کد سوال : 371
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : رأس مبارك امام حسين(ع) در كجا مدفون شد؟
پاسخ : درباره محلّ دفن سر مبارك امام حسين(ع) به خصوص و سرهاى ديگر شهداى كربلا به صورت عموم، در كتابهاى تاريخى شيعه و اهل سنّت و نيز منابع روايى شيعه اختلاف فراوانى مشاهده مىشود. البته اقوال نقل شده نياز به بررسى دارد؛ اما هم اكنون مشهورترين قول -كه مورد قبول جامعه شيعى قرار گرفته- آن است كه سر مبارك پس از چندى به بدن ملحق شد و در سرزمين كربلا مدفون گرديد.
براى آگاهى بيشتر به بيان اين اقوال مىپردازيم:
T}1. كربلا{T
اين نظر ديدگاه مشهور بين علماى شيعه است و علامه مجلسى(ره) به اين شهرت اشاره كرده است.V}بحارالانوار، ج 45، ص 145.{V
شيخ صدوق(ره) با نقل روايتى، الحاق سر به بدن در كربلا را از قول فاطمه دختر على(ع) و خواهر امام حسين(ع) نقل كرده است.V}همان، ج 45، ص 140 (به نقل از: امالى صدوق، ص 231).{V اما درباره كيفيت و چگونگى الحاق ديدگاههاى مختلفى ابراز شده است.
برخى همانند سيدبن طاووس آن را امرى الهى مىداند كه خداوند با قدرت خود و به صورت معجزه انجام داده است. وى از چون و چرا درباره آن نهى كرده است.V}سيدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 588.{V
برخى ديگر چنين گفتهاند: امام سجاد(ع) در بازگشت در روز اربعينV}شهيد قاضى طباطبايى، تحقيق درباره اولين اربعين حضرت سيدالشهداء، ج 3، ص 304.{V يا روزى غير از آن، سر را در كربلا در كنار بدن دفن كرد.V}لهوف، ص 232. البته با صراحت نام امام سجاد(ع) را نمىآورد.{V
اما اينكه آيا دقيقاً سر به بدن ملحق شد و يا در كنار ضريح و در نزديكى بدن دفن شد، عبارت روشنى در دست نيست و در اينجا نيز سيد بن طاووس چون و چرا را نهى كرده است.V}اقبال الاعمال، ص 588.
{V
عدهاى گفتهاند: پس از آنكه سر را در زمان يزيد سه روز به دروازه دمشق آويزان كردند، پايين آورده و آن را در گنجينهاى از گنجينههاى حكومتى گذاشتند و تا زمان سليمان بن عبدالملك در آنجا بود. سپس وى آن را بيرون آورده و پس از تكفين، آن را در گورستان مسلمانان در دمشق دفن كرد. پس از آن جانشين وى عمر بن عبدالعزيز (حكومت 99 تا 101 ق) آن را از گورستان درآورده و معلوم نشد كه با آن چه كرد! اما با توجه به تقيد او به ظواهر شريعت، به احتمال فراوان آن را به كربلا فرستاده است.V}امينى، محمدامين، مع الركب الحسينى، ج 6، ص 324؛ به نقل از: مقتل الخوارزمى، ج 2، ص 75.{V
در پايان متذكّر مىشويم كه برخى از دانشمندان اهل سنّت مانند شبراوى، شبلنجى و سبط ابن حويزى نيز اجمالاً پذيرفتهاند كه سر در كربلا دفن شده است.V}همان، ص 324 و 325.{V
T}2. نجف اشرف در كنار قبر حضرت على(ع){T
از عبارت علّامه مجلسى(ره) و نيز با پژوهش در روايات چنين به دست مىآيد كه رأس مبارك در نجف اشرف و در كنار قبر حضرت على(ع) دفن شده است.V}بحارالانوار، ج 45، ص 145. {Vرواياتى همانند سلام دادن امام صادق(ع) به همراه فرزندش اسماعيل، بر امام حسين(ع) - پس از نماز خواندن بر جدشان حضرت على(ع) در نجف - به صراحت و روشنى وجود سر را در نجف تا زمان امام صادق(ع) ثابت مىداند.V}همان، ج 45، ص 178؛ به نقل از: كامل الزيارات، ص 34 و كافى، ج 4، ص 571.{V
روايات ديگرى نيز همين مطلب را تأييد مىكند؛ به گونهاى كه حتى در كتابهاى شيعه، زيارتى براى سر امام(ع) در نزد قبر امام على(ع) نقل شده است.V}همان، ص 178 و ر.ك: مع الركب الحسينى، ج 6، ص 325-328.{V
درباره كيفيت انتقال سر به اين مكان، از قول امام صادق(ع) چنين نقل شده است: يكى از دوستداران اهل بيت(ع) در شام آن را سرقت كرد و به كنار قبر حضرت على(ع) آورد.V}بحارالانوار، ج 45، ص 145.{V البته اشكال اين ديدگاه آن است كه قبر حضرت على(ع) تا زمان امام صادق(ع) براى همگان شناخته شده نبود.
در روايتى ديگر آمده است: پس از آنكه سر مدّتى در دمشق بود، به كوفه نزد ابن زياد برگردانده شد و او از ترس شورش مردم، دستور داد كه آن را از كوفه خارج كرده و در نزد قبر حضرت على(ع) دفن كنند.V}همان، ص 178.{V اشكال ديدگاه قبلى به اين ديدگاه نيز وارد است.
T}3. كوفه{T
سبط ابن جوزى اين ديدگاه را ابراز كرده و گفته است: عمرو بن حريث مخزومى آن را از ابن زياد گرفت و پس از غسل، تكفين و خوشبو كردن، سر را در خانه خود دفن كرد.V}تذكرة الخواص، ص 259؛ به نقل از: مع الركب الحسينى، ص 329.{V
T}4. مدينه{T
ابن سعد صاحب طبقات الكبرى اين ديدگاه را پذيرفته و چنين بيان كرده است: يزيد سر را براى عمرو بن سعيد حاكم مدينه فرستاد و او پس از تكفين، آن را در قبرستان بقيع در كنار قبر مادرش فاطمه(س) دفن كرد.V}ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 112.{V
اين ديدگاه به وسيله تعدادى ديگر از دانشمندان اهل سنّت (مانند خوارزمى، در مقتل الحسين(ع) و ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب) پذيرفته شده است.V}مع الركب الحسينى، ج 6، ص 330 و 331.{V اشكال مهم اين ديدگاه آن است كه قبر حضرت فاطمه(س) معلوم نبوده تا در كنار آن دفن شود.
T}5. شام{T
شايد بتوان گفت: بيشترين گزارشهاى اهل سنّت، حكايت از دفن سر در شام مىكند كه معتقدان به اين ديدگاه نيز در ميان خود اختلاف داشته و اقوال مختلفى ابراز كردهاند؛ همچون:
الف. در كنار دروازه فراديس كه بعدها مسجد الرأس در آن ساخته شد؛
ب. در باغى در كنار مسجد جامع اموى؛
ج. در دارالاماره؛
د. در گورستانى در دمشق؛
ه . در كنار دروازه توما.V}مع الركب الحسينى، ج 6، ص 331-335.{V
T}6. رقّة{T
رقّه شهرى در كنار فرات بوده كه گفته شده است: يزيد سر امام(ع) را براى آل ابى محيط - خويشان عثمان كه در آن زمان در اين شهر ساكن بودند - فرستاد و آنها، آن را در خانهاى دفن كردند كه بعدها آن خانه به مسجد تبديل شد.V}همان، ص 334؛ به نقل از: تذكرة الخواص، ص 265.{V
T}7. مصر (قاهره){T
نقل شده است: خلفاى فاطمى - كه از آغاز نيمه دوم قرن چهارم تا آغاز نيمه دوم قرن هفتم در مصر حكم مىراندند و پيرو مذهب شيعى اسماعيلى بودند - سر مبارك امام حسين(ع) را از دروازه فراديس شام، به عسقلان و سپس به قاهره منتقل كردند و بر آن مقبره معروف به تاج الحسين(ع) را پس از سال 500 بنا كردند.V}البداية و النهاية، ج 8، ص 205.{V
مقريزى سال دقيق انتقال سر از عسقلان به قاهره را سال 548 دانسته و گفته است: هنگام بيرون آوردن سر از عسقلان چنين مشاهده شد كه خون آن هنوز تازه و نخشكيده است و بويى همچون مشك از آن به مشام مىرسد.V}مع الركب الحسينى، ج 6، ص 337.{V علامه سيدمحسن امين عاملى (از دانشمندان معاصر شيعه) پس از نقل انتقال سر از عسقلان به مصر مىگويد: «در محلّ دفن سر بارگاه بزرگى ساختند و در كنار آن نيز مسجدى بزرگ بنا كردند. من در سال 1321 ق آنجا را زيارت كرده و مردان و زنان زيادى را در حال زيارت و تضرع در آن مكان ديدم. سپس مىگويد: شكى در انتقال سرى از عسقلان به مصر وجود ندارد؛ اما اينكه آن سر از آن امام(ع) يا شخص ديگرى بوده، جاى شك است!V}امين عاملى، سيدمحسن، لو اعج الاشجان فى مقتل الحسين(ع)، ص 250.{V
علامه مجلسى(ره) نيز به نقل از گروهى از مصريان، به وجود بارگاهى عظيم در مصر با نام «مشهد الكريم» اشاره مىكند.V}بحارالانوار، ج 45، ص 144.{V
کد سوال : 372
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : آيا در شب عاشورا كسى از ياران امام(ع) او را ترك كرد؟ اصلاً تعداد ياران امام(ع) در صحنه نبرد عاشورا چند نفر بودند؟
پاسخ : اين سؤال دو بخش دارد كه بايد جداگانه به آنها پرداخت.
