کد سوال : 40404
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : اصحاب اخدود چه كسانى هستند؟
پاسخ : درباره اصحاب «اخدود» به طور خلاصه مىتوان به موارد زير اشاره كرد: الف) «اخدود» در لغت به معناى گودال بزرگ يا خندق است. به نظر راغب، اصل آن از واژه «خدّ» به معناى رخسار و چهره است و استعمالش در گودال به نحو استعاره مىباشد. قرآن مىفرمايد: وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ؛ هرگونه به چهره تكبر و ناز از مردم رخ متاب، (لقمان، 18). امام على(ع) در بيان صفت «طيور» مىفرمايد: التى اسكنها اخاديد الارض؛ آنهايى كه در گودالهاى زمينى اسكان داده شده است، (نهجالبلاغه، خطبه 163). و نيز مىفرمايد: اضرع اللّه خدودكم؛ خدا چهرههايتان را ذليل كند، (همان، خطبه 67) و منظور در اين جا خندقهاى بزرگ مملوّ از آتش است كه جهت سوزاندن انسانها تهيه ديده شده بود. ب) قصه اصحاب «اخدود» در قرآن مجيد، در سوره بروج چنين آمده است: قُتِلَ أَصْحابُ اَلْأُخْدُودِ؛ اَلنَّارِ ذاتِ اَلْوَقُودِ، (بروج، آيات 4 - 8). مراجعه و دقت در آيات سوره بروج، نشان مىدهد كه اين قضيه در قرآن مجيد بدان مناسبت ذكر شده كه كفّار مكه در صدر اسلام مسلمانان را اذيت كرده، شكنجه مىدادند. به همين جهت قرآن تهديد مىكند كه اين كار باعث خشم خداوندى است. گفتنى است كه مفسّران در تفسير اصحاب «اخدود» دو احتمال را مطرح كردهاند: 1. منظور از آن كفارى است كه مؤمنان را سوزاندند. 2. مقصود از آن مؤمنانى است كه به وسيله كافران سوزانده شدند. افزون بر اين در تفسير «قتل» هم دو نظر را بيان داشتهاند: 1. عبارت «قتل» يك نوع جمله دعايى است؛ مثل قُتِلَ اَلْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ، (عبس، آيه 17) و يا: قُتِلَ اَلْخَرَّاصُونَ، (ذاريات، آيه 10). طبق اين نظر، منظور از آن لعنت و طرد از درگاه خداى تعالى است. 2. جمله ياد شده، خبرى بوده و به معناى اين است كه كافران قريش، همانند اصحاب «اخدود» - كه به آتش كشته شدند - كشته مىشوند. به نظر علاّمه طباطبايى مراد از قتل نفرين است؛ قتل به معناى حقيقى خود، (علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 20، ص 371، طبع آخوندى؛ فخر رازى، تفسير كبير، ج 31، ص 119؛ آلوسى، تفسير روح المعانى، ج 30، ص 87، چاپ بيروت). ج) در رابطه با اين كه اين ماجرا، مربوط به چه زمانى و چه قومى است و آيا اين يك ماجراى خاص و معين است و يا اشاره به ماجراهاى متعددى دارد، روايات مختلفى وارد شده است. علامه طباطبايى و ديگران، معتقد اند: بعيد نيست از اين روايات استفاده شود كه مسأله اصحاب «اخدود» يك داستان نيست؛ بلكه وقايع متعددى است كه يكى در حبشه، ديگرى در يمن و يكى هم در عجم اتفاق افتاده است، آيه شريفه هم مىخواهد به همه آن داستانها اشاره كند. بنابراين تعارض ميان روايات، نمىتواند دليل بر كذب آنها باشد؛ از اين رو آيه شريفه تمام آنها را شامل مىشود، (تفسير الميزان، ج 20، ص 378؛ تفسير فخر رازى، ج 31، ص 118). د) ماجراى ياد شد به صورتهاى مختلفى در بسيارى از كتابهاى روايى، تفسيرى و حتى تاريخى آمده است. برخى از مفسران ده قول در اين باره نقل كردهاند. بخشى از آن اقوال در بيان اصحاب اخدود به شرح ذيل است: 1. از همه معروفتر اين كه، داستان مربوط به «ذونواس» آخرين پادشاه «حمير» در سرزمين يمن است. در تفسير «برهان» نقل شده است: در يمن پادشاهى به نام ذونواس بود كه در دين يهوديت متعصّب بود. به وى خبر دادند كه در نجران عدّهاى بر دين عيساى مسيحاند. ذونواس دستور داد آنان را زنده زنده در آتش بسوزانند، (ر.ك: ابن هشام، سيره ابن هشام، ج 1، ص 35؛ بلاغى، محمد جواد، قصص قرآن، ص 288: نشابورى، قصص قرآن مجيد، ص 440، انتشارات خوارزمى؛ بحرانى، هاشم، تفسير برهان، ج 4، ص 446، چاپ مكتب علميه؛ احمد جاد المولى، محمد، قصصالقرآن، ص 236، چاپ دمشق، نشر مكتبه امويه). 2. در روايتى اميرمؤمنان على فرموده است: مجوس اهل كتاب بودند... يكى از پادشاهان آنها با خواهر خود همبستر شد و آن زن از پادشاه خواست كه ازدواج با خواهر را مجاز شمرد؛ ولى مردم نپذيرفتند. پادشاه عدهاى از مؤمنان را كه سخن او را قبول نكردند، در خندقى از آتش افكند، (ر.ك: سيوطى، در المنثور، ج 6، ص 371، چاپ الانوار المحمديه؛ جزائرى، سيد نعمتالله، قصص الانبياء، ص 505، چاپ نجف). 3. هم چنين آن حضرت فرموده است: «خداوند پيامبرى از ميان مردم حبشه بر آنان مبعوث كرد؛ آنها به تكذيبش پرداختند. در ميان آنان جنگى واقع شد، سرانجام پيامبر و اصحاب او را به اسيرى گرفتند و براى مجازات آنان، افكندن به آتش را برگزيدند. در اين ميان، زنى با كودك يك ماههاش خواست به آتش برود؛ امّا عطوفت مادرى او را مانع شد. كودك شيرخوار صدا زد: مادرم نترس! هم خود را بيفكن و هم مرا! به خدا سوگند اين در راه خدا چيز اندكى است»، (تفسير عياشى، به نقل از تفسير الميزان، ج 20، ص 377).. 4. برخى نيز اين ماجرا را مربوط به اصحاب دانيال (پيامبر معروف بنى اسرائيل) و يارانش دانستهاند كه در كتاب دانيال از تورات به آنها اشاره شده است. ثعلبى هم «اخدود» فارس را بر آنها منطبق ساخته است، (خزائلى، محمد، اعلام قرآن، ص 137 - 138).
