• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 40224
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : چرا حضرت على (ع ) در برابر حكم عمرو عاص و اشعرى از خود دفاع نكرد
پاسخ : مسأله چنين نبوده و حضرت على(ع) تسليم خيانت عمر و عاص و حماقت ابوموسى اشعرى نشد و به دنبال آن، لشكرى جهت ادامه نبرد فراهم ساختند، ليكن قبل از آغاز مجدد نبرد، آن حضرت به شهادت رسيدند.
کد سوال : 40225
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : آيا تهيه مسكن وظيفه مرد است و آيا مرد مى‏تواند از مسكن زن استفاده كندو آيا حق نفقه همسر قابل اسقاط است؟
پاسخ : الف) تهيه مسكن وظيفه مرد است ولى اگر زوجين با يكديگر در تهيه آن مشاركت كنند اشكالى ندارد. ب ) استفاده مرد از مسكن شخصى زن - غير از مسكنى كه نفقه او از سوى همسر است - منوط به اجازه زن مى‏باشد و او مى‏تواند شوهر را از تصرف در آن منع نمايد. ج ) تأمين نفقه همسر وظيفه‏اى ساقط نشدنى است و در صورت ناتوانى به مرد مهلت داده مى‏شود تا در اولين فرصت ممكن اقدام نمايد و بر زن حتى در صورت توانايى تهيه نفقه - از جمله مسكن - واجب نيست.
کد سوال : 40226
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : آيا اهل‏كتاب پاك هستند يا نجس؟ با چه دلايلى مى‏توان مسيحيان و يهوديان رابراى ايمان به پيامبر(ص) دعوت كرد؟
پاسخ : درباره اهل كتاب يهوديان و مسيحيان دو مطلب مطرح است: 1- آيا آنان پاك هستند يا نجس؟ 2- آيا بر آنان لازم است به پيامبر خاتم(ع) ايمان بياورند يا نه؟ در مورد اول فتاوا مختلف است ولى برخى از گذشتگان و اكثر قريب به اتفاق مراجع معاصر (آيت الله خامنه‏اى آيت الله تبريزى آيت الله خويى آيت الله حكيم آيت الله مكارم آيت الله فاضل و...) با تفاوت هايى آنان را پاك مى‏دانند. در مورد ايمان به پيامبر اكرم(ص) دلايل عقلى و نقلى حكم مى‏كند كه بر تمام پيروان اديان آسمانى گذشته لازم و واجب است به آن حضرت ايمان بياورند. ذيلا به برخى از آن دليل‏ها اشاره مى‏شود: الف) فلسفه تجديد نبوت‏ها: پيامبران هر چند همه از سوى خداى واحدى مبعوث شده‏اند اما هر يك به تناسب شرايط زمانى و سير تكامل تاريخى بشريت احكام و معارفى را از جانب خداوند عرضه كرده‏اند.ازاين رو هر اندازه بشر رو به تكامل نهاده است احكام و معارف آسمانى كامل ترى را نيز توسط پيامبران دريافت نموده تا آن جا كه بشريت به وضيعتى رسيد كه بتواند تمام برنامه تكامل تاريخى خود را يكجا دريافت نمايد و اين كار توسط پيامبر خاتم(ص) انجام شد فلسفه خاتميت نيز همين است. بنابراين صرف ايمان داشتن به پيامبران الهى پيشين كافى نيست، زيرا ايمان به آنان و نگرويدن به پيامبر خاتم(ص) به معناى التزام و سرسپارى در برابر دين ناقص و متناسب با شرايط زمانى خود مى‏باشد در حالى كه عصر كنونى دين كامل متناسب با خود را مى‏طلبد و هيچ عقل سليمى اجازه نمى‏دهد كه با وجود دين و شريعت و معارف متناسب عصر نو به دين ناقص متناسب با عصر پيش از خاتميت تكيه كرد وباب شرايع و معارف نوين را به روى خود بست. براى آگاهى بيشتر ر.ك: «ختم نبوت» يا «وحى و نبوت» شهيد مطهرى. ب ) غالب انبياى گذشته نسبت به پيامبر پس از خود پيشگويى نموده و امت خود را امر به گرويدن و پيروى از پيامبر جديد نموده‏اند؛ از جمله در عهدين (تورات و انجيل) چنين بشارتى پيرامون پيامبر اكرم(ص) آمده است. بنابراين اگر آنان واقعا پيروان آن پيامبران باشند به فرموده خودشان واجب است به پيامبر اسلام(ص) بگروند. (ر.ك: «احمد موعود انجيل» جعفر سبحانى) ج ) خطاب قرآن و پيامبر اكرم(ص) در دعوت به «ناس» مراد همه مردم روى زمين از هر مذهب و ملتى است و اگر مسيحيان بدانند كه آن حضرت از سوى خدا برگزيده شده بايد اين دعوت الهى را لبيك گويند و گرنه محال است خداوند به چيزى امر و دعوت كند و در عين حال آن راازبندگان خود نخواهد؛ زيرا اين به معناى لغويت امر و دعوت است واز خداوند حكيم عمل لغو صادر شدنى نيست. (ر.ك: «جامعه و تاريخ» شهيد مطهرى) د ) آمدن شريعت جديد از سوى پروردگار به معناى نسخ شرايع سابق است و معنا ندارد خداوند شريعتى را نسخ كند و باز از پيروانش بپذيرد همان طور كه در همه جاى دنيا وقتى قانونى نسخ شد ديگر قابل قبول نيست مگر در مورد كسانى كه آگاهى از شريعت جديد نيافته و در اين جهت هم واقعا معذور و قاصر باشند نه مقصر ،يعنى به هيچ روى شرايط تحقيق و جست وجو برايشان موجود نباشد.
