• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 2861
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : در مجلسي روايتي از حضرت علي شنيدم كه ايشان در جواب اين سوال كه آيا قبل از حضرت آدم هم انسان ديگري زندگي مي كردند فرمودند آدم . و باز هم پرسيدند قبل از آن آدم چطور باز هم فرمودند آدم و اين جواب را با هر بار سئوال مجدد تكرار مي كردند؟
پاسخ : مطلبي را که در خصوص وجود انسان هايي قبل از انسان فعلي که از نسل حضرت آدم(ع) مطرح فرموديد به صورت هاي گوناگون در روايات مطرح شده است مثلا امام باقر(ع) به جابر بن يزيد مي گويد: گويا تو گمان مي کني که خداوند فقط اين عالم را آفريد و بس و همچنين گمان مي کني که خداوند بشري غير از شما نيافريده است؟ آري به خدا قسم خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريد و تو در آخر اين عالم ها و آدم ها هستي V}(خصال، ج 2، ص 450 و نيز بحارالانوار، ج 63، ص 82 - 83). {V برخي از انديشمندان اسلامي بر اساس اين روايات معتقدند که «آدم(ع)» نخستين انساني نبوده که گام بر روي کره خاکي نهاده است، بلکه قبل از او انسان هاي ديگري بوده اند که به دلايل نامعلومي نسلشان منقرض گشته است V}(منشور جاويد، جعفر سبحاني، ج 4، ص 94 ؛ قاموس قرآن، سيدعلي اکبر قريشي، ج 1، و 2، صص 49 - 50). {V در خصوص خلقت آدم ديدگاه هاي گوناگوني مطرح شده است از جمله: 1. پيش از حضرت آدم، هيچ موجودي از آدم يا شبيه آدم وجود نداشته و حضرت آدم يک دفعه و به طور مستقل خلق شده است. 2. پيش از حضرت آدم موجوداتي شبيه آدم و جن بوده اند و سپس يا از بين رفته اند و يا هنوز هم وجود دارند. 3. پيش از حضرت آدم، آدم وجود داشته ولي تکامل نايافته بود و به هر دليل از ميان رفته و منقرض شده اند و آنگاه حضرت آدم بدون ارتباط با آدم هاي گذشته به طور کامل مستقل آفريده شده اند. 4. پيش از حضرت آدم، آدم وجود داشته و تکامل نايافته بود، اما از ميان نرفتند بلکه در بستر تکامل خود به مرحله انسانيت رسيده و حضرت آدم نخستين انسان و نخستين پيامبر از نسل همه آدم ها بوده و يک باره خلق نشده است V} (نگا: بازخواني قصد خلقت انسان، حسن يوسفي اشکوري ؛ آفرينش و انسان، علامه محمد تقي جعفري ؛ معارف قرآن، ج 1 - 3، علامه محمد تقي مصباح يزدي ؛ مباني انسان شناسي در قرآن، عبدالله نصري ؛ قرآن، طبيعت و تکامل، مهدي بازرگان ؛ خلقت انسان، يدالله سحابي ؛ داروينيسم يا تکامل انواع، جعفر سبحاني ؛ تکامل در قرآن، علي مشکيني؛ موضع علم و دين در خلقت انسان، احد فرامرز قراملکي).{V از مجموع آيات قرآني اين نکته به دست مي آيد که سرسلسله افراد انساني موجودي به نام حضرت آدم(ع) بوده است و افراد نسل او بر اثر نطفه هايي که در رحم مادرانشان انعقاد پيدا مي کنند، ايجاد مي شوند اما اين که خود آدم چگونه پيدا شده از جمع آيات به اين نتيجه مي رسيم که او از خاک آفريده شده است و پس از طي مراتبي چون گل چسبنده و چکيده اي از گل و تبديل آن به گل خشکيده و تکميل اندام شايستگي دميده شدن روح را پيدا کرده و به صورت موجودي کامل در آمده است. از سوي ديگر وقتي مجموع آياتي را که در خصوص ارزش و مقام انسان نازل گشته بررسي مي نماييم، به اين حقيقت واقف مي شويم که قرآن کريم انسان را يک نوع مجزا از حيوان مطرح مي کند به عنوان موجودي که اختلاف ذاتي و ماهوي با موجودات ديگر دارد در حالي که در نظريه چهارم پيش گفته مسأله اختلاف ذاتي و ماهوي ميان انسان وحيوان مطرح نيست بلکه انسان هم حيواني است که نظام فيزيولوژي پيچيده تري دارد نه اين که نوعي مجزا از حيوان باشد V}(نگا: روم / 20 ؛ آل عمران / 59 ؛ سجده / 7 و 8 ؛ مؤمنون / 12 ؛ صافات / 11 ؛ حجر / 26 - 29 ؛ الرحمن / 14 ؛ نساء / 1 ؛ اعراف / 189 ؛ زمر / 6 ؛ انعام / 98 ؛ حجرات / 13 ؛ نحل / 4 ؛ يس / 77 ؛ دهر / 2 ؛ قيامت / 37 - 38 ؛ فرقان / 54 ؛ مرسلات / 20 ؛ علق / 2 ؛ نوح / 17 - 18 و ... نيز نگا: مباني انسان شناسي در قرآن، صص 73 - 81 ؛ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 288 ؛ الميزان ، ج 16 ، ص 384 - 388 ، ج 4، ص 224 - 225 و...). {V با جمع بندي آيات فوق و روايات مطرح شده در خصوص وجود انسان هايي قبل از حضرت آدم مي توان به نظريه سوم اذعان نمود، بدين بيان که پيش از حضرت آدم(ع) انسان هاي تکامل نايافته اي بوده اند که از بينش و آگاهي حضرت آدم(ع) و نسل او برخوردار نبودند اين آدميان در قالب و صورت حيواني نبوده اند و نيز تنها زندگي غريزي بر آنها حاکم نبوده است ولي به شکل انسان کنوني که داراي زندگي توأم با آگاهي و مسؤوليت باشند نيز نبوده اند، نسل اين انسان ها به دلايلي که فعلا بر ما مجهول است منقرض شده اند و آنگاه خداوند متعال حضرت آدم(ع) را به صورت کاملا مستقل و مجزا با اوصاف و ويژگي هاي منحصر و مختص به خود از گل آفريد؛ انساني که داراي آگاهي، بينش، تعقل چشمگير و.. بود و انساني که گل سر سبد جهان هستي و نمايانگر اوصاف الهي است.
