• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 351
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : مدرك دعاى توسّل چيست؟ آيا چنين دعايى از نظر شرعى معتبر است؟
پاسخ : مفاد دعاى توسّل، دعا و درخواست حاجت از درگاه خداوند است؛ با اين ويژگى كه هنگام دعا، خدا را به حق اوليا و آبرومندان درگاهش قسم مى‏دهيم و از او مى‏خواهيم كه به حق آنان، حاجت و دعاى ما را برآورده سازد. چنين درخواستى، نشانه مقام اولياى الهى نزد خداوند است و هيچ‏گونه منافاتى با توحيد ندارد. از نظر سندى دعاى توسّل در برخى منابع حديثى و دعا وارد شده است؛ مانند: البلد الامين، كفعمى، (ص 325) و بحارالانوار، (ج 102، ص 249-247). محمد بن بابويه آن را از ائمه معصومين روايت كرده است. علاوه بر اين عباراتى همانند و هم‏سبك با دعاى توسّل، در احاديث شيعه و سنى از نبى اكرم(ص) نقل شده است؛ مانند حديث عثمان بن حنيف كه بر اساس آن پيامبر اكرم(ص) فرمود: خدا را با اين جملات بخوان: H}«اللهم انى اسألك و اتوجه اليك بنبيّك نبى الرحمة يا محمد! انّى اتوجه بك الى ربّى فى حاجتى لتُقضى‏. اللهم شفّعه فىّ»{H.
کد سوال : 352
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چرا بعضى اوقات با دعا و يا توسّل به ائمه(ع)، جواب مثبت نمى‏گيريم؟
پاسخ : توسّل به امامان معصوم(ع) و دعا و درخواست از درگاه خداوند، هر چند سبب مى‏شود كه انسان به بعضى از خواسته‏هاى خود نايل شود؛ امّا به معناى آن نيست كه هر خواسته‏اى با دعا و توسّل برآورده گردد؛ بلكه دعا و توسّل نيز امرى قانون‏مند است و شرايط و موانعى دارد؛ از جمله: 1. بايد با كمال اعتقاد و اخلاص در نيت صورت بگيرد؛ چرا كه عطاياى الهى به اندازه نيّت خالصانه، سرازير مى‏شود. حضرت على(ع) مى‏فرمايد: H}«ان العطيّة على قدر النيّة»{H؛ «بخشش الهى به اندازه [ اخلاص در ]نيّت است». V}نهج‏البلاغه، نامه 31.{V 2. خواسته و حاجت انسان، بايد معقول و مشروع باشد. 3. دعا و توسّل بايد در كنار به كارگيرى اسباب و عوامل طبيعى داراى نقش در برآمدن حاجت باشد. 4. از شرايط بسيار مهم و مؤثر در استجابت دعا و توسّل، ايمان و عمل صالح است. طبيعى است، كسى كه پيمان خويش را در برابر خداوند شكسته است؛ نبايد انتظار داشته باشد هر خواسته‏اى را به سرعت اجابت يافته ببيند. 5. گاهى زمان مناسب براى تحقق مطلوب و خواسته شخص، فرا نرسيده است. در چنين حالتى با طول كشيدن زمان اجابت، در شخص حالت انابه و تضرع به درگاه الهى ايجاد مى‏شود و رابطه معنوى و عاطفى‏اش با امامان(ع) طول مى‏كشد و در نتيجه ارتباط او با خدا محكم‏تر مى‏شود. در حقيقت، خود توفيق بر دعا و توسّل، اوج عبوديت و بندگى و نشانه لطف و عنايت حضرت حق به انسان است و الطاف و رحمت‏هاى بزرگ‏ترى را به دنبال دارد؛ مولانا سروده است: P}آن يكى الله مى‏گفتى شبى‏{E}تا كه شيرين مى‏شد از ذكرش لبى‏{P P}گفت شيطان: آخر اى بسيار گو!{E}اين همه «الله» را «لبيك» كو؟{P P}مى نيايد يك جواب از پيش تخت‏{E}چند «الله» مى زنى با روى سخت‏{P P}او شكسته دل شد و بنهاد سر{E}ديد در خواب او خضر اندر خضر{P P}گفت: «هين» از ذكر چون وامانده‏اى‏{E}چون پشيمانى از آن كش خوانده‏اى؟{P P}گفت: لبيكم نمى‏آيد جواب‏{E}زآن همى ترسم كه باشم ردّ باب‏{P P}گفت: آن «الله» تو «لبيك» ماست‏{E}و آن نياز و سوز و دردت پيكِ ماست‏{P P}ترس و عشق تو كمند لطف ماست‏{E}زير هر يا ربّ تو لبيك‏هاست‏{P؛ V}مثنوى، دفتر سوم.{V 6. گاهى برآورده شدن حاجت شخص، به مصلحت و نفع وى نيست و صلاح او در عدم استجابت آن است: A}«عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»{A؛ V}بقره (2)، آيه 216.{V «بسا چيزى را خوش نمى‏داريد و حال آنكه براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى‏داريد و آن براى شما بد است؛ خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد». در چنين حالتى به ظاهر حاجت شخص برآورده نمى‏شود؛ امّا اين به نفع و صلاح او است و در واقع دعاى او -كه درخواست خير و مصلحت خود است- به گونه‏اى پنهان و ناآشكار برآورده مى‏شود. در هر صورت خداوند، به جهت دعا و توسّل انسان، اجر عظيمى به او عطا مى‏كند و وى از نعمت ارتباط و تقرب به خدا و امامان(ع) بهره‏مند مى‏شود. به هر حال انسان نبايد از دعا و توسّل مأيوس گردد؛ زيرا هيچ‏گاه باب رحمت الهى به سوى كسى بسته نيست. چه حاجت برآورده شود و چه بنابر مصلحت شخص، در ظاهر برآورده نشود؛ چرا كه اين گونه بر نيامدن حاجت، در واقع برآمدنى پنهانى است. از طرفى خود دعا و توسلِ انسان، لبيك و اجابت الهى است.