کد سوال : 40227
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : چرا به فرزندان شاهد در دانشگاه و ادارات اينقدر بهأ داده مى‏شود؟
پاسخ : آنچه در جامعه ما به طور قانونى نسبت به خانواده‏هاى محترم شهدا يا جانبازان انجام مى‏شود، در برابر حق بزرگى كه بر همگان دارند بسيار ناچيز است و نبايد نام آن را پارتى بازى نهاد. البته براى كسان ديگرى نيز كه در جبهه حضور داشته و براى سرافرازى جامعه تلاش كرده‏اند نيز متناسب با زمان حضور در جبهه، امتيازاتى لحاظ گرديده است؛ ولى اين به معناى آن نيست كه همه حقوق و پاداش آنها بدين وسيله تأمين مى‏شود، بلكه پاداش همه آنان با خداست.
کد سوال : 40228
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : ما در محيطى شيعى به دنيا آمده‏ايم، لذا شيعه‏ايم، لكن من مى‏خواهم از روى‏علم داراى برترين دين باشم. مقدارى هم در رابطه با خطبه غدير توضيح دهيد.
پاسخ : بيعى است كه بسيارى از ما به جهت تولد و رشد در محيطى كه فرهنگ تشيع بر آن حاكم است، به اين آيين درآمده‏ايم؛ ليكن اين نقصى بر تشيع و مسلمانى نيست. نقص آن است كه ما بدون گسترش آگاهى‏هاى دينى و ژرف‏كاوى در معارف و احكام نورانى اسلام، اندك ميراثى كه از خانواده به ما رسيده است بسنده كنيم و به رشد فكرى و معرفتى خود و جامعه نينديشيم و باورداشت‏هايى را كه در طول تاريخ نياكان ما با جان و دل از آن پاسدارى كرده و براى ما به ارمغان آورده‏اند، درست نشناسيم و به بسط و گسترش حكيمانه آن نپردازيم. و اگر مقصود اين است كه اساساً فلسفه اسلام و تشيع چيست و چرا از آغاز نياكان ما بدان گرويده و علما و دانشمندان دين از آن حمايت كرده‏اند؟ پاسخش اين است كه دين مبين اسلام، بر اساس ادله قطعيه و روشن، آخرين و كامل‏ترين دين الهى است كه جز آن، دين ديگرى نزد خداوند پذيرفته نيست: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اَلْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ‏، (آل عمران، آيه 85). تشيع نيز چيزى جز پيروى از حقيقت اسلام ناب - كه از قرآن و سنت به دست مى‏آيد - نيست و فرق اساسى آن با تسنن، آن است كه شيعه، بر اساس رهنمودهاى قرآن و احاديث شريف نبوى - كه در كتاب‏هاى فريقين آمده است مجراى وصول به سنت بعد از پيامبر را، اهل بيت عصمت و طهارت مى‏داند؛ ولى ديگران به جاى اهل بيت، سنت خلفا را معتبر مى‏شمارند. به نظر شيعه امامت امتداد نبوت است و متصديان آن از جانب خداوند تعيين مى‏شوند. از جمله دلايل اين مدعا حديث غدير است. در رابطه با غدير خم، عين واقعه را به نقل از ترجمه الغدير (ج 1، ص 29 - 37) تقديم مى‏داريم. لازم است بدانيد كه اين واقعه و خطبه پيامبر اكرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان شيعه و سنى است و جايگاه ويژه‏اى در نصوص دينى و ادبيات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامى هيچ روايتى به اندازه اين واقعه به حد فوق تواتر نرسيده است و احدى را ياراى ترديد در آن نيست. در ميان صحابه پيامبر(ص) 110 نفر و از تابعين 89 نفر آن را نقل كرده‏اند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسيده است. شاعران بسيارى نيز اين جريان را به نظم آورده‏اند؛ از جمله: در قرن اول: اميرالمؤمنين(ع)، حسان بن ثابت انصارى، قيس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللَّه حميرى. در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميرى، شعيان بن مصعب كوفى. در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايى، دعبل بن على بن رزين الخزاعى و در قرون بعد ده‏ها نفر ديگر. از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه امينى يازده جلد كتاب ارزشمند «الغدير» را پيرامون اين حادثه به نگارش درآورده است. اكنون اين سؤال رخ مى‏نمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چيست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهيت و دلالت اين واقعه است: 1- برادران اهل تسنن اظهار مى‏دارند كه اين حادثه عظيم تاريخى و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم(ص)، صرفاً به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(ع) است و هيچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پيروى از ايشان ندارد. دليل آنان نيز آن است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكى از معانى آن «دوستى» است. بنابراين تا زمانى كه به اين معنا قابل حمل است، نمى‏توان به معانى ديگر آن تمسّك جست. 2- ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم(ص)، نصى صريح و قاطع بر امامت و پيشوايى حضرت على(ع) است و قراين و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونه‏اى است كه هرگز نمى‏توان آن را تنها به دوستى و محبت تفسير كرد. البته بايد توجه داشته باشيد كه شيعه ادله بى‏شمار ديگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و اين مسأله يكى از آن ادله مى‏باشد، در عين حال اين رخداد، حجتى قاطع