کد سوال : 291
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : فلسفه ولايت فقيه چيست؟
پاسخ : تبيين اين مسأله به تحليل دو نكته بر مىگردد:
1. چرا جامعه نيازمند زعامت و ولايت سياسى است؟
2. چرا در جامعه اسلامى اين زعامت سياسى، براى فقيه جامع شرايط قرار داده شده است؟
جامعه انسانى از آن جهت كه مشتمل بر افراد با منافع، علاقهها و سليقههاى متعارض و مختلف است، به طور ضرورى نياز به حكومت دارد. اجتماع انسانى -هر چند در حدّ بسيار مختصر نظير يك قبيله يا روستا، نيازمند نظام و رياست است. اصطكاك منافع، چالش ميان افراد و اخلال در نظم و امنيت، مقولاتى است كه وجود نهادى مقتدر و معتبر را جهت رسيدگى به اين امور و برقرارى نظم و امنيت ايجاب مىكند. بنابراين، جامعه بدون حكومت يا دولتى كه داراى اقتدار سياسى لازم و قدرت برنامهريزى، تصميمگيرى، اجرا و امر و نهى است، ناقص خواهد بود و دوام و بقاى خويش را از دست خواهد داد.
امام على(ع) در مقابل خوارج -كه شعار «لا حكم الاّ للّه» سر مىدادند و بر نفى وجود حكومت و امارت اصرار ورزيده، مدعى حكومت مستقيم خدا بر خويش بودند مىفرمود: H}«انّه لابد للناس من أمير برّ او فاجر يعمل فى إمرته المؤمن»{H؛ «به ناچار مردم نيازمند وجود حاكم هستند؛ خواه نيكوكار و خواه بدكردار تا در حكومت او مرد با ايمان، كار خويش كند».V}نهج البلاغه، خطبه 40.{V
سرّ نياز به ولايت سياسى در نقص و ضعف فرد انسانى نهفته نيست؛ بلكه در ضعف و نقص مجتمع انسانى است. بنابراين اگر جامعهاى از افرادى شايسته و حقشناس نيز فراهم آمده باشد، باز هم نيازمند حكومت و ولايت سياسى است؛ زيرا امورى وجود دارد كه مربوط به جمع مىشود و نياز به تصميمگيرى كلى و در سطح عمومى دارد و فرد -از آن جهت كه فرد است نمىتواند در اين موارد تصميمگيرنده باشد.
اختلاف نظامهاى سياسى در امورى نظير: شيوه توزيع قدرت، شرايط صاحبان قدرت، چگونگى احراز قدرت سياسى، نقش و جايگاه مردم در واگذارى قدرت سياسى و... است؛ و گرنه در اصل اينكه جامعه بشرى نيازمند ولايت و زعامت سياسى است، اتفاق نظر وجود دارد و تنها مخالف آن، آنارشيستها هستند كه نه عدد معتنابهىاند و نه دليل موجهى دارند.
اما اينكه در انديشه سياسى شيعه، زعامت سياسى در عصر غيبت به فقيه جامع شرايط واگذار شده، بدان جهت است كه رسالت و وظيفه حكومت، تطبيق امور مسلمانان با تعاليم شريعت است. هدف حكومت دينى، تنها برقرارى امنيت و رفاه به هر شكل و سامان نيست؛ بلكه بايد امور جامعه و روابط و مناسبات آن با احكام، اصول و ارزشهاى دينى مطابق باشد و اين مهم نيازمند آن است كه مدير جامعه اسلامى -در عين برخوردارى از توانايىهاى لازم در عرصه مديريت آشناترين مردم به حكم خداوند در اين موارد بوده و از فقاهت لازم در امور اجتماعى و سياسى برخوردار باشد. امام على(ع) مىفرمايد: H}«أيها الناس ان احق الناس بهذا الامر أقواهم عليه و أعلمهم بأمر الله فيه»{H؛ «اى مردم! سزاوارترين مردم به امارت و خلافت كسى است كه بدان تواناتر و در آن به فرمان خدا داناتر باشد».V}همان، خطبه 173.{V
پس جامعه اسلامى، نيازمند ولايت و زعامت سياسى است؛ همچنان كه هر جامعه ديگرى براى برطرف كردن بعضى از كمبودها و نواقص اجتماعى خويش و تأمين نظم و امنيت، محتاج آن است. اين زعامت سياسى به فقيه عادل توانا داده شده است؛ زيرا مديريت جامعه اسلامى -افزون بر توانايىهاى مديريتى به اسلامشناسى و فقهشناسى نيز نيازمند است.V}براى آگاهى بيشتر ر.ك: جوان آراسته، حسين، مبانى حكومت اسلامى.{V
کد سوال : 292
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : از نظر عقلى وجود ولايت فقيه چه لزومى دارد؟
پاسخ : در اين رابطه ادله عقلى متعددى وجود دارد. يكى از مباحث مهم «فلسفه سياست»، همين است كه زمامدار يا رهبران و كارگزاران حكومت در يك جامعه، چه كسانى و با چه خصوصياتى بايد باشند؟ در پاسخ به اين سؤال دو فرض قابل تصور است:
1. هيچ معيار و ويژگى خاصى لازم نيست.
2. وجود يك سرى ويژگىها و خصوصيات لازم است.
بطلان فرض اول كاملاً روشن است؛ روش عقلى اين است كه براى ابتدايىترين سطوح مديريت در جامعه، در جست و جوى افراد ذىصلاح با ويژگىهاى خاصى بود؛ چه رسد به مديريت كلان اجتماعى كه سرنوشت يك ملت را در ابعاد گوناگون رقم مىزند. بنابراين فرض دوم تعيّن مىيابد.
در فرض دوم يك سرى ضوابط و ويژگىهاى عام هست كه هر عقل سليمى وجود آنها را بايسته و لازم مىداند؛ از قبيل: دانش و بينش سياسى و اجتماعى، تدبير و قدرت مديريت.
اما آيا اين مقدار براى رهبرى يك جامعه كافى است؟ افزون بر آن، دانش و بينش و تدبير بر اساس چه اصول و هنجارهايى مورد نظر است؟ جواب اين سؤال در گرو درك اهداف تشكيل يك حكومت و خاستگاه و پايگاه ارزشى و مكتبى آن است. از همين جاست كه انديشههاى سياسى مختلفى بروز نموده و پاسخهاى متفاوتى در پاسخ به پرسشهاى فوق ارائه مىشود كه نظامهاى سياسى خاصى، مبتنى بر آن انديشهها پيشنهاد مىگردد. شايان توجه است كه حكومت اسلامى، نظامى مبتنى بر احكام و ارزشهاى الهى است و در آن: جست و جوى سعادت دنيا و آخرت انسانها ملاحظه شده است. راه تأمين اين هدف نيز در احكام و ارزشهاى الهى، مشخص شده است.