کد سوال : 2862
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : علماء اسلام قائل به اين هستند كه عالم مجردات داراي ثبات است و آقاي جوادي آملي نيز همين را در صحبت هاي خود فرمودند و صدرالمتالهين شيرازي نيز قائل به همين بود. پس چرا در روايات آمده است كه برخي از فرشتگان دچارخطاي ذهن و حتي گناه مي شوند مثلا فطرس ملك كه ساليان سال در جزيره اي به خاطر گناه افتاده بود و توسط امام حسين شفاعت شد و يا ملائكي مانند هاروت و ماروت كه هم اكنون نيز دچار عذاب الهي هستند .چرا؟
پاسخ : با بررسى آيات و روايات متعدد، مى‏توان ويژگى‏هاى زير را براى فرشتگان برشمرد: 1. موجودات شريف و ارزشمندى هستند كه واسطه بين خداوند متعال و عالم محسوس به شمار مى‏آيند و در همه حوادث بزرگ و كوچك جهان نقش دارند؛ بر هر امرى با توجه به ابعاد و جنبه‏هاى مختلف آن يك يا چند فرشته گمارده شده است، نقش فرشتگان در حوادث و جريان‏ها، اجراى فرمان الاهى و تثبيت آن در جايگاه ويژه‏اش است. قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: «لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون؛ آن‏ها در هيچ سخنى بر خداوند پيشى نمى‏گيرند و مطيع امر خداوندند.»V}( انبيا(21)، آيه 27). {V 2. در فرشتگان سركشى و نافرمانى وجود ندارد؛ چون اراده‏اى مستقل از اراده خداوند ندارند تا چيزى خلاف خواست او بخواهند. قرآن در اين مورد مى‏فرمايد:«لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون؛ فرمان خداوند را مخالفت نمى‏كنند و امر او را اطاعت مى‏كنند.»V} (تحريم(66)، آيه 6).{V 3. فرشتگان، با وجود فراوانى و كثرت، از نظر مقام و درجه مختلفند. برخى برتر از برخى ديگرند و عده‏اى فرمانده و عده‏اى فرمانبردارند. آن كه فرمانده است به امر الاهى امر مى‏كند و فرمان مى‏دهد و آن كه فرمانبر است نيز به دستور الاهى مطيع و فرمانبردار است و همگى در اين ويژگى كه از خود اراده و اختيارى ندارند، مشتركند؛ چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «و ما منّا اِلاّ و له مقام معلوم؛ هر كدام از ما فرشتگان داراى رتبه و جايگاه معين و مشخصى است.»V} (صافات(37)، آيه 164).{V 4. چون كارهاى فرشتگان به امر خداوند و اراده او است و خداوند در همه امورش غالب و چيره است - «و الله غالبٌ على امره؛ خداوند بر كارش مسلط و چيره استV}(يوسف(12)، آيه 21). {V - «و ما کان الله ليعجزه من شيء في السموات ولا في الارض؛ و هيچ چيز در آسمان‏ها و زمين او را عاجز و مغلوب نمى‏سازد،V} (فاطر(35)، آيه 44).{V فرشتگان نيز كه فرمانبرداران حق بوده، اراده و خواستى جز اراده و خواست او ندارند و همواره چيره و پيروزند.V} (ر.ك: الميزان، ج‏17، ص‏12، ذيل آيه اول سوره فاطر).{V در مورد فطرس كه يكى از فرشتگان الاهى است، روايات متعددى داريم كه مضمون و محتواى آن‏ها يك‏سان است. در روايتى مى‏خوانيم: فطرس فرشته‏اى بود كه گردا گرد عرش الاهى در گردش بود و درباره دستورى از اوامر خداوند كوتاهى و سستى ورزيد. بالش به كيفر اين نافرمانى چيده شد و فعاليت او محدود شد. هنگامى كه امام حسين(ع) متولد شد، جبريل(ع) براى عرض تبريك به پيامبر(ص) به سوى زمين فرود آمد و در راه با فطرس ديدار كرد. جبريل(ع) به وى پيشنهاد كرد، براى عرض تبريك و تهنيت، با او نزد پيامبر(ص) برود. هنگامى كه جبريل(ع) او را به حضور پيامبر(ص) برد، به امر پيامبر(ص)، بالش را به بدن پاك امام حسين(ع) ماليد و سلامتش را باز يافت.V} (ر.ك: سفينه البحار، شيخ عباس قمى(ره)، ج‏3، ص‏930؛ بحارالانوار، ج‏26، ص‏340، روايت 10 و ج‏43، ص‏243، روايت 8 و ج‏4، ص‏182، روايت 7).{V عده‏اى از بزرگان معتقدند، داستان فطرس با آيات صريح قرآن كه ويژگى‏هاى فرشتگان را برشمرده، آن‏ها را بندگان مطيع و كريم و شايسته خداوند معرفى مى‏كند و از هر نوع سرپيچى و نافرمانى پيراسته مى‏داند، سازگارى ندارد؛ پس بايد اين گونه روايات را نادرست شماريم؛ و به فرض درستى‏شان، بدان سبب كه نكته‏اى فراتر از ادراك ما دارند، بايد علمش را به اهلش يعنى اولياى برگزيده الاهى واگذاريم و خود را در فهم آن ناتوان بدانيم. در مقابل عده‏اى بر اين باورند كه فرشتگان اصناف و درجه‏هاى گوناگون دارند. گروهى مقرّبند و گروهى در درجه پايين‏تر جاى گرفته‏اند. آياتى كه هر گونه نافرمانى و سرپيچى را از فرشتگان نفى مى‏كنند، به فرشتگان مقرب مربوط است. فطرس از فرشتگان مقرب نبود تا از هر نوع سركشى پيراسته باشد؛ به ويژه آن كه تخلّف و سرپيچى فطرس در برخى روايات كندى و سستى ورزيدن خوانده شده كه نوعى ترك اولى است نه گناه. چنان كه پيامبران(ع) نيز درجات مختلف دارند: «تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض؛ بعضى پيامبران را بر بعضى برترى بخشيديم.» V}(بقره(2)، آيه 253) {V عده‏اى از انبياء ترك اولى داشتند؛ ولى جمعى مانند پيامبر بزرگوار اسلام(ص) و خاندان پاكش جز اراده الاهى اراده‏اى نداشتند و حتى از ترك اولى نيز پيراسته بودند.
کد سوال : 2863
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : به نظر شما يك دانشجوي مذهبي بايد بيشتر وقتش را روي درسش بگذارد يا اينكه در فعاليتهاي فوق برنامه اي براي پر كردن خلاءهاي فرهنگي و مذهبي و... محيط دانشگاه شركت كند. بعضي معتقدند وظيفه ما اين است كه يك متخصص متعهد شويم برخي ديگر با تصديق اين مطلب مي گويند كه زمينه براي فعاليت سالم متخصص متعهد فراهم نيست. پس بايد براي ايجاد كردن اين زمينه تلاش كرد. با توجه به اينكه اگر هر دو كار را هم بخواهيم بكنيم هم فشار زيادي به ما مي آيد هم احتمالا به يكي شان (غالبا درس) لطمه وارد مي شود راهنمايي كنيد.در گذشته پزشكي جهان اسلام و ايران رونق بسياري داشته است ولي امروزه اگر چه پزشكان متخصصي داريم به روش غربي تحصيل كرده اند و تربيت شده اند كتب مرجع انگليسي است و مي گويند زبان ،انگليسي است دوست دارم راجع به علل اين ركود بدانم ؟
