کد سوال : 351
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : مدرك دعاى توسّل چيست؟ آيا چنين دعايى از نظر شرعى معتبر است؟
پاسخ : مفاد دعاى توسّل، دعا و درخواست حاجت از درگاه خداوند است؛ با اين ويژگى كه هنگام دعا، خدا را به حق اوليا و آبرومندان درگاهش قسم مىدهيم و از او مىخواهيم كه به حق آنان، حاجت و دعاى ما را برآورده سازد. چنين درخواستى، نشانه مقام اولياى الهى نزد خداوند است و هيچگونه منافاتى با توحيد ندارد. از نظر سندى دعاى توسّل در برخى منابع حديثى و دعا وارد شده است؛ مانند: البلد الامين، كفعمى، (ص 325) و بحارالانوار، (ج 102، ص 249-247). محمد بن بابويه آن را از ائمه معصومين روايت كرده است.
علاوه بر اين عباراتى همانند و همسبك با دعاى توسّل، در احاديث شيعه و سنى از نبى اكرم(ص) نقل شده است؛ مانند حديث عثمان بن حنيف كه بر اساس آن پيامبر اكرم(ص) فرمود: خدا را با اين جملات بخوان: H}«اللهم انى اسألك و اتوجه اليك بنبيّك نبى الرحمة يا محمد! انّى اتوجه بك الى ربّى فى حاجتى لتُقضى. اللهم شفّعه فىّ»{H.
کد سوال : 352
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چرا بعضى اوقات با دعا و يا توسّل به ائمه(ع)، جواب مثبت نمىگيريم؟
پاسخ : توسّل به امامان معصوم(ع) و دعا و درخواست از درگاه خداوند، هر چند سبب مىشود كه انسان به بعضى از خواستههاى خود نايل شود؛ امّا به معناى آن نيست كه هر خواستهاى با دعا و توسّل برآورده گردد؛ بلكه دعا و توسّل نيز امرى قانونمند است و شرايط و موانعى دارد؛ از جمله:
1. بايد با كمال اعتقاد و اخلاص در نيت صورت بگيرد؛ چرا كه عطاياى الهى به اندازه نيّت خالصانه، سرازير مىشود. حضرت على(ع) مىفرمايد: H}«ان العطيّة على قدر النيّة»{H؛ «بخشش الهى به اندازه [ اخلاص در ]نيّت است». V}نهجالبلاغه، نامه 31.{V
2. خواسته و حاجت انسان، بايد معقول و مشروع باشد.
3. دعا و توسّل بايد در كنار به كارگيرى اسباب و عوامل طبيعى داراى نقش در برآمدن حاجت باشد.
4. از شرايط بسيار مهم و مؤثر در استجابت دعا و توسّل، ايمان و عمل صالح است. طبيعى است، كسى كه پيمان خويش را در برابر خداوند شكسته است؛ نبايد انتظار داشته باشد هر خواستهاى را به سرعت اجابت يافته ببيند.
5. گاهى زمان مناسب براى تحقق مطلوب و خواسته شخص، فرا نرسيده است. در چنين حالتى با طول كشيدن زمان اجابت، در شخص حالت انابه و تضرع به درگاه الهى ايجاد مىشود و رابطه معنوى و عاطفىاش با امامان(ع) طول مىكشد و در نتيجه ارتباط او با خدا محكمتر مىشود.
در حقيقت، خود توفيق بر دعا و توسّل، اوج عبوديت و بندگى و نشانه لطف و عنايت حضرت حق به انسان است و الطاف و رحمتهاى بزرگترى را به دنبال دارد؛ مولانا سروده است:
P}آن يكى الله مىگفتى شبى{E}تا كه شيرين مىشد از ذكرش لبى{P
P}گفت شيطان: آخر اى بسيار گو!{E}اين همه «الله» را «لبيك» كو؟{P
P}مى نيايد يك جواب از پيش تخت{E}چند «الله» مى زنى با روى سخت{P
P}او شكسته دل شد و بنهاد سر{E}ديد در خواب او خضر اندر خضر{P
P}گفت: «هين» از ذكر چون واماندهاى{E}چون پشيمانى از آن كش خواندهاى؟{P
P}گفت: لبيكم نمىآيد جواب{E}زآن همى ترسم كه باشم ردّ باب{P
P}گفت: آن «الله» تو «لبيك» ماست{E}و آن نياز و سوز و دردت پيكِ ماست{P
P}ترس و عشق تو كمند لطف ماست{E}زير هر يا ربّ تو لبيكهاست{P؛ V}مثنوى، دفتر سوم.{V
6. گاهى برآورده شدن حاجت شخص، به مصلحت و نفع وى نيست و صلاح او در عدم استجابت آن است: A}«عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»{A؛ V}بقره (2)، آيه 216.{V «بسا چيزى را خوش نمىداريد و حال آنكه براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مىداريد و آن براى شما بد است؛ خدا مىداند و شما نمىدانيد».
در چنين حالتى به ظاهر حاجت شخص برآورده نمىشود؛ امّا اين به نفع و صلاح او است و در واقع دعاى او -كه درخواست خير و مصلحت خود است- به گونهاى پنهان و ناآشكار برآورده مىشود.
در هر صورت خداوند، به جهت دعا و توسّل انسان، اجر عظيمى به او عطا مىكند و وى از نعمت ارتباط و تقرب به خدا و امامان(ع) بهرهمند مىشود.
به هر حال انسان نبايد از دعا و توسّل مأيوس گردد؛ زيرا هيچگاه باب رحمت الهى به سوى كسى بسته نيست. چه حاجت برآورده شود و چه بنابر مصلحت شخص، در ظاهر برآورده نشود؛ چرا كه اين گونه بر نيامدن حاجت، در واقع برآمدنى پنهانى است. از طرفى خود دعا و توسلِ انسان، لبيك و اجابت الهى است.