T}شرايط رهبرى{T
كسى كه در رأس چنين حكومتى قرار مىگيرد -علاوه بر دارا بودن شرايط عام لازم براى رهبرى يك جامعه بايد از دو ويژگى ديگر نيز برخوردار باشد:
1. شناخت دقيق نظام حقوقى و احكام و هنجارهاى الهى و توان كشف و استنباط آنها از منابع و مصادر اصلى در برخورد با مسائل گوناگون (فقاهت)؛
2. تعهد والتزام و پاىبندى به احكام الهى (عدالت) و دورى از اوصاف رذيله و اجتناب از دنياپرستى و هواخواهى (تقوا).
از حضرت اباعبدالله(ع) نقل شده است: H}«... مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه»{H؛V}ابى محمد الحسن بن على بن الحسين بن شعبه الحرانى، تحفالعقول، ص 242.{V يعنى، جريان امور و احكام بايد به دست عالمان ربانى باشد كه نسبت به احكام و حلال و حرام الهى پايبند و وفاداراند.
از اين رو قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، در اصل يكصد و نهم شرايط رهبر را چنين معرفى مىكند:
1. صلاحيت علمى لازم براى افتا در ابواب مختلف فقه؛
2. عدالت و تقواى لازم براى رهبرى امت اسلام؛
3. بينش صحيح سياسى و اجتماعى، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافى براى رهبرى.
بنابراين لزوم عقلى ولايت فقيه با كشف ماهيت حكومت دينى و اهداف و كارويژههاى آن روشن مىشود. و به خوبى آشكار مىشود كه عقل برهانى نه تنها با ولايت فقيه سازگارى دارد كه خود از دلايل آن است و دلايل عقلى متعددى بر اثبات آن اقامه شده است؛ از آن جمله اصل تنزل تدريجى و حاكميت اصلح است.
T}اصل تنزل تدريجى{T
اين دليل از مقدمات ذيل تشكيل شده است:
1. براى تأمين نيازمندىهاى اجتماعى و جلوگيرى از هرج و مرج، فساد و اختلال نظام، وجود حكومت در جامعه امرى ضرورى است.
2. ولايت بر اموال، اعراض و نفوس مردم، از شئون ربوبيت الهى است و فقط با نصب و اذن خداى متعال مشروعيت مىيابد.
3. خداوند اين حق قانونى را به پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) داده است.
4. احكام اسلام جاودان است و بايد در همه زمانها و مكانها اجرا گردد.
5. حكومت مطلوب در اسلام، حكومتى است كه معصوم(ع) در رأس آن باشد.
6. در زمانى كه مردم از وجود رهبر معصوم محروماند، يا بايد خداى متعال از اجراى احكام اجتماعى اسلام صرفنظر كرده باشد، يا اجازه اجراى آن را به كسى كه اصلح از ديگران است، داده باشد تا ترجيح بلا مرجح و نقض غرض و خلاف حكمت لازم نيايد.
با توجه به باطل بودن فرض اول، فرض دوم ثابت مىشود؛ يعنى، با توجه به ابدى بودن احكام اسلامى، از راه عقل كشف مىكنيم كه چنين اذن و اجازهاى از طرف خداى متعال و اولياى معصوم(ع) صادر شده است؛ حتى اگر بيان نقلى روشنى در اين خصوص به ما نرسيده باشد.
از اين رو اگر فراهم آوردن مصلحت لازم در حد مطلوب ميسر نشد، بايد نزديكترين مرتبه به حد مطلوب را تأمين كرد. هنگامى كه مردم از مواهب حكومت معصوم(ع) محروم باشند، بايد به دنبال نزديكترين و شبيهترين حكومت به حكومت امام معصوم(ع) باشند.
كسى كه بيش از ساير مردم واجد اين شرايطى مىباشد، فقيه عادل زمانشناس و قادر به مديريت كلان اجتماعى است. بنابراين او بايد رهبرى جامعه را عهدهدار شود و حكومت را به سوى اهداف مطلوب سوق دهد.
کد سوال : 293
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : در روايات آمده است كه «عقل حجت باطنى است»؛ بنابراين با وجود اين حجت باطنى، ديگر ولايت فقيه لغو و بيهوده است؛ چرا كه با وجود عقل ديگر انسان نياز به چيزى ندارد؟
پاسخ : در اين باره توجه به چند نكته ضرورى است:
يكم. روايت عمدهاى كه سخن از حجت ظاهر و باطن دارد، وصيت حضرت امام موسى بن جعفر(ع) به «هشام بن حكم» است. اين روايت در كتاب بحارالانوارV}ج 78، ص 300، باب 25، ح 1 و نيز: ج 1، ص 137، باب 4، ح 30.{V، از كتاب تحف العقول نقل گرديده است. حديث فوق، بسيار طولانى و داراى حكمتها و اندرزهاى فراوانى است. در قسمتى از آن آمده است: H}«... ياهشام! ان لله على الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه؛ فاما الظاهره فالرسول و الانبياء و الائمه و اما الباطنه فالعقول...»{H؛ «... اى هشام! همانا خداوند دو گونه حجت بر انسانها قرار داده است: يكى حجت ظاهر و ديگرى حجت باطن. حجتِ آشكار همان رسول و انبيا و ائمه هستند. حجت نهان، عقول است...».
گفتنى است كه نه در اين روايت و نه در هيچ حديث ديگرى، عقل و حجت درونى، مكفى از امور ديگر يا برتر از حجت آشكار و بيرونى (انبيا و ائمه(ع)) قلمداد نشده است؛ بلكه اگر عقل برتر و يا مكفى از هدايتهاى وحيانى و حاملان آن بود و باوجود آن انسان حاجت به چيز ديگرى نداشت، فرستادن رسولان و انزال كتابهاى آسمانى لغو مىنمود و انجام آن بر خداوند حكيم، قبيح و محال شمرده مىشد.
يكى از فلسفههاى اساسى بعثت پيامبران، اين است كه نارسايىهاى عقل را جبران كنند و آنجا كه شاهباز انديشه قدرت پرواز ندارد، از طريق وحى انسانها را هدايت كنند و آنچه را براى عقل دركپذير نيست، به بشر بنمايانند و او را از ضلالت و گمراهى نجات بخشند. بنابراين اساساً فروغ هدايت پيامبران بسى فراختر و فراتر از جلوه تابش عقل است.
دوّم. مفاد اين روايت آن است كه: خداوند بر مردم دو حجت دارد؛ يعنى، خداوند بر اساس دو نعمتى كه به انسانها داده است، بر آنان احتجاج مىكند و از آنها حساب مىكشد. بنابراين هر انسانى در پيشگاه الهى بر اساس حجتهاى الهى محاكمه مىشود و اين حجتها دو دستهاند:
T}1. حجت بيرونى{T
خداوند بر اساس آنچه به وسيله انبيا و ائمه فرستاده است و آنان به مردم ابلاغ و تبليغ كردهاند، سؤال خواهد كرد. از جمله آنها مسأله «ولايت و حكومت» و يا «حجيت فتوا و حكم مجتهد اعلم در عصر غيبت» است؛ چرا كه فقيه عادل بر حسب روايات متعدد، جانشين پيامبر(ص) و ائمه(ع) است. در روايتى از پيامبر اكرم(ص) آمده است: H}«اللهم ارحم خلفائى! قيل: يا رسول الله! و من خلفاؤك؟ قال: الذين يأتون من بعدى يروون عنى حديثى و سنتى»{H؛V}وسائل الشيعه، ج 18، باب 8، ح 50.{V «خدايا! جانشينان مرا مشمول رحمت خود قرار ده! پرسيده شد: جانشينان شما كيانند؟ فرمودند: آنان كه پس از من مىآيند، سخنان و سنت مرا باز مىگويند».