T}بخش يكم. وفادارى ياران{T
منابع تاريخى هنگام ذكر وقايع شب عاشورا، اين نكته را متذكر شدهاند كه هنگام درخواست امام(ع) از اصحاب و خويشان خود مبنى بر ترك او و واگذاشتنش در مقابل دشمن، آنان بالاتفاق با سخنان حماسى و شورانگيز خويش مراتب جانفشانى خود در ركاب امام(ع) را يادآور شده و هيچكدام حاضر به ترك او نشدند. در اينجا بود كه امام(ع) جمله معروف خود را فرمود: H}«... فانى لا اعلم اصحاباً اولى و لا خيراً من اصحابى و لااهل بيت ابرّ و لا اوصل من اهل بيتى»{H؛ V}وقعة الطف، ص 197 و نيز ر.ك: طبقات ابن سعد، ج 5، ص 99؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 418؛ شيخ مفيد، الارشاد، ص 442. {V«من يارانى برتر و بهتر از ياران خود نمىشناسم و همينطور خاندانى را نيكوكارتر و مفيدتر به صله رحم از خاندان خود نمىدانم».
از سوى ديگر در همين منابع از پراكنده شدن تعداد زيادى از ياران امام(ع) در منزل زَباله و هنگام شنيدن خبر شهادت برادر رضاعى آن حضرت (عبدالله بن يقطر) خبر مىدهند! پس از شنيدن خبرهاى نااميدكننده، امام حسين(ع) طى نوشتهاى ضمن اعلان خبر شهادت مسلم، هانى و عبدالله چنين فرموده بود: H}«... و قد خذلتنا شيعتنا فمن احبّ منكم الانصراف فلينصرف ليس عليه منا ذمام»{H؛ V}وقعة الطف، ص 166.{V «شيعيان ما، خوارمان كردند! پس هر كس كه دوست دارد، ما را ترك كند، چنين كند كه ما بيعت خود را از شما برداشتيم».
در اين هنگام بود كه گروه گروه سپاهيان آن حضرت(ع) جدا شدند و در پايان تعداد اندكى با سيدالشهدا(ع) ماندند كه اين تعداد عمدتاً همانهايى بودند كه از مدينه با آن حضرت حركت كرده بودند!
كسانى كه امام(ع) را ترك كردند، اعرابى بودند كه به خيال آنكه امام(ع) به شهرى آرام و آماده اطاعت مىرود و در آنجا حكومت خود را به راه مىاندازد، به دنبال آن حضرت به راه افتاده بودند.V}همان.{V البته چنين جدايى طبيعى مىنمود.
در منابع معتبر از اين منزل به بعد، سخنى از ترك ياران نيست؛ اما در نوشتههاى متأخّر، گزارشى از كتابى غيرمعتبر و مجهول به نام نورالعيون نقل شده كه در آن از قول جناب سكينه دختر امام حسين(س) سخن از ترك دسته جمعى سپاه به صورت دستههاى دهتايى و بيستتايى به ميان آمده است كه در پايان نفرين سكينه را به دنبال دارد!V}اكسيرالعبادات فى اسرار الشهادات، ج 2، ص 182.{V
اين روايت ضعيف و متأخّر نمىتواند در برابر آن همه گزارشهاى معتبر با ذكر سلسله اسناد مقاومت نمايد؛ به ويژه آنكه اين گزارش جعلى با سخنان اصحاب و خاندان امام(ع) در شب عاشورا و نيز عبارت مشهور آن حضرت در مدح آنان تنافى دارد.
T}بخش دوّم. تعداد ياران{T
منابع مختلف تعداد ياران امام(ع) در روز عاشورا متفاوت ذكر كردهاند.V}از اينجا تا پايان اين پرسش، همه منابع را به نقل از كتاب «تاريخ امام حسين(ع)» ج 3، ص 242-250 نقل مىكنيم. اين كتاب عظيم كه تاكنون پنج جلد آن توسط انتشارات آموزش و پرورش به چاپ رسيده است، حاوى عبارات كتب عاشورانگارى از آغاز تا دوره معاصر درباره وقايع مختلف مربوط به امام(ع) است. {Vبرخى مانند طبرى اين تعداد را نزديك صد نفر دانستهاند كه در ميان آنها پنج نفر از فرزندان امام على(ع)، شانزده نفر از بنىهاشم و تعدادى ديگر از قبايل مختلف ديده مىشود.V}تاريخ طبرى، ج 5، ص 393.{V
برخى مانند ابن شهر آشوب اين تعداد را 82 نفر ذكر كردهاند.V}المناقب، ج 4، ص 98.{V
ابن نما از بزرگان شيعه در قرن ششم و هفتم، اصحاب امام(ع) را صد پياده و 45 سواره مىداند.V}مثيرالاحزان، ص 27 و 28.{V همين تعداد از سوى سبط ابنجوزى نيز مورد تأييد قرار گرفته است.V}تذكرة الخواص، ص 143.
{V روايتى از امام باقر(ع) نيز - كه در جوامع روايى شيعه نقل شده - اين قول را تأييد مىكند.V}بحارالانوار، ج 45، ص 4.{V
عجيبتر از همه قول مسعودى است كه تا هنگام نزول امام(ع) در كربلا، تعداد ياران آن حضرت(ع) را پانصد سواره و صد پياده ذكر مىكند.V}مروج الذهب، ج 3، ص 70.{V
اما قول مشهور - كه هم اكنون نيز داراى شهرت است - آن است كه تعداد ياران امام(ع) در كربلا 72 نفر بودند كه به 32 سواره و چهل پياده تقسيم مىشدندV}انساب الاشراف، ج 3، ص 187؛ دينورى، الاخبار الطوال، ص 254؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 183؛ بحارالانوار، ج 45، ص 4؛ فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، ص 158 و ... .
براى آگاهى از نامهاى شهدا ر.ك:
1. بحارالانوار، ج 101، ص 269-274 زيارت ناحيه مقدسه كه در آن اسامى تك تك شهدا آمده و بر آنها درود فرستاده شده است.
2. سماوى، شيخ محمد، ابصارالحسين فى انصار الحسين(ع)، كه در آن نام 113 تن از ياران امام حسين(ع) و شرح حال آنها ذكر شده است.
3. فضيل بن زبير، و تسمية من قتل مع الحسين عليه السلام من اهله و اولاده و شيعته، كه در مجلّه «تراثنا» شماره 2، سال 1406 ق چاپ شده است.{V
گفتني است :گزارشگر صحنه عاشورا از لشگر دشمن «حوميد بن مسلم» بود.كه بطور رسمي وظيفه او روايت نويسي صحنه جنگ بود.در جبهه امام حسين(ع)فردي بنام ضحاك بوده،البته روايت امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) وحضرت زينب(س) در اين ميان از اهميت بخصوصي برخوردار است.
کد سوال : 373
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : آيا از مردان حاضر در كربلا غير از امام سجاد(ع) شخص يا اشخاص ديگرى زنده ماندند يا خير؟
پاسخ : با مراجعه به منابع تاريخى، مىتوان زنده ماندن عدهاى را به دست آورد، در دو بخش بنى هاشم و اصحاب ديگر معرفى مىكنيم:
T}يك. بنى هاشم:{T
1. امام سجاد(ع)
2. حسن بن حسن معروف به حسن مثنّى
او در روز عاشورا در حالىكه مجروح بود، اسير شد و در حالىكه اسماء بن خارجه قصد كشتن او را داشت، عمربن سعد نگذاشت كشته شود. او با فاطمه دختر امام حسين(ع) ازدواج كرد و در 35 سالگى دار فانى را وداع گفت. او مدتى متولى اوقاف و صدقات حضرت على(ع) بود.V}بحارالانوار، ج 44، ص 166 و 167.{V
حسن بن حسن پدر عبدالله بن حسن (معروف به عبدالله محض)، پدر محمد بن عبدالله (معروف به نفس زكيه) است و به جهت آنكه اولين علوىاى بود كه از پدر و مادر علوى به دنيا آمده بود، به اين لقب ملقب شد.