کد سوال : 353
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : با توجه به اينكه انسان خليفة اللَّه بر روى زمين است، پس چرا براى خواسته‏هاى خود به پيامبر و امام متوسل شود؟
پاسخ : يكم. همه انسان‏ها خليفه بالفعل خداوند بر روى زمين نيستند. خليفه خدا بودن؛ يعنى، مظهر و نشانگر صفات و اسماى الهى بودن. همه انسان‏ها خليفه بالقوه هستند. هر اندازه كه در صراط مستقيم حركت كنند و كمالات انسانى را در خود ظاهر سازند و مظهر صفات و اسماى الهى شوند، به همان ميزان آن قوه را به فعليت رسانده و خليفه الهى و مظهر صفات و اسماى او خواهند بود. بر اين اساس، خلافت الهى داراى مراتب و درجات است. انسان‏هاى كامل در اوج قله خليفه اللهى، مظهر تام صفات و اسماى الهى‏اند. از اين رو توسّل به امامان معصوم، در واقع استمداد خليفه بالقوه و يا خليفه فروتر، از خليفه بالفعل و فراتر است. دوّم. انسان در عالمى كه بر نظام اسباب و مسببات استوار است - حتى در عين بهره‏مندى از اوج مقام خليفةاللهى - براى رسيدن به مقاصد خويش، نيازمند تمسّك به اسباب مادى و معنوى است. و چون خداوند دعا و توسّل را در همين نظام، از اسباب معنوى در جهت برآمدن حاجت‏ها قرار داده است، بهره‏مندى از مقام خليفةاللهى، هيچ منافاتى با توسّل ندارد. به همين جهت پيامبر اكرم(ص)، علاوه بر توصيه ديگران به توسّل V}سنن ابن ماجه، ج 1، ص 261؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138 و مستدرك صحيحين، ج 1، ص 313.{V، خود نيز براى استجابت دعا به پيامبران قبل از خويش، متوسّل مى‏شد: «انس بن مالك مى‏گويد: روزى كه فاطمه بنت اسد فوت كرد، پيامبر اكرم دستور دادند قبر او را حفر كنند، آن گاه خود وارد قبر شد و در آن خوابيد و چنين دعا كرد: H}«اللهم اغفر لامّى فاطمة بنت اسد، و وسّع عليها مدخلها، بحق نبيّك و الانبياء الذين من قبلى»{H؛ «خدايا! به حق پيامبرت و پيامبران قبل از من، مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسعت بخش». V}وفاء الوفاء، ج 3، ص 898.{V
کد سوال : 354
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : با توجه به آيه شريفه A}«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»{A، استمداد از امامان(ع) در شفاى ناخوشى‏ها و... چه معنايى دارد؟
پاسخ : معناى A}«إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»{A در نظام اسباب و مسببات، اين است كه خدايا! فقط از تو كمك مى‏جوييم و اگر در چهارچوب اين نظام، به اسباب متوسّل مى‏شويم، اين عمل را جز استمداد و يارى جستن از تو نمى‏بينيم؛ زيرا به غير از تو، مؤثر و مدد دهنده‏اى در اين عالم نيست و لحظه لحظه وجود اسباب و اثربخشى آنها، به لطف و اراده و قدرت تو است. اسباب به لطف تو مؤثرند و مستقل و جدا از تو، هيچ نيستند و توان هيچ تأثيرى ندارند: H}«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم»{H. در نتيجه A}«إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»{A منافاتى با تمسّك به اسباب ندارد و به معناى عدم استفاده و استمداد از اسباب و واسطه‏هاى فيض الهى نيست. بنابراين، همان‏طور كه براى بلند كردن بار سنگينى از زمين، از ديگران كمك مى‏گيريد و يا براى درمان و شفا يافتن بيمار خود، از پزشك و دارو استمدادى كنيد و اين گونه امور را مخالف با A}«إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»{A نمى‏دانيد؛ همين‏طور است توسّل به اولياى الهى. افزون بر آن استمداد از امامان و اولياى الهى در مورد شفاى بيماران، به يكى از دو معنا است: 1. درخواست دعا از آنان؛ يعنى، در پيشگاه خدا دعا كنند و از او بخواهند كه بيمار ما را شفا دهد. همان گونه كه طبق تصريح آيات قرآن كريم، فرزندان حضرت يعقوب، نزد او آمدند و از وى طلب دعا كردند و خواستند براى ايشان استغفار كند. V}يوسف (12)، آيه 97.{V چنين چيزى هيچ گونه مغايرتى با توحيد در استعانت ندارد. 2. درخواست مستقيم از آنان، براى برآوردن حاجت؛ با توجه به ولايت تكوينى اولياى الهى، استمداد از آنان، مصداق تمسّك به اسباب و واسطه‏هاى فيض الهى است و با توحيد منافاتى ندارد.
