• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 6397
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : قرآن در برابر اين سوال كه چه كسى است كه استخوانهاى پوسيده را بار ديگر زنده كند ؟ مى گويد : هـمان خدايى كه او را نخستين بار آفريده زنده خواهد كرد اگر اين دليل درست است كه هر كس كارى را انجام داد قدرت دارد مانند آن را نيزانجام دهد پس چرا ما كارهايى را ا
پاسخ : درسـت اسـت كـه ما اعمال خود را از روى اراده و اختيار انجام مى دهيم , ولى گاهى يك سلسله امور غير اختيارى در بعضى از ويژگيهاى افعال ما اثر مى گذارد , لرزش نامحسوس دست ما گاه در شكل دقيق حروف موثر است , و از اين گذشته قدرت و استعدادما هميشه يكسان نيست , گاه عـوامـلـى پيش مى آيد كه تمام نيروى درونى ما را بسيج مى كند , ولى گاه عوامل محركه ضعيف اسـت و تـمـام نـيروى ما بسيج نمى شود , به همين دليل كار مرتبه دوم به خوبى مرتبه اول انجام نمى گيرد ولى خداوندى كه قدرتش بى انتهاست , اين گونه مسائل براى او مطرح نيست هركارى را انجام دهد عين آن رابى كم و كاست مى تواند تكرار كند . پـاسـخ ديـگـر : قـرآن به مشركان يادآور مى شود كه آفرينش دوم از آفرينش اول سهل تراست زيرا آفـرينش اول از عدم است و آفرينش دوم از بقاياى جسد انسان و شما كه آفرينش اول را مستند به خدا مى دانيد نبايد معاد را غير ممكن بدانيد .
کد سوال : 6398
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : قـرآن از سـرزمـيـن مكه تعبير به حرم امن نموده در حالى كه تاريخ نشان مى دهد حرم مكه براى مـسلمانان آنقدر هم امن و امان نبود , مگر گروهى از مسلمانان را درآنجا آزار و شكنجه ندادند ؟ مگر آن همه سنگ بر بدن پيامبر نزدند ؟ مگر بعضى ازمسلمانان را در مكه نكشتن
پاسخ : اولا بـا تـمـام اين امور باز مكه نسبت به بقيه نقاط امنيت بيشترى داشت و عرب براى آن احترام و قداستى قائل بود , باز هم جناياتى را كه در نقاط ديگر مرتكب مى شدندنمى توانستند در آنجا انجام دهند ثانيا با اينكه در آغاز اسلام مدت كوتاهى اين سرزمين امن الهى دستخوش پاره اى از ناامنى ها شد ولى چيزى نگذشت كه به صورت كانونى بزرگ از امنيت پايدار و مركزى عظيم از انواع نعمتها درآمد .
کد سوال : 6399
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : بـرخـى گفته اند اين مطلب كه قرآن مى فرمايد پيامبر (ص ) بى سواد بود و از دانش و علم بهره اى نداشت و همين مطلب هم يكى از وجوه قرآن است , نادرست است زيرا پيامبراكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم علوم بسيارى را از سلمان فارسى كه از دانشمندان ايرانى بود فرا گ
پاسخ : اولا : حضرت سلمان رضى اللّه عنه در شهر مدينه اسلام و ايمان آورد در حاليكه اكثرقرآن در مكه و قبل از هجرت به مدينه نازل شد . ثـانيا : سلمان اطلاعات خود را درباره اديان و مذاهب گذشته از كتبى بدست آورده بود كه در آن زمان وجود داشت مثل تورات و انجيل . اما روشن است كه در اين كتاب ها داستانها و گفته هايى به پيامبران پيشين نسبت داده شده كه از ديد قرآن كريم مردود است و قرآن تنها مطالبى را كه از حقيقت برخوردارند ذكر كرده است . وايـن خـود دلـيـل قـوى بر اين مطلب است كه آيات قرآنى متاثر از علم و اطلاعات امثال حضرت سلمان رضى اللّه عنه نيست .
