• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 361
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : طبق آيه A}«إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏»{A و آيه A}«ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى‏الْقُبُورِ»{A مردگان نمى‏شنوند. بدين جهت، آيا سلام كردن و سخن گفتن با پيامبر و امامان كارى گزاف نيست؟
پاسخ : از ديدگاه اسلام مرگ به معناى نابودى و نيستى انسان نيست؛ بلكه انتقال حقيقت انسان (روح او)، از عالمى به عالم ديگر است. در آن عالم، حيات انسان به گونه‏اى ديگر ادامه مى‏يابد تا هنگامى كه روز رستاخيز و معاد فرا رسد. قرآن كريم درباره مرگ، كلمه «توفى» را به كار برده V}سجده (32)، آيه 11.{V كه به معناى «گرفتن به تمام و كمال» است. از ديدگاه قرآن، در هنگام مرگ، فرشته الهى انسان را با تمام واقعيت و هويتش تحويل مى‏گيرد و از اين عالم به عالم ديگر منتقل مى‏كند. بنابراين در فرهنگ قرآن آنچه كه تمام هويت انسان را تشكيل مى‏دهد، روح او است. فرشته الهى بدن انسان را به جايى منتقل نمى‏كند. بدن در همين دنيا مانده و به تدريج از بين رفته و تبديل به خاك مى‏گردد. اما انسان با تمام هويتش پس از مرگ باقى مى‏ماند. قرآن، حيات انسان را در فاصله ميان مرگ تا روز رستاخيز، «برزخ» ناميده است. برزخ به معناى فاصله ميان دو چيز است: A}«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»{A؛ V}مؤمنون (23)، آيه 100.{V «و پس از مرگ فرا روى ايشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند». از طرف ديگر عالم برزخ مكانى گسسته از اين عالم نيست؛ بلكه محيط بر اين جهان است. نسبت عالم برزخ به اين جهان، شبيه نسبت اين جهان به عالم جنين است. همان‏طور كه جهان فراجنينى بر جنين احاله دارد، جهان برزخ نيز عالمى فرامادى و محيط بر جهان ماده است. هويت فرامادى عالم برزخ، به گونه‏اى است كه ادراكات در آن بسيار قوى‏تر از اين جهان است؛ زيرا احاطه بر عالم ماده دارد و اين ادراكات بدون وساطت ابزارهاى مادى صورت مى‏گيرد. از ديدگاه قرآن، مرگ فنا و نابودى نيست؛ بلكه انسان با تمام هويت و واقعيتش پس از مرگ، به حيات خود در برزخ ادامه مى‏دهد. در اينجا اين سؤال رخ مى‏نمايد كه: آيا مى‏توان با پيامبران و اولياى الهى از دنيا رفته، سخن گفت و به آنان سلام كرد؟ و آيا آنان سخنان ما را مى‏شنوند؟ درك درست حيات برزخى و آيات قرآن و روايات، به روشنى بر امكان سخن گفتن با مردگان معمولى و اينكه آنان سخن ما را مى‏شنوند و به ما پاسخ مى‏دهند، دلالت دارد. 1. قوم حضرت صالح، پس از آنكه شترى را كه معجزه او بود، پى كردند و از دستور خداوند سرپيچى نمودند، مورد عذاب الهى قرار گرفته و با زلزله‏اى هلاك شدند. قرآن درباره گفت‏وگوى حضرت صالح با ايشان پس از هلاكت‏شان چنين مى‏گويد: A}«فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دارِهِمْ جاثِمِينَ * فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ»{A؛ «پس زلزله‏اى آنان را فرا گرفت و در خانه‏هاى خويش بى جان افتادند، آن‏گاه صالح از آنان روى گردانيد و گفت: اى قوم من! پيام خداوند را به شما رساندم، اما شما ناصحان را دوست نمى‏داريد». V}اعراف (7)، آيه 78 و 79.{V 2. در روايات شيعه و سنى آمده است: پس از آنكه جنگ بدر، با كشته شدن هفتاد تن از قريش و اسير شدن هفتاد نفر از آنان، به نفع مسلمانان به پايان رسيد، رسول اكرم(ص) دستور داد تا كشته‏هاى مشركان را در چاهى بريزند. سپس آن حضرت يكايك كشتگان را به نام صدا زد و خطاب به آنان فرمود: آيا آنچه را كه پروردگارتان وعده داده بود، حق و پابرجا يافتيد. من آنچه را كه پروردگارم وعده كرده بود، حق و حقيقت يافتم. در اين هنگام بعضى از اصحاب به پيامبر(ص) گفتند: آيا مردگان را صدا مى‏زنيد؟ آن حضرت فرمود: شما از آنان شنواتر نيستيد، آنان مى‏شنوند؛ لكن قدرت بر جواب ندارند. V}بحار الانوار، ج 19، ص 346؛ صحيح بخارى، ج 5، ص 77؛ صحيح مسلم، ج 8، ص 163؛ سنن نسائى، ج 4، ص 110.{V 3. در روايات آمده است: پيامبر اكرم(ص) در آخرين روزهاى زندگى‏شان، نيمه شب همراه برخى از صحابه خود، رهسپار قبرستان بقيع شد و پس از ورود به بقيع، با آرميدگان در آنجا چنين گفت: «سلام بر شما كه در جايگاه افراد با ايمان قرار گرفته‏ايد! شما بر ما سبقت جسته‏ايد و ما هم به زودى به شما مى‏پيونديم». V}مفيد، ارشاد، ج 1، ص 181؛ مناقب آل ابى‏طالب، ج 1، ص 201؛ سنن ترمذى، ج 2، ص 258، ح 1059؛ شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص 183 و... .{V 4. در روايات اهل سنت آمده است: «بنده وقتى در قبرش نهاده و ترك شد و دوستانش رفتند، هنوز آن مرده صداى كوبيده شدن كفش آنها را مى‏شنود كه دو فرشته خدا، براى سؤال از او مى‏آيند...» V}صحيح بخارى، ج 2، ص 92و102.{V. 5. رسول اكرم(ص) مى‏فرمايد: H}«اذا مرّ الرجل بقبر اخيه يعرفه، فسلم عليه رد عليه السلام و عرفه و اذا مرّ بقبر لا يعرفه فسلم عليه رد عليه السلام»{H؛ V}كنز العمال، ج 15، ص 646، ح 42556؛ احياء العلوم، ج 4، ص 474؛ الفقه على المذاهب الاربع، ج 1، ص 387.{V «وقتى كسى از كنار قبر برادر دينى خود كه مى‏شناسد، بگذرد و بر او سلام كند، مرده سلام او را پاسخ مى‏دهد و او را مى‏شناسد و اگر از كنار قبرى بگذرد و صاحب آن را نشناسد و سلام كند، مرده سلام او را پاسخ مى‏دهد». 6. در روايات شيعه و سنى آمده است: رسول اكرم(ص) فرمود: «هيچ كسى نيست كه بر من سلام كند، مگر آنكه خداوند سلام او را به روح من مى‏رساند و من پاسخ او را مى‏گويم». V}سنن ابى داوود، ج 1، ص 453، ح 2041؛ مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 527.{V 7. يكى از آداب و مستحبات دفن، تلقين ميت است كه مورد اتفاق فقهاى شيعه و سنى است و روايات فراوانى در مورد آن وارد شده است. V}الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 387؛ صحيح بخارى، ج 2، ص‏631، ح 1 و 2؛ سيوطى، الجامع الصغير، ص 210 و... .{V اين دستور دليل ديگرى بر شنيدن مردگان در مواردى است كه خداوند اراده كرده است. با توجه به اين دلايل، روشن مى‏شود كه بر اساس اراده الهى، حتى مردگان معمولى، زائر خود رامى شناسند و سخن او را مى‏شنوند و سلام او را پاسخ مى‏دهند. از ديدگاه قرآن، مرگ به معناى نيستى و نابودى نيست؛ بلكه انسان با تمام هويتش به حيات خود ادامه مى‏دهد. بر اين اساس سلام كردن و سخن گفتن با اولياى الهى - كه در مرتبه اعلاى وجودى و قرب حضرت حق قرار دارند - نه تنها امرى گزاف نيست؛ بلكه امرى شايسته و بجا است. بر همين اساس در اذن دخول مشاهد اولياى الهى مى‏خوانيم: H}«و اعلم انّ رسولك و خلفائك عليهم السلام احياء عندك يرزقون يرون مقامى و يسمعون كلامى و يردّون سلامى...»{H؛ V}مفاتيح الجنان، ص 529.{V «خدايا! مى‏دانم كه رسول و خليفه‏هاى تو - كه سلام و درود بر آنان باد - زنده‏اند و نزد تو روزى مى‏خورند. ايستادنم را مى‏بينند و سخنم را مى‏شنوند و سلامم را جواب مى‏دهند...». سيره اصحاب رسول اكرم و تابعين و جميع مسلمانان - اعم از شيعه و سنى - پس از رحلت آن حضرت، بر استغاثه و استمداد از روح مطهر ايشان بوده است. V}ر.ك: الف. ابن جوزى، الوفاء فى فضائل المصطفى، باب طلب شفا از قبر نبى اكرم؛ ب. وفاء الوفاء لاخبار دارالمصطفى، ج 2، ص 413.{V سمهودى از علماى اهل سنت مى‏نويسد: «توسّل به نبى اكرم(ص) ممكن است بعد از وفات ايشان باشد؛ به اين معنا كه از آن حضرت طلب دعا كنيم، همچنان كه در زمان حياتش از او درخواست دعا مى‏شد. اين نوع از توسّل در روايت بيهقى از مالك الدار و نيز ابن ابى شيبه با سند صحيح، آمده است: مردم در زمان عمر بن خطاب گرفتار قحطى و خشكسالى شدند. در آن زمان يكى از صحابه رسول خدا V}بيهقى و ابن ابى شيبه آن صحابى را «بلال بن حرث» معرفى كرده‏اند: الدعوةالاسلامية، ج 2، ص 207، پاورقى 1.{V كنار قبر پيامبر(ص) آمد و چنين گفت: H}«يا رسول اللّه! استسق اللّه لامتك فانهم قد هلكوا»{H؛ «اى رسول خدا! از خداوند براى امّتت طلب باران كن كه هلاك شدند...». محل شاهد، درخواست دعا از نبى اكرم بعد از وفات ايشان است و اينكه دعاى حضرت بعد از رحلتشان امكان دارد و ايشان، عالم به درخواست كسى است كه از ايشان طلب دعا مى‏كند... V}وفاءالوفاء سمهودى، ج 4، ص 1374؛ الدعوة الاسلامية، ج 2، ص 207.{V. در آيات A}«إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏»{A و A}«ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ»{A كافران مرده دل، به مردگان تشبيه شده‏اند؛ زيرا مرده به حسب ظاهر نمى‏شنود و نمى‏بيند؛ زيرا مجارى ادراك حسى (چون چشم و گوش) ندارد. كافر معاند نيز چشم حق بين و گوش حق شنو ندارد؛ از اين رو پيام اصلى آيه نكوهش كافران و تشبيه آنان به مردگان است؛ يعنى، اى پيامبر! تو قدرت بر هدايت كافران ندارى و نمى‏توانى سخن حق را به آنان بفهمانى.