پاسخ : توجه شما به جنبه هاي مختلف فعاليت هاي دانشجويي حاکي از تيزبيني و دقت شما نسبت به مسائلي است که با آن درگير هستيد يا پيرامون شما رخ مي دهد و اين امر قابل تحسين است و ما به اين اهتمام و توجه شما به مسائل و همه جانبه نگري شما آفرين مي گوييم و اميدواريم در همه ابعاد زندگي موفق باشيد. اما اين که فرموديد «يک دانشجوي مذهبي بيشتر بايد وقتش را صرف درسش کند يا به امور فرهنگي بپردازد؟» به نظر ما هر دو مهم هستند يعني هم خوب درس خواندن و هم اهتمام به مسائل فرهنگي و ارزشي. اما با توجه به اين که هر فصلي از دوران زندگي انسان از جهتي مي تواند سرنوشت ساز باشد بايد عرض کنيم دوره دانشجويي يک دوره زودتر گذر، موقتي و محدود است يعني ديري نمي پايد که شما اين فرصت را از دست مي دهيد و بايد به صورت قهري بعد از چند سال با دانشگاه خداحافظي کنيد و جاي خود را براي ورودي هاي جديد بدهيد و فصل ديگري در زندگي شما گشوده مي شود که آن فصل کار، تلاش، فعاليت هاي اجتماعي و بالاخره پذيرش مسؤوليت هاي شغلي، خانوادگي و اجتماعي - سياسي است از اين رو دوره دانشجويي از جهت رشد و پيشرفت علمي براي يک دانشجو دوره سرنوشت ساز است بنابراين هدف اصلي او بايد دانش افزايي و کسب مهارت هاي لازم علمي و عملي باشد البته نبايد از مسائل فرهنگي ، ارزشي و اجتماعي، سياسي نيز غفلت کند بلکه بايد در عين حال که خوب درس مي خواند و وظيفه اصلي خويش را انجام مي دهد به اين گونه مسائل نيز توجه داشته باشد تا در دام جريان هاي سياسي و انحرافات فکري و ديگر مسائل نيفتد و در مواقع حساس بتواند با بصيرت و بينش لازم موضع گيري صحيح داشته باشد و مورد سوء استفاده گروه ها قرار نگيرد و انجام چنين کاري مستلزم برنامه ريزي صحيح و استفاده بهينه از اوقات شبانه روزي است و اين که گفته مي شود الان بستر مناسب براي اين که يک متخصص متعهد فعاليت کند فراهم نيست و بايد شرايط را فراهم کرد اين يک اشتباه محض است. چه اين که حتي در دوران طاغوت که حاکميت به دست طاغوت و استکبار بود افراد متخصص و متعهد مي توانستند به مردم خدمت کنند منتها يک سلسله محدوديت ها داشتند و به اين نکته بايد توجه داشت که انجام فعاليت منحصر در نهادهاي دولتي نيست هزاران نهاد غير دولتي در سرتاسر کشور وجود دارد که مي توان از طريق آنها به خدمت خالصانه به مردم پرداخت. نکته ديگر اين که اگر شما يک متخصص و متعهد باشيد بهتر مي توانيد تغييرات اساسي در جامعه به وجود آوريد و الا شما چندان مؤثر نخواهيد بود به عنوان مثال: اگر امام خميني توانست يک تحول بزرگ در کل جامعه ايران و حتي در جهان به وجود آورد بدين خاطر بود که او از نظر علمي و معنوي در يک جايگاه رفيع يعني مرجعيت قرار داشت و اگر يک روحاني ساده بود هرگز قادر به انجام اين تحول عظيم نبود بنابراين وظيفه اصلي شما فعلا در دانشگاه خوب درس خواندن و متخصص شدن است و در عين حال مي توانيد با صرف بخشي از وقت و انرژي خود به ساير جنبه هاي فرهنگي و ارزشي نيز بپردازيد. بله، اگر يک شرايط استثنايي به وجود بيايد که رهبران فکري و سياسي جامعه اعلان خطر کنند و مردم را دعوت به يک قيام همگاني براي مقابله با فساد يا تهديد داخلي و خارجي کنند در آن صورت نه تنها درس خواندن وظيفه اصلي نيست بلکه بايد براي مدتي حتي تعطيل شود همچنان که در سال 1357 اتفاق افتاد در هر صورت شما با جديت تمام درس بخوانيد و هيچگونه ترديدي به خود راه ندهيد.
کد سوال : 2864
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : تاسيس دارالفنون چه نقشي در تاريخ معاصر ايران دارد؟ آيا سبب ورود انديشه هاي غربي و رو شنفكران خود فروخته به عرصه جامعه ما نشده است؟
پاسخ : بررسي نقش دارالفنون در تاريخ معاصر ايران و ارزيابي تأثيرات مثبت و منفي آن در زمينه هاي مختلف، علمي، فرهنگي، اجتماعي، صنايع، نظامي، سياسي و... کار پژوهشي دقيق و گسترده اي را مي طلبد که از ظرفيت نامه خارج است. اما به اجمال در مورد پاسخ قسمت دوم سؤال بايد گفت: هدف و منظور اميرکبير از تأسيس دارالفنون اين بود که تمام فنون جديدي که هنوز به صورت کلاسيک، يا اصلا به ايران نيامده بود در اين مدرسه تدريس شود، علوم طبيعي و تجربي نظير طب و جراحي، هندسه، معدن شناسي، داروسازي، فنون نظامي، و در کنار اينها اميرکبير به شدت به اين موضوع اهتمام داشت که از انتقال فرهنگ غرب زدگي و استعماري جلوگيري به عمل آيد. بهترين دليل براي اثبات اين مدعا، تأکيد و دقت ايشان بر گزينش اساتيد و متخصصان از کشورهايي بود که به هيچ وجه در صدد انتقال فرهنگ غرب زدگي و استعماري نباشند. از اين رو امير با پيشنهاد کشورهاي استعمارگري نظير انگلستان براي اعزام استاد و متخصص به ايران جهت تدريس در دارالفنون به شدت مخالفت مي نمود. سفارت انگلستان، مستقيم و غير مستقيم امير را تحت فشار گذاشته بود که لااقل چند نفر استاد از انگلستان براي دارالفنون بخواهد، ولي امير با جواب قاطع و دندان شکن «ما از کشورهايي که چشم طمع به مملکت ما دوخته اند انتظار خدمت نداريم» آنها را مأيوس کرد و اين يأس و نااميدي از اين جمله از نامه اي که وزير مختار انگليس به پالمرسنون وزير خارجه آن کشور نوشته به خوبي روشن است: «در سراسر گفته هاي امير، هيچ شاهد و دليلي حتي به طور اشاره هم به دست نيامد که ممکن است از انگلستان مربي و معلم بخواهد» V}(اميرکبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، اکبر هاشمي رفسنجاني، انتشارات فراهاني، ص 137). {V بنابراين هدف از تأسيس دارالفنون تنها ايجاد يک نهضت فکري و علمي در جهت استقلال، پيشرفت و سيادت ايران به دور از هرگونه نفوذ غرب زدگي و تهاجم فرهنگ استعماري بود. اما هر چند دارالفنون بر اين اساس تشکيل شد ولي به دليل کارشکني هاي استعمار و وابستگان داخل آنان که منجر به برکناري و قتل اميرکبير شد، اهداف و برنامه هاي فوق منحرف گرديد و دوباره جريان امور به دست استعمار و ايادي غربزده آنان افتاد. آنان «فعاليت خود را در راه تو خالي کردن برنامه هاي درسي و بي ثمر نمودن تدريس ها و تحصيلات، به کار انداختند و سرانجام نگذاشتند محصولات دارالفنون از قماش هاي ضد استعماري از کار درآيد». ريشارد خان فرانسوي يکي ديگر از اساتيد دارالفنون مي نويسد: «پسر مادام ژاکوب را بي آن که تحقيق کنند چيزي مي داند يا نه، به تازگي معلم رياضيات کرده اند و يک ارمني ديگر را که دو سال بيشتر نزد کشيشان اسلامبول درس نخوانده معلم جغرافيا و زبان فرانسه نموده اند اگر اميرکبير زنده بود هرگز به اين اوضاع اسفناک راضي نشده و اين ترتيبات غلط را نمي گذاشت واقع شود» V} (امير کبير و ايران، ج 1، ص 182).{V خلاصه دارالفنون به دنبال از دست دادن باني دلسوز و فعال خود، روح و واقعيت خود را نيز از دست دادو با حفظ ظاهري نسبتا آراسته، براي مدتي طولاني به عنوان جواب طرفداران نهضت فکري و اقتباس فرهنگ و صنعت جديد، در خدمت استعمار بود V} (امير کبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، ص 142).{V
کد سوال : 2865
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : شنيدم كه ما انسانهاي كنوني (از آدم به بعد) از نسل هشتم انسانها هستيم آيا اين مطلب صحيح است و آيا بعد از ظهور آقا امام زمان و تشكيل حكومت و برقراري عدالت در جهان ،قيامت برپا مي شود يا اينكه نه ،همه انسانها از دنيا مي روند و نسل ديگري با كتاب و پيامبر ديگري روي كار خواهد آمد و پيامبران و معصومين و قرآن كريم مخصوص اين نسل انسان بوده و هستند؟