کد سوال : 6400
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در آيـه 36 سـوره روم مـى گـويـد : مـردم هرگاه به خاطر اعمالى كه انجام داده اند بدى ببينند نـاگهان مايوس و نوميد مى گردند اما در آيه 33 همين سوره آمده : هنگامى كه مختصر ضررى بـه انسانها برسد پروردگارشان را مى خوانند آيا اين دو آيه با هم تضاد ندارد ؟ ز
پاسخ : در آيه 33 بحث از مساله حوادث زيانبار مانند طوفانها و زلزله ها و شدائد ديگراست كه عموم مردم اعـم از مـوحـد و شـرك - در اين حال به ياد خدا مى افتند و اين يكى از نشانه هاى فطرت توحيدى اسـت امـا در آيـه 36 سـخـن از بـازتابهاى معاصى انسان است و ياس ناشى از آن , زيرا بعضى افراد چنانند كه اگر عمل نيكى انجام دهندمغرور مى شوند و خود را مصون از عذاب الهى مى شمرند , و هـنـگامى كه كار بدى انجام دهند و عكس العملش دامن آنها را بگيرد , ياس از رحمت خدا سراسر وجـودشان رااحاطه مى كند , هم آن عجب و غرور مذموم است و هم اين ياس و نوميدى از رحمت خدا . بنابراين هر يك از دو آيه مطلبى را مطرح كرده كه از ديگرى جداست .
کد سوال : 6401
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : آنچه سبب حفظ و استحكام جامعه مى گردد عمل به قانون و تعهدات اجتماعى است . ازايـن رو بر هر حاكمى لازم است كه روحيه اطاعت از قانون را در افراد تحت حكومت خودبيدار و پايدار نموده , از هر چيزى كه باعث تضعيف چنين روحيه اى گردد احترازكند . وعـده شـفـاعـت و ب
پاسخ : اولا اسلام چنين تفسيرى از شفاعت ارائه نمى كند . ثانيا شفاعتى را كه اسلام به مومنان وعده داده است تاثيرات منفى مورد سئوال را در پى ندارد زيرا قرآن مى فرمايد مومنان در آتش روز قيامت جاويدان نخواهند ماند به شرط آنكه پروردگارخود را با ايمان كامل ملاقات كنند . امـا قرآن ايمان انسان را در خطر بزرگ گناهان , خصوصا گناهان كبيره , دانسته و اين امر سبب مى شود كه مومن بين خوف ورجاء بسر برد . در ضـمن آنكه اسلام قوانين اجتماعى مادى و معنوى گوناگونى وضع كرده كه جميع حركات و سـكـنـات فـردى و اجتماعى انسان را شامل مى شود و در قبال تخلف از قوانين كيفرها و حدود و جزاى مناسب قرار داده است . هـمچنين براى استحكام وتحكيم اين قوانين , اصل امر به معروف و نهى از منكر و انذار و تبشير را موردتاكيد قرار داده است .
کد سوال : 6402
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : انتقام براى تشفى قلب و خاطر است . در حاليكه خداوند قلب و خاطر و احساس نداردچگونه قرآن انتقام را به خداوند نسبت داده است 000 ان اللّه عزيز ذو انتقام ( ابراهيم / 47 )
پاسخ : پاسخ اين پرسش بر اساس دو مبنا به دو صورت است . مبناى اول كه مبناى مجازات و ثواب و عقاب باشد , پاسخ اين است كه انتقام دوگونه است , فردى و اجتماعى . انتقامى كه براى تشفى قلب و خاطر است انتقام فردى است و خداوند چنين انتقامى ندارد . اما انتقام اجتماعى كه در حقيقت مربوط به حقوق اجتماعى و درباره اين پرسش اجتماع اسلامى , اسـت ربـطى بـه تـشـفى خاطر نداردبلكه جزو قوانين و مقررات پذيرفته شده است كه بايد اجرا گردد . امـا بـر اسـاس مـبـنـاى دوم كـه مـبـنـاى نتايج اعمال باشد , در حقيقت انتقام نتيجه طبيعى و صورت واقعى اعمال است و بر اين اساس نيز هيچ ربطى به تشفى خاطر و قلب ندارد .