کد سوال : 362
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : اگر همان‏طور كه خدا را در هر مكانى صداى ما را مى‏شنود، ائمه(ع) هم مى‏شنوند؛ پس فرق خدا با بنده چيست؟
پاسخ : يكم. فرق خدا با اولياى الهى (پيامبر و ائمه)، در اين است كه او خالق است و آنان مخلوق و بنده او هستند. غير خداوند - حتى در عالى‏ترين مرتبه وجودى - وابسته به خداوند است و تمام كمالات و تأثيرگذارى‏اش از اراده الهى سرچشمه مى‏گيرد. بر همين اساس در بعضى از زيارت‏ها مى‏خوانيم: H}«لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك، بدؤها منك و عودها اليك»{H؛ «فرقى بين تو و آنان نيست؛ جز اينكه آنان بنده و مخلوق تواند و امورشان به دست تو است. آغاز و انجام‏شان به سوى تو است و ...». V}مفاتيح الجنان، دعاى هر روز ماه رجب.{V دوّم. صفات خداوند - از جمله شنيدن كه كنايه از علم او است - ذاتى است؛ ولى علم امامان اعطايى از سوى خدا است و آنان به اذن و اراده و قدرت او مى‏شنوند. شنيدن آنان با خواست خدا و متكى به اراده و قدرت او است. بنابراين هيچ منعى ندارد كه همان گونه كه خداوند صداى ما را مى‏شنود و از حاجت‏هاى ما آگاه است، امامان معصوم نيز - كه مخلوق و بنده اويند - صداى ما را بشنوند. اين امر منافاتى با عبوديت و مخلوق بودن آنان ندارد.
کد سوال : 363
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : چرا امام(ع) از همان مدينه قيام خود را آغاز نكرد؟
پاسخ : پاسخ به اين سؤال در گرو بررسى دقيق شرايط زمان و مكان است. از نظر زمانى، هنگام حضور امام(ع) در مدينه، هنوز مرگ معاويه اعلام عمومى نشده بود. علاوه بر آنكه عموم مردم هنوز تفاوت ميان حكومت يزيد و معاويه را به خوبى درك نمى‏كردند؛ زيرا گرچه چهره يزيد براى كسانى همچون امام حسين(ع)، عبداللَّه بن زبير، عبداللَّه بن عمر و عبدالرحمن بن ابى‏بكر -به عنوان چهره‏اى شراب خوار، سگ باز و ميمون‏باز- شناخته شده بود؛V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228. {Vامّا بيشتر مردم تحت تأثير تبليغات معاويه و باند اموى و نيز سياست تطميع و تهديد معاويه، در زمان حيات او با پسرش بيعت كرده بودند.V}الامامة و السياسة، ج 1، صص 161-164.{V از نظر مكانى، مدينه موقعيّت مناسبى براى قيام نداشت؛ زيرا: اول. گرچه تعداد زيادى از مردم مدينه و به ويژه انصار به خاندان اهل بيت(ع) علاقه داشتند. اما علاقه آنان در حدى نبود كه حاضر به جان‏فشانى و حتى كمتر از آن در راه آنان باشند؛ چنان‏كه اين سستى و كوتاهى را به خوبى در جريان سقيفه و پس از آن نشان دادند. جالب است بدانيم هنگامى كه حضرت على(ع) به قصد مقابله با سپاه بيعت‏شكنان از اهل مدينه يارى خواست، بيشتر آنان به او پاسخ مثبت ندادند و حضرت(ع) مجبور شد تا تنها با چهارصدV}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 181.{V يا هفتصد نفرV}مروج الذهب، ج 2، ص 395.{V از مردم اين شهر، به مقابله با سپاه چند هزار نفرى مخالفان برود. دوم. مدينه پس از پيامبر اكرم(ص) خود را تابع سياست حاكم نشان مى‏داد؛ از اين رو به پيروى از سياست شيخين (ابوبكر و عمر) شناخته مى‏شد كه حساسيت فراوانى در حفظ سنّت آن دو در عرض سنّت پيامبر اكرم(ص) داشت؛ چنان‏كه نماينده اين گروه، عبدالرحمن بن عوف، در جريان شوراى عُمَر، پيروى از سنّت آن دو را به عنوان پيش شرط، براى واگذار كردن حكومت به حضرت على(ع) عنوان كرد؛ ولى حضرت(ع) زير بار آن نرفت.V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 162.{V در به خلافت رسيدن حضرت على(ع) نيز نقش اصلى و محورى از آن اهل مدينه نبود؛ بلكه مردم مهاجر از شهرهاى مختلف مملكت اسلامى - به ويژه كوفه - بودند كه بر خلافت آن حضرت اصرار داشتند. سوم. تعداد فراوانى از قبايل مختلف قريش - به ويژه افرادى از باند اموى همچون مروان و خاندانش - در آن عصر در مدينه نفوذ و تسلّط فراون داشتند و بديهى بود كه آنان در مقابل هر اقدام امام(ع) به سرعت موضع‏گيرى مى‏كردند. چهارم. جمعيت مدينه در اين زمان به اندازه‏اى نبود كه بتوان به عنوان يك قيام بزرگ و سرنوشت‏ساز روى آنها حساب كرد؛ به ويژه در مقام مقايسه با شهرهاى بزرگى همچون كوفه، بصره و شام اين جمعيت، بسيار اندك مى‏نمود. پنجم. مدينه در طول تاريخ نشان داده بود كه محلّ مناسبى براى قيام عليه حكومت مركزى و قدرتمند به شمار نمى‏آيد و قيامى كه در اين شهر رخ مى‏دهد، پيشاپيش محكوم به شكست است؛ چنان‏كه قيام مردمان اين شهر در سال 63 ق عليه حكومت يزيد (واقعه حرّه) به راحتى سركوب شد.V}الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 593.{V همين‏طور قيام‏هاى علويان همچون قيام محمد بن عبداللَّه معروف به نفس زكيه (سال 145 ق‏V}همان، ج 3، صص 563-579.{V) و قيام حسين بن على موسوم به شهيد فخ (سال 169 ق‏V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 404 و 405.{V) با پايدارى اندك اهل مدينه مواجه شد و به راحتى شكست خورد. ششم. پيشينه اهل مدينه در زمان حكومت اموى، نشان داده بود كه آنها حاضر به دفاع جدى در مقابل حكومت اموى از خاندان اهل بيت(ع) نيستند؛ زيرا سال‏ها به دنبال سياست لعن امام على(ع) - كه از سوى معاويه ابلاغ شده بود - در اين شهر و برفراز منبر آن، حاكمان اموى به بدگويى از حضرت على(ع) مى‏پرداختند و اين مردم - با آنكه كذب سخنان آنان را مى‏دانستند - كمتر حاضر به اعتراض جدّى عليه اين سياست بودند و بيشترين مقاومت‏ها در مقابل اين سياست از سوى خاندان اهل بيت(ع) و به ويژه امام حسين(ع) بود كه حتى پس از موضع‏گيرى آن حضرت كسى به يارى او بر نمى‏خاست.V}بحارالانوار، ج 44، ص 211.{V هفتم. حاكم اموى (وليد بن عتبة) به خوبى بر اوضاع شهر مسلّط بود و چنان نبود كه با يك قيام، زمام امور از دست او خارج شده و به دست مخالفان افتد.
کد سوال : 364
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : چرا امام حسين(ع) در آغاز حركت، از مدينه به مكّه رفت؟
پاسخ : علّت خروج امام حسين(ع) از مدينه آن بود كه يزيد در نامه خود به وليد بن عتبه (فرماندار مدينه) خواسته بود كه حتماً از چند نفر مخالف خود - كه يكى از آنها امام حسين(ع) بود - بيعت گرفته شود و بدون بيعت رها نشوند.V}وقعة الطف، ص 75: «اما بعد فخذ حسيناً و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن الزبير بالبيعة اخذاً شديداً ليست فيه رخصة حتى يبايعوا و السلام».{V وليد گرچه با خوى مسالمت‏جويانه خود حاضر به آغشته كردن دست خود به خون امام حسين(ع) نبود؛V}ابن اعتم، الفتوح، ج 5، ص 12؛ وقعة الطف، ص 81.{V اما در مدينه افراد باند اموى - به ويژه مروان بن حكم كه وليد در موارد سخت و از جمله اين مورد با او مشورت مى‏كرد - او را به شدّت تحت فشار قرار مى‏دادند تا خون امام(ع) را بريزد؛ چنان‏كه در همان آغاز وصول نامه، وقتى وليد با مروان مشورت كرد، مروان گفت: نظر من آن است كه در همين لحظه به دنبال اين چند نفر فرستاده و آنان را ملزم به بيعت و اطاعت از يزيد كنى و اگر مخالفت كردند، قبل از آنكه از مرگ معاويه مطلع شوند، سرهاى آنها را از تن جدا كنى؛ زيرا اگر آنان از مرگ معاويه با خبر شوند، هر كدام به طرفى رفته و اظهار مخالفت كرده و مردم را به سوى خود دعوت مى‏كنند.V}وقعة الطف، ص 77.{V بنابراين، امام حسين(ع) با توجه به نامناسب بودن شرايط مدينه براى اظهار مخالفت علنى و قيام و نيز در خطر بودن جان خود در اين شهر بدون امكان حركتى مؤثر، تصميم به ترك آن گرفت و از آيه‏اى كه در هنگام خروج از مدينه قرائت كرد، اين نكته - كه ترك اين شهر به علّت عدم احساس امنيت بوده است - آشكار مى‏شود. بنا به نوشته ابو مخنف اباعبداللّه(ع) در شب 27 يا 28 رجب همراه با خاندان خود - در حالى‏كه آيه‏اى را كه قرآن از زبان موسى‏(ع) در هنگام خروج از مصر به علّت عدم احساس امنيّت نقل مى‏كند - تلاوت كرد:V}همان، ص 85 و 86.{V A}«فخرج منها خائفاً يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين» {A؛V}قصص (28)، آيه 21.{V؛ «موسى‏ از شهر خارج شد، در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه‏اى عرض كرد: پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم نجات بده». انتخاب مكّه، در حالى بود كه هنوز مردمان شهرهاى مختلف از مرگ معاويه مطلع نشده بودند و تلاش‏هاى جدى مخالفان براى اظهار مخالفت با يزيد آغاز نشده بود و هنوز امام حسين(ع) دعوتى از شهرهاى ديگر و از جمله كوفه نداشت. بنابراين امام(ع) بايد مكانى را براى هجرت خود انتخاب مى‏كرد كه اوّلاً بتواند آزادانه و در كمال امنيّت در آنجا ديدگاه‏هاى خود را ابراز كند. ثانياً بتواند آنجا را محلّى براى انتقال ديدگاه‏هاى خود به سرتاسر مملكت اسلامى قرار دهد. شهر مكّه هر دو ويژگى را داشت؛ زيرا طبق آيه صريح قرآن A}«و من‏دخله‏كان‏آمناً» {A؛V}آل عمران (3)، آيه 97.{V حرم امن الهى بود و نيز با توجه به وجود كعبه در اين شهر و سرازير شدن مسلمانان از سرتاسر مملكت اسلامى براى انجام اعمال عمره و حجّ، امام حسين(ع) به خوبى مى‏توانست با گروه‏هاى مختلف ديدار كرده و علّت مخالفت خود با دستگاه اموى و يزيد را براى آنها تبيين كند و نيز گوشه‏هايى از معارف اسلامى را براى آنها بيان نمايد. در ضمن با گروه‏هاى مخلتف شهرهاى اسلامى - از جمله كوفه و بصره -V}وقعة الطف، صص 103 - 107. {Vدر ارتباط باشد. امام(ع) شب جمعه سوم شعبان سال 60 ق وارد مكّه شد و تا هشتم ذى‏حجه همان سال، در اين شهر به فعاليت مشغول بود.V}همان، ص 88: «فاقبل اهلها يختلفون اليه و يأتونه و من كان بها من المعتمرين و اهل الآفاق».{V