و خلل‏ناپذير است و به هيچ روى نمى‏توان از آن دست برداشت. دلايل و قرائنى كه بر صحّت ديدگاه شيعه گواهى مى‏دهد، عبارت است: 1- معناى ولايت: لغت شناسان و كتاب‏هاى برجسته و ممتاز لغت، كلمه ولايت را به معناى سرپرستى، عهده‏دارى امور، سلطه، استيلا، رهبرى و زمامدارى معنا كرده‏اند. در اين جا معناى اين كلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از كتاب‏هاى لغت اهل سنت برايتان نقل مى‏كنيم: - راغب اصفهانى مى‏نويسد: «وِلايت؛ يعنى، يارى كردن. و وَلايت؛ يعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت مانند دِلالت و دَلالت است و حقيقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نيز در همين معنا به كار مى‏رود»، (المفردات الراغب، ص 570). - ابن اثير مى‏نويسد: «ولىّ؛ يعنى، ياور... و هر كس امرى را بر عهده گيرد، مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مى‏گويد: «و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه»... و سخن عمر كه به على(ع) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ يعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، (النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227). - صاحب صحاح اللغة مى‏نويسد: «... هر كس سرپرستى امور كسى را به عهده گيرد ولى او است»، (الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528). - صاحب مقاييس مى‏نويسد: «.. هر كس زمام امر ديگرى را به عهده گيرد «ولىّ او است»، (معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص ص 141). اكنون با اين گفته‏هاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مى‏توان «من كنت مولاه فعلىّ(ع) مولاه» را به «دوستى» صرف معنا كرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه اين است كه «ابن اثير» لغت‏شناس معروف عرب و سنى، خودش تصريح مى‏كند كه كلمه «مولى» در روايت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پيامبر(ص) و در گفتار عمر در همين معنا به كار رفته است؟ 2- خطاب تند و قاطع الهى: آيا اگر حادثه غدير صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على(ع) بود، آن قدر اهميت داشت كه خداوند به پيامبرش وحى كند، كه اگر آن را ابلاغ نكنى، رسالت الهى را انجام نداده‏اى؟ خداوند مى‏فرمايد: يا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْكافِرِينَ‏، (مائده، آيه 67). آيا اين اخطار شديد اللحن به خوبى نشان نمى‏دهد كه مسأله بالاتر از اين حرف‏ها است؟ البته محبت اميرالمؤمنين(ع) جايگاه بسيار بلندى دارد و يكى از نشانه‏هاى ايمان است؛ ليكن بحث در اين است كه اين خطبه بنا به دلايل ذكر شده، قطعاً منحصر به «ولايت محبت» نيست. 3- دلدارى خدايى: در آيه ياد شده، خداوند پيامبر را دلدارى داده، مى‏فرمايد: در راستاى اجراى اين مأموريت، خداوند تو را در مقابل توطئه‏هاى مردم محافظت مى‏كند
وَ اَللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنَّاسِ‏. آيا اين مسأله نشان نمى‏دهد كه اين مأموريت، مسأله مهمى بوده است كه پيامبر(ص) بيم آن داشته كه برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستى حضرت على(ع) جاى چنين خوفى بود؟ 4- گزينش مكان: آيا اين كه پيامبر(ص) جحفه (مكان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب كردند، تا همگى قبل از انشعاب در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نيز اين كه پيامبر(ص) دستور دادند كسانى كه از آن مكان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تا كسانى هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چيست؟ اين كه دستور دادند كه شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين
نبأ عظيم‏ را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله، براى امت اسلامى فوق‏العاده مهم و حياتى است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواى بزرگ مسلمانان در آخرين سخنرانى براى جمعيت باشكوه حج‏گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كه بگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟! 5- نزول آيه اكمال: اين كه پس از اجراى اين مأموريت، آيه نازل شد كه: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِيناً، (مائده، آيه‏3). آيا دلالت بر اين ندارد كه مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آيا فقط با دوستى حضرت على(ع) - نه رهبرى و پيشوايى آن حضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، كه در اين رابطه قبلاً آيه‏اى نازل شده و از اين جهت نقصى در دين نبود؛ زيرا آيه: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى‏، (شورى، آيه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس نتيجه مى‏گيريم كه آيه اكمال، پيام ديگرى را در بر دارد. 6- چرا پيامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در كنار آنها مسأله ولايت را مطرح كردند؟ 7- دليل ديگر حديث «ثقلين» است كه پيامبر(ص) فرمود:
انّى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللَّه و عترتى.... در اين جا بايد پرسيد: چرا پيامبر(ص) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر نمودند؟ 8- چرا پيامبر(ص)فرمودند: قرآن و عترت از يكديگر جدا نمى‏شوند و فرمودند: امت بايد به هر دو چنگ بزنند؟ آيا صرف دوست داشتن قرآن كافى است يا بايد از آن پيروى كرد و آن را امام و پيشواى خود دانست؟ وحدت سياق نشان مى‏دهد كه در مورد اهل بيت(ع)، نيز بايد همين‏گونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواى عملى خود قرار داد. 9- چرا پيامبر(ص) به مسأله ايفاى رسالت و سپس به «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مى‏گذارد و بلافاصله مسأله ولايت را طرح مى‏كند؟ 10- چرا پيامبر(ص) مسأله ولايت را سه يا چهار بار تكرار مى‏كند؟ اين همه تأكيد براى چيست؟ 11- چرا پيامبر(ص) بعد از اين حادثه فرمودند: «اللَّه اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولايت على بعد از من»؟ نكته مهم در اين جا اين است كه اگر مقصود از «ولايت» محبت باشد ديگر قيد «بعد از من»، زايد است؛ زيرا محبت حضرت على(ع) مقيد به زمان پس از مرگ پيامبر(ص) نيست و بسيار مسخره است اگر منظور پيامبر(ص) را اين بگيريم كه بعد از رحلت من، على را دوست بداريد؟ زيرا محبت على(ع) با حيات پيامبر(ص) قابل جمع است و اين رهبرى امام على(ع) است كه پس از پيامبر(ص) مورد نظر مى‏باشد؛ زيرا در يك زمان وجود دو پيشوا در عرض هم ممكن نيست. 12- چرا بعد از اين ماجرا، مردم با حضرت على(ع) بيعت كردند؟ مگر دوستى بيعت دارد؟ بيعت در لغت به معناى التزام به فرمان‏بردارى و تبعيت است و حتى ابوبكر و عمر نيز با آن حضرت بيعت كرده و هر يك گفتند: «بخٍّ بخٍّ لك يا على، اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن». 13- نكته ديگر آن كه همه حاضران در آن جلسه از خطابه پيامبر(ص) مسأله «امامت و پيشوايى حضرت على(ع)» را فهميدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پيامبر(ص) اجازه گرفت و اشعارى زيبا سرود كه در يكى از ابيات آن از زبان پيامبر(ص) چنين مى‏گويد:
 ......... قم يا على فانّنى‏         رضيتك من بعدى اماماً و هادياً
 يعنى: اى على! برخيز، خرسندم كه تو امام و هادى بعد از من مى‏باشى. ذكر اين نكته لازم است كه «تقرير»؛ يعنى، سكوت و عدم مخالفت پيامبر(ص) در برابر يك سخن يا رفتار در نزد همه مسلمانان - اعم از شيعه و سنى - حجت و جزء سنت است. بنابراين اگر مسأله غدير معنايى غير از امامت داشت، چرا پيامبر(ص) سخنان «حسان بن ثابت» را تأييد كرده و او را تشويق فرمودند؟ و چرا ديگران اعتراض نكردند كه منظور پيامبر(ص) «امامت و هدايت» امت نبوده است؟ 14- نكته بسيار جالب توجه ديگر، مسأله «جابر بن نضر» يا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روايت است كه پس از انتشار سخن پيامبر(ص) در غدير خم، وى نزد پيامبر(ص) آمده و عرض كرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهيم كه جز خداى يگانه پروردگارى نيست و شهادت دهيم كه تو پيامبر خدايى و نماز بخوانيم و روزه بداريم و حج انجام دهيم و زكات بپردازيم ما نيز همه اينها را از تو پذيرفتيم؛ ليكن به اين حد راضى نگشتى و پسر عمويت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر كه را من مولاى اويم، اين على مولاى او است». اكنون بگو كه اين سخن را از پيش خود گفتى، يا از جانب خدا؟ پيامبر(ص) فرمودند: سوگند به آن كه جز او خدايى نيست، اين مطلب از سوى خداوند است. در اين هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت، در حالى كه مى‏گفت: خدايا! اگر آنچه محمد(ص) مى‏گويد حق است، پس سنگى بر ما ببار، يا ما را به عذابى دردناك گرفتار كن! هنوز به اسب خود نرسيده بود كه از طرف خدا، سنگى بر سرش باريد و او را بر زمين كوبيد و جانش را بگرفت. آن گاه اين آيه نازل شد كه: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِي اَلْمَعارِجِ‏، (سوره معارج، آيات 1 - 3). اكنون بايد ديد چه چيزى در سخن پيامبر(ص) نهفته بود كه آن مرد خيره سر را بر آشفته كرد؟ آيا اگر صرف مسأله محبت و دوستى بود، اين همه لجبازى و خيره‏سرى پديد مى‏آمد؟ مسلماً مسأله بالاتر از اين بوده است؛ زيرا شخص مزبور از طرفى دلى پر كينه نسبت به حضرت على(ع) داشت و از سوى ديگر، مى‏ديد با ولايت آن حضرت، بايد عمرى تحت فرمان و رهبرى ايشان سپرى كند واز سر بى‏خردى و كبر و كژانديشى، مرگ و عذاب را بر ولايت مولاى متقيان و فخر كائنات ترجيح داد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: الغدير - متن عربى - ج 1، ص 239 - 246 . 15- نكته مهم ديگر آن كه، خود اميرالمؤمنين در روز «شورى» براى اثبات امامت خود، به حادثه غدير استناد كردند. عامربن واثله مى‏گويد: «در روز شورى با على(ع) كنار درب خانه ايستاده بودم و شنيدم كه اميرالمؤمنين(ع) خطاب به آنان فرمود: من براى شما دليلى مى‏آورم كه احدى نمى‏تواند بر آن خدشه‏اى وارد كند. سپس فرمود: «اى جماعت! - آيا در ميان شما كسى هست كه پيش از من به يگانگى خداوند ايمان آورده باشد؟ گفتند: نه. - آيا در بين شما كسى هست كه برادرى چون جعفر طيّار داشته باشد كه با ملائك پرواز مى‏كند؟ گفتند: نه. - آيا كسى از شما غير از من عمويى همچون حمزه - شمشير خدا و شمشير رسول خدا(ص) - دارد؟ گفتند: نه. - آيا غير از من كسى از شما همسرى چون فاطمه(س) دختر پيامبر(ص) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. - آيا كسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. - آيا كسى از شما هست كه [به دستور قرآن‏] پيش از نجواى با پيامبر(ص) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه. - آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه پيامبر(ص) درباره‏اش فرموده باشند:
من كنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، ليبلّغ الشاهد الغائب‏؟ گفتند: نه. براى آگاهى بيشتر ر.ك: الغدير، ج 1، ص 159 - 213 . 16- شاهد ديگر آن است كه پس از اعلام ولايت اميرالمؤمنين(ع)، پيامبر(ص) چنين دعا كردند:
اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احبّ من احبه...؛ خدايا! آنكه على را به ولايت برگزيند تو ولى او باش و آن كه با او به عداوت در آيد، با او دشمنى كن و دوست بدار آن كه على را دوست دارد...»، (الغدير، ج 1 ، ص 11) [توجه داشته باشيد كه اين قسمت در متن عربى وجود دارد و در ترجمه ارسالى به خوبى ترجمه نشده است‏]. اكنون به خوبى روشن مى‏شود كه اگر مقصود از ولايت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پيامبر(ص) كه عرض داشتند:
و احبّ من احبّه‏ تكرار و لغو خواهد بود. بنابراين وجود هر دو سخن نشان مى‏دهد كه اينها، دو موضوع متفاوت مى‏باشند و ولايت چيزى برتر از صرف محبت است و البته از لوازم ولايت، محبت و دوستى ولىّ است. مشاهده مى‏كنيم كه مسلمانان بعد از پيامبر اكرم(ص) به فرقه‏هاى مختلفى تقسيم شدند و هر يك براى خويش طريقه‏اى را برگزيدند. تعاليم اسلام نيز دستخوش ذوق‏ها و سليقه‏ها و نيز تمايلات افراد و حكومت‏ها گرديد. در اين بين با مراجعه به گفته‏هاى پيامبر(ص) و نيز قرآن، به دنبال راه مى‏گرديم كه در اين جنجال و هياهو بالاخره بايد به چه راهى رفت و تعاليم دين و احكام آن را از چه كسى بايد فرا گرفت؟ با كمى تحقيق، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه پيامبر اكرم(ص) براى پس از خود، مردم را در سر در گمى رها نساخته و براى آنان راه و طريقه‏اى را مشخص كرده است. آن حضرت فرموده‏اند: «من دو چيز گران‏بها در بين شما مى‏گذارم: قرآن و اهل بيت». با تمسّك به همين كلام نورانى درمى‏يابيم كه پس از پيامبر بايد به دنبال اهل بيت آن حضرت حركت نمود تا در پيچ و خم افكار و عقايد و راه‏هاى گوناگون، اسير گمراهى نشد. تشيع و تسنن، از انشعاب‏هاى فكرى و عملى است كه در داخل اسلام پديدار شده است. از همين‏رو بايستى ريشه‏هاى آن را در بطن اسلام جست و جو كرد، نه بيرون از آن. گفتنى است كه مبانى فكرى تشيع، مبتنى بر آيات قرآن و روايات است و بدون توجه به آنها، نمى‏توان راه به جايى برد. البته نه اين كه راه ديگرى وجود نداشته باشد؛ ولى آنها به نقطه اطمينان بخشى ختم نمى‏شود. از جمله اين مسائل و ريشه‏ها، تحليل تاريخ صدر اسلام و علل منتهى شدن آن به حكومت معاويه‏ها است. با اندك تأملى در تاريخ صدر اسلام، اين نكته به ذهن مى‏آيد كه چرا سيره و سنّت پيامبر اكرم(ص) در حكومت و معيشت - كه روش پيامبران بود - مبدّل به يك بنوع اريستوكراسى (Aristocracy) عربى و اشرافيت بى‏حد و مرز شد. به عبارت ديگر، خاندان ابوسفيان - كه از سرسخت‏ترين دشمنان پيامبر خدا(ص) و اسلام بودند و تا آخرين سنگر (فتح مكه) نيز به دشمنى خود ادامه دادند - چگونه سر از خلافت و حكومت درآوردند و فرزند او معاويه و ديگر وابستگان خاندان اموى، بر اريكه حكومت بر مسلمانان تكيه كردند. وقتى ريشه اين حوادث را بررسى كنيم، مى‏بينيم كه معاويه از جانب عمر به حكومت شام منصوب گرديد و حتى در برابر انتقاداتى كه صحابه به نحوه حكومت او داشتند، مقاومت كرد و به آنها ترتيب اثر نداد. پس از عمر نيز عثمان - كه توسط شوراى شش نفره به خلافت رسيده بود - به تقويت معاويه همت گماشت و علاوه بر آن، پايه‏هاى تسلط بنى‏اميه را بر سرنوشت اسلام و مسلمانان پى‏ريزى كرد. پس از عثمان مردم با رشد سياسى و متنبه شدن نسبت به گذشته‏ها با حضرت على(ع) بيعت كردند؛ ولى اين پايه‏ها خود را نشان داد و عملاً حكومت حضرت على(ع) را با مشكل روبه رو ساخت و در نهايت نيز با شهادت اميرالمؤمنين(ع)، آخرين سنگر مقاوم در برابر جريان انحراف رو به خاموشى نهاد. بايد توجه داشت كه موضوع خلافت، تنها در ابعاد سياسى محصور نبود؛ بلكه موجب تغييرات و ايجاد بدعت‏هاى گسترده‏اى در ديگر ابعاد؛ از جمله در فقه و مسائل عملى بود. در برابر اين جريان‏هاى مختلف انحرافى، تنها حضرت على(ع) و معدود ياران وفادار آن