پاسخ : اولا، علوم بشري به وقت قيامت دسترسي پيدا نخواهد کرد و علم آن تنها در نزد خداوند - و هر کس که او بخواهد - است. «يسئلونک عن الساعه ايان مرسيها قل انما علمها عند ربي لا يجليها لوقتها الا هو، ثقلت في السماوات والارض لا تأتيکم الا بغته يسئلونک کانک حفي عنها، قل انما علمها عندالله ولکن اکثر الناس لايعلمون؛ از تو درباره قيامت مي پرسند [که] وقوع آن چه وقت است؟ بگو: علم آن، تنها نزد پروردگار من است جز او [هيچ کس] آن را به موقع خود آشکار نمي گرداند [اين حادثه] بر آسمانها و زمين گران است جز ناگهان به شما نمي رسد [باز] از تو مي پرسند گويا تو از [زمان وقوع] آن آگاهي بگو علم آن تنها نزد خدا است ولي بيشتر مردم نمي دانند» V} (اعراف، آيه 187).{V ثانيا، بنا بر روايتي که از امام صادق(ع) نقل شده است: «ايام الله ثلاثه يوم يقوم القائم و يوم الکره و يوم القيامه؛ روزهاي خداوند سه روز است، روز قيام حضرت مهدي، روز رجعت، روز قيامت» V}(بحارالانوار، ج 53، ص 63، ح 53). {V يعني اقامه عدل به طور مطلوب و کامل در اين سه زمان يعني در زمان قيام حضرت مهدي، روز رجعت که حکومت به دست آل محمد(ص) است و باز هم اقامه عدالت مي شود که نمونه آن عدالت اميرالمؤمنين(ع) در دوران حکومت آن حضرت است و يکي هم قيامت. بنابراين پس از قيام حضرت مهدي(عج) و تشکيل حکومت توسط وي مسأله رجعت اتفاق مي افتد. در خصوص زمان حکومت حضرت مهدي روايات متعدد است ولي روايتي نداريم که حکومت آن حضرت کوتاه باشد، در مجموع روايتي در اين ميان مرجح است که مي گويد حضرت قيام مي کندتا اين که جهان را پر از عدل و نور خدا کند و زحمات انبياء را به ثمر برساند. پس معقول نيست که مدتي کوتاه حکومت کند. مدت زمان رجعت نيز چندان مشخص نيست، تنها همين مقدار حائز اهميت و اعتقاد به آن واجب است که براساس آيات و روايات، اين امر محقق خواهد شد. رجعت در لغت به معناي بازگشت است و در اصطلاح به بازگشت گروهي از مردگان به اين جهان همزمان و پس از قيام جهاني حضرت مهدي(عج) اطلاق مي شود. به اعتقاد انديشمندان مسلمان رجعت، همان زندگي بعد از مرگ و پيش از قيامت است و تنها به گروهي از مؤمنان راستين و کافران فرو رفته در کفر اختصاص دارد V}(بحارالانوار، ج 53، ص 138 و نيز نگا: فلسفه و قرآن در زمينه الميزان، عباس مخبر دزفولي، ج 3، صص 47 - 68). {V توجه داشته باشيم اعتقاد به رجعت به معناي انکار قيامت يا حتي انتقال نفوس نيست و در آنجا سخن از تکرار پياپي تولدها و زندگي هاي متعدد در بدن هاي مختلف نيست. به ديگر سخن در عقيده رجعت هرگز روح انسان به جسم شخص ديگر منتقل نمي شود بلکه روح شخص رجعت کننده به جسم خود او تعلق مي يابد. مقصود از رجعت بنا بر روايات مشاهده عزت اسلام و ذلت دشمنان است V} (نگا: علم اليقين، فيض کاشاني، ج 2، فص 9، صص 1001 - 1009).{V معتقدان به رجعت تنها بازگشت گروهي بس انگشت شمار به اين جهان را به جهت برخي مصالح تجويز مي کنند که پس از آن بار ديگر به سوي عالم آخرت شتافته در روز ميعاد همراه ديگر انسان ها محشور خواهند شد. بنابراين پس از قيام حضرت مهدي و رجعت قيامت برپا خواهد شد ولي زمان اين سه رويداد به طور مشخص معلوم نمي باشد.
کد سوال : 2866
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : آيه الكرسي فقط آيه 255سوره بقره است يا آيات 255تا257 سوره بقره است؟
پاسخ : قرائني در دست است که نشان مي دهد همان يک آيه است: 1. تمام رواياتي که در فضيلت آن وارد شده و از آن تعبير به آيه الکرسي کرده همه نشان مي دهد که يک آيه بيش نيست. 2. تعبير به کرسي فقط در همان آيه اول است و نامگذاري به آيه الکرسي نيز مربوط به همين آيه است. 3. در بعضي از احاديث به همين معني تصريح شده مانند حديثي که در امالي شيخ از امير مؤمنان علي(ع) نقل شده است که ضمن بيان فضيلت آيه الکرسي از «الله لا اله الا هو» شروع فرمود تا «و هو العلي العظيم». 4. در مستدرک سفينه البحار (ج 9، ص 97)، از مجمع نقل مي کند «و آيه الکرسي معروفه و هي الي قوله و هو العلي العظيم؛ آيه الکرسي معروف است و آن تا و هو العلي العظيم است». 5. در حديثي از امام علي بن الحسين(ع) مي خوانيم که پيامبر اکرم(ص) فرمود: کسي که چهار آيه از اول سوره بقره و آيه الکرسي و دو آيه بعد از آن و سه آيه از آخر بقره را بخواند، هرگز ناخوشايندي در خودش و مالش نمي بيند و شيطان به او نزديک نمي شود و قرآن را فراموش نمي کندV}(بحارالانوار، ج 89، ص 265). {V از اين تعبير نيز استفاده مي شود که آيه الکرسي يک آيه است. 6. در بعضي از روايات وارد شده که آيه الکرسي پنجاه کلمه است و در هر کلمه اي پنجاه برکت است V}(مجمع البيان، ج 1 و 2، ص 361). {V شمارش کلمات آيه نيز نشان مي دهد که تا «و هو العلي العظيم» پنجاه کلمه است. آري در بعضي از روايات دستور داده شده است که تا «هم فيها خالدون» بخواند، بي آن که عنوان آيه الکرسي مطرح باشد. به هر حال آنچه از قرائن بالا استفاده مي شود اين است که آيه الکرسي يک آيه بيشتر نيستV} (تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازي، ج 2، ص 276).{V شايان ذکر است هر چند از نظر برخي مفسران آيه الکرسي تنها آيه 255 سوره بقره است؛ اما بيشتر مراجع تقليد در نماز ليله الدفن (= نماز وحشت) فرموده اند: احتياط آن است که تا «هم فيها خالدون» يعني انتهاي آيه 257 خوانده شود V} (ترجمه تحريرالوسيله، امام خميني، ج 1، ص 173 ؛ عروه الوثقي، محمد کاظم طباطبايي يزدي، ج 1، ص 326، انتشارات دارالتفسير).{V
کد سوال : 2867
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : پيامبر ما به گفته بعضي از علما تعداد بي شماري همسر داشته است من درست نمي دانم اما به اعتقاد خودم راجع به تعداد زياد زنان حضرت رسول مقداري اغراق ميشود لطف كرده و راجع به اين موضوع و تعداد همسران پيامبر و اينكه اصولا آيا پيامبر مي توانستند بين اين همه همسر عدالت برقرار كنند و آيا مشغله رسالت به ايشان اين اجازه را مي داده توضيح دهيد.؟
