• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 39914
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : انسان از كجا آمده و به كجا مى‏رود و هدف از آفرينش چيست؟
پاسخ : سؤالات كه براى شما پيش آمده است، مسائل اساسى فكر و انديشه بشرى است. به جرئت مى‏توان گفت كه دين، عرفان، فلسفه و كلام، همگى در صدد پاسخ‏گويى به اين سؤالات بوده‏اند و درد حيرت - كه دردى شيرين و خوشگوار است - از همين سؤالات اساسى پيدا مى‏شود. بله اين درد ممدوحى است. انسان در طول حيات خود، همواره از خود مى‏پرسد: از كجا آمده است؟ به كجا مى‏رود؟ در كجا هست؟ چگونه بايد باشد؟ چه بايد بكند؟ دليل اين سؤالات نيز روشن است. انسان فطرتاً به دنبال كشف راز وجود و هستى خود است و همواره در جست و جوى يافتن پاسخ اين سؤالات است كه مبدأ من كيست و كجا است؟ مقصود من چيست؟ مقصد من كيست و كجا است؟ به راستى چه ضررى، بيشتر از فراموشى خود است؟! آنانى كه چنين دردى ندارند، همانند كسانى اند كه از بويايى محروم‏اند و نمى‏توانند بوى خوش عطر و گلاب را استشمام كنند. شما حتماً افرادى را ديده‏ايد كه چيز كوچكى را گم مى‏كنند و ساعت‏ها به دنبال آن مى‏گردند؛ اما خودشان را گم كرده‏اند و هرگز به فكر اين نيستند كه به دنبال گم شده اصلى و حقيقى خود بگردند. به عنوان مقدّمه گفتنى است كه انسان تشنه حقيقت و كمال است و تا زمانى كه به آن نائل نشود، به آرامش حقيقى نمى‏رسد و حقيقت مطلق نيز خدا است: ذلِكَ بِأَنَّ اَللَّهَ هُوَ اَلْحَقُ‏؛ اين چنين است كه خداوند حق است‏» اين آيه شريفه در سه جاى قرآن آمده است، (حج، آيات 6 و 62؛ لقمان، آيه 30). 1. فَذلِكُمُ اَللَّهُ رَبُّكُمُ اَلْحَقُ‏؛ آن خداوند، پروردگار شما است كه حق است‏»، (يونس، آيه 32). 2. رُدُّوا إِلَى اَللَّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِ‏؛ همگى به سوى الله مولا و سرپرست حقيقى خود - بازگردانده مى‏شوند»، (همان، آيه 32، انعام، آيه 62). 3. هُنالِكَ اَلْوَلايَةُ لِلَّهِ اَلْحَقِ‏؛ ثابت شد - در آن جا كه - ولايت از آن خداوند بر حق است‏»، (كهف، آيه 44). 4. يَعْلَمُونَ أَنَّ اَللَّهَ هُوَ اَلْحَقُّ اَلْمُبِينُ‏؛ و مى‏دانند كه خداوند حق آشكار است‏»، (نور، آيه 25). در اين آيه در كنار لفظ «الحق» واژه «مبين» به معناى آشكار هم آمده است كه تاكيد مى‏كند. حق روشن و كاملاً واضح، فقط خداوند است. 5. حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُ‏؛ تا براى آنان آشكار شود كه او (الله) حق است‏»، (فصلت، آيه 53). آيات و نشانه‏ها براى انسان اين نكته را روشن مى‏كنند كه «حق» و «حقيقت مطلق» فقط او است. پس روشن شد كه حقيقت مطلق فقط خداوند است و غير از او، باطل محض است: وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْباطِلُ‏؛ و آنچه را غير از او مى‏خوانند باطل است‏»، (حج، آيه 62؛ لقمان، آيه 30). در نتيجه آرامش نيز فقط در سايه ياد و ذكر خداوند حاصل مى‏شود: اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اَللَّهِ‏؛ آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است‏»، (رعد، آيه 28). ذيل آيه شريفه تاكيد مى‏كند كه فقط ذكر خداوند، مايه آرامش دل‏ها است و دل آدمى تنها با ياد خدا آرامش مى‏يابد: أَلا بِذِكْرِ اَللَّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ‏؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد». انسان به هر مطلوبى كه برسد، باز مضطرب و ناراحت است؛ زيرا آنها نه تنها مطلوب با لذات نيستند؛ بلكه جلوى حقيقت را نيز مى‏گيرند. و روشن است منظور از ياد خدا، فقط ذكر زبانى نيست؛ بلكه كشف قلبى و معرفت شهودى است كه به دل‏ها مى‏نشيند و انسان را صاحب دل مى‏كند، ر.ك: نبوت، شهيد مطهرى، ص 283. پس محور تمام معارف و اصل و ريشه تمام علوم «الله» است؛ به عبارت ديگر «الله» ريشه معارف است و ديگر معارف، شاخه‏ها و تنه و برگ‏هاى آن هستند. معرفت الله و شناخت خدا، همچون رودخانه‏اى است كه تمام معارف از آن منشعب مى‏شوند و ما آن را «خدا محورى» يا «خدا مركزى» مى‏ناميم كه تمام مباحث و معارف دينى، فلسفى، عرفانى و حتى علمى - به معناى درست و سنتى آن - زيرمجموعه آن است. انسان‏شناسى، نيز از اين قاعده مستثنى نيست؛ زيرا در هر بحثى بايد از نقطه‏اى شروع كرد و به نقطه‏اى ختم نمود. ابتدا و انتهاى انسان‏شناسى نيز «الله» تبارك و تعالى است. هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ؛ او - الله تبارك تعالى - اول و آخر است‏»، حديد، آيه 3. با بيان اين مقدمه سؤالات سه گانه به شرح زير پاسخ داده مى‏شود: 1. از كجا آمده‏ايم؟ قرآن كريم به اين پرسش پاسخ مى‏دهد: إِنَّا لِلَّهِ‏؛ ما از آن خداييم‏»، بقره، آيه 156. ما از آن خداييم به چه معنا است؟ معناى درست آيه شريفه، اين است كه ما حقيقتاً ملك خدا هستيم و خداوند مالك حقيقى ما است و تمام هستى ما از خدا نشأت مى‏گيرد، الميزان، ذيل آيه 156 سوره بقره‏. توضيح اين كه مبدأ هر موجودى - از جمله انسان - خداوند است. اين بدان معنا است كه انسان مخلوق او است و از عالم الهى آمده و وطن او عالم بالا است. در بعضى از آيات آمده كه نيمى از او خاك است: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ‏؛ من بشر را از گل مى‏آفرينم‏»، (ص، آيه 71) و هُوَ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ‏؛ او است آن كه شما را از گل آفريد»، (انعام، آيه 2). در اين رابطه گفتنى است كه حقيقت انسان جنبه خاكى بودن او نيست. آيات بسيارى بر اين نكته دلالت دارند كه تمام حقيقت انسان، جنبه روحانى او است و انسان از آن جهت كه صاحب روح و نفس است، انسان است؛ و گرنه از جهت جسمانى بودن، تفاوتى با حيوانات ديگر ندارد. پس تمام حقيقت انسان و ملاك انسانيت وى، روح او است، (الميزان، ج 7، ص 184 و 185؛ ج 17، ص 402 و 403). اين روح از جانب خدا به انسان داده شده است: فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي‏؛ هنگامى كه او را نظام بخشيدم و از روح خود در او دميدم‏»، (حجر، آيه 29؛ ص، آيه 72). قرآن كريم در جايى ديگر تصريح مى‏فرمايد: قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏؛ بگو روح كار پروردگار من است‏»، (اسراء، آيه 85). منظور از «أَمَرَ رَبِّي» «كار پروردگار و خدا» است. در آيات ديگر تصريح شده است كه روح منسوب به خدا است: مِنْ رُوحِي‏، (حجر، آيه 29). و مِنْ رُوحِنا، (انبياء، آيه 91) و مِنْ رُوحِهِ‏، (سجده، آيه 9). مى‏دانيم كه از نظر ادبى در اين سه مورد، روح به ضميرهاى «ى» به معناى «من»، «نا» به معناى «ما» و «ه» به معناى «او» اضافه شده است. مسلماً منظور اين نيست كه چيزى از خدا جدا شده است؛ زيرا خدا بسيط است و جزء ندارد تا جزئى از آن جدا شود؛ بلكه منظور اين است كه اين روح به خداوند تعلّق دارد؛ يعنى، هم بدن مخلوق خدا است و هم روح. اما اين انتساب برابر نيست و روح انسان از شرافت بيشترى برخوردار است. پس تاكنون چند مطلب ثابت شد: 1. حقيقت انسان به روح او است نه جسم او؛ 2. خداوند خالق و آفريننده انسان (هر دو جنبه مادى و روحانى او)است، اما در اين ميان روح را به خود منسوب كرده است؛ 3. روح از عالم الهى است و تعلّق خاص به خدا دارد كه نشان از شرافت او است. بنابر نظر برخى، انسان در ميان دو پرانتز قرار دارد: تولد و مرگ و در وراى آنها تاريكى است. اما انسان از نظر قرآن در ميان پرانتز ياد شده نيست. انسان از جهان ديگر (عالم امر) آمده است و «من واقعى» او نيز، بدن و جهازات بدنى و توابع آنها نيست؛ بلكه «من واقعى» او نفس و روح او است كه ملاك شخصيت واقعى او مى‏باشد، (شرح مبسوط منظومه (شهيد مطهرى)، ج 3، ص 20 و 21 و 189 و 190؛الهيات شفا، ج 1، ص 95). نتيجه بحث اين كه در پاسخ به سؤال «ما از كجا آمده‏ايم» قرآن مى‏فرمايد: «إِنَّا لِلَّهِ» و معناى اين جمله اين است كه ما هنر خداييم و از عالم امر، به اين جهان هبوط كرده‏ايم. پس مبدأ انسان خدا است. فلسفه اسلامى به طرز بديعى اين بحث را به تصوير كشيده است. بنابر نظر حكمت متعاليه ملاصدرا، موجودات ما سوى الله (موجوداتى كه هستى‏شان از خودشان نيست، بلكه در هستى وامدار خدا هستند) عين ربط و تعلق به خدايند؛ يعنى، با اراده الهى موجود شده‏اند و با اراده او باقى هستند و زندگى؛ مرگ و تمامى شؤون و حالات آنها، به دست خداوند است و آنها - از جمله انسان - هيچ استقلالى از خود ندارند. به عبارت ديگر آنها معلول و كار خدا هستند، و تمام هستى‏شان - در پيدايش و بقا - از خدا است، (همان). پس انسان موجودى است كه تمام هستى (تمام هويت و شخصيتش) از خدا است و بستگى كامل به او دارد و مبدأ، مقصد و مقصود او نيز خداوند است. او سراسر نياز و احتياج به جانب بى‏نياز مطلق است كه در پيدايش و بقا، فرياد الفقر فخرى مى‏زند. فلاسفه ما از اين مطلب، به امكان فقرى تعبير كرده‏اند، (ر.ك: حركت و زمان در فلسفه اسلامى (شهيد مطهرى)، ح 1، صص 2 - 6؛ شرح مبسوط منظومه، ج 3، صص 196 - 203). در پايان تذكر اين نكته ضرورى است كه فلاسفه متكلمان، از بحث «از كجا آمده‏ايم؟» به عنوان خداشناسى و توحيد تعبير كرده و دلايل متعددى نيز براى اثبات وجود خدا اقامه نموده‏اند. براى اطلاع از نظرهاى آنان ر.ك: 1. توحيد، شهيد مطهرى، ص 223 - 29 2. فطرت استاد شهيد مطهرى، ص 110 - 87 و 200 - 187 3. معارف قرآن - استاد مصباح يزدى، مبحث خداشناسى مخصوصاً صفحات 47 - 17. وقتى روشن شد كه مبدأ و مقصد خدا است، روشن مى‏شود كه مقصود هم خدا است. قرآن مقصود آفرينش انسان را چنين بيان مى‏كند: وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ‏؛ من جن و انسان را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند»، (ذاريات، آيه 56). پرستش نيز پاسخ به نياز فطرى انسان است كه مى‏خواهد به اصل و ريشه خود توجه كند و در آن آستان سر بسايد؛ زيرا مسلم خداوند متعالى بى نياز مطلق است و عبادت‏هاى ما سودى براى او ندارد و نافرمانى‏هاى ما نيز ضررى به او نمى‏رساند. اما فرمانبردارى ما، همان نياز درونى ما براى رسيدن به كمال و حقيقت مطلق است و اين تنها از راه عبادت حاصل مى‏شود. امير مؤمنان(ع) مى‏فرمايد:
