کد سوال : 391
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چرا براى بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتوگو اكتفا نمىشود؟ آيا زنده نگه داشتن ياد عاشورا فقط منحصر به اين است كه انسان سينهزنى و گريه كند، شهر را سياه پوش كند، مردم تا نيمههاى شب به عزادارى بپردازند و حتى گاهى روزها كار و زندگى خود را تعطيل كنند؛ مخصوصاً با توجه به اينكه اين امور ضررهاى اقتصادى به دنبال دارد. آيا ممكن نيست اين خاطرهها به گونه اى تجديد شود كه ضررهاى اقتصادى و اجتماعى كم ترى داشته باشد، مثلاً جلسات بحث، ميزگرد يا سمينارهايى ترتيب داده شود، و با تماشاى بحث و گفت و گو خاطره اين حادثه براى مردم تجديد شود؟!
پاسخ : بحث درباره شخصيت سيدالشهداء(ع) در قالب تشكيل ميزگردها، كنفرانسها، سخنرانى ها، نوشتن مقالات و امثال اين قبيل كارهاى فرهنگى، علمى و تحقيقات، بسيار مفيد و لازم است و البته در جامعه ما نيز انجام مىشود و به بركت نام سيدالشهداء(ع) و عزادارى آن حضرت، بحث، گفت و گو و تحقيقات زيادى درباره اين امور صورت مىگيرد و مردم نيز معارف را فرامىگيرند.
اين فعاليتها به جاى خود لازم است، اما آيا براى اينكه ما از حادثه عاشورا بهره بردارى كامل كنيم، اين اقدامات كافى است؟ يا اينكه امور ديگرى نيز مثل همين عزادارىها به جاى خود لازم است؟
جواب دادن به اين سؤال متوقف بر اين است كه ما نظرى روان شناسانه به انسان بيندازيم و ببينيم عواملى كه در رفتار آگاهانه ما مؤثر است، فقط عامل شناختى و معرفت است يا عوامل ديگرى هم در شكل دادن رفتارهاى اجتماعى ما مؤثر است.
هنگامى كه در رفتارهاى خود دقت كنيم، درمىيابيم كه در رفتارهاى ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسى ايفا مىكنند. يك دسته عوامل شناختى كه موجب مىشود انسان مطلبى را بفهمد و بپذيرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقولهاى كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و يا راههاى ديگر استفاده مىشود.
قطعاً شناخت در رفتار ما تأثير زيادى دارد، اما يگانه عامل مؤثر نيست. عوامل ديگرى هم هستند كه شايد تأثير آنها در رفتار ما بيشتر از شناخت باشد. اين عوامل را به طور كلى احساسات و عواطف، تمايلات، گرايشها مىنامند. اينها سلسله اى از عوامل درونى و روانى است كه در رفتار ما مؤثر است.
هرگاه شما رفتار خود را تحليل كنيد، - خواه رفتار مربوط به زندگى فردى و خانوادگى، خواه رفتار اجتماعى و يا سياسى شما باشد - خواهيد ديد، عامل اصلى كه شما را به انجام آن رفتار واداشته، چه بسا عوامل تحريك كننده و برانگيزاننده باشد.
مرحوم شهيد استاد مطهرى در اين باره مىفرمايند: «عاملى بايد در درون ما باشد تا ما را برانگيزاند. بايد براى هر كارى ميلى داشته باشيم تا آن كار را انجام دهيم. بايد شور و شوقى نسبت به انجام آن كار پيدا كنيم، علاقه اى نسبت به آن كار داشته باشيم تا بر انجام آن اقدام كنيم. فقط شناختْ كافى نيست تا ما را به حركت درآورد. عامل روانى ديگرى نياز داريم تا ما را به سوى كار برانگيزاند و به طرف انجام كار سوق دهد. اين گونه عوامل را انگيزههاى روانى، احساسات و عواطف و مانند آنها مىنامند. اين عوامل در مجموع، ميل به حركت را در انسان به وجود مىآورد، عشق به انجام كار را ايجاد مىكند و شور و هيجان به وجود مىآورد. تا اين عوامل نباشد كار انجام نمىگيرد. حتى اگر انسان به يقين بداند كه فلان ماده غذايى براى بدن او مفيد است، اما تا اشتها نداشته باشد و يا تا اشتهاى او تحريك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمىرود. اگر فرضاً اشتهاى كسى كور شود و يا به بيمارى مبتلا شود كه اشتها پيدا نكند، هر چه به او بگويند كه اين ماده غذايى براى بدن او خيلى مفيد است، تمايلى به خوردن آن پيدا نمىكند؛ پس غير از آن دانستن، بايد اين ميل و انگيزه نيز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعى و سياسى هم همين حكم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعى خوب و مفيد است، تا انگيزه اى براى انجام آن حركت نداشته باشد، حركتى انجام نمىدهد».
حال، بعد از اينكه پذيرفتيم براى حركتهاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى، دو دسته عوامل شناختى و انگيزشى يا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اينكه دانستيم حركت سيدالشهداء(ع) چه نقش مهمى در سعادت انسانها داشته است، متوجه خواهيم شد اين شناخت خود به خود براى ما حركت آفرين نمىشود. هنگامى دانستن و به ياد آوردن آن خاطرهها ما را به كارى مشابه كار امام(ع) و به پيمودن راه او وامىدارد كه در ما نيز انگيزه اى به وجود آيد و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشيم آن كار را انجام دهيم.
خودِ شناخت، اين ميل را ايجاد نمىكند؛ بلكه بايد عواطف ما تحريك شود و احساسات ما برانگيخته شود تا اينكه ما هم بخواهيم كارى مشابه كار او انجام دهيم.
جلسات بحث و گفت و گو و سخنرانىها مىتواند آن بخش اول را تأمين كند؛ يعنى، شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل ديگرى هم براى تقويت احساسات و عواطف لازم داريم، البته خود شناخت، يادآورى و مطالعه يك رويداد مىتواند نقشى داشته باشد، اما نقش اساسى را چيزهايى ايفا مىكند كه تأثير مستقيمى بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامى كه صحنهاى بازسازى مىشود و انسان از نزديك به آن صحنه مىنگرد، اين مشاهده با هنگامى كه انسان بشنود چنين جريانى واقع شده، يا اينكه فقط بداند چنين حادثه اى اتفاق افتاده است، بسيار تفاوت دارد.
نمونه اين مسأله را شما خود بارها تجربه كرده ايد. مكرراً حوادث عاشورا را شنيده ايد و در ذهن شما جاى گرفته است. مىدانيد امام حسين(ع) روز عاشورا چگونه به شهادت رسيد، اما آيا دانستههاى شما اشك شما را جارى مىكند؟ وقتى در مجالس شركت مىكنيد و مرثيه خوان مرثيه مىخواند، مخصوصاً اگر لحن خوبى هم داشته باشد و به صورت جذابى داستان كربلا را براى شما بيان كند، آن گاه مىبينيد كه بىاختيار اشك شما جارى مىشود.
اين شيوه مىتواند در تحريك احساسات شما تأثيرى داشته باشد كه خواندن و دانستن، چنان اثرى را ندارد. به همين نسبت آنچه ديده مىشود، به مراتب مؤثرتر از شنيدنىها است. منظور از اين توضيحات آن بود كه ما علاوه بر اينكه بايد بدانيم چرا ابى عبد الله(ع) قيام كرد، بدانيم كه چرا مظلومانه شهيد شد، بايد اين مطلب به گونهاى براى ما بازسازى شود تا عواطف و احساسات ما برانگيختهتر شود. هر اندازه اينها در برانگيختهتر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤثرتر خواهد بود.
بنابراين صِرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا، نمىتواند نقش عزادارى را ايفا كند. بايد صحنههايى در اجتماع به وجود آيد كه احساسات مردم را تحريك كند. همين كه صبح از خانه بيرون مىآيند، مىبينند شهر سياه پوش شده است، پرچمهاى سياه نصب شده است ... خود اين تغيير حالت، دلها را تكان مىدهد.
گرچه مردم مىدانند فردا محرم است، اما ديدن پرچم سياه، اثرى را در دل آنان مىگذارد كه دانستن اينكه فردا اول محرم است، آن اثر را نمىگذارد. راه انداختن دستههاى سينه زنى با آن شور و هيجان خاص خود مىتواند، آثارى را به دنبال داشته باشد كه هيچ كار ديگر آن آثار را ندارد.
اينجا است كه متوجه مىشويم چرا حضرت امامقدس سره بارها مىفرمود آنچه داريم از محرم و صفر داريم. چرا اين همه اصرار داشت كه عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟ چون در طول سيزده قرن تجربه شده بود كه اين امور نقش عظيمى در برانگيختن احساسات و عواطف دينى مردم ايفا مىكند و معجزه مىآفريند.
تجربه نشان داده كه بيشتر پيروزىهايى كه در دوران انقلاب و يا در دوران جنگ در جبههها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود كه مردم در ايام عاشورا و به بركت نام سيدالشهداء(ع) حاصل مىكردند. اين تأثير كمى نيست. با چه قيمتى مىشود چنين عاملى را در اجتماع آفريد كه اين همه شور و حركت در مردم ايجاد كند؟ اين همه عشق مقدس بيافريند، تا جايى كه افراد را براى شهادت آماده كند؟ اگر بگوييم در هيچ مكتبى و يا در هيچ جامعه اى چنين عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفتهايم.
کد سوال : 392
موضوع : كلام و دين پژوهي>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : چرا در مواردى مثل شهادت امام حسين(ع)، ما قبل از عزا، عزادارى را شروع مىكنيم؟
پاسخ : عزادارىهاى پيش از عاشورا، مقدمه ورود در عزادارى روز عاشورا است. اصل عزادارى براى اباعبداللَّه الحسين(ع) از دستورات و مستحبات اكيد شرع مقدس است؛ اما شكل، نحوه و زمان آن، از عادات و رسوم عرف و مردم تأثير مىپذيرد. به عنوان مثال در بعضى مناطق، عزادارى براى حضرت از روز هفتم آغاز شده و تا سوم امام ادامه دارد و در بعضى مناطق عزادارى از اول محرم تا روز عاشورا برقرار است. در بعضى مناطق نيز، روضههاى مستمر در مواقع مختلف سال - به ويژه از اول محرم تا آخر ماه صفر - ادامه دارد.
تمامى اين اشكال و صورتها، خوب است و اشكالى ندارد. بنابر آنچه گفته شد، مراسم عزادارى و سالگرد درگذشتگان، بستگى به فرهنگ و آداب مردم دارد كه به طور معمول، مراسم سالگرد را در شب قبل مىگيرند و از آنجا كه رحلت و شهادت در سالهاى قبل، اتفاق افتاده، در هر صورت مراسم و عزادارىها در هر زمان انجام شود، بعد از واقعه خواهد بود.