در روايت ديگر از آن حضرت آمده است: H}«الفقهاء امناء الرسل»{H؛V}اصول كافى، ج 1، ص 46.{V «فقيهان امين پيامبرانند...».
T}2. حجت درونى{T
در مواردى كه شخصى نسبت به حكم شرع، جاهل بوده و در جهالت مقصر نبوده و امكان دسترسى به حجت خارجى را نداشته است؛ و يا از مسائلى است كه شارع درباره آن حكم نداده است؛ چنانچه عملش منطبق با عقل و فطرت باشد، حجت باطنى قابل قبول است؛ وگرنه مستحق مؤاخذه و عقوبت مىباشد. بنابراين وجود حجت درونى، نافى حجت خارجى نيست و هر دو يار و همراه يكديگرند.
T}سوم. مراتب عقل{T
عقل و خرد مراتب و درجات متفاوتى دارد. در يك تقسيمبندى مىتوان عقل را به دو قسم تقسيم كرد:
T}1. خردورزيده و متخصص{T
چنين خردى با آموزش و استمداد از منابع مختلف معرفتى -چون دين، شهود، برهان و تجربه ورزيدگى يافته و توان كارشناسى دقيق و عالمانه در يك يا چند حوزه يافته است.
T}2. خرد ناورزيده{T
چنين عقلى در مراحل بدوى خود باقى مانده و رشد و بالندگى قابل توجهى نيافته است. به حكم عقل و شرع خرد ناورزيده، بايد از خرد ورزيده تبعيت كند. رجوع به متخصص و تبعيت از فقيه در حقيقت تبعيت از عقل است اما عقل ورزيده.
T}چهارم. نياز جامعه بشرى{T
ولايت و حكومت از لوازم همه جوامع بشرى است و وجود عقل و خرد و فرزانگى در افراد، آنان را بىنياز از آن نمىكند.
کد سوال : 294
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : ولى فقيه اول بايد دليل و مدرك ارائه كند و بعد فتوا و دستور؛ و هر شخصى بايد بر اساس عقل خود تصميم بگيرد وگرنه بر خلاف احاديثى است كه عقل را حجت باطنى مىداند!؟
پاسخ : ابتدا بايد توجه داشت كه عقل داراى مراتب و تقسيماتى به اعتبارات مختلف است؛ از قبيل:
T}يك. عقل بَدْوى{T
مراد از عقل بَدْوى، برخورد ابتدايى عقل با يك مسأله است. چنين عقلى خطاهاى بسيارى دارد و گاهى بر خلاف احكام صريح دين حكم مىراند. با كمال تأسف افرادى با اتكا به چنين عقلى، در مسائل دينى حكم مىرانند و عقل خويش را بر حكم دينى، ترجيح داده و آن را ضد عقل مىخوانند. اين رويكرد بسيار خطرناك و زمينهساز آسيبهاى بزرگى مىباشد.
T}دو. عقل مستقر{T
مقصود از عقل مستقر، داورى خِردَ پس از ژرفكاوىهاى دقيق و همه جانبه با استفاده از ابزارهاى لازم و به كارگيرى روش منطقى تحقيق است. اين رويكرد غالباً بدون تخصّص در دايره موضوعى كه انسان بر آن داورى مىكند، امكان ندارد. به عنوان مثال مجتهد يا ولى فقيه -كه در افتا از عقل و خِردَ خويش بهره مىبَرَد هرگز بدون تخصص در چهارده علم اسلامى معهود در حوزههاى علميه؛ يعنى، بدون تسلط بر منابع و بدون مهارت در روش شناسى فهم و استنباط از نصوص و منابع دينى، قادر به فتوا دادن نيست.
T}سه. عقل ظنى{T
عقل ظنى داورىِ نامُبَرهَن و غير قطعى خِرَد است. اين گونه داورىها در ميان افراد ناورزيده و غير متخصص، بسيار رايج و معمول است و در بسيارى از موارد بدون آنكه بر اساس براهين و حجتهاى قاطع به داورى برخيزند؛ نسنجيده و با اندك توجهى، حكم مىرانند. اين نوع داورى ارتباط وثيقى با همان «عقل بَدوى» و نامستقر دارد.
T}چهار. عقل قطعى{T
منظور از آن حكم قطعى و خللناپذير خِرَد است و آن نيز چند قسم مىباشد؛ از جمله:
T}1. عقل قطعى بديهى{T؛
يعنى، احكامى كه ذهن صرفاً با تصور صحيح موضوع و محمول، بدون نياز به تأمل و تحقيق صادر مىكند؛ مثل آنكه «اجتماع و ارتفاع نقيضين محال است».
T}2. عقل قطعى نظرى{T؛
يعنى، امورى كه عقل بدون بررسى و يافتن مبانى و مقدمات قطعى پيشين و چينش منطقى آنها، قادر به صدور حكم قطعى نيست؛ مثل حكم عقل به «حدوث جهان» كه بدون استناد به مبانى نظرى قطعى ممكن نيست.
اكنون اين سؤال پديد مىآيد كه منظور از اين كه «ولى فقيه بايد اول دليل ارائه كند و بعد فتوا و نيز شخص بايد خودش و بر اساس عقل خود تصميم بگيرد، نه فتواى فقيه؛ و گرنه بر خلاف احاديث ياد شده عمل كرده است» چيست؟
در اين صورت چند فرض متصور است:
الف. اگر رأى ولى فقيه بر خلاف عقل قطعى بديهى باشد، چه مدركى ارائه كند و چه نكند، قابل عمل نيست.
ب. اگر سخن ولى فقيه برخلاف عقل بدوى و ظن نامعتبر باشد، در اين صورت رأى او بايد تبعيت شود؛ زيرا او براساس حجت شرعى سخن مىگويد و نمىتوان با اتكا به عقل ظنى و غير حجت، با سخن او مخالفت كرد.
ج. اگر سخن ولى فقيه بر خلاف عقل مستقر و عقل نظرى باشد، در اين جا نيز مسأله صورتهاى مختلفى دارد:
1. اگر او به استناد ادله و با پويش روشها و مستندهاى ويژه استنباط حكم و بررسىهاى كارشناختى، نسبت به موضوعى سخنى بگويد و در عين حال ديگرى آن را مخالف عقل و انديشه خود بپندارد.
اگر آن شخص، متخصص و كارشناس در استنباط حكم شرعى نباشد، حق مخالفت ندارد؛ زيرا او هر اندازه در مسأله بينديشد -با توجه به عدم تخصص و عدم آشنايى دقيق با نصوص دينى و چگونگى دلالت و حجيت آنها و عدم آشنايى با روششناسى كشف احكام نمىتواند مسأله را به خوبى هضم و فهم نمايد و به ژرفاى آن راه يابد. اين مسأله هم امرى عقلايى در تمام امور زندگى بشر است، و هم عقل و شرع حكم مىراند كه غير متخصص به ناچار بايد از عالِم و متخصص پيروى كند.