3. زيد بن حسن(ع)
او نيز از فرزندان امام حسن(ع) بود كه بعضى منابع، گزارش حضور او را در كربلا ذكر كردهاند.V}مقاتل الطالبيين، ص 119؛ به نقل از: شهيد جاويد، ص 109.{V او مدّت نود سال زيست و از بزرگان بنىهاشم به حساب مىآمد كه مدّتها متولّى صدقات پيامبر اكرم(ص) بود.V}بحارالانوار، ج 44، ص 163-165.{V
4. عمرو (عمر) بن حسن(ع)
گزارش حضور او در كربلا و زنده ماندنش پس از اين واقعه در بعضى از منابع ذكر شده است.V}تاريخ طبرى، ج 4، ص 359؛ به نقل از: شهيد جاويد، ص 109.{V
5. محمد بن عقيل
6. قاسم بن عبدالله بن جعفرV}سير اعلام النيلاء، ج 3، ص 203؛ به نقل از: شهيد جاويد، ص 109.{V
T}دو. اصحاب ديگر:{T
1. عقبة بن سمعان
او غلام رباب همسر امام حسين(ع) بود كه در روز عاشورا اسير گرديد و به نزد عمر بن سعد برده شد. هنگامى كه عمر شنيد او برده است، دستور آزادى او را داد.V}وقعة الطف، مقدمه، ص 32؛ به نقل از: تاريخ طبرى، ج 5، ص 454.{V
2. ضحاك بن عبدالله مشرقى
او با امام حسين(ع) چنين شرط كرده بود: تا مادامى كه آن حضرت يار و ياورى دارد، در كنار او باشد و هنگامى كه امام(ع) تنها شد، بتواند آن حضرت را ترك كند. از اين رو در روز عاشورا و در آخرين لحظات به نزد امام(ع) آمد و شرط خود را يادآور شد. امام(ع) او را تصديق كرده اما پرسيد: چگونه خود را نجات مىدهى؟ سپس فرمود: اگر بتوانى خود را نجات دهى، از نظر من مانعى ندارد.
او پس از شنيدن اين سخن، سوار بر اسب خود شد و با جنگ و كشتن دو نفر از سپاه دشمن و شكافتن صف آنها، توانست به طور معجزهآسا خود را نجات دهد.V}الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 569.{Vمورخان بعدها از او به عنوان يكى از راويان حوادث مختلف عاشورا بهره بردند.V}وقعة الطف، ص 34 و 35 (مقدمه).{V
3. غلام عبدالرحمن بن عبدالله انصارى
او در صحنه كربلا حضور داشته و ناقل برخى از روايات بوده است. او مىگويد: هنگامى كه ديدم ياران كشته شدند، من از صحنه فرار كرده و خود را نجات دادم.V}وقعة الطف، ص 35؛ مقدمه به نقل از: تاريخ طبرى، ج 5، ص 421 و 422.{V
4. مرقع بن ثمامة اسدى
5. مسلم بن رباح مولى علىV}شهيد جاويد، ص109 به نقلاز:تاريخ طبرى، ج4، ص347 و تهذيب تاريخ ابنعساكر، ج4،ص338.{V
همانگونه كه ذكر شد، تعداد فراوانى از روايات واقعه كربلا كه در كتابهاى تاريخى به يادگار مانده، با واسطه يا بىواسطه از اين افراد نقل شده است.
با مراجعه به منابع تاريخى، مىتوان زنده ماندن عدهاى را به دست آورد، در دو بخش بنى هاشم و اصحاب ديگر معرفى مىكنيم:
يك. بنى هاشم:
1. امام سجاد(ع)
2. حسن بن حسن معروف به حسن مثنّى
او در روز عاشورا در حالىكه مجروح بود، اسير شد و در حالىكه اسماء بن خارجه قصد كشتن او را داشت، عمربن سعد نگذاشت كشته شود. او با فاطمه دختر امام حسين(ع) ازدواج كرد و در 35 سالگى دار فانى را وداع گفت. او مدتى متولى اوقاف و صدقات حضرت على(ع) بود.}Vبحارالانوار، ج 44، ص 166 و 167.V{
حسن بن حسن پدر عبدالله بن حسن (معروف به عبدالله محض)، پدر محمد بن عبدالله (معروف به نفس زكيه) است و به جهت آنكه اولين علوىاى بود كه از پدر و مادر علوى به دنيا آمده بود، به اين لقب ملقب شد.
3. زيد بن حسن(ع)
او نيز از فرزندان امام حسن(ع) بود كه بعضى منابع، گزارش حضور او را در كربلا ذكر كردهاند.}Vمقاتل الطالبيين، ص 119؛ به نقل از: شهيد جاويد، ص 109.V{ او مدّت نود سال زيست و از بزرگان بنىهاشم به حساب مىآمد كه مدّتها متولّى صدقات پيامبر اكرم(ص) بود.}Vبحارالانوار، ج 44، ص 163-165.V{
4. عمرو (عمر) بن حسن(ع)
گزارش حضور او در كربلا و زنده ماندنش پس از اين واقعه در بعضى از منابع ذكر شده است.}Vتاريخ طبرى، ج 4، ص 359؛ به نقل از: شهيد جاويد، ص 109.V{
5. محمد بن عقيل
6. قاسم بن عبدالله بن جعفر}Vسير اعلام النيلاء، ج 3، ص 203؛ به نقل از: شهيد جاويد، ص 109.V{
دو. اصحاب ديگر:
1. عقبة بن سمعان
او غلام رباب همسر امام حسين(ع) بود كه در روز عاشورا اسير گرديد و به نزد عمر بن سعد برده شد. هنگامى كه عمر شنيد او برده است، دستور آزادى او را داد.}Vوقعة الطف، مقدمه، ص 32؛ به نقل از: تاريخ طبرى، ج 5، ص 454.V{
2. ضحاك بن عبدالله مشرقى
او با امام حسين(ع) چنين شرط كرده بود: تا مادامى كه آن حضرت يار و ياورى دارد، در كنار او باشد و هنگامى كه امام(ع) تنها شد، بتواند آن حضرت را ترك كند. از اين رو در روز عاشورا و در آخرين لحظات به نزد امام(ع) آمد و شرط خود را يادآور شد. امام(ع) او را تصديق كرده اما پرسيد: چگونه خود را نجات مىدهى؟ سپس فرمود: اگر بتوانى خود را نجات دهى، از نظر من مانعى ندارد.
او پس از شنيدن اين سخن، سوار بر اسب خود شد و با جنگ و كشتن دو نفر از سپاه دشمن و شكافتن صف آنها، توانست به طور معجزهآسا خود را نجات دهد.}Vالكامل فى التاريخ، ج 2، ص 569.V{مورخان بعدها از او به عنوان يكى از راويان حوادث مختلف عاشورا بهره بردند.}Vوقعة الطف، ص 34 و 35 (مقدمه).V{
3. غلام عبدالرحمن بن عبدالله انصارى
او در صحنه كربلا حضور داشته و ناقل برخى از روايات بوده است. او مىگويد: هنگامى كه ديدم ياران كشته شدند، من از صحنه فرار كرده و خود را نجات دادم.}Vوقعة الطف، ص 35؛ مقدمه به نقل از: تاريخ طبرى، ج 5، ص 421 و 422.V{
4. مرقع بن ثمامة اسدى
5. مسلم بن رباح مولى على}Vشهيد جاويد، ص109 به نقلاز:تاريخ طبرى، ج4، ص347 و تهذيب تاريخ ابنعساكر، ج4،ص338.V{
همانگونه كه ذكر شد، تعداد فراوانى از روايات واقعه كربلا كه در كتابهاى تاريخى به يادگار مانده، با واسطه يا بىواسطه از اين افراد نقل شده است.
کد سوال : 374
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : آيا شهربانو دختر يزدگرد سوّم مادر امام سجاد(ع) بوده؟ و در سرزمين كربلا حضور داشته؟ و فرار او به سمت ايران به دستور امام حسين(ع) و مدفون شدنش در آرامگاهى كه هماكنون در تهران به بىبىشهربانو شهرت دارد، صحيح است؟
پاسخ : در بعضى از نوشتههاى متأخّر - كه به خيال خود از تاريخهاى معتبر نقل قول كرده - چنين آمده است:
«در برخى از كتب معتبر تاريخى چنين آمده كه: شهربانويه - كه در كربلا حضور داشت و مادر فاطمه همسر قاسم بود - به سفارش امام حسين(ع) سوار بر اسب امام(ع) شده تا او را به سرزمين سرنوشت برساند و او به اذن خدا در ساعتى به رى رسيد و در كوهى از آن سامان و در نزديكى مقبره سيدعبدالعظيم حسنى مدفون شد».V}ملاآقا دربندى، اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 110.{V
و همانجا چنين آمده است: «در ميان مردم چنين شهرت دارد كه در قله كوه چيزى شبيه تكّهاى از روپوش زن ديده مىشود كه هيچ مردى نمىتواند به آن نزديك شود. زن آبستنى كه در شكم فرزند پسرى داشته باشد، نيز توان نزديك شدن به آن را ندارد».V}همان.{V
و نيز چنين شايع شده است: «او هنگامى كه به رى رسيد، خواست از «هو» (خداوند) يارى بخواهد، اما اشتباها به جاى «هو» لفظ «كوه» را به زبان آورد و همانجا كوه او را دريافت و در شكم خود پنهان كرد».V}شهيدى، سيدجعفر، زندگانى على بن الحسين(ع).{V
شايد در نظر برخى ساختگى بودن اين افسانهها و نيز عدم حضور مادر امام سجاد(ع) در كربلا، امرى واضح بوده و نياز به بحث و تحقيق ندارد؛ اما از آنجا كه درباره او مطالب فراوانى در ميان مردم و حتى در ميان قشر فرهيخته شايع است، به بحث درباره او مىپردازيم.
براى روشنتر شدن بحث توجه شما را به مطالب زير جلب مىكنيم.