کد سوال : 355
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : فلسفه بوسيدن ضريح امامان و تبرّك كردن اشياء چيست؟ وهابيان كنايه مى‏زنند كه ما شيعيان ضريح و سر در امامزاده‏ها را مى‏بوسيم يا اشيائى را متبرك به ضريح مى‏كنيم و اين كارها شرك و حرام است؟
پاسخ : پيامبران و امامان بدان جهت كه بندگان شايسته خداوند هستند، سزاوار احترام و محبت هستند. احترام و ابراز ارادت به آنان، بدان جهت نيست كه براى آنان در مقابل خدا، مقام و ارزشى مستقل قائل باشيم؛ بلكه آنان مستقل از خدا هيچ ندارند و همه عظمت آنان و عشق و محبت ما به ايشان، ناشى از آن است كه آنان در اوج معرفت، بندگى و عبوديت حضرت حق قرار دارند و مورد عنايت خاص پروردگار مى‏باشند. بوسيدن ضريح امامان(ع) و اولياى الهى، برخاسته از عشق و محبت نسبت به آنان است؛ همان گونه كه عاشق، هر چيزى را كه منتسب به معشوق است، مى‏بويد و مى‏بوسد و به سينه مى‏چسباند. براى زائر امام معصوم(ع)، خود سنگ و چوب ارزشى ندارد. بوسيدن ضريح و در و ديوار حرم، از آن جهت است كه منسوب به محبوبش؛ يعنى، امام معصوم است. به تصريح قرآن كريم، حضرت يعقوب، لباس يوسف را بر چشم خود نهاد و بينايى خود را باز يافت: A}«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»{A؛ V}يوسف (12)، آيه 96.{V «پس چون مژده رسان آمد، آن پيراهن را بر چهره او انداخت، پس بينا گرديد. گفت: آيا به شما نگفتم كه بى‏شك من از [ عنايت ]خدا چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد؟» تبرّك و استشفا به پيراهن يوسف، نمونه‏اى از تبرّك و استشفا به چيزى است كه به شكلى منسوب به اولياى الهى است. بر اساس روايات معتبر نزد شيعه و سنى، اصحاب پيامبر اكرم(ص) هنگام وضو گرفتن ايشان، هجوم مى‏آوردند تا هر كسى قطره‏اى از آب وضوى ايشان را به عنوان تبرّك برگيرد؛ به گونه‏اى كه نمى‏گذاشتند قطره‏اى از آب وضوى پيامبر(ص) بر زمين بريزد و اگر به كسى چيزى نمى‏رسيد، از رطوبت دست ديگرى استفاده مى‏كرد. V}صحيح بخارى، ج 1، ص 33 و ج 7، ص 50؛ مسند احمد، ج 4، ص 329 و 330.{V اگر تبرّك جستن به قطرات آب، شرك و حرام بود، وظيفه آن حضرت نهى و بازداشتن اصحاب از اين عمل بود. سيره اصحاب، تبرّك جستن به ظرف غذاى پيامبر(ص)، چاه‏هايى كه آن حضرت از آن آب نوشيده‏اند و... - چه در زمان حيات ايشان و چه بعد از رحلت ايشان - بوده است. V}صحيح بخارى، ج 3، ص 35؛ كتاب المغازى؛ فضائل اصحاب النبى، باب مناقب على بن ابيطالب؛ صحيح مسلم، كتاب الجهاد السير، ح 132؛ صحيح مسلم، كتاب الحج، ح 323 و 326؛ مسند احمد، ج 5، ص 68.{V بنابراين بوسيدن و تبرّك جستن، بدون اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت (فاعليت استقلالى) شرك نيست. بر اساس داورى وهابيان - كه صرف بوسيدن و تبرّك جستن به آثار اولياى الهى شرك و حرام است - پيامبر اكرم و اصحابشان و نيز يعقوب نبى و همه انسان‏ها - حتى خود وهابيان كه فرزندان خود را مى‏بوسند - مرتكب شرك و حرام شده‏اند!!
کد سوال : 356
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا اين روش توسّل كه الآن وجود دارد (گريه، نوحه‏خوانى و عزادارى)، روش درستى است يا خير؟ به طور كلى ريشه اين نوع عزادارى از كجا است؟
پاسخ : عزادارى به شكل اظهار حزن و اندوه از مصيبت‏هاى وارده به اولياى الهى، يكى از روش‏هاى توسّل به آنان است. درباره زمان پيدايش مراسم عزادارى و نوحه‏خوانى، گفتنى است: هر انسانى كه عزيز و محبوبش را از دست مى‏دهد، در فراق او و حزن از دست دادن وى، غمگين شده و گريه مى‏كند و براى بزرگداشت ياد او، مراسمى بر پا مى‏دارد. اين امر طبيعى و كاملاً درست و مطابق با فطرت و اميال درونى انسان‏ها است. ما نيز به پاس زحمات مخلصانه امامان(ع) و با هدف تكريم و زنده كردن ياد و مكتب اولياى الهى، مراسم عزادارى برگزار مى‏كنيم. در حقيقت، هدف اين مراسم، زنده كردن ياد و نام و مكتب آنان و پيروى از ايشان است. امامان معصوم(ع) خود بر زنده كردن قيام امام حسين(ع) و بر پايى مراسم عزادارى، تأكيد كرده و از ثواب گريه بر آن حضرت سخن گفته‏اند. مى‏توان همين سخنان را ريشه مراسم عزادارى دانست. البته اين مراسم بايد احيا كننده مكتب امام حسين(ع)، بيان مناقب اهل بيت و همراه با درس گرفتن و تربيت شدن شخص سوگوار باشد. اين مجالس بايد خالى از حركات و پيرايه‏هاى نادرست و به گونه‏اى باشد كه احياى دين و مكتب اولياى الهى تأمين شود. بايد اعتراف كرد در برخى موارد - به ويژه در بعضى از مكان‏ها - اين مراسم و اعمال با پيرايه‏هاى نادرست آميخته شده و بايد از آنها دورى كرد. در مورد فلسفه مراسم عزادارى به ويژه براى امام حسين(ع) بيان چند نكته بايسته است: 1. زنده نگه‏داشتن نهضت عاشورا، موجب احيا و ترويج دائمى مكتب قيام و انقلاب در برابر طاغوت‏ها و تربيت كننده و پرورش دهنده روح حماسه و ايثار است. 2. عزادارى، نوعى پيوند عاطفى با آن مظلوم انقلابگر و اعتراض به ستمگران است و به تعبير استاد مطهرى: «گريه بر شهيد، شركت در حماسه او است». 