کد سوال : 393
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : وجود رواياتى كه ثواب عزادارى براى امام حسين(ع) را بىحد و مرز ذكر مىكند تا چه اندازه صحيح است؟
پاسخ : عزادارى براى سالار شهيدان، آقا اباعبدالله الحسين(ع) از بزرگترين اسباب تقرب به خداوند و داراى اجر و ثواب فراوان مىباشد. روايات بسيارى در اين خصوص در كتابهاى معتبر وارد شده كه در ميان آنها، احاديث داراى اعتبار كافى و قابل اعتماد نيز فراوان است.
در اين مورد چند نكته اساسى را بايد در نظر گرفت:
1. اين گونهروايات نيز مشتمل بر صحيح و سقيم هستند.
2. مقصود از روايتهايى كه آثار خاصى را براى بعضى از اعمال ذكر كردهاند، اين نيست كه فلان عمل «علت تامه» آن اثر است؛ بلكه مقصود اقتضاى اثر است. «علت تامه» مجموع علل مؤثر بر يك چيز با رفع تمام موانع است. تأثير چنين علتى بر معلول، حتمى و ضرورى است و به هيچ وجه تخلّفبردار نيست. در حالى كه «مقتضى»، يكى از شرايط مؤثر بر يك پديده است كه در صورت نبود موانع، مىتواند اثر كند؛ ولى اگر مانعى بر سر راه آن قرار گيرد، توان تأثير ندارد. چنين چيزى در جهان ماديات و اسباب و مسببات طبيعى نيز هست؛ مثلاً اگر گفته مىشود: «آتش سبب احتراق چوب است»، به نحو مقتضىاست؛ يعنى، تا ديگر شرايط مانند وجود اكسيژن پديدار نشود و موانع بر طرف نگردد، عمل احتراق صورت نخواهد گرفت.
بنابر اين اگر كسى چوب ترى را در آتش اندازد و با گذشت چند دقيقه، از احتراق خبرى نباشد، نبايد در آن گزاره ترديد كند؛ بلكه بايد جست و جو كند كه آيا آن گزاره مشروط بهشرايطى نيز هست يا نه؟ و آيا مانعى براى تأثير آتش در چوب وجود دارد يا خير؟ آن گاه خواهد ديد كه اين گزاره - ضمن دارا بودن ارزش صدق - مشروط به شرايط متعددى است؛ از قبيل وجود اكسيژن و نبود موانعى چون رطوبت در چوب، تناسب ميزان حرارت آتش با مقدار مقاومت چوب و ... ليكن اگر تمام شرايط و رفع موانع مفروض پديد آمد؛ يعنى، علت تامه محقق شد، حتماً چوب آتش خواهد گرفت و تخلّف آن، به معناى كذب گزاره ياد شده است. تأثير اين اعمال نيز به نحو «جزءالعلّه» و «مقتضى» است و همواره باديگر شرايط عمل مىكند.
اما اينكه آن شرايط دقيقاً چيست؟ سهم هر يك تا چه اندازه است؟ آيا تأثير اين عمل و هر شرط ديگرى، در همه موارد يكسان است؟ يا ممكن است در موردى نقش اصلىترى را ايفا كند و در جاى ديگرعامل ديگر؟ مكانيسم تأثير چگونه است؟ آيا ديگر ابزارها را در اثرگذارى تقويت مىكند يا خود مستقيماً اثر مىگذارد؟ اينها و دهها سؤال ديگر، مسائلى است كه ريشه عقلى و فكرى بشر هنوز در حدى نيست كه بتواند به طور كاملاً دقيق، به آنها پاسخ دهد و يكى از خدمات بزرگ پيامبران به بشر، آگاهسازى وى از وجود چنين عاملى است كه عقل به تنهايى قادر به شناخت آن نيست.
آنچه به طور كلى مىتوان با ژرفكاوى فلسفى و تحقيق در نصوص دينى دريافت، اين است كه: دايره عليت، منحصر به علل و معلولات مادى نيست؛ بلكه علل طبيعى مقهور ماوراى طبيعت هستند.
3. گستره كمى و كيفى ثوابهايى كه بر گريه، عزادارى و زيارت امام حسين(ع) ذكر شده است، تعجبى ندارد؛ زيرا در مقابل آن همه ايثار، شجاعت، توكل، رضا، مردانگى، آزادگى و ... و بالاتر مصايبى كه آن حضرت متحمل شدند، اين همه ثواب جا دارد. توجه و دقت در داستان ذيل، اين مطلب را روشنتر مىسازد.
علامه بحرالعلوم به سامرا مىرفت، در راه به مسأله گريه بر امام حسين(ع) - كه باعث آمرزش گناهان مىشود - فكر مىكرد. عربى بر مركبى سوار، مقابلش رسيد و سلام كرد و پرسيد: جناب سيد، شما را متفكر مىبينم؟ اگر مسأله علمى است بفرماييد، شايد من هم چيزى بگويم.
بحرالعلوم فرمود: در اين فكر بودم كه چگونه مىشود حقتعالى اين همه ثواب به زائران و گريهكنندگان حضرت سيدالشهدا(ع) مىدهد؛ مانند آن كه: «هر قدمى كه زائر برمىدارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مىشود، و براى يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيرهاش آمرزيده مىشود؟»
آن سوار عرب فرمود: تعجب مكن! من براى شما مثل مىآورم تا مشكلت حل گردد. سلطانى در شكارگاه از همراهانش دورافتاده بود. در آن بيابان وارد خيمهاى شد و پيرزنى را با پسرش در گوشه خيمه ديد. آنان بزى داشتند كه زندگىشان از شير آن بز تأمين مىشود و غير از آن چيز ديگرى نداشتند. آن پيرزن، بز را براى سلطان ذبح كرد و طعامى حاضر كرد. او سلطان را نمىشناخت و فقط براى اكرام مهمان، اين عمل را انجام داد. سلطان شب را آنجا ماند و روز بعد در ديدار عمومى، واقعه ديشب خود را نقل نمود و گفت: من در شكارگاه از غلامان دور افتادم و در حالى كه شديداً تشنه و گرسنه شده بودم و هوا به شدت گرم بود، به خيمه آن پيرزن رفتم، او مرا نمىشناخت و در همان حال سرمايه او و پسرش بزى بود كه از شير آن، زندگى را مىگذراندند. آن را كشتند و براى من غذا آماده كردند. حال در عوض اين محبت، به اين پيرزن و پسرش چه بدهم و چگونه تلافى كنم؟
يكى از وزيران گفت: صد گوسفند به او بدهيد، ديگرى گفت: صد گوسفند و صد اشرفى به او بدهيد، ديگرى گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.
سلطان گفت: هر چه بدهم كم است. اگر سلطنت و تاج و تختم را بدهم، مكافات به مثل كردهام. چون آنها هر چه داشتند به من دادند، من هم بايد هر چه دارم به آنان بدهم.
حضرت سيدالشهدا(ع) هر چه داشت از مال، اهل و عيال، پسر، برادر، فرزند و سر و پيكر، همه و همه را در راه خدا داد. حال اگر خداوند بر زائران و گريهكنندگان آن حضرت، آن همه اجر و پاداش و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود. اين را فرمود و از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد.V}العبقرى الحسان، ج 1، ص 199، به نقل از اشك حسينى، سرمايه شيعه، ص 36 و 37.{V
کد سوال : 394
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : علت اهميت زيارت عاشورا چيست؟ فوايد آن چيست؟
پاسخ : درباره زيارت حضرت سيدالشهدا روايات فراوانى وجود داردV}كامل الزيارات، ص180.{V و در خصوص زيارت عاشوراى معروف، احاديث متعددى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده است.V}بحارالانوار، ج101، ص290؛ اقبال الاعمال، ص38؛ شيخ طوسى، مصباح المتهجد، صص 538 و542 و 547.{V امام باقر(ع) اين زيارت را به يكى از اصحابش به نام «علقمة بن محمد حضرى» آموزش داده است.
از آن جا كه زيارت نوعى اعلام موضع و مشخص كردن خط فكرى است و آثار سازنده عجيبى دارد، آنچه به عنوان متن زيارتى خوانده مىشود، از نظر محتوا و جهت دهى، از حساسيتى ويژه برخوردار است. به همين جهت ائمه(ع) با آموختن نحوه زيارت به ياران خود، به اين عمل سازنده جهت و غناى بيشترى بخشيدهاند؛ به گونهاى كه زيارتنامههاى رسيده از معصومان(ع) - مانند زيارت جامعه كبيره، عاشورا، آل ياسين و ناحيه مقدسه - گنجينهاى از تعاليم و آموزشهاى عالى آنان است.
زيارت عاشورا - كه از تعاليم امام باقر(ع) است - به سبب آثار سازنده فردى و اجتماعى و بيان مواضع فكرى و عقيدتى شيعه و نشانه گرفتن خط انحراف، اهميت ويژه دارد. شمارى از دستاوردهاى اين زيارت عبارت است از:
T}1. ايجاد پيوند معنوى با خاندان عصمت و تشديد علاقه و محبت به آنان{T
اين محبت موجب مىشود، زائر آن بزرگان را الگوى خويش سازد و در جهت همسويى فكرى و عملى با آنان بكوشد؛ همچنان كه در قسمتى از زيارت، از خدا مىخواهد زندگى و مرگش را يكسره همانند آنان قرار دهد: H}«اللهم اجعل محياى محيا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد»{H.
از آنجا كه اين محبت به خاطر خداوند است - و خاندان عصمت از آن جهت كهالهى و منسوب به اويند، محبوب واقع شدهاند - مايه تقّرب به خداوند است. در قسمتى از زيارت چنين مىخوانيم: H}«اللهم انى اتقرب اليك بالموالاة لنبيك و ال نبيك»{H.
T}2. پيدايش روحيه ظلم ستيزى در زائر{T
تكرار لعن و نفرين بر ستمگران در اين زيارت، موجب پيدايش روحيه ظلم ستيزى در زائر مىشود. او با اعلام برائت و نفرت از ستمگران و ابراز محبتبه پيروان حق و دوستان خاندان عصمت، پايههاى ايمان دينى خود را مستحكم مىكند. مگر ايمان چيزى جز حب و بغض در راه خدا است: H}«هل الايمان الا الحب و البغض»{H؟ مؤمن واقعى در برابر ستم بىموضع نيست. از ستمگر نفرت و انزجار آشكارى دارد و با مظلوم و جبهه حق اعلام همراهى مىكند: H}«يا اباعبدالله انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم»{H.