کد سوال : 365
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : چرا امام حسين(ع) حجّ خود را نيمه تمام گذاشت و از مكّه در آستانه شروع اعمال حجّ خارج شد؟
پاسخ : قبل از آنكه به تحليل تاريخى اين پرسش بپردازيم، بايد اين نكته را متذكر شويم كه از ديدگاه فقهى، اين سخن مشهور كه امام حسين(ع) حجّ خود را نيمه تمام گذاشت، سخن نادرستى است؛ زيرا امام(ع) در روز هشتم ذى حجه «يوم الترويه» از مكّه خارج شد.V}همان، ص 147.{V در حالى‏كه اعمال حجّ - كه با احرام در مكّه و وقوف در عرفات شروع مى‏شود - از شب نهم ذى حجه آغاز مى‏شود. بنابراين، امام(ع) اصولاً وارد اعمال حج نشده بود، تا آن را نيمه تمام گذارد. بله، مسلماً آن حضرت در هنگام ورود به مكّه، عمره مفرده انجام داده و چه بسا در طول اقامت چند ماهه خود در مكّه و احتمالاً در فاصله‏هاى مختلف، اقدام به انجام اعمال عمره كرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معناى ورود در اعمال حجّ نمى‏شود. در برخى از روايات تنها از انجام عمره مفرده از سوى امام(ع) سخن به ميان آمده است.V}عن الصادق(ع): «... ان الحسين بن‏على(ع) خرج يوم التروية الى العراق و كان معتمراً». ر.ك. وسائل الشيعه، ج 1، ص 246، كتاب حج، باب 7، ابواب العمرة ج 2 و 3.{V از نقطه نظر تاريخى بالاخره اين پرسش باقى است كه با وجود آنكه يكى از علل انتخاب مكّه، داشتن فرصت مناسب براى تبليغ ديدگاه خود بود؛ چرا در اين شرايط زمانى ويژه - كه اوج حضور حاجيان از سرتاسر نقاط مختلف در مكّه، عرفات و منا است و بهترين فرصت تبليغى براى آن حضرت فراهم آمده است - نابهنگام و به صورت ناگهانى مكّه را ترك كرد؟ به طور خلاصه مى‏توانيم علل اين تصميم ناگهانى را چنين ذكر كنيم: T}يك. احتمال خطر جانى‏{T از برخى عبارات امام حسين(ع) - كه در مقابل ديدگاه شخصيت‏هاى مختلفى كه با بيرون رفتن آن حضرت از مكّه و حركت به سوى كوفه مخالف بودند، ابراز شده - چنين بر مى‏آيد كه امام(ع) ماندن بيشتر در مكّه را مساوى با بروز خطر جانى براى خود مى‏دانست؛ چنان‏كه در جواب ابن عباس مى‏فرمايد: «كشته شدن در مكانى ديگر براى من دوست داشتنى‏تر از كشته شدن در مكّه است».V}ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 159.{V در پاسخ عبداللَّه بن زبير نيز فرمود: «به خداوند سوگند! اگر يك وجب خارج از مكّه كشته شوم، براى من دوست داشتنى‏تر است تا آنكه به اندازه يك وجب در داخل مكّه كشته شوم. به خداوند سوگند! اگر من به لانه‏اى از لانه جانوران پناه برم، مرا از آن بيرون خواهند كشيد تا آنچه را از من مى‏خواهند، به دست آورند».V}وقعة الطف، ص 152. {Vامام(ع) در برخورد با برادر خود محمد حنفيه، به صراحت سخن از قصد ترور يزيد در محدوده حرم امن الهى نسبت به جان خود سخن به ميان آورد.V}سيد بن طاووس، لهوف، ص 82.{V بالاخره در بعضى از متون به صراحت سخن از اين مطلب به ميان آمده كه يزيد، عده‏اى را همراه با سلاح‏هاى فراوان براى ترور امام حسين(ع) در مكّه فرستاده بود.V}همان. به غلط در اين متن فرمانده آنان «عمر بن سعد بن ابى وقاص» ذكر شده كه در متون ديگر به عمرو بن سعيد بن عاص تصحيح شده است.{V T}دو. شكسته نشدن حرمت حَرَم‏{T در ادامه برخى از عبارات پيش گفته، تذكّر اين نكته از سوى امام حسين(ع) وجود داشت كه نمى‏خواهد حرمت حرم امن الهى، با ريخته شدن خون او در آن شكسته شود؛ گرچه در اين ميان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنايتكاران اموى باشد. آن حضرت اين مطلب را در برخورد با عبداللَّه بن زبير و به گونه تعريض‏آميز نسبت به او - كه بعدها در مكّه موضع گرفته و لشكريان يزيد حرمت حرم را خواهند شكست - به صراحت بيان مى‏دارد. ايشان در جواب ابن زبير مى‏فرمايد: H}«ان ابى حدثنى ان لها كبشاً به تستحلّ حرمتها فما احبّ ان اكون انا ذالك الكبش» {H؛ V}ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 546.{V«پدرم (على(ع« براى من نقل كرد كه در مكّه قوچى است كه به وسيله آن حرمت شهر شكسته مى‏شود و من دوست ندارم كه مصداق آن قوچ باشم».
کد سوال : 366
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : چرا امام حسين(ع) براى قيام خود كوفه را انتخاب كرد؟
پاسخ : در طول تاريخ اسلام همواره اين پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران - اعم از شيعه، سنى و خاورشناس - قرار داشته است و هر يك به فراخور بضاعت علمى، پيش فرض‏ها و مبانى پذيرفته شده خود، پاسخى به آن داده‏اند. امورى كه اين پرسش را از اهميّت مضاعف برخوردار مى‏كند، از قرار زير است: 1. امام حسين(ع) در اين حركت سياسى - نظامى خود، در ظاهر شكست خورد و اين شكست عمدتاً ناشى از انتخاب كوفه به عنوان محلّ قيام بود. 2. شخصيت‏هاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللَّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زينب(س)V}ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 5، ص 67.{V، عبداللَّه بن عباس‏V}همان، ص 66.{V، عبداللَّه بن مطيع‏V}البداية و النهاية، ج 8، ص 162.{V، مسور بن مخرمةV}همان، ص 163.{V و محمد حنفيه‏V}بحارالانوار، ج 44، ص 364.{V، امام حسين(ع) را از رفتن به عراق و كوفه منع مى‏كردند و برخى از آنها پيشينه كوفيان در غدر و فريب‏كارى و تنها گذاشتن امام على(ع) و امام حسن(ع) را به آن حضرت(ع) يادآور مى‏شدند. اما آن حضرت به رغم تمامى اين نظرات - كه بعدها در ظاهر درستى آنها آشكار شد - عزم خود را جزم كرده و به سمت كوفه به راه افتاد و در اينجا است كه برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه كارى سياسى را به امام(ع) داده‏اند!V}مقدمه بن خلدون، ص 211.{V از كلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنين بر مى‏آيد كه در مقابل كوفه، گزينه‏هاى ديگرى همانند يمن نيز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسين(ع) مى‏گويد: «اگر حتماً اصرار بر خروج از مكّه دارى، به سمت يمن برو كه در آنجا وادى‏ها و قلعه‏هاى محكمى وجود دارد و سرزمين گسترده‏اى است و تو مى‏توانى داعيان و مبلغان خود را از آن سرزمين به نقاط ديگر گسيل كنى».V}ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 545.{V چرا امام(ع) آن گزينه‏ها را انتخاب نكرد؟ در مقابل اين مسائل و پرسش‏ها شخصيت‏هاى غيرشيعى - اعم از اهل سنّت و مستشرقان - به راحتى و بدون تقيد به پيش فرض‏ها و مبانى كلامى شيعى (همانند علم غيب و عصمت از خطاى امام(ع« به تجزيه و تحليل قيام پرداخته و با توجه به نتيجه نظامى قيام، احياناً آن حضرت را در حركت خود منتسب به اشتباه كرده‏اند! اما شيعيان با توجه به مبانى كلامى پيش گفته خود، در صدد تحليل اين حركت امام حسين(ع) برآمده و نظريات متعددى ابراز داشته‏اند كه عمده تلاش‏هاى آنان در اين راه به دو نظريه زير بازگشت مى‏كند: T}يك. نظريّه شهادت‏{T اين نظريه مبتنى بر امور زير است: 1. هر يك از امامان شيعه هنگامى كه به امامت مى‏رسند، صحيفه‏اى را مى‏گشايند كه در آن وظيفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مى‏كنند و مأمور مى‏شوند بر طبق همان عمل كنند.V}اصول كافى، ج 2، صص 28 - 36. باب «ان الائمة عليهم السلام لم يفعلوا شيئاً و لا يفعلون الا بعهدٍ من اللَّه عزوجل ...».{V 2. امام حسين(ع) هنگامى كه پرونده خود را گشود، در آن وظيفه خود را چنين مشاهده كرد: H}«قاتل فاقتل و تقتل و اخرج باقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معك»{H؛ V}همان، ص 28، ح 1. {V«بجنگ، بكش و بدان كه كشته مى‏شوى و همراه با گروه‏هايى براى شهادت از ديار خود بيرون رو و بدان كه آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسيد». بنابراين مشيت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسين(ع) قرار گرفته بود و آن حضرت چاره‏اى جز اجراى اين مشيّت نداشت؛ چنان‏كه بار ديگر و در آستانه حركت به سمت عراق، اين امر به گونه‏اى در خواب، به وسيله پيامبر خدا(ص) بر امام حسين(ع) ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفيه برادرش - كه از او علّت حركت امام(ع) به سمت كوفه را مى‏پرسيد - جواب داد: پيامبر(ص) در خواب به نزد من آمد و فرمود: H}«يا حسين اخرج فان اللَّه قد شاء ان يراك قتيلاً»{H.V}لهوف، ص 84.{V طبق اين نظريه‏V}براى آگاهى از سير تاريخى اين نظريه و بزرگان معتقد به آن ر.ك: شهيد فاتح در آيينه انديشه، محمد صحتى سردرودى، صص 205 - 231.{V، حركت امام(ع) به سمت كوفه، حركتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از اين سرنوشت آگاه بود. اين تكليف و وظيفه خاص امام حسين(ع) بود كه قابل پيروى براى ديگران و حتى امامان ديگر نمى‏باشد. بنابراين جاى سؤال و چون و چرا باقى نمى‏ماند و مسأله اصرار امام(ع) بر حركت - به رغم نظر شخصيت‏هاى بزرگ آن زمان - به خوبى حلّ مى‏شود؛ زيرا در نظر اينان، امام(ع) خود بهتر از هر كس، از فريب‏كارى و غدر و نيرنگ بازى كوفيان آگاه بود و مى‏دانست كه سرانجام او را رها كرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با اين علم به سمت كوفه حركت كرد تا به قربانگاه خويش رود و به شهادت رسد. اما اينكه هدف اين شهادت چه بود، بين صاحبان اين نظريه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منكر به حساب آورده و نثار خون و آبيارى درخت اسلام به وسيله خون امام(ع) را، والاترين مرتبه اين وظيفه معرفى كرده‏اند. اين خون سرانجام باعث پايدارى اسلام و رسوا شدن يزيد و بنى‏اميه و سرانجام سقوط اين دولت در هفتاد سال بعد (سال 132 ق) گشت. برخى ديگر - كه عمدتاً از جامعه احساسى و غير علمى شيعه به حساب مى‏آيند - بدون هيچ مبناى استدلالى محكم، هدف شهادت را نوعى كفّاره گناهان پيروان امام حسين(ع) و شفاعت آن حضرت از شيعيانش دانسته‏اند؛ درست همانند آنچه مسيحيان درباره كشته شدن حضرت مسيح(ع) بدان اعتقاد دارند.V}شهيد فاتح، ص 239.