3. عزادارى براى اهل بيت، موجب حفظ هويت فرهنگى ما و تحقّق هدف والاى آنان است؛ به طورى كه گذشت قرن‏ها و عصرها، نمى‏تواند بين آنها جدايى افكند. اين مسأله موجب نفوذ ناپذيرى از تأثيرات و انحرافات دشمنان مى‏گردد و مكتب را سالم نگه مى‏دارد. از اين رو استعمارگران براى نابودى هويت ملّت‏هاى اسلامى، مى‏كوشند رابطه آنان را با تاريخ پر افتخار صدر اسلام قطع كنند تا با ايجاد اين خلأ، زمينه القاى فرهنگ غربى را فراهم آورند. V}جهت آگاهى بيشتر نگا: پرسش‏ها و پاسخ‏هاى، شماره 13 ويژه محرم.{V -------------------- فهرست منابع‏ 32. قرآن كريم‏ 33. نهج البلاغه‏ 34. ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغه، چ 2، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1386 ه.ق. 35. ابن اثير، اسد الغابه، دار الكتب العلميه. 36. ابن جبان، صحيح، مؤسسة الرسالة، 1414 ه.ق. 37. ابن جوزى، الوفاء باحول المصطفى، چ 1، دار الكتب العلميه، 1408 ه.ق. 38. ابن حزيمه، صحيح، المكتب الاسلامى، 1412 ه.ق. 39. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، المطبعة الحيدريه، نجف، 1376 ه.ق. 40. ابن طاووس، اقبال، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 1414 ه.ق. 41. ابن ماجه، سنن ابن ماجه، دار الفكر، بيروت. 42. ابى داوود، سنن ابى داود، دار الفكر، بيروت، 1401 ه.ق. 43. احمد بن حنبل، مسند، دار صادر، بيروت. 44. احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، چ 1، دار احياء الكتب العربيه، قاهره. 45. ارشاد، دار المفيد، بيروت، 1413 ه.ق. 46. الجديع، دكتر ناصر، الشفاعة عند اهل السنة، چ 1، دار اطلس للنشر و التوزيع، رياض، 1417 ه.ق. 47. الوارعى، ابى عبدالرحمن، الشفاعة، چ 3، مؤسسة الريان، بيروت، 1420 ه.ق. 48. بخارى، صحيح، دار الفكر، بيروت، 1410 ه.ق. 49. ترمذى، سنن ترمذى، دار الفكر، بيروت، 1402 ه.ق. 50. حاكم نيشابورى، مستدرك صحيحين، دار الفكر، بيروت، 1348 ه.ق. 51. خوانسارى، جمال الدين، شرح غررالحكم و درر الكلم، انتشارات دانشگاه تهران. 52. راغب اصفهانى، مفردات، المكتبة المرتضويه، تهران. 53. سبحانى، جعفر، شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حديث، چ 1، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1354 ه.ش. 54. سبكى، تقى الدين، شفاء السقام فى زيارة خيرالانام، چ 1، دار الجيل، بيروت، 1411 ه.ق. 55. شبهانى، شيخ يوسف، شواهد الحق فى الاستغاثة بسيد الحق، دار الفكر، بيروت، 1410 ه.ق. 56. شجاعى، محمد، تجسم عمل و شفاعت، مقدمه و تدوين محمدرضا كاشفى، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، تهران. 57. شيخ صدوق، امالى، چ 1، مؤسسة البعثه، تهران، 1417 ه.ق. 58. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، چ 2، دار الاضواء، بيروت، 1413 ه.ق. 59. ضياءآبادى، سيد محمد، توسّل، چ 3، بنياد بعثت، تهران، 1375 ه.ش. 60. طباطبائى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، چ 2، اسماعيليان، 1394ه.ق. 61. طبرانى، المعجم الاوسط، دار الحرمين، بيروت، 1415 ه.ق. 62. طبرانى، المعجم الكبير، مكتبة ابن تيميه، قاهره. 63. فيروز آبادى، مجد الدين، القاموس المحيط، دار المعرفة، بيروت. 64. كلينى، محمد بن يعقوب، كافى، دار التعارف للمطبوعات، بيروت، 1411 ه.ق. 65. متقى هندى، كنز العمال، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1409 ه.ق. 66. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، دار الوفاء، بيروت. 67. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، چ 2، مؤسسه دار الحديث. 68. مسلم، صحيح، دار الفكر، بيروت. 69. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، چ 8، انتشارات صدرا، تهران، 1378 ه.ش. 70. نسائى، سنن نسائى، دارالفكر، بيروت، 1348 ه.ق.
کد سوال : 357
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : روز شمار جريان نهضت امام حسين را در يک نگاه بيان کنيد ؟
پاسخ : جدول زير از مقاله‏اى با نام «البعد الزمنى فى الثورة الحسينيه» برگرفته شده كه توسط آقاى احمد القاضى نگاشته شده و در شماره دوّم مجله رسالة الحسين(ع) چاپ شده است. 1- درخواست بيعت از سوى وليد حاكم مدينه‏ جمعه 27 رجب سال 60 ق‏ 2- ملاقات دوم بين وليد و امام حسين(ع) شنبه 28 رجب سال 60 ق‏ 3- بيرون رفتن امام(ع) از مدينه‏ شب يكشنبه 28 رجب سال 60 ق‏ 4- ورود به مكّه‏ شب جمعه 3 شعبان سال 60 ق‏ 5- اقامت در مكّه‏ شعبان، رمضان، شوال، ذى‏القعده و ذى‏الحجه تا روز هشتم سال 60 ق يعنى چهار ماه و پنج روز 6- رسيدن اولين نامه‏هاى كوفيان به امام(ع) چهارشنبه 10 رمضان سال 60 ق‏ 7- بيرون رفتن مسلم از مكّه‏ دوشنبه 15 رمضان سال 60 ق‏ 8- ورود مسلم به كوفه‏ سه شنبه 5 شوال سال 60 ق‏ 9- شهادت مسلم‏ سه شنبه 8 ذى‏الحجه سال 60 ق‏ 10- خروج امام(ع) از مكّه‏ سه‏شنبه 8 ذى‏الحجه سال 60 ق‏ 11- رسيدن امام(ع) به سرزمين كربلا جمعه سوم محرم سال 61 ق‏ 12- ورود عمر بن سعد به كربلا جمعه سوم محرم سال 61 ق‏ 13- سامان دهى سپاه از سوى عمر بن سعد و گفتگوهاى او با امام(ع) از سوم تا ششم محرم الحرام سال 61 ق‏ 14- ممانعت سپاه امام(ع) از دسترسى به آب‏ سه شنبه 7 محرم 61 ق‏ 15- حمله ابتدايى بر سپاه امام(ع) پنج شنبه 9 محرم سال 61 ق‏ 16- واقعه عاشورا جمعه 10 محرم سال 61 ق‏ 17- كوچ اسيران از سرزمين كربلا بعد از ظهر روز شنبه 11 محرم سال 61 ق.