کد سوال : 353
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : با توجه به اينكه انسان خليفة اللَّه بر روى زمين است، پس چرا براى خواستههاى خود به پيامبر و امام متوسل شود؟
پاسخ : يكم. همه انسانها خليفه بالفعل خداوند بر روى زمين نيستند. خليفه خدا بودن؛ يعنى، مظهر و نشانگر صفات و اسماى الهى بودن. همه انسانها خليفه بالقوه هستند. هر اندازه كه در صراط مستقيم حركت كنند و كمالات انسانى را در خود ظاهر سازند و مظهر صفات و اسماى الهى شوند، به همان ميزان آن قوه را به فعليت رسانده و خليفه الهى و مظهر صفات و اسماى او خواهند بود.
بر اين اساس، خلافت الهى داراى مراتب و درجات است. انسانهاى كامل در اوج قله خليفه اللهى، مظهر تام صفات و اسماى الهىاند. از اين رو توسّل به امامان معصوم، در واقع استمداد خليفه بالقوه و يا خليفه فروتر، از خليفه بالفعل و فراتر است.
دوّم. انسان در عالمى كه بر نظام اسباب و مسببات استوار است - حتى در عين بهرهمندى از اوج مقام خليفةاللهى - براى رسيدن به مقاصد خويش، نيازمند تمسّك به اسباب مادى و معنوى است. و چون خداوند دعا و توسّل را در همين نظام، از اسباب معنوى در جهت برآمدن حاجتها قرار داده است، بهرهمندى از مقام خليفةاللهى، هيچ منافاتى با توسّل ندارد.
به همين جهت پيامبر اكرم(ص)، علاوه بر توصيه ديگران به توسّل V}سنن ابن ماجه، ج 1، ص 261؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138 و مستدرك صحيحين، ج 1، ص 313.{V، خود نيز براى استجابت دعا به پيامبران قبل از خويش، متوسّل مىشد:
«انس بن مالك مىگويد: روزى كه فاطمه بنت اسد فوت كرد، پيامبر اكرم دستور دادند قبر او را حفر كنند، آن گاه خود وارد قبر شد و در آن خوابيد و چنين دعا كرد: H}«اللهم اغفر لامّى فاطمة بنت اسد، و وسّع عليها مدخلها، بحق نبيّك و الانبياء الذين من قبلى»{H؛ «خدايا! به حق پيامبرت و پيامبران قبل از من، مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسعت بخش». V}وفاء الوفاء، ج 3، ص 898.{V
کد سوال : 354
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : با توجه به آيه شريفه A}«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»{A، استمداد از امامان(ع) در شفاى ناخوشىها و... چه معنايى دارد؟
پاسخ : معناى A}«إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»{A در نظام اسباب و مسببات، اين است كه خدايا! فقط از تو كمك مىجوييم و اگر در چهارچوب اين نظام، به اسباب متوسّل مىشويم، اين عمل را جز استمداد و يارى جستن از تو نمىبينيم؛ زيرا به غير از تو، مؤثر و مدد دهندهاى در اين عالم نيست و لحظه لحظه وجود اسباب و اثربخشى آنها، به لطف و اراده و قدرت تو است. اسباب به لطف تو مؤثرند و مستقل و جدا از تو، هيچ نيستند و توان هيچ تأثيرى ندارند: H}«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم»{H. در نتيجه A}«إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»{A منافاتى با تمسّك به اسباب ندارد و به معناى عدم استفاده و استمداد از اسباب و واسطههاى فيض الهى نيست.
بنابراين، همانطور كه براى بلند كردن بار سنگينى از زمين، از ديگران كمك مىگيريد و يا براى درمان و شفا يافتن بيمار خود، از پزشك و دارو استمدادى كنيد و اين گونه امور را مخالف با A}«إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»{A نمىدانيد؛ همينطور است توسّل به اولياى الهى.
افزون بر آن استمداد از امامان و اولياى الهى در مورد شفاى بيماران، به يكى از دو معنا است:
1. درخواست دعا از آنان؛ يعنى، در پيشگاه خدا دعا كنند و از او بخواهند كه بيمار ما را شفا دهد. همان گونه كه طبق تصريح آيات قرآن كريم، فرزندان حضرت يعقوب، نزد او آمدند و از وى طلب دعا كردند و خواستند براى ايشان استغفار كند. V}يوسف (12)، آيه 97.{V چنين چيزى هيچ گونه مغايرتى با توحيد در استعانت ندارد.
2. درخواست مستقيم از آنان، براى برآوردن حاجت؛ با توجه به ولايت تكوينى اولياى الهى، استمداد از آنان، مصداق تمسّك به اسباب و واسطههاى فيض الهى است و با توحيد منافاتى ندارد.
کد سوال : 355
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : فلسفه بوسيدن ضريح امامان و تبرّك كردن اشياء چيست؟ وهابيان كنايه مىزنند كه ما شيعيان ضريح و سر در امامزادهها را مىبوسيم يا اشيائى را متبرك به ضريح مىكنيم و اين كارها شرك و حرام است؟
پاسخ : پيامبران و امامان بدان جهت كه بندگان شايسته خداوند هستند، سزاوار احترام و محبت هستند.
احترام و ابراز ارادت به آنان، بدان جهت نيست كه براى آنان در مقابل خدا، مقام و ارزشى مستقل قائل باشيم؛ بلكه آنان مستقل از خدا هيچ ندارند و همه عظمت آنان و عشق و محبت ما به ايشان، ناشى از آن است كه آنان در اوج معرفت، بندگى و عبوديت حضرت حق قرار دارند و مورد عنايت خاص پروردگار مىباشند.