T}مادر امام سجاد(ع){T
با رجوع به منابع مختلف شيعه و سنى درمىيابيم كه از ميان ائمه شيعى بيشترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد(ع) وجود دارد تا جايىكه برخى از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نامV}زندگانى على بن الحسين(ع)، ص 10 و 11.{V و برخى ديگر تا شانزدهV}مقاله «حول السيدة شهربانو» نوشته شيخ محمد هادى يوسفى، مندرج در مجله رسالة الحسين(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ربيعالاول 1412.{V نام براى مادر آن حضرت(ع) ذكر كردهاند.V}بحارالانوار، ج 46، ص 8-13.{V مجموع اين نامها چنين است:
1. شهربانو، 2. شهربانويه، 3. شاه زنان، 4. جهان شاه، 5. شه زنان، 6. شهرناز، 7. جهان بانويه، 8. خولة، 9. برّة، 10. سلافة، 11. غزالة، 12. سلامة، 13. حرار، 14. مريم، 15. فاطمة، 16. شهربان.
با آنكه در منابع تاريخى اهل سنّت بر روى نامهايى چون سلافة، سلامة، غزاله بيشتر مانور داده شده است،V}ر.ك: افتخارزاده، محمودرضا، شعوبيه ناسيوناليسم ايران، ص305 كه از منابعى چون انساب الاشراف بلاذرى، طبقات ابنسعد، المعارف ابنقتيبه دينورى و الكامل مبرّد اسامى فوق را نقل مىكند.{V اما در منابع شيعى و به خصوص منابع روايى آنها، نام شهربانو بيشتر مشهور شده است. بنا به نوشته برخى از محققانV}شهيدى، زندگانى على بن الحسين(ع)، ص 12.{V: اولين بار اين نام در كتاب «هبائر الدرجات» محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق) ديده شده است.V}نگا: بحارالانوار، ج 46، ص 9، ح 20.{V بعدها محدّث معروف شيعى يعنى كلينى (م 329 ق) روايت همين كتاب را در كتاب كافى آورد.V}اصول كافى، ج 2، ص 369.{V بقيه منابع يا از اين دو منبع بهره گرفته و يا آنكه رواياتى ضعيف و بدون سند معتبر را در نوشتههاى خود آوردهاند.V}براى آگاهى از سير تاريخى شهربانو در منابع ر.ك: شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، ص 289-337.{V
در اين روايت چنين آمده است:
«چون دختر يزدگرد را نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه براى تماشاى او سر مىكشيدند و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت. عمر به او نگريست، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت: اف بيروج بادا هرمز (واى، روزگار هرمز سياه شد)! عمر گفت: اين دختر مرا ناسزا مىگويد و بدو متوجه شد! اميرالمؤمنين(ع) به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى، به او اختيار ده كه خودش مردى از مسلمانان را انتخاب كند و در سهم غنيمتش حساب كن. عمر به او اختيار داد. دختر بيامد و دست خود را روى سر حسين(ع) گذاشت. اميرالمؤمنين على(ع) به او فرمود: نام تو چيست؟ گفت: جهان شاه. حضرت فرمود: بلكه شهربانويه باشد.
سپس به حسين(ع) فرمود: اى اباعبدالله! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد مىشود و على بن الحسين(ع) از او متولد گشت. آن حضرت را ابن الخيرتين (پسر دو برگزيده) مىگفتند؛ زيرا برگزيده خدا از عرب «هاشم» بود و از عجم «فارسى».V}با استفاده از ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى (اصول كافى، ج 2، ص 369).{V
اين روايت از دو جهت سند و متن محل بحث واقع شده است. از جهت سند در آن افرادى مانند ابراهيم بن اسحاق احمرV}آيت الله خويى، معجم رجال الحديث، ج 1، ص 202 و ج 13، ص 106.{V و عمرو بن شمر وجود دارند كه متهم به غلو شده و از سوى رجاليون شيعه مورد تأييد واقع نشدهاند.V}همان.{V
اما از جهت متن اشكالات زير بيان شده است:
1. اسارت دخترى از يزدگرد، به شدّت محل ترديد است.
2. اسارت چنين دخترى در زمان عمر و به ازدواج امام حسين(ع) درآمدن در اين زمان نيز غيرقابل قبول است.
3. در هيچيك از منابع معتبر شيعى به جز اين روايت، لقبى با عنوان «ابن الخيرتين» براى امام سجاد(ع) نقل نشده است.
آيا در اينجا نمىتوان نوعى ايرانىگرى افراطى را ديد كه به خيال خود به جهت پيوند خوردن نسل ساسانيان با نسل پيامبر(ص) در امام سجاد(ع)، خواستهاند آن حضرت(ع) را به عنوان «خير اهل الارض» معرفى كنند؟
اينگونه نقدها بر گزارشهاى حاوى نام شهربانو باعث مىشود تا اين گزارشها را از ساحت ائمه(ع) به دور و آن را ساخته دست حديثپردازان بدانيم و نام شهربانو را براى مادر آن حضرت(ع) نفى كنيم.
درباره نَسَب مادر امام سجاد(ع) نيز منابع متقدم تاريخى و روايى دچار اختلاف گشتهاند. برخى مانند يعقوبى (متوفى 281 ق)V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 303.{V، محمد بن حسن قمىV}تاريخ قم، ص 195.{V، كلينى (متوفى 329 ق)V}اصول كافى، ج 2، ص 369.{V، محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق)V}بحارالانوار، ج 46، ص 9.{V، شيخ صدوق (متوفى 381 ق)V}عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 128.{V و شيخ مفيد (متوفى 413 ق)V}الارشاد، ص 492.{V او را دختر يزدگرد دانستهاند، هر چند در نام او اتفاق نظر ندارند.
اين نَسَب تقريباً در ميان منابع متأخر به عنوان يك شهرت فراگير جاى خود را باز كرده است؛ به گونهاى كه ميدان اظهار وجود براى ديدگاههاى مخالف نگذاشته است.V}زندگانى على ابن الحسين(ع)، ص 12.{V
در مقابل اين قول، برخى از منابع متقدم و متأخر ديدگاههاى ديگرى مانند سيستانى بودن، سِندى بودن، كابلى بودن او را متذكر شده و بسيارى از منابع بدون ذكر محل اسارت او، تنها با عنوان «امّ ولد» (كنيز صاحب فرزند) از او ياد كردهاند.V}شعوبيه، ص 305. {Vبرخى نامهاى بزرگان ايرانى همچون سبحان، سنجان، نوشجان و شيرويه را به عنوان پدر او ذكر كردهاند.V}حول السيدة شهربانو، ص 28.{V
براى نقد و بررسى اين نَسَب نمىتوانيم به بحثهاى سندى اين گزارشها تكيه كنيم؛ زيرا هيچيك از اقوال داراى سند مستحكمى نيست. علاوه بر آنكه بيشتر كتابهاى تاريخى همانند تاريخ يعقوبى، مطالب خود را بدون ذكر اسناد نقل مىكنند.
بنابراين بايد فقط از راه محتوا به بررسى آنها پرداخت كه در اين راستا اشكالات زير خود را نشان مىدهد:
1. مهمترين اشكال اختلاف اين گزارشها در ذكر نام او است كه منابع مختلف پيش گفته اسامى گوناگونى همانند حرار، شهربانو، سلاخه، غزاله براى او نقل كردهاند. و اين نشان مىدهد كه اين مطالب، سازندگان مختلف با انگيزههاى يكسانى داشته است كه همان تعصب ايرانىگرى وارتباط دادن ميان ايرانيان و امامان(ع) از راه نَسَب بوده است تا به خيال خود فره ايزدى و تخمه شاهى را از ساسانيان به امامان شيعه منتقل سازند.
2. اختلاف اين گزارشها در زمان اسارت او نيز يكى ديگر از اشكالات است كه برخى آن را در زمان عمر، برخى ديگر در زمان عثمان و برخى مانند شيخ مفيد آن را در زمان خلافت حضرت على(ع) دانستهاند.V}شعوبيه، ص 324.
{V
3. اصولاً كتبى مانند تاريخ طبرى و الكامل ابن اثير كه به صورت سالشمار جنگهاى مسلمانان با ايرانيان را تعقيب كرده و مسير فرار يزدگرد را به شهرهاى مختلف ايران نشان دادهاند، در هيچ موردى به ذكر اسارت فرزندان او نمىپردازند؛ با آنكه اين مسأله، بسيار مهمتر از حوادث جزئى است كه به آنها اشاره شده است. اين نكته جعلى بودن گزارش اسارت دختران يزدگرد را تقويت مىكند.
4. برخى از نويسندگان متقدم همانند مسعودى، هنگام ذكر فرزندان يزدگرد سوم، دخترانى با نامهاى ادرك، شاهين و مردآوند براى او ذكر مىكنند كه اولاً با هيچيك از نامهايى كه براى مادر امام سجاد(ع) گفته شده، هماهنگى ندارد و ثانياً خبرى از اسارت آنها در تمام نوشتههاى خود به ميان نمىآورد.V}همان، ص 304.{V
5. از مهمترين اسناد تاريخى كه مىتوان درباره مادر امام سجاد(ع) به آن استناد كرد، نامههاى منصور به محمد بن عبدالله معروف به «نفس زكيه» است كه رهبرى مخالفان علوى و طالبى (اولاد ابوطالب) را در مدينه بر عهده داشت و هميشه ميان او و منصور نزاع و درگيرى بود.