{V عمده اشكالات نظريه شهادت - علاوه بر نقد سندى آن - امورى از قرار زير است: 1. دستور ويژه داشتن امام حسين(ع)، سيره آن حضرت(ع) و ديگر امامان را از قابليت اسوه بودن مى‏اندازد؛ در حالى‏كه اسوه بودن آن بزرگواران و نيز لزوم پيروى شيعيان از آنان از اصول مسلّم نزد شيعه در همه دوران‏ها به شمار مى‏آمده است. 2. اين مبنا با كلام امام حسين(ع) - كه مى‏فرمايد: H}«لكم فى اسوة»V}؛{H تاريخ طبرى، ج 5، ص 403. {V (من الگوى شما هستم) - منافات دارد. 3. گرچه مى‏توان پيشگويى پيامبران پيشين و پيامبر اكرم(ص) و نيز امامان قبل از امام حسين(ع) را نسبت به شهادت او پذيرفت و گرچه مى‏توان فى الجمله آگاهى امام(ع) از شهادت خويش را از بعضى از عبارات آن حضرت(ع) به دست آورد؛ اما از هيچ كلامى نمى‏توان شهادت را به عنوان هدف امام(ع) در حركت و قيام خود استفاده كرد؛ بلكه هدف آن حضرت(ع) را بايد از عبارات او به دست آورد كه عبارت زير (در وصيت‏نامه امام(ع) به برادرش محمد حنفيه) گوياترين آنها است: H}«... و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، اريد ان آمر بالمعروف و انهى‏ عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»{H؛ V}بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 21. در منبع اخير در ادامه اين جمله نيز آمده است: «و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين».{V «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مى‏باشد، قصد آن دارم كه امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره و روش جدّم پيامبر(ص) و پدرم على بن ابى طالب(ع) عمل كنم». در اين عبارت سه هدف اصلاح‏طلبى، امر به معروف و نهى از منكر و عمل به سيره پيامبر(ص) و حضرت على(ع) به عنوان اهداف حركت و قيام سيدالشهداء(ع) مطرح شده است و سخنى از شهادت در ميان نيست. T}دو. نظريه تشكيل حكومت اسلامى‏{T بنا به نوشته برخى از نويسندگان،V}شهيد فاتح، ص 169.{V اين نظريه در آغاز در ميان شيعه به صراحت در عبارات سيد مرتضى معروف به علم الهدى (436 - 355 ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شيعه ديده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حركت امام(ع) به كوفه چنين مى‏نگارد: «... سرور ما اباعبداللَّه(ع) براى به دست آوردن حكومت به سوى كوفه نرفت؛ مگر بعد از آنكه از عهود و عقود قوم، اطمينان به پيروزى يافت ...».V}همان، ص 170، به نقل از: تنزيه الانبياء، ص 175.{V اين نظريه پس از سيد، در بيان علماى شيعه طرفدارانى پيدا نكرد و بلكه بزرگانى همچون شيخ طوسى، سيد بن طاووس، علامه مجلسى و بيشتر بزرگان با بى‏مهرى و احياناً مخالفت سنگين روبه رو شد.V}براى اطلاع تفصيلى از گوشه‏اى از مخالفت‏ها ر.ك: شهيد فاتح، صص 184 - 190 و نيز صص‏205 - 231. {V در دوره معاصر برخى از نويسندگان، بار ديگر سعى در احياى اين نظريه به منظور پاسخ‏گويى مناسب با روش تحليل تاريخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نموده‏اند. اين نظريه در زمان خود به علّت جوّ حاكم بر محافل علمى آن زمان، واكنش‏هاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگيخت و حتى شخصيت‏هايى همانند شهيد مطهرى و دكتر شريعتى نيز آن را نپذيرفتند.V}براى آگاهى از گوشه‏اى از اين مخالفت‏ها و واكنش‏هاى گسترده ر.ك: رسول جعفريان، جريانها و جنبش‏هاى مذهبى - سياسى ايران، ص 208 - 214. {Vاشكال مهم اين نظريه، ناديده گرفتن علم غيب امام(ع) بود. اما اصل نظريه - كه حركت امام حسين(ع) براى تشكيل حكومت اسلامى بوده و چنين كارى مى‏بايست با قيام عليه يزيد و رسوا سازى غاصبان انجام مى‏گرفت - مورد تأييد بزرگانى هم چون امام خمينى(ره) مى‏باشد. ايشان در موارد متعددى به اين مسأله اشاره كرده و تلاش براى برپايى حكومت صالح دينى را به عنوان يكى از اهداف قيام مقدس عاشورا عنوان كرده‏اند؛ از جمله: الف. اولين بار امام در مورخه 6/3/50 در نجف اشرف در سخنرانى خود چنين فرمود: «او (امام حسين(ع« مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامى تشكيل دهد و اين حكومت فاسد را از بين ببرد».V}صحيفه نور، ج 1، ص 174.{V ب. وقتى كه حضرت سيدالشهدا(ع) آمد مكّه و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگى بود، تمام حركات حضرت، حركات سياسى بود، اسلامى - سياسى و اين حركت اسلامى - سياسى بود كه بنى‏اميه را از بين برد و اگر اين حركت نبود اسلام پايمال شده بود».V}همان، ح 18، ص 130.{V ج. سيدالشهدا آمده بود، حكومت هم مى‏خواست بگيرد. اصلاً براى اين معنا آمده بود و اين يك فخرى است و آنهايى كه خيال مى‏كنند كه حضرت سيدالشهدا براى حكومت نيامده، خير، اينها براى حكومت آمدند؛ براى اينكه بايد حكومت دست مثل سيدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهدا هستند، باشد».V}همان، ج 20، ص 190.{V در راه اثبات اين مسأله مى‏توان از دلايلى به قرار زير بهره گرفت: 1. مهم‏ترين دليل، سخنان امام حسين(ع) است كه در هنگام خروج از مدينه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سيره پيامبر(ص) و حضرت على(ع) را به عنوان اهداف قيام خود مطرح مى‏كند.V}بحارالانوار، ج 44، ص 329.{V روشن است كه اصلاح كلان، جز در سايه تشكيل حكومت نمى‏باشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منكر با تشكيل حكومت امكان‏پذير است كه در آن حاكم مشروع، داراى بسط يد و قدرت كافى است. از همه مهم‏تر سخن از سيره پيامبر(ص) و امام على(ع) است كه نشانگر اشاره آن حضرت(ع) به سيره حكومتى آن دو بزرگوار است و بدين گونه داعيه حكومت خواهى خود را در راه ادامه سيره آن دو، اعلام مى‏دارد. 2. نوع نامه نگارى‏هاى كوفيان - كه در آن سخن از لشكرى آماده و نيز نداشتن امام است - نشانگر آن است كه آنان حكومت يزيد را مشروع ندانسته و از امام حسين(ع) مى‏خواهند تا به كوفه آيد و براى آنها به عنوان امام حكومت كند و آن حضرت به منظور پاسخ‏گويى به اين نياز اساسى كوفيان، حركت خود را آغاز كرد. به عنوان مثال در يكى از اين نامه‏ها - كه به وسيله بزرگان شيعى كوفه همانند سليمان بن صرد خزاعى، مسيب بن نجبه و حبيب بن مظاهر نگاشته شده - چنين آمده است: H}«انه ليس علينا امام، فاقبل لعل اللَّه ان يجمعنا بك على الحق ...»{H؛ V}وقعة الطف، ابى مخنف، ص 92.{V «ما پيشوايى نداريم، به سمت ما بيا كه اميد است خداوند ما را به وسيله تو بر حق مجتمع سازد ...». 3. پاسخ اوليه امام حسين(ع) به اين نامه‏ها - كه همراه با فرستادن مسلم بن عقيل به كوفه است - نشان از مسأله امامت و تشكيل حكومت دارد. جالب آن است كه آن حضرت در نامه‏اى هنگام فرستادن مسلم خطاب به كوفيان مى‏فرمايد: H}«و قد فهمت كلّ الذى اقتصصتم و ذكرتم و مقالة جلّكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللَّه ان يجمعنا بك على الهدى و الحق»{H؛ V}وقعة الطف، ابى مخنف، ص 91.{V «من همه آنچه را گفتيد، فهميدم، گفته عمده شما آن بود كه ما امام نداريم ...». با توجّه به اين نامه امام(ع) رفتن خود به كوفه را مشروط به تأييد مسلم نسبت به محتواى نامه‏ها مى‏كند.V}همان: «فان كتب اِلَىَّ انه قد اجمع رأى ملأكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدمت عَلَىَّ به رسلكم و قرأت فى كتبكم اقدم عليكم و شيكاً ان شاء اللَّه».{V 4. بيان شرايط امام حسين(ع) در نامه‏هاى آن حضرت - كه به خوبى تطبيق و انحصار اين شرايط در خودش، در آنها مشهود است - مى‏تواند به گونه‏اى ديگر به كمك اثبات اين نظريه بيايد. جالب آن است كه امام(ع) در اين عبارات، بيشتر به بيان ابعاد اجرايى و حكومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بيان احكام شريعت - كه بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند - سخنى به ميان نياورده است. عبارت امام(ع) در اين باره كه در ادامه نامه پيشين آن حضرت(ع) آمده چنين است: H}«فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على‏ ذات اللَّه»{H؛V}همان.{V «به جانم سوگند! تنها كسى مى‏تواند به عنوان امام مطرح باشد كه عالم به كتاب خداوند، اجرا كننده قسط و عدالت، عمل كننده به حق بوده و تمام تلاش‏هاى خود را در راه خداوند انجام دهد». 5. نوع فعاليت‏هاى جناب مسلم - كه شامل مواردى همچون بيعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پيمان خود در يارى رساندن به امام حسين(ع)V}تاريخ يعقوبى، ج 20، ص 215 و 216.{V و ثبت اسامى بيعت‏كنندگان در ديوان (به گونه‏اى كه تعداد آنها را بين دوازده تا هجده هزار نفر نوشته‏اند) -V}مروج الذهب، ج 3، ص 64؛ شيخ مفيد، الارشاد، ص 383.