کد سوال : 6403
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : كـلـمـه انـتـقـام در مواردى بكار مى رود كه اشخاص بر اثر عدم گذشت در برابرخلافكاريها يا اشـتباهات ديگران دست به عمل متقابل مى زنند پس چگونه قرآن مى گويدخداوند صاحب انتقام است در حالى كه اين صفت , صفت پسنديده اى نيست ؟
پاسخ : انـتـقـام مـسلما صفت پسنديده اى نيست زيرا انسان در بسيارى از موارد بايد عفو وگذشت را بر مـقـابله به مثل مقدم بدارد ولى انتقام در اصل لغت به اين معنى نيست ,بلكه به معنى كيفر دادن گـناهكار است و مسلم است كه مجازات گناهكاران گردنكش وستمگر نه تنها كار پسنديده اى است بلكه صرف نظر كردن از آنها مخالف عدالت و حكمت است .
کد سوال : 6404
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : انـتـقـام گرفتن عمل ناپسندى است پس چرا در قرآن بارها به خداوند نسبت داده شده كه انتقام گيرنده است يا انتقام گرفته است ؟
پاسخ : انـتـقـام در لـغـت عـرب به معنى مجازات و كيفر دادن است نه آنچنان كه در فارسى امروزاز آن فـهـمـيـده مـى شـود بنابراين شك نيست كه منظور از انتقام الهى اين نيست كه خداوند همانند اشـخـاص كـيـنه توز به مقابله برخيزد و در برابر اعمال ديگران واكنش نشان دهد بلكه منظور از انـتقام الهى آن است كه خداوند جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند نابود سازد .
کد سوال : 6405
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : انجيل متواتر نيست .
پاسخ : حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام از بنى اسرائيل بود و زبانش عبرانى و دربيت المقدس دعـوى نـبـوت كرد و مردم آنجا هم عبرى بودند و باو ايمان نياوردند مگراندكى كه ما از حال آنها اطـلاع نـداريـم , اما چند تن از مردم بيت المقدس كه زبان يونانى مى دانستند در شهرهاى آسياى صغير متفرق گشتند و مردم را دعوت بدين حضرت مسيح كردند و كتابهائى بزبان يونانى نوشتند و در آن مـطـالـبـى گنجانيدند و بمردم يونان و روم گفتند : عيسى چنين گفت و چنان كرد , آنـهائى كه حضرت عيسى را ديده بودند و شاهد اعمال و اقوال او بودند و زبان او را مى دانستند در فـلـسـطـيـن بودند وحضرت عيسى عليه السلام را به پيغمبرى قبول نكردند و آن حكايتهائى كه بـزبـان يـونانى نوشته است مجعول دانستند و آنها كه اين كتب و حكايات را قبول كردندمردم دور بـودنـد كـه نـه شـهـر بـيت المقدس را ديدند و نه حضرت مسيح را مشاهده كردندو نه زبان او را مـى دانـسـتـند , و اگر داستانهائى كه در انجيل نوشته است دروغ هم بود نه نويسندگان مانع از نوشتن داشتند و نه شنوندگان راهى