در يكى از اين نامهها كه منصور قصد ردّ ادعاهاى محمد مبنى بر افتخاريه نَسَب خود را داده چنين مىنگارد: «ما وُلِدَ فيكم بعد وفاة رسول الله(ص) افضل من على بن الحسين و هو لِاُم ولد».V}الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 570.{V يعنى، بعد از رحلت پيامبر خدا(ص)در ميان شما شخصيتى برتر از على بن حسين (امام سجاد(ع)) ظهور نكرده، در حالىكه او فرزند ام ولد (كنيز داراى فرزند) بود.
جالب آن است كه هيچ اعتراضى - نه از سوى محمد و نه از سوى ديگران - به اين فقره شنيده نمىشود كه على بن حسين(ع) فرزند كنيز نبود؛ بلكه فرزند شاهزادهاى ايرانى بود! در حالىكه اگر اين داستان واقعيت داشت، حتماً محمد بن عبدالله براى پاسخ دادن، به آن استناد مىكرد.
مجموعه اين قرينهها ما را به اين نتيجه مىرساند كه دست جعل در ساختن مادرى ايرانى با اين اوصاف براى امام سجاد(ع) دخالت داشته و عمداً ديدگاههاى ديگر درباره مادر آن حضرت(ع) - بويژه ديدگاههايى كه او را از كنيزكان بلاد ديگر همانند سند مىداند - ناديده گرفته است. در حالىكه تا قبل از اواخر قرن سوم بيشتر ناقلان، او را از كنيزان سِند يا كابل مىدانستند.V}حول السيدة شهر بانو، ص 28.{V
T}عدم حضور مادر امام سجاد(ع) در كربلا{T
در اين باره بايد بگوييم كه تقريباً تمام منابع متقدم شيعى - كه به زندگانى مادر امام سجاد(ع) پس از اسارت پرداختهاند - چنين نگاشتهاند: او در هنگام تولد امام(ع) در همان حالت نفاس از دنيا رفت.V}عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 128.{V
و نيز چنين گفتهاند: يكى از كنيزان حضرت على(ع) به عنوان دايه او به بزرگ كردن او پرداخت و مردم خيال مىكردند كه او مادر امام(ع) است و بعد از آنكه آن حضرت او را شوهر داد، فهميدند كه او دايه امام(ع) بود، نه مادر او.V}بحار الانوار، ج 46. ص 8.{V
بنابراين، قطعاً از ديدگاه منابع معتبر، حضور مادر امام(ع) در كربلا منتفى است؛ حال با هر نام و نسبى كه مىخواهد باشد.
T}مرقد بىبى شهربانو{T
از مطالب قبل و اثبات عدم حيات مادر امام(ع) بعد از تولد امام(ع) خود به خود اين موضوع روشن مىشود. همچنين از سوى محققان معاصر با دلايل قطعى ثابت شده است كه بقعه بىبى شهربانو - كه در كوهستان شرق رى معروف به كوه بىبى شهربانو پديدار است - هيچ ربطى با مادر امام(ع) ندارد و بنايى است كه در قرون بعدى ساخته شده است. چنانكه تاريخ ساخت صندوق منبت كارى آن سال 888 ق را نشان مىدهد و درب منبت كارى آن كار عهد صفوى است و الحاقاتى از هنر دوره قاجاريه دارد.V}شعوبيه، ص 326.{V
عدم ذكر چنين بقعهاى در آثار شيخ صدوق - كه خود ساليان دراز در رى مىزيسته و به آن آشنايى كامل داشته - مؤيد ديگرى بر عدم وجود اين بقعه در قرن چهارم و در زمان شيخ صدوق (متوفى 381 ق) است.
ديگر نويسندگانى هم كه به ذكر احوال عبدالعظيم حسنى و شخصيتهاى بزرگ مدفون در رى پرداختهاند، نامى از چنين بقعهاى نبردهاند.
اين احتمال وجود دارد كه در قرون بعدى زنى پارسا با نام شهربانو در اين مكان دفن شده و با گذشت ساليان، مردمان آن سامان او را با مادر امام سجاد(ع) - كه در آن زمان مشهور به شهر بانو بوده - اشتباه گرفتهاند و يا برخى اين اشتباه را در زبان مردم انداخته و با انگيزههايى به تقويت آن پرداختهاند.V}براى اطلاع بيشتر از عدم امكان انتساب اين بقعه به شهربانو مادر امام سجاد(ع) ر.ك:باستان (نوشته كريميان) و دانشنامه ايران و اسلام، ذيل كلمه شهربانو.{V
کد سوال : 375
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا يزيد توبه كرد و آيا اصولاً توبه چنين شخصى پذيرفته مىشود؟
پاسخ : اين پرسش به دو بخش تاريخى و كلامى تقسيم مىشود. بخش دوّم پرسش متوقف است بر پاسخ به پرسشهايى، همچون امكان توفيق چنين شخصى با اين جنايات عظيم بر توبه، واقعى يا ظاهرى بودن توبه او، استثنا يا عدم استثنا از آيات و رواياتى كه به گونهاى عموم پذيرش توبه را مىرساند و ... اما همه اين پرسشها هنگامى پديد مىآيد كه از نظر تاريخى اثبات شود كه يزيد از جنايت خود پشيمان شده و به نحوى در صدد جبران آن برآمده و از درگاه الهى طلب مغفرت كرده است. امّا اگر پاسخ پرسش تاريخى منفى باشد، نوبت به بخش دوم پرسش نخواهد رسيد.
در طول تاريخ اسلام، گرچه اكثر قريب به اتفاق مورخان، محدثان و ديگر دانشمندان اسلامى، يزيد را به عنوان فردى جنايتكار شناخته و او را در جنايات خود - بويژه پديد آوردن حادثه عاشورا مقصّر دانسته و تخطئه كردهاند - اما در اين ميان كسانى مانند غزالى نيز وجود داشتهاند كه در احياء العلوم، سخن از نهى از لعنت يزيد به علّت امكان توبه او به ميان آوردهاند!
سخن غزالى - به رغم شخصيت عظيم او، در جهان اسلام - مقبوليت نيافت و در همان زمان، بزرگان معاصر او همانند ابن جوزى (597 ق) با اين نظريه به شدت برخورد كردند و حتى كتابى مستقل با عنوان «الرد على المتعصب العنيد» را پديد آوردند.
اما در طول تاريخ، گاه گاهى زمزمههاى تكرار گونه اين گفتار، از سوى برخى از خاورشناسان همانند «لامنس يهودى» در مقالات دايرة المعارف اسلام (چاپ اوّل) ديده مىشود. اخيراً نيز در برخى از محافل اسلامى اين سخن و شبهه به گونه ديگر بيان مىشود كه همه اينها اهميت بحث تاريخى درباره اين شبهه را روشن مىسازد. عمده مطالبى كه از نظر تاريخى براى توبه يزيد آورده مىشود، مطالب زير است:
1. ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسةV}ج 2، ص 8.{V چنين آورده است: پس از رخ دادن حوادثى در بارگاه يزيد چنان شد كه H}«فبكى يزيد حتى كادت نفسه تفيض»{H؛ يعنى، يزيد چنان گريه كرد كه نزديك بود، روح از بدنش پرواز كند.
2. پس از ورود سرها و اسراى كربلا به كاخ يزيد، او را حالت تأثر گرفته و اين جنايت شنيع را به ابن زياد نسبت داده و چنين گفت: H}«لعن اللَّه ابن مرجانه لقد بغضنى الى المسلمين و زرع لى فى قلوبهم البغضاء»{H؛ V}سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 256.{V يعنى، خداوند پسر مرجانه (عبيداللَّه بن زياد) را لعنت كند كه مرا نزد مسلمانان مبغوض و منفور كرد و در دلهاى آنان كينه مرا كاشت!
در عبارت ديگر منسوب به يزيد، او خود را شخصيتى حليم در مقابل مخالفتهاى امام(ع) معرفى كرده كه با كشته شدن امام(ع) به جهت نسبت امام(ع) با پيامبر(ص) موافق نبود و اين عمل را مستقيماً به ابن زياد نسبت مىدهد.V}الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 578.{V
3. يزيد هنگامى كه كاروان كربلاييان را به سمت مدينه رهسپار مىكند، خطاب به امام سجاد(ع) مىگويد:
H}«لعن اللَّه ابن مرجانه، اما و اللَّه لو انى صاحبه ما سألنى خصلة ابداً الا اعطيته اياها و لدفعت الحتف عنه بكل ما استطعت و لو بهلاك بعض ولدى»{H؛ V}همان.{V يعنى، خداوند ابن مرجانه را لعنت كند! به خداوند سوگند اگر من در مقابل حسين(ع) بودم، او هر خواستهاى داشت اجابت مىكردم و به هر طريق ممكن، مرگ را از او مىراندم؛ حتى اگر اينكار منجر به مرگ فرزندانم مىگشت!
اگر بخواهيم همه اين عبارات را بپذيريم و در اسناد آنها خدشه روا نداريم، چند نكته را مىتوانيم از آنها به دست آوريم.