پس كنار زدن خرد ناورزيده و عقل خام در اينجا و پذيرش قول عالم و متخصص؛ در واقع به معناى تسليم شدن عقل ناورزيده در برابر عقل و خرد ورزيده، مضبوط، عالمانه و روشمند است و نبايد آن را مخالف با روايت ذكر شده، برشمرد؛ بلكه عين عمل به آنها است و تخلف از آن به معناى تخلف عقل فروتر از خرد فراتر است.
2. اگر شخص مخالف، مجتهد و متخصص در تشخيص احكام الهى است و با خردورزى عالمانه و تحقيق و ژرف انديشى، ديدگاهى مغاير با نظر ولى فقيه اختيار نموده است؛ در اين صورت مسأله دو صورت دارد:
1-2. اگر در غير احكام حكومتى است؛ مجتهد مخالف بايد بر اساس نظر خود عمل كند. پس اگر رأى و استنباط او عين صواب بود، دو پاداش دارد؛ زيرا هم سعى كرده و هم به حكم واقعى دست يافته است و اگر برخطا بود، يك پاداش مىبرد.
2-2. اگر ديدگاه او مغاير حكم حكومتى ولى فقيه بود، در اين صورت بايد از حكم ولى امر تبعيت كند؛ زيرا مسائل اجتماعى، سياسى و حكومتى، نيازمند وحدت رويه است و نمىشود هر كسى ديدگاه خود را ملاك قرار داده و بر اساس آن عمل كند. به عنوان مثال اگر جنگ پيش آمد و ولى فقيه اعلان جنگ داد، نمىتوان با اتكاى به مخالفت نظرى، به مخالفت عملى پرداخت و جامعه را گرفتار تشتّت و سستى نمود. اين حقيقتى است كه هم عقل و حكمت عملى بر آن حكم مىراند و هم شرع و دين، و هم در تمام جهان سيره عقلايى چنين است.
T}لزوم ارائه مدرك{T
درباره اينكه ولى فقيه نخست بايد شواهد و مدرك ارائه دهد، گفتنى است كه همواره ولى فقيه بايد ادله و شواهد را بررسى كند و چه بسا در مسائلى با كارشناسان و متخصصان مشورت نموده و سپس تصميم بگيرد و فتوا يا حكم صادر نمايد. اما اينكه لزوماً در هر مسألهاى اول مدارك را ارائه كند، به چند دليل غير قابل قبول است:
يكم. هيچ دليل عقلى و شرعى بر چنين لزومى -آن هم به طور عام وجود ندارد.
دوّم. شيوه عقلايى در طول تاريخ و در ميان تمام ملل، اين نبوده و نيست كه در همه امورى كه يك متخصص و يا مقام معتبرى حكمى صادر كند، از او در ابتدا دليل بخواهند؛ بلكه اين تصميم اصلاً شدنى نيست.
سوّم. در برخى از موارد، مصالح جامعه اقتضا مىكند علل يك حكم در سطح عمومى مخفى بماند.
چهارم. به فرض ولى فقيه بخواهد در هر مسألهاى ابتدا ادله و مستندات حكم يا فتواى خود را ارائه دهد، اين سؤال پيش مىآيد كه اين ادله را بايد به چه كسى ارائه كند؟ اگر مقصود ارائه كردن به عموم مردم است، بسيارى از اين مستندات براى عموم قابل فهم نيست؛ ولى در بعضى موارد خوب و مناسب است. اما اگر براى كارشناسان و متخصصان است، در مواردى، چنين چيزى انجام مىشود؛ ولى كليت ندارد و نمىتوان به آن جنبه دستورى عام و هميشگى داد.
کد سوال : 295
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : آيا ولايت فقيه، يك مسأله كلامى است يا مسأله فقهى و تقليدى؟
پاسخ : ولايت فقيه داراى جنبههاى مختلف است: از جهتى مسألهاى كلامى و از جنبه ديگر جزء فقه است:
يكم. مسائل علم كلام از دو ويژگى برخوردار است:
1. مربوط به خدا و افعال و صفات او مىشود.
2. دفاع از دين در برابر شبهات به شمار مىآيد.
مسأله ولايت فقيه هر دو ويژگى را دارا است: از يك طرف مربوط به فعل خداوند است و آن اينكه آيا خدا همانگونه كه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص)، جانشينى در امر حكومت نصب كرده، در زمان غيبت امام معصوم(ع) نيز جانشينى برگزيده است؟ از طرف ديگر مسأله ولايت فقيه، مورد شبهات كلامى فراوانى است؛ مانند اينكه آيا حكومت فقيه در عصر حاضر مىتواند كارا باشد؟ آيا ولايت فقيه با آزادى سازگار است و... كه پاسخ به آن از وظايف علم كلام است.
دوم. هر آنچه به رفتار انسان و وظيفه عملى او ارتباط پيدا مىكند، جزء فقه است و مسأله ولايت فقيه، داراى اين ويژگى نيز مىباشد. مانند اينكه آيا تصدّى ولايت بر فقيه واجب است؟ حيطه وظايف او چيست؟ وظيفه مردم در برابر ولايت او چيست؟
پس ولايت فقيه از جهتى كلامى است و از جنبه ديگر فقهى. هر مسأله كلامى كه به رفتار انسان مرتبط است، چنين مىباشد؛ مانند مسأله امامت معصوم كه از يك جهت كلامى و از جهت ديگر فقهى است. جهت كلامى آن قبلاً ذكر شد و جهت فقهى آن، مانند اينكه حكم بغات (كسانى كه عليه امام به مبارزه مسلحانه برخيزند) چيست؟ وظيفه متقابل امام و مردم چيست؟ و....
مسأله ولايت فقيه از اين نظر كه يك بحث فقهى نيز به شمار مىرود، فقها در نوشتهها و مباحث فقهى خود از آن بحث كردهاند. شكى نيست كه در مسائل مربوط به فقه (يا همان فروع دين)، تقليد نه تنها جايز؛ بلكه نسبت به بسيارى از افراد لازم است.V}براىمطالعه بيشتر ر.ك:
الف. جوادى آملى، عبدالله، ولايت فقيه (ولايت فقاهت و عدالت)، ص 143 و 144 و صص351 - 359.
ب. مصباح يزدى، محمدتقى، نگاهى گذرا به نظريه ولايت فقيه، ص 79 به بعد.
پ. همان، پرسشها و پاسخها، ج 1.{V
کد سوال : 296
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : كسى كه اشتباه مىكند و معصوم نيست، چگونه مىتواند ولايت داشته باشد؟
پاسخ : ولايت مراتبى دارد و بسيارى از مراتب آن هيچ ارتباطى با عصمت ندارد؛ مثل ولايت پدر بر فرزند، شوهر بر زن، قيّم بر صغير و... .