بتكذيب . چـنـانـكـه فـرض كـنـيـم حـضـرت رسـول صلى اللّه عليه و آله و سلم را عربها طرد مى كردند و ايمان نمى آوردند تا از دنيا مى رفت و قرآن نعوذ باللّه در نتيجه ايمان نياوردن عرب ازميان رفته بود و پـس از پـنجاه سال چند تن عرب بكشور روم رفته بودند و بزبان رومى حكايت هائى از آنحضرت نوشته بودند به پنجاه وجه مخالف يكديگر و عربها آنراانكار مى كردند و روميان مى پذيرفتند هرگز اطمينان بصحت قول اينها پيدا نمى شد . گـوئيـم انـجـيـل بعينه همين حال دارد و متواتر نيست و نويسندگان انجيل نزديك صدانجيل نـوشـتـنـد مخالف هم و در ميان قومى داستان حضرت مسيح را منتشر كردند كه اگردروغ هم مـى گـفتند هيچكس نمى دانست دروغ است , بر خلاف احاديث اسلام كه عرب خود به آنحضرت ايمان آوردند و كلام او را بزبان او در حضور جماعتى نقل كردند كه همه آن حضرت را ديده و كلام او را فـهـمـيـده بـودند و كسى نمى توانست در حضور آنها دروغ بگويد و اگر مى گفت بر او انكار مى كردند . مـثـلا در انـجـيـل مـتى است كه چون حضرت مسيح متولد شد چند تن مجوس از مشرق آمدند وپـرسيدند آن پادشاه يهود كه تازه متولد شد كجاست ؟ و ما ستاره او را در مشرق ديديم آنها نشان نـدادنـد نـاگـاه هـمان ستاره را ديدند در آسمان حركت كرد تا بالاى آن خانه كه حضرت عيسى عـليه السلام در آن خانه بود بايستاد دانستند در آن خانه است يك چنين حكايتى كه قطعا مجعول اسـت در انـجيل نوشتند و باك از رسوائى نداشتند , براى آنكه بزبان عبرى براى اهل بيت المقدس نـنـوشـتند بلكه براى غريبان نوشتند و در غريبى لاف بسيار توان زد , و ما يقين داريم هيچ منجم معتقد نيست باولادت هر كسى ستاره اى پيدا مى شود و بالاى سر او حركت مى كند نه مجوس باين معتقدندو نه غير مجوس . و نـيـز گوئيم قدماى مسيحيان در كشته شدن حضرت مسيح اختلاف داشتندو در بعض اناجيل مـرقـوم بود كه اصلا آن حضرت كشته نشد با آنكه اگر كسى در شهرى كشته شود از كثرت توجه مردم باين امور مخفى نمى ماند خصوصا بدار آويختن اما چون نويسندگان انجيل براى غربا و زبان غـربـا نوشتند و اين غربا در بيت المقدس نبودندتا از حقيقت كشته شدن يا نشدن آنحضرت آگاه باشند نويسندگان انجيل به آزادى تمام هر چه مصلحت دانستند نوشتند و باك نداشتند و سيصد سـال پـس از حضرت مسيح مجلسى تشكيل دادند و علماى نصارى مشورت كردند كه چگونه بايد اختلاف در اين اموررا برانداخت و رايشان بر اين شد كه از ميان انجيل ها چهار انجيل انتخاب كنند ومطالب آنها را صحيح دانند و مابقى كه حد و حصر نداشت باطل دانند و كشته نشدن آن حضرت در انجيل هاى مردود قرار گرفت و غير رسمى شد .