الف. مقصّر اصلى در جريان كربلا ابن زياد بوده و يزيد هيچ فرمانى مبنى بر كشتن امام(ع) و يا حتى سختگيرى نسبت به او نداشته است!
ب. يزيد از اين عمل ابن زياد خشمگين شده و او را لعنت مىكند!
ج. يزيد از كشته شدن امام(ع) اظهار تأسف شديد مىكند!
درباره نكته اول خوشبختانه اسناد تاريخى به جاى مانده به خوبى دروغين بودن ادعاى يزيد را اثبات مىكند؛ زيرا در گزارشهاى تاريخى چنين آمده كه يزيد به محض رسيدن به حكومت و به رغم سفارشهاى پدر خود، در اولين نامه خطاب به وليد بن عتبه فرماندار مدينه چنين نگاشت:
H}«... اذا اتاك كتابى هذا فاحضر الحسين بن على و عبداللَّه بن الزبير فخذهما بالبيعة لى فان امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث لى برؤسهما»{H؛ V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 241. {Vيعنى، هنگامى كه نامه من به دستت رسيد، حسين و ابن زبير را احضار كرده و از آن دو براى من بيعت بگير و اگر نپذيرفتند گردن آن دو را زده و سرهايشان را به نزد من بفرست».
همچنين در بعضى از نقلها چنين آمده است: يزيد هنگام حضور امام(ع) در مكّه، عدهاى را مخفيانه به حجّ فرستاده بود تا در حين اعمال حج در كنار كعبه، امام(ع) را به قتل برسانند؛V}لهوف، ص 82.{V چنانكه ابن عباس نيز در نامه خود به يزيد به اين مطلب اشاره مىكند.V}تذكرة الخواص، ص 275؛ «و انسيت انفاذ اعوانك الى حرم اللَّه لتقتل الحسين(ع)» و نيز ر.ك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 249.{V همچنين در گزارشهاى تاريخى آمده است: هنگام حركت امام(ع) به سمت عراق، يزيد به ابن زياد نامه نگاشته و از او خواست تا در مقابل امام(ع) با شدت عمل تمام بايستد.V}ابن عبدريه، العقد الفريد، ج 5، ص 130؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 165.{V بعدها ابن زياد نيز به فرمان داشتن از يزيد مبنى بر كشتن امام حسين(ع) اعتراف مىكند.V}تجارب الامم، ج 2، ص 77: «كتب يزيد الى عبيداللَّه بن زياد ان اغز ابن الزبير فَقال: و اللَّه لا اجمعها للفاسق ابداً اقتل ابن رسول اللَّه و اغزوا ابن زبير».{V
عبداللَّه بن عباس نيز در نامهاى به يزيد، صراحتاً او را قاتل امام حسين(ع) و جوانان بنى عبدالمطلب دانسته و با عبارتهاى زير او را توبيخ مىكند: H}«انت قتلت الحسين بن على(ع) و لا تحسبن لا اباً لك نسيت قتلك حسيناً و فتيان بنى عبدالمطّلب»{H؛ V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 248.{V يعنى، مپندار كه من كشتنت حسين(ع) و جوانان بنى عبدالمطلب را فراموش كردهام!
اين مطلب در آن زمان به گونهاى روشن بود كه حتى بعدها فرزند او، معاوية بن يزيد نيز بر بالاى منبر مسجد جامع دمشق، پدر خود را اين چنين مورد توبيخ قرار مىدهد: H}«... و قد قتل عترة الرسول و ...»{H؛ V}همان، ج 2، ص 254.{V. به طور خلاصه شواهد تاريخى مبنى بر كشته شدن امام(ع) به دستور يزيد، به گونهاى است كه جاى انكار را براى تحليلگر منصف باقى نمىگذارد.V}براى آگاهى بيشتر ر.ك: الركب الحسينى فى الشام و منه الى المدينة المنورة، ج 6، از مجموعه مع الركب الحسينى من المدينة الى المدينه، ج 6، ص 54-61.{V
اما درباره نكته دوم (خشمگين شدن يزيد از جنايت ابن زياد) بايد بگوييم كه شواهد تاريخى گوياى آن است كه يزيد در آغاز از شنيدن خبر شهادت امام حسين(ع) خوشحال شد و ابن زياد را مورد تشويق قرار داد! سبط ابن جوزى سخن از تشويق فراوان يزيد نسبت به ابن زياد، فرستادن هداياى گرانقيمت براى او، شبنشينىهاى همراه با شرب خمر با او و برخورد با او به عنوان يكى از اعضاى خانواده خود سخن به ميان آورده است. وى اشعارى را از يزيد نقل كرده كه به صراحت رضايت و قدردانى او از ابن زياد را در مورد كشتن امام(ع) بيان مىدارد!V}تذكرة الخواص، 29.{V
همچنين تاريخ گوياى آن است كه يزيد هيچ اقدامى مبنى بر عزل ابن زياد از عراق نكرد؛ بلكه پس از رخ دادن قيام ابن زبير در سال 63 ق، از ابن زياد خواست تا به جنگ او برود.V}تجارب الامم، ج 2، ص 77.{V
بنابراين خشمگينى او از ابن زياد را بايد عملى ظاهرى دانست كه تحت تأثير واژگونه شدن شرايط با سخنرانىهاى حضرت زينب(س) و امام سجاد(ع) و در واكنش فرافكنانه انجام پذيرفته است تا منفوريت و مبغوضيتى را كه از اين جنايت براى او حاصل آمده، به گونهاى بزدايد.
اما نكته سوم (اظهار تأسف يزيد از كشته شدن امام(ع)) نيز بر خلاف شواهد تاريخى است؛ زيرا تاريخ گوياى آن است كه با ورود سرها و اسيران به دمشق و مجلس يزيد، او ابراز شادمانى كرده و با چوب بر دندانهاى سر امام(ع) مىزد!V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 245. {Vهمچنين اشعارى مىخواند كه شعف او از انتقامگيرى بنىاميه از بنى هاشم در جنگ بدر را نشان مىدادV}ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 280.{V كه در آن جنگ، جد مادرى او «عتبه»، دايىاش «وليد» و تعدادى ديگر از بزرگان قريش به دست ياران پيامبر(ص) به قتل رسيده بودند.
در همين اشعار اساساً به تكذيب نبوت پيامبر(ص) پرداخته و آن را دستاويزى براى رسيدن به حكومت دانسته است:
P}لعبت هاشم بالملك فلا{E}خبر جاء و لا وحىٌ نزل{P
V}مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58؛ تذكرة الخواص، ص 261.{V
«بنى هاشم با حكومت بازى كردند و هيچ خبرى از آسمان نيامد و هيچ وحيى نازل نشد».
بله، چنانچه اشاره شد، اظهار تأسف او هنگامى بود كه اوضاع را دگرگونه و اظهار شادمانى بيشتر را مواجه با عكس العمل احتمالى مردم مىديد.
در پايان اين بحث ذكر دو نكته لازم است:
يكم. چنانكه از عبارات يزيد آشكار مىشود، اظهار تأسّف او صرفاً يك اظهار تأسّف سياسى است و در آن هيچ عبارتى كه ناشى از توبه، استغفار و بازگشت به درگاه الهى باشد، ديده نمىشود! بنابراين، اين عمل نيز بايد در ظرف سياسى خود مورد ارزيابى قرار گيرد و به مسأله توبه ربط داده نشود تا آنگاه به سراغ جواز لعن او در صورت توبه او برويم.
دوّم. اگر بپذيريم يزيد واقعاً توبه نموده است، بايد آثار آن را در اعمال بعدى او مشاهده كنيم؛ در حالىكه تاريخ ضدّ آن را نشان مىدهد؛ زيرا يزيد پس از واقعه عاشورا و در دو سال باقىمانده حكومت ننگين خود، دست به دو جنايت عظيم ديگر زد:
1. قتل عام مردم مدينه و مباح كردن آن سرزمين براى سپاهيان خود به مدت سه روز، كشتن بسيارى از صحابه پيامبر اكرم(ص) ساكن در اين شهر كه در تاريخ به «واقعه حرّه» مشهور شده است.V}الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 593.{V
2. فرمان حمله به مكه كه سپاهيان او با منجنيق به اين شهر حمله برده و حرمت خانه كعبه را شكستند و آن را با آتش پرتاب شده از منجنيقها سوزانيدند.V}همان، ص 602.{V
بنابراين از نظر تاريخ اين نكته مسلّم است كه نه تنها هيچ نشانهاى دلالت بر توبه يزيد وجود ندارد؛ بلكه تمام نشانهها ناشى از عدم توبه او است؛ بنابراين همچنان جواز لعنت او نزد قاطبه مسلمانان پابرجا مىباشد.
کد سوال : 376
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : مقصود امام حسين(ع) از اين جمله «من براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كردم» چيست؟
پاسخ : اين سخن، جايگاه اساسى و اصلى امر به معروف و نهى از منكر را نشان مىدهد.
امام حسين(ع) با اين عبارت، مىخواهند نقش محورى امر به معروف و نهى از منكر را نشان دهند؛ به گونهاى كه هدف نهايى قيام خويش را تحقق اين امر مىدانند. اگر توجهى به جايگاه اصيل امر به معروف و نهى از منكر شود، مقصود حضرت از اين سخن روشنتر خواهد شد.
