموده است عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ‏، (اسراء، آيه 8) و اينگونه افراد در ميان جهنميان خيلى هم زياد نيستند. و ديگر گناهكاران، يا بنحوى از انحا مشمول رحمت الهى مى‏شوند و يا بامدتى عذاب موقت وارد نعيم ابدى مى‏شوند. خامسا: حال اگر قرار باشد اين تعداد نسبتا اندك در جهان آفريده نشوند براساس نظام علت و معلول بايد علت ايجادى آنها موجود نگردد زيرا طبق قانون عليت همين كه علت تامه چيزى تحقق يافت معلول نيز بلافاصله موجود است و عدم آن امكان ندارد. و اگر بخواهيم علتش نباشد علت آن نيز نبايد باشد و همين طور تا آخر. بنابراين مثلا اگر قرار باشد «جعفر كذاب» نباشد يكى از راه‏هاى متصور آن اين است كه فرضا پدر او (امام هادى(ع)) هم نباشند و همينطور تا ممكن است به حضرت آدم برسد و باز هم جلو برود تا آنجا كه اصلا خلقتى در كار نباشد البته فروض و صور ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد ولى هريك را درنظر بگيريم سرانجام به همان نقطه خواهد رسيد و به خاطر همين شبكه‏وارى و تودر تويى بودن نظام هستى است كه آن را ارگانيزم واحد خوانده‏اند. حال اين سوال پيش مى‏آيد كه آن همه انسانهاى پاك كه مى‏توانند به برترين كمالات برسند چه گناهى كرده‏اند كه بخاطر تعدادى آدم گنهكار لجوج سركش فاسد طغيانگر از فيض وجود محروم شوند؟ آيا خداوند بايد نظام عالم را بخاطر اينگونه افراد برهم زند و همه را از هستى و كمال محروم سازد تا شمر و يزيد پيدا نشود؟ بلى جهانى كه همه از خوبان باشند و بدى دركار نباشد آن جهان ملايك است و در آن اختيار نيست و اگر خدا بخواهد چنان جهانى بسازد فقط بايد به وجود ملايك اكتفا كند و به كلى بشريت را از هستى و كمال محروم سازد در حالى كه منع خير كثير بخاطر شر قليل، شرّ كثير مى‏باشد ولى خداوند بجاى آن شر قليل، رسيدن به خير كثير را پذيرفته است. لذا نظام جهان بگونه‏اى است كه در آن كمترين شر لازم براى رسيدن به عاليترين خير ممكن وجود دارد هرچند همان شرور هم از نظر تحليل فلسفى جنبه عدمى و نسبى دارد.
کد سوال : 40409
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : استفاده از مواد شيميايى و دستگاه‏هايى كه موهاى زايد را براى هميشه ازبين‏مى‏برد، چه حكمى دارد؟
پاسخ : اگر ضرر قابل توجه نداشته باشد اشكال ندارد.
کد سوال : 40410
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : كتاب‏هايى درباره حقانيت شيعه و مقايسه آن با مذهب اهل تسنن معرفى‏نماييد.
پاسخ : ر رابطه با حقانيت شيعه، هزاران كتاب و ميليون‏ها صفحه به نگارش درآمده كه برخى از آنها مانند «عبقات‏الانوار» نوشته ميرحامد حسين لكنهوى مشتمل بر ده‏ها مجلد است كه تمام منابع و مدارك آن بدون استثنا از منابع اوليه و صحاح و مسانيد اهل سنت مى‏باشد. در ذيل، شمار بسيار اندكى از اين كتاب‏ها - كه برخى از آنها توسط علماى اهل تسنن كه شيعه شده‏اند، نگاشته شده است - معرفى مى‏شود: 1- بررسى مسائل كلى امامت،ابراهيم امينى 2- امامت و رهبرى،شهيد مطهرى 3- آنگاه هدايت شدم،تيجانى سماوى،ترجمه سيد محمد جواد مهرى 4- اهل سنت واقعى كيست؟،تيجانى سماوى،ترجمه سيد محمد جواد مهرى 5- از آگاهان بپرسيد،تيجانى سماوى،ترجمه سيد محمد جواد مهرى 6- عبداللَّه بن سبا، ج 3 - 1،علامه عسكرى 7- نقش ائمه در احياى دين، ج 15 - 1،علامه عسكرى 8- يكصد و پنجاه صحابى ساختگى،علامه عسكرى 9- نقش عايشه در تاريخ اسلام،علامه عسكرى 10- عبقات الانوار،ميرحامد حسين 11- احقاق الحق،علامه شهيد تسترى 12- شيعه در اسلام،علامه طباطبايى 13- شيعه و تهمت‏هاى ناروا،علامه جواد شرى 14- شيعه پاسخ مى‏گويد،سيد رضا حسينى نسب 15- فريب،دكتر 16- خاطرات مدرسه،سيد محمد جواد مهرى 17- سيرى در صحيحين،محمد صادق نجمى 18- الغدير،علامه امينى 19- انديشه‏هاى اسلامى در ديدگاه دو مكتب (ترجمه معالم المدرستين)، ج 2 - 1 علامه عسكرى، ترجمه دكتر جليل تجليل 20- رهبرى امام على(ع) در قرآن (ترجه المراجعات)، علامه سيد شرف الدين، ترجمه سيد محمود سياهپوش