کد سوال : 40405
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : همسرم از نظر سنى وفكرى با من هم كفو نيست، راه چاره چيست ، طلاق ياازدواج مجدد؟
پاسخ : به نظر مىرسد به جاى ازدواج مجدد راه چاره نزديكتر و بهترى داريد. همانگونه كه خود مرقوم فرمودهايد همسر شما سيزده سال بيشتر ندارد و هنوز در آغاز راه زندگى است. بنابراين به خوبى مىتوانيد او را تربيت كنيد و آموزش دهيد. در اين صورت هم كار فرهنگى كردهايد و هم مىتوانيد همسر خود را آن گونه كه مىخواهيد بسازيد. اين مسلم است كه هر همسر ديگرى را انتخاب كنيد با او هم اختلاف و ناهماهنگىهايى خواهيد داشت. به بيان ديگر زن و مرد دو جنس ناهمگونند كه بايد مدت زمان زيادى با هم باشند تا يكديگر را درك كنند. اما اگر رابطه را به صورت استاد و شاگردى درآوريد بسيار زودتر به نتيجه خواهيد رسيد و توجه داريد كه چون حتما مدت زمانى با هم درگير بودهايد يا او مورد اهانت و تحقير واقع شده است نمىتوانيد از همان ابتدا رابطه استاد و شاگردى را پياده كنيد. به همين جهت بايد ابتدا با يك مسافرت به مشهد يا زيارتگاه ديگرى رفتار خود را عوض كنيد وحتى اگر لازم شد از او عذر خواهى كنيد تا نشان دهيد كه كاملا عوض شدهايد و او را دوست داريد و به او عشق مىورزيد. با اين تغيير او كاملا مطيع شما مىشود و مىتوانيد او را دگرگون سازيد تا همسرى خوب با فرهنگ مفيد و همفكر شما باشد. به هرحال از تعصبات محلى و حادثهاى كه اجبارا براى شما پيش آمده بهترين استفاده را بكنيد. توجه داريد كه پيامبر اكرم(ص) اول با زنى پير و مسن (حضرت خديجه) ازدواج كرد و در پيرى و سن بالا با دخترى جوان (عايشه) كه از لحاظ فكرى هيچ با اوتطبيق نمىكرد ازدواج نمود ولى اخلاق خوب و عمل پيامبر اكرم(ص) از او زنى ساخت كه به هر حال تا آخر همراه پيامبر اكرم(ص) بود. از طرف ديگر طلاق دادن همسر يا ازدواج مجدد علاوه برگرفتارىهاى اقتصادى و اجتماعى آن قدر روحيه انسان را عذاب مىدهد و انسان را از نظر روحى گرفتار مىكند كه به هيچ نحو از راه پيشنهاد شده ما آسانتر نيست. به نظر مىرسد كه تقريبا جواب سوءالهاى شما داده شد. اميد آن داريم كه اين راه حل را برگزينيد و امااگر تصميم گرفتيد كه خداى ناكرده او را طلاق دهيد. چون با او عروسى كردهايد بايد تمام مهريه را بپردازيد و راه چارهاى نداريد و فقر و بىنيازى در اين مسأله تأثيرى ندارد و به هر حال هم از نظر قانونى و هم از نظر شرعى بدهكاريد. اما گرفتن همسر جديد. يعنى انتخاب زندگى با دو همسر معمولا در ايران سابقه خوبى ندارد. چون زنان ايرانى همه نسبت به هم حساسند و هر روز هر يك مشكل خاصى مىآفرينند كه معمولا افراد دو همسره را پشيمان مىكنند و ان شأالله كه شما تجربه بد ديگران را تجربه نكنيد. يادآور مىشويم طلاق دادن حرام نيست ولى مبغوضترين حلالها نزد خداوند طلاق است شما با طلاق دادن همسرتان كه قاعدتا او نيز برخلاف ميل خود و به اجبار محيط همسرى شما را پذيرفته است گناهى مرتكب نشدهايد. اما اين به آن معنا نيست كه پس از طلاق وجدان شما راحت باشد و از پيامدهاى آن در امان باشيد.