اصل «امر به معروف و نهى از منكر» در تمامى اديان ابراهيمى مطرح و وظيفه تمامى پيامبران، رسولان، ائمه(ع) و مؤمنان مىباشد. اين مسأله يك وظيفه شرعى و فقهى صرف نيست؛ بلكه ملاك، معيار و در واقع علت فرستادن رسولان الهى است؛ زيرا عالم مادى، عالم اختلاط خوبىها و بدىها، حق و باطل، خوشآيندها و بدآيندها، ظلمت و نور، فضايل و رذايل است و اين امور گاهى چنان درهم تنيده مىشوند كه شناخت آنها و سپس تأسى و عمل به آن، دشوار مىگردد. اديان الهى با شناساندن معروف و منكر و در واقع خوب و بد، حق و باطل، ظلمت و نور، فضايل و رذايل به انسانها و به دنبال آن دستور به انجام معروفها و بازداشتن از منكرها، هدايت الهى را به آدمى مىآموزند و او را به صراط مستقيم رهنمون مىشوند.
رسول خدا(ص) درباره اهميت و جايگاه ويژه امر به معروف و نهى از منكر مىفرمايد: «كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند، جانشين خدا در روى زمين و جانشين كتاب خدا و جانشين رسول خداست».V}ميزان الحكمة، ج 3، ص 80.{V
و حضرت على(ع) فرمودهاند: «قوام شريعت [دين] امر به معروف و نهى از منكر است».V}غرر الحكم، ج 2، ص 400.{V
قرآن كريم ويژگى «امر به معروف و نهى از منكر» را در مؤمنان، بر اقامه نماز و دادن زكات و اطاعت از خدا و رسولش مقدم مىدارد.V}نگا: توبه، آيه 7.{V
امام باقر(ع) نيز در حديثى مىفرمايد: «امر به معروف و نهى از منكر راه پيامبران است. برنامه افراد صالح و شايسته است. واجبى است كه ساير واجبات در گرو آن اقامه مىشوند. امنيت راهها در سايه آن حاصل مىشود. حليت كسبها به سبب آن است. در سايه امر به معروف و نهى از منكر است كه دشمنان را به رعايت انصاف وادار مىسازد، ... كارها در سايه امر به معروف و نهى از منكر به سامان مىرسد».V}نگا: اصول كافى، ج 5، ح 1، ص 55.{V
بنابراين، اصل امر به معروف و نهى از منكر مخصوص امام حسين(ع) نيست؛ بلكه وظيفه تمامى پيامبران، رسولان، امامان، صالحان و مؤمنان مىباشد. اما از آنجا كه معروف و منكر در زمان سيدالشهداء(ع) بشدت مختلط گرديده و از سوى ديگر منكر در تمامى ابعاد، رايج شده بود و معروف در تمام ساحتهايش متروك مانده بود و اين وضعيت منجر به خاموشى دين اسلام و فراموشى سنت نبوى و علوى گشته بود؛ اباعبدالله(ع)، اعتراض به وضع موجود و احياى سيره رسول خدا(ص) و دين اسلام و دفاع از آن را تنها در سايه امر به معروف و نهى از منكر محقق مىدانست. به همين دليل آن حضرت هدف از قيام خويش را اصلاح جامعه به وسيله امر به معروف و نهى از منكر بيان مىكرد: H}«انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى(ص) اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر»{H. V}بحارالانوار، ج 44، باب 37، ح 2.{V
کد سوال : 377
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : . از جمله شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر، ايمن بودن از خطر و ضرر است، اين شرط نه تنها موجود نبود بلكه با پيشينه و عملكرد يزيد و حكومت بنىاميه - با آن وضعيت استبدادى و كشتار بىرحمانه انسانهاى بىگناه - روشن بود كه چنين موقعيتى پيش نمىآيد و اقدام امام حسين(ع) يا هر كس ديگر، با مخاطرات جدى روبه رو است! پس چگونه آن حضرت با اين وضعيت اقدام به نهضت و امر به معروف و نهى از منكر نمود؟
پاسخ : ما شرايط احكام و خصوصيات و فروع آن را بايد از روش امامان(ع) فرا بگيريم و دليل بر جواز شرعى هر عمل اين است كه به وسيله امامان(ع) انجام گرفته باشد. به عبارت ديگر گفتار و رفتار آن بزرگواران از ادلّه احكام شرعى است.
پس فرضاً اگر دليلى كه دلالت بر مشروط بودن امر به معروف به احتمال تأثير و امن از ضرر دارد، به عموم يا اطلاق شامل اين مورد هم بشود؛ اقدام امام حسين(ع) مخصِّص يا مقيِّد آن خواهد بود و مىفهميم كه اگر مصلحت مهمترى در كار بود، اين دو شرط در وجوب دخالت ندارد و بايد امر به معروف و نهى از منكر نمود؛ هر چند احتمال ضرر و خطر داده شود.
از اين رو بايد اهميت مصلحت امر به معروف و نهى از منكر را با ضرر و مفسده احتمالى آن، سنجيد؛ اگر مصلحت آن اهمّ و شرعاً لازم الاستيفا باشد، (مثل بقاى دين)، تحمل ضرر لازم است و ترك امر به معروف جايز نيست.
به بيان ديگر: فرق است بين امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى و معمولى - كه غرض بازدارى اشخاص از معصيت و مخالفت و وادار كردن آنها به اطاعت و انجام وظيفه است - و بين امر به معروف و نهى از منكرى كه جنبه عمومى و كلى دارد و احياى دين و بقاى احكام و شعائر، به آن وابسته باشد و ترك آن موجب خسارتها و مصايب جبرانناپذيرى بر مسلمانان شود. درست مانند آنكه در عصر حكومت يزيد، مليّت جامعه اسلام در خطر تغيير و تبديل به مليّت كفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان مىداد كه به زودى دين از اثر و رسميت افتاده و فاتحه اسلام خوانده مىشود.
در صورت اول امر به معروف و نهى از منكر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب آن، مشروط به امن از ضرر نيست و بايد دين را يارى كرد و خطر را از اسلام دفع نمود؛ اگر چه به فداكردن مال و جان باشد.
امام حسين(ع) كاملاً از خطرى كه متوجه دين شده بود، آگاه بود؛ از اين رو در همان آغاز كار - كه مروان در مدينه به آن حضرت توصيه كرد كه با يزيد بيعت كند - فرمود:
H}«انّا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامّة براع مثل يزيد»{H؛ «... بايد با اسلام وداع كرد؛ زيرا امت به راعى و شبانى مانند يزيد مبتلا شده است»؛ يعنى، وقتى يزيد زمامدار مسلمين شود، معلوم است كه اسلام به چه سرنوشتى گرفتار مىشود! آنجا كه يزيد است اسلام نيست و آنجا كه اسلام است، يزيد نيست.
در مقابل چنين خطر و منكرى، امام حسين(ع) بايد به پا خيزد و دفاع كند و سنگر اسلام را خالى نگذارد؛ هر چند خودش و عزيزانش را بكشند خواهران و دخترانش را اسير كنند؛ زيرا آن حضرت بقاى اسلام و بقاى احكام اسلام را از بقاى خودش مهمتر مىدانست؛ پس جان خود را فداى اسلام كرد و با آنكه اطفال و خاندانش در سختى و گرفتارى شديد بودند از برنامه خود و انجام وظيفه منصرف نشد.
آرى قيام سيدالشهدا(ع) امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم، ستم، كفر و ارتجاع واقعى بود. اما تاريخ چنين امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و كفر، به خود نديده است؛ كه يك نفر مانند امام حسين(ع) همراه با خاندان خود در احاطه لشكرى ستمگر باشد، اما در عين حال عزت و كرامت نفس خود را حفظ كرده و به وظيفه خود وفادار مانده باشد.
اين اباعبدالله(ع) بود كه در راه امر به معروف و نهى از منكر، چنان قوت قلب و شجاعتى در روز عاشورا اظهار كرد كه از عهده آن همه امتحانات بزرگ برآمد و در بين شهيدان راه حق، رتبه اول را حائز شد.
در اينجا بسيار مناسب است به بيان لطيفى از استاد شهيد علامه مطهرى اشاره شود: «وجوب امر به معروف و نهى از منكر را تا زمانى كه ضررى بر آن مترتب نيست همه قبول دارند. اما وقتى كه پاى ضرر پيش مىآيد، بعضى مىگويند: مرز آن اصل تا همينجا هست؛ يعنى، وجوب آن، تا جايى است كه خطرى در كار نباشد و ضررى به آبرو و جان و حتى به مال شخص آمر و ناهى، وارد نيايد. اينها ارزش اين اصل را پايين آوردهاند؛ اما بعضى مىگويند: ارزش امر به معروف و نهى از منكر بالاتر از اينها است؛ اگر موضوع معروف و منكر مسأله ساده و كوچكى باشد، با احتمال ضرر، وجوب آن منتفى خواهد بود؛ ولى اگر در مواردى، مثلاً قرآن به خطر بيفتد، عدالت به خطر بيفتد، وحدت اسلامى به خطر بيفتد، ديگر نمىتوان گفت: امر به معروف و نهى از منكر نمىكنم؛ زيرا اگر حرفى بزنم جانم در خطر است، آبرويم در خطر است و يا اجتماع نمىپسندد».