پاسخ : قبل از پاسخ به اين سؤال لازم است بدانيد تعدد زوجات در آن زمان در منطقه عربستان يک امر عادي و متداول بود و مختص به رسول خدا نبود - حتي اگر شخصي داراي يک خانم بود او را مورد تمسخر قرار مي دادند - البته اين مسأله در جامعه امروز عربستان نيز وجود دارد. اما راجع به شخص پيامبر: در مجموع پيامبر اسلام با يازده خانم ازدواج نمودند که با شرح مختصري معلوم مي گردد که سيره رسول خدا در اين باره چگونه بوده است. پيامبر در سن 25 سالگي با خديجه کبري ازدواج نمود و تا سن 50 سالگي يعني سال دهم بعثت فقط با آن بانوي بزرگ زندگي مي نمود. بعد از رحلت خديجه کبري پيامبر به علت نياز مرد به همسر با خانمي به نام سوده که شوهرش در حبشه از دنيا رفته بود و بيوه بود ازدواج نمود. سوده داراي خانواده اي مشرک و دشمن پيامبر بود و به علت اين که مسلمان شده بود هيچ پشتيباني در خانواده خود نداشت و او را اذيت مي کردند. سپس ساير ازدواج هاي پيامبر در مدينه و حد فاصل سن 53 تا 63 سالگي رخ داد و به طور قطع آن ازدواج ها عوامل گوناگون سياسي، اجتماعي و الهي داشت زيرا سن 53 سالگي اقتضايي براي خوشگذراني جنسي مرد ندارد. به عنوان مثال ازدواج با جويره که از قبيله بني مصطلق بود موجب شد که بيش از صد خانواده از اين قبيله به اسلام بگروند و ازدواج با ام حبيبه دختر ابوسفيان موجب شد بزرگترين و قدرتمندترين دشمن مسلمانان توطئه کمتري نسبت به اسلام و مسلمانان نمايد. ازدواج با ام سلمه که شوهرش در احد شهيد شده بود و در مدينه غريب و بي کس و سرپرست چهار يتيم بود انگيزه اي الهي بود. همچنين ازدواج با صفيه که بيوه زن بود و شوهرش در جنگ خيبر کشته شده بود. ازدواج با زينب همسر طلاق داده شده زيد بن حارث پسر خوانده پيامبر به امر خداوند به جهت برداشتن بدعت ازدواج با همسر پسرخوانده بود (زيرا آنان همسر پسر خوانده را مانند همسر پسر خود عروس تلقي مي کردند). ازدواج با ماريه قبطيه کنيزي که پادشاه اسکندريه براي پيامبر فرستاد به جهت علو مقام و نسب او که به هارون برادر موسي مي رسيد و مادرش به سموئيل نبي مي رسيد بود. ازدواج با عايشه و حفصه هم حکمت هاي خاص خود را داشت - حفصه شوهرش در احد کشته شده بود و به علت بهره مند نبودن از زيبايي هيچ کس راضي به ازدواج با او نمي شد - از طرفي هم پدرش عمر به هر کس مي رسيد پيشنهاد ازدواج با حفصه را مي داد و آنها امتناع مي کردند چه بسا به ذهن مردم خطور مي کرد که اگر کسي در جنگ کشته شود بازماندگانش بيچاره مي گردند و لذا وقتي عمر با اصرار از پيامبر خواست تا حفصه را بگيرد حضرت قبول فرمود. عايشه هم تنها خانم پيامبر بود که قبل از ازدواج باکره بود. البته دو مسأله که در بين مردم مشهور است از نظر تاريخي ثابت نيست يکي 9 ساله بودن عايشه هنگام ازدواج و ديگري حسن جمال او. بسياري از مورخان سن عايشه را 17 يا 18 سال در هنگام ازدواج ثبت کرده اند و از نظر کمالات و زيبايي نيز او را ضعيف شمرده اند. ازدواج با عايشه نيز حکمت هايي دارد که اين مختصر را جمال بسط آن نيست. از نظر برقراري عدالت نيز با توجه به شرايط زندگي و خانوادگي در آن زمان و نبود تجمل هاي امروزي و روحيه و اخلاق بسيار عظيم و با کرامت رسول خدا مسأله به راحتي قابل درک است. نکته ديگر اين که ازدواج نکردن حضرت عيسي(ع) تابع شرايط تاريخي زندگي آن حضرت و قرار داشتن در حصار شديد و زندگي بسيار کوتاه دنيوي بوده است، و غير از آن حضرت همه پيامبران ازدواج نموده اند. به ويژه آن که در تفکر ديني ازدواج يک اصل اساسي و زيربناي يک جامعه سالم است.
کد سوال : 2868
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : ظرفيت مطالعه انسان چقدر است آيا مي تواند كه هر چه مي خواهد در ساعات شبانه روز مطالعه كند و يا اينكه اگر تعداد ساعات مطالعه از حدي بيشتر شد ديگر نمي تواند بفهمد. و آيا با غذا خوردن انسان هم رابطه دارد مثلا حضرت علي كه اغلب نان و خرما مي خوردند از اين لحاظ برايشان مشكلي پيش نمي آمد؟
پاسخ : دانشجوي گرامي براي دريافت پاسخ اين سوال ابتدا يك مقدمه اي را بعرض جنابعالي مي رسانيم و سپس به پاسخگويي مي پردازيم انسان هم از نظر زماني محدوديت دارد و هم از لحاظ توانايي بنابراين بايد با برنامه ريزي صحيح براي اوقات شبانه روزي خود سعي كند بهترين بهره برداري از وقت خود و همچنين بيشتر استفاده را از توانايي هاي خود ببرد. لازمهء برنامه ريزي صحيح توجه به نيازهايي مانند استراحت و خواب و همچنين عبادت و معاشرت با دوستان و خانواده مي باشد چه اينكه بدون توجه به اين نيازها برنامه ريزي صحيح نيست و بهره وري از تواناييها به صورت مطلوب تحقق نمي پذيرد. از اينرو ما نكاتي را براي استفاده بيشتر ازاوقات شبانه روزي متذكر مي شويم. 1. وقت خود را به چهار بخش تقسيم كنيد: الف. بخشي را براي استراحت و خواب ميزان خواب مناسب براي يك دانشجوي جوانان 7 الي 8 ساعت است كمتر از 7 ساعت موجب كم خوابي و بيشتر از 8 ساعت نيز موجب اتلاف وقت و كسالت مي شود. 2. بخش دوم مربوط به كاراصلي يعني آموزش و مطالعه : در اين قسمت حداقل يك جوان دانشجو بايد 10 الي 12 ساعت به كار علمي بپردازد (اعم از ساعات كلاس و ساعات مطالعه و انجام تكاليف علمي و مباحثات علمي و مباحثات علمي با دوستان) هنگام مطالعه به نكات زير توجه كنيد. الف. حدود 45 دقيقه مطالعه كنيد سپس 10 الي 15 دقيقه كتاب را ببنديد و استراحت كنيد يعني از مطالعه چند ساعت پشت سر هم اجتناب کنيد زيرا کارآيي شما را کاهش مي دهد بنابراين ساعات مطالعه را به قسمتهايي 45 دقيقه اي تقسيم كنيد يا اينكه كارهاي متنوع علمي انجام دهيد مثلا ساعتي مطالعه ساعت ديگر انجام تكاليف يا حل مسئله و ساعتي هم همان مطالب را با دوستانتان بحث كنيد در اينصورت كمتر خسته مي شويد. 3. بخشي از اوقات را نيز بايد صرف عبادت كردن تاروح انسان نيز تغذيه شود. 4. بخش چهارم را به معاشرت با دوستان ، تفريح وگردشهاي سالم و معاشرت با دوستان اگر از بخش چهارم بخوبي استفاده كنيد در بخشهاي ديگر نيز بهتر مي توانيد بهره مند شويد و اگر ورزش تفريحات سالم و معاشرت با دوستان نداشته باشيد قطعا روي بخشهاي ديگر نيز تأثير منفي مي گذارد و از نظر روحي آمادگي خوب براي استفاده ازاوقات خود را نداريد. با توجه به آنچه بيان شده بنابراين اينطور نيست كه هر چه بخواهيد مطالعه كنيد اشكالي ندارد البته ممكن است يك مدتي بتوانيد چنين كاري را انجام دهيد ولي بدليل اينكه به ساير نيازهاي خود مانند خواب ، غذا ، تفريح و ورزش توجه نداشته ايد بعد از مدتي دچار خستگي و كسالت مي شويد و از توانايي و كارآمدي شما كاسته مي شود. اما اينكه سوال كرديد آيا مطالعه كردن با غذا نيز ارتباط دارد؟ بله غذاي سالمتر و مغذي تر و رعايت اصول بهداشتي در امر تغذيه و منظم بودن وعده هاي غذا در مطالعه و ساير كارهاي فرد مؤثر است و بهمين خاطر بزرگان دين و علماء دستورالعملهاي بهداشتي و غذايي جالبي را به ما توصيه كرده اند. اما اينكه فرموديد آيا حضرت علي(ع) كه اغلب نان و خرما ميل مي كردند دچار مشكلي نمي شدند؟ در اينجا بايد به چند مطلب توجه داشته باشيم: 1. حضرت علي و ساير ائمه عليهم السلام علمشان به احكام دين كلاسي و مدرسه اي نبود آنها بدون رفتن به مدرسه همهء علوم اسلامي را مي دانستند و اين توانايي از ناحيه خداوند به آنها اعطا شده بود بنابراين ما نبايد آنها را با خودمان و انسانهاي عادي مقايسه كنيم زيرا آنها مانند ما نياز به مطالعه نداشتند. 2. حضرت علي و ساير ائمه عليهم السلام همه نكات بهداشتي را در امر تغذيه و ساير اموز زندگيشان رعايت مي كردند و حتي يك لقمهء غذاي مكروه نيز استفاده نمي كردند . 3. نان و خرما كه عمده غذاي آنها را تشكيل مي داد از مواد بسيار مفيد و مغذي هستند علاوه بر اينكه آنها از ساير مواد غذايي نيزاستفاده مي كردند البته غذاهايي كه در منطقه جغرافيايي آنها در دسترس بوده است و عموم مردم از آن استفاده مي كردند و آنچه كه در مورد حضرت علي(ع) براي ما نقل كرده اند كه ايشان غذاهاي ساده مانند نان و خرما مي خوردند منظور اين است كه آن حضرت: اولا، اهل قناعت بودند و از اسراف و تبذير بشدت اجتناب مي كردند و در سفره خود از غذاهاي متنوع و رنگارنگ كه مترفين و مرفهين بي درد استفاده مي كردند اجتناب مي كردند. ثانيا، آن حضرت بيش از يك خورش در سفره خود استفاده نمي كردند اما قناعت كردن منافات ندارد با اينكه انسان از غذاهاي سالم و مفيد در وعده هاي غذاي خود بگنجاند و نيازهاي جسماني خود را تأمين كند . بنابراين آنحضرت نيز به امر تغذيه خود و خانواده توجه داشتند. 4. زندگي حضرت علي(ع) به دو بخش تقسيم مي شود: - زماني كه حضرت بعنوان حاكم اسلامي زمام امور مسلمين را به عهده داشتند كه حدود 5 سال آخر عمرشان است . - زماني كه آن حضرت حاكم اسلامي نبودند. امام علي (ع) در زمان حكومت شان يعني پنج سال آخر عمرشان به دليل مسئوليت خطيري كه داشتند در استفاده از بيت المال بسيار برخودشان و خانوادشان سخت گيري مي كردند كه مبادا سوژه اي به دست منافقين و بدخواهان بيفتد و از طرفي چون در آن زمان گستره حكومت بسيار وسيع بود و در اقصي نقاط سرزمين پهناور اسلامي انسانهاي فقير و مستضعف قطعا وجود داشتند حضرت مي خواستند سطح زندگي خود را آنقدر پايين قرار دهند تا با مستضعفين و فقرا همدردي كنند و از طرفي نيز جلوي سوء استفاده كردن افرادي كه در حكومت حضرت مسؤوليتي داشتند بگيرند. 5. نكته آخر اينكه ما نبايد انسانهاي عادي را با ائمه (ع) مقايسه كنيم آنها انسانهايي بودند كه از هر نظر ممتاز بودند و برجستگي هايي داشتند كه دسترسي به آنها براي افراد عادي بسيار دشوار بلكه امكان پذير نيست و همين امتيازات اخلاقي، معنوي و علمي آنهاست كه خداوند آنها را به عنوان الگو و امام قرار داده است و به همه انسانها توصيه كرده است كه به آنها تأسي كنند يعني آنها را الگو قرار دهند و جهت زندگي خود را به سمت و سوي آنها نشانه روند تا مسير زندگي را گم نكنند و دچار ضلالت و گمراهي نشوند.
کد سوال : 2869
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : بعضي مواقع مي شود كه به خاطر يك كاري كه انجام مي شود دوستانم مرا به لقب سادگي منسوب مي كنند البته بنده سعي مي كنم كه زياد به حرفشان اهميت ندهم ولي مي خواهم بدانم كه سادگي چيست و از كجا ناشي مي شود و چگونه مي شود با آن مبارزه كرد؟
پاسخ : نسبت دادن لقب سادگي از ناحيه دوستانت به شما از دو حال خارج نيست يا اينكه مي خواهند با شما شوخي كنند و قصد ديگري ندارند يا اينكه واقعا رفتارهاي شما از نظر آنها ساده است گر چه ممكن است در قالب شوخي به شما بگويند فلاني خيلي ساده هستي. منظور از سادگي چيست؟ ساده گي يعني اينكه رفتارهاي انسان (بدليل واقف نبودن به مهارت هاي ارتباطي و اجتماعي) در حد انتظار نيست . انسان در هر دوره اي از زندگي بايد رفتارهاي متناسب با آن دوره را از خود نشان دهد بگونه اي كه با افراد هم سن و سال خود هماهنگ و سازگار باشد اگر رفتار انسان پايين تر از سن و سال و موقعيت اجتماعي و علمي او باشد مي گويند فلاني آدم ساده اي است و اگر خيلي سطح بالا با ديگران برخورد كند دوستان و رفقاي او مي گويند فلاني خودش را گم كرده و خيلي سطح بالا حرف مي زند . بنابراين هم بايد از ساده لوحي اجتناب كرد و هم رفتارهاي غير متعارف خيلي سطح بالا را كنارگذاشت و به قول معروف مثل آدمها متعادل متناسب با شأن و موقعيت اجتماعي و گروه سني خود عمل نمود. اما اينكه سوال كرديد سادگي از كجا ناشي مي شود و راه مبارزه با آن چيست؟ سادگي عوامل متعددي مي تواند داشته باشد اما نقش خانواده و محيط اجتماعي كه انسان در آن رشد و پرورش پيدا كرده بيشتر از ساير عوامل است. گاهي اوقات بافت خانوادگي و محيط اجتماعي انسان به گونه اي است كه برخي از مهارتهاي ارتباطي و اجتماعي را انسان ياد نمي گيرد البته ما نبايد خانواده يا اجتماع خود را مؤاخذه كنيم كه چرا به من اين مهارتها را ياد نداديد زيرا ممكن است آنها اين مهارتها را نياموخته اند تا اينكه به ديگران ياد بدهند اگر آنها از اين جهت غني بودند قطعا شما نيز كه در آن محيط زندگي مي كرديد آن مهارتها را مي آموختيد . عامل مؤثر ديگر در سادگي خود انسان است يعني مقصر ديگران نيستند بلكه خود انسان مقصر است زيرا خودش اهمال كاري و بي توجهي كرده است و خيلي از آداب اجتماعي را كه بايد در سنين نوجواني و كودكي از خانواده ، مدرسه و همكلاسان و محيط اجتماعي خود مي آموخت نياموخته است. در هر صورت عامل سادگي هر چه يا هر كه باشد فعلا وفت مواخذه او نيست بهترين راه براي جبران گذشته يادگيري مهارتهاي اجتماعي و ارتباطي است. انسان مي تواند از طريق مشاهده رفتار ديگران و مطالعه و تمرين همه مهارتهاي ارتباطي و اجتماعي و همچنين آداب و رسوم مورد نيازش را ياد بگيريد بنابراين شما سعي كنيد با افرادي كه از نظر اجتماعي وضعيت مناسبتري دارند بيشتر معاشرت داشته باشيد و دوستان مناسبي را در اين زمينه انتخاب كنيد بتدريج تمام نقايص جبران مي شود علاوه بر اين راهكارهاي زير را در زندگي روزمره خود به كار گيريد. 1. در هر كاري سعي كنيد اول فكر كنيد و بعد تصميم بگيريد. 2. از تقليد كوركورانه از ديگران اجتناب كنيد. 3. قبل از انجام هر كاري به عقل خود رجوع كنيد و نبينيد كه انجام آن كار در آن زمان يا آن مكان مناسب است يا نه عقل راهنماي خوبي است. 4. در كارهاي اجتماعي بيشتر شركت كنيد. 5. سعي كنيد در بين دوستان حتما مسئوليت انجام كاري را بعهده بگيريد. 6. از تمسخر ديگران يا از اينكه مورد توجه ديگران هستيد نهراسيد. 7. از شكست نهراسيد و با پشتكار سعي كنيد همه مهارتهاي اجتماعي را بياموزيد و به كار بنديد.