ان اليوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل‏؛ امروز روز عمل است و حسابى در كار نيست وفردا روز حساب است و عملى در كار نيست‏»، (نهج‏البلاغه، خطبه 42). تكليف از «كلفّت» به معناى سختى است؛ اما در حقيقت تكليف، تشريف است. به انسان اجازه داده شده كه با سلطان وجود راز و نياز كند و از درگاه بى نياز او، ابراز نياز كند. دنيا مدرسه‏اى است كه انسان براى اين كه خود را تكميل كند، بدان وارد شده است و تكليف و عبادت ثمره قبولى در اين مدرسه است. بنابراين سعادت، نجات و خير و صلاح مردم - حتى برقرارى عدل و قسط در جامعه بشرى - اصالت ندارند. اينها همگى مقدمه رسيدن به هدف اصلى است. هدف اصلى تنها شناخت خدا و نزديك شدن به او، از راه عبادت و بندگى است. پس مبدأ، مقصد و مقصود خدا است و اين همان معناى هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ است كه در مقدمه سؤال اول، عرض كرديم كه محور تمام معارف و علوم، الله - تبارك تعالى - است: و نقطه آغازين و پايانى انسان‏شناسى نيز «خداوند بزرگ است» است. درباره وجود هستى انسان و هدف آفرينش آدمى ر.ك: 1. انسان در قرآن، استاد شهيد مطهرى. 2. وحى و نبوت، همان، صص 37 - 43. 3. معارف قرآن، استاد مصباح يزدى، صص 319 - 450. به جز آنچه عرض شد، با نگاهى فلسفى‏تر هم مى‏توان به موضوع هدف آفرينش انسان نگريست كه در ذيل به آن اشاره مى‏شود: سؤال از هدف آفرينش انسان داراى دو جنبه است: الف) هدف فاعل (خداوند)، ب) هدف فعل (انسان). هدف فاعل (با قدرى مسامحه)؛ يعنى، آنچه خدا را به آفرينش «انسان برانگيخت» و هدف فعل؛ يعنى، آنچه انسان به آن منتهى مى‏شود. روشن است كه هدف فاعل در آفرينش انسان قبل از آفريدن او است و هدف فعل پس از آفريده شدن او. هدف فاعل در آفرينش انسان با توجه به مطالب زير روشن مى‏شود: 1- خداوند متعال به مقتضاى اين كه خودش واجب‏الوجود است و وجود او وابسته به چيزى نيست، هيچ محدوديتى و نقصى ندارد و همه كمال‏ها را دارا است؛ بلكه عين كمال است. 2- از جمله كمالات او فياض و جواد بودن است. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛ و عطاى پروردگارت منع نشده است‏»، (اسراء، آيه 20). 3- هر خيرى و كمالى ناشى از وجود است و هر شر و نقصى ناشى از عدم؛ مثلاً علم خير و كمال است و جهل شر و نقص به شمار مى‏آيد. قدرت نيز در مقابل عجز و ناتوانى، يك امر وجودى است. پس معلوم مى‏شود كه وجود خير است و در مقابل آن هر شر و نقصى از عدم است. 4- با توجه به مقدمه سوم مى‏توان دريافت كه فياض و جواد بودن خداوند با آفريدن وايجاد كردن محقق مى‏شود. پس لازمه فياض بودن آفريدن است. 5- اين نكته را مى‏توان از راه ديگرى نيز بيان كرد و آن اين كه اگر چيزى امكان ايجاد شدن را داشته باشد و خداوند نيز به عنوان علت فاعلى، توانايى ايجاد آن را داشته باشد؛ اما آن را ايجاد نكند، اين نيافريدن با توجه به اين كه وجود خير است منع از خير است و بخل محسوب مى‏شود و بخل از خداوند محال است. از اين مقدمات نتيجه مى‏گيريم كه علت غايى و هدف فاعل در آفرينش، فياض بودن خداوند است؛ يعنى، اگر سؤال شود چه چيز باعث شد خدا بيافريند؟ پاسخ مى‏دهيم كه فياض بودن او باعث آفرينش شده است. 6- صفات خدا زايد بر ذات او نيست. صفات انسان و ديگر اجسام زايد بر ذات آنها است؛ مثلاً سيب يك ذات دارد و سرخى و شيرينى صفت آن است. اين سرخى و شيرينى، خارج از ذات سيب است. سيب مى‏تواند به جاى اين صفات، ترش و سبز باشد و ذات او باقى بماند. بحث اتحاد ذات و صفات خداوند، يك بحث كلامى عميق است كه مى‏توانيد در علم كلام در بحث توحيد صفاتى مطالعه كنيد. آنچه در اين جا براى ما مهم است، اين كه فياض بودن - كه علت غايى آفرينش است - خارج از ذات خدا نيست. پس اگر سؤال شود چرا خداوند آفريد؟ خواهيم گفت: چون خدا است. پس علت غايى در واقع خود خداوند است. اين همان سخن فلاسفه است كه مى‏گويند: علت غايى و علت فاعلى در افعال خداوند، متحد است و شايد بتوان همين معنا را از برخى آيات قرآن نيز استفاده كرد: إِلَيْهِ يُرْجَعُ اَلْأَمْرُ كُلُّهُ‏؛ و تمام كارها به او بازگردانده مى‏شود»، (هود، آيه 123). براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- الميزان، ج 8، ص 44، علامه طباطبايى 2- معارف قرآن، مصباح يزدى 7- اين كه گفته مى‏شود، آفريدن لازمه فياض بودن خدا است، بدين معنا نيست كه او مجبور به آفريدن است؛ زيرا در جبر همواره يك نيروى خارج و برترى بر اراده قدرت فاعل غلبه دارد واو را مجبور مى‏كند؛ اما درباره خداوند هيچ نيروى ديگرى - غير از او - فرض نمى‏شود، چه رسد به اين كه برتر از او باشد تا بتواند او را مجبور كند. پس وقتى مى‏گوييم بين فياض بودن و آفريدن تلازم است، اختيار و اراده را در آفرينش از او سلب نكرده‏ايم و در واقع بين فياض بودن و آفرينش اختيارى و ارادى تلازم است. 8 - حال كه معلوم شد هدف فاعل در آفرينش ذات خداوند است؛ پس هر آنچه غيراز ذات به عنوان هدف ذكر مى‏شود، به عنوان هدف ميانى است (نه هدف حقيقى و نهايى)؛ مثلاً گفته مى‏شود خدا آفريد تا به بندگان جود كند
 من نكردم خلق تا سودى كنم‏         بلكه تا بر بندگان جودى كنم‏