بوسيدن ضريح امامان(ع) و اولياى الهى، برخاسته از عشق و محبت نسبت به آنان است؛ همان گونه كه عاشق، هر چيزى را كه منتسب به معشوق است، مىبويد و مىبوسد و به سينه مىچسباند.
براى زائر امام معصوم(ع)، خود سنگ و چوب ارزشى ندارد. بوسيدن ضريح و در و ديوار حرم، از آن جهت است كه منسوب به محبوبش؛ يعنى، امام معصوم است.
به تصريح قرآن كريم، حضرت يعقوب، لباس يوسف را بر چشم خود نهاد و بينايى خود را باز يافت: A}«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»{A؛ V}يوسف (12)، آيه 96.{V «پس چون مژده رسان آمد، آن پيراهن را بر چهره او انداخت، پس بينا گرديد. گفت: آيا به شما نگفتم كه بىشك من از [ عنايت ]خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد؟» تبرّك و استشفا به پيراهن يوسف، نمونهاى از تبرّك و استشفا به چيزى است كه به شكلى منسوب به اولياى الهى است.
بر اساس روايات معتبر نزد شيعه و سنى، اصحاب پيامبر اكرم(ص) هنگام وضو گرفتن ايشان، هجوم مىآوردند تا هر كسى قطرهاى از آب وضوى ايشان را به عنوان تبرّك برگيرد؛ به گونهاى كه نمىگذاشتند قطرهاى از آب وضوى پيامبر(ص) بر زمين بريزد و اگر به كسى چيزى نمىرسيد، از رطوبت دست ديگرى استفاده مىكرد. V}صحيح بخارى، ج 1، ص 33 و ج 7، ص 50؛ مسند احمد، ج 4، ص 329 و 330.{V اگر تبرّك جستن به قطرات آب، شرك و حرام بود، وظيفه آن حضرت نهى و بازداشتن اصحاب از اين عمل بود.
سيره اصحاب، تبرّك جستن به ظرف غذاى پيامبر(ص)، چاههايى كه آن حضرت از آن آب نوشيدهاند و... - چه در زمان حيات ايشان و چه بعد از رحلت ايشان - بوده است. V}صحيح بخارى، ج 3، ص 35؛ كتاب المغازى؛ فضائل اصحاب النبى، باب مناقب على بن ابيطالب؛ صحيح مسلم، كتاب الجهاد السير، ح 132؛ صحيح مسلم، كتاب الحج، ح 323 و 326؛ مسند احمد، ج 5، ص 68.{V
بنابراين بوسيدن و تبرّك جستن، بدون اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت (فاعليت استقلالى) شرك نيست. بر اساس داورى وهابيان - كه صرف بوسيدن و تبرّك جستن به آثار اولياى الهى شرك و حرام است - پيامبر اكرم و اصحابشان و نيز يعقوب نبى و همه انسانها - حتى خود وهابيان كه فرزندان خود را مىبوسند - مرتكب شرك و حرام شدهاند!!
کد سوال : 356
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا اين روش توسّل كه الآن وجود دارد (گريه، نوحهخوانى و عزادارى)، روش درستى است يا خير؟ به طور كلى ريشه اين نوع عزادارى از كجا است؟
پاسخ : عزادارى به شكل اظهار حزن و اندوه از مصيبتهاى وارده به اولياى الهى، يكى از روشهاى توسّل به آنان است. درباره زمان پيدايش مراسم عزادارى و نوحهخوانى، گفتنى است: هر انسانى كه عزيز و محبوبش را از دست مىدهد، در فراق او و حزن از دست دادن وى، غمگين شده و گريه مىكند و براى بزرگداشت ياد او، مراسمى بر پا مىدارد. اين امر طبيعى و كاملاً درست و مطابق با فطرت و اميال درونى انسانها است.
ما نيز به پاس زحمات مخلصانه امامان(ع) و با هدف تكريم و زنده كردن ياد و مكتب اولياى الهى، مراسم عزادارى برگزار مىكنيم. در حقيقت، هدف اين مراسم، زنده كردن ياد و نام و مكتب آنان و پيروى از ايشان است. امامان معصوم(ع) خود بر زنده كردن قيام امام حسين(ع) و بر پايى مراسم عزادارى، تأكيد كرده و از ثواب گريه بر آن حضرت سخن گفتهاند. مىتوان همين سخنان را ريشه مراسم عزادارى دانست. البته اين مراسم بايد احيا كننده مكتب امام حسين(ع)، بيان مناقب اهل بيت و همراه با درس گرفتن و تربيت شدن شخص سوگوار باشد. اين مجالس بايد خالى از حركات و پيرايههاى نادرست و به گونهاى باشد كه احياى دين و مكتب اولياى الهى تأمين شود. بايد اعتراف كرد در برخى موارد - به ويژه در بعضى از مكانها - اين مراسم و اعمال با پيرايههاى نادرست آميخته شده و بايد از آنها دورى كرد.
در مورد فلسفه مراسم عزادارى به ويژه براى امام حسين(ع) بيان چند نكته بايسته است:
1. زنده نگهداشتن نهضت عاشورا، موجب احيا و ترويج دائمى مكتب قيام و انقلاب در برابر طاغوتها و تربيت كننده و پرورش دهنده روح حماسه و ايثار است.
2. عزادارى، نوعى پيوند عاطفى با آن مظلوم انقلابگر و اعتراض به ستمگران است و به تعبير استاد مطهرى: «گريه بر شهيد، شركت در حماسه او است».