{V نيز نشانگر قصد تشكيل حكومت در كوفه از سوى امام(ع) مى‏باشد. 6. در نامه‏نگارى‏هاى طرفداران بنى‏اميه به يزيد، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مى‏توان اين نكته را دريافت كه آنان در صورت ادامه اين فعاليت‏ها، كوفه را از دست رفته مى‏ديدند. عبارت زير به خوبى اين مطلب را آشكار مى‏سازد: H}«فان كان لك بالكوفه حاجة فابعث اليها رجلاً قويّاً ينفذ امرك و يعمل مثل عملك فى عدوّك»{H؛ V}وقعة الطف، ص 101.{V «اگر نياز به كوفه دارى، مردى قوى را به ولايت آن بگمار كه امر تو را اجرا كرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل كند». 7. گزارش مسلم به امام حسين(ع) مبنى بر تأييد انگيزه و عمل كوفيان در يارى آن حضرت - كه موجبات حركت امام(ع) به سمت كوفه را فراهم آوردV}وقعة الطف، ص 112: «فان الرائد لا يكذب اهله و قد بايعنى من اهل الكوفة ثمانية عشر الفاً فعجل الاقبال حين يأتيك كتابى فان الناس كلهم معك ليس لهم فى آل معاوية رأى و لا هوى‏ ...».{V - خود بهترين شاهد بر اين مدّعا است. امام(ع) در ميانه راه نامه‏اى خطاب به كوفيان نگاشت و آن را به وسيله قيس بن مسهّر صيداوى روانه كرد كه در آن ضمن اشاره به تأييد نامه مسلم، حركت خود به سمت كوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست كه در تلاش‏هاى خود جديت به خرج دهند تا امام(ع) به شهر آنها برسد: H}«... فان كتاب مسلم بن عقيل جاءنى يخبرنى فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملأكم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللَّه ان يحسن لنا الصنع و ان يثيبكم على ذلك اعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكّة يوم الثلثاً لثمان مضين من ذى الحجّة يوم التروية فاذا اقدم عليكم رسولى فانكمشوا امركم و جدّوا فانى قادم عليكم فى ايّامى هذه»{H؛ V}الارشاد، ص 418.{V« ... نامه مسلم به من رسيد كه از حُسن رأى شما و اينكه همه آماده يارى ما هستيد و حق ما را از دشمنان ما خواهيد گرفت، حكايت مى‏كرد. از خداوند مى‏خواهم كارهاى ما را نيكو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنايت كند. به تعقيب اين نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه كه روز ترويه بود، از مكه به جانب شما حركت كردم. به مجردى كه فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازيد و در كار خود جدّيت كنيد كه من به همين زودى بر شما وارد خواهم شد». T}چند اشكال:{T مهم‏ترين اشكال‏هاى اين نظريه دو اشكال عمده از قرار زير است: 1. اين نظريه با مبانى كلامى شيعه - كه امام را عالم به غيب مى‏داند - در تناقض است. 2. اين نظريه به امام(ع) نسبت خطا و اشتباه كارى مى‏دهد كه با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مى‏رسد اين اشكال، مهم‏ترين دليل روى‏گردانى جامعه شيعى از اين نظريه است. پاسخ به اين اشكال مستلزم ورود در مباحث كلامى شيعه، همچون مدلول و محتواى علم غيب و عصمت، طريقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعيت‏هاى تاريخى، مى‏باشد. امّا از آنجا كه ما را از مسير خود - كه تحليل بر اساس شيوه‏هاى تاريخى است - دور مى‏كند، به آن نمى‏پردازيم. البته متذكّر مى‏شويم كه با مبانى كلامى نيز امكان پذيرفتن اين نظريه وجود دارد؛ چنان‏كه تحليل شخصيت‏هايى همچون امام خمينى(ره) نيز بر اين اساس است. اقدام براى تشكيل حكومت «وظيفه» است و بايد همراه با تدبير، اتمام حجت، درايت و همراه‏سازى ديگران انجام گيرد. اما «نتيجه» با خدا است و بايد به آن رضايت داد و حتى اگر علم به «نتيجه» داشته باشيم، با اقدام بر انجام «وظيفه» منافات ندارد؛ زيرا كسى كه بر اساس حق، حركت مى‏كند، شكست او مقطعى است و پيروزى نهايى در طول تاريخ با حركت حق‏طلبانه است. طبق اشكال گفته شده، عدم موفقيت امام حسين(ع) در اين هدف (تشكيل نشدن حكومت اسلامى و بلكه خيانت و فريب‏كارى نامه‏نگاران) حاكى از برآورد نادرست امام(ع) از كوفيان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصيت‏هاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مى‏كند! در پاسخ به آنان مى‏توان با تحليل تاريخى و واقع‏بينانه عقلانيت حركت امام حسين(ع) را اثبات كرد. T}عقلانيت حركت امام حسين(ع){T اگر يك شخصيت سياسى با در نظر گرفتن شرايط مختلف و تحقيق كافى درباره يك تصميم، سرانجام منطقاً به نتيجه‏اى رسيده و بر اساس آن تصميمى گرفت؛ و در اين ميان عاملى كاملاً غيرمنتظره مانعى در اجراى پيش بينى او ايجاد كرد، نمى‏توان آن شخصيت را متهم به خطاكارى كرد. ما معتقديم در آن مقطع تاريخى، امام حسين(ع) به خوبى اوضاع كوفه را زير نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاويه حاضر نشده بود به كوفيان پاسخ مثبت دهد و صريحاً تقاضاى آنها را ردّ كرده‏V}دينورى، الاخبار الطوال، ص 203.{V و حتى برادرش محمد حنفيه را از پاسخ‏گويى مثبت به اين نامه‏ها بازداشته بود.V}ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 163.{V در اين هنگام نيز به مجرد وصول اين نامه‏ها به آنان اعتماد نكرد؛ بلكه به منظور دريافتن صحّت و سقم ادّعاى كوفيان، پسرعموى خود مسلم بن عقيل را به آن سامان گسيل داشت و پس از آنكه مسلم بيش از يك ماه در آن سامان توقف كرد و از نزديك با اوضاع آنجا آشنا شد و به اين نتيجه رسيد كه اوضاع براى ورود امام حسين(ع) مناسب است و اين را در نامه خود به امام(ع) نگاشت؛ آن حضرت به سمت اين شهر حركت كرد. البتّه حركت زود هنگام امام(ع) در ايام حج را بايد معلول خطر جانى براى آن حضرت در مكّه به حساب آورد. در اين ميان عامل غيرمنتظره‏اى كه پديد آمد، بركنارى نعمان بن بشير و جايگزينى عبيداللَّه بن زياد به جاى او در كوفه بود كه هيچ شخصيت سياسى نمى‏توانست اين عامل را پيش بينى كند؛ بلكه ظاهر اوضاع، كاملاً خلاف اين مطلب را نشان مى‏داد؛ زيرا درباره رابطه ميان يزيد و ابن زياد چنين گفته شده است: يزيد بر او خشمگين بوده‏V}تاريخ طبرى، ج 5، ص 356 و 357؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 535.{V و در صدد عزل او از حكومت بصره بوده است.V}ابن مسكويه، تجارب الامم، ج 2، ص 42؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 152.{V حتى در بعضى از منابع چنين آمده است: H}«كان يزيد ابغض الناس فى عبيداللَّه بن زياد»{H؛ V}سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 138.{V (يعنى يزيد دشمن‏ترين مردمان نسبت به ابن زياد بود). با وجود اين عامل اگر مسلم و يارانش نيز مانند ابن زياد مى‏توانستند از اهرم‏هاى فشار، تهديد و تطميع استفاده كنند و به سامان‏دهى بيعت‏كنندگان مى‏پرداختند و از عوامل مختلف اقتصادى، سياسى، اجتماعى و روانى بهره مى‏گرفتند (چنان‏كه ابن‏زياد بهره گرفت)، امكان پيروزى آنان در كوفه بسيار بود. حتّى اگر مسلم در فرصت استثنايى كه براى او پيش آمد، به پيشنهاد شريك بن اعور و عمارة بن عبدالسلول عمل نموده و ابن‏زياد را در خانه هانى ترور مى‏كرد، V}الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 537.{V مى‏توانست به خوبى بر اوضاع مسلّط شود. در اينجا است كه مى‏توانيم بگوييم: شناخت امام حسين(ع) از مردم كوفه، واقع‏گراتر از شناخت امثال ابن عباس بود؛ زيرا اوّلاً شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام على(ع) و حكومت امام حسن(ع) (يعنى حداقل بيست سال قبل) بود؛ در حالى‏كه شناخت امام(ع) مربوط به زمان حال بود. دوّم اينكه اين شناخت علاوه بر آنكه از نوشته‏هاى بزرگان شيعه - همچون سليمان بن صرد و حبيب بن مظاهر - به دست آمده بود؛ به وسيله نماينده مستقيم امام(ع) (مسلم) نيز تأييد شده بود؛ در حالى‏كه ابن عباس و ديگران چنين ابزارهايى را براى به روز كردن شناخت خود در اختيار نداشتند. تذكر اين نكته لازم است كه شرايط كوفه در اين زمان، چنان با اوضاع كوفه بيست سال قبل متفاوت شده بود كه انگيزه‏هاى لازم را براى همراهى كوفيان با امام حسين(ع) فراهم آورده و احتمال عقب‏نشينى و فريب‏كارى آنان را در اذهان كمتر متبادر مى‏ساخت؛ زيرا: يكم. كوفه در رقابت با شام بر سر مركزيت دنياى اسلام شكست خورده و مركزيت از كوفه به شام منتقل شده بود. سياست امويان در هر چه عقب نگاه داشتن كوفه، آنان را وادار مى‏كرد تا به گونه‏اى درصدد احياى عظمت گذشته باشند. دوّم. سختگيرى همه جانبه حكومت اموى در اين دوره نسبت به كوفيان و به ويژه شيعيان، آنان را در اقدام جدى عليه امويان مصمم‏تر مى‏ساخت. سوّم. شناخت قبلى كوفيان نسبت به شخصيت يزيد و مقايسه او با امام حسين(ع)، آنان را بر تصميم خود مبنى بر نپذيرفتن حكومت او هر چه راسخ‏تر مى‏كرد. در اينجا نيز بايد توجه داشت كه عواملى همچون ضعف حكومت مركزى (حكومت شام) به عللى همچون كم تجربگى يزيد و غيرقابل مقايسه بودن شخصيت دينى، سياسى و اجتماعى او در برابر پدرش معاويه و نيز ضعف حكومت كوفه (كه متولّى آن شخصيت ضعيفى همچون نعمان بن بشير بود)، احتمال موفقيّت امام حسين(ع) را در تشكيل حكومت در كوفه و توان مقابله با حكومت مركزى شام بيشتر مى‏كرد. بنابراين مى‏توان نتيجه گرفت كه از نقطه نظر تحليل تاريخى، تصميم امام(ع) بر حركت به سمت كوفه - با توجّه به موقعيّت آن حضرت و وضعيت كوفه و مردمان آن و اوضاع حكومت مركزى شام - تصميمى كاملاً درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غيرمنتظره پديد نمى‏آمد، اين حركت منجر به پيروزى ظاهرى امام(ع) نيز مى‏گشت.