T}3. دورى جستن از خط انحراف{T
در اين زيارت، ريشههاى ظلم هدف قرار مىگيرد: H}«فلعن الله امةً اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها»{H. ستمى كه در عاشورا تحقق يافت، در قلب تاريخ ستم ريشه دارد. اين ظلم يك حلقه از حلقههاى ستمى است كه باانحراف مسير اصيل خلافت آغاز شد.
T}4. الهام گرفتن، درس آموختن و الگو قرار دادن اسوههاى هدايت{T
در اين زيارت آمده است: H}«فاسئل الله الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم ورزقنى البرائة من اعدائكم، ان يجعلنى معكم فى الدنيا و الآخرة و ان يثبت لى عندكم قدم صدق فى الدنيا و الاخرة»{H. زائر پس از آنكه به حق معرفت پيدا كرد و ستم و ستمگر را شناخت و از آنان دورى جست، با ثبات قدم در مكتب خاندان عصمت و پيروى عملى از آنان، خود را در مسير سعادت دنيا و آخرت قرار مىدهد؛ يعنى، اسوهها و الگوهاى هدايت را - كه از سوى خداوند منصوب شدهاند - سرمشق خود قرار مىدهد و همگامى با آنان را مىطلبد.
T}5. ترويج روحيه شهادتطلبى و ايثار و فداكارى در راه خدا{T
T}6. احياى مكتب و راه و هدف خاندان عصمت{T
کد سوال : 395
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چرا بر دشمنان امام حسين(ع) لعن مىفرستيد. اين كار براى چيست و چرا دشمنان ابى عبد الله(ع) را لعن مىكنيد؟ اين كار نوعى خشونت و بدبينى است. اين يك نوع احساسات منفى است و با منش «انسانِ مدرن» نمىسازد. امروز زمانى است كه بايد با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار كرد. امروز بايد دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. اين روحيه لعن و تبرى و پشت كردن به ديگران خشونتهايى است كه به هزار و چهار صد سال پيش، يعنى زمانى كه امام حسين(ع) را كشتند برمىگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز ديگر جامعه و مردم اين كارها را نمىپسندند. چرا مقيد به صد لعن هستيد؟!
پاسخ : همان گونه كه سرشت انسان فقط از «شناخت» ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف «مثبت» هم ساخته نشده است. آدميزاد موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اين گونه آفريده است.
هيچ انسانى نمىتواند بى غم و يا بى شادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده، استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش بايد خنديد و به جاى خود هم بايد گريست. تعطيل كردن بخشى از وجودمان، به اين معنا است كه از دادههاى خدا در راه آنچه آفريده شده استفاده نكنيم.
دليل اينكه خدا در ما گريه را قرار داده، اين است كه در مواردى بايد گريه كرد. البته مورد آن را بايد پيدا كنيم، و مگر استعداد گريه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا مىكند و اشك از ديدگانش جارى مىشود؟ معلوم مىشود گريه كردن نيز در زندگى انسان، جاى خود را دارد. گريه براى خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب، در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا مىكند؛ اين طبيعت انسان است كه در مواردى بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مىكنند، نسبت به كسانى كه كمالى دارند، - خواه كمال جسمانى، يا كمال عقلانى يا روانى و يا عاطفى - به ابراز علاقه و محبت بپردازيم.
هنگامى كه انسان احساس مىكند، در جايى كمالى و يا صاحب كمالى يافت مىشود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا مىكند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمنى» قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كه كسى را كه به او خدمت مىكند دوست بدارد؛ فطرتش نيز بر اين است كه كسى را كه به او ضرر مىزند، دشمن بدارد.
البته ضررهاى مادىِ دنيوى براى مؤمن اهميتى ندارد. چون اصل دنيا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى كه دين و سعادت ابدى را از انسان بگيرد، آيا قابل اغماض است؟ قرآن مىفرمايد: A}«ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدواً»{A؛ V}فاطر (35)، آيه 6. {Vشيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمنى كنيد. با شيطان ديگر نمىشود لبخند زد و كنار آمد، وگرنه انسان هم مىشود شيطان.
اگر بايد با اولياى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمنى كرد. اين فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه مىشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مىپذيرد و حرفهاى آنان را قبول مىكند. كم كم شيطان ديگرى مثل آنها مىشود.
به عبارت ديگر، دشمنى با دشمنان، سيستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مىكند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبهاى دارد كه مواد مفيد را جذب مىكند، يك سيستم دفاعى نيز دارد كه سموم و ميكربها را دفع مىكند. اين سيستم با ميكرب مبارزه مىكند و آنها را مىكشد. كار گلبولهاى سفيد همين است. اگر سيستم دفاعى بدن ضعيف شد، ميكربها رشد مىكنند. رشد ميكربها به بيمارى انسان منجر مىشود و انسان بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود.
اگر بگوييم ورود ميكرب به بدن ايرادى ندارد! به ميكرب خوش آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد! احترامتان واجب است! آيا در اين صورت بدن سالم ميماند؟
بايد ميكرب را از بين برد. اين سنت الهى است. اين تدبير و حكمت الهى است كه براى هر موجود زندهاى، دو سيستم در نظر گرفته است: يك سيستم براى جذب و ديگرى سيستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمىتواند به حيات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. اين قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا مىكند. در روح انسان نيز بايد چنين استعدادى وجود داشته باشد. بايد يك عامل جاذبه روانى داشته باشيم تا از كسانى كه براى ما مفيد هستند، خوشمان بيايد، دوستشان بداريم، به آنها نزديك شويم. از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم.
چرا انسان بايد افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براى اينكه وقتى به آنان نزديك مىشود، از آنها استفاده مىكند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند و در پيشرفت جامعه مؤثرند بايد ابراز دوستى كرد و در مقابل، بايد عملاً با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد: A}«قد كانت لكم اسوة حسنةفى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انّا برئاء منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه، كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتّى تؤمنوا باللّه وحده»{A؛ V}سوره ممتحنه (60)، آيه 4.{V.
قرآن مىفرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم(ع) و ياران او تأسى كنيد. مىدانيد كه حضرت ابراهيم(ع) در فرهنگ اسلامى جايگاه بسيار رفيعى دارد. پيغمبر اكرم(ص) هم مىفرمود من تابع ابراهيم هستم.
اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهيم(ع) به اين دين و آيين داد: A}«هوسمّاكم المسلمين من قبل»{A؛ V}سوره حج (22)، آيه 78.{V خداوند مىفرمايد شما بايد به ابراهيم(ع) تأسى كنيد. كار ابراهيم(ع) چه بود؟ ابراهيم(ع) و يارانش به بتپرستانى كه با آنها دشمنى كردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند، گفتند: H}«انّا برئاء منكم»{H؛ ما از شما بيزاريم. اعلان برائت كردند. بعد به اين هم اكتفا نمىكند، مىفرمايد: بين ما و شما تا روز قيامت دشمنى و كينه برقرار است؛ مگر اينكه دست از خيانتكارى خود برداريد.
تنها دوستى دوستان خدا كافى نيست؛ اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعى بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است اين است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسيم.
گاهى متأسفانه امور مشتبه مىشود. در موردى كه بايد جذب كنيم، عملاً به دفع مىپردازيم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است و يا اگر براى او توضيح دهيم، از روى انصاف قبول خواهد كرد؛ نسبت به چنين كسى نبايد دشمنى كرد. صِرف اينكه كسى مرتكب گناهى شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد؛ بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم. او بيمارى است كه بايد به پرستارىاش پرداخت. در اين مورد جاى اظهار دشمنى نيست؛ مگر كسى كه تعمد داشته باشد و به طور علنى گناه را در جامعه رواج دهد. اين ديگر خيانت است، و بايد با چنين شخصى دشمنى كرد.
ما نمىتوانيم از بركات حسينى استفاده كنيم؛ مگر اينكه اول دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم. قرآن هم اول مىفرمايد: A}«أشدّاء على الكفّار»{A،V}فتح (48)، آيه 29.{V بعد مىفرمايد: A}«رحماء بينهم»{A.V}همان. {Vپس در كنار سلام، بايد لعن هم باشد. در كنار ولايت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نيز بايد باشد.
کد سوال : 396
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : گريه در فرهنگ شيعى چه جايگاهى دارد كه اين همه بر آن تأكيد شده است؟
پاسخ : ابتدا بايد به اين نكته توجّه كرد كه در جهان هستى، بسيارى مطالب از اسرار است و انسانها از آنها بىخبرند. برخى نيز تنها به ظواهر پديدهها توجّه دارند و فهم خويش را در همان نمود، محدود مىكنند و هيچگاه نمىانديشند كه در وراى امر ظاهرى، امرى مهمتر و عظيمتر نهفته است.
گريه نيز از جمله همين امور است. بسيارى تخيّل مىكنند كه گريه صرفاً امرى است حكايتگر و نشاندهنده تألّم و عواطف آدمى. برخى نيز كودكانه گريه را به باد استهزا گرفته، آن را نشانهاى از ارتجاع تلقى مىكنند. عدهاى ديگر منتقدانه مىگويند: گريه جز خمودى، چيز ديگرى به ارمغان نمىآورد و حال آن كه دنياى امروز، دنياى تحرّك و نشاط است و انسان جديد طالب شادى است؛ نه تشنه آب چشم.
اميدواريم با توضيحى مختصر از ابعاد گوناگون اين پديده، ديدگاه تشيع در خصوص حقيقت و جايگاه گريه مشخص شود.
T}الف. انواع گريه{T
گريه انواع و اقسامى دارد كه مهمترين آن با شرحى مختصر چنين استV}در اين خصوص نگا: تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج 2، دفتر 2، صص 263 - 272.{V:
1. گريه ترس و هراس: اين نوع گريه غالباً در اطفال وجود دارد و در واقع كودك با اين وسيله، ترس خويش را نمايان مىكند.
2. گريه جلب ترحّم: خود بر دو قسم است: «طبيعى» كه بسيار مؤثر و برانگيزاننده است؛ مانند گريه كودكى كه پدر و مادر خويش را از دست داده است. «تصنعى»؛ كه در ظاهر به ديگران مىخواهد بباوراند كه ناراحت و اندوهگين است.
3. گريه غم و اندوه: اين گريه انعكاسى از ظلمتى كه فضاى درون را فرا گرفته ابراز مىكند. جنبه مثبت اين نوع گريه تنها تخليه درون است و به همين جهت است كه پس از آن، آدمى كمى احساس آرامش مىكند.
4. گريه شوق و شادى: اين نوع گريه ناشى از رقّت قلبى است كه غالباً پس از دورهاى از يأس و نااميدى درباره موضوعى نمودار مىگردد.