3. عزادارى براى اهل بيت، موجب حفظ هويت فرهنگى ما و تحقّق هدف والاى آنان است؛ به طورى كه گذشت قرنها و عصرها، نمىتواند بين آنها جدايى افكند. اين مسأله موجب نفوذ ناپذيرى از تأثيرات و انحرافات دشمنان مىگردد و مكتب را سالم نگه مىدارد. از اين رو استعمارگران براى نابودى هويت ملّتهاى اسلامى، مىكوشند رابطه آنان را با تاريخ پر افتخار صدر اسلام قطع كنند تا با ايجاد اين خلأ، زمينه القاى فرهنگ غربى را فراهم آورند. V}جهت آگاهى بيشتر نگا: پرسشها و پاسخهاى، شماره 13 ويژه محرم.{V
--------------------
فهرست منابع
32. قرآن كريم
33. نهج البلاغه
34. ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغه، چ 2، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1386 ه.ق.
35. ابن اثير، اسد الغابه، دار الكتب العلميه.
36. ابن جبان، صحيح، مؤسسة الرسالة، 1414 ه.ق.
37. ابن جوزى، الوفاء باحول المصطفى، چ 1، دار الكتب العلميه، 1408 ه.ق.
38. ابن حزيمه، صحيح، المكتب الاسلامى، 1412 ه.ق.
39. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، المطبعة الحيدريه، نجف، 1376 ه.ق.
40. ابن طاووس، اقبال، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 1414 ه.ق.
41. ابن ماجه، سنن ابن ماجه، دار الفكر، بيروت.
42. ابى داوود، سنن ابى داود، دار الفكر، بيروت، 1401 ه.ق.
43. احمد بن حنبل، مسند، دار صادر، بيروت.
44. احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، چ 1، دار احياء الكتب العربيه، قاهره.
45. ارشاد، دار المفيد، بيروت، 1413 ه.ق.
46. الجديع، دكتر ناصر، الشفاعة عند اهل السنة، چ 1، دار اطلس للنشر و التوزيع، رياض، 1417 ه.ق.
47. الوارعى، ابى عبدالرحمن، الشفاعة، چ 3، مؤسسة الريان، بيروت، 1420 ه.ق.
48. بخارى، صحيح، دار الفكر، بيروت، 1410 ه.ق.
49. ترمذى، سنن ترمذى، دار الفكر، بيروت، 1402 ه.ق.
50. حاكم نيشابورى، مستدرك صحيحين، دار الفكر، بيروت، 1348 ه.ق.
51. خوانسارى، جمال الدين، شرح غررالحكم و درر الكلم، انتشارات دانشگاه تهران.
52. راغب اصفهانى، مفردات، المكتبة المرتضويه، تهران.
53. سبحانى، جعفر، شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حديث، چ 1، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1354 ه.ش.
54. سبكى، تقى الدين، شفاء السقام فى زيارة خيرالانام، چ 1، دار الجيل، بيروت، 1411 ه.ق.
55. شبهانى، شيخ يوسف، شواهد الحق فى الاستغاثة بسيد الحق، دار الفكر، بيروت، 1410 ه.ق.
56. شجاعى، محمد، تجسم عمل و شفاعت، مقدمه و تدوين محمدرضا كاشفى، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، تهران.
57. شيخ صدوق، امالى، چ 1، مؤسسة البعثه، تهران، 1417 ه.ق.
58. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، چ 2، دار الاضواء، بيروت، 1413 ه.ق.
59. ضياءآبادى، سيد محمد، توسّل، چ 3، بنياد بعثت، تهران، 1375 ه.ش.
60. طباطبائى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، چ 2، اسماعيليان، 1394ه.ق.
61. طبرانى، المعجم الاوسط، دار الحرمين، بيروت، 1415 ه.ق.
62. طبرانى، المعجم الكبير، مكتبة ابن تيميه، قاهره.
63. فيروز آبادى، مجد الدين، القاموس المحيط، دار المعرفة، بيروت.
64. كلينى، محمد بن يعقوب، كافى، دار التعارف للمطبوعات، بيروت، 1411 ه.ق.
65. متقى هندى، كنز العمال، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1409 ه.ق.
66. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، دار الوفاء، بيروت.
67. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، چ 2، مؤسسه دار الحديث.
68. مسلم، صحيح، دار الفكر، بيروت.
69. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، چ 8، انتشارات صدرا، تهران، 1378 ه.ش.
70. نسائى، سنن نسائى، دارالفكر، بيروت، 1348 ه.ق.
کد سوال : 357
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : روز شمار جريان نهضت امام حسين را در يک نگاه بيان کنيد ؟
پاسخ : جدول زير از مقالهاى با نام «البعد الزمنى فى الثورة الحسينيه» برگرفته شده كه توسط آقاى احمد القاضى نگاشته شده و در شماره دوّم مجله رسالة الحسين(ع) چاپ شده است.
1- درخواست بيعت از سوى وليد حاكم مدينه
جمعه 27 رجب سال 60 ق
2- ملاقات دوم بين وليد و امام حسين(ع)
شنبه 28 رجب سال 60 ق
3- بيرون رفتن امام(ع) از مدينه
شب يكشنبه 28 رجب سال 60 ق
4- ورود به مكّه
شب جمعه 3 شعبان سال 60 ق
5- اقامت در مكّه
شعبان، رمضان، شوال، ذىالقعده و ذىالحجه تا روز هشتم سال 60 ق يعنى چهار ماه و پنج روز
6- رسيدن اولين نامههاى كوفيان به امام(ع)
چهارشنبه 10 رمضان سال 60 ق
7- بيرون رفتن مسلم از مكّه
دوشنبه 15 رمضان سال 60 ق
8- ورود مسلم به كوفه
سه شنبه 5 شوال سال 60 ق
9- شهادت مسلم
سه شنبه 8 ذىالحجه سال 60 ق
10- خروج امام(ع) از مكّه
سهشنبه 8 ذىالحجه سال 60 ق
11- رسيدن امام(ع) به سرزمين كربلا
جمعه سوم محرم سال 61 ق
12- ورود عمر بن سعد به كربلا
جمعه سوم محرم سال 61 ق
13- سامان دهى سپاه از سوى عمر بن سعد و گفتگوهاى او با امام(ع)
از سوم تا ششم محرم الحرام سال 61 ق
14- ممانعت سپاه امام(ع) از دسترسى به آب
سه شنبه 7 محرم 61 ق
15- حمله ابتدايى بر سپاه امام(ع)
پنج شنبه 9 محرم سال 61 ق
16- واقعه عاشورا
جمعه 10 محرم سال 61 ق
17- كوچ اسيران از سرزمين كربلا
بعد از ظهر روز شنبه 11 محرم سال 61 ق.