کد سوال : 367
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : چرا امام حسين(ع) يمن را كه سابقه‏اى شيعى داشت، براى محل قيام خود انتخاب نكرد؟
پاسخ : در كلمات بزرگانى همانند ابن عباس، اين پيشنهاد مطرح شد كه امام حسين(ع) به سمت يمن رفته، از آنجا داعيان خود را به اطراف بفرستد و نهضت خود را سامان‏دهى كند تا بتواند در مقابل يزيد بايستد.V}الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 545.{V حال در اينجا اين پرسش مطرح مى‏شود كه چرا امام(ع) اصلاً اين گزينه را مدنظر قرار نداد؟ در پاسخ به اين پرسش بايد به امور زير توجه داشت: 1. گرچه اهل يمن از حضور حضرت على(ع) در زمان رسول خدا(ص) در يمن خاطره خوشى داشتندV}همان، ج 1، ص 651.{V و تمايلاتى نسبت به آن حضرت(ع) ابراز مى‏داشتند؛ اما هرگز نمى‏توان در مقايسه با كوفه، اين سرزمين را در اين زمان به عنوان پايگاهى براى شيعه معرفى كرد. 2. پيشينه اهل يمن نشان مى‏دهد كه نمى‏توان در مواقع بحرانى بر روى آنها حساب ويژه‏اى باز كرد؛ زيرا در زمان حكومت حضرت على(ع)، همين يمنيان در مقابل سپاه نه چندان قوى و قدرتمند معاويه، در سلسله حملاتى (مشهور به غارات)V}براى اطلاع كامل ر.ك: الغارات.{V كوتاهى كرده و فرماندار خود عبيداللَّه بن عباس را تنها گذاشتند؛ به گونه‏اى كه او ناچار به كوفه فرار كرد و سپاهيان بى‏رحم معاويه به رهبرى بسر بن ابى ارطاة، به راحتى شهر را اشغال نمودند و عده‏اى از مردم را - كه در ميان آنها دو طفل كوچك عبيداللَّه بن عباس نيز وجود داشتند - قتل عام كردند.V}الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 431.{V 3. يمن در اين زمان از شهرهاى مركزى و مهمّ مملكت اسلامى به شمار نمى‏رفت و مانند كوفه به شهرهايى همانند بصره، مدائن و ديگر شهرهايى كه امكان فراهم آمدن ياران امام(ع) و ملحق شدن آنها به سپاه آن حضرت در كوفه وجود داشت، نزديك نبود. 4. سابقه ارتداد قبايلى از يمن در ماه‏هاى آغازين رحلت پيامبر اكرم(ص)، پيشينه‏اى منفى از اين كشور در اذهان باقى گذاشته بود و اين احتمال وجود داشت كه در صورت مركزيت آن براى قيام امام حسين(ع) مردم، اين قيام عليه حكومت را با آن پيشينه بسنجند و آنها را از يك سنخ ببينند؛ به ويژه آنكه دستگاه حكومت اموى به خوبى مى‏توانست از اين پيشينه در راه آلوده كردن قيام آن حضرت بهره‏بردارى كند. 5. دورى يمن از ديگر شهرهاى اسلامى و جدا افتادگى آن، اين امكان رابه راحتى به حكومت اموى مى‏داد كه در صورت وقوع قيام، آن‏را به راحتى سركوب كند. 6. امام حسين(ع) در اين زمان دعوتى جدّى از سوى يمنيان نداشت؛ بنابراين انگيزه‏اى در ميان آنان براى دفاع از آن حضرت در مقابل يزيد وجود نداشت و انگيزه‏هايى كه در مردم كوفه براى دعوت از امام(ع) وجود داشت - حتى يك صدم آنها - در يمنيان وجود نداشت؛ انگيزه‏هايى همچون: دفاع عقيدتى از اهل‏بيت(ع)، بازسازى مركزيت كوفه در مقابل شام، احياى حكومت عدل علوى در كوفه، رهايى از ظلم و ستم بنى‏اميه و ... .
کد سوال : 368
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : چرا كوفيانى كه با آن همه شور و شوق از امام(ع) دعوت كرده بودند، امام(ع) را يارى نكرده و بلكه عليه او جنگيدند؟
پاسخ : پاسخ به اين سؤال در گرو پاسخ تفصيلى به دو سؤال ديگر است. يك. علل نامه نگارى كوفيان و دعوت گسترده آنها از امام حسين(ع) چه بود؟ دو. عبيداللَّه بن زياد از چه ابزارهايى براى سركوب قيام كوفه بهره برد؟ يك. در آغاز بايد به اين نكته توجه داشت كه نامه‏نگارى كوفيان، در ايام اقامت امام حسين(ع) در مكّه (دهم ماه رمضان سال 60 ق) آغاز شدV}وقعة الطف، ص 92.{V و از جهت فراوانى به مقدارى رسيد كه به حق مى‏توان از آن به نهضت نامه‏نگارى ياد كرد. ظرف اين چند روز، اين حركت به مرحله‏اى رسيد كه در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام(ع) مى‏رسيد؛ به گونه‏اى كه تعداد نامه‏ها به دوازده هزار نامه رسيد.V}بحارالانوار، ج 44، ص 344.{V با مطالعه و بررسى اجمالى اسامى و امضاهايى كه در ذيل برخى از نامه‏هاى به جا مانده به دست رسيده و با توجه به قرائن، مى‏توان به اين نتيجه رسيد كه نامه نگاران از يك طيف خاص نبوده و گروه‏هاى مختلف با گرايش‏هاى بسيار متفاوت را در بر مى‏گرفته است؛ به گونه‏اى كه در ميان آنها نام شيعيان خاصّى همچون سليمان بن صرد خزاعى، مسيّب بن نجبه خزارى، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر ديده مى‏شد.V}وقعة الطف، ص 90 و 91.{V در نقطه مقابل افرادى از حزب اموى ساكن در كوفه، همانند شبث بن ربعى (كه بعدها مسجدى به شكرانه كشته شدن امام حسين(ع) بنا كردV}تاريخ طبرى، ج 6، ص 22.{V)، حجّار بن ابجر (كه در روز عاشورا در حالى‏كه از سرداران سپاه عمر بن سعد بود، نامه خود به امام(ع) را انكار كردV}همان، ج 5، ص 425.{V)، يزيد بن حارث بن يزيد (او نيز نامه خود به امام(ع) را در روز عاشورا انكار كردV}همان.{V)، عزرة بن قيس (فرمانده سپاه اسب سوار در لشكر عمر بن سعدV}همان، ص 412.{V) و عمرو بن حجاج زبيدى (مأمور شريعه فرات همراه با پانصد سوار به منظور جلوگيرى از دسترسى امام(ع) به آب‏V}وقعة الطف، ص 93 - 95.{V) در فهرست آنها ديده مى‏شد كه اتفاقاً شورانگيزترين نامه‏ها را نيز اينان نگاشتند و به امام(ع) گزارش لشكرى آماده (جند مجنّد) را دادند!V}همان، ص 95.{V اما به نظر مى‏رسد اكثريت نامه‏نگاران را - كه در تاريخ نامى از آنها برده نشده است - توده مردمى تشكيل مى‏دادند كه عمدتاً به دنبال منافع مادى خود بودند و به آن سمتى مى‏رفتند كه احساس مى‏كردند باد به آن طرف مى‏وزد. اينان گرچه در بحران‏ها، توان رهبرى بحران را ندارند؛ امّا موجى عظيم‏اند كه موج سوار ماهر، مى‏تواند با تدبيرهاى خود، به خوبى از آنان بهره گرفته و با سوارى گرفتن از آنها، به مقصد خود برسد. به احتمال فراوان اكثريت هجده هزار بيعت كننده با مسلم را نيز اينان تشكيل مى‏دادند كه به مجرّدى كه دنيا و منافع خويش را در خطر ديدند (با سياست عمر ابن زياد) خود را از سپاه مسلم كنار كشيده و او را يكه و تنها در كوچه‏هاى كوفه رها كردند. طبيعى است كه اينان را در بيابان كربلا در مقابل سپاه اندك امام(ع) مشاهده كنيم؛ زيرا وعده و وعيدهاى ابن زياد در راستاى منافع دنيوى آنها بوده و آگاهى آنان از سپاه اندك امام حسين(ع) - كه درصد احتمال پيروزى ابن زياد را بسيار بالا برده بود - انگيزه لازم را در آنان ايجاد مى‏كرد. به رغم اينكه در دل محبّتى نيز نسبت به امام حسين(ع) به عنوان نواده پيامبر(ص) و فرزند حضرت على(ع) داشتند! و همين‏ها هستند كه در سخن مجمع بن عبداللَّه عائذى خطاب امام(ع) چنين معرفى شده‏اند: H}«... و اما سائر الناس بعد فان افئدتهم تهوى اليك و سيوفهم غداً مشهورة عليك ...»{H؛ V}تاريخ طبرى، ج 4، ص 306.{V «توده مردم دل‏هاى‏شان به سوى تو متمايل است و اما فردا شمشيرهاى‏شان عليه تو سر از نيام بر خواهد آورد». عده‏اى از همين‏ها نيز در صحنه كربلا در گوشه‏اى ايستاده و نظاره گر قتل امام حسين(ع) بودند و اشك مى‏ريختند و دعا مى‏كردند و مى‏گفتند: «خدايا حسين(ع) را يارى كن».V}عبدالرزاق مقرّم، مقتل الحسين(ع)، ص 189.{V حال پس از اين مقدمه به اين نتيجه مى‏رسيم كه با توجه به طيف گسترده نامه‏نگاران، نمى‏توان در انگيزه نامه‏نگارى‏شان به يك انگيزه خاص توجه كرد؛ بلكه با توجه به گروه‏هاى مختلف، بايد علل متفاوتى را از قرار زير برشمرد: 1. شيعيان خالص همانند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از آنجا كه حكومت را حق خاندان اهل بيت(ع) مى‏دانستند و حكومت سراسر ظلم و جور امويان را غيرمشروع تلقى مى‏كردند؛ به انگيزه باز پس‏گيرى حكومت و باز گرداندن آن به محل مشروع خود، به اين نامه‏نگارى اقدام كردند. البته اين گروه بسيار در اقليّت بودند. 2. عده فراوانى از مردم كوفه - به ويژه افراد ميان‏سال و كهن‏سال كه حكومت عدل علوى در كوفه را به ياد داشتند و از سوى ديگر ظلم و جور امويان را نيز در اين دوران بيست ساله ديده بودند - در صدد رهايى از اين ظلم، رو به فرزند امام على(ع) آوردند تا شايد آنان را از يوغ حكومت بنى‏اميه رهايى بخشد. 3. عده‏اى براى احياى مركزيت كوفه - كه هميشه بر سر آن با شام در رقابت بود و در اين دوران بيست ساله آن را از دست داده بودند - به دنبال رهبرى كارآمد بودند كه بتواند اين مهم را به انجام برساند. از نظر اينان در اين زمان مناسب‏ترين فرد داراى نفوذ و شخصيت - كه از سويى قدرت رهبرى جامعه كوفيان را داشته و از سوى ديگر حكومت امويان را مشروع نداند - امام حسين(ع) بود؛ از اين رو از آن حضرت براى آمدن به كوفه دعوت كردند. 4. بزرگان قبايل همانند شبث بن ربعى، حجار بن ابجر و.. - كه عمدتاً به فكر حفظ قدرت و رياست خود بوده و از سوى ديگر ميانه‏اى با خاندان علوى نداشتند - وقتى اقبال گسترده مردم به امام حسين(ع) را ديدند، چنين تصوّر كردند كه در آينده‏اى نه چندان نزديك، حكومت امام(ع) در كوفه به ثمر خواهد نشست و براى آنكه از قافله عقب نمانده و در دوران حكومت آن حضرت همچنان از نفوذ و رياست خود برخوردار باشند، به سيل خروشان نامه نگاران پيوستند. 5. توده مردم نان به نرخ روز نيز با مشاهده شور و هيجان گسترده متنفذان، انگيزه لازم را براى نامه‏نگارى پيدا كرده و هر چه بيشتر تنور اين جريان را مشتعل ساختند! دو. با ورود ابن زياد به كوفه، اشراف قبايل و نيز طرفداران اموى، نفسى به راحتى كشيده و به سرعت دور او را گرفتند و او را در جريان ريز مسائل كوفه گذاشتند. عبيداللَّه در همان آغاز ورود خود از محبوبيت امام(ع) نزد كوفيان و گستردگى قيام به خوبى مطلع شد؛ زيرا او با عمامه‏اى سياه و صورتى پوشيده وارد شد! مردم منتظر امام(ع) به خيال آنكه او امام حسين(ع) است، استقبال بسيار گسترده و پر شورى از او به عمل آوردند!V}وقعة الطف، ص 109.