5. گريه تقوا و رشد روحانى: اين نوع گريه مختص مردان و زنان الهى است و بيان سوز درون و ابراز عجز و پشيمانى، پريشانى، توبه و عشق به معبود است. اين گريه، موجب پالايش روح و زمينهساز قرب به خداوند است.
گريه تقوا و پرهيزگارى، همان اشكى است كه اگر از سوز دل، بر گونهها جارى گردد؛ توجه حضرت حق را به بنده خود جلب كرده، بستر رحم و فضل او را فراهم مىسازد.
P}تا نگريد ابر، كى خندد چمن{E}تا نگريد طفل، كى جوشد لبن{P
P}طفل يك روزه همى داند طريق{E}كه بگريم تا رسد دايه شفيق{P
P}تو نمىدانى كه دايه دايگان{E}كم دهد بىگريه شير او را رايگان{P
P}گفت: فليبكوا كثيراً گوشدار{E} تا بريزد شير فضل كردگار{P
V}مثنوى، ج 3، دفتر 5.{V
براى اين گريه عواملى شمارش كردهاند:
5-1. ندامت از گناهان؛ گاهى اشك مردان الهى، به دليل پشيمانى از گناهى است كه مرتكب شدهاند. اين اشك باعث مىشود كه آدمى از عمل زشت خود پشيمان گشته، عزم خود را بر ترك افعال ناپسند تقويت كند، چنان كه امام على(ع) مىفرمايد: «خوشا كسى كه به فرمانبردارى پروردگار روى آرد و بر گناه خود بگريد»V}نهجالبلاغه، خ 176، ص 185.{V.
P}ورنمىتانى به كعبه لطف پر{E}عرضه كن بيچارگى بر چارهگر{P
P}زارى و گريه قوى سرمايهاى است{E}رحمت كلى قوىتر دايهاى است{P
P}دايه و مادر بهانهجو بود{E}تا كه كى آن طفل او گريان شود{P
P}طفل حاجات شما را آفريد{E}تا بناليد و شود شيرش پديد{P
P}گفت: ادعو الله بىزارى مباش{E}تا بجوشد شيرهاى مهرهاش{P
V}مثنوى، ج 1، دفتر 2.{V
5-2. احساس ابهام در بازگشت نهايى به سوى خدا؛ مشتاقان كوى الهى هميشه خود را در خطر مىبينند و نگران از آن كه آينده چه خواهد شد؟ و آنان چگونه به منزل مقصود بار خواهند يافت و با چه كيفيتى در محضر پروردگار حاضر خواهند شد؟! آيا تا رسيدن به معبود ازلى، از خدعههاى نفس و مكر شيطان در اماناند؟ اين نگرانى و احساس ابهام در رجعت به سوى خداوند، موجب گريه آنان مىشود.
فرازهايى از مناجات امام سجاد(ع) حكايتگر اين عامل است: H}«و مالى لا ابكى ولا ادرى الى مايكون مصيرى و ارى نفسى تخادعنى و ايامى تخاتلنى و قد خفقت عند رأسى اجنحة الموت فما لا ابكى، ابكى لخروج نفسى، ابكى لظلمة قبرى ابكى لضيق لحدى ...»{H؛ V}مفاتيحالجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.{V.
5-3. شوق و محبت؛ دوستداران حقيقى پروردگار، از آنجا كه تنها محبوبرا او مىدانند، گاهى از شوق و نشاط لقاى او مىگريند و زمانى از هجران او در شكوهاند. چنين گريهاى هم از فراق يار است و هم از شوق ديدار او.
P}ز دو ديده خون فشانم زغمت شب جدايى{E}چه كنم كه هست اينها گل خير آشنايى{P
V}حافظ.{V
5-4. خشيت؛ ترسى مبتنى بر بينش و فهم است و هنگامى كه مردان و زنان الهى، عظمت خداوند را درك مىكنند - البته به قدر فهمشان - خوف از حضرتش پيدا كرده، اين ترس موجب گريستن آنان مىشود. امام صادق(ع) مىفرمايد: «هر چشمى در روز قيامت گريان است، مگر چشمى كه از محارم خدا اجتناب كند و چشمى كه شب را در طاعت خدا بيدار باشد و چشمى كه در دل شب از خشيت خدا گريه كند».V}اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب البكاء.{V
5-5. فقدان دوستان حقيقى؛ از آنجا كه از ديدگاه آيات قرآن و روايات، محبوبان الهى در شمار دوستان حقيقى به شمار مىآيند و محبت به آنها، محبت به خدا است؛ V}نگا: دوستشناسى و دشمنشناسى در قرآن، فصل 3.{V در صورت فقدان ظاهرى چنين محبوبانى، مردان الهى گرياناند و گريه آنها در واقع به دليل هجرانى است كه در مراتب پايينتر از محبوب ازلى و انسانهاى كامل، براى آنان پيش آمده است.
P}اين محبت از محبتها جداست{E}حبّ محبوب خدا حبّ خداست{P
گريه ائمه(ع) بر يكديگر، گريه رسول اكرم(ص) بر از دست دادن حمزه و همسر خود و ... همه ريشه در چنين گريهاى دارد.V}نگا: السيرة الحلبيه، ج 2، ص 247؛ بحارالانوار، ج 36، ص 349، ج 43، ص 238، ج 28، ص 37، ج 22، ص 484، همان، ج 82، ص 104، همان، ج 42، ص 283 و ص 288 و ... .{V
5-6. نداشتن فضايل و اوصاف راستين؛ گاهى اشك مردان الهى بر نبود اوصافى است كه بايد در وجودشان تجلى مىيافت و اين گريه در هنگام انديشه در داشتههاى انسانهاى برتر و راه طىكردهها و فقدان آن در گريه كننده؛ شدت مىگيرد و موجب آن مىشود كه آدمى در نيل به آن اوصاف كوشش كند.
P}به كنج ميكده گريان و سرفكنده شدم{E}چرا كه شرم همى آيدم زحاصل خويش{P
V}حافظ.{V
فرازى از دعاى امام سجاد نيز حكايتگر اين عامل است: H}«واعنى بالبكاء على نفسى فقد افنيت با التسويف والآمال عمرى»{H؛ V}دعاى ابوحمزه ثمالى.{V.
T}ب. گريه ارزشى{T
هر چند در خصوص انواع گريههاى ديگر، منعى وارد نشده است؛ ولى آنچه كه در آموزههاى قرآنى و روايى بر آن تأكيد شده است؛ همان گريه تقوا و رشد روحانى است. گريهاى كه در اين سوى پرده، «سوز دل» و در آن سوى پرده «آرامش، لذت، ابتهاج و كرامت» است.V}اصول كافى، ج 2، كتابالدعاء، باب البكاء.{V اين سو، «غم و پريشانى دل» است و آن طرف، «ابتهاج، شراب طهور و لذت شهود».V}بحارالانوار، ج 73، ص 157.{V
P}شاد از غم شو كه غم دام لقاست{E}اندر اين ره سوى پستى ارتقاست{P
P}غم يكى گنجست و رنج تو چوكان{E}ليك كى درگيرد اين در كودكان{P
V}مثنوى، ج 2، دفتر 3.{V
اين طرف گريه روحانى، گريه كردن است و در همان حال آن سوى قضيه، به حضرت معبود نزديك شدن.V}اصول كافى، همانجا.{V
P}حافظا شايد اگر در طلب گوهر وصل{E}ديده دريا كنم از اشك ود ر او غوطه خورم{P
از ديدگاه قرآن و روايات اين گريه، داراى خصايص ذيل است:
يكم. منشأ آن فهم و شعور است؛ گريه رشد روحانى - باتمام عواملش - از فهم و شعور سرچشمه مىگيرد و از روى تقليد و گمان جارى نمىشود.
P}گريه پرجهل و پرتقليد و ظن{E}نيست همچون گريه آن مؤتمن{P
P}تو قياس گريه بر گريه مساز{E}هست زين گريه بدان راه دراز{P
V}مثنوى، ج 3، دفتر 5.{V
قرآن مىفرمايد: «اى رسول ما! به امت بگو: شما به اين كتاب ايمان بياوريد يا نياوريد (مرا يكسان است) به درستى كه به آنان كه پيش از اين به مقام علم و دانش رسيدند، هرگاه اين آيات برايشان تلاوت شود همه با كمال خضوع و فروتنى سر طاعت بر حكم آن فرود آورند و گويند: پروردگار ما! پاك و منزّه است. البته وعده خداى ما محقّق واقع خواهد شد و آنها با چشم گريان همه سر به خاك عبوديت نهاده و پيوسته بر خوف و ترسشان از خدا مىافزايد».V}اسراء (17)، آيه 107 - 109.{V
از اين آيات به روشنى استفاده مىشود كه: هر كس از علم بالا، فهم بالا و معرفت بالا بهرهمند باشد؛ با شنيدن آيات قرآن به حقايق پى مىبرد و در اين حال در محضر ربوبى، صورت بر خاك مىنهد و با سوز دل اشك مىريزد به اميد آن كه به اشك چشم او نظرى شود و عنايتى به سراغ وى آيد. بنابراين آن كه نمىفهمد، نه سوزى در دل دارد و نه اشكى در چشم.
P}آب در جوزان نمىگيرد قرار{E}زانك آن جو نيست تشنه و آب خوار{P
V}مثنوى، ج 1، دفتر 2.{V
مثلاً شخصى كه نمىفهمد حقيقت گناه چيست و گناه چه تأثير سويى در روح آدمى مىگذارد؛ به راحتى معصيت مىكند و همين معاصى موجب قساوت قلب او شده و قلب قسى، هيچگاه سوز دل ندارد تا اشكى داشته باشد. از اين رو در روايات وارد شده كه: خشكى چشم به دليل قساوت قلب استV}ميزانالحكمة، ج 1، ص 455، روايت 1845.{V و قساوت قلب تنها به واسطه كثرت گناهان ايجاد مىشودV}همان، ح 1846.{Vو معالاسف اين بدبختى نيز ريشه در جهل و عدم معرفت دارد.
P}تا نداند خويش را مجرم عنيد{E}آب از چشمش كجا داند دويد{P
V}مثنوى، ج 3، دفتر 5.{V
دوم. گريه سرمايه جهاد اكبر است؛ در جنگ با دشمن درونى، اسلحه انسان آه و گريه است؛ چنان كه حضرت على(ع) در دعاى شريف كميل فرموده است: H}«و سلاحه البكاء»{H. خداوند اين اسلحه كارآمد را به همه داده است؛ ولى افسوس كه قدر و منزلت آن را نمىشناسيم.