کد سوال : 40406
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : نظر شما راجع به جمله (انسان مجبور شد كه مختار باشد) چيست؟
پاسخ : ما معتقد به تقدير عينى هستيم؛ يعنى ايجاد به اندازه چيزى را به اندازه ايجاد كردن يا اندازه براى چيزى قرار دادن. تقدير عينى خداوند عبارت است از تدبير مخلوقات به گونهاى كه پديدهها آثار خاصى بر آنها مترتب گردد و اين، طبعاً به حسب قرب و بعد هر پديدهاى متفاوت خواهد بود، چنان كه نسبت به جنس، نوع، شخص و حالات شخص نيز تفاوت خواهد داشت. مثلاً تقدير نوع انسان اين است كه از مبدأ زمانى خاص تا سرآمد معينى در كره زمين زندگى كند و تقدير هر فردى اين است كه در مقطع زمانى محدود و از پدر و مادر معينى به وجود بيايد و همچنين تقدير روزى و ساير شؤون زندگى و افعال اختياريش عبارت است از فراهم شدن شرايط خاص براى هر يك از آنها. در واقع، تقدير عينى خداوند؛ يعنى، خداوند هر مخلوقى را با حدود، قيود، اندازه، شرايط، خصوصيات و توانهاى مخصوصى به وجود مىآورد، (فرقان، 2 - قمر، 49 - يس، 38 - مؤمنون، 18 - اعلى، 3). اين تقدير با اختيار انسان منافات ندارد، زيرا اختيار، اعمال اختيارى و مقدمات افعال اختيارى ما همچون هر پديده ديگرى از مجراى خاص و كادر مشخص و دايره مختص به خود تحقق مىيابد و اين همان تقدير عينى خداوند است. مثلاً سخن گفتن انسان كه يك عمل اختيارى است بايد از مجرا يا مجارى خاص خود تحقق يابد. ازاينرو، خداوند با اعطاى ريهها، حنجرهها، تارهاى صورتى، زبان، دندانها و لبها و... اين مجارى را براى تحقق سخن گفتن كه يك عمل اختيارى مىباشد مقدور فرموده است. همچنين مقدمات افعال اختيارى را نيز خداوند با شرايط خاصى مقدر فرموده، مثلاً خدا جهازات غذا خوردن را فراهم كرده و موادى آفريده تا در آن مواد تصرف شود. بايد دست و پاى باشد تا انسان بتواند در آنها تصرف كند. اگر اعضا و جوارح نبود تا تصرف در مواد خارجى انجام دهد، خوردن - كه يك فعل اختيارى است - تحقق نمىيافت. به هر حال، امورى را كه خداوند به تقدير عينى مقدر فرموده، همه جبرى هستند و جاى اعمال اختيار و توهم اختيار انسان در آن نيست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است. قدرت اختيار، تفكر و انتخاب براى ما جبرى است. مقدمات اختيار و موادى كه اعمال اختيارى روى آن انجام مىگيرد جبرى است. خداوند متعال با تقدير عينى خود كادرى را براى زندگى هر فرد مشخص مىكند كه فعاليت اختيارى كه خود نيز جبراً به ما داده شده است در درون آن انجام مىگيرد. ما در درون اين كادر، مختار هستيم كه هر چه مىخواهيم بكنيم، ولى پيروى از اين كادر از اختيار ما خارج است. به بيان ديگر، اصل اختيار، مقدمات افعال اختيارى و موادى كه افعال اختيارى روى آن انجام مىگيرد همه براساس تقدير عينى خداوند كه براساس اقتضائات عالم هستى و جهان مخلوق بوده است جبرى هستند ولى اين كه ما چگونه از اختيار خود استفاده كنيم و آن مقدمات را به كار گيريم و از مواد چه بسازيم، همه در اختيار ما بوده و خواهد بود، (نگا: پرسشها و پاسخها، محمدرضا كاشفى، قم، نشر معارف، چاپ اول، 1380، صص 61 - 63).
کد سوال : 40407
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : ريختن آب پشت سر مسافر تاييد شرعى دارد يا خرافات است؟
پاسخ : در متون دينى تأييدى براى اين گونه امور نيافتهايم و به نظر مىرسد بيش از هر چيز متأثر از سنن ملى باشد نه دينى.
کد سوال : 40408
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : هدف خلقت چيست؟ چرا خدا كه به اعمال ما آگهى دارد ما را خلق كرد؟
پاسخ : سؤال شما داراى دو بخش است: 1- خداوند چرا ما را خلق كرد؟ 2- اگر خدا نسبت به همه اعمال ما علم پيشين دارد، آيا خلق ما عبث و بيهوده نيست؟ بخش يك: سؤال از هدف آفرينش انسان داراى دو جنبه است: الف) هدف فاعل (خداوند)، ب ) هدف فعل (انسان). هدف فاعل (با قدرى مسامحه)؛ يعنى، آنچه خدا را به آفرينش «انسان برانگيخت» و هدف فعل؛ يعنى، آنچه انسان به آن منتهى مىشود. روشن است كه هدف فاعل در آفرينش انسان قبل از آفريدن او است و هدف فعل پس از آفريده شدن او. از دو پاسخى كه در نامه خود مطرح كرده و هيچ كدام را كافى نديدهايد، پاسخ اول مربوط به هدف فعل و پاسخ دوم مربوط به هدف فاعل است. از آن جا كه سؤال شما درباره هدف فاعل است، نخست آن را پاسخ گفته و سپس به بررسى پاسخهاى مذكور در نامهتان مىپردازيم. هدف فاعل در آفرينش انسان با توجه به مطالب زير روشن مىشود: 1- خداوند متعال به مقتضاى اين كه خودش واجبالوجود است و وجود او وابسته به چيزى نيست، هيچ محدوديتى و نقصى ندارد و همه كمالها را دارا است؛ بلكه عين كمال است. 2- از جمله كمالات او فياض و جواد بودن است. خداوند در قرآن مىفرمايد: وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛ و عطاى پروردگارت منع نشده است، (اسراء، آيه 20). 