کد سوال : 6406
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : چرا مسلمانان كه به همه انبياء و كتابهاى آسمانى معتقدند انجيل فعلى را معتبرنمى دانند ؟
پاسخ : در كـتـابـهـاى انجيل كه مسيحيان آنرا ( عهد جديد ) مينامند اغلاط بيشمار است بذكرچند غلط اكـتـفا مى كنيم تا خوانندگان بدانند اين كتب الهامى نيست و نويسندگان انجيل ( متى و لوقا و غيره ) در آيات تورات و كتب انبياء دقت نمى كردند يا ازآنها آگاهى كامل نداشتند . 1 - در انـجـيـل مـتـى بـاب 27 گـويد :چون يهوداى اسخريوطى سى پاره نقره گرفت تا مسيح عليه السلام را تسليم يهود كند ودانست مى خواهند او را بدار آويزند پشيمان شد و آن پول را برد و در هيكل انداخت و بازگشت و روساى كهنه با آن پول مزرعه كوزه گرى را خريدند براى قبرستان غربا . و در ( 27 : 9 ) گـويـد : آنـگـاه كـامـل گرديد آنچه بوساطت ارمياه پيغمبر گفته شده بود كه مـى گـفـت پـس آن سـى پاره نقره بهاى آن شخص قيمت كرده شده را كه بعضى از بنى اسرائيل قيمت نمودندبگرفتند و آنها را در عوض مزرعه كوزه گر دادند . ايـن عبارت از چند جهت غلط است :يكى آنكه در كتاب ارمياه چنين عبارتى موجود نيست ; و در زكـريـاه ( 11 : 12 و13 )عبارتى شبيه اين است : پس با ايشان گفتم مزد مرا بدهيد اگر در نظر شما خوش آيد و اگر نمى خواهيد ندهيد و ايشان سى پاره نقره براى مزد من وزن كردند وخداوند بـمن فرمود آنرا در مخزن بينداز , اين است مبلغى كه بنظر آنها ارزش من بود پس آن سى پاره نقره را گرفته آنها را در خانه خدا در مخزن انداختم . غلط دوم اشتباه در لفظ مخزن است , و كلمه عبرى كه ما به مخزن ترجمه كرديم يوصر است و چـون بـمعنى كوزه گر و سازنده هم آمده است متى نويسنده انجيل آنرابمعنى كوزه گر گرفته اسـت بـا آنـكـه معلوم است پول را در خزينه مى اندازند و دربيت المقدس آن زمان جائى بود براى نـگـاهـدارى نـفايس و اموال و پول را در آن انداخت , اما انداختن پول بكوزه گر معنى ندارد و اين مـعـنـى كـه مـتـى فـهميده است غفلت است و ترجمه كنندگان هم براى متابعت متى يوصر را بـكوزه گر ترجمه كردند وتعصب ايشانرا بر اين داشته است چون اين بنده با اطلاع بسيار ناقص از زبـان عـبـرى مـيفهمم اين ترجمه غلط است چگونه آنها كه عمر خود را در اين زبان صرف كردند آنرانفهميدند ؟ . غـلط سوم - بر فرض اينكه يوصر بمعنى گوزه گر باشد در عبارت زكريا عليه السلام اين جمله كه در عوض مزرعه كوزه گر دادند موجود نيست , بلكه اين است بكوزه گر انداختم . غـلـط چـهارم - اينكه عبارت زكريا ارتباطى با حضرت مسيح عليه السلام ندارد بلكه ازسياق آيات قـبـل و بـعـد از آن مـعـلـوم مى شود كه در ملامت مردم زمان زكريا است برعصيان فرمان خدا و ناسپاسى آنان . 