سوم. گريه از انعام و تفضلات الهى است؛ خداوند متعال مىفرمايد: «آنان كسانى از پيامبران بودند كه خداوند برايشان نعمت ارزانى داشت: از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح بر كشتى سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه آنان را هدايت نموديم و برگزيديم و هرگاه آيات خداى رحمان برايشان خوانده مىشد، سجدهكنان و گريان به خاك مىافتادند»V}مريم (19)، آيه 58{V.
خداوند در اين آيه، سوز دل و گريه را از خصوصيات بارز پيامبران - كه تعليم دهندگان عارفان واقعىاند - مىشمارد.
P}سوز دل، اشك روان، آه سحر{E}اين همه از نظر لطف شما مىبينم{P
V}حافظ.{V
چهارم. گريه از علايم الهى بودن عبد است؛ خداوند متعال مىفرمايد: «و چون آياتى كه به رسول فرستاده شد بشنوند، از ديدگان آنان اشك جارى مىشود؛ زيرا حقانيت آنچه بر رسول نازل شده شناخته، گويند: بارالها! ما به رسول تو محمد و كتابت قرآن ايمان آورديم، ما را در زمره گواهان صديق او بنويس»V}مائده (5)، آيه 83.{V.
پنجم. باطنش خنده و شادى است؛ گريه ارزشى از جمله اسرار الهى است كه در اين سوى پرده، سوز و آتش است؛ ولى در آن سوى پرده، شادى، ابتهاج، لذت و لقا است.V}مقالات، ج 3، ص 379.{V
P}آتشى را شكل آبى دادهاند{E}واندر آتش چشمهاى بگشادهاند {P
V}مثنوى، ج 3، دفتر 5.{V
اين طرف غم و پريشانى دل و اشك ديدهها است و آن طرف شادى دل.
P}غبار غم برود، حال به شود حافظ{E}تو آب ديده ازين رهگذر دريغ مدار{P
T}ج. گريه ارزشى در روايات{T
منزلت گريه ارزشى - كه همان گريه رشد و تقواى روحانى است - از پارهاى روايات، از جمله احاديث ذيل روشن مىشود:
1. امام صادق(ع) مىفرمايد: «نزديكترين حالت بنده نسبت به پروردگار عزّوجل، حالتى است كه او در سجده با گريه است».V}اصول كافى، همانجا.{V
2. امام باقر(ع) مىفرمايد: «هيچ قطرهاى نيست كه نزد خداى عزوجل محبوبتر باشد از قطره اشك در ظلمت شب كه از خوف خدا باشد و غير از جانب او منظورى نباشد».V}همان.{V
3. H}«واعوذ بك من قلب لايخشع و من عين لاتدمع»{H؛ «پناه مىبرم به تو از قلبى كه خاشع و چشمى كه اشكبار نباشد».V}مفاتيحالجنان، دعاى بعد از زيارت اميرالمؤمنين.{V
4. H}«واعنى بالبكاء على نفسى»{H؛ «و مرا به گريه به حال خود يارى كن».V}دعاى ابوحمزه ثمالى.{V
5. امام صادق(ع) مىفرمايد: «اگر اشك چشمى نداشتى براى گريستن، حالت تباكى و حزن و اندوه داشته باش».V}مرآةالعقول، ج 12، ص 56.{V
P}چو نالان آيدت آب روان پيش{E}مدد بخشش زآب ديده خويش{P
کد سوال : 397
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : رواياتى درخصوص گريه بر امام حسين(ع) بيان كرده، بگوييد فلسفه گريه بر امام حسين(ع) چيست؟
پاسخ : برخى از روايات در خصوص گريه بر امام حسين(ع) عبارت است از:
1. امام معصوم(ع) فرمود: «هر چشمى در روز قيامت به جهت سختىها، گريان است؛ مگر چشمى كه بر امام حسين(ع) گريسته باشد، اين چشم خندان و بشاش است».V}الخصائص الحسينيه، ص 140.{V
2. امام رضا(ع) مىفرمايد: «گريه بر امام حسين(ع) گناهان بزرگ را محو مىكند».V}مسند امام رضا(ع)، ج 2، ص 27 .{V
3. امام صادق(ع) مىفرمايد: «كسى كه به ياد امام حسين(ع) به مقدار بال مگسى، اشك از چشمانش جارى شود؛ ثوابش بر خداوند است و خداوند به كمتر از بهشت براى او راضى نمىشود».V}بحارالانوار، ج 44، ص 291.{V
4. از امام معصوم(ع) نقل شده است: «هر كه بگريد يا بگرياند يا حالت اندوه و گريه داشته باشد، بر مصيبت امام حسين(ع)، بهشت براى او واجب مىشود».V}الخصائص الحسينيه، ص 142.{V
5. امام رضا(ع) مىفرمايد: «... پسر شبيب! اگر مىخواهى براى چيزى گريه كنى، پس براى حسين بن على(ع) گريه كن كه او را ذبح كردند؛ چنان كه گوسفند را ذبح مىكنند ... پسر شبيب! اگر براى حسين چنان گريه كنى كه اشكهايت بر گونههايت جارى شود، خداوند همه گناهان كوچك و بزرگ تو را مىآمرزد، اندك باشد يا بسيار ...».V}بحارالانوار، ج 44، ص 285.{V
در مورد حكمت گريه بر امام حسين(ع) مطالبى بيان شده كه به نظر مىرسد به تنهايى صحيح نباشد؛ از جمله:
الف. گريه ذاتاً خوب و سبب پالايش روح است؛ كه اين پالايش روحى در مجالس عزادارى امام حسين(ع) بيشترين ثمربخشى را دارد.
ب. گريه بر امام حسين(ع) به عنوان تشكّر و سپاس از او است؛ ولى اين مطلب صحيح نيست؛ زيرا اگر ما موظف به تشكر از امام حسين(ع) بوديم، راه ديگرى براى تشكر وجود نداشت كه با آه و اندوه و حزن اين سپاس را عينى سازيم و اصلاً آيا آن حضرت نيازمند به تشكّر است؟!
ج. امام حسين(ع) از گريه ما بهرهمند مىگردد؛ از آنجا كه با گريه به رشد معنوى مىرسيم و واسطه اين فيض ياد امام حسين(ع) است در نتيجه به مقامات آن حضرت نيز اضافه مىشود.
د. برخوردارى از ثواب و شفاعت؛
اين فوائد هر چند براساس بعضى تحليلها و روايات در حد خود صحيح است؛ ولى آيا نمىتوان حكمت مهمتر، با ارزشتر و فراتر از معاملات اين چنينى، در وراى گريه در نظر گرفت تا مجبور شويم حكمت گريه بر امام حسين(ع) را در يك شفاعت و ثواب و يا تشكر، منحصر و محدود سازيم؟!
با توجه به آنچه كه در حقيقت گريه رشد روحانى و تقوا و نيز فلسفه عزادارى امام حسين(ع) مطرح است؛ مىتوان گفت حكمت گريه بر اباعبدالله(ع) دو امر مهم و اساسى است كه هر يك به نوبه خود اثر وضعى خاصى بر جاى مىگذارند:
يكم. بُعد اخلاقى؛ چنان كه روشن است، گريه ارزشى در فرهنگ شيعى اولاً، گريهاى است كه موجب تعالى و رشد روح است و ثانياً سرچشمه آن معرفت است. گريه بر امام حسين(ع)، يا به جهت ياد كردن غم و اندوه از دست دادن عاشق حقيقى خداوند متعال است كه تجلىگاه اوصاف الهى بود و مؤمنان، بوى گل را از گلاب او استشمام مىكردند.
P}چون كه گل رفت و گلستان شد خراب{E}بوى گل را از كه بوييم، از گلاب{P
و يا به دليل عقبماندگى روحى و نداشتههاى خود، در مقابل مناقب و فضايل آن بزرگوار و ياران باوفايش است. در واقع گريه بر اين است كه حبيببن مظاهر كه بود و چه داشت و من كيم و چه در كف دارم؟ اشك ريختن بر علىاكبر، ناله بر خود است كه آن جوان رشيد چه فضايلى را دارا بود و من تا چه اندازه آن خصلتها را دارم؟ و ... .
اگر گريه ما از اين منشأ دور است، بايد بكوشيم اشك و آه خود را به اين سمت سوق دهيم تا بر اثر آن، روحمان تعالى يابد. در حقيقت اين گريه، نشان دادن دردى است كه انسان را به حركت و جوشش وامىدارد تا خود را به آن درجه از كمالات برساند و اين چنين اشكى انسانساز است.
دوم. بعد اجتماعى؛ اگر گريه بر اباعبدالله(ع)، از سر معرفت باشد و منشأ آن نيز بعد اخلاقى اين حركت باشد؛ قطعاً اين حزن و اندوه، پس از آن كه موجب تحوّل درونى انسان گرديد، زمينه را براى تحولات اجتماعى فراهم مىسازد. وقتى گريه بر امام حسين(ع)، گريهاى در جهت تعالى روح شد و موجب گرديد كه آدمى در فضايل اخلاقى و فردى خود، تأمل و تجديدنظر كند؛ قطعاً اين تحوّل درونى، زمينه را براى ساختن اجتماعى در راستاى اهداف متعالى اسلام فراهم خواهد ساخت.
زمانى كه انسان متوجّه شد كه حضرت ابا عبدالله(ع) براى چه، چرا و چگونه دست به قيام زد و آن اثر جاودانه را بر قلم خون، بر صفحه تاريخ نگاشت و با اين معرفت بر اثر گريه درونش متحول گرديد؛ اين تغيير بر عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و او مىكوشد تا جلوى فساد وانحراف دين را گرفته و آزادى، جوانمردى و ديندارى را نه تنها در روح خود، بلكه در جامعه نيز حكمفرما سازد.
به بيان ديگر، در واقع گريه بر اباعبدالله(ع)، با يك واسطه زمينه را براى حفظ آرمانهاى آن حضرت و پياده كردن آن فراهم مىسازد و به همين دليل مىتوان گفت: يكى از حكمتهاى گريه بر امام حسين(ع)، ساختن جامعه براساس الگوى ارائه شده از سوى او است و شايد مراد از اين كه گفته مىشود: H}«ان الاسلام بدؤه محمدى و بقائه حسينى»{H همين باشد كه بقاى مكتب اسلام - خصوصاً تشيع - وامدار گريه بر امام حسين(ع) است.