3- هر خيرى و كمالى ناشى از وجود است و هر شر و نقصى ناشى از عدم؛ مثلاً علم خير و كمال است و جهل شر و نقص به شمار مىآيد. قدرت نيز در مقابل عجز و ناتوانى، يك امر وجودى است. پس معلوم مىشود كه وجود خير است و در مقابل آن هر شر و نقصى از عدم است. 4- با توجه به مقدمه سوم مىتوان دريافت كه فياض و جواد بودن خداوند با آفريدن وايجاد كردن محقق مىشود. پس لازمه فياض بودن آفريدن است. 5- اين نكته را مىتوان از راه ديگرى نيز بيان كرد و آن اين كه اگر چيزى امكان ايجاد شدن را داشته باشد و خداوند نيز به عنوان علت فاعلى، توانايى ايجاد آن را داشته باشد؛ اما آن را ايجاد نكند، اين نيافريدن با توجه به اين كه وجود خير است منع از خير است و بخل محسوب مىشود و بخل از خداوند محال است. از اين مقدمات نتيجه مىگيريم كه علت غايى و هدف فاعل در آفرينش، فياض بودن خداوند است؛ يعنى، اگر سؤال شود چه چيز باعث شد خدا بيافريند؟ پاسخ مىدهيم كه فياض بودن او باعث آفرينش شده است. 6- صفات خدا زايد بر ذات او نيست. صفات انسان و ديگر اجسام زايد بر ذات آنها است؛ مثلاً سيب يك ذات دارد و سرخى و شيرينى صفت آن است. اين سرخى و شيرينى، خارج از ذات سيب است. سيب مىتواند به جاى اين صفات، ترش و سبز باشد و ذات او باقى بماند. بحث اتحاد ذات و صفات خداوند، يك بحث كلامى عميق است كه مىتوانيد در علم كلام در بحث توحيد صفاتى مطالعه كنيد. آنچه در اين جا براى ما مهم است، اين كه فياض بودن - كه علت غايى آفرينش است - خارج از ذات خدا نيست. پس اگر سؤال شود چرا خداوند آفريد؟ خواهيم گفت: چون خدا است. پس علت غايى در واقع خود خداوند است. اين همان سخن فلاسفه است كه مىگويند: علت غايى و علت فاعلى در افعال خداوند، متحد است و شايد بتوان همين معنا را از برخى آيات قرآن نيز استفاده كرد: إِلَيْهِ يُرْجَعُ اَلْأَمْرُ كُلُّهُ؛ و تمام كارها به او بازگردانده مىشود، (هود، آيه 123). براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- الميزان، ج 8، ص 44،علامه طباطبايى 2- معارف قرآن،مصباح يزدى 7- اين كه گفته مىشود، آفريدن لازمه فياض بودن خدا است، بدين معنا نيست كه او مجبور به آفريدن است؛ زيرا در جبر همواره يك نيروى خارج و برترى بر اراده قدرت فاعل غلبه دارد واو را مجبور مىكند؛ اما درباره خداوند هيچ نيروى ديگرى - غير از او - فرض نمىشود، چه رسد به اين كه برتر از او باشد تا بتواند او را مجبور كند. پس وقتى مىگوييم بين فياض بودن و آفريدن تلازم است، اختيار و اراده را در آفرينش از او سلب نكردهايم و در واقع بين فياض بودن و آفرينش اختيارى و ارادى تلازم است. 8 - حال كه معلوم شد هدف فاعل در آفرينش ذات خداوند است؛ پس هر آنچه غيراز ذات به عنوان هدف ذكر مىشود، به عنوان هدف ميانى است (نه هدف حقيقى و نهايى)؛ مثلاً گفته مىشود خدا آفريد تا به بندگان جود كند
من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم
يا خدا آفريد تا بندگان را به كمال برساند. ويژگى هدف ميانى اين است كه همواره معقول است كه از هدف آن سؤال كرد؛ مثلاً مىپرسند؛ چرا خداوند انسان را آفريد؟ مىگوييد تا او را به كمال برساند و يا به او جود كند. در اين جا مىتوان دوباره پرسيد: چرا او را به كمال برساند؟ يا چرا به او جود كند؟ مىگويند: چون فياض و جواد است. ديگر صحيح نيست كه سؤال شود: چرا فياض و جواد است؛ زيرا فياض بودن در ذات او هست. 9- آنچه گفته شد هدف فاعل در اصل آفرينش است؛ اما هدف فاعل در آفرينش يك موجود خاص (مانند انسان) نيازمند يك نكته ويژه است. اين نكته درباره انسان عبارت است از «كمال خاصى كه خداوند مىخواست با خلقت انسان آن را بيافريند». توضيح: لازمه كمال فياض بودن خداوند اين است كه هر كمال ممكنى را بيافريند. او قبل از آفرينش انسان، موجودات ديگرى را به نام ملائكه آفريده بودكه از همان ابتداى آفرينششان داراى همه كمالات ممكنه بودند؛ يعنى، همه كمالها را بالفعل دارا بودند. پس هرگز به كمال جديدى دست پيدا نمىكنند و مرتبه وجوديشان تكامل نمىيابد [خداوند از زبان ملائكه فرمود:
وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ وَ إِنَّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ؛ و هيچ يك از ما (فرشتگان) نيست مگر [اين كه] براى او [مقام و ]مرتبهاى معين است و ماييم كه صف بستهايم و ماييم كه خود تسبيح گويانيم. حضرت على(ع) فرمود:
ثمّ فتق ما بين السماوات العلا فملاهن اطواراً من ملائكته منهم سجود لايركعون و ركوع لاينتصبون و صافّون لايتزايلون و مسبّحون لايسأمون؛ سپس آسمانهاى بالا را از هم گشود و از فرشتگان گوناگون پر نمود. گروهى از فرشتگان همواره در سجدهاند و ركوع ندارند و گروهى در ركوعاند و نمىايستند و گروهى در صفهايى ايستادهاند و پراكنده نمىشوند و گروهى هموراه تسبيح گويند و خسته نمىشوند، (نهجالبلاغه، خطبه اول). ]آنان خدا را پرستش مىكنند واين كمالى است كه خداوند به آنها داده است و آنان امكان نافرمانى و مخالفت ندارند [خداوند متعال فرمود: لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ؛ [فرشتگان ]در سخن بر او پيشى نمىگيرند و خود به دستور او كار مىكنند، (انبيا، آيه 27) و نيز فرمود: عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اَللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ؛ بر آن [آتش ]فرشتگانى خشن [و ]سختگير [گماشته شده]اند از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمىكنند و آنچه را كه مأمورند انجام مىدهند، (تحريم، آيه 6)]. خداوند به دليل فياض بودنش، مىخواست علاوه بر كمالى كه ملائكه دارند، يك كمال برترى نيز بيافريند و آن كمال اختيارى انسان است؛ يعنى، موجودى را بيافريند كه همه اين كمالها را با اختيار و انتخاب خود به دست بياورد. از اين رو انسان را آفريد، انسانى كه از ابتدا داراى همه كمالات نيست؛ اما به گونهاى است كه مىتواند به آن كمالها برسد. روشن است كمالى كه انسان با اختيار و انتخاب آزاد خود تحصيل مىكند، از كمال اعطايى ملائكه برتر است [اميرمؤمنان(ع) فرمود:
ان اللَّه عز و جل ركب فى الملائكة عقلاً بلاشهوة و ركّب فى البهائم شهوة بلا عقل و ركّب فى بنى آدم كليهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة و من غلبت شهوتُه عقله فهو شر من البهائم؛ خداوند عز وجل ملائكه را از عقل آفريد و در آنان شهوت قرار نداد و حيوانات را از شهوت آفريد و در آنان عقل قرار نداد و بنىآدم را از عقل و شهوت آفريد. پس هر كس عقلش بر شهوتش پيروز شود از ملائكه برتر خواهد بود و هر كس شهوتش بر عقلش غلبه كند از حيوانات پستتر خواهد بود، (وسائلالشيعه، ج 11، ص 164) ]و مولوى گفته است:
در حديث آمد كه خلاق مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوى نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر از دانش تهى همچو حيوان از علف در فربهى
او نبيند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف
و آن سوم هست آدميزاد و بشر از فرشته نيمى و نيمش زخر
نيم خر خودمايل سفلى بود نيم ديگر مايل علوى شود
تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا كدامين برد نرد
پس هدف فاعل و علت غايى در آفرينش انسان، فياض بودن خداوند است. لازمه فياض بودن خدا، اين است كه اين نوع از كمال ممكن را نيز بيافريند و اصلاً اين كمال برترين كمال امكانى است. 10- از اين رو، هر انسانى كه همه كمالهاى ممكنه انسانى را كسب كند، غرض اصلى از خلقت انسان را معنا خواهيد بخشيد و شايد معناى حديث
لولاك لما خلقت الافلاك؛ اگر نبودى تو نبود افلاك را نمىآفريدم همين نكته باشد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 16، ص 406، روايت اول، باب 12 2- الميزان، علامه طباطبايى، ج 10، ص 157، ذيل آيه (هود، آيه 7) 11- همين نكته ويژه در هدف آفرينش انسان، در واقع مىتواند جنبه دوم سؤال از هدف خلقت او (هدف انسان) را مشخص كند. گفتنى است كه هدف انسان، رسيدن به آن كمال نهايى است و راه آن بندگى خداوند است و آيه وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ، (ذاريات، آيه 56) راه رسيدن به همين كمال را بيان مىكند. حال به بررسى پاسخ مذكور در نامه و اشكالهايى كه بر آن داشتيد، مىپردازيم. خلاصه آن كه هدف از آفرينش انسان، زمانى امكان تحقق دارد كه انسان در افعال خود مختار و آزاد باشد؛ يعنى، هم بتواند به خواهشهاى نفسانى و حيوانى خود و وسوسههاى شيطانى پاسخ مثبت دهد و هم بتوانداز عقل، فطرت و دين تبعيت كند. بخش دوم: در پاسخ اين بخش، بايد ديد آيا علم پيشين الهى به افعال انسان، اختيار انسان را از بين مىبرد يا نه؟ اگر علم الهى مانع اختيار انسان باشد، آن هدفى كه از آفرينش انسان داشت محقق نمىشود، اما اگر مانع اختيار انسان نباشد، هدف از آفرينش انسان محقق مىشود. علم پيشين الهى، زمانى مانع اختيار انسان مىشود كه باعث ضرورى و حتمى بودن آن براى انسان گردد؛ يعنى، قبل از اين كه اراده انسان به انجام دادن آن كار تعلق گيرد، وقوع آن فعل حتمى و ضرورى باشد و اراده انسان هيچ تأثيرى در وقوع آن فعل نداشته باشد. در حالى كه علم پيشين الهى، هرگز چنين اقتضا و تأثيرى ندارد؛ زيرا علم پيشين الهى، نه علت تامه آن فعل است و نه جزء علت آن؛ يعنى، علم الهى هيچ نقشى در تحقق آن فعل ندارد. البته اراده تكوينى الهى، همواره جزء علت افعال انسان است؛ يعنى، تا اراده الهى نباشد، هيچ حادثهاى رخ نمىدهد. اما اراده تكوينى الهى نيز مانع اختيار انسان نيست؛ زيرا اراده خداوند به اين تعلق گرفته است كه انسان با اختيار خود، فلان كار را انجام دهد. پس اراده تكوينى خداوند، به اراده انسان تعلق گرفته است و هيچ منافاتى با آن ندارد. به عبارت ديگر، خداوند آنچه را انسان با اختيار خود انجام مىدهد، از قبل مىدانسته و نيز اراده كرده است كه انسان بتواند همان كار را انجام دهد. پس علم و اراده الهى، مانع اختيار انسان نمىشود و انسان مىتواند با اختيار خود، به كمال مطلوب و هدف از خلقتش دست يابد. حتى اگر انسان با اختيار خود، در خلاف مسير هدف خلقت حركت كند، باز خلقت او عبث و بيهوده نيست؛ زيرا: يكم: امكان تخلف از فرمانهاى الهى و دور شدن از هدف خلقت، لازمه اختيار و آزادى انسان است و انسان براى رسيدن به آن كمال مطلوب، بايد مختار و آزاد باشد. اعطاى اختيار به انسان، براى رسيدن نوع انسان به كمال مطلوب است؛ گرچه در اين بين، برخى از انسانها با اين اختيار از هدف خلقت خود دور شوند. وجود چنين انسانهاى گمراهى، باعث نمىشود اصل اعطاى اختيار به انسان، خلاف مصلحت باشد و يا آفرينش نوع انسان عبث و بيهوده شمرده شود، (ر.