  يا خدا آفريد تا بندگان را به كمال برساند. ويژگى هدف ميانى اين است كه همواره معقول است كه از هدف آن سؤال كرد؛ مثلاً مى‏پرسند؛ چرا خداوند انسان را آفريد؟ مى‏گوييد تا او را به كمال برساند و يا به او جود كند. در اين جا مى‏توان دوباره پرسيد: چرا او را به كمال برساند؟ يا چرا به او جود كند؟ مى‏گويند: چون فياض و جواد است. ديگر صحيح نيست كه سؤال شود: چرا فياض و جواد است؛ زيرا فياض بودن در ذات او هست. 9- آنچه گفته شد هدف فاعل در اصل آفرينش است؛ اما هدف فاعل در آفرينش يك موجود خاص (مانند انسان) نيازمند يك نكته ويژه است. اين نكته درباره انسان عبارت است از «كمال خاصى كه خداوند مى‏خواست با خلقت انسان آن را بيافريند». توضيح: لازمه كمال فياض بودن خداوند اين است كه هر كمال ممكنى را بيافريند. او قبل از آفرينش انسان، موجودات ديگرى را به نام ملائكه آفريده بودكه از همان ابتداى آفرينششان داراى همه كمالات ممكنه بودند؛ يعنى، همه كمال‏ها را بالفعل دارا بودند. پس هرگز به كمال جديدى دست پيدا نمى‏كنند و مرتبه وجوديشان تكامل نمى‏يابد [خداوند از زبان ملائكه فرمود: وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ‏؛ و هيچ يك از ما (فرشتگان) نيست مگر [اين كه ]براى او [مقام و ]مرتبه‏اى معين است و ماييم كه صف بسته‏ايم و ماييم كه خود تسبيح گويانيم‏»، (صافات، آيات 166 - 164). حضرت على(ع) فرمود:
ثمّ فتق ما بين السماوات العلا فملاهن اطواراً من ملائكته منهم سجود لايركعون و ركوع لاينصبون و صافّون لايتزايلون و مسبّحون لايسأمون‏؛ سپس آسمان‏هاى بالا را از هم گشود و از فرشتگان گوناگون پر نمود. گروهى از فرشتگان همواره در سجده‏اند و ركوع ندارند و گروهى در ركوع‏اند و نمى‏ايستند و گروهى در صف‏هايى ايستاده‏اند و پراكنده نمى‏شوند و گروهى هموراه تسبيح گويند و خسته نمى‏شوند»، (نهج‏البلاغه، خطبه اول). آنان خدا را پرستش مى‏كنند و اين كمالى است كه خداوند به آنها داده است و آنان امكان نافرمانى و مخالفت ندارند [خداوند متعال فرمود: لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ‏؛ [فرشتگان ]در سخن بر او پيشى نمى‏گيرند و خود به دستور او كار مى‏كنند»، (انبيا، آيه 27) و نيز فرمود: عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اَللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ‏؛ بر آن [آتش ]فرشتگانى خشن [و ]سختگير [گماشته شده‏]اند از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمى‏كنند و آنچه را كه مأمورند انجام مى‏دهند»، (تحريم، آيه 6)]. خداوند به دليل فياض بودنش، مى‏خواست علاوه بر كمالى كه ملائكه دارند، يك كمال برترى نيز بيافريند و آن كمال اختيارى انسان است؛ يعنى، موجودى را بيافريند كه همه اين كمال‏ها را با اختيار و انتخاب خود به دست بياورد. از اين رو انسان را آفريد، انسانى كه از ابتدا داراى همه كمالات نيست؛ اما به گونه‏اى است كه مى‏تواند به آن كمال‏ها برسد. روشن است كمالى كه انسان با اختيار و انتخاب آزاد خود تحصيل مى‏كند، از كمال اعطايى ملائكه برتر است [اميرمؤمنان(ع) فرمود:
ان اللَّه عز و جل ركب فى الملائكة عقلاً بلاشهوة و ركّب فى البهائم شهوة بلا عقل و ركّب فى بنى آدم كليهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة و من غلبت شهوتُه عقله فهو شر من البهائم‏؛ خداوند عز وجل ملائكه را از عقل آفريد و در آنان شهوت قرار نداد و حيوانات را از شهوت آفريد و در آنان عقل قرار نداد و بنى‏آدم را از عقل و شهوت آفريد. پس هر كس عقلش بر شهوتش پيروز شود از ملائكه برتر خواهد بود و هر كس شهوتش بر عقلش غلبه كند از حيوانات پست‏تر خواهد بود»، (وسائل‏الشيعه، ج 11، ص 164). ]و مولوى گفته است:
 در حديث آمد كه خلاق مجيد         خلق عالم را سه گونه آفريد
 
 يك گروه را جمله عقل و علم و جود         آن فرشته است و نداند جز سجود
 
 نيست اندر عنصرش حرص و هوى‏         نور مطلق زنده از عشق خدا
 
 يك گروه ديگر از دانش تهى‏         همچو حيوان از علف در فربهى‏
 
 او نبيند جز كه اصطبل و علف‏         از شقاوت غافل است و از شرف‏
 
 و آن سوم هست آدميزاد و بشر         از فرشته نيمى و نيمش زخر
 
 نيم خر خودمايل سفلى بود         نيم ديگر مايل علوى شود
 
 تا كدامين غالب آيد در نبرد         زين دوگانه تا كدامين برد نرد
  پس هدف فاعل و علت غايى در آفرينش انسان، فياض بودن خداوند است. لازمه فياض بودن خدا، اين است كه اين نوع از كمال ممكن را نيز بيافريند و اصلاً اين كمال برترين كمال امكانى است. 10- ازاين‏رو، هر انسانى كه همه كمال‏هاى ممكنه انسانى را كسب كند، غرض اصلى از خلقت انسان را معنا خواهد بخشيد و شايد معناى حديث
لولاك لما خلقت الافلاك‏؛ اگر براى تو نبود افلاك را نمى‏آفريدم‏» همين نكته باشد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 16، ص 406، روايت اول، باب 12 2- الميزان، علامه طباطبايى، ج 10، ص 157، ذيل آيه (هود، آيه 7) 11- همين نكته ويژه در هدف آفرينش انسان، در واقع مى‏تواند جنبه دوم سؤال از هدف خلقت او (هدف انسان) را مشخص كند. گفتنى است كه هدف انسان، رسيدن به آن كمال نهايى است و راه آن بندگى خداوند است و آيه وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ‏ راه رسيدن به همين كمال را بيان مى‏كند. در پاسخ اين سؤال (انسان به كجا مى‏رود) قرآن مى‏فرمايد: إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏؛ به سوى او باز مى‏گرديم‏»، (بقره، آيه 156). عرض كرديم كه برخى، انسان را در ميان دو پرانتز مى‏دانند: تولد و مرگ كه در وراى اين پرانتز تاريكى است. قبل از تولد عدم و پس از مرگ فنا و نيستى است؛ اما اين خلاف منطق قرآن است. انسان نه پيش از ولادت و نه پس از مرگ، در جاده عدم و فنا نيست. جايگاه پيش و پس از زندگى دنيوى آدمى، روشن است (در سؤال اوّل به جايگاه انسان قبل از دنيا اشاره شد). آينده انسان نيز بازگشت به خدا است؛ يعنى، بازگشت