کد سوال : 358
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : چرا امام حسين(ع) در زمان معاويه اقدام به قيام نكرد؟
پاسخ : امام حسين(ع) در دوران يازده ساله امامت خود (49-60 ق) همزمان با حكومت معاويه، تنشهاى فراوانى با او داشت كه مواردى از آن را مىتوانيم در نامههاى امام حسين(ع) مشاهده كنيم. امام(ع) در اين نامهها گوشههايى از جنايات معاويه (همانند كشتن بزرگان شيعه همچون حجر بن عدى و عمرو بن حمق) را متذكّر شده و حكومت معاويه بر مسلمانان را بزرگترين فتنه دانسته استV}الامامة و السياسة، ج 1، ص 180: «و انى لا اعلم لها [للامة] فتنة اعظم من امارتك عليها».{V
و بدين ترتيب مشروعيت حكومت او را زير سؤال برده است. آن حضرت برترين عمل را جهاد در مقابل معاويه دانسته و ترك آن را موجب استغفار از درگاه الهى مىداند.V}همان: «و انى واللَّه ما اعرف افضل من جهادك فان افعل فانه قربة الى ربّى و ان لم افعله فأستغفر اللَّه لدينى». در بحارالانوار (ج 44، ص 213)، «استغفراللَّه لذنبى» آمده است.{V
اما اينكه چرا امام(ع) در مقابل معاويه اقدام به قيام نكرد، ريشه در امورى دارد كه تنها برخى از آنها را مىتوانيم در عبارات امام(ع) ببينيم و براى دستيابى به علل ديگر، ناچار بايد به تحليلهاى تاريخى روى آوريم:
T}يك. وجود صلحنامه{T
امام(ع) در يكى از جوابهاى خود به نامههاى معاويه، خود را پايبند به صلح نامه معاويه با امام حسن(ع) معرفى كرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است.V}موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 239: «و معاذ اللَّه ان انقض عهداً عهده اليك اخى الحسن(ع)».{V
اما سؤال اينجا است كه مگر معاويه پس از ورود به كوفه و در حالىكه هنوز جوهر صلحنامه خشكيده نشده بود، آن را زير پا نگذاشت و خود را غير ملتزم به آن معرفى نكرد؟V}الارشاد، مفيد، ص 355: «الا و انى كنت منيّت الحسن أشياء و اعطيته اشياء و جميعها تحت قدمىَّ لا أفى بشىء منها له».{V پس چگونه امام حسين(ع) خود را پايبند به صلحنامهاى مىداند كه در همان آغاز از سوى طرف مقابل، بىاعتبار معرفى شده است؟
جواب اين پرسش را مىتوان از مناظر گوناگونى ارائه كرد:
1. اگر در عبارات معاويه دقت كنيم، در عبارت نقل شده از او صريحاً نقض صلحنامه فهميده نمىشود، بلكه مىگويد: H}«انى كنت منيّت الحسن اشياء و اعطيته اشياء»{H؛ يعنى، «من به [امام] حسن(ع) چيزهايى را وعده دادم.» كه ممكن است اين امور وعده داده شده خارج از مفاد صلحنامه باشد كه معاويه خود را به آنها پايبند نمىداند. بنابراين خود را ناقض اصل صلحنامه به حساب نمىآورد و يا لااقل مىتواند ادّعاى عدم نقض از سوى خود را توجيه كند.
2. بايد ميان شخصيت سياسى معاويه و امام حسين(ع) تفاوت اساسى قائل شد، همچنانكه اين تفاوت ميان شخصيت سياسى معاويه و امام على(ع) وجود داشت.
معاويه اصولاً عنصرى سياسى كار بود كه حاضر است در راه رسيدن به اهداف خود، هر ننگ و نيرنگى را به كار بَرَد؛ چنانكه نمونههاى فراوانى از اين نيرنگها را مىتوانيم در زمان درگيرى او با امام على(ع) مشاهده كنيم. بهانه قرار دادن خون عثمان، تحريك طلحه و زبير، قرآن بر سر نيزه كردن در جنگ صفين و شبيخون به شهرهاى تحت تسلّط حضرت على(ع) به منظور فشار بر حكومت علوى و ... تنها اندكى از آن موارد است. اما در مقابل، امام حسين(ع) عنصرى ارزشى، مكتبى و اصولى است كه حاضر نيست از هر وسيلهاى براى پيروزى و موفقيت ظاهرى خود استفاده كند؛ چنانكه حضرت على(ع) با جمله H}«و لن اطلب النصر بالجور»{H؛V} نهج البلاغه، خطبه 126.{V (من هرگز حاضر نيستم با جور و ستم به پيروزى دست يابم) به اين اصولگرايى خود اشاره مىكند.
بنابراين طبيعى است كه امام(ع) نتواند تعهدى را كه برادرش امام حسن(ع) به معاويه داده است - حتى با وجود نقض معاويه - پايمال كند.