ك: الميزان، ج 18، ص 419) دوم: خداوند انسان كافر يا گنهكار را كافر و گنهكار نيافريده است، بلكه فاعل مباشر و انتخابكننده كفر و گناه، خود انسان است نه خدا. او به انسان قدرت و اختيار داد كه با توان ارتكاب گناه، راه هدايت را بپيمايد، نه اين كه گناه كند. ولى اين انسان است كه گاهى گناه را بر هدايت ترجيح مىدهد. پس زمانى كه انسانى مرتكب گناه مىشود و از هدف خلقتش دور مىگردد، از خدا نبايد سؤال كرد كه چرا اين انسان را آفريدى؟ بلكه از آن انسان بايد پرسيد: چرا از كمال مطلوب خود دورشدى؟ سوم: چنين نيست كه فقط انسانى شايسته آفريده شدن است كه همه كمالات مطلوب انسان را تحصيل كند و نيز چنين نيست كه فقط انسانى، هدف از آفرينش را تحصيل كرده باشد كه به بالاترين پله تكامل راه يافته است؛ بلكه اولين پلهاى كه انسان با اختيار خود به سوى تكامل مىيابد بخشى از هدف آفرينش انسان را محقق كرده است؛ زيرا ديگر موجودات از پيمودن اين پله عاجزاند. اگر چنين مىبود، فقط انسانهاى كامل (انبيا و امامان معصوم) شايسته خلقت بودند. مرتبه آنان - ودر رأس ايشان پيامبر اكرم(ص) - هدف آفرينش انسان را به تمام معنا مجسم كردهاند. معناى روايت
لولاك لما خلقت الافلاك؛ اگر تو نبودى جهان را نمىآفريدم، (بحارالانوار، ج 16، ص 406) نيز همين نكته است، (ر.ك: الميزان، ج 10، ص 157). چهارم: وجود انسانهاى گنهكار و گمراه، خود مايه امتحان و آزمايش ديگران است. از اين جهت، وجود آنها در راستاى تأمين هدف خلقت انسان مفيد است. همانگونه كه وجود نفس اماره در درون انسان و شيطان وسوسهكننده در بيرون، براى ايجاد فضاى امتحان - در جهت تأمين هدف خلقت - لازم است. پس آفرينش چنين انسانهايى، به دور از هدف خلقت انسان نيست. در اينجا تذكر سه مطلب مفيد است: 1- نبايد گمان شود كه اين نكته بدان معنا است كه خداوند اين انسانهاى گمراه را وادار و مجبور به گناه مىكند، تا مايه آزمايش ديگران باشند؛ بلكه آنان با اختيار خود گناه مىكنند و بدين ترتيب مايه امتحان ديگران مىشوند. 2- ارتكاب گناه براى خود گنهكار نيز مايه امتحان است و گاه موجب انتباه و بيدارى مىشود. زمانى كه انسان گنهكار سقوط خود را از تكامل احساس كند؛ توبه كرده، به سوى خدا باز مىگردد. توبه و بازگشت به سوى خدا - تا زمانى كه انسان اختيارى دارد - هرگز به روى او بسته نيست. 3- وجود انسان گنهكار براى آزمايش و امتحان ديگران، هدف عرفى براى آفرينش او و آنچه در قسمت قبل گذشت هدف ذاتى در آفرينش او است. بنابراين آفرينش انسان گنهكار، هم داراى هدف بالعرض است و هم داراى هدف بالذات. پنجم: موضعگيرى قرآن در اين باره، قاطع و روشن است. خداوند از يك سو مىفرمايد: «اگر شما و هر كه روى زمين است همگى كافر شويد، بىگمان خدا بىنياز ستوده است»، (ابراهيم، آيه 8). و از سوى ديگر ايمان غيراختيارى انسانها را نمىخواهد: «اگر پروردگارت مىخواست، قطعاً هر كه در زمين است، همه آنها، يكسره ايمان مىآوردند. آيا تو مردم را ناگزير مىكنى كه ايمان بياورند»، (يونس، آيه 99) و نيز مىفرمايد: «اگر خدا مىخواست، آنان را [به اجبار] بر هدايت جمع مىكرد»، (انعام، آيه 35). از اين آيات به دست مىآيد كه گرچه اراده و خواست تشريعى خداوند، ايمان آوردن همه بندگان است؛ اما اراده و خواست تكوينى او، اين نيست كه همه آنها به اجبار ايمان آورند؛ بلكه آنها را آزاد گذاشته است كه با اراده خود پذيراى ايمان باشند. با نگاه فلسفى به گونه ديگرى مىتوان به اين سؤال پاسخ داد. اين سوال پاسخ فلسفى دقيقى دارد كه در اينجا بطور فشرده و مختصر به بيان آن مىپردازيم ليكن درك عميق آن مستلزم مطالعات فلسفى گستردهترى است: اولا: نظام جهان نظامى ضرورى و ذاتى و مانند يك ارگانيزم واحد است كه اگر قرار باشد كوچكترين تغييرى در آن رخ دهد تمامى آن دستخوش تحول و دگرگونى خواهد شد. زيرا بر هستى قانون عليت و اصل ضرورت و سنخيت علّى حكم فرماست و محال است غير از اين باشد. ثانيا: براساس براهين فلسفى؛ نظام موجود هستى در مجموع با همه آنچه در گوشه و كنار آن ممكن است ناخوشايند به نظر برسد، نظام احسن است. يعنى نظامى بهتر از آن امكان وجود ندارد، وگرنه خداوند كه قادر و فياض مطلق است آن نظام برين را مىآفريد. ثالثا: نظام خلقت براساس عدل و رحمت است و جانب رحمت الهى برديگر جنبههاى خلقت غلبه و فزونى دارد. از همين رو خداوند راههاى بيشمارى براى سعادت جاودانى بندگان گشوده است و با چراغ عقل و فطرت از درون و رسالت و نبوت از بيرون آنها راهدايت كرده و باز براى مسدود نبودن راه نجات باب توبه را گشوده كه اگر تا آنى پيش از مرگ هم كسى توبه كند گناهانش را مىآمرزد و او را مشمول عفو و رحمت خويش مىسازد. رابعا: هيچگاه خداوند كسى را بدون اتمام حجت عقاب نخواهد كرد. بنابراين گمراهانى عذاب خواهند شد كه با عمد و آگاهى و از سرلجاجت و طغيانگرى