به همان جايى كه آمده است: إِلَى اَللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً؛ بازگشت همه شما به سوى خدا است‏»، (مائده، آيه 48 و 105). آياتى كه اشاره دارند (انسان به سوى خدا باز مى‏گردد) فراوان است. علاوه بر اين قرآن در بيست آيه به مسأله بِلِقاءِ اَللَّهِ‏ ديدار خدا اشاره كرده است. اين بازگشت در دنياى مادى نيست؛ بلكه در جهان ديگر است كه از آن به قيامت و معاد تعبير مى‏شود. به عبارت ديگر، انسان مدتى در دنيا زندگى مى‏كند و با اجل الهى (مرگ) از دنيا مفارقت مى‏كند؛ اما مرگ پايان كار نيست؛ بلكه مرگ بازگشت به خدا و لقاء الله است، (رساله الانسان (علاّمه طباطبايى)، صص 58 - 61). پس در پاسخ به اين كه انسان به كجا مى‏رود، بايد گفت: او به سوى خدا باز مى‏گردد و معناى معاد و قيامت نيز همين بازگشت به خدا و وطن اصلى آدمى است. اما چه نهايتى در انتظار آدمى است؟ گفتيم: دنيا مدرسه است، و سرنوشت آينده او، بستگى تام به روش زندگى دنيوى او دارد. نوع فعاليت و تلاش او، يا تنبلى و سستى او در آن، آينده او را رقم مى‏زند و اين بستگى به خود او عمل و نحوه استفاده او از فرصت دنيايى دارد. انسان‏ها در استفاده از فرصت دنيا، به دو گروه تقسيم مى‏شوند: گروه اول: در دنيا به وظيفه خود عمل كرده‏اند، آنان با پاى خود و با دلى آرام و قلبى مطمئن، به سوى پروردگار جهان باز مى‏گردند: يا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي‏؛ تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم در آى، و در بهشتم وارد شو»، (فجر، آيات 27 - 30). گروه دوم: در دنيا به وظيفه خود عمل نكرده و تمايلى ندارند كه از اين دنيا دل بكنند. آنان را به زور مى‏برند و نتيجه كار آنها، سوختن و عذاب در جهنم است. كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ‏؛ اين چنين براى امتى علمشان را زينت داديم، سپس بازگشت همه آنان به سوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى‏كردند، آگاه مى‏سازد»، (انعام، آيه 108). يا أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏؛ اى مردم ستم‏هاى شما، به زيان خود شما است. از زندگى دنيا بهره مى‏بريد، سپس بازگشت شما به سوى ما است، و ما شما را به آنچه عمل مى‏كرديد، خبرى مى‏دهيم‏»، (يونس، آيه 23). اَلَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ اَلْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ‏... فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى اَلْمُتَكَبِّرِينَ‏...؛ همانهايى كه فرشتگان مرگ روحشان را مى‏گيرند در حالى كه به خود ظلم كرده بودند... اكنون از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود، چه جاى بدى است جايگاه مستكبران‏»، (نحل، آيه 28 و 29). پس نهايت انسان روشن است. او به اصل و ريشه خود باز مى‏گردد، و اين بازگشت و ديدار، دو صورت دارد: يا انسان به پاى خود مى‏رود و آن مخصوص كسى است كه در دنيا به تكليف و وظيفه خود عمل كرده است؛ يا او را مى‏كشانند و مى‏برند و اين مخصوص كسى است كه در مدرسه دنيا تنبلى و سستى نموده است. درباره معاد و رابطه دنيا و آخرت و عمل دنيويى و نتيجه اخروى ر.ك: 1. حيات جاويد يا زندگى اخروى، استاد شهيد مطهرى. 2. آموزش عقايد، استاد مصباح يزدى، صص 361 - 495. 3. بازگشت به هستى، استاد شجاعى، كانون انديشه جوان.
کد سوال : 39915
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : در صورتى كه پيامبران از گناه و اشتباه مصون‏اند، چرا در قرآن چندين مرتبه‏به پيامبر اكرم (ص) امر و نهى شده است؟
پاسخ : معمولاً وقتى ما واژه‏هاى استغفار و مغفرت را مى‏شنويم، معناى آمرزش گناهان و ايمنى از عذاب الهى به ذهن تداعى مى‏شود؛ در حالى كه اين معنا يكى از مصاديق معناى استغفار است و دايره آن تنگ‏تر و محدودتر از معناى اصلى و اصطلاح قرآنى آن است (و امروزه همين معنا ميان ما متداول مى‏باشد). اين واژه در قرآن كريم معناى وسيع‏ترى دارد كه هم شامل معناى نخست مى‏شود هم موارد ديگرى را در بر مى‏گيرد. در كتاب «مفردات راغب» كلمه «غَفْر» اين گونه معنا شده است: اَلْغُفُر: الباسُ ما يصونه عن الدنس؛ يعنى، پوشاندن هر چيزى كه فرد يا شى‏ء را از آلودگى‏ها، نقص‏ها، ضررها و كاستى‏ها محافظت نمايد. ازاين‏رو به نوعى زره كه جنگجويان به تن مى‏كردند «غِفاره» گفته مى‏شود؛ زيرا اين پوشش، فرد را از آسيب‏هاى دشمن مصون نگه مى‏دارد. حال اگر كسى از خداوند متعال بخواهد كه به او نيرويى عطا نمايد كه به وسيله آن به هيچ باطلى گرايش پيدا نكند و از تأثير هواى نفس مصون بماند، يا در قضاوت از تبليغات و وسوسه‏هاى طرفين دعوا مصون بماند، اين نيز نوعى استغفار است؛ چون اين نيز نوعى پوشش است كه به فرد مصونيت مى‏بخشد. همه افراد مخصوصاً انبيا و اوليا(ع) نيز براى اين كه از لغزش‏ها ايمن باشند نيازمند چنين استغفارى‏اند. اين نوع استغفار با عصمت انبيا منافاتى ندارد. آنچه با عصمت سازگار نيست، اين است كه فرد با اوامر الهى مخالفت كند. بنابراين هميشه لازمه استغفار اين نيست كه فرد گناهى انجام داده باشد و براى اين كه از عذاب الهى در امان باشد استغفار نمايد؛ بلكه گاهى مرد با اين كه معصوم است، خود را نيازمند استغفار و استمداد الهى مى‏بيند. در آيه‏اى كه شما به آن اشاره كرده‏ايد، استغفار به