3. بايد شرايط آن زمان را در نظر گرفت و به پيامدهاى عدم تعهد امام(ع) به صلحنامه دقّت كرد. معاويه در آن زمان حاكم بلا منازع جامعه اسلامى بود كه گستره حكومت او سر تا سر مملكت اسلامى - از شام گرفته تا عراق و حجاز و يمن- را در بر مىگرفت و در هر گوشه، عوامل او به شدّت از سياستهاى او تبليغ و دفاع مىكردند.
او كه در زمان درگيرىاش با امام على(ع)، توانست كوتاهىهاى خود را در يارى رساندن به عثمان در فتنه منجر به قتل او، پنهان كرده؛ بلكه براى شاميان خود را تنها منتقم خون عثمان به حساب آورده، بديهى است كه در اين زمان -كه هيچ قدرتى در مقابل او وجود ندارد- به راحتى مىتواند در صورت عدم پايبندى امام حسين(ع) به صلحنامه، او را در سرتاسر مملكت اسلامى به عنوان عنصرى سست پيمان، خارجى و ناقض عهد معرّفى كند و افكار عمومى جامعه را عليه امام(ع) شكل دهد. در اين ميان آنچه به گوش جامعه نخواهد رسيد، فريادهاى امام(ع) و ياران او است كه تلاش ناموفّقى در معرفى معاويه به عنوان اولين طرف ناقض عهد دارند.
T}دو. موقعيت معاويه{T
شخصيت معاويه در نزد مردمان آن زمان و به ويژه شاميان، به گونهاى مثبت تلقى مىشد كه همين امر قيام عليه او را مشكل مىساخت؛ زيرا آنان او را به عنوان صحابى پيامبر اكرم(ص)، كاتب وحى و برادر همسر پيامبر(ص) مىشناختند و به نظر آنان، معاويه نقش فراوانى در رواج اسلام در منطقه شامات و به ويژه دمشق داشته است.
همچنين تجربه حكومتدارى او و افزونى سنّش بر امام حسن(ع) و امام حسين(ع)، دو عامل ديگرى بود كه خود در نامههايش به امام حسن(ع) به عنوان عواملى براى اثبات بيشتر شايستگىاش مطرح مىكردV}مقاتل الطالبيين، ص 40: «... و لكن قد علمت انى اطول منك ولاية و اقدم منك لهذه الامّة تجربة و اكبر منك سنّاً ... فادخل فى طاعتى».{V و طبيعتاً مىتوانست در مقابله با امام حسين(ع)، مانور بيشترى روى آنها بدهد.
T}سه. سياستمدارى معاويه{T
پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاويه از هر فرصتى براى ضربه زدن به بنى هاشم -به ويژه خاندان علوى- استفاه مىكرد و در اين راه حتى تا مسموم كردن و به شهادت رساندن امام حسن(ع) پيش رفت؛V}الارشاد، ص 357.{V اما در ظاهر چنين وانمود مىكرد كه به بهترين وجه ممكن، با اين خاندان - به ويژه شخص امام حسين(ع) - مدارا مىكند و حرمت آنان را پاس مىدارد. در اين راستا مىتوانيم ارسال هداياى فراوان ماهانه و سالانه از سوى معاويه براى شخصيتهايى چون امام حسن(ع)، امام حسين(ع) و عبداللَّه بن جعفر را شاهد بياوريم. آنان با توجّه به اينكه خود را در بيت المال ذى حق مىدانستند و نيز به جهت آنكه موارد مصرف مناسبى براى خرج آن سراغ داشتند، اين هدايا را مىپذيرفتند.V}موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 209 و 210.{V
اين مدارا تا آنجا بود كه در آستانه مرگ به فرزندش يزيد، سفارش امام(ع) را نموده و ضمن پيشبينى قيام او، از يزيد خواست كه او را به قتل نرساند.V}الاخبار الطوال، ص 227؛ تجارب الامم، ج 2، ص 39.{V
علّت در پيش گرفتن اين سياست روشن بود؛ زيرا معاويه با انعقاد صلح با امام حسن(ع)، حكومت خود را از بحران مشروعيت نجات داد و در بين مردم به عنوان خليفه مشروع، خود را معرفى كرده و نمىخواست با آغشته كردن دست خود به خون امام(ع)، در جامعه اسلامى چهرهاى منفور از خود به جا گذارد. بر عكس سعى داشت تا با هر چه نزديكتر نشان دادن خود به اين خاندان، چهرهاى وجيه براى خود فراهم آورد. علاوه بر آنكه به خيال خود با اين سياست، آنان را وامدار خود كرده و از هر اقدام احتمالى آنان پيشگيرى مىكند؛ چنانكه در يكى از بخششهاى كلان خود به امام حسن(ع) و امام حسين(ع)، در مقام منّتگذارى بر آن دو گفت: اين اموال را بگيريد و بدانيد كه من پسر هند هستم و به خداوند سوگند كه هيچكس قبل از من به شما چنين هدايايى نداده و بعد از من نيز چنين نخواهد شد».