حضرت بودند كه به مقاومت پرداختند و از اساس اسلام حراست كردند. شيعه از همان صدر اسلام، به كسانى گفته مى‏شود كه از مكتب اهل بيت(ع) پيروى مى‏كردند و مى‏خواستند خود را از انحرافات پيش آمده، مصون بدارند. اين گروه، استمرار اسلام محمدى را در امامت علوى مى‏دانستند. خلاصه آن كه بررسى تاريخ و تحليل دقيق آن، مى‏تواند حقانيت تشيع و مواضع آن را تا حدود زيادى روشن سازد. در رابطه با حقانيت شيعه، هزاران كتاب و ميليون‏ها صفحه به نگارش درآمده كه برخى از آنها مانند «عبقات‏الانوار» نوشته ميرحامد حسين لكنهوى مشتمل بر ده‏ها مجلد است كه تمام منابع و مدارك آن بدون استثنا از منابع اوليه و صحاح و مسانيد اهل سنت مى‏باشد. در ذيل، شمار بسيار اندكى از اين كتاب‏ها - كه برخى از آنها توسط علماى اهل تسنن كه شيعه شده‏اند، نگاشته شده است - معرفى مى‏شود: 1- بررسى مسائل كلى امامت،ابراهيم امينى 2- امامت و رهبرى،شهيد مطهرى 3- آنگاه هدايت شدم،تيجانى سماوى،ترجمه: سيد محمد جواد مهرى 4- اهل سنت واقعى كيست؟،تيجانى سماوى،ترجمه: سيد محمد جواد مهرى 5- از آگاهان بپرسيد،تيجانى سماوى،ترجمه: سيد محمد جواد مهرى 6- عبداللَّه بن سبا، ج 3 - 1،علامه عسكرى 7- نقش ائمه در احياى دين، ج 15 - 1،علامه عسكرى 8- يكصد و پنجاه صحابى ساختگى،علامه عسكرى 9- نقش عايشه در تاريخ اسلام،علامه عسكرى 10- انديشه‏هاى اسلامى در ديدگاه دو مكتب (ترجمه معالم المدرستين)، ج 2 - 1 علامه عسكرى، ترجمه: دكتر جليل تجليل 11- رهبرى امام على(ع) در قرآن (ترجه المراجعات)، علامه سيد شرف الدين، ترجمه: سيد محمود سياهپوش 12- شيعه در اسلام،علامه طباطبايى 13- شيعه و تهمت‏هاى ناروا،علامه جواد شرى 14- شيعه پاسخ مى‏گويد،سيد رضا حسينى نسب 15- فريب،صالح الوردانى 16- خاطرات مدرسه،سيد محمد جواد مهرى 17- سيرى در صحيحين،محمد صادق نجمى 18- الغدير،علامه امينى 19- عبقات الانوار،ميرحامد حسين 20- احقاق الحق،علامه شهيد تسترى
کد سوال : 40229
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : در خانواده ما به نماز اهميت نمى‏دهند با چه روشى آنها را به نماز ترغيب‏و تشويق نمايم‏
پاسخ : ضمن آرزوى توفيق براى شما كه اين چنين به فكر هدايت افراد هستيد، در جواب شما به طور خلاصه عرض مى‏كنيم كه براى وادار كردن اشخاص و تشويق آنها به نماز بايد آنها را با فلسفه نماز به اندازه فهم خودشان آشنا كرد؛ مثلاً به آنها گفت كه اگر كسى به شما خدمتى هر چند كوچك انجام دهد، از او تشكر مى‏كنيد و يا اگر كسى شما را به مهمانى دعوت كرد و انواع غذاها و ميوه‏ها و شيرينى‏ها را برايش فراهم كرد و همه گونه از شما پذيرايى نمود، از او تشكر و قدردانى مى‏كنيد و اگر بدون اين كه يك كلمه از او سپاس‏گزارى كنيد، از منزل او خارج شويد، همه كسانى كه اين برخورد را مى‏بينند، شما را سرزنش مى‏كنند؛ آن وقت خداوند عالم كه همه چيز از او است و نه تنها هستى ما از او است، بلكه تمام اين نعمت‏هاى گوناگون را براى ما آفريده است و در سختى‏ها و مريضى‏ها و مشكلات ما را كمك مى‏كند و نجات مى‏بخشد، هميشه بر سر سفره كرم او مهمان هستيم، تشكر نمى‏خواهد؟ نماز و عبادات ما تشكر بسيار ناچيز از خداى عالم است، گرچه او به اين تشكر نياز ندارد و سود آن عائد خود ما مى‏شود. و به طور كلى از اين راه‏ها براى تشويق كودكان و نوجوانان مى‏توانيد بهره بگيريد: 1- تشويق كودكان و نوجوانان هنگامى كه نماز مى‏خوانند، 2- تهيه لباس مخصوص و سجاده و تسبيح زيبا و يا براى دختر بچه‏ها مقنعه و چادر مناسب، 3- تشكيل نماز جماعت حتى در منزل و بردن بچه‏ها در جلسات نماز، 4- نقل قصه‏ها و داستان‏هاى شيرين در حد فهم آنها از نماز بزرگان و اشعار و احاديث زيبا در اين باره، 5- ترك مستحبات در ابتداى كار، طول ندادن نماز و رعايت توانايى كودكان و جوانان، 6- رعايت نظافت محل نماز و بردن آنها در مساجدى كه نظيف است و جلب توجه مى‏كند، 7- خود مربيان به نماز اهميت بدهند و در اول وقت آمادگى خود را نشان دهند، 8- بيان عظمت نماز و اين كه از هر كارى اهميتش بيشتر است، 9- رفقا و دوستان آنها را كنترل كردن و آنها را از مصاحبت با افراد بى‏نماز و يا آنها كه اهميت به نماز نمى‏دهند دور نگاه داشتن، 10- اين كارها بايد به وسيله مربيان از ابتداى سنين جوانى شروع شود، به طورى كه كودك و نوجوان از آغاز به نماز عادت كند، چه اين كه در روايات اسلامى داريم كودكان را از سن هفت سالگى و قبل از رسيدن به سن بلوغ به نماز و عبادات وادار كنيد تا وقتى به سن جوانى و بلوغ مى‏رسند، انجام آن برايشان سخت نباشد، 11- فراهم كردن فيلم‏هاى نمايشى درباره نماز و كتاب‏هايى كه در مورد نماز است.
کد سوال : 40230
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : فرق فلسفه با عرفان چيست؟
پاسخ : فلسفه هم از نظر موضوع با عرفان فرق مى‏كند و هم از نظر روش. موضوع فلسفه وجود به معناى عام آن است و روش آن عقلى است؛ ولى موضوع عرفان «خدا» است و روش آن روش عملى و از تغيير تهذيب و پالايش نفس است.