از راه خدا و قوانين سعادتبخش وى اعراض كنند اما جاهلان قاصر (نه مقصر) حسابشان جداست و خداوند فرموده است عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ، (اسراء، آيه 8) و اينگونه افراد در ميان جهنميان خيلى هم زياد نيستند. و ديگر گناهكاران، يا بنحوى از انحا مشمول رحمت الهى مىشوند و يا بامدتى عذاب موقت وارد نعيم ابدى مىشوند. خامسا: حال اگر قرار باشد اين تعداد نسبتا اندك در جهان آفريده نشوند براساس نظام علت و معلول بايد علت ايجادى آنها موجود نگردد زيرا طبق قانون عليت همين كه علت تامه چيزى تحقق يافت معلول نيز بلافاصله موجود است و عدم آن امكان ندارد. و اگر بخواهيم علتش نباشد علت آن نيز نبايد باشد و همين طور تا آخر. بنابراين مثلا اگر قرار باشد «جعفر كذاب» نباشد يكى از راههاى متصور آن اين است كه فرضا پدر او (امام هادى(ع)) هم نباشند و همينطور تا ممكن است به حضرت آدم برسد و باز هم جلو برود تا آنجا كه اصلا خلقتى در كار نباشد البته فروض و صور ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد ولى هريك را درنظر بگيريم سرانجام به همان نقطه خواهد رسيد و به خاطر همين شبكهوارى و تودر تويى بودن نظام هستى است كه آن را ارگانيزم واحد خواندهاند. حال اين سوال پيش مىآيد كه آن همه انسانهاى پاك كه مىتوانند به برترين كمالات برسند چه گناهى كردهاند كه بخاطر تعدادى آدم گنهكار لجوج سركش فاسد طغيانگر از فيض وجود محروم شوند؟ آيا خداوند بايد نظام عالم را بخاطر اينگونه افراد برهم زند و همه را از هستى و كمال محروم سازد تا شمر و يزيد پيدا نشود؟ بلى جهانى كه همه از خوبان باشند و بدى دركار نباشد آن جهان ملايك است و در آن اختيار نيست و اگر خدا بخواهد چنان جهانى بسازد فقط بايد به وجود ملايك اكتفا كند و به كلى بشريت را از هستى و كمال محروم سازد در حالى كه منع خير كثير بخاطر شر قليل، شرّ كثير مىباشد ولى خداوند بجاى آن شر قليل، رسيدن به خير كثير را پذيرفته است. لذا نظام جهان بگونهاى است كه در آن كمترين شر لازم براى رسيدن به عاليترين خير ممكن وجود دارد هرچند همان شرور هم از نظر تحليل فلسفى جنبه عدمى و نسبى دارد.
کد سوال : 40409
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : استفاده از مواد شيميايى و دستگاههايى كه موهاى زايد را براى هميشه ازبينمىبرد، چه حكمى دارد؟
پاسخ : اگر ضرر قابل توجه نداشته باشد اشكال ندارد.
کد سوال : 40410
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : كتابهايى درباره حقانيت شيعه و مقايسه آن با مذهب اهل تسنن معرفىنماييد.
پاسخ : ر رابطه با حقانيت شيعه، هزاران كتاب و ميليونها صفحه به نگارش درآمده كه برخى از آنها مانند «عبقاتالانوار» نوشته ميرحامد حسين لكنهوى مشتمل بر دهها مجلد است كه تمام منابع و مدارك آن بدون استثنا از منابع اوليه و صحاح و مسانيد اهل سنت مىباشد. در ذيل، شمار بسيار اندكى از اين كتابها - كه برخى از آنها توسط علماى اهل تسنن كه شيعه شدهاند، نگاشته شده است - معرفى مىشود: 1- بررسى مسائل كلى امامت،ابراهيم امينى 2- امامت و رهبرى،شهيد مطهرى 3- آنگاه هدايت شدم،تيجانى سماوى،ترجمه سيد محمد جواد مهرى 4- اهل سنت واقعى كيست؟،تيجانى سماوى،ترجمه سيد محمد جواد مهرى 5- از آگاهان بپرسيد،تيجانى سماوى،ترجمه سيد محمد جواد مهرى 6- عبداللَّه بن سبا، ج 3 - 1،علامه عسكرى 7- نقش ائمه در احياى دين، ج 15 - 1،علامه عسكرى 8- يكصد و پنجاه صحابى ساختگى،علامه عسكرى 9- نقش عايشه در تاريخ اسلام،علامه عسكرى 10- عبقات الانوار،ميرحامد حسين 11- احقاق الحق،علامه شهيد تسترى 12- شيعه در اسلام،علامه طباطبايى 13- شيعه و تهمتهاى ناروا،علامه جواد شرى 14- شيعه پاسخ مىگويد،سيد رضا حسينى نسب 15- فريب،دكتر 16- خاطرات مدرسه،سيد محمد جواد مهرى 17- سيرى در صحيحين،محمد صادق نجمى 18- الغدير،علامه امينى 19- انديشههاى اسلامى در ديدگاه دو مكتب (ترجمه معالم المدرستين)، ج 2 - 1 علامه عسكرى، ترجمه دكتر جليل تجليل 20- رهبرى امام على(ع) در قرآن (ترجه المراجعات)، علامه سيد شرف الدين، ترجمه سيد محمود سياهپوش
کد سوال : 40411
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : انسان ها درقيامت با چه شكل وصورتى محشور مىشوند؟
پاسخ : قيامت روز ظاهر شدن سيرت هاست (يوم تبلى السرائر) و صورت هر كس در قيامت متناسب با سيرت و باطن حقيقى او و اعمالى است كهدر دنياانجام داده است. بنابراين انسانهاى آلوده بهگناه و فساد به صورت حيوانات و شياطين محشور مىگردند و تنها اهل ايمان و عمل صالح صورت حقيقى انسانى و سيماى نورانى و زيبا دارند. از نظرسنى نيزقيافههاتابع همان مسالهاست.متون دينى دلالت برآن دارند كه زمين پيش از قيامت مانند جنينانسانهاست و بدنها درآن شكل گرفته و درهنگامه قيامت آنها رااز خودبيرون مىراند؛ يعنىانسانها تولدىجديد يافته و به زودى رشد مىكنند.كفارواهل معاصى ومفاسدازشدت هراسآن روز به سرعت پير و سالخورده مىگردند: يَوْماً يَجْعَلُ اَلْوِلْدانَ شِيباً (مزمل، آيه 17) ولى موءمنان وصالحان براى هميشهجوان و خوشسيما باقىمانده و با زيباترين صورتها وارد بهشت مىگردند. وقانا الله من شر ذلك اليوم براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- گذشته و آينده جهان، بىآزار شيرازى 2- معاد، مكارم شيرازى 3- معادشناسى، علامه طهرانى