معناى دوم آن مى‏باشد. براى مطالعه بيشتر ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، ج 5، ص 115. از زاويه‏اى ديگر گفتنى است كه: به هر ميزان كه انسان به خدا نزديك‏تر شود و او را بهتر بشناسد، خود را در مقابل او كوچك‏تر و عاجزتر مى‏بيند و بيشتر احساس مى‏كند كه در انجام وظايف كوتاهى كرده است، ازاين‏رو براى انجام برخى از كارها - كه گناه نيست ولى نوعى ترك اولى به شمار مى‏رود - خود را مستحق عذاب الهى مى‏بيند و همه اينها از مقام شامخ الهى و علو ذات ربوبى و عظمت و جلال دستگاه الهى ناشى مى‏شود. به تعبير ديگر رابطه فرد با خدا آن قدر ظريف، لطيف، رقيق و عالى مى‏شود كه امورى را كه براى ما گناه نيست، او براى خود گناه مى‏داند و با استغفار از خداوند متعال مى‏خواهد كه آنها را بپوشاند و او را از عذاب مصون بدارد. در روابط ميان افراد هم اين امر بسيار محسوس و ملموس است. هر قدر دو فرد به هم نزديك بوده و به هم علاقه بيشترى داشته باشند، نحوه رابطه آنها ظريف‏تر و دقيق‏تر مى‏شود. آن دو به نكاتى توجه ميكنند كه در رابطه با افراد ديگر به آنها توجه نمى‏شود. رابطه انسان با خدا از اين جهت شبيه رابطه انسان و طبيعت است. هر قدر انسان طبيعت را بيشتر بشناسد، براى او مجهولات بيشترى رخ مى‏نمايد و به عجز خود در شناخت راز هستى بيشتر پى مى‏برد و خود را در مقابل آن ناتوان‏تر مى‏بيند. نكته آخر اين كه ترك اوامر الهى معصيت مى‏باشد اما از آنجايى كه پيامبر اكرم(ص) و ساير معصومين(ع) مانند عموم مسلمانان از جانب خداوند متعال تكاليف و وظايفى دارند، آنان نيز مشمول اوامر و نواهى الهى مى‏شوند و خداوند متعال به آنان نيز امر و نهى مى‏كند و اين خلاف عصمت نيست. آنچه خلاف عصمت مى‏باشد معصيت است؛ يعنى، فرد بر خلاف اوامر الهى عمل كند. اين كه خداوند متعال به پيامبران امر و نهى مى‏كند، دليل معصوم نبودن آنها نمى‏شود.
کد سوال : 39916
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : عرفان چيست و چگونه مى‏توان آن را بدست آورد؟
پاسخ : عرفان در لغت به معناى شناخت و در اصطلاح شناخت شهودى پروردگار را گويند كه از طريق تهذيب نفس و صفاى باطن حاصل مى‏شود. در اسلام عرفان و طى مدارج سلوك عرفانى مطرود نيست بلكه آنچه مطرود است جريانات جاهلانه انحرافى و صوفيانه است كه با ظاهر و احكام شريعت به مخالفت برخاسته و با طى برخى از راه‏هاى نه چندان درست خود را واصل به درياى معرفت پنداشته و ادعا مى‏كنند كه ديگر آنان را حاجتى به رعايت احكام دين مقدس اسلام نيست. بنابراين عرفانى چون عرفان امام خمينى(ره) كه از طريق رياضات شرعى و با تكيه بر علوم و معارف مقدس دين به دست آمده و در تمام مراحل سير وسلوك حافظ و پاسدار احكام دين مبين است و از يكسو نگرى و تك بعدى بودن دور است بسيار خوب و پسنديده مى‏باشد. عرفان اسلامى ريشه در متون و بنيان‏هاى دين دارد و از عالى‏ترين فرآورده‏هاى آن به حساب مى‏آيد. براى اطلاع بيشتر از عرفان و عرفا به منابع زير مراجعه كنيد: 1- عرفان اسلامى، حسين انصاريان 2- انسان و قرآن، آيت‏اللَّه‏حسن زاده آملى 3- مجموعه مقالات، آيت‏اللَّه‏حسن زاده آملى 4- رساله نظام احسن، آيت‏اللَّه‏حسن زاده آملى 5- نامه‏ها و برنامه‏ها، آيت‏اللَّه‏حسن زاده آملى 6- رساله لقاءاللَّه، آيت‏اللَّه‏حسن زاده آملى 7- تصوف و عرفان، عميد زنجانى 8- فلسفه عرفان، يثربى 9- شعله‏هاى عرفان، نواب 10- عرفان و حماسه، جوادى آملى مسلماً عرفان مثبت از جلوه‏هاى ممتاز و ارزشمند دين است و مى‏تواند خود راهى براى تبليغ دين و بيان حقايق آن باشد. اى عزيز! راه عرفان را از دو طريق مى‏توان پيمود: يكى ساده و ابتدايى كه براى همگان ميسور است و ديگرى اساسى و عميق. 1- راه اول عبارت از اين است كه شخص بدون پرداختن به كاوش‏هاى ژرف نظرى و علمى به يك‏سرى اعمال واوراد و اذكار مشغول و از ارتكاب معاصى اجتناب و به انجام دادن وظايف دينى مبادرت ورزد. بديهى است چنين شخصى بر اثر مداومت بر امور ياد شده مختصر نورانيتى كسب مى‏كند و ممكن است حالات خوشى نيز به او دست دهد. 2- راه دوم عبارت است از اين كه شخص بداند عرفان به دو قسم نظرى و عملى تقسيم مى‏گردد. الف) عرفان نظرى اين است كه شخص ابتدا به فراگيرى يك‏دوره كلاسيك منطق و سپس به تحصيل در رشته فلسفه بپردازد تا بر نحله‏ها و مكتب‏ها و عقايد فلسفى مطلع گردد. آن گاه كم‏كم با فراگيرى منظم متون عرفان نظرى كه عبارتند از: (تمهيدالقواعد، شرح فصوص قيصرى، مصباح‏الانس و...) بر مسائل و مطالب عرفانى اطلاع حاصل نمايد. ب ) عرفان عملى آن است كه شخص سالك ابتدا ظاهر و باطن خود را از هرگونه آلودگى به گناهان و رذايل اخلاقى پاك كند و هم زمان به اعمال و وظايف شرعى خويش پاى‏بند باشد تا كم‏كم به مدد الهى انوار عرفانى و ملكوتى بر قلب او بتابد و به صفات ربوبى و اسماى الهى متصف گردد. كتاب‏هايى كه در زمينه عرفان عملى نگاشته شده فراوان است از جمله: (منازل‏السايرين، مقامات معنوى، مصباح‏الشريعه، عرفان اسلامى و...). بديهى است كه سالك محقق بايد تحت تربيت مربى هم به عرفان نظرى بپردازد و هم به عرفان عملى؛ زيرا پيمودن راه عرفان نظرى بدون داشتن عرفان عملى گاه بسيار خطرناك و به مرز كفر و شرك مى‏كشاند. نيز پيمودن راه عرفان عملى بدون داشتن عرفان نظرى موجب قشرى‏گرى و درويش‏مآبى است.