کد سوال : 40411
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : انسان ها درقيامت با چه شكل وصورتى محشور مى‏شوند؟
پاسخ : قيامت روز ظاهر شدن سيرت هاست (يوم تبلى السرائر) و صورت هر كس در قيامت متناسب با سيرت و باطن حقيقى او و اعمالى است كه‏در دنياانجام داده است. بنابراين انسان‏هاى آلوده به‏گناه و فساد به صورت حيوانات و شياطين محشور مى‏گردند و تنها اهل ايمان و عمل صالح صورت حقيقى انسانى و سيماى نورانى و زيبا دارند. از نظرسنى نيزقيافه‏هاتابع همان مساله‏است.متون دينى دلالت برآن دارند كه زمين پيش از قيامت مانند جنين‏انسان‏هاست و بدن‏ها درآن شكل گرفته و درهنگامه قيامت آنها رااز خودبيرون مى‏راند؛ يعنى‏انسان‏ها تولدى‏جديد يافته و به زودى رشد مى‏كنند.كفارواهل معاصى ومفاسدازشدت هراس‏آن روز به سرعت پير و سالخورده مى‏گردند: يَوْماً يَجْعَلُ اَلْوِلْدانَ شِيباً (مزمل، آيه 17) ولى موءمنان وصالحان براى هميشه‏جوان و خوش‏سيما باقى‏مانده و با زيباترين صورت‏ها وارد بهشت مى‏گردند. وقانا الله من شر ذلك اليوم براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- گذشته و آينده جهان، بى‏آزار شيرازى 2- معاد، مكارم شيرازى 3- معادشناسى، علامه طهرانى‏
کد سوال : 40412
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : به دخترى علاقمندم ولى بيمارى ديابت دارد، آيا با او ازدواج كنم؟
پاسخ : احساس همدردى و عواطف انسانى و دوستانه شما قابل تقدير است. اما برادر عزيز، چنان كه خود مى‏دانيد از شرايط انتخاب همسر - كه نمى‏توان از آن چشم‏پوشى نمود و كوتاه آمد - عدم ابتلا هر يك از طرفين به بيمارى‏اى ژنتيكى و ارثى است، چه ممكن است با چنين ازدواج‏هايى، نسل آينده بشر دچار بيمارى شوند. با توجه به اين كه بيمارى ديابت پايه ژنتيكى و ارثى دارد، چنين ازدواجى را به صلاح شما و ايشان نمى‏بينيم و توصيه ما به شما آن است كه از اين ازدواج صرف‏نظر كنيد. اما اين كه سرنوشت اين افراد چه مى‏شود و... خود يك بحث كلامى و اعتقادى است كه بايد با تدبير و مصلحت‏انديشى براى نوع بشر، به آن پاسخ گفت نه در نظر گرفتن مصلحت يك فرد، لذا از اين تاريخ به بعد خانه دل خود را از جهت آن خانم فارغ سازيد و خوبى‏ها و آرزوها و اميدهاى شيرين خود را تكرار نكنيد، تا كم‏كم انديشه اين ازدواج از ذهن شما خارج شود و توجه داشته باشيد كه چون پاسخ منفى شما بى‏دليل نيست و براساس عقل و دين است، خداوند سرنوشت شما را بهتر از اين رقم خواهد زد. لازم نيست علت جواب منفى خود را به آن خانم بگوييد تا اسباب شكست روحى او را فراهم آوريد. تنها كافى است انصراف خود را از اين ازدواج به وى ابلاغ كنيد و هرگز علت آن را براى كسى باز نگوييد. البته چنانچه بخواهيد هرگز بچه‏اى نداشته باشيد، اين ازدواج بلامانع است. در اين مورد بايد شما، پدر، مادر و همسرتان به صورت مشترك تصميم بگيريد. براى استخاره مى‏توانيد با دفتر آيت‏الله‏بهجت (شماره تلفن 3 - 7743271 - 0251) تماس بگيريد و شخصاً پاسخ استخاره خود را دريافت كنيد. بى‏ترديد با وجود دليل محكم و مستند بر مصلحت نبودن اين ازدواج، ديگر استخاره لازم نيست و مانند اين است كه براى نابودى و انقطاع نسل خود استخاره كنيد.