امام حسين(ع) براى آنكه نشان دهد كه اين بخششها نمىتواند قابل منّتگذارى باشد، در جواب فرمود: «به خداوند سوگند كه نه قبل از تو و نه بعد از تو هيچكس نمىتواند چنين بخششى را به دو مردى داشته باشد كه با شرافتتر و با فضيلتتر از ما دو برادر باشد».V}تاريخ ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 7، ح 5.{V
همچنين از سوى ديگر معاويه مىدانست كه در پيش گرفتن سياست خشونت، نتيجه عكس خواهد داد؛ زيرا توجه مردم را به اين خاندان بيشتر جلب خواهد كرد و در دراز مدّت موجبات نفرت آنها از حكومت معاويه را فراهم خواهد آورد و به طور طبيعى ياورانى را به دور اين شخصيتها جمع خواهد كرد. مهمتر اينكه معاويه در آن زمان، از ناحيه امام حسين(ع) - با توجه به شرايط زمانه - احتمال خطر جدّى نمىديد و سعى داشت تا با در پيش گرفتن اين سياست، ريشههاى خطر را براى دراز مدت بخشكاند. در نقطه مقابل امام حسين(ع) از هر فرصتى براى زير سؤال بردن حكومت معاويه، بهره مىگرفت. نمونه آشكار آن نگاشتن نامه به معاويه و يادآور شدن جنايات و بدعتهاى اوV}بحارالانوار، ج 44، ص 212.{V و نيز مقابله شديد با ولايت عهدى يزيد بود.V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 186. {Vالبته امام(ع) خود به خوبى مىدانست كه در صورت قيام عليه معاويه -به ويژه با توجه به اين سياستهاى معاويه- افكار عمومى او را يارى نكرده و با توجه به ابزارهاى تبليغاتى حكومت، حق را به معاويه خواهند داد.
T}چهار. شرايط زمانه{T
هرچند عدّهاى از كوفيان بلافاصله پس از شهادت امام حسن(ع)، به امام حسين(ع) نامه نگاشته و ضمن عرض تسليت به او، خود را منتظر فرمان امام(ع) معرفى كردند؛V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228.{V اما آن حضرت مىدانست كه با توجّه به عواملى همچون ثبات و استحكام قدرت مركزى در شام، تسلّط كامل باند اموى بر شهر كوفه، سابقه عملكرد سوء كوفيان در برخورد با امام على(ع) و امام حسن(ع)، چهره به ظاهر وجيه معاويه در بيشتر نقاط مملكت اسلامى و ... در صورت قيام احتمال موفقيت در حدّ نزديك صفر خواهد بود و چنين قيامى به جز هدر دادن نيروهاى اندك، معرفى شدن به عنوان ياغى و خروج كننده بر حكومت به ظاهر اسلامى و شكست و كشته شدن خود نتيجهاى در بر نخواهد داشت.
در حالىكه در هنگام قيام عليه حكومت يزيد، شرايط زمانه كاملاً بر عكس اين شرايط بود.
کد سوال : 359
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا توسّل به پيامبر و امامان(ع) و حاجت خواستن از آنان، مؤثر دانستن غير خدا و شرك نيست؟
پاسخ : پاسخ اين سؤال در ضمن چند نكته روشن مىشود:
T}يك. اقسام شرك{T
همچنان كه توحيد اقسامى دارد، در برابر آن شرك نيز داراى اقسامى است؛ از جمله:
T}1-1. شرك ذاتى؛{T
يعنى، اعتقاد به دو، سه يا چند خدا. اما توحيد ذاتى؛ يعنى، اعتقاد به يگانگى ذات خداوند.
T}1-2. شرك صفاتى؛{T
يعنى، اعتقاد به اينكه صفات خداوند زايد بر ذات او است. اما توحيد صفاتى؛ يعنى، اعتقاد به اينكه صفات خدا عين ذات او است.
T}1-3. شرك افعالى؛{T
يعنى، اعتقاد به آفرينندهاى براى هستى غير از خداوند (شرك در خالقيت) و يا اعتقاد به موجودى كه در فاعليت و تأثيرگذارى، مستقل از اراده و قدرت خداوند باشد (شرك در ربوبيت).
T}1-4. شرك در عبادت و پرستش؛{T
يعنى، پرستش غير خدا، (مانند پرستش چوب، سنگ، ستاره و خورشيد). شناخت اين نوع شرك، متوقف بر روشن شدن مفهوم عبادت و پرستش است.
T}دو. عبادت و پرستش{T
«عبادت» نهايت ذلت و خضوع، در برابر كسى است كه اعتقاد به الوهيت او داشته باشيم و يا او را فاعل استقلالى و غير وابسته بدانيم. بنابراين عبادت دو ركن دارد: 1. نهايت ذلت و خضوع، 2. اعتقاد به الوهيت يا فاعليت استقلالى و نا وابسته.
هرگاه يكى از اين دو ركن، نباشد، ديگر مفهوم عبادت و پرستش صدق نمىكند. خداوند خود به فرشتگان فرمان داده است، در مقابل آدم سجده كنند: «و ياد كن آنگاه كه فرشتگان را گفتيم: آدم را سجده كنيد». V}بقره (2)، آيه 34.{V و يا فرزندان را به نهايت خضوع و تذلل در برابر والدين دستور داده است: «و بالهاى ذلت و خوارى را از روى مهربانى براى آن دو [ پدر و مادر ]بگستران» V}اسراء (17)، آيه 24.{V. بديهى است، اين اعمال عبادت و پرستش غير خدا محسوب نمىشود؛ و گرنه خدا امر به آن نمىكرد.
T}سه. توسّل و شرك{T
در توسّل، گاهى حاجت خود را از خدا مىخواهيم و هنگام دعا او را به حق اوليايش قسم مىدهيم كه حاجت ما را برآورده سازد. اين روش را پيامبر اكرم(ص) تعليم فرمود و خود نيز بدان عمل مىكرد. V}كنزالعمال، ج 12، ص 148، ح 34425؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138. براى تفصيل بيشتر ر.ك: پرسش 19.{V در چنين روشى هيچگونه احتمال شرك وجود ندارد.
در نوع دوم توسّل، خداوند را حاجت دهنده مىدانيم و از اولياى الهى مىخواهيم بر آمدن حاجت ما را از درگاه الهى درخواست كنند. در خواست دعا، نه تنها مؤثر دانستن غير خدا نيست؛ بلكه اعتراف به اين مطلب است كه تنها حاجت دهنده و مؤثر در عالم هستى، او است.
در نوع سوم توسّل به طور مستقيم حاجت خود را از اولياى الهى طلب مىكنيم و اين نيز شرك نيست؛ زيرا تأثيرگذارى آنها، به صورت غيراستقلالى و وابسته به اراده و قدرت الهى است. اسباب و واسطههاى فيض همچنان كه در اصل وجود و بقاى خويش، وابسته و قائم به او هستند، در فاعليت و تأثيرگذارى نيز وابسته به اراده و قدرت خداوند مىباشند. بنابراين نه توحيد در ربوبيت به معناى انكار نقش اسباب است و نه اثبات نقش اسباب و واسطههاى فيض، منافى با توحيد ربوبى است. از اين رو، تمسّك به آنها، منافاتى با توحيد ربوبى ندارد.
بلى، اگر كسى اسباب و واسطههاى فيض را، فاعل مستقل از اراده و قدرت خدا بداند و يا معتقد به مبدأ مؤثرى در عالم هستى باشد كه خدا آن را سبب و واسطه فيض قرار نداده، دچار شرك گشته است.
بنابراين توسّل و حاجت خواستن از اولياى الهى، تمسّك به رابطههاى فيض الهى و اسبابى است كه فاعل بودن آنان وابسته به قدرت و اراده خداوند است. در نتيجه اين حاجت خواستن، شرك در ربوبيت نيست؛ همچنان كه تمسّك به ساير اسباب (مثل پزشك و دارو)، شرك در ربوبيت نيست. از سوى ديگر، چون كسى آنان را «خدا» و «اللَّه» نمىداند؛ بلكه تمام افتخار اولياى الهى اين است كه بنده و مخلوق او هستند، شرك در الوهيت (شرك در ذات) هم نيست.
با توجه به آنچه در تبيين مفهوم «عبادت» گذشت، شرك در عبادت و پرستش نيز نخواهد بود؛ چون عبادت، خضوع و خشوع همراه با اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت معبود است. بنابراين هيچكدام از اقسام شرك، بر اين نوع از توسّل، صدق نمىكند.
بر خلاف پرستش بتها و شفاعتجويى مشركان كه خداوند درباره آنان مىفرمايد: A}«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»{A؛ V}يونس (10)، آيه 18.{V.
آيه شريفه، مشركان را به دو جهت، مورد سرزنش و توبيخ قرار داده است:
1. عبادت و پرستش بتها،
2. اعتقاد به وساطت بتها.
مشركان مكه، اعتقاد به الوهيت بتها نداشتند و آنها را «اللَّه» نمىدانستند؛ زيرا مىگفتند: A}«هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»{A. اما دچار شرك در ربوبيت بودند؛ يعنى، بتها را موجوداتى مىدانستند كه مستقل از اراده و قدرت خداوند، منشأ تأثير و جلب خير و دفع ضرراند. به همين جهت با قربانى كردن و خضوع و خشوع در برابر بتها، در صدد جلب رضايت آنها بودند.
در نتيجه عمل مشركان مكه از سه جهت مورد نكوهش است:
1. شرك در ربوبيت،
2. شرك در عبادت،
3.اعتقاد به ربوبيت و عبادت در برابر سنگ و چوبى كه با دست خود تراشيده بودند. تعبير A}«ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ»{A اشاره به شدّت پستى اين اعتقاد و عمل است.
در حالى كه توسّل به اولياى الهى، اعتقاد به وساطت كسانى است كه خداوند به آنان چنين منزلتى داده است. ما اولياى الهى را نه «اللَّه» مىدانيم و نه اعتقاد به ربوبيت و فاعليت استقلالى آنان داريم؛ بلكه به نظر ما، هر گونه فاعليت و تأثيرگذارى اسباب و واسطههاى فيض، وابسته به اذن، اراده و قدرت خداوند است.
کد سوال : 360
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا «يا على» و «يا حسين» گفتن هنگام انجام كارها و به طور كلى توسّل به اولياى الهى و درخواست حاجت از آنان ، مصداق خواندن غير خدا نيست كه به صراحت در قرآن كريم نهى شده است: A}«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»{A؟
پاسخ : مقصود از دعا و خواندن در آيه شريفه A}«أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»{A؛ V}جن (72)، آيه 18.{V هر نوع خواندن غير خدا نيست؛ بلكه آن خواندنى است كه عبادت و پرستش غيرخدا و مصداق شرك در عبادت است.
در قرآن مواردى هست كه از عبادت و پرستش به «دعا و خواندن» تعبير شده است؛ از جمله: A}«ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ»{A؛ V}غافر (40)، آيه 60. {V«بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را، كسانى كه از عبادت من كبر مىورزند، به زودى و با خوارى وارد دوزخ مىگردند».
مقصود از خواندن در آيه A}«فَلا تَدْعُوا»{A، به قرينه A}«أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ»{A خواندن به نحو عبادت است كه اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت، يكى از اركان آن است.
شاهد ديگر، كلمه «مع اللَّه» است كه نشان مىدهد مقصود از خواندن در آيه شريفه، خواندنى است كه در آن كسى همرتبه، هم شأن و شريك خداوند قرار داده شده است؛ نه هر گونه خواندن و درخواست كمك از كسى.
ذكر «يا على» و «يا حسين» و بردن نام اولياى الهى، كمك خواستن از آبرومندان درگاه الهى - به عنوان واسطههاى فيض او - است؛ از اين رو به يكى از انواع توسّل برمىگردد و روشن شد كه اين نوع توسّل، صحيح است و شرك در ربوبيت يا عبادت نيست.