از اين رو، اصل امر به معروف در مسائل بزرگ، مرز نمىشناسد و حتى با وجود ضرر و خطرهاى بزرگ، واجب خواهد بود. اين است كه مىگوييم: نهضت حسينى، ارزش امر به معروف و نهى از منكر را - در مقام اثبات - بالا برد؛ زيرا او نه تنها جان و مال خود، كه جان عزيزانش را هم در اين راه فدا كرد و حتى به اسارت اهل بيتش هم براى اقامه اين اصل، راضى شد.
با اين كار امام(ع)، ديگر جاى شك نيست كه در مسائل مهم، امر به معروف و نهى از منكر با وجود هر گونه خطرى واجب خواهد بود و در راه آن هر ضررى را بايد به جان خريد.
کد سوال : 378
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا پرسش از فلسفه عزادارى امر معقولى است يا خير؟
پاسخ : با توجّه به پديدار شدن رويكردهاى نوين نسبت به تحليل و تبيين مسائل، انسان معاصر در پى كنكاش و كالبدشكافى مسائل، مفاهيم و حقايقى است كه با آنها زندگى مىكرده و نسبت به آنها باورهايى داشته است. در واقع پرداختن به موضوع با نگاهى بيرونى، از ويژگىهاى انسان معاصر است. بر اين اساس، آدمى مىخواهد از بيرون، به مسأله عزادارى بنگرد و آن را مورد بررسى قرار دهد. در حقيقت، عقل وى تا وقتى كه توجيهى مقبول از عزادارى به دست نياورد و يا حداقل آن را خرد ستيز نداند - هر چند خردپذير نباشد - نمىتواند در درون اين پديده قرار گرفته و آن را باور كند.
اين نوع نگاه به مسائل، بسيار مبارك است؛ چه اين كه بنيانهاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفههاى فرهنگ شيعى، تقويت مىكند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظرى، ايمان آدمى نيز تعالى مىيابد؛ زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزى شكل مىگيرد. ازاينرو اگر توجيه و تبيين موجّهى از عزادارى ارائه گردد؛ پايههاى باور جوانان و نسل معاصر، نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.
کد سوال : 379
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : فلسفه عزادارى بر اهلبيت(ع) و فوايد آن چيست؟
پاسخ : فلسفه و حكمت عزادارى را مىتوان در امور ذيل، رهيابى كرد:
T}الف. محبت و دوستى:{T
قرآن و روايات، دوستى خاندان رسول اكرم(ص) و اهلبيت(ع) را بر مسلمانان واجب كرده استV}نگا: شورى (42)، آيه 23؛ هود (11)، آيه 29؛ ميزانالحكمه، ج 2، ص 236.{V. روشن است كه دوستى لوازمى دارد و محبّ صادق، كسى است كه شرط دوستى را - چنان كه بايد و شايد - به جا آورد. يكى از مهمترين لوازم دوستى، هم دردى و هم دلى با دوستان در مواقع سوگ يا شادى آنان است؛ V}نگا: المحبة فى الكتاب والسنة، صص 169 - 170 و 181 - 182.{V از اين رو در احاديث، بر برپايى جشن و سرور در ايام شادى اهلبيت(ع) و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان، تأكيد فراوان شده است.
حضرت على(ع) در روايتى مىفرمايد: «شيعه و پيروان ما در شادى و حزن ما شريكند». H}«يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا»{H؛ V}بحارالانوار، ج 44، ص 287. {Vامام صادق(ع) نيز فرمودند: H}«شيعتنا جزء منا خلقوا من فضل طينتنا يسوؤهم ما يسؤنا و يسرّهم ما يسرّنا»{H؛ V}امالى، ص 305.{V «شيعيان ما پارهاى از خود ما بوده و از زيادى گل ما خلق شدهاند؛ آنچه كه ما را بدحال يا خوشحال مىسازد، آنان را بدحال و خوشحال مىگرداند».
اين وظيفه عقلانى و شرعى، ايجاب مىكند كه در ايام عزادارى اهلبيت(ع)، حزن و اندوه خود را به «زبان حال»؛ يعنى، با اشك، آه و ناله و زارى، از نظر خوراك، با كم خوردن و كم آشاميدن مانند افراد غمزدهV}طبق فرموده امام صادق(ع) به معاوية بن وهب، «عزاداران سيدالشهدا در روز عاشورا از آب و غذا دورى جويند تا آن كه يك ساعت از وقت فضيلت نماز عصر بگذرد، و در حد لزوم به غذاى معمول صاحبان مصيبت، سدّ جوع و عطش كنند». [نگا: تاريخ النياحة الامام الشهيد الحسين بن على، ج 1، صص 157-159].{V و از نظر پوشاك، با پوشيدن لباسى كه از حيث جنس و رنگ و نحوه پوشش در عرف، حكايتگر اندوه و ناراحتى است، آشكار سازيم.
T}ب. انسانسازى:{T
از آنجا كه در فرهنگ شيعى، عزادارى بايد از سر معرفت و شناخت باشد؛ همدردى با آن عزيزان، در واقع يادآورى فضايل، مناقب و آرمانهاى آنان بوده و بدين شكل، آدمى را به سمت الگوگيرى و الگوپذيرى از آنان سوق مىدهد.
فردى كه با معرفت در مجالس عزادارى، شركت مىكند؛ شعور و شور، شناخت و عاطفه را درهم مىآميزد و در پرتو آن، انگيزهاى قوى در او پديدار گشته و هنگام خروج از مراسم عزادارى، مانند محبى مىشود كه فعّال و شتابان، به دنبال پياده كردن اوصاف محبوب در وجود خويشتن است.
T}ج. جامعهسازى:{T
هنگامى كه مجلس عزادارى، موجب انسانسازى گشت؛ تغيير درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و آدمى مىكوشد تا آرمانهاى اهلبيت(ع) را در جامعه حكمفرما كند.
به بيان ديگر، عزادارى بر اهلبيت(ع)؛ در واقع با يك واسطه زمينه را براى حفظ آرمانهاى آنان و پياده كردن آنها فراهم مىسازد. به همين دليل مىتوان گفت: يكى از حكمتهاى عزادارى، ساختن جامعه براساس الگوى ارائه شده از سوى اسلام است.
T}د. انتقالدهنده فرهنگ شيعى به نسل بعد:{T
كسى نمىتواند منكر اين حقيقت شود كه نسل جديد در سنين كودكى، در مجالس عزادارى با فرهنگ اهلبيت(ع) آشنا مىشوند. به راستى عزادارى و مجالس تعزيه، يكى از عناصر و عوامل برجستهاى است تا آموزههاى نظرى و عملى امامان راستين، به نسلهاى آينده منتقل شود. مراسم عزادارى، به دليل قالب و محتوا، بهترين راه براى تعليم و تربيت نسل جديد و آشنايى آنان با گفتار و كردار اهلبيت(ع) است.
کد سوال : 380
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : فلسفه و حكمت عزادارى بر امام حسين(ع) چيست؟
پاسخ : مسأله انسانسازى، جامعهسازى و انتقال فرهنگ شيعى به نسل بعد در مجالس امام حسين(ع)، قوىتر نيز مىباشد؛ زيرا ماهيت قيام امام حسين(ع) و نيز آموزههاى تربيتى، سياسى، فرهنگى و اجتماعى عاشورا، در تعالى و بالندگى انسان و جامعه چشمگير بوده و عناصر رويداد كربلا، مؤلفههاى اساسى و اصلى را در ترسيم فرهنگ شيعى رقم زده است كه توسط مراسم سوگوارى به نسل بعد منتقل مىشود.
با توجّه به بيانات، سخنان و شعارهاى عاشورا، مىتوان عناصر انسانساز، جامعهساز و فرهنگساز را ملاحظه كرد؛ مواردى چون:
عبادت، ايثار، شجاعت، توكل، صبر، امر به معروف و نهى از منكر، نابودى اسلام در شرايط سلطه يزيديان، حرمت بيعت با كسى چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگى ذلّتبار، اندك بودن انسانهاى راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادتطلبى در عصر حاكميت باطل، زينت بودن شهادت براى انسان، تكليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواى حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خدا، همراهى شهادتطلبان در مبارزات حقجويانه، حرمت ذلّتپذيرى براى آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ براى عبور به بهشت برين، آزادگى و جوانمردى، يارى خواهى از همه و هميشه در راه احقاق حق.V}در اين خصوص نگا: فرهنگ عاشورا، صص 268 - 271؛ حسين، عقل سرخ، صص 77 - 119؛ امام حسن و امام حسين(ع)، صص 116 - 121.{V
P}درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين{E}بذر همت در جان افشاند، افكار حسين{P
P}گر ندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش{E}اين كلام نغز مىباشد زگفتار حسين{P
P}مرگ با عزّت زعيش در مذلّت بهتر است{E}نغمهاى مىباشد از لعل دربار حسين{P
در عين حال موارد ذيل علاوه بر موارد پيش گفته، مىتوانند حكمت عزادارى بر امام حسين(ع) را تبيين كنند:
1. نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان؛
2. عامل تقويت حس عدالتخواهى و انتقامجويى از ستمگران؛
3. زمينهساز اجتماع شيعيان جهت پيروى و دفاع از حق؛