{V از اين رو به خوبى عمق خطر را احساس كرده و با تكيه بر تجربيات سياسى - ادارى خود در بصره و نيز با كمك طرفداران خود، سياست‏هاى عاجلانه و مؤثرى را براى سركوب نهضت در پيش گرفت كه عمدتاً مى‏توان آن را در بخش‏هاى روانى، اجتماعى و اقتصادى بررسى كرد: T}1. سياست‏هاى روانى‏{T ابن زياد اين سياست را كه عمدتاً حول محور تهديد و تشويق مى‏چرخيد، از همان آغاز ورود خود به كوفه در پيش گرفت. او در اولين سخنرانى‏اش در مسجد جامع كوفه، خود را براى فرمانبرداران همانند پدرى مهربان معرفى كرد و نسبت به نافرمانان، شمشير و تازيانه‏اش را به رخ كشيد.V}وقعة الطف، ص 110: «فانأ لمحسنكم و مطيعكم كالوالد البرّ و سوطى و سيفى على من ترك امرى و خالف عهدى ...».{V به رخ كشيدن سپاه شام و خبر از حركت اين سپاه از شام به كوفه، براى سركوبى عاصيان نيز يكى ديگر از حربه‏هايى بود كه از سوى او به كار گرفته شد و در خاموش كردن شورش كوفيان - به ويژه پس از آنكه به همراه مسلم قصر دارالاماره را محاصره كرده بودند - بسيار مؤثر افتاد.V}همان، ص 125.{V كوفيان پس از صلح امام حسن(ع) - كه آخرين رويارويى آنها با سپاه شام بود - ابهّت فراوانى از آن سپاه يكپارچه در ذهن خود ترسيم كرده و به هيچ وجه در خود توان مقابله با آن را نمى‏ديدند! همين تبليغات بود كه به ميان جامعه پرده پوش زنان نيز سرايت كرد؛ به گونه‏اى كه آنها به سوى خويشان خود (همچون برادر يا شوهر كه در سپاه مسلم بودند) آمده و او را از سپاه جدا مى‏كردند.V}همان، ص 125.{V بالاخره همين تبليغات بود كه مسلم را - كه در ميانه روز با چهارهزار نفر قصر را محاصره كرد و عبيداللَّه را در آستانه سقوط قرار داده بود - در اوايل شب يكه و تنها در كوچه‏هاى كوفه سرگردان كرد.V}همان، ص 126.{V T}2. سياست‏هاى اجتماعى‏{T از آنجا كه انسجام و نظام قبيلگى هنوز پايدارى خود را داشت، اشراف و رؤساى قبايل، مهم‏ترين نيروى تأثيرگذار اجتماعى در رخدادهاى سياسى بودند، و همان‏طور كه گفته شد، تعداد زيادى از آنها (همچون شبث بن ربعى، عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر) در نهضت نامه‏نگارى شركت فعال داشتند و طبعاً به دنبال ورود مسلم به كوفه به او پيوستند. اما اينان كه بيشتر به دنبال حفظ موقعيت و مقام خود بودند، با ورود عبيداللَّه به كوفه و مواجه شدن با تهديدهاى او؛ دست كشيدن از مسلم و پيوستن به سپاه عبيداللَّه را مناسب با دنياى خود ديدند و به سرعت از نهضت روى‏گردان شدند؛ زيرا عبيداللَّه به خوبى مى‏دانست كه چگونه آنها را به دور خود جمع كند. او با در پيش گرفتن سياست تهديد و نيز تطميع با رشوه‏هاى كلان، توانست نيروى اشراف و رؤساى قبايل را به سمت خود كشاند؛ چنان‏كه مجتمع بن عبداللَّه عائذى - كه به خوبى اوضاع كوفه را مى‏شناخت و به تازگى از كوفه بيرون آمده و به سپاه امام(ع) پيوسته بود - درباره وضعيت آنان، اين چنين به امام(ع) گزارش مى‏دهد: H}«اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم يستمال ودهم و يستخلفى به نصيحتهم فهم الب واحد عليك ...»{H؛ V}وقعة الطف، ص 174.{V «به اشراف كوفه رشوه‏هاى كلان پرداخت شده و جوال‏هاى آنها را پر [از جو و گندم ]كرده‏اند، دوستى آنان تصاحب شده و خيرخواهى شان را براى خود برداشته‏اند و آنها يكپارچه عليه تو گشته‏اند ...». دوّمين نيروى اجتماعى تأثيرگذار كه عبيداللَّه از آنها نيز به خوبى بهره برد، نيروى «عُرَفا» بود. «عرفا» (جمع عريف) و در اصطلاح به كسى گفته مى‏شد كه: مسؤوليت تعداد افرادى را بر عهده داشت كه مقدار عطاى آنها يعنى دريافت ساليانه‏شان، صدهزار درهم بود».V}تاريخ طبرى، ج 3، ص 152.{V طبعاً از آنجا كه مقدار دريافتى افراد متفاوت بود، تعداد افراد زير نظر اين مقام از بيست نفر تا بيش از صد نفر مختلف مى‏شد.V}همان.{V در دوره شهرنشين شدن قبايل در كوفه، اين منصب به صورت مقامى حكومتى درآمده و همچنان كه آنها در مقابل والى و امير كوفه پاسخگو بودند،V}الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 49. {Vعزل و نصب آنان نيز توسّط والى - و نه رئيس قبيله - انجام مى‏گرفت. اين منصب رابطى بين حكومت و مردم بود و از آنجا كه تعداد افراد زير نظر اين مقام بسيار محدودتر از افراد زير نظر رئيس قبيله بود، راحت‏تر مى‏توانستند آنها را كنترل كنند. وظيفه اصلى «عريف» آن بود كه دفترهايى تهيه كرده و در آن اسامى افراد زير نظر خود همراه با زنان و فرزندان‏شان را ثبت كنند؛ چنان‏كه اسامى تازه متولدين نيز به سرعت در اين دفتر ثبت و اسامى افراد از دنيا رفته محو مى‏شد. بدين ترتيب آنان شناخت كامل از محدوده مسؤوليت خود به دست مى‏آوردند. اما در شرايط بحرانى، نقش «عرفا» دو چندان مى‏شد؛ زيرا برقرارى نظم در محدوده مسؤوليت‏شان - كه به آن عرافت مى‏گفتند - به عهده آنها مى‏آمد و طبعاً در مواقعى كه حكومت درخواست مى‏كرد، افراد شورشى را به سرعت به حكومت معرفى مى‏كردند.V}همان.{V عبداللَّه بن زياد در همان آغاز ورود خود به كوفه، زيركانه در صدد استفاده از اين نيروى قوى اجتماعى برآمد. به احتمال زياد تجربه اين كار را از پدرش زياد در دوران حكومتش بر كوفه به دست آورده بود. او پس از اولين سخنرانى خود در مسجد جامع، به قصر آمده و «عرفا» را احضار كرد و خطاب به آنها چنين گفت: H}«اكتبوا الى الغرباء و من فيكم من طلبة اميرالمؤمنين و من فيكم من الحرورية و اهل الريب الذين رأيهم الخلاف و الشقاق، فمن كتبهم لنا فبرئ و من لم يكتب لنا احداً فيضمن لنا ما فى عرافته الاّ يخالفنا منهم مخالف و لا يبغى علينا منهم باغ فمن لم يفعل برئت منه الذمّة و حلال لنا ماله و سفك دمه و ايّما عريف و جدنى عرافته من بغية اميرالمؤمنين احد لم يرفعه الينا صلب على باب داره و القيت تلك العرافة من العطاء»{H؛ V}وقعة الطف، ص 11؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 267. {V«شما بايد نام غريبان و مخالفان اميرالمؤمنين يزيد را كه در عرافت شما هستند، براى من بنويسيد. همچنين هر كس را از حروريه (خوارج) و مشكوكين كه نظر بر اختلاف پراكنى دارند، بايد به من گزارش دهيد. كسى كه به اين دستور عمل كند با او كارى نداريم؛ اما هر كس ننويسد بايد ضمانت عرافت خود را به عهده بگيرد و نبايد هيچ مخالف و ياغى در عرافت او با ما مخالفت كند. اگر چنين نشود، از پناه ما خارج شده و مال و خون او بر ما حلال است. هر عريفى كه در عرافت او از شورشيان عليه اميرالمؤمنين (يزيد) كسى يافت شود، آن عريف بر در خانه‏اش به دار آويزان خواهد شد و همه آن عرافت را از پرداخت عطاء محروم خواهم كرد». چنين به نظر مى‏رسد كه اتخاذ همين سياست و استفاده از اين ابزار مهم اجتماعى، يكى از مهم‏ترين علل سركوب و خاموش شدن نهضت مسلم در كوفه بود؛ زيرا «عرفا» تهديدهاى ابن زياد را جدّى تلقى كرده و به سرعت در صدد انجام خواسته‏هاى او برآمده و به شدّت عرافت خود را كنترل مى‏كردند. T}3. سياست‏هاى اقتصادى‏{T در آن زمان مهم‏ترين منبع مالى مردم دريافت عطا و جيره از سوى حكومت بود كه در آغاز فتوحات، اين دريافت در مقابل تعهّد شركت آنها در جنگ عليه ايرانيان، انجام مى‏گرفت. پس از شهرنشين شدن آنان و پايان يافتن فتوحات، همچنان طبق روال سابق به آنها پرداخت مى‏شد؛ از اين رو مردم عرب كمتر سراغ كارهايى مانند كشاورزى، صنعتگرى و بازرگانى مى‏رفتند و انجام اين كارها عمدتاً به عهده موالى (غيرعرب‏هاى پيمان بسته با عرب‏ها) بود. كار به جايى رسيده بود كه اصولاً عرب‏ها در آن زمان، اشتغال به حرفه و صنعت را شايسته مقام و شأن و موقعيت خود نمى‏دانستند.V}الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 219.{V «عطا»، مقدار پرداخت نقدى بود كه از سوى حكومت كوفه، يك‏جا يا طىّ چند قسط به مردم پرداخت مى‏شد. و جيره كمك‏هاى جنسى (مانند خرما، گندم، جو و روغن) بود كه ماهيانه در اختيار آنان قرار مى‏گرفت. ناگفته پيدا است كه اين نظام اقتصادى، عمده مردم عرب را شديداً به حكومت وابسته مى‏كرد و حكومت‏هاى مستبدّ نيز از اين نقطه ضعف به خوبى آگاه بوده و به عنوان ابزارى مهم از آن بهره مى‏گرفتند. عبيداللَّه بن زياد در هنگام تهديد «عرفا»، تكيه بر اين ابزار كرد و يافت شدن وجود مخالف در عرافتى را داراى پيامدى سنگين همچون قطع عطاى كلّ افراد آن عرافت داشت. طبعاً علاوه بر شخص عريف، افراد دنياطلب ديگر نيز در صدد خاموش كردن مخالفت‏ها بر مى‏آمدند. همچنين هنگامى كه مسلم و طرفدارانش قصر عبيداللَّه را محاصره كردند، يكى از موفق‏ترين شگردهاى او در پراكنده كردن اطرافيان مسلم، تشويق مردم به افزون كردن عطا در صورت پراكنده شدن و تهديد به قطع آن در صورت ادامه شورش بود.V}وقعة الطف، ص 125؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 277.{V ابن زياد با استفاده از همين ابزار اقتصادى و با وعده افزايش عطا، توانست لشكر عظيمى از مردم كوفه را - كه تا سى هزار شمرده‏اند -V}بحارالانوار، ج 45، ص 4. {Vعليه امام حسين(ع) وارد جنگ كند؛ لشكرى كه تعداد زيادى از آنها دل‏هاى‏شان با امام(ع) بود.V}حياة الامام الحسين(ع)، ج 2، ص 453.{V امام حسين(ع) نيز تأثير اين ابزار را به خوبى درك كرده بود؛ به گونه‏اى كه در سخنرانى خود در روز عاشورا آن را به عنوان يكى از علل عصيان كوفيان عليه خود برشمرد: H}«كلكم عاص لامرى مستمع لقولى، قد انخزلت عطياتكم من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام فطبع على قلوبكم»{H؛ V}بحارالانوار، ج 45، ص 8.{V «همه شما عليه من عصيان مى‏ورزيد و سخنان مرا گوش نمى‏دهيد؛ [علّت آن اين است كه ]عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شكم هايتان از حرام انباشته شده است و اين باعث مُهر خوردن بر دل‏هايتان گشته است».