قرآن مجيد مواردى از ولايت را ذكر مىكند كه لزوماً مشروط به عصمت نيست؛ مثلاً مىفرمايد: A}(وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ){A؛V}توبه (9)، آيه 71. {V«برخى از مؤمنان بر ديگرى ولايت دارند» يا A}(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ){A؛V}انفال (8)، آيه 72.{V «همانا كسانى كه ايمان آورده و هجرت كردند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه آنان را پناه داده و يارى كردند، برخى بر بعضى ديگر ولايت دارند».
از سوى ديگر يكى از اقسام ولايت «زعامت و رهبرى سياسى» است. اكنون اين سؤال پديد مىآيد كه آيا اين مرتبه از ولايت، عصمت مىخواهد؟ پاسخ آن است كه وجود عصمت براى رهبر و پيشواى سياسى، بسيار خوب و مفيد است و با وجود شخص معصوم، هيچ فرد ديگرى، حق حكمرانى و ولايت ندارد. حال اگر شخص معصوم وجود نداشت و يا در غيبت به سر مىبرد، چه بايد كرد؟ آيا امت اسلامى بايد بدون رهبر باشد؟ يا بايد به رهبرى و ولايت طاغوت تن دهند؟ و يا بايد بهترين كسى كه از نظر علم، زهد، تقوا و مديريت سياسى، كمترين فاصله را با معصوم دارد، به رهبرى برگزينند؟
در واقع با وجود معصوم، بايد خود او رهبرى كند و در عصر غيبت به نيابت از امام زمان(عج)، ولى فقيه رهبرى و زمام امور جامعه را به دست گيرد تا امت گرفتار هرج و مرج و آنارشيسم و يا ناچار به پيروى از طاغوت نشود. اين مسأله هم از نظر عقلى پذيرفته شده و مورد تأييد است و هم نصوص دينى بر آن صحّه مىگذارد.
ناگفته نماند خطا دوگونه است:
يكم. خطاهاى فاحش و روشنى كه حداقل براى عموم كارشناسان مسائل دينى، سياسى و اجتماعى، بطلان آن روشن است. كسى كه مرتكب چنين خطاهايى بشود، داراى شايستگى رهبرى نيست و ولايت ندارد.
دوّم. خطاهاى پيچيده و كارشناختى كه در ميان كارشناسان نيز چندان روشن نيست و معمولاً مورد اختلاف آرا و نظرات است. در اين صورت نمىتوان با قاطعيت حكم كرد كه نظر كدام يك صحيح است؛ زيرا هر كس بر اساس مبانى پذيرفته شده خود، حكم مىراند. اين گونه موارد در مسائل اجتماعى و سياسى زياد به چشم مىخورد و ولى فقيه هم يكى از آراى متفاوت را بر مىگزيند. از طرف ديگر در چنين مواردى، چارهاى جز اين نيست كه يك رأى ملاك عمل قرار گيرد؛ زيرا كنش اجتماعى و سياسى نيازمند وحدت رويه است و در غير اين صورت جامعه دچار هرج و مرج مىشود. ضمن آنكه از نظر فكرى، راه تحليل و نقد و بررسى سالم براى همگان باز است؛ اما نظم و انضباط اجتماعى مستلزم وحدت رويه و عمل است؛ همچنان كه در تمام نظامهاى سياسى اين گونه عمل مىشود و از آن گريزى نيست.
بنابراين در فرض فقدان معصوم يا غيبت او، هيچ راهى براى به صفر رساندن خطا وجود ندارد. از طرفى نمىتوان به آنارشيسم و هرج و مرج تن داد و لاجرم بايد يك رأى مورد تبعيت قرار گيرد.
گفتنى است امامان(ع) مرجعيت كامل دينى را در تمام ابعاد دارند و حجت واقعى خداوند مىباشند. لازمه چنين چيزى مسلماً عصمت است؛ در حالى كه مجتهد و ولىفقيه حجت ظاهرى است و لازمه آن عصمت نيست، بلكه عدالت و فقاهت است كه نزديكترين مرتبه ممكن به عصمت مىباشد.
کد سوال : 297
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : چرا قبل از انقلاب ولى فقيه به عنوان يك اصل مطرح نبود؛ در حالى كه اكنون آن را به عنوان يك اصل بعد از غيبت مىدانيم؟
پاسخ : هر چند نظريهپردازى اساسى و مدوّن در مورد اصل ولايت فقيه و نيز تحقق عملى آن به شكل گسترده و فراگير در قالب جمهورى اسلامى ايران، به چند قرن اخير -خصوصاً زمان انقلاب اسلامى باز مىگردد؛ اما بررسىهاى اسلامى و تاريخى به روشنى بيانگر اين واقعيت است كه اصل ولايت فقيه -چه از لحاظ نظرى و چه از لحاظ عملى داراى پيشينه تاريخى زيادى، حتى در دوران پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) مىباشد و فقهاى بيشمارى در حد مقتضيات زمان و مكان، اقدام به اعمال ولايت خويش كردهاند.
پيشينه نظرى ولايت فقيه را مىتوان در منابع مختلف بررسى كرد:
T}يك. ولايت فقيه در قرآن{T
اگر چه كلمه ولايت فقيه -كه يك اصطلاح فقهى است در قرآن به كار نرفته است؛ ولى مفهوم و معناى آن، از مجموعه آيات قرآن كريم، به روشنى به دست مىآيد. مرورى بر آيات كلام الله مجيد نشان مىدهد كه لااقل حدود 200 آيه شريفه از قرآن كريم -مستقيم و غيرمستقيم خطوط كلى حكومت و ولايت در جامعه را نشان مىدهد. نتيجهاى كه از بررسى و دقت در اين آيات به دست مىآيد، اين است كه: مسلمانان، تنها بايد از انسانهاى دانشمند و عالم به احكام دين -كه علاوه بر همه توانايىها و شرايط عقلى و عرفى حكومت، داراى حد نصاب تقوا و عدالت هم باشند پيروى و اطاعت كنند. بنابراين از نظر اسلام فاقد چنين شرايط و ويژگىهايى حق حاكميت و صلاحيت قرار گرفتن در منصب حكومت را ندارد و اين همان روح و محتواى اساسى «ولايت فقيه» است.V}جهت اطلاع بيشتر در اين زمينه ر.ك: ذوعلم، على، نگاهى به مبانى قرآنى ولايت فقيه.{V
T}دو. ولايت فقيه در سيره پيامبر(ص){T
بررسى سيره عملى و نظرى پيامبر اكرم(ص) مبيّن اين واقعيت است كه يكى از مهمترين كارهاى آن حضرت، استحكام تداوم رهبرى به وسيله «نخبگان دينى» بر اساس دستورات الهى بود. بر اساس تعاليم پيامبر اكرم(ص)، ولايت «عالمِ به احاديث و روايات» -كه حضرتشان آنان را «فقيه» مىناميد بايد بر جامعه تحقّق يابد. به همين سبب مىفرمود: «اى مردم! جانشينان من كسانىاند كه پس از من احاديث و سنت مرا بيان مىكنند».V}من لا يحضر الفقيه، ص 591.{V
و نيز فرمود: H}«الفقهاء امناء الرسل»{H؛ «فقيهان امانت داران پيامبرانند»V}كافى، ج1، ص39.{V و H}«انّ العلماء ورثه الانبياء...»{H؛ «عالمان وارثان انبيا هستند...»V}همان، ص 34.{V و....