کد سوال : 39917
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : اينجانب دانشجوى‏بورسيه ارتش هستم ولى علاقه شديد به ادامه تحصيل در حوزه‏دارم لطفا مرا راهنمايى كنيد.
پاسخ : ارتش ارگان مقدسى است و جايگاه والدين در اسلام و قانون اساسى و در نزد ملت ايران دارد. شما نيز مى‏توانيد در كنار اشتغال به كار و خدمت برنامه منظمى به طور هفتگى براى خود قرار دهيد و دروس حوزوى مانند ادبيات عرب، منطق، فقه و اصول را به مرور ياد بگيريد (چنانچه تصميم به يادگيرى دروس حوزوى گرفتيد، براى راهنمايى بيشتر مجدداً مكاتبه نماييد). مطمئناً شما كه داراى روحيه و علاقه به حوزه و دروس حوزوى هستيد عنصر مفيد و خدمتگزارى در ارتش جمهورى اسلامى خواهيد بود و چه بسا خدماتى بتوانيد انجام دهيد كه به راحتى از ديگران ساخته نباشد. به علاوه به طور معمول به دانشجويان گرامى توصيه مى‏نماييم كه تحصيلات تخصصى خود را جدى گرفته و چنانچه علاقه‏مند به دروس حوزوى هستيد پس از پايان تحصيلات و روشن شدن وضعيت اشتغال اقدام به اين امر نماييد. بزرگانى مانند شهيد مطهرى نيز چنين نظرى داشته و دارند.
کد سوال : 39918
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : چرا قبر حضرت زينب(س) در شام هست؟
پاسخ : در مورد محل دفن حضرت زينب سه قول هست: 1. حضرت زينب(س) به مدينه آمد و پس از ورود به مدينه پيوسته عزادار و گريان بود تا اين كه پس از يك سال و نيم در همان مدينه از دنيا رفت و در همان جا دفن شد. اكنون از قبر آن بانوى محترمه، اثرى در دست نيست. اين قول را علاّمه سيد محسن امين اختيار كرده و از اقوال ديگر معتبرتر مى‏داند. 2. حضرت زينب(س) پس از ورود به مدينه، در مجالس و محافل سخت مى‏گفت و مظالم و جنايات يزديان را بازگو مى‏كرد. فرماندار مدينه ماجرا را به يزيد نوشت و او دستور داد زينب را مخيّر سازند تا هر شهرى كه مى‏خواهد (غير از مكه و مدينه) برود. حضرت زينب به شام رفت و در آن جا اقامت كرد و پس از چندى در همان جا از دنيا رفت. البته برخى احتمال داده‏اند قبرى كه در شام است، قبر زينب صغرى (ام كلثوم) است، نه قبر زينب كبرى. 3. زينب(س) به علت افشاگرى عليه دستگاه بنى اميه، مجبور شد كه مدينه را ترك كند. ازاين‏رو مصر را انتخاب كرد و در آن جا رحل اقامت افكند و همان جا از دنيا رفت. سيده زينب در شهر قاهره هم اكنون زيارتگاه مجلل و با شكوهى است و...»، (ر.ك: زندگانى حضرت فاطمه(س) و دختر آن حضرت، سيد هاشم رسولى محلاتى).
کد سوال : 39919
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : چرا مردم زمان ائمه(ع) آنها را باور نداشتند و ما چگونه در غياب آنهارا باور كنيم؟
پاسخ : در اين رابطه بايد به چند نكته توجه فرماييد: (1) مسأله پذيرفتن و نپذيرفتن يك شخص يا جريان چندان ربطى به ديدن و نديدن ندارد. مسأله ديدن و نديدن مربوط به امور حسى مانند درك طعم يك غذاست. ليكن دين و شخصيت‏هاى دينى را از طريق محتواى مكتب و ميزان خرد پذيرى و استوارى آن و شخصيت‏هاى دينى را از طريق مطالعه شيوه‏هاى رفتارى مى‏توان شناخت. بنابراين تاريخ در اين رابطه همان نقشى را ايفا مى‏كند كه مشاهده حضورى. (2) برخى از حقايق و برجستگى‏هاى شخصيت‏ها در زمان‏هاى بعد بهتر شناخته مى‏شود. به عبارت ديگر جو آلوده اجتماعى انگيزه‏هاى نادرست جهالت و ناآگاهى‏ها عواملى هستند كه مانع شناخت درست يك شخصيت مى‏شوند و گاه با گذشت زمان آن عوامل تدريجا كنار رفته و آيندگان با تيزبينى و دقت بيشتر ابعاد مهم‏ترى از شخصيت گذشتگان را باز مى‏يابند. (3) چنان نيست كه اطرافيان ائمه(ع) آنان را باور نداشته باشند. بر عكس تاريخ گواهى مى دهد كه سرسخت‏ترين دشمنان اهل بيت (ع) در برابر فضايل و عظمت آنان خاضع و خاشع بوده‏اند. ليكن حب دنيا و هوا پرستى مانع پذيرش حقيقت بوده است. از طرف ديگر امامان (ع) يارانى بسيار شگفت‏انگيز داشته‏اند و حق جويان برجسته‏اى در تاريخ با تمام وجود خود را فدايى ائمه اطهار(ع) دانسته و بر آن افتخار مى‏نمودند. در اين رابطه لازم است بررسى‏هاى بيشترى در تاريخ اهل بيت (ع) به عمل آوريد.
کد سوال : 39920
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : معناى بول ، ترشح و استمنا را بنويسيد.
پاسخ : بول؛ يعنى ادرار. ترشح؛ به معنى سرايت است و اصطلاحاً به رطوبت‏هايى كه از مجراى ادرار خارج مى‏شود نيز اطلاق مى‏شود. استمنا؛ يعنى، انسان با خود كارى كند كه منى از او بيرون بيايد. تنها در دو صورت غسل جنابت بر انسان واجب مى‏شود: الف) هرگاه يقين به خارج شدن منى پيدا كند. ب ) هرگاه آميزش جنسى و دخول محقق شود (گرچه به اندازه حشفه باشد و منى هم خارج نشود) كه در اين صورت هر دو طرف جنب مى‏شوند و بايد غسل نمايند. اما براى بول يا ترشحات غسل واجب نيست، بلكه بايد محلى را كه بول با ترشح نجس اصابت كرده تطهير نماييد. گفتنى است كه فكر درباره جنس مخالف موجب غسل نمى‏شود، مگر اين كه آن فكر باعث تحريك شهوت و خروج منى شود كه در اين صورت غسل هم واجب مى‏شود.