کد سوال : 369
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : كيفيت عطش و تشنگى در كربلا چگونه بوده است؟
پاسخ : از گزارش‏هاى معتبر تاريخى، چنين به دست مى‏آيد كه سه روز قبل از شهادت امام حسين(ع) (در روز هفتم محرّم) دستورى از عبيداللَّه بن زياد از اين قرار به عمر بن سعد ابلاغ شد كه: «بين حسين و آب فاصله انداز و مگذار كه قطره‏اى از آن بنوشند» و اين عمل را نوعى انتقام در مقابل بستن آب بر عثمان تلقى كرد!!V}بلاذرى، ج 3، ص 180.{V ابن سعد به مجرد دريافت اين دستور، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار، مأمور مراقبت از شريعه فرات به منظور جلوگيرى از دسترسى امام(ع) و يارانش به آب كرد.V}همان‏ها.{V در اين دو سه روز امام(ع) و يارانش از طرق مختلف سعى در دسترسى به آب داشتند؛ زيرا تحمل تشنگى در آن بيابان سوزان - به ويژه با آن كاروان مشتمل بر زنان و كودكان - بسيار طاقت فرسا بود. در برخى از گزارش‏ها چنين آمده است: امام حسين(ع) در محدوده اردوگاه خود اقدام به حفر چاه‏هايى كرده بود؛ اما وقتى گزارش آن به ابن زياد رسيد و او دستور شدّت عمل بيشتر و ممانعت از حفر چاه را به ابن سعد ابلاغ كرد.V}الفتوح، ج 5، ص 91: «... فقد بلغنى ان الحسين يشرب الماء هو و اولاده و قد حفروا الآبار و نصبوا الاعلام فانظر اذا ورود عليك كتابى هذا فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت و ضيق عليهم و لا تدعهم يشربوا من ماء الفرات قطرة واحدة».{V همچنين گزارشى از حمله شبانه حضرت عباس(ع) به همراه سى سوار و بيست پياده به پرچمدارى نافع بن هلال به فرات در منابع معتبر نقل شده است. آنان پس از درگيرى با گروه عمرو بن حجاج، موفق به پر كردن بيست مشك آب مى‏شوند.V}وقعة الطف، ص 152.{V زمان دقيق اين گزارش نقل نشده است؛ اما در آن عبارت H}«ولمّا اشتد على الحسين و اصحابه العطش»{H (چون تشنگى بر حسين و يارانش فشار آورد) آمده است. برخى از گزارش‏ها حكايت از ريختن آب از سوى امام(ع) بر چهره خواهرش زينب(س) در روز عاشورا دارد؛ زيرا وقتى او اَشعار آن حضرت مبنى بر نزديك بودن شهادتش را شنيد، از حال رفته بود.V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 244؛ وقعة الطف، ص 201؛ لهوف، ص 104.{V اين گزارش اجمالاً دلالت بر وجود آب در شب عاشورا مى‏كند؛ علامه مجلسى در بحارالانوار مسأله عدم مضيقه آب را در صبح روز عاشورا - حتى براى آشاميدن - با صراحت بيشترى مطرح مى‏كند. در اين گزارش چنين آمده است: H}«ثم قال لاصحابه: قوموا فاشربوا من الماء يكن آخر زادكم و توضؤوا و اغتسلوا و اغسلوا ثيابكم لتكون اكفانكم ثم صلّى‏ بهم الفجر»{H؛ V}بحارالانوار، ج 44، ص 317. {V«سپس امام(ع) به اصحاب خود فرمود: برخيزيد و آب بنوشيد كه آخرين آذوقه شما از دنيا است و وضو بگيريد و غسل كنيد و لباس‏هاى خود را با آن بشوييد تا كفن‏هاى شما باشد. آن‏گاه امام(ع) نماز صبح را با آنان به جماعت خواند». از عبارت H}«يكن آخر زادكم»{H و نيز از گزارش‏هاى مربوط به روز عاشورا چنين استفاده مى‏شود كه پس از اتمام اين ذخيره آبى، ديگر دسترسى به آب ميسّر نشد و امام(ع) و ياران و خاندانش در آن گرماى طاقت فرساى كربلا تا هنگام شهادت، علاوه بر مبارزه سنگين با دشمن با تشنگى شديد نيز دست به گريبان بودند. علامه مجلسى(ره) در ادامه گزارش خود سخن از ريشخند يكى از لشكريان عمر بن سعد به نام تميم بن حصين خزارى به ميان آورده كه مى‏گويد: «اى حسين، و اى ياران حسين! آيا به آب فرات نمى‏نگريد كه چگونه همانند شكم مار مى‏درخشد؛ به خداوند سوگند از آن قطره‏اى نخواهيد آشاميد تا آنكه مرگ را دريابيد!»V}بحارالانوار، ج 44، ص 317.{V حرّ نيز در روز عاشورا و در هنگام نصيحت به كوفيان، آنان را به جهت ممانعت از دسترسى امام(ع) و يارانش به آب فرات توبيخ كرده است.V}انساب الاشراف، ج 3، ص 189؛ الارشاد، ص 453.{V همچنين گزارش تلاش امام(ع) براى به دست آوردن آب و ممانعت شمر از آن و ريشخند او به آن حضرت و نفرين امام(ع) بر او در برخى از منابع آمده است.V}ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 86؛ به نقل از: بحارالانوار، ج 45، ص 51.{V علامه مجلسى(ره) روايتى را نقل مى‏كند كه مضمون آن درخواست عباس براى مبارزه و مأمور شدن او از طرف امام(ع) به منظور آوردن آب براى اطفال و كودكان حرم مى‏باشد. همان‏گونه كه مشهور است، عباس(ع) موفق به آورن آب نشد و در راه بازگشت به شهادت رسيد.V}بحارالانوار، ج 45، ص 41 و 42.{V
کد سوال : 370
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : آيا امام(ع) از دشمن براى خود درخواست آب كرد؟
پاسخ : در نيمروز اوّل عاشورا با آنكه تشنگى به شدّت به امام(ع)، ياران و خانواده‏اش فشار مى‏آورد؛ اما در هيچ‏يك از منابع معتبر، گزارشى وجود ندارد كه مضمون آن درخواست آب از سوى امام(ع) از دشمن باشد. اصولاً در هيچ‏يك از اين منابع به محوريت و اهميّت مسأله عطش - چنان‏كه در بين منابع متأخر و برخى مداحان مشهور شد - برخورد نمى‏كنيم. جالب آنكه با مطالعه دقيق رجزها و اشعار حماسى امام(ع) و يارانش در معركه نبرد، هيچ‏گونه اشاره‏اى به مسأله تشنگى و فشار آن نمى‏بينيم. بالعكس آنچه در اين اشعار و نيز كلمات و عبارات امام(ع) در روز عاشورا مى‏بينيم، سراسر حكايت از عزّت، حماسه و سربلندى دارد. به عنوان مثال كافى است اشاره كنيم كه اين عبارت مشهور در بحبوحه نبرد روز عاشورا از امام حسين(ع) صادر شده است: H}«الا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنى بين اثنتين بين السلّة و الذلّة و هيهات منا الذلّة يابى اللَّه ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميّة و نفوس ابيّة من ان نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام»{H؛ V}الهوف، ص 123 و 124. {V«آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنازاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخير ساخته است: يا با شمشير كشيده آماده جنگ شوم يا لباس ذلّت بپوشم و با يزيد بيعت كنم؛ ولى ذلّت از ما بسيار دور است و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده‏شدگان دامن‏هاى پاك و اشخاص با حميّت و مردان با غيرت، چنين كارى را بر ما روا نمى‏دانند كه ذلّت اطاعت از مردم پست را بر كشته شدن با عزّت ترجيح دهيم». در برخى مجالس و محافل عزادارى، محور عزّت و حماسه و سربلندى در اين نهضت كم‏رنگ‏تر شده و در عوض رقّت و عطوفت بر امام(ع) به عنوان محور اصلى مورد توجه قرار گرفته است. عده‏اى به منظور هر چه رقيق‏تر نشان دادن صحنه كربلا، برخى از گزارش‏هاى غيرواقعى افزوده‏اند و در برخى از موارد، چهره‏اى ذليلانه از امام(ع) به نمايش گذاشته‏اند. به عنوان مثال در بعضى از اين گزارش‏هاى دروغين، چنين آمده است: «امام(ع) به نزد عمر بن سعد رفته و از او سه درخواست كرد كه درخواست دوم امام(ع) چنين بود: H}«اسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظماء»{H؛ V}طريحى، المنتخب، ص 439. {V«مرا مقدارى آب بنوشانيد كه جگرم از تشنگى مى‏سوزد». ابن سعد نيز وقيحانه اين درخواست را رد مى‏كند. آرى گرچه اين گزارش‏ها در آوردن اشك حتى از سنگ كارساز است؛ اما از سوى ديگر بر چهره عزّتمندانه امام حسين(ع) و عاشورا خدشه وارد مى‏كند. و شيعيان فرهيخته را در تحليل‏ها با چالش‏هاى اساسى روبه رو مى‏سازد. بدين ترتيب با بهانه دادن به دست دشمنان، كارى‏ترين ضربات بر عزت‏مدارى شيعه وارد مى‏شود.V}به جهت آگاهى بيشتر از نفس عزت‏طلبى در نهضت امام(ع) و چگونگى چالش آن با اين روايت‏هاى دروغين و كيفيت متن و سند اين روايات ر.ك: مقاله «عزت‏طلبى در نهضت امام حسين(ع)»، نعمت اللَّه صفرى فروشانى، مندرج در مجله حكومت اسلامى، ش 26، ص 79 - 116.{V