کد سوال : 398
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چه كنم در هنگام عزادارى و ذكر مصيبت قلب من بشكند و اشك بريزم؟
پاسخ : اولاً، خود حالت تباكى و حزن و اندوه داشتن در هنگام ذكر مصيبت، امرى ارزشمند است؛ چنان كه در روايات بدان تصريح شده است.V}خصائص الحسينيه، ص 142 و وسائلالشيعة، ج 4، ص 1121، ص 1124.{V
ثانياً، منشأ گريه ارزشى، معرفت است؛ ازاينرو اگر احساس مىكنيم كه در هنگام ذكر مصيبت، حالت گريه نداشته و اشكى از چشمانمان جارى نمىشود، حتى قلبمان نيز متأثر و اندوهگين نمىگردد - البته به شرط آن كه مطمئن باشيم نداشتن اشك ريشه در عوارض جسمانى ندارد - بايد زمينههاى ايجاد و توسعه معرفت به اهلبيت(ع) را در خود تقويت كرده و موانع معرفت را از ميان برداريم.
زمينههاى ايجاد و توسعه معرفت به اهلالبيت(ع) عبارت است از:
1. مطالعه تاريخ زندگانى آنان،
2. مطالعه و تفكّر در سخنان ايشان،
3. شناخت خدا؛ زيرا آنان تجلىگاه اوصاف الهىاند وبا شناخت خدا و اوصاف او، مىتوان فضايل آنان را دريافت.V}نگا: آيين مهرورزى، بخش محبت به اهلبيت(ع).{V
موانع معرفت؛ عمدتاً به عملكرد ما برگشته، موجب قساوت قلب مىشودV}«من علامات الشقاء جمود العين» [حضرت رسول(ص)]، ميزانالحكمه، ج 1، ص 455، روايت 1845 و قال على(ع): «ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب و ما قست القلوب الالكثرة الذنوب». [همان، ص 455، روايت 18406]. {Vو موجب مىگردد كه حتى احساسات و عواطف ما در سيطره عقل ما نباشد. اين موانع عبارتند از:
1. زياد سخن گفتن درغير ذكر خداV}بحارالانوار، ج 71، ص 281.{V،
2. گناه زيادV}همان، ج 70، ص 55.{V،
3. آرزوى زيادV}همان، ج 78، ص 83.{V،
4. گوش سپارى به امور لهوV}بحارالانوار، ج 75، ص 370.{V،
5. جمع كردن مالV}مستدركالوسائل، ج 2، ص 341.{V،
6. ترك عباداتV}تنبيه الخواطر، ص 360.{V،
7. همنشينى با افراد گمراه و ستمگرV}بحارالانوار، ج 1، ص 203.{V،
8. همنشينى با افراد فرومايه و پستV}همان، ج 77، ص 45.{V،
9. خنده زيادV}همان جا.{V.
براى از بين رفتن قساوت قلب، در روايات امورى ذكر شده كه مهمترين آنها عبارت است از:
1. ياد مرگV}همان، ج 14، ص 309.{V،
2. پند و اندرزV}همان، ج 77، ص 199.{V،
3. تفكر در آيات الهى، قيامت و حال خويشتنV}همان، ج 78، ص 115.{V،
4. همنشينى با انديشمندانV}همان، ص 308.{V،
5. معاشرت با اهل فضلV}معجم الفاظ غررالحكم، ص 863.{V،
6. گفت و گوى علمىV}بحارالانوار، ج 1، ص 203.{V،
7. اطعام تهىدستانV}مشكاةالانوار، ص 107.{V،
8. مهربانى و محبت به ايتامV}همانجا.{V،
9. ذكر خداV}نهجالبلاغه، خ 222.{V،
10. ذكر فضايل و مناقب و مصائب اهلبيت(ع)V}همانجا.{V،
11. قرائت قرآنV}همان، خ 176.{V،
12. استغفارV}بحارالانوار، ج 93، ص 284.{V.
مهمتر از تمامى اين امور، آن است كه از خداوند متعال عاجزانه بخواهيم: به ما چشم اشكبار عنايت كند و در اين ميان، اهلبيت(ع) را واسطه قرارداده و از خود آنان نيز استمداد جوييم.
P}چون زتنهايى تو نوميدى شوى{E}زير سايه يار خورشيدى شوى{P
P}رو بجو يار خدايى را تو زود{E}چون چنان كردى خدا يار تو بود{P
V}مثنوى، دفتر 2، ابيات 22 و 23.{V
کد سوال : 399
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا صرف گريه كردن و عزادارى براى امام حسين(ع) براى افرادى كه دچار روزمرگى و معاصى هستند، مىتواند سودمند باشد؟
پاسخ : با توجّه به حقيقت «شفاعت» پاسخ به اين پرسش روشن مىشود. در برخى روايات، مواردى ذكر شده كه موجب مىگردد انسانها از گناهان، آلودگىها، تعلّقات و وابستگىها پاك گردند.
براساس روايات سرّ اين شفاعت - كه يكى از مصاديق آن گريه بر اهلبيت و خصوصاً امام حسين(ع) بوده و هم گناهكاران را فرا مىگيرد و هم غيرگناهكاران را - برقرارى رابطه خاص ميان انسان و معصومان(ع) است؛ يعنى، هر انسانى كه با انسانى در زندگى دنيوى در ارتباط روحى بوده، هر دو در يك راه بودند، همفكرند، همسليقه، همعقيده و همروش بودند، با هم آشنا بوده و به يكديگر معرفت داشتند؛ نسبت به يكديگر محبت و مودت داشتند واز نظر واقعيت يك رابطه تكوينى ميان اين دو انسان برقرار است.
بنابراين هر شخصى كه به معصومان(ع) معتقد بوده و مطيع آنان باشد و حدالمقدور به گفتههايشان عمل كند، فكرش، فكر آنان و عقيدهاش، عقيده آنان يا دستكم مشابه آنان باشد و بر اين اساس به ايشان محبت و معرفت داشته باشد؛ اين همه، بيانگر آن است كه ميان او و معصومان(ع) رابطهاى هست؛ يعنى، رابطه درونى ميان وجود او و وجود معصومان در عالم ارواح و عالم باطن برقرار است. هر چه سنخيت او با معصومان(ع) بيشتر باشد، اين ارتباط به همان اندازه قوىتر خواهد بود. هر چه كاملتر باشد، رابطهاش بيشتر و هر چه ناقصتر باشد رابطهاش كم و كمتر خواهد بود.
وقتى اين رابطه رابطه تكوينى و واقعى پديد آمد؛ موجب مىشود تا وحدتى ميان او و معصومان ايجاد شود و اين وحدت نتيجه خود را در قيامت به اين صورت نشان مىدهد كه معصومان(ع) وى را - كه يا گناهكار و آلوده است يا دلبسته و وابسته به غير خدا - با جذبه خاص خود براساس وحدت و ارتباط تكوينى كه با آنها پيدا كرده است، به سوى بالا كشيده و در رسيدن به جايگاه بهشتى و لقاى حق و نجات از عذابها و رنجها يارى مىدهند.
با توجه به سرّ شفاعت، درخواهيم يافت كه در آدمى، بايد آمادگى لازم و كشش به سوى خدا وجود داشته باشد تا با ضميمه شفاعت آنان، از گناه و تعلّق رهايى يابد و اين آمادگى تنها در پرتو همرنگى با روح آنان ميسر مىشود؛ يعنى، اين نوع شفاعت، تنها به افرادى تعلق مىگيرد كه مؤمن بوده، عمل صالح داشته باشند و خداوند تا حدى از ايشان راضى بوده و آنان مطيع اوامر الهى و معصومان و پيرو راستين آنان باشند و خيلى طاغى و عاصى نباشند.V}در اين خصوص نگا: تجسم عمل و شفاعت، صص 106 - 116.{V
بنابراين هر كسى، مشمول چنين شفاعتى نيست و هر كس با صرف گريه بر اباعبدالله(ع) راهى بهشت نمىشود و گناهانش بخشوده نمىگردد تا هر خلافى را مرتكب شود و با صرف محبت و رابطه و گريه، بپندارد كه از عذابها، فشارها، ترسها و اضطرابها نجات خواهد يافت. هر چند محبت حقيقى، انسان را از انجام گناه و دلبستگىها - تا حد امكان - بازمىدارد؛ ولى شرايطى براى اين نوع شفاعت وجود دارد و آن، راضى بودن حضرت حق از انسان، ايمان و عمل صالح است.
امام صادق(ع) در نامهاى كه به اصحابش نوشت اين مهم را متذكر گرديد: «بدانيد حقيقت آن است كه هيچ كس از خلق خداوند، انسان را از خداوند بىنياز نمىكند، نه ملك مقرب نه نبى مرسل و نه غير از اينها؛ پس هر كه مسرور [و شاد است كه] شفاعت شفاعتكنندگان براى او سودمند است، بايد [صبر كند] و از خدا بخواهد كه از او راضى شود»V}بحارالانوار، ج 8، ص 53.{V.
پس بايد آلودگىها، گناهها، تعلقها در حدى باشد كه خدا از انسان ناراضى نباشد؛ چرا كه اگر خداوند از آدمى خشنود نباشد، ديگر اين نوع شفاعت، شامل حال او نخواهد شد. اگر انسان با خاطر جمع گناه كند و پشيمان نباشد و ضجّه نكشد و حتى به اين فكر نيفتد كه چرا از آن گناه خلاص نمىشود و صرفاً در مجالس امام حسين(ع) اشكى بريزد؛ از مواردى است كه خداوند از او راضى نبوده و در نتيجه مشمول شفاعت امام حسين(ع) نمىشود.
اما اگر در عين آلودگى و گناه ندامتى و ضجّهاى دارد، تأمل و تفكرى در خلاصى از آنها دارد، كوشش مىكند خود را همرنگ او در عقيده، فكر و عمل سازد و ... چون در سرّ وجودش تنفرى به گناه و آلودگى داشته و يك نوع ابتهاج و لذت به همرنگى با اباعبدالله(ع)؛ ممكن است اشك و عزادارى او، براى محو گناهانش سودمند افتد.
به هر حال اگر خواهان شفاعت حضرت حسين(ع) هستيم، بايد به او محبت ورزيده، با عقايد، افكار، اوصاف، اعمال، خصلتها و اخلاق او موافقت كرده و مخالفت نكنيم و مهمتر آن كه از حضرت حق - كه در حقيقت شافع اصلى است - بخواهيم كه از ما راضى شود تا در پرتو خشنودى او، از شفاعت امام حسين(ع) بهرهمند گرديم.