پيامبر اكرم(ص) در مرحله نخست، برترين فقيهان و نخبگان؛ يعنى، معصومان(ع) را جانشينان خاص و در مرتبه دوم، فقيهان غير معصوم را جانشينان عام خود معرفى فرمود.
بنابراين نخستين بار پيامبر اكرم(ص) «ولايت» و «ولايت فقيه» را از جهت نظرى و عملى پايه گذاشت و فرمود: «اگر زمام امر ملّتى به شخصى واگذار شود كه در بين آن ملّت، عالمتر از او وجود داشته باشد، وضع آن ملّت هميشه رو به انحطاط و سقوط مىرود تا زمانى كه مردم، از آن راهِ رفته باز گردند و زمام امر را به دست داناترين خود بسپارند».V}مجلسى، علامه محمدباقر، بحارالانوار، ج 10، ص 143.{V
پيامبر اكرم(ص) نخبه بودن و صلاحيت رهبرى را در علم و عالم بودن به كتاب و سنت الهى مىداند و اين شرط حتى در انتخاب كارگزاران، فرمانداران و مقامات پايينتر نيز بايد مراعات شود. در غير اين صورت به اسلام و مسلمين خيانت شده است.V}الغدير، ج 8، ص 291.{V پيامبر(ص) اگر چه مىتوانست دانشمندان ديگرى را -كه علم تاريخ، حقوق و سياست، طبّ، اقتصاد، صنعت، و... دارند جانشين خود و حاكم بر مردم كند؛ ولى به شناخت شريعت اسلامى تكيه كرد و فرمود: H}«من استعمل عاملاً من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولى بذلك منه و اعلم بكتاب الله و سنه نبيّه فقد خان الله و رسوله و جميع المسلمين»{H؛V}همان.{V «كسى كه كارى از مسلمانان را به عهده گيرد، در صورتى كه مىداند فرد مناسبترى براى آن موضوع وجود دارد كه به كتاب خدا و سنّت پيامبر داناتر است، به درستى كه به خدا و رسول او و همه مسلمانان خيانت كرده است».
بعد از پيامبر اكرم(ص)، ائمه اطهار(ع) نيز به مسأله ولايت فقيه اهميت ويژهاى دادند و بر نقش فقه و فقاهت در اداره و رهبرى جامعه اسلامى تأكيد كردند. امام على(ع) مىفرمايد: H}«ايها الناس اِنّ احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه»{H؛V}طبرسى، الاحتجاج، ص 182.{V «اى مردم! به درستى كه شايستهترين مردم به اين امر (حكومت)، قوىترين مردم و عالمترين آنان به دستورات خداوند در امر حكومت است».
علاوه بر اين روايات متعدد ديگرى نيز از امامان معصوم(ع) در زمينه ولايت فقيه وجود دارد كه به جهت اختصار از ذكر آنها خوددارى مىشود.V}براى آگاهى بيشتر درباره ادله روايى ولايت فقيه ر.ك: امام خمينى، ولايت فقيه،صص48-114.{V
T}سه. ولايت فقيه و انديشمندان اسلامى{T
از ابتداى عصر غيبت، فقيهان و انديشمندان اسلامى، به دليل احساس نياز بيشتر در مورد رهبرى جامعه اسلامى، با استناد به قرآن و روايات معصومين(ع) به مسأله «ولايت فقيه» اهميت داده و در آثار مختلف خود، به اين موضوع پرداختهاند. بررسى اين آرا و نظريات به خوبى نشان مىدهد كه فقيهان و انديشمندان اسلامى، از ابتدا در مورد اصل ولايت فقيه اتفاق نظر داشتهاند.
مرحوم نراقى (م 1245 ه) مىنويسد: «ولايت فقيه فى الجمله بين شيعيان اجماعى است و هيچ يك از فقها فى الجمله در ولايت فقيه اشكال نكرده است».V}نراقى، احمد، عوائد الايام، ص 186.{V
ابن ادريس (از فقهاى قرن ششم هجرى) مىنويسد: «ائمه همه اختيارات خود را به فقهاى شيعه واگذار كردهاند».V}ابن ادريس، سرائر، ج 2، ص 25.{V
صاحب جواهر (م 1266 ه) مىگويد: «كسى كه در ولايت فقيه وسوسه كند، طعم فقه را نچشيده است و معنا و رمز كلمات معصومين(ع) را نفهميده است».V}جواهر الكلام، ج 2، ص 398.{V
امام خمينى(ره) نيز در اين زمينه مىفرمايد: «موضوع ولايت فقيه، چيز تازهاى نيست كه ما آورده باشيم؛ بلكه اين مسأله از اول مورد بحث بوده است. حكم ميرزاى شيرازى در حرمت تنباكو، چون حكم حكومتى بود ... همه علما تبعيت كردند... مرحوم كاشف الغطاء بسيارى از اين مطالب را فرمودهاند... مرحوم نراقى همه شئون رسول الله را براى فقها ثابت مىدانند. آقاى نائينى نيز مىفرمايند: اين مطلب از مقبوله عمر بن حنظله استفاده مىشود... اين مسأله تازگى ندارد...».V}امام خمينى(ره)، ولايت فقيه، صص 113 - 112.{V
پارهاى از منابع فقهى انديشه ولايت فقيه از ابتداى غيبت كبرى عبارت است از:
- شيخ مفيد (333 - 413): المقنعه، ص 810؛
- ابوالصلاح حلبى (م. 447ه): الكافى فى الفقه، ص 422؛
- ابن ادريس حلى (م. 598ه): السرائر، ص 537؛
- محقق كركى (م. 940ه): رسائل، رساله صلاه الجمعه، ج 1، ص 141؛
- محقق حلى (م. 676ه): مسالك الافهام (شرح شهيد ثانى بر كتاب محقق حلى)، ج 1، ص 53؛
- مقدس اردبيلى (م. 990ه): مجمعالفوائد والبرهان، ج 4، ص 205؛
- حسينى عاملى (م. 1226ه): مفتاح الكرامه (كتاب القضاء)، ج 10، ص21؛
- ملا احمد نراقى (م. 1245 ه): عوائد الايام، ص 187؛
- ميرفتاح مراغى (م. 1266ه): عناوين، ص 345؛
- شيخ محمد حسن نجفى (م. 1266ه): جواهر الكلام، ج 16، ص 178
- شيخ مرتضى انصارى (م. 1281ه): المكاسب، ص 154 و القضاء و الشهادات، ص 243؛
- حاج آقا رضا همدانى (م. 1322ه): مصباح الفقيه، كتاب الخمس، ص160؛
- سيد بحرالعلوم (م. 1326ه): بلغه الفقيه، ج 3، ص 221؛
- آيتاللهبروجردى (م. 1382ه): البدر الزاهر (تقريرات درس خارج)، ص52؛
- شيخ مرتضى حائرى (م. 1362ه): صلوه الجمعه، ص 144؛
- امام خمينى (م. 1368ه): كتاب البيع، ج 2، ص 488 و...