کد سوال : 40412
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : به دخترى علاقمندم ولى بيمارى ديابت دارد، آيا با او ازدواج كنم؟
پاسخ : احساس همدردى و عواطف انسانى و دوستانه شما قابل تقدير است. اما برادر عزيز، چنان كه خود مىدانيد از شرايط انتخاب همسر - كه نمىتوان از آن چشمپوشى نمود و كوتاه آمد - عدم ابتلا هر يك از طرفين به بيمارىاى ژنتيكى و ارثى است، چه ممكن است با چنين ازدواجهايى، نسل آينده بشر دچار بيمارى شوند. با توجه به اين كه بيمارى ديابت پايه ژنتيكى و ارثى دارد، چنين ازدواجى را به صلاح شما و ايشان نمىبينيم و توصيه ما به شما آن است كه از اين ازدواج صرفنظر كنيد. اما اين كه سرنوشت اين افراد چه مىشود و... خود يك بحث كلامى و اعتقادى است كه بايد با تدبير و مصلحتانديشى براى نوع بشر، به آن پاسخ گفت نه در نظر گرفتن مصلحت يك فرد، لذا از اين تاريخ به بعد خانه دل خود را از جهت آن خانم فارغ سازيد و خوبىها و آرزوها و اميدهاى شيرين خود را تكرار نكنيد، تا كمكم انديشه اين ازدواج از ذهن شما خارج شود و توجه داشته باشيد كه چون پاسخ منفى شما بىدليل نيست و براساس عقل و دين است، خداوند سرنوشت شما را بهتر از اين رقم خواهد زد. لازم نيست علت جواب منفى خود را به آن خانم بگوييد تا اسباب شكست روحى او را فراهم آوريد. تنها كافى است انصراف خود را از اين ازدواج به وى ابلاغ كنيد و هرگز علت آن را براى كسى باز نگوييد. البته چنانچه بخواهيد هرگز بچهاى نداشته باشيد، اين ازدواج بلامانع است. در اين مورد بايد شما، پدر، مادر و همسرتان به صورت مشترك تصميم بگيريد. براى استخاره مىتوانيد با دفتر آيتاللهبهجت (شماره تلفن 3 - 7743271 - 0251) تماس بگيريد و شخصاً پاسخ استخاره خود را دريافت كنيد. بىترديد با وجود دليل محكم و مستند بر مصلحت نبودن اين ازدواج، ديگر استخاره لازم نيست و مانند اين است كه براى نابودى و انقطاع نسل خود استخاره كنيد.
کد سوال : 40413
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : چرا اهل سنت به استناد ليس منا من ضرب الوجوه و شق الخجود و عابدعواالجاهليه عزادارى نمىكنند؟
پاسخ : ائمه معصومين(ع) در برپايى مجالس سوگوارى و عزادارى براى خاندان عصمت و طهارت(ع) و خصوصاً حضرت اباعبدالله(ع) تأكيد زيادى نمودهاند. امام رضا(ع) در اين مورد مىفرمايد: «كسى كه مصيبتهاى ما را بيان كند و به خاطر آنچه بر ما وارد شده است بگريد روز قيامت با ما و در درجه ما است و فردى كه مصائب ما برايش بيان شود و اشك بريزد و بگرياند در روز قيامت كه تمامى چشمها گريان است چشم او گريان نخواهد بود و...»، (بحارالانوار، ج 44، ص 288). و پيرامون حادثه عاشورا و عزادارى حضرت اباعبدالله(ع) يك سرى سنتها و مراسم ميان مردم معمول است و اين سنتهاى رايج گاهى پشتوانه دينى دارد و متكى به روايات و مستند به فقه و حديث است، برخى هم از ابداعات و ساختههاى مردم و تقليدهاى بىاساس است. و اما حديثى كه از اهل سنت نقل كردهايد در منابع شيعى نيز با اندك تفاوتى نقل شده است: اولاً، اين حديث مربوط به جايى است كه انسان براى عزيز از دست رفتهاش خودزنى و گريبان چاك كند آن هم در حالى كه معترض به قضاى الهى باشد و حرفهايى بزند و نوحههايى گويد كه موجب خشم خداوند است؛ اما گريه بر امام حسين(ع) و عزادارى بر آن حضرت از افضل قربات است و از مصاديق تعظيم شعائر الهى و اعلام وفادارى نسبت به بزرگان مكتب و پيشوايان دينى است و فلسفههاى سازنده و تربيتى متعددى دارد از جمله: 1- زنده نگهداشتن ياد و تاريخ حماسه و نهضت عاشورا. 2- پالايش روح و تزكيه و احساس نزديكى به خدا. 3- پيوند عميق عاطفى بين امت و الگوهاى راستين (ائمه«ع») و... ثانياً، گريبان چاك كردن نيز در مواردى استثناء شده است و اشكال ندارد. مانند گريبان چاك كردن در فوت پدر، مادر، برادر، چنان كه موسى(ع) و امام حسن عسكرى(ع) در فراق هارون و امام هادى گريبان چاك كردهاند، (وسائل الشيعه، ج 22، ص 402، باب كفاره شق الثوب علىالميت و ج 3، ص 274، ابواب الدفن). بنابراين گريه و نوحه و عزادارى و گريبان چاككردن در ماتم ائمه(ع) خصوصاً امام حسين(ع) كه پدر معنوى امت اسلامى مىباشند اشكال ندارد بلكه موجب سعادت انسان و قرب به خداى سبحان است. گريه و نوحهاى كه در روايات مورد مذمت قرار گرفته است، نوحهاى است كه با عدم رضايت خداوند همراه باشد و اين همان شيوهاى است كه در جاهليت مرسوم بود و روايت پيامبر اسلام(ص) كه فرموده است:
ليس منا من ضرب الخدود و شق الجيوب و دعا بدعوة الجاهلية ناظر به اين نوع عزادارى است. اما عزادارى امام حسين(ع) مقوله جداست و روايات ما نيز به اين امر تشويق مىكند، چون در سرّ اين عزادارى بقاى اسلام و تزلزل حكومت فاسدان و ظالمان نهفته است و ثمرات معنوى و اجتماعى را به همراه دارد.