P}اى خدا! آن كن كه از تو مىسزد{E}كه ز هر سوراخ مارم مىگزد{P
P}جان سنگين دارم و دل آهنين{E}ورنه خون گشتى در اين رنج و حنين{P
P}وقت تنگ آمد مرا و يك نفس{E}پادشاهى كن مرا فريادرس{P
P}گر مرا اين بار ستارى كنى{E}توبه كردم من ز هرناكردنى{P
P}توبهام بپذير اين بار دگر{E}تا ببندم بهر توبه صد كمر{P
P}من اگر اين بار تقصيرى كنم{E}پس دگر مشنو دعا و گفتنم{P
V}مثنوى، دفتر 5، ابيات 2267 - 2262.{V
کد سوال : 400
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : شادى و نشاط، چه نسبتى با دين دارد؟ آيا دين شادابى را تقويت مىكند يا سبب ركود و خمود آن است؟
پاسخ : با توجه به منابع دينى، يعنى قرآن و سيره پيشوايان معصوم، دين اسلام موافق نشاط و شادى بوده، علاوه برآن كه آدمى را از تنبلى رهانده و سرزنده مىسازد؛ البته؛ اين شادى، افراطى و تفريطى نبوده، بلكه درچارچوب نگاه تعديلى قابل رهيابى است.
T}1. اسلام و نيازهاى اساسى انسان؛{T
بهترين آيينها، با طبيعت آدمى و سازمان آفرينش او سازگار بوده، نيازمندىهاى طبيعى و فطرى اش را برآورد؛ در غير اين صورت، نه قابل عمل است و نه مىتواند آدمى را خوشبخت و سعادتمند سازد. تعاليم اسلام به دليل توجه به اين نيازها و متناسب بودنش با فطرت آدمى استV}«فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللَّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق».{V كه توانست از محدوديت جزيرة العرب خارج گشته، جهان اسلام را در اقصى نقاط دنيا شكل دهد.
به گفته علامه طباطبايى، اسلام، نه انسان را از نيروها غرايز و خواستههايش محروم مىكند و نه همه توجه را به تقويت جنبههاى مادى معطوف مىدارد؛ نه او را از جهانى كه در آن زندگى مىكند، جدا مىسازد و نه او را بىنياز از دين و شريعت به حساب مىآورد و اين سه زاويه، مثلثى را ترسيم كرده كه انسان در محدوده آن كمال مقصود خود را به دست مىآورد و به سعادت ابدى مىرسد و اگر يكى از اين زاويهها باز شود و ناديده تلقى گردد، انسان را دچار سقوط مىكند و از اوج انسانيت به ورطه هلاكتش مىكشاند.V}علامه طباطبايى، الميزان، ج 16، ص 203.{V
T}2. شادى و نشاط يك ضرورت و نياز؛{T
از شادى تعاريف گوناگونى، مانند «احساس مثبتى كه از حس ارضاى پيروزى به دست مىآيد»؛V}انگيزش و هيجان، ص 367.{V «مجموع لذتهاى منهاى درد»V}روانشناسى شادى، ص 42 و 172. {V«حالتى كه در فرآيند نيل به علاقهها در آدمى به وجود مىآيد»V}جلوههاى شادى در فرهنگ و شريعت، ص 47.{V اين پديده هر چند از زواياى گوناگونى تعريف و تشريح شده است، ولى به اتفاق انديشمندان يك ضرورت و نياز اساسى انسان به شمار مىآيد؛ چه كسى را مىتوان يافت كه مدعى باشد نيازمند به شادى نيست؟ اصلاً اساس جهان هستى و پديدههاى آن به گونهاى طراحى شدهاند كه در آدمى شادى ايجاد كنند. بهار با طراوت، صبح پر لطافت، طبيعت با ظرافت، آبشارهاى زيبا، گلهاى زنگارنگ، ديدار دوستان، ازدواج و پيوند و انسان و...، همه شادى آور و مسرّت خير است. از آن جا كه شادى، ناكامى، نااميدى، ترس و نگرانى را آزادى دور مىسازد، روانشناسان به ايجاد و تثبيت آن در انسان دستور اكيد دادهاند و اين همه حكايت گر اين حقيقت است كه شادى نياز اساسى و ضرورى مىباشد.V}روانشناسى شادى، روانشناسى كمال، راز شاد زيستن و....{V
P}همان بهتر كه دائم شاد باشيم {E}زهر درد و غمى آزاد باشيم{P
P}به خوش رويى و خوش خويى در ايام{E}همى روتا شوى خوش دل در انجام{P
P}اگر خوش دل شوى در شادمانى{E}بماند شادمانى، جاودانى{P
V}ناصر خسرو.{V
T}3. عوامل شادى و نشاط؛{T
با كندوكاو در نظريات و گفتههاى دانشمندان و متون معتبر، مىتوان موارد ذيل را در زمره عوامل بر شمرد كه حالت شادى و نشاط را در انسان پديد مىآورند:
1. ايمان. 2. رضايت و تحمل. 3. پرهيز از گناه. 4. مبارزه با نگرانى. 5. تبسم و خنده. 6. مزاح و شوخى. 7. بوى خوش. 8. خود آرايى. 9. پوشيدن لباسهاى روشن. 1. حضور در مجالس شادى. 11. ورزش. 12. اميد به زندگى. 13. كار و تلاش. 14. سير و سفر. 15. تفريح. 16. تلاوت قرآن. 17. تفكر در آفريدههاى خداوند. 18. صدقه دادن. 19. نگاه كردن به سبزهها و...V}شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج 5، باب ملابس؛ شيخ طوسى، امالى، ح 45؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 95؛ آيين زندگى، ص 34.{V
P}چهار چيز هر آزاده را زِ غم بخرد{E}تن درست و خوىِ نيك و نام نيك و خرد{P
P}هر آن كه ايزدش اين چهار روزى كرد{E}سزد كه شاد زِيَد شادمان و غم نخورد{P
V}رودكى.{V
T}4. اسلام و شادى؛{T
اسلام با توجه به نيازهاى اساسى انسان، شادى، نشاط را تحسين و تأييد كرده است. قرآن كه يكى از بهترين و مستحكمترين منابع اسلام به شمار مىرود، زندگى با نشاط و شادى را نعمت و رحمت خدا تلقى فرموده، زندگى هميشه توأم با گريه و زارى و ناله را خلاف رحمت و نعمت خداوند داسته است.
گواه اين مطلب آيه قرآن است كه مىفرمايد: A}«فليضحكوا قليلاً و ليبكوا كثيراً»{A؛V}توبه (9)، آيه 82.{V «بايد كم بخندند و زياد بگريند». شأن نزول اين آيه، اين بود كه پيغمبر خدا(ص) دستور صادر كرده بودند كه بايد تمام نيروهاى قابل براى شركت در مبارزه عليه كفار و مشركين كه به سرزمين اسلام هجوم آورده بودند، بسيج شوند. عدهاى با بهانههاى مختلف از شركت در اين لشكر كشى خود دارى كرده بودند و از فرمان خدا و پيغمبر(ص) تخلف كرده بودند؛ خداوند در قرآن به آنها وعده عذاب مىدهد و به دنبال آن مىفرمايد: [اين گروه نافرمان] از اين پس كم بخندند و زياد بگريند».
واضح است كه نفرين به صورت كيفر و مجازاتى است كه همواره بر خلاف طبيعت و فطرت آدمى او را دچار عذاب و رنج مىسازد. اين كه خداوند آرزوى كم خنديدن و زياد گريستن براى نافرمانان مىكند، حكايت از اين حقيقت دارد كه خنده به عنوان يكى از عوامل نشاط، امر طبيعى و فطرى است كه خداوند مىخواهد به عنوان كيفر، نافرمانان از اين امر محروم باشند.V}گفتارها، ج 2، ص 225 - 226.{V
توصيفات قرآن در خصوص بهشت نيز حاكى از اين واقعيت است كه اسلام بر نشاط و شادى مُهر تاييد نهاده است؛ زيرا باغهاى زيبا، آبهاى زلال و روان، زيباترين بسترها، نرمترين و چشمگيرترين پارچهها، برترين ديدنىهاV}ر.ك: سوره الرحمن، واقعه ويس.{V و... كه قرآن در وصف بهشت ترسيم مىكند، همه جزء عوامل نشاط و شادى به شمار مىروند و خداوند متعال براى شادكردن انسانها بهشت را اينچنين قرار داده است.
قرآن در فراز ديگرى، برخى عوامل شادى و نشاط را مخصوص مؤمنان دانسته است؛ A}«قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق قلهيللذين آمنوا في ال حياة الدنيا خالصةً يوم القيامة»{A؛V}اعراف (7)، آيه 32. {V«بگو (در برابر كسانى كه بسيارى از مواهب زندگى را تحريم مىكردند) اى پيغمبر چه كسى زينت و آرايش و زيبايىهايى را كه خداوند از درون طبيعت براى بندگانش بيرون كشيده، حرام كرده است. بگو اين مواهب پاك و اين زيبايىها براى مردم با ايمان در همين زندگى دنيا و در زندگانى جاويد آخرت قرار داده شده است. با اين تفاوت كه در اين دنيا، زيبايىها به زشتىها آميخته است؛ شادىها به غم آلوده و آميخته است؛ ولى در دنياى ديگر و در روز رستاخيز، اين زيبايىها و اين مواهب پاك، براى مردم با ايمان به صورت خالص وجود دارد»V}گفتارها، ج2، ص227-228.{V.
اين آيه به خوبى بيانگر اين حقيقت است كه اسلام به بهرهمند شدن از يبايىها و مواهب زندگى كه در زمره عوامل نشاط آورند، اهميت مىدهد و آن را زيبنده دينداران و مؤمنان مىداند.
از زبان معصومان(ع) نيز - كه مترجمان حقيقى واحىاند - مىخوانيم:
1. رسول اكرم(ص): «مؤمن شوخ و شاداب است».V}بحرانى، تحف العقول، ص49.{V
2. حضرت على(ع): «شادمانى، گشايش خاطر مىآورد»؛V}آمدى، غررالحكم، ح2023.{V «اوقات شادى، غنيمت است»؛V}همان، ح1084.{V «هركس شادىاش اند ك باشد، آسايش او در مرگ خواهد بود»V}بحارالانوار، ج78، ص12.{V.
3. امام صادق(ع) «هيچ مؤمنى نيست كه شوخى در طبع او نباشد»؛V}كلينى، اصول كافى، ج2، ص663.{V «شوخ طبعى بخشى از حسن خلق است».V}همان.{V
4. امام رضا(ع) كوشش كنيد اوقات شما چهار زمان باشد؛ وقتى براى عبادت و خلوت با خدا، زمانى براى تأمين معاش، سعتى براى معاشرت با برادران مورد اعتماد و كسانى كه شما را به عيبهايتان واقف مىسازند و در باطن به شما خلوص و صفا دارند و وقتى را هم به تفريحات و لذايذ خود اختصاص مىدهيد و از شادى ساعتهاى تفريح، نيروى لازم براى عمل به وظايف وقتهاى ديگر را تأمين كنيد».V}بحارالانوار، ج75، ص321.{V در سيره معصومان، عنصر شادى آن چنان اهميت دارد كه علاوه بر تأييد آن به بسترسازى، زمينهسازى و ايجاد آن نيز توصيه شده است.V}كافى، ج2، ص192.{V
پارهاى از احاديث، علاوه بر دستورهاى كلى درباره اهميت شادى و نشاط، دستورالعملهاى خاصى نيز براى حفظ و پرورش اين حالت مانند، پيادهروى، سواركارى، شنا در آب، نگاه كردن به سبزهها، خوردن و نوشيدن، مسواك كردن، شوخى، خنده و...V}وسائل الشيعه، ج12، ص112، بحارالانوار، ج16، ص298؛ حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج8، ص418.{V بيان مىدارند.