کد سوال : 358
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : چرا امام حسين(ع) در زمان معاويه اقدام به قيام نكرد؟
پاسخ : امام حسين(ع) در دوران يازده ساله امامت خود (49-60 ق) همزمان با حكومت معاويه، تنش‏هاى فراوانى با او داشت كه مواردى از آن را مى‏توانيم در نامه‏هاى امام حسين(ع) مشاهده كنيم. امام(ع) در اين نامه‏ها گوشه‏هايى از جنايات معاويه (همانند كشتن بزرگان شيعه همچون حجر بن عدى و عمرو بن حمق) را متذكّر شده و حكومت معاويه بر مسلمانان را بزرگ‏ترين فتنه دانسته است‏V}الامامة و السياسة، ج 1، ص 180: «و انى لا اعلم لها [للامة] فتنة اعظم من امارتك عليها».{V و بدين ترتيب مشروعيت حكومت او را زير سؤال برده است. آن حضرت برترين عمل را جهاد در مقابل معاويه دانسته و ترك آن را موجب استغفار از درگاه الهى مى‏داند.V}همان: «و انى واللَّه ما اعرف افضل من جهادك فان افعل فانه قربة الى ربّى و ان لم افعله فأستغفر اللَّه لدينى». در بحارالانوار (ج 44، ص 213)، «استغفراللَّه لذنبى» آمده است.{V اما اينكه چرا امام(ع) در مقابل معاويه اقدام به قيام نكرد، ريشه در امورى دارد كه تنها برخى از آنها را مى‏توانيم در عبارات امام(ع) ببينيم و براى دستيابى به علل ديگر، ناچار بايد به تحليل‏هاى تاريخى روى آوريم: T}يك. وجود صلحنامه‏{T امام(ع) در يكى از جواب‏هاى خود به نامه‏هاى معاويه، خود را پايبند به صلح نامه معاويه با امام حسن(ع) معرفى كرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است.V}موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 239: «و معاذ اللَّه ان انقض عهداً عهده اليك اخى الحسن(ع)».{V اما سؤال اينجا است كه مگر معاويه پس از ورود به كوفه و در حالى‏كه هنوز جوهر صلح‏نامه خشكيده نشده بود، آن را زير پا نگذاشت و خود را غير ملتزم به آن معرفى نكرد؟V}الارشاد، مفيد، ص 355: «الا و انى كنت منيّت الحسن أشياء و اعطيته اشياء و جميعها تحت قدمىَّ لا أفى بشى‏ء منها له».{V پس چگونه امام حسين(ع) خود را پايبند به صلحنامه‏اى مى‏داند كه در همان آغاز از سوى طرف مقابل، بى‏اعتبار معرفى شده است؟ جواب اين پرسش را مى‏توان از مناظر گوناگونى ارائه كرد: 1. اگر در عبارات معاويه دقت كنيم، در عبارت نقل شده از او صريحاً نقض صلح‏نامه فهميده نمى‏شود، بلكه مى‏گويد: H}«انى كنت منيّت الحسن اشياء و اعطيته اشياء»{H؛ يعنى، «من به [امام‏] حسن(ع) چيزهايى را وعده دادم.» كه ممكن است اين امور وعده داده شده خارج از مفاد صلح‏نامه باشد كه معاويه خود را به آنها پايبند نمى‏داند. بنابراين خود را ناقض اصل صلح‏نامه به حساب نمى‏آورد و يا لااقل مى‏تواند ادّعاى عدم نقض از سوى خود را توجيه كند. 2. بايد ميان شخصيت سياسى معاويه و امام حسين(ع) تفاوت اساسى قائل شد، همچنان‏كه اين تفاوت ميان شخصيت سياسى معاويه و امام على(ع) وجود داشت. معاويه اصولاً عنصرى سياسى كار بود كه حاضر است در راه رسيدن به اهداف خود، هر ننگ و نيرنگى را به كار بَرَد؛ چنان‏كه نمونه‏هاى فراوانى از اين نيرنگ‏ها را مى‏توانيم در زمان درگيرى او با امام على(ع) مشاهده كنيم. بهانه قرار دادن خون عثمان، تحريك طلحه و زبير، قرآن بر سر نيزه كردن در جنگ صفين و شبيخون به شهرهاى تحت تسلّط حضرت على(ع) به منظور فشار بر حكومت علوى و ... تنها اندكى از آن موارد است. اما در مقابل، امام حسين(ع) عنصرى ارزشى، مكتبى و اصولى است كه حاضر نيست از هر وسيله‏اى براى پيروزى و موفقيت ظاهرى خود استفاده كند؛ چنان‏كه حضرت على(ع) با جمله H}«و لن اطلب النصر بالجور»{H؛V} نهج البلاغه، خطبه 126.{V (من هرگز حاضر نيستم با جور و ستم به پيروزى دست يابم) به اين اصول‏گرايى خود اشاره مى‏كند. بنابراين طبيعى است كه امام(ع) نتواند تعهدى را كه برادرش امام حسن(ع) به معاويه داده است - حتى با وجود نقض معاويه - پايمال كند. 3. بايد شرايط آن زمان را در نظر گرفت و به پيامدهاى عدم تعهد امام(ع) به صلح‏نامه دقّت كرد. معاويه در آن زمان حاكم بلا منازع جامعه اسلامى بود كه گستره حكومت او سر تا سر مملكت اسلامى - از شام گرفته تا عراق و حجاز و يمن- را در بر مى‏گرفت و در هر گوشه، عوامل او به شدّت از سياست‏هاى او تبليغ و دفاع مى‏كردند. او كه در زمان درگيرى‏اش با امام على(ع)، توانست كوتاهى‏هاى خود را در يارى رساندن به عثمان در فتنه منجر به قتل او، پنهان كرده؛ بلكه براى شاميان خود را تنها منتقم