نتيجه آنكه مسأله لايت فقيه از جهت نظرى، عمرى به درازاى اصل اسلام و بويژه فقه شيعه دارد و به هيچ روى، نمىتوان آن را نظريهاى جديد به حساب آورد.
کد سوال : 298
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : اگر ولايت فقيه، مسألهاى عقلانى است، پس چرا هنوز برخى آن را رد مىكنند؟
پاسخ : در پاسخ لازم است به چند نكته كليدى و مهم اشاره شود:
T}يك. عقلانيت دينى{T
آنچه كه در ادله «ولايت فقيه» به عنوان «ادله عقلى» استفاده مىشود، بر اساس «عقلانيت دينى» است؛ نه «عقلانيت سكولار». بين اين دو تفاوتهاى بسيار زيادى وجود دارد و مبنا قرار دادن هر كدام، داراى نتايج مختلفى است. عقلانيت سكولار، اساساً دخالت خدا و دين در زندگى انسان را نفى مىكند و انسان را خرد بسنده مىداند. اين نگرش را در اصطلاح راسيوناليسم (Rationalism) يا خرد بسندگى مىنامند.
در چنين نگرشى، نقش دين در مديريت اجتماعى نفى مىشود و نه تنها ولايت فقيه؛ كه ولايت معصومان و پيامبر و خدا نيز منتفى اعلام مىشود.
از طرف ديگر اساس عقلانيت سكولار، خرد ابزارى (Instrumental Reason) است كه قادر به كشف حقيقت و در جستوجوى آن نيست و اعتبار نظرى ندارد؛ بلكه در پى ساماندهى عملى امور بر وفق مراد و پسند انسان و رساندن آدمى به خواستههاى دنيايىاش مىباشد.
در برابر اين انگاره انديشههاى الهى و فلسفههاى توحيدى مدعى وجود مرتبه متعالىترى از عقل هستند كه تنها عمل و عنايت آن، شكل دادن به جهان -آن چنان كه آدمى خوش مىدارد و مىپسندد نيست؛ بلكه مىتواند در كشف جنبه هايى از حقيقت نيز به كار آيد. از طرفى عقل عملى -بنابر تصريح نصوص دينى علاوه بر تدبيرگرى در امر معاش؛ كاركردى عمدهتر و ماناتر نيز دارد و آن راهيابى به حوزه ارزشها، اخلاقيات و تدبير براى سعادت فرجامين و زندگى ابدى (معاد) است. در نگاه دينى حتى همه فعاليتهاى قسم اول (معاش) نيز در اين راستا قرار مىگيرد و هويّت و معنا مىيابد.
T}دو. عقلانيت ابزارى{T
مشكل اساسى «عقل ابزارى» در بىالتفاتى به غايتشناسى و ناديده انگاشتن جهت حركت و در سو گمكردگى آن است. يكى از ويژگىهاى «عقلانيت ابزارى» اين است كه در انتخاب هدف و برنامهريزى، تنها و تنها بر «عملى بودن» و «كارآمدى» تأكيد دارد. عملى بودن مفهومى فراختر از امكان داشتن است و حامل مفاهيمى چون: آسان بودن، كم خرج بودن و سودمندى مادى و اين جهانى نيز مىباشد.
به اين ترتيب مفاهيمى مثل «وظيفه» و «تكليف» -بدون منظور كردن نتايج عاجل در نظام واژگانى اين عقل جايى نخواهد داشت. اما از نگاه شريعتهاى دينى، مفهوم «عقل و عقلانيت»، صرفاً در مفاهيمى مانند «كارآمدى»، خلاصه و منحصر نمىشود. گاهى مفهوم وظيفه، بر كل مفهوم كارآمدى، سودمندى عاجل و مانند آن حكومت مىكند؛ يعنى، چه بسيار كه رفتار و موضعى در مقياس و قاموس «عقل مدرن»، رفتارى غيركارآمد و غلط قلمداد؛ اما از منظر انجام وظيفه، درست باشد.
بنابراين كسانى كه از منظر عقلانيت ابزارى و سكولار، به مسائل اجتماعى و سياسى مىنگرند، ضرورت تشكيل حكومت اسلامى و ولايت فقيه جامع شرايط را -كه در حيطه مؤلفههاى عقلانيت سكولار نيست بر نمىتابند.
T}سه. مقدمات احكام عقلى{T
از آنجا كه احكام عقلى، مبتنى بر تصوّر و درك صحيح موضوع و مقدّمات است؛ جهل و يا فهم و تصوّر ناصحيح مقدّمات، مانعى در شناخت عقل محسوب مىشود. بر اين اساس، كسانى كه درك و شناخت صحيحى از آموزههاى سياسى - اجتماعى دين مبين اسلام ندارند يا تنها راه شناخت را حسّ و تجربه مىدانند؛ از ديدگاهى مادى به جهان مىنگرند و براى انسان تنها غاياتى مادى و اين جهانى باور دارند و براى وحى و شريعت جايگاهى قائل نيستند. حال اينان چگونه مىتوانند به ضرورت «ولايت فقيه» براى اداره و رهبرى جامعه اسلامى در عصر غيبت پى ببرند؟!
بر اين اساس درك ولايت فقيه از طريق عقل، در گرو توجه به مسائل ياد شده است. امام خمينى(ره) مىفرمايد: «قضيه ولايت فقيه، بعد از تصور اطراف، موضوع، محمول و مورد آن، به گونهاى روشن است كه از مسائل نظرى شمرده نمىشود و احتياجى به بحث و دليل ندارد».V}كتاب البيع، ج 2، ص 467.{V ليكن فهم و درك اين امر بديهى، مبتنى بر جهانبينى دينى، عقلانيت اسلامى و شناخت ماهيت و قلمرو اجتماعى آن است.V}جهت مطالعه بيشتر ر.ك:
الف. انديشههاى فقهى - سياسى امام خمينى؛
ب. جمعى از نويسندگان، فرهنگ واژهها، ص 558؛
پ. خسروپناه، عبدالحسين، كلام جديد، ص 63.{V
کد سوال : 299
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : نظر آيتالله تبريزى را در مورد ولايت فقيه بيان كنيد.
پاسخ : آيتالله تبريزى قائل به ولايت فقيه از راه حسبه به معناى وسيع آن است. ايشان در كتاب صراط النجاه اين گونه امور را به دو دسته تقسيم كرده است:
1. امور حسبيه به مفهوم مضيق،
2. امور حسبيه به معناى موسع.V}صراط النجاه، ص 10 و 12.{V
«حسبه» در لغت به معناى اجر و ثواب است و در اصطلاح فقهى، به كارهايى گفته مىشود كه شخص يا نهاد خاصى، متولّى آنها نيست و از ديگر سو مىدانيم كه خداوند راضى نيست اين امور بر زمين بماند؛ مثل سرپرستى اطفال بى سرپرست و حفظ اموال آنان، دفن مسلمانى كه خويشاوند ندارد، حفظ اموالِ اشخاص غايب و... .