P}چو شادى بكاهد، بكاهد روان {E}خُرد گردد اندر ميان، ناتوان{P
V}فرودسى.{V
T}5. مرز شادى و نشاط؛{T
براساس هدف و فرجام زندگى، شادى و نشاط از ديدگاه اسلام داراى حد و مرز مىباشد. محتوا و قالب شادى و نشاط و عوامل آن نبايد با روح توحيدى و انسانى كه دين اسلام مطرح كرده است، در تضاد و تنافى باشد؛ زيرا هر پديدهاى كه انسان را از آرمان و غايت اصلى خويش دور سازد، به هيچ وجه مقبول اسلام نخواهد بود.
بنابراين پديده شادى و نشاط و عوامل آن به عنوان يك نياز اساسى و ضرورى تا حدى روا و مجاز مىباشد كه علاوه بر آن كه مانع نيل انسان به هدف اصلىاش نگردد، بلكه در رسيدن به آن مددكار وى باشد؛ از اين رو بسيارى از انديشمندان مسلمان معتقدند: از آن جا كه انسان در انجام هر رفتار ارادى، انگيزه و هدفى را پىمىگيردV}اخلاق اسلامى، ص98-99؛ اخلاق الهى، ج5، ص238.{V شادى و نشاط به عنوان يك رفتار، از اين قاعده مستثنا نبوده، هدف و انگيزهاى در آن دنبال مىشود.
در اين پديده، اگر انگيزه و هدف، حق و در راستاى هدف اصلى زندگى آدمى باشد، اين پديده حق، مفيد و سودمند خواهد بود و اگر انگيزه و هدف باطل در آن نهفته باشد و در برابر هدف اساسى زندگى انسان باشد، اين پديده، باطل و مضر خواهد بود؛ بنابراين مىتوان مرز شادى و نشاط را انگيزه و هدف آن دانست.
مزاح و شوخى كه يكى از عوامل برجسته شادى است، اگر به سبكسرى، بىشرمى و گستاخى بياميزد، «هزل» ناميده مىشود كه در اسلام مطرود است و اگر به تحقير و بدگويى و ناسزا آميخته گردد، آن را «هجو» مىخوانند و اين نيز در اسلام نهى شده استV}يكى از صحابيان از رسول خدا پرسيد: «آيا اگر با دوستان خود شوخى كنيم و بخنديم، اشكالى دارد؟ حضرت فرمود: اگر سخن ناشايستى در ميان نباشد، اشكالى ندارد (كافى، ج2، ص663 ن تحفالعقول، ص323).{V و اگر شوخى از حد خارج شود و به بيهودگى يا زيادهروى بينجامد، باز از نظر اسلام عملى ناپسند خواهد بود؛ همان طور كه اميرمؤمنان على(ع) مىفرمايد: «هر كس بسيار شوخى كند، وقار و سنگينى او كم مىشود».V}غررالحكم، ص222.{V
امام صادق(ع) مىفرمايد: «زياد شوخى كردن، آبرو را مىبرد».V}كافى، ج2، ص665.{V
خنده و تبسم كه از عوامل ديگر نشاط و شادى است، بايد صادقانه بوده، شخصيت آدمى را لكهدار نسازد. خنده از نظر اسلام، آن گاه مؤثر و مفيد ا ست كه به شخصيت ديگران لطمه وارد نياورد. خنده، با انگيزه آزردن، اهانت و تحقير ديگرى، حكم حرمت آزار شخص مؤمن را دارد و به شدت نكوهيد شده و حرام است. وقتى براى مؤمن، احترامى برتر از كعبه را بر شمردهاند، به خوبى روشن مىشود كه اهانت و تحقير او، چه اندازه نكوهيده است.V}اخلاق الهى، ج5، ص256-257.{V
قالبهاى نشاط و شادى و عوامل آن نيز بايد در شأن مقام انسان و آرمانهاى والاى او باشد؛ زيرا گاهى محتوايى مفيد، در قالبى نامناسب نتيجه اثرگذارى را معكوس خواهد كرد و به همين دليل در روايات، «قهقهه» از شيطان تلقى شدهV}كافى، ج2، ص664. {Vو «تبسم» بهترين خنده دانسته شده است.V}غررالحكم، ص222.{V زمان و مكان نشاط و شادى نيز بايد با آن متناسب باشد؛ زيرا اگر اين تناسب برقرار نباشد، بسيار ناپسند و زشت خواهد بود. مزاح و بذلهگويى در مراسم سوگوارى و مكانهاى مقدس ناپسند استV}اخلاق الهى، ج5، ص258-259. {Vو در خصوص مكان و زمان خنده از رسول اكرم(ص) نقل شده است: «كسى كه بر جنازهاى بخندد، خداوند در روز قيامت پيش چشم همه، به او اهانت مىكند و دعايش اجابت نمىشود و كسى كه در گورستان بخندد، باز مىگردد، در حاليكه سختى بزرگى همانند كوه اُحد، براى اوست».V}همان.{V
از آن چه در اين فراز گفته شد، مشخص مىگردد كه پارهاى از روايات كه به صورت مطلق يا مقيد، شادى و عوامل آن را نكوهش كردهاند، ناظر به شادى، نشاط و عواملى است كه از مرز و حدود شادى خوشايند از ديدگاه اسلام پا فراتر نهادهاند به افراط و تفريط در غلتيدهاند. اسلام اصل شادى و عوامل آن را ناپسند نشمرده است، بلكه آن را تأييد و توصيه كرده است.
T}6. چند نكته؛{T
الف) زندگى پُر از قطع و وصلها، شادى و رنجها، نشاط و غمها، اميد و شكستها و... است در جهانى كه ما زندگى مىكنيم، شادى و رنج با يكديگر آميخته است. زندگى نمىتواند سراسر با شادى و سرور همراه باشد، ناملايمات در عرصه زندگى، امرى گريزناپذير مىباشد؛ به گفته رودكى:
P}خداىِ عرش، جهان را چنين نهاد نهاد{E}كه گاه مردم، شادان و گه بُوَد ناشاد{P
ب) پارهاى از روايات كه مؤمن را غمگين و اندوهناك معرفى كردهاند، ناظر به حزن درونى است كه نتيجه آگاهى اجتماعى و تعلق جمعى فرد است و نه پريشان حالى و پراكندگى خاطر كه منافى با نشاط و شادى است. در واقع اين نوع اندوه، ريشه در توجه به احوال ديگران و حس همدردى انسانى دارد؛V}كافى، ج2، ص163؛ وسائل الشيعه، ج20، ص213.{V
آن گونه كه سعدى از آن چنين ياد مىكند:
P}بنى آدم اعضاى يك پيكرند{E}كه در آفرينش زيك گوهرند{P
P}چو عضوى به درد آورد روزگار{E}دگر عضوها را نماند قرار {P
ج) برخى از عوامل شادى، نشاط جسمانى را كه اثرغير مستقيمى نيز بر نشاط روحى دارد، براى انسان به ارمغان مىآورد و پارهاى از عوامل شادى به صورت مستقيم، بر نشاط روح اثر مىگذارند.
عواملى چون تلاوت قران، تفكر در آفريدههاى خداوند، ايمان و تقويت آن، صدقه دادن و پرهيز از گناه، از جمله عواملىاند كه زمينههاى روانى و روحى شادى را فرهنگ مىآورند و عواملى چون، تغذيه مناسب، ورزش، بوى خوش، خودآرايى، پوشيدن لباسهاى روشن، پياده روى و نگاه كردن به سبزهها از آن دست عواملىاند كه زمينههاى مادى و جسمانى نشاط را فراهم مىآورند؛ هر چند كه پس از برخوردارى از نشاط جسمانى، شادى روحى نيز نصيب انسان مىشود.
د) پارهاى از عارفان مسلمان كه روحيهاى درونگرا دارند - نشاط و شادى را در درونِ جان آدميان جستوجو مىكنند. اينان شادى حاصل از وصال معنوى محبوب را برتر از شادىهاى جسمانى و بيرونى مىدانند. سالكان معنوى، اندوه و غم را به منزله مقام و درجهاى از تجربههاى عرفانى مىدانند و ازاينرو، گاه، شادى و نشاط را فداى چنين غمى مىكردند و معتقدند از طريق حزن است كه مىتوان به شادى دست يازيد.
P}كه را ديدى توان در جمله عالم{E}كه يك دم شادمانى يافت بىغم{P
V}شبسترى.{V
به اعتقاد اين گروه، شادىهاى اين سويى و دنيوى، همچون خود دنيا دوايى ندارند و همواره قرين غم بوده است.
P}شادى بىغم در اين بازار نيست{E}گنج بىمار وگل بىخار نيست{P
P}راه لذت از درن است نزبرون{E}ابلهى دان جستن از قصر و حصون{P
V}مولوى.{V
از آن جا كه عارفان پير و مكتب عشقند، معتقدند آن چه شادى و زندگى مىآفريند، عشق پاك است.
P}مرده بدم، زنده شدم، گريه بدم، خندم شدم{E}دولت عشق آمد و من، دولت پاينده شدم{P
P}از توام اى شهر قمر، در من و در خود بنگر{E}كز اثر خنده تو، گلشن خنده شدم{P
V}همان.{V
مهم اين نكته است كه عارفان نيز در جستوجوى شادى مطلق و كاملند و به دليل ظرفيت وجودى خاص خويش؛ براى دستيابى به آن نشاط راستين از غم استقبال مىكنند؛ ولى هرگز براى ديگران آرزوى اندوه نمىكنند؛ علاوه بر آن كه در برابر غم، در ظاهر مراقبند كه ديگران از حزن آنان آگاه نشوند.V}اميرمؤمنان، علىعليهالسلام در توصيف عارفانه مىفرمايد: «زاهدان، در دنيا اگر چه بخندند، قلبشان مىگريد و اگر چه شاد باشند، اندوهشان شديد است (نهجالبلاغه، خطبه 113؛ ر.ك: شرح مقامات اربعين، ص260-262).{V