خون عثمان به حساب آورده، بديهى است كه در اين زمان -كه هيچ قدرتى در مقابل او وجود ندارد- به راحتى مى‏تواند در صورت عدم پايبندى امام حسين(ع) به صلح‏نامه، او را در سرتاسر مملكت اسلامى به عنوان عنصرى سست پيمان، خارجى و ناقض عهد معرّفى كند و افكار عمومى جامعه را عليه امام(ع) شكل دهد. در اين ميان آنچه به گوش جامعه نخواهد رسيد، فريادهاى امام(ع) و ياران او است كه تلاش ناموفّقى در معرفى معاويه به عنوان اولين طرف ناقض عهد دارند. T}دو. موقعيت معاويه‏{T شخصيت معاويه در نزد مردمان آن زمان و به ويژه شاميان، به گونه‏اى مثبت تلقى مى‏شد كه همين امر قيام عليه او را مشكل مى‏ساخت؛ زيرا آنان او را به عنوان صحابى پيامبر اكرم(ص)، كاتب وحى و برادر همسر پيامبر(ص) مى‏شناختند و به نظر آنان، معاويه نقش فراوانى در رواج اسلام در منطقه شامات و به ويژه دمشق داشته است. همچنين تجربه حكومت‏دارى او و افزونى سنّش بر امام حسن(ع) و امام حسين(ع)، دو عامل ديگرى بود كه خود در نامه‏هايش به امام حسن(ع) به عنوان عواملى براى اثبات بيشتر شايستگى‏اش مطرح مى‏كردV}مقاتل الطالبيين، ص 40: «... و لكن قد علمت انى اطول منك ولاية و اقدم منك لهذه الامّة تجربة و اكبر منك سنّاً ... فادخل فى طاعتى».{V و طبيعتاً مى‏توانست در مقابله با امام حسين(ع)، مانور بيشترى روى آنها بدهد. T}سه. سياست‏مدارى معاويه‏{T پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاويه از هر فرصتى براى ضربه زدن به بنى هاشم -به ويژه خاندان علوى- استفاه مى‏كرد و در اين راه حتى تا مسموم كردن و به شهادت رساندن امام حسن(ع) پيش رفت؛V}الارشاد، ص 357.{V اما در ظاهر چنين وانمود مى‏كرد كه به بهترين وجه ممكن، با اين خاندان - به ويژه شخص امام حسين(ع) - مدارا مى‏كند و حرمت آنان را پاس مى‏دارد. در اين راستا مى‏توانيم ارسال هداياى فراوان ماهانه و سالانه از سوى معاويه براى شخصيت‏هايى چون امام حسن(ع)، امام حسين(ع) و عبداللَّه بن جعفر را شاهد بياوريم. آنان با توجّه به اينكه خود را در بيت المال ذى حق مى‏دانستند و نيز به جهت آنكه موارد مصرف مناسبى براى خرج آن سراغ داشتند، اين هدايا را مى‏پذيرفتند.V}موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 209 و 210.{V اين مدارا تا آنجا بود كه در آستانه مرگ به فرزندش يزيد، سفارش امام(ع) را نموده و ضمن پيش‏بينى قيام او، از يزيد خواست كه او را به قتل نرساند.V}الاخبار الطوال، ص 227؛ تجارب الامم، ج 2، ص 39.{V علّت در پيش گرفتن اين سياست روشن بود؛ زيرا معاويه با انعقاد صلح با امام حسن(ع)، حكومت خود را از بحران مشروعيت نجات داد و در بين مردم به عنوان خليفه مشروع، خود را معرفى كرده و نمى‏خواست با آغشته كردن دست خود به خون امام(ع)، در جامعه اسلامى چهره‏اى منفور از خود به جا گذارد. بر عكس سعى داشت تا با هر چه نزديك‏تر نشان دادن خود به اين خاندان، چهره‏اى وجيه براى خود فراهم آورد. علاوه بر آنكه به خيال خود با اين سياست، آنان را وامدار خود كرده و از هر اقدام احتمالى آنان پيشگيرى مى‏كند؛ چنان‏كه در يكى از بخشش‏هاى كلان خود به امام حسن(ع) و امام حسين(ع)، در مقام منّت‏گذارى بر آن دو گفت: اين اموال را بگيريد و بدانيد كه من پسر هند هستم و به خداوند سوگند كه هيچ‏كس قبل از من به شما چنين هدايايى نداده و بعد از من نيز چنين نخواهد شد». امام حسين(ع) براى آنكه نشان دهد كه اين بخشش‏ها نمى‏تواند قابل منّت‏گذارى باشد، در جواب فرمود: «به خداوند سوگند كه نه قبل از تو و نه بعد از تو هيچ‏كس نمى‏تواند چنين بخششى را به دو مردى داشته باشد كه با شرافت‏تر و با فضيلت‏تر از ما دو برادر باشد».V}تاريخ ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 7، ح 5.{V همچنين از سوى ديگر معاويه مى‏دانست كه در پيش گرفتن سياست خشونت، نتيجه عكس خواهد داد؛ زيرا توجه مردم را به اين خاندان بيشتر جلب خواهد كرد و در دراز مدّت موجبات نفرت آنها از حكومت معاويه را فراهم خواهد آورد و به طور طبيعى ياورانى را به دور اين شخصيت‏ها جمع خواهد كرد. مهم‏تر اينكه معاويه در آن زمان، از ناحيه امام حسين(ع) - با توجه به شرايط زمانه - احتمال خطر جدّى نمى‏ديد و سعى داشت تا با در پيش گرفتن اين سياست، ريشه‏هاى خطر را براى دراز مدت بخشكاند. در نقطه مقابل امام حسين(ع) از هر فرصتى براى زير سؤال بردن حكومت معاويه، بهره مى‏گرفت. نمونه آشكار آن نگاشتن نامه به معاويه و يادآور شدن جنايات و بدعت‏هاى اوV}بحارالانوار، ج 44، ص 212.