کد سوال : 2870
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : اين سوال بنده در مورد تكبر مي باشد در مواردي كه توفيقي كسب مي شود انسان در هر حال به خاطر آن توفيق رسيده حال ديگري پيدا مي كند و حتي ممكن است خود را از فرد ديگري كه محروم از اين صفت و يا كار پسنديده است بهتر و شايد بالاتر ببيند البته تقصير هم ندارد چون اگر آن فرد ديگر شايستگي داشت خدا به او هم توجهي مي كرد و توفيقي شامل حالش مي شد لابد فرقي نمي كند بين اين دو انسان از لحاظ معنوي كه اين تفاوت مقام حاصل شده است پس چرا در برابر ديگري خود را بهتر نداند ؟اين موضوعي است كه بنده پس از انجام هر كار پسنديده و يا به دست آوردن هر توفيق ديگر ازطرف خداوند با آن دست و پنجه نرم مي كنم و نهايتا اعصابم خرد مي شود؟
پاسخ : نخست بايد دانست مهمترين فايده اخلاق آرامش دروني و نهادينه شدن رفتار شايسته با ديگران است. و دست يابي به اين دو به طور پايدار و متكامل حاصل نمي شود مگر در پرتو ارتباط با خدا. با توجه به اين معيار اساسي بايد تمام مسائل اخلاقي را تجزيه و تحليل كرد و به نتيجه رسيد. لذا اگرتوفيقي كه به دست مي آيد را نعمتي از سوي خدا بدانيم و شكرگزاري و محبت ما به خدا زياد بشود اين روش مطلوب است. به همين جهت در قرآن مي خوانيم: و اما بنعمه ربك فحدث _ و از نعمت پروردگار خويش [بر تو ارزاني داشته] سخن گوي _ [سوره ضحي ، آيه 11] اما بايد دانست هر نعمتي نياز به نگهداري و بالندگي دارد . و بايد از آفات مصون بماند. لذا اگر گفته شده كه با داشتن نعمت خود را با ديگران مقايسه نكنيد و نسبت به آنها برتري نجوييد. به جهت آن است كه از سوي خودمان با احساس برتري انگيزه ما نسبت به رشد بيشتر كم مي شود و از سوي ديگر برتري جويي نسبت به ديگران چه بسا موجب تنفر ديگران و يا بي احترامي ما نسبت به آن مي شود و هر دو اينها آفت است . براي رفع اين آسيب سفارش شده كسي كه به موفقيتي مي رسد با خود بگويد از كجا معلوم كه اين توفيق بماند و از كجا معلوم كه خالصانه بوده و مورد قبول خدا باشد؟! و از كجا معلوم آن ديگري در آينده از من بهتر نشود؟!... بنابراين از نشانه هاي شكرگزاري نعمت آن است كه محبت ما نسبت به خدا زياد شود و احترام ما نسبت به ديگران فزوني يابد و براي كساني كه موفق نشدند دعا كنيم كه آنان نيز توفيق يابند. جهت آگاهي بيشتر توجه شما را به مطالب زير درباره تكبر جلب مي كنيم. از آنجايي كه تكبر از ديدگاه اخلاقي ،يكي از بدترين رذايل و بيماري هاي مهلك اخلاقي و رواني مي باشد و وجود اين صفت براي سلامت نفس انسان بسيار خطرناك است ، بحث نسبتا مفصلي را كه در آن ابعاد مختلف تكبر مورد بررسي قرار گرفته است ، خدمت شما تقديم مي نماييم . مطالعه اين سخن به طور قطع در علاج و يا دست كم تخفيف آثار سوء آن مفيد خواهد بود. T}تكبر از ديدگاه قرآن كريم {T نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبيا و آغاز خلقت انسان به چشم مى‏خورد و به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختيها و صفات زشت انسانى است، تكبر و استكبار مى‏باشد كه دراين زمينه، داستان شيطان به هنگام آفرينش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او، داستانى است‏بسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى است‏بسيار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى. قابل توجه اينكه پيامدهاى سوء تكبر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مى‏شود كه در تمام طول تاريخ انبياء - طبق آياتى كه خواهد آمد - نيز نقش بسيار مخرب آن آشكار است. اكنون به چند نمونه از آيات قرآن كريم در اين زمينه اشاره مي نماييم: 1- «و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين ؛ و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده و خضوع كنيد!» همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد »V} (سوره‏بقره،آيه‏34) {V 2- «قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين؛ گفت: «از آن(مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبر كنى! بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى!»V} (سوره‏اعراف،آيه‏13) {V 3- «وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا ؛ (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند»! V} (سوره‏نوح،آيه‏7) .{V 4- «فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون ؛ (در مورد قوم عاد مى‏خوانيم): «اما قوم عاد بناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است؟! آيا نمى‏دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است؟ و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى‏كردند! » V}(سوره‏فصلت،آيه‏15) {V در همين زمينه آيات فراوان ديگري وجود دارد كه به خاطر اختصار از ذكر آنها پرهيز نموده، توجه شما را به ادامه بحث جلب مي نماييم . T}تكبر در روايات اسلامى {T در منابع حديث، روايات زيادى در باره مذمت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمى‏گنجد، ولى گلچينى از آنها را از نظر شما مى‏گذرانيم: در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: «اياكم و الكبر فان ابليس حمله الكبر على ان لايسجد لآدم; از تكبر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد(و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد)».1 همين معنى به تعبير ديگرى در خطبه‏هاى نهج‏البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن در باره «تكبر ابليس‏» و پيامدهاى آن مى‏باشد مى‏خوانيم: عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد; زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را(در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تكبر نابود ساخت، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند»؟ 2 تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مى‏دهد كه تكبر و خودخواهى حتى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى‏تواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيب صاحبش سازد. در حديث ديگرى از همان حضرت(ع) مى‏خوانيم: «احذر الكبر فانه راس الطغيان و معصية الرحمن; از تكبر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است‏»!3 حديث‏بالا اين واقعيت را روشن مى‏سازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مساله كبر و خود برتربينى است. در حديث ديگرى از امام باقر(ع) مى‏خوانيم : در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر وارد نمى‏شود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد»!4 در اصول كافى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «اصول الكفر ثلاثة، الحرص و الاستكبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص على ان اكل منها، واما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لآدم فابى، واما الحسد فابنا آدم، حيث قتل احدهما صاحبه; ريشه‏هاى كفر(منظور از كفر در اينجا عصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چيز مى‏باشد: حرص و تكبر و حسد. اما «حرص‏» به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و اما استكبار، نمونه آن ابليس بود كه مامور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند». 5بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشات گرفت. در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق(ع) چنين آمده است : كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»!6 تكبر در منطق عقل اضافه بر آيات و روايات، «تكبر و استكبار» از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطه‏هاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شده‏اند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت‏بايد سبب شكر و تواضع گردد نه سبب كبر و غرور. زشتى اين صفت از بديهيات است كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مى‏كند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبر و خود برتربينى را ناخوش مى‏دارند و آن را از زشت‏ترين صفات مى‏شمرند. اصولا چگونه انسان مى‏تواند رداى تكبر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤمنان على(ع) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مى‏شود و درون وجود او مملو از آلودگى‏هاست!7 انسانى كه آن‏قدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مى‏دهد و حتى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمى‏شود، او را بيمار مى‏سازد و در بستر بيمارى مى‏افكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بى‏طاقت مى‏شود و از مختصر سرما رنج مى‏برد، اگر باران نيايد بيچاره است، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است، كمى فشار خون او بالا مى‏رود حيات او به خطر مى‏افتد و كمى پايين مى‏آيد باز جانش در خطر است! از سرنوشت‏خويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمى‏داند، نزديك‏ترين دوستانش گاه قاتل او مى‏شوند و عزيزترين عزيزانش، دشمن جان او مى‏گردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مى‏شود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مى‏بخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدل به تندبادى مى‏شود كه خانه و كاشانه‏اش را بر سرش ويران مى‏كند. از امورى كه نشانه ناتوانى فوق‏العاده انسان است‏بيماريهايى است كه دامن او را مى‏گيرد و غالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خردى به چشم ديده نمى‏شوند ناشى مى‏گردد و انسانهاى نيرومند و قوى‏پيكر و قهرمان را به زانو در مى‏آورد! تعريف و حقيقت تكبر بزرگان اخلاق گفته‏اند: اساس تكبر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبر از سه عنصر تشكيل مى‏شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند. از همين رو گفته‏اند تكبر(خود برتربينى) با عجب(خود بزرگ بينى) تفاوت دارد، در عجب هيچ گونه مقايسه‏اى با ديگرى نمى‏شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتى عبادت، خود را بزرگ مى‏بيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبر حتما خود را با ديگرى مقايسه مى‏كند و برتر از او مى‏بيند. - شاخه‏هاى تكبر در اينجا مفاهيم متعددى وجود دارد كه گاه تصور مى‏شود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبر» باز مى‏گردد، ولى از زاويه‏هاى مختلف به آن نگاه مى‏شود. « خود برتربينى‏»، «خود محورى‏»، «خودخواهى‏»، «برترى جويى‏» و «فخرفروشى‏»، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مى‏شود. كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مى‏بيند، «خود برتربين‏» است. كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، «خود محور» است. كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه‏» است. كسى كه سعى مى‏كند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جويى‏» است. بالاخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد « فخرفروش‏» است. بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبر است هر چند در چهره‏هاى مختلف ظاهر مى‏گردد. تكبر در برابر چه كسى؟ علماى اخلاق تكبر را به سه بخش تقسيم كرده‏اند: تكبر در برابر خدا! تكبر در برابر پيامبران. تكبر در مقابل خلق خدا. قسم سوم، تكبر در برابر بندگان خداست‏به گونه‏اى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حق هيچ صاحب حقى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند. اين نوع از كبر نمونه‏هاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست، و گاه به حد اعلا مى‏رسد و به تكبر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مى‏گردد. آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبر در برابر بندگان خدا سر مى‏زند، سپس به استكبار در برابر انبياء و رسولان پروردگار مى‏رسد و سرانجام به تكبر در برابر ذات پاك خداوندگار مى‏انجامد! انگيزه‏هاى تكبر تكبر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين باز مى‏گردد كه انسان در خود كمالى تصور كند و بر اثر حب ذات، بيش از حد آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد. بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كرده‏اند، نخست اسباب دينى كه «علم‏» و «عمل‏» است، و اسباب دنيوى كه «نسب‏»، «زيبايى‏»، «قوت‏»، «مال‏» و «فزونى ياران و ياوران‏» مى‏باشد - ريشه‏يابى تكبر صفت رذيله تكبر مانند ساير رذايل اخلاقى، ريشه‏هايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد و دقيقا شناخت، در غير اين صورت ريشه‏كن كردن اين صفت رذيله غير ممكن است. بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» چهار ريشه براى « تكبر» ذكر كرده است: عجب، كينه، حسد و ريا. او معتقد است تكبر درونى ريشه‏اش «عجب‏» - خود بزرگ‏بينى - است، اين خود بزرگ‏بينى سبب مى‏شود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشه‏هاى ديگرى دارد كه يكى از آنها «كينه‏» است كه نسبت‏به شخص خاصى پيدا مى‏كند و همين امر سبب مى‏شود كه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر « حسد» است كه سبب بروز اين رذيله اخلاقى مى‏گردد و ديگرى «رياكارى‏» است كه سبب مى‏شود شخص رياكار امتيازات خود را به ديگران ارائه دهد. - آثار سوء تكبر: 1- نخستين مفسده آن كه از همه خطرناك‏تر است آلودگى به شرك و كفر است ! آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمه‏اى جز كبر داشت؟ آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سرباز زدند دليلى جز تكبر داشت؟ 2- محروم شدن از علم و دانش يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مى‏رسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشده‏اى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبر به آسانى حاضر نمى‏شوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمت‏ها را از افراد همرديف و يا زير دست‏خود بپذيرند. 3- تكبر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مى‏كنيم مى‏بينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبر تشكيل مى‏دهد. آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفقيتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مى‏ورزند. آنها براى تحكيم پايه‏هاى برترى‏جويى خود حريص در جمع‏آورى مالند. آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجاز مى‏دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند. در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم كه فرمود: «الحرص و الكبر و الحسد دواع الى تقحم فى الذنوب; حرص و تكبر و حسد سبب مى‏شود كه انسان در انواع گناهان فرو رود».8 - 4 تكبر مايه تنفر و پراكندگى مردم است از بلاهاى مهمى كه بر سر متكبران وارد مى‏شود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمى‏دهد تسليم برترى‏جوييهاى افراد متكبر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتى نزديك‏ترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مى‏گيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفرند! در حديثى از امام اميرالمؤمنين(ع) مى‏خوانيم: «من تكبر على الناس ذل; كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مى‏شود».9 - 5 تكبر سبب از دست دادن امكانات زندگى است انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد منزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مى‏خورند و يا موفقيت ناچيزى نصيبشان مى‏شود و از آنجا كه تكبر انسان را به انزوا مى‏كشاند طبعا موفقيت او را در صحنه زندگى ناچيز مى‏كند. در حديثى از امام اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «بكثرة التكبر يكون التلف; فزونى تكبر مايه اتلاف(اسباب موفقيت) است‏».10 - درمان