کد سوال : 39921
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : در وضعيت كنونى، طريقه پيدا كردن زوجى با ايمان و پاك‏دامن چگونه است؟
پاسخ : بايد توجه داشت كه گرچه در جامعه كنونى ما فساد وجود دارد؛ امّا «فساد بار» نيست. چنان كه خود مى‏دانيد، ازدواج آغاز زندگى مشترك است و تأثير عميق و زيادى در سعادت و آرامش انسان دارد و بايد با دقت و آگاهى بيش‏تر بدان اقدام نمود. نامه شما نيز از توجه و حساسيتى كه به اين موضوع داريد حكايت مى‏كند. اميدواريم با مطالعه بيش‏تر در اين زمينه و مشورت با افراد با تجربه، بتوانيد به ازدواجى موفق دست يابيد. قبل از هر چيز، لازم است شناخت كافى از معيارهاى يك همسر شايسته و متناسب به دست آوريد. ما در اين جا به روايتى از حضرت على(ع) درباره صفات يك همسر خوب اشاره مى‏كنيم: 1- صالحه (شايسته): خانمى كه كارهاى شايسته و مورد پسند خدا را انجام دهد؛ 2- ودود: با محبت باشد؛ 3- ولود: نازا وعقيم نباشد؛ 4- شكور؛ در مقابل نعمت‏هاى الهى شكرگذار باشد؛ 5- قنوع: اهل قناعت باشد تا در زندگى تو را به زحمت نيندازد؛ 6- غيور: نسبت به دين خدا و عفت غيرتمند باشد؛ 7- در برابر احسانى كه به او مى‏شود، قدردانى كند؛ 8- چنانچه از سوى تو كار ناروايى سرزد، عفو و اغماض كند؛ 9- اگر در زندگى يادآور خدا شدى، تو را همراهى كند و اگر خدا را فراموش كردى، يادآور تو شود و به تو تذكر دهد؛ 10- آن گاه كه از منزل خارج شدى، خودش را حفظ كند؛ 11- و هرگاه به منزل وارد شوى، با ورودت خوشحال و مسرور گردد؛ 12- چنانچه به او دستور و فرمان دادى، اطاعت كند و اگر براى او قسم خوردى، باورت كند و تكليف خود را انجام دهد؛ 13- و اگر ناراحت شدى و او را مورد غضب قرار دادى، اسباب خوشنوديت را فراهم آورد. در احاديث ديگر به ملاك‏هاى ذيل اشاره شده است: 1- محبت به اهل بيت داشته باشد؛ 2- از نظر خانوادگى و شخصى خوش سابقه باشد؛ 3- زيبا باشد، زيبايى يك امر نسبى است و سليقه شما ملاك است؛ 4- كفو و هم‏شأن باشد، اين ملاك بسيار مهم است و شامل وضع مالى و مذهبى و اخلاقى و فرهنگ خانوادگى و دانش و قيافه و بسيارى از شرايط اجتماعى مى‏شود. بايد فاصله در حدى نباشد كه زندگى را براى طرفين مشكل سازد. آنچه بايد تأكيد شود هم سطح بودن (كفو) دو زوج و خانواده‏هاى آن‏هاست؛ به عبارت ديگر هم سطحى زوج از نظر اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، تحصيلاتى و... در موفقيت، دوام و شيرين ازدواج، نقش به سزايى دارد. براى پيدا كردن چنين همسرى بايد تحقيق زيادى كرد. اعتماد به گفته‏هاى خود دختر، كفايت نمى‏كند؛ گرچه گفت و گو با فردى كه تصميم به ازدواج با وى داريد، لازم و ضرورى است، تا از روحيات، وضعيت اخلاقى، علايق و سلايق همديگر آشنا شويد؛ ولى اولاً، اكتفا به آن كافى نيست و بايد قبل از آن، از خانواده، همسايه‏ها، اقوام، هم اتاقى‏ها و دوستان وى تحقيق كنيد. ثانياً، چنين گفت و گوهايى بايد با نظارت والدين شما و ايشان باشد. پس از اين كه خانواده شما از خانواده دختر مورد نظر خواستگارى كرد، در جلسه‏اى، براى آشنايى با يك ديگر گفت و گو كنيد. با چنين روشى هم از خطرات احتمالى گفت و گوهاى پنهانى و بدون اطلاع خانواده‏ها مصون خواهيد ماند و هم از نظرات مشورتى و اطلاعات خانواده خود درباره دختر مورد نظر بهره‏مند خواهيد شد. در پايان مطالعه كتاب «انتخاب همسر»، استاد ابراهيم امينى و «جوانان و انتخاب همسر»، على اكبر مظاهرى را براى كسب اطلاعات بيش‏تر در زمينه ازدواج و مسائل آن توصيه مى‏كنيم.
کد سوال : 39922
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : در لم يكن له كفوا احد لام را مشدد نخوانده‏ام حكم نمازهايم چگونه است؟
پاسخ : نمازهايى كه تا به حال خوانده‏ايد صحيح است و در آينده سعى كنيد اين كلمه را با ادغام ادا كنيد.
کد سوال : 39923
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : منابع مفيد تاريخى با استناد به مدارك معتبر درباره‏ء ائمه(ع) معرفى‏نماييد؟
پاسخ : منابع مفيد تاريخى كه با استناد به مدارك معتبر به بررسى و تحليل وقايع تاريخى پرداخته‏اند بسيار زياد است از بين منابع فارسى كتابهاى زير پيشنهاد مى‏گردد: 1- تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، سازمان چاپ و انتشارات 1373 چاپ اول؛ اين كتاب به بررسى و تحليل وقايع از صدر اسلام تا پايان حكومت امويان پرداخته است. 2- تاريخ سياسى اسلام دكتر سيد جعفر شهيدى مركز نشر دانشگاهى؛ اين كتاب نيز به بررسى تاريخ صدر اسلام تا پايان امويان پرداخته اما نسبت به كتاب قبلى مختصرتر است. 3- كتابهاى استاد رسولى محلاتى پيرامون زندگى اميرالمؤمنين(ع)، حضرت فاطمه(س)، امام حسن(ع)، امام حسين(ع)، كه توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى جداگانه چاپ شده است. 4- حيات فكرى و سياسى امامان شيعه(ع) رسول جعفريان انتشارات انصاريان، قم اين كتاب در 631 صفحه به بررسى زندگى ائمه(ع) پرداخته است با استناد به منابع تاريخى معتبر به تحليل وقايع پرداخته است.