{V و نيز مقابله شديد با ولايت عهدى يزيد بود.V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 186. {Vالبته امام(ع) خود به خوبى مى‏دانست كه در صورت قيام عليه معاويه -به ويژه با توجه به اين سياست‏هاى معاويه- افكار عمومى او را يارى نكرده و با توجه به ابزارهاى تبليغاتى حكومت، حق را به معاويه خواهند داد. T}چهار. شرايط زمانه‏{T هرچند عدّه‏اى از كوفيان بلافاصله پس از شهادت امام حسن(ع)، به امام حسين(ع) نامه نگاشته و ضمن عرض تسليت به او، خود را منتظر فرمان امام(ع) معرفى كردند؛V}تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228.{V اما آن حضرت مى‏دانست كه با توجّه به عواملى همچون ثبات و استحكام قدرت مركزى در شام، تسلّط كامل باند اموى بر شهر كوفه، سابقه عملكرد سوء كوفيان در برخورد با امام على(ع) و امام حسن(ع)، چهره به ظاهر وجيه معاويه در بيشتر نقاط مملكت اسلامى و ... در صورت قيام احتمال موفقيت در حدّ نزديك صفر خواهد بود و چنين قيامى به جز هدر دادن نيروهاى اندك، معرفى شدن به عنوان ياغى و خروج كننده بر حكومت به ظاهر اسلامى و شكست و كشته شدن خود نتيجه‏اى در بر نخواهد داشت. در حالى‏كه در هنگام قيام عليه حكومت يزيد، شرايط زمانه كاملاً بر عكس اين شرايط بود.
کد سوال : 359
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا توسّل به پيامبر و امامان(ع) و حاجت خواستن از آنان، مؤثر دانستن غير خدا و شرك نيست؟
پاسخ : پاسخ اين سؤال در ضمن چند نكته روشن مى‏شود: T}يك. اقسام شرك‏{T همچنان كه توحيد اقسامى دارد، در برابر آن شرك نيز داراى اقسامى است؛ از جمله: T}1-1. شرك ذاتى؛{T يعنى، اعتقاد به دو، سه يا چند خدا. اما توحيد ذاتى؛ يعنى، اعتقاد به يگانگى ذات خداوند. T}1-2. شرك صفاتى؛{T يعنى، اعتقاد به اينكه صفات خداوند زايد بر ذات او است. اما توحيد صفاتى؛ يعنى، اعتقاد به اينكه صفات خدا عين ذات او است. T}1-3. شرك افعالى؛{T يعنى، اعتقاد به آفريننده‏اى براى هستى غير از خداوند (شرك در خالقيت) و يا اعتقاد به موجودى كه در فاعليت و تأثيرگذارى، مستقل از اراده و قدرت خداوند باشد (شرك در ربوبيت). T}1-4. شرك در عبادت و پرستش؛{T يعنى، پرستش غير خدا، (مانند پرستش چوب، سنگ، ستاره و خورشيد). شناخت اين نوع شرك، متوقف بر روشن شدن مفهوم عبادت و پرستش است. T}دو. عبادت و پرستش‏{T «عبادت» نهايت ذلت و خضوع، در برابر كسى است كه اعتقاد به الوهيت او داشته باشيم و يا او را فاعل استقلالى و غير وابسته بدانيم. بنابراين عبادت دو ركن دارد: 1. نهايت ذلت و خضوع، 2. اعتقاد به الوهيت يا فاعليت استقلالى و نا وابسته. هرگاه يكى از اين دو ركن، نباشد، ديگر مفهوم عبادت و پرستش صدق نمى‏كند. خداوند خود به فرشتگان فرمان داده است، در مقابل آدم سجده كنند: «و ياد كن آن‏گاه كه فرشتگان را گفتيم: آدم را سجده كنيد». V}بقره (2)، آيه 34.{V و يا فرزندان را به نهايت خضوع و تذلل در برابر والدين دستور داده است: «و بال‏هاى ذلت و خوارى را از روى مهربانى براى آن دو [ پدر و مادر ]بگستران» V}اسراء (17)، آيه 24.{V. بديهى است، اين اعمال عبادت و پرستش غير خدا محسوب نمى‏شود؛ و گرنه خدا امر به آن نمى‏كرد. T}سه. توسّل و شرك‏{T در توسّل، گاهى حاجت خود را از خدا مى‏خواهيم و هنگام دعا او را به حق اوليايش قسم مى‏دهيم كه حاجت ما را برآورده سازد. اين روش را پيامبر اكرم(ص) تعليم فرمود و خود نيز بدان عمل مى‏كرد. V}كنزالعمال، ج 12، ص 148، ح 34425؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138. براى تفصيل بيشتر ر.ك: پرسش 19.{V در چنين روشى هيچ‏گونه احتمال شرك وجود ندارد. در نوع دوم توسّل، خداوند را حاجت دهنده مى‏دانيم و از اولياى الهى مى‏خواهيم بر آمدن حاجت ما را از درگاه الهى درخواست كنند. در خواست دعا، نه تنها مؤثر دانستن غير خدا نيست؛ بلكه اعتراف به اين مطلب است كه تنها حاجت دهنده و مؤثر در عالم هستى، او است. در نوع سوم توسّل به طور مستقيم حاجت خود را از اولياى الهى طلب مى‏كنيم و اين نيز شرك نيست؛ زيرا تأثيرگذارى آنها، به صورت غيراستقلالى و وابسته به اراده و قدرت الهى است. اسباب و واسطه‏هاى فيض همچنان كه در اصل وجود و بقاى خويش، وابسته و قائم به او هستند، در فاعليت و تأثيرگذارى نيز وابسته به اراده و قدرت خداوند