کد سوال : 40413
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : چرا اهل سنت به استناد ليس منا من ضرب الوجوه و شق الخجود و عابدعواالجاهليه عزادارى نمى‏كنند؟
پاسخ : ائمه معصومين(ع) در برپايى مجالس سوگوارى و عزادارى براى خاندان عصمت و طهارت(ع) و خصوصاً حضرت اباعبدالله(ع) تأكيد زيادى نموده‏اند. امام رضا(ع) در اين مورد مى‏فرمايد: «كسى كه مصيبت‏هاى ما را بيان كند و به خاطر آنچه بر ما وارد شده است بگريد روز قيامت با ما و در درجه ما است و فردى كه مصائب ما برايش بيان شود و اشك بريزد و بگرياند در روز قيامت كه تمامى چشم‏ها گريان است چشم او گريان نخواهد بود و...»، (بحارالانوار، ج 44، ص 288). و پيرامون حادثه عاشورا و عزادارى حضرت اباعبدالله(ع) يك سرى سنت‏ها و مراسم ميان مردم معمول است و اين سنت‏هاى رايج گاهى پشتوانه دينى دارد و متكى به روايات و مستند به فقه و حديث است، برخى هم از ابداعات و ساخته‏هاى مردم و تقليدهاى بى‏اساس است. و اما حديثى كه از اهل سنت نقل كرده‏ايد در منابع شيعى نيز با اندك تفاوتى نقل شده است: اولاً، اين حديث مربوط به جايى است كه انسان براى عزيز از دست رفته‏اش خودزنى و گريبان چاك كند آن هم در حالى كه معترض به قضاى الهى باشد و حرف‏هايى بزند و نوحه‏هايى گويد كه موجب خشم خداوند است؛ اما گريه بر امام حسين(ع) و عزادارى بر آن حضرت از افضل قربات است و از مصاديق تعظيم شعائر الهى و اعلام وفادارى نسبت به بزرگان مكتب و پيشوايان دينى است و فلسفه‏هاى سازنده و تربيتى متعددى دارد از جمله: 1- زنده نگه‏داشتن ياد و تاريخ حماسه و نهضت عاشورا. 2- پالايش روح و تزكيه و احساس نزديكى به خدا. 3- پيوند عميق عاطفى بين امت و الگوهاى راستين (ائمه«ع») و... ثانياً، گريبان چاك كردن نيز در مواردى استثناء شده است و اشكال ندارد. مانند گريبان چاك كردن در فوت پدر، مادر، برادر، چنان كه موسى(ع) و امام حسن عسكرى(ع) در فراق هارون و امام هادى گريبان چاك كرده‏اند، (وسائل الشيعه، ج 22، ص 402، باب كفاره شق الثوب على‏الميت و ج 3، ص 274، ابواب الدفن). بنابراين گريه و نوحه و عزادارى و گريبان چاك‏كردن در ماتم ائمه(ع) خصوصاً امام حسين(ع) كه پدر معنوى امت اسلامى مى‏باشند اشكال ندارد بلكه موجب سعادت انسان و قرب به خداى سبحان است. گريه و نوحه‏اى كه در روايات مورد مذمت قرار گرفته است، نوحه‏اى است كه با عدم رضايت خداوند همراه باشد و اين همان شيوه‏اى است كه در جاهليت مرسوم بود و روايت پيامبر اسلام(ص) كه فرموده است:
ليس منا من ضرب الخدود و شق الجيوب و دعا بدعوة الجاهلية ناظر به اين نوع عزادارى است. اما عزادارى امام حسين(ع) مقوله جداست و روايات ما نيز به اين امر تشويق مى‏كند، چون در سرّ اين عزادارى بقاى اسلام و تزلزل حكومت فاسدان و ظالمان نهفته است و ثمرات معنوى و اجتماعى را به همراه دارد.