2 - در انـجيل متى ( 23 : 35 ) گويد : تا آنكه تمامى خون صديقان كه بر زمين ريخته شده است از خـون هـابـيل صديق تا خون زكرياه بن برخياه كه در ميان هيكل و قربانگاه كشته بوديد بر شما واقـع گردد 000اينجا هم متى غلط كرده است چون آنكسى كه ميان هيكل و قربانگاه كشته شد زكرياه بن يهوياداع بود نه زكرياه بن برخياه , و تفصيل آن در كتاب دويم تواريخ ايام باب 24 آيه 21 و 22 مذكور است . و ميان اين دو زكريا بيش از دويست سال فاصله است . زكرياى اول در عهد يوآش در بيت المقدس اول مى زيست آنوقت كه هنوزبيت المقدس را بخت نصر خراب نكرده بود , و زكرياى دويم در عهد داريوش هخامنشى بود سالها پس از بخت نصر چنانكه از كتاب زكريا معلوم مى شود ( 1 : 1 )3 - در انـجـيل متى ( 1 : 21-23 ) گويد و او پسرى خواهد زائيد و تو اسمش را عيسى خواهى نهاد از آنجا كـه او قـوم خـود را از گناهان ايشان نجات خواهد داد و اين همه براى آن واقع شد كه كامل شود آنچه از خداوند بواسطه پيغمبر گفته شده بود كه مى گفت اينك دختر باكره آبستن خواهد شد و پسرى را خواهد زائيد و نام او راعمانويل خواهد خواند كه ترجمه اش اين است خدا با ما است . و تفصيل قضيه آنستكه نزديك هشتصد سال پيش از ولادت حضرت مسيح عليه السلام پادشاهى در يـهـودا حكومت مى كرد نامش احاز بن يوثام بود و دو دشمن نيرومند با هم متفق گشتند تا با وى جـنـگ كنند و ملك يهودا را از او بگيرند احاز بسيار مى ترسيد چون دشمنان وى نيرومندتر از وى بودند و بدان عهد پيغمبرى بود نامش اشعيا , وى ازطرف خداوند مامور شد نزد پادشاه يهود رود و او را مـطـمـئن سازد كه دشمن بر اوپيروز نمى گردد و براى اينكه پادشاه باور كند كه اين خبر از جـانب خداوند است وخاطرش تسلى يابد اشعيا خبر ديگرى از غيب داد و آن خبر چنانكه او گفته بـود واقع شد و پادشاه مطمئن گشت همچنانكه اين خبر درست آمد آن خبر غالب نشدن دشمن نـيـزدرست آيد و در كتاب اشعيا باب 7 آيه 14 چنين آمده است :هينه هاعلو ماه هاراه ويولدت بن وقـارات ايـنـك زن جـوان آبستن است و ميزايد پسر و مى خواندشمو عمانوئيل نام او را عمانوئيل و پـادشـاه وقـتى ديد اين خبر درست آمد و آن زن كه مى شناختندش - و لابد يكى از اهل حرم خانه احاز بود - آبستن است و پسر زائيد و بى آنكه توجهى باين خبر داشته باشند نام او را عمانويل نهادند پادشاه يقين كرد آن خبر ديگر هم صحيح و از جانب خدا است و دشمن بر وى غالب نمى گردد . اما متى غافل از صدر و ذيل مطلب اين آيه ( 7 : 14 ) كتاب اشعيا را خوانده و بغلط منتسب بمسيح عليه السلام كرده است وديگر متوجه اين نشده كه اگر حضرت مريم پس از هشتصد سال از مرگ احاز پسر زايد چه علامت اطمينان و مايه تسلى براى احاز خواهد شد , پس متى در آيه كتاب اشعيا ازچـند جهت غلط كرده است :اول آنكه لفظ علو ماه زن جوان است ولو شوهر داشته باشد و در ترجمه هاى قديم يونانى هم بزن جوان ترجمه شده است , و در خروج ( 2 : 8 ) هم بمعنى زن جوان است و در كتاب امثال سليمان باب 30 بمعنى زن جوان شوهردار آمده است اما نويسنده انجيل آنرا بباكره ترجمه كرده تا منطبق بر حضرت مريم شود . دويم آنكه هرگز نام حضرت مسيح عمانوئيل نبوده است تا آن را منطبق بر وى دانيم . سـيـم آنكه اين سخن راجع بواقعه اى است كه صدها سال پيش از تولد حضرت عيسى بلكه پيش از اسارت بابل بود . 4 - در ( مـتى 1 : 17 ) گويد طبقات از ابراهيم تا داود چهارده طبقه است و ازداود تا اسارت بابل چـهارده طبقه و از اسارت بابل تا مسيح چهارده طبقه با اينكه نسب نامه متى چنين نيست بهمان كتاب متى رجوع شود . و در اينجا نسب نامه حضرت مسيح عليه السلام را موافق سه كتاب آسمانى نصارى مى آوريم :موافق لـوقـا بـاب 3 موافق متى باب اول موافق اول تواريخ ايام باب 3يوسف يوسف .