کد سوال : 40231
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : براى غيبت توبه كرده‏ام،ولى زود آن را شكسته‏ام، لطفامراراهنمائى نماييد؟
پاسخ : براى از دست دادن اين حالت بايد اراده‏اى جدى و قوى داشته باشيد و از شنيدن يا گفتن هر غيبتى هر اندازه هم به نظرتان كوچك و سطحى مى‏آيد اجتناب ورزيد زيرا در روز قيامت جوابى براى آن نخواهيد داشت. در اين رابطه به برنامه‏اى كه پيشنهاد مى‏شود به مدت 40 روز عمل كنيد و نتيجه را در صورت تمايل براى ما ارسال داريد. اميد است ان‏شأالله براين مسأله كه از گناهان خطرناك است غالب شويد: 1) هر ده روز يك بار بحث غيبت را در كتاب گناهان كبيره مطالعه كنيد. 2) هر روز صبح با خدا «شرط» كنيد كه امروز غيبت نمى‏كنم. در طول روز كاملا مراقب رعايت اين شرط باشيد و جدا بكوشيد براى اولين بار از آن تخلف نكنيد. شب هنگام خواب‏اعمال روزتان را وارسى كنيد. اگر مرتكب غيبت شده‏ايد تعداد دفعات آن را ثبت كنيد و براى مبارزه با آن توبه نماييد و براى خود تنبيهى قرار دهيد مثلا تصميم بگيريد با دوستى كه نزد او بيشتر غيبت مى كنيديك روز رفت و آمد و گفت وگوى غير ضرورى نكنيد يا در جايى كه بيشتر غيبت هست شركت نكنيد يا يك روز روزه بگيريد. شرح اين عمل را نيز در ستون واكنش ثبت نماييد. تمام چهل روز را با ذكر تاريخ به دقت طبق آن عمل كنيد.
کد سوال : 40232
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : در مورد سحر و جادو و دعاهايى كه در زندگى مردم موءثر است توضيح دهيد.
پاسخ : نكاتى را كه مى‏توان در رابطه با پديده هايى چون سحر، جادو و طلسم بيان كرد، به طور خلاصه متذكر مى‏شويم: 1- قرآن در آيات زيادى، به موارد خارق عادت؛ (همچون معجزات پيامبران؛ استجابت دعا (مؤمن، آيه 60)؛ تأثير سحر و جادو (بقره، آيه 102) و چشم زخم (قلم، آيه 51) اشاره مى‏كند. روشن است كه اين موارد، گاهى خير بودند (مانند معجزات) و گاهى در راه سرّانجام مى‏گرفتند (مثل سحر، جادو و چشم‏زخم). اينكه خداوند به اين امور اشاره مى‏كند، نشانگر اين است كه اينها امور واقعى است ولى غيرعادى‏اند. 2. دانشمندان اسلامى، معتقداند: اين امور به اراده فاعل (اراده‏اى كه از شعور غيرمادى انسانى سرچشمه مى‏گيرد) بستگى دارد. از اين رو، وقوع اين امور، خارج از حوزه علت و معلول به شمار نمى‏آيد. بنابراين ميزان تأثير آنها، وابسته به قدرت اراده فاعلى آن است. هرگاه اراده فاعل، قوى و متكى بر اراده الهى باشد، آن كار غير قابل شكست خواهد بود. (مثل معجزه)، اما هر وقت در راه شرّ باشد و پشتوانه‏اى غيرالهى داشته باشد، در مقابل اراده قوى و محكم، شكست خواهد خورد (مانند سحر و چشم زخم و...). (ر.ك: علامه طباطبايى، بررسى‏هاى اسلامى) 3. با توجه ه اين كه اراده يك پديده نفسانى است و نفس در همه انسان‏ها وجود دارد، چاره‏اى جز تجربه قدرت نفس از جهت كمى و كيفى، در عرصه زندگى براى انسان نيست. از اين رو در ميان انسان‏ها، برخى با آگاهى به اين استعداد، در مقام استفاده از آن بر مى‏آيند؛ هر چند برخى در راه خير و بعضى هم در راه شر به كار مى‏برند. گفتنى است كه انسان مايل به انتقال دارايى خود به دوستان و آشنايان خود است و سعى مى‏كند اين گونه تجربيات را هم در قالب نوشته از خود به يادگار بگذارد، اما غافل از اين كه اين تجربه‏ها، تجربه شخصى او و متكى براندازه قدرت روحى او است. اين نوشته‏ها، ممكن است به دست غيراهل خود بيفتد و موجب استفاده ناصحيح از آنها گردد. بنابراين بايد گفت: شيوع اين گونه امور و استفاده‏هاى نابجا از آنها، به نوع آگاهى و فرهنگ مردم برمى‏گردد. روشن است كه هيچ وقت مصرف بد از چيزى، باعث قبيح بودن خود آن نمى‏گردد. در اين ميان، بالا رفتن آگاهى مردم، ميتواند اين مشكل را حل بكند. وظيفه عالمان و رسانه‏هاى تبليغى است كه فرهنگ مردم را بالا ببرند تا جلوى سوء استفاده‏كنندگان گرفته شود. 4. به جهت اين كه فاعل سحر، جادو و طلسم در ادراك طرف مقابل تصرف مى‏كند؛ شخص خود به خود - بسته به نوع علاقه قلبى خويش به فاعل - تلقيينات موازى با آن را در خود ايجاد مى‏كند و با اين نوع انگيزه، دنبال كار مى‏افتد كه گاهى در انجام دادن آن موفق مى‏شود و گاهى ناموفق. بنابراين موثّر حقيقى در اين گونه امور، به طور غالب همان تلقينات روحى و روانى حاصل سحركننده و شخص مراجعه كننده است كه موجب تحقّق عمل در خارج مى‏گردد. حال اگر انسان اعتماد به نفس خود را بالا ببرد و به قدرت روحى خود واقف گردد، پى خواهد برد كه به هيچ وجه، بدون تعلق مشيت خداوند به تحقق عمل، آن اوراد و اذكار نمى‏تواند در زندگى بشر تأثيرى داشته باشد. به همين سبب لازم است انسان در همه حال برخداوند توكل كند و در هنگام مواجهه با اين امور، از سبب اصلى غفلت نكند و با انديشه و اميد به خدا، در پى يافتن علاج واقعى باشد. 5. در دوران حيات ائمه(ع)، اشخاصى به خدمت آنان مى‏رسيدند و تقاضاى دعا مى‏كردند. وقتى آنان زبان به دعا مى‏گشودند، شنوندگان گوش فرا مى‏دادند و آن را به حافظه خود مى‏سپردند. سپس در دفعات بعدى بدون مراجعه به امام(ع) در پى استفاده از آن برمى‏آمدند، بدون اين كه شرايط زمانى و مكانى آن را ملاحظه كنند. گذشته از آن، چون اين گونه امور، به وفور مورد احتياج مردم قرار مى‏گرفت؛ تحريف و حتى جعل سند و متن هم امكان داشت. البته مى‏توان اصل كلّى مسأله و حقانيت «ادعيه» را به صورت سربسته و اجمال پذيرفت؛ ولى حكم به اين كه هر دعايى و وردى حتما از امامان معصوم(ع) منقول است، پذيرفتنى نيست و نياز به اين دارد كه متن و سند آن احاديث، مورد بررسى قرار گيرد. حال بيشتر دعاهايى كه در دست افراد حرفه‏اى هست، نمى‏توان انتساب آنها را به ائمه(ع) پذيرفت.