از نظر فقهى، مسؤوليت اين گونه كارها، بر عهده فقيه عادل است و يا حقّ تصدى اين مسؤوليتها به طور متيقن با فقيه عادل است. اگر او در دسترس نبود، بر عهده مسلمانان عادل و در غير اين صورت بر عهده ديگر مسلمانان است. بنابراين با وجود فقيه عادل، ديگران حقّ تصرّف در امور حسبيّه را ندارند.
حال آيا اداره جامعه اسلامى و امور سياسى، اقتصادى و فرهنگى -كه قطعاً در سرنوشت دنيوى و اخروى مردم دخالت دارد از امور حسبيّه است يا اينكه شارع، اصلاح نظام آموزشى، قانونگذارى، امور فرهنگى و عدالت اجتماعى و... را به حال خود واگذارده و انجام آنها را خواستار نشده است؟!
مسلماً اينگونه امور از مهمترين امورى است كه اگر متصدى نداشته باشد، جامعه دچار بيشترين هرج و مرج و انحراف مىشود. پس چطور ممكن است حفظ مال كودكان بى سرپرست و اشخاص ديوانه يا غايب، از امورى باشد كه خداوند به ترك آنها راضى نبوده و بر فقيه عادل تصدّى اين امور واجب باشد؛ ولى حفظ اموال عمومى، حفظ جان و مال و ناموس مسلمانان، حفظ مرزهاى كشور و برپايى حكومت عدل -كه در سايه آن احكام دين در جامعه پياده شود مورد توجّه خداوند نباشد؟! آيا مىتوان گفت: خداوند نسبت به اموال ايتام اهتمام دارد؛ ولى نسبت به حفظ كيان مسلمين اهتمام ندارد؟
هرگز نمىتوان گفت كه دين، تصدى حقوق فردى جزئى را بر عهده فقيه مىداند؛ ولى نسبت به حقوق عمومى و اداره جامعه اسلامى نظرى ندارد.
آيا باور كردنى است كه اسلام هر گونه تسلّط كافران را بر مسلمانان ممنوع كرده باشد A}(وِ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً){A؛V}نساء (4)، آيه 141.{V ولى نسبت به تشكيل جامعهاى مستقل و ايمن از خطر دشمنان داخلى و خارجى، بىتفاوت باشد؟!
بنابراين تشكيل حكومت از بارزترين مصاديق امور حسبيّه و از اهم واجبات است و فراهم كردن مقدّمات آن نيز واجب مىباشد. دليل اين مطلب را مىتوان در دو مقدمه خلاصه كرد:
يكم. خداوند راضى نيست مصالح و احكام وابسته به حكومت اسلامى از بين برود.
دوم. انجام دادن اين مهم بر عهده فقيه است؛ زيرا از ادلّه شرعى، مىفهميم كه شرط تصدّىِ حكومت دينى، فقاهت است و قدر مسلّم آن است كه فقيه مىتواند آن را تصدّى و سرپرستى كند؛ زيرا اصل بر اين است كه هيچ كس بر ديگرى حق امر و نهى ندارد؛ مگر آنكه از طرف خداوند مُجاز باشد. بنابراين روشن مىشود كه سرپرستى امور حسبيّه، با تأسيس حكومت دينى و زعامت ولى فقيه، پيوندى ناگسستنى دارد.V}حسينى حائرى، سيد كاظم، ولايه الامر فى عصر الغيبه، ص 96.{V
آيتالله تبريزى در اين زمينه مىفرمايد: «شارع راضى به تصدّى امور مسلمانان توسط ظالم فاسق نيست. بر مسلمانان قطع ايادى ظلمه -در صورت تمكّن واجب است و ايجاد امنيّت براى مؤمنان، از اهمّ مصالح مىباشد و حفظ آن واجب است. اگر فقيه صالح يا مأذون از جانب فقيه، تصدّى امور مسلمانان را بر عهده گرفت، ديگران حقّ تضعيف وى را ندارند و وجوب اطاعت متصدّى در امور راجع به انتظام جامعه، بعيد نيست. محدوده اختيارات وى از حفظ حوزه اسلام و مسلمين تجاوز نمىكند».V}تبريزى، آيتالله شيخ جواد، ايصال الطالب الى التعليق على المكاسب، قم، 1411، ج 3، ص36-40.{V
کد سوال : 300
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : چگونه ولايت فقيه را در امتداد ولايت ائمه(ع) مىدانيم؛ در حالى كه برخى از علماى بزرگ اعتقاد به چنين ولايتى نداشتند؟
پاسخ : بر اساس تصريح برخى از فقهاى بزرگ شيعه، اصل ولايت فقيه، مورد اتفاق يا حداقل از نظرات مشهور بين فقيهان شيعه است. مرحوم نراقى از علماى قرن (1245ه) مىنويسد: «ولايت فقيه فى الجمله بين شيعيان اجماعى است و هيچ يك از فقها فى الجمله در ولايت فقيه اشكال نكرده است».V}نراقى، احمد، عوائد الايام، ص 186.{V ابن ادريس از فقهاى قرن ششم هجرى مىنويسد: «ائمه همه اختيارات خود را به فقهاى شيعه واگذار كردهاند».V}ابن ادريس، سرائر، ج 2، ص 25.{V
صاحب جواهر (متوفاى 1266 ه) مىفرمايد: «كسى كه در ولايت فقيه وسوسه كند، طعم فقه را نچشيده است و معنا و رمز كلمات معصومين(ع) را نفهميده است».V}جواهر الكلام، ج 2، ص 398.{V
امام خمينى(ره) نيز در اين زمينه مىفرمايد: «موضوع ولايت فقيه، چيز تازهاى نيست كه ما آورده باشيم؛ بلكه اين مسأله از اول مورد بحث بوده است. حكم ميرزاى شيرازى در حرمت تنباكو، چون حكم حكومتى بود... همه علما تبعيت كردند... مرحوم كاشف الغطاء بسيارى از اين مطالب را فرمودهاند... مرحوم نراقى همه شئون رسول الله را براى فقها ثابت مىدانند. آقاى نائينى نيز مىفرمايند: اين مطلب از مقبوله عمر بن حنظله استفاده مىشود... اين مسأله تازگى ندارد...».V}امام خمينى(ره)، ولايت فقيه، صص 113 - 112.{V
بنابراين عمده اختلافها، در حدود و ثغور آن و اختيارات ولى فقيه و چگونگى اثبات آن مىباشد. حضرت آيتالله خامنهاى در اين زمينه فرموده است: H}«ولايه الفقيه فى قياده المجتمع و اداره المسائل الاجتماعيه فى كل عصر و زمان، من اركان المذهب الحق الاثنى عشرى، و لها جذور فى اصل الامامه...»{H؛ «ولايت فقيه و رهبرى جامعه و اداره كردن شئون اجتماعى در هر عصر و زمان از اركان مذهب حقه اثنى عشرى است و ريشه در اصل امامت دارد. پس اگر كسى از راه دليل خلاف آن را معتقد شود، معذور است؛ ولى در عين حال براى او جايز نيست كه تفرقه و اختلاف ايجاد كند».V}اجوبه الاستفتائات، الجزء الاول، ص 18، دار الوسيله، 1416 ه..{V