هيلى يعقوب .متثات مـتـان .ليوى اليعازر .ملخى اليهود .يناه اكيم .يوسف صادوق .متاثياه عازور .عاموس الياقيم .تاحوم ابيهود .اهلى . .نكى . .ماث . .مطائياه . .شمعى . .يوسف . .يهوداه . .يوحناه . .ريصاه . .زرو بـابـل زرو بـابـل زرو بابل شلتى ئيل شلتى ئيل پداياه نيرى يكيناه يكيناه ملخى . يهوياقيم ادى يوشياه يوشياه قوصام امون امون المودام منسه منسه ائير حزقياه حزقياه يوسى احاز احازاليعازر يوثام يـوثـام يـوريـم عـزريـاه عزرياه متاث . امصياه ليوى . يواش شمعون . احزياه يهوداه يورام يورام يوسف يـهـوشـافاط يهوشافاطيونان اسا اساايلياقيم ابياه ابياه ميلياه رحبعام رحبعام مئنان . .مطاثاه . .ناثان سـلـيـمـان سـليمان داود داود داودو ميان اين نسب نامه ها اختلاف بسيار موجود است :1 - اينكه يوسف شوهر مريم در يك انجيل فرزند يعقوب , و در انجيل ديگر فرزندهالى است . 2 - متى او را نسل سليمان بن داود شمرده است , و لوقا از نسل ناثان ابن داود . 3 - متى پدران مسيح را از زمان داود تا جلاى بابل از سلاطين مشهور شمرده است , ولوقا آنها را از غير سلاطين و مشهورين . 4 - از مـتى معلوم مى شود كه نام فرزند زروبابل جد يوسف شوهر مريم ابيهود است واز لوقا معلوم شـود وى ريـصـا است , و در سفر اول اخبار ايام كه فرزندان زروبابل را شمرده است نه ابيهود و نه ريصا را از فرزندان او نشمرده است پس هر دو انجيل غلط است . 5 - از مسيح تا داود بر حسب متى 26 پشت است و در لوقا 41 پشت و غير ذلك . حكى ( 1 : 1 ) نام پدر زروبابل مخالف تواريخ ايام است . غـلط پنجم - در انجيل يوحنا ( 1 : 21 ) : از يحيى پرسيدند آيا تو ايليا هستى ؟گفت نه , گفتند تو آن پيغمبرى ؟ در جواب گفت : نه . و از انجيل متى ( 11 : 24 ) و ( 17 : 13 ) معلوم مى شود كه حضرت يحيى عليه السلام ايليا بود و در ايـن تـنـاقض يا متى سهو كرده است يا يوحنا , و ايليا پيغمبرى بود كه بعقيده يهود زنده به آسمان عـروج كرد و در آخر الزمان باز مى آيد چنانكه در كتاب ملاكى ( 4 : 5 ) مذكور است و مسلمانان او را الياس گويند . غـلط ششم - در نامه پولس به غلاطيان ( 3 : 13 ) گويد : مسيح بجاى ما مورد لعنت شد زيرا كه بر دار آويخته گشت لذا گناهان ما را برداشت زيرا كه نوشته شده است هر كه بر دار آويخته شود ملعون خدا است . و مقصود وى كتاب تورات مثنى است ( 21 : 23 ) كه اگر كسى را بسبب گناه و معصيتى بحد شرعى بردار آويزند اورا شب فرود آوريد و مگذاريد بردار آويخته بماند زيرا كه آنكه بـر دار آيـخـتـه مـى شود ملعون خدا است و اين حكم كلى است درباره معصيت كاران نه درباره عيسى عليه السلام و نه آنكه بظلم بدارش آويزند . و اختلاف ميان آنها باندازه اى نيست كه در اين مختصر گنجد . از جـمـله : در تاريخ حضرت مسيح از انجيل متى معلوم مى شود كه ابوين او چندى پس ازولادت بمصر رفتند و تا هيروديس پادشاه يهوديه زنده بود در مصر بودند . و ازانـجـيـل لوقا معلوم مى شود كه آنها در ناصره بودند و هر سال ايام عيد به اورشليم مى آمدند و مـسـيـح در سال دوازدهم بى اطلاع ابوين سه روز در اورشليم ماند و يوسف هرگز از زمين يهودا بهيچ ملكى سفر نكرد .