کد سوال : 40233
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : چه گناهانى باعث عذاب=ابدى=مى‏شود؟=آيات=وارد=شده=در=اين=زمينه=را=بيان=فرماييد
پاسخ : آيات قرآن مجيد درباره عذاب ابدى به چندين گروه اشاره كرده است: 1- كفر: «آن كسانى كه كافر شدند و به عقيده كفر مردند البته بر آن گروه است لعنت خدا و ملائكه و تمام مردمان‏»، (بقره، آيه 161). 2- ستمگرى: «آنان را كه كافر و ستمگر شدند هيچ‏گاه خدا نخواهد آمرزيد و به راهى هدايت ننمايد و گرچه راه جهنم كه تا ابد در آن خواهند زيست و اين براى خدا آسان است‏»، (نساء، آيه 168). 3- نفاق: «خدا مرد و زن از منافقان و كافران را وعده آتش دوزخ و خلود در آن داده. همان دوزخ كيفر آنها كافى است و خدا آنها را لعن كرده و به عذاب ابد مى‏افكند»، (توبه، آيه 68). 4- تكبر: «پس از هر در به دوزخ داخل شويد كه در آنجا هميشه معذب خواهيد بود و جايگاه متكبران كه دوزخ است بسيار بد منزلگاهى است‏»، (نحل، آيه 29). 5- تكذيب آيات خدا: «و آنان كه آيات ما را تكذيب كردند، آنها اهل آتش دوزخ و در آن مخلدند و آن جا بسيار بد منزلگاهى است‏»، (تغابن، آيه 10). 6- قتل عمد: «هر كس مؤمنى را به عمد بكشد مجازات او آتش جهنم است كه در آن جاويد معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعن كند و عذابى بسيار شديد مهيا سازد»، (نساء، آيه 93). 7- تجاوز از حدود الهى: «هر كه نافرمانى از خدا و رسول كند و تجاوز از حدود الهى نمايد او را به آتشى در افكند كه هميشه در آن معذب است و همواره در عذاب ذلت و خوارى خواهد بود»، (نساء، آيه 14). 8- دشمنى با خدا و رسول: «آيا نمى‏دانند كه هر كس با خدا و رسولش به دشمنى برخيزد آتش دوزخ كيفر دائمى او است و اين به حقيقت ذلّت و خوارى بزرگ است‏»، (توبه، آيه 63). 9- احاطه بدكردارى: «آرى، هر كس اعمالى زشت اندوخت و كردار بد به او احاطه نمود، چنين كس اهل دوزخ است و در آن آتش به عذاب جاويد گرفتار خواهد بود»، (بقره، آيه 81). 10- رباخوارى: «.. خداوند تجارت را حلال كرده و ربا را حرام. هر كس پس از آن كه پند و اندرز كتاب خدا بدو رسيد از اين عمل (ربا خوردن) دست كشد، خدا از گذشته او در گذرد و عاقبت كار او با خداى مهربان باشد و كسانى كه از اين كار دست نكشند آنان اهل جهنم‏اند و در آن جاويد معذب خواهند بود»، (بقره، آيه 275). 11- دوستى و همكارى با دشمنان اسلام: «.. با آن كه اهل كتاب مدعى ايمانند، باز بسيارى از آنها را خواهى ديد كه با كافران (بت‏پرست و منكران) دوستى مى‏كنند و ذخيره‏اى كه براى خود پيش مى‏فرستند و آن غضب خدا است بسيار بد ذخيره‏اى است و براى آنها در دوزخ عذاب جاويد خواهد بود»، (مائده، آيه 80). 12- شرك: «مشركان را نرسد كه مساجد خدا را تعمير كنند در صورتى كه به كفر خود شهادت مى‏دهند، خدا اعمالشان را نابود خواهد گردانيد و در آتش دوزخ آنها جاويد و معذب خواهند بود»، (توبه، آيه 17). 13- گناه پيشگى: «كسانى كه مرتكب اعمال بد شدند به قدر همان اعمال مجازات شوند و به خوارى و رسوايى در افتند و ايمنى از عذاب خدا نيابند، گويى روى سياه آنها قطعه‏اى از شب ظلمانى است. آنان اهل آتش دوزخ و در آن هميشه معذب‏اند»، (يونس، آيه 27).