مى‏باشند. بنابراين نه توحيد در ربوبيت به معناى انكار نقش اسباب است و نه اثبات نقش اسباب و واسطه‏هاى فيض، منافى با توحيد ربوبى است. از اين رو، تمسّك به آنها، منافاتى با توحيد ربوبى ندارد. بلى، اگر كسى اسباب و واسطه‏هاى فيض را، فاعل مستقل از اراده و قدرت خدا بداند و يا معتقد به مبدأ مؤثرى در عالم هستى باشد كه خدا آن را سبب و واسطه فيض قرار نداده، دچار شرك گشته است. بنابراين توسّل و حاجت خواستن از اولياى الهى، تمسّك به رابطه‏هاى فيض الهى و اسبابى است كه فاعل بودن آنان وابسته به قدرت و اراده خداوند است. در نتيجه اين حاجت خواستن، شرك در ربوبيت نيست؛ همچنان كه تمسّك به ساير اسباب (مثل پزشك و دارو)، شرك در ربوبيت نيست. از سوى ديگر، چون كسى آنان را «خدا» و «اللَّه» نمى‏داند؛ بلكه تمام افتخار اولياى الهى اين است كه بنده و مخلوق او هستند، شرك در الوهيت (شرك در ذات) هم نيست. با توجه به آنچه در تبيين مفهوم «عبادت» گذشت، شرك در عبادت و پرستش نيز نخواهد بود؛ چون عبادت، خضوع و خشوع همراه با اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت معبود است. بنابراين هيچ‏كدام از اقسام شرك، بر اين نوع از توسّل، صدق نمى‏كند. بر خلاف پرستش بت‏ها و شفاعت‏جويى مشركان كه خداوند درباره آنان مى‏فرمايد: A}«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»{A؛ V}يونس (10)، آيه 18.{V. آيه شريفه، مشركان را به دو جهت، مورد سرزنش و توبيخ قرار داده است: 1. عبادت و پرستش بت‏ها، 2. اعتقاد به وساطت بت‏ها. مشركان مكه، اعتقاد به الوهيت بت‏ها نداشتند و آنها را «اللَّه» نمى‏دانستند؛ زيرا مى‏گفتند: A}«هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»{A. اما دچار شرك در ربوبيت بودند؛ يعنى، بت‏ها را موجوداتى مى‏دانستند كه مستقل از اراده و قدرت خداوند، منشأ تأثير و جلب خير و دفع ضرراند. به همين جهت با قربانى كردن و خضوع و خشوع در برابر بت‏ها، در صدد جلب رضايت آنها بودند. در نتيجه عمل مشركان مكه از سه جهت مورد نكوهش است: 1. شرك در ربوبيت، 2. شرك در عبادت، 3.اعتقاد به ربوبيت و عبادت در برابر سنگ و چوبى كه با دست خود تراشيده بودند. تعبير A}«ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ»{A اشاره به شدّت پستى اين اعتقاد و عمل است. در حالى كه توسّل به اولياى الهى، اعتقاد به وساطت كسانى است كه خداوند به آنان چنين منزلتى داده است. ما اولياى الهى را نه «اللَّه» مى‏دانيم و نه اعتقاد به ربوبيت و فاعليت استقلالى آنان داريم؛ بلكه به نظر ما، هر گونه فاعليت و تأثيرگذارى اسباب و واسطه‏هاى فيض، وابسته به اذن، اراده و قدرت خداوند است.
کد سوال : 360
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا «يا على» و «يا حسين» گفتن هنگام انجام كارها و به طور كلى توسّل به اولياى الهى و درخواست حاجت از آنان ، مصداق خواندن غير خدا نيست كه به صراحت در قرآن كريم نهى شده است: A}«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»{A؟
پاسخ : مقصود از دعا و خواندن در آيه شريفه A}«أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»{A؛ V}جن (72)، آيه 18.{V هر نوع خواندن غير خدا نيست؛ بلكه آن خواندنى است كه عبادت و پرستش غيرخدا و مصداق شرك در عبادت است. در قرآن مواردى هست كه از عبادت و پرستش به «دعا و خواندن» تعبير شده است؛ از جمله: A}«ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ»{A؛ V}غافر (40)، آيه 60. {V«بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را، كسانى كه از عبادت من كبر مى‏ورزند، به زودى و با خوارى وارد دوزخ مى‏گردند». مقصود از خواندن در آيه A}«فَلا تَدْعُوا»{A، به قرينه A}«أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ»{A خواندن به نحو عبادت است كه اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت، يكى از اركان آن است. شاهد ديگر، كلمه «مع اللَّه» است كه نشان مى‏دهد مقصود از خواندن در آيه شريفه، خواندنى است كه در آن كسى هم‏رتبه، هم شأن و شريك خداوند قرار داده شده است؛ نه هر گونه خواندن و درخواست كمك از كسى. ذكر «يا على» و «يا حسين» و بردن نام اولياى الهى، كمك خواستن از آبرومندان درگاه الهى - به عنوان واسطه‏هاى فيض او - است؛ از اين رو به يكى از انواع توسّل برمى‏گردد و روشن شد كه اين نوع توسّل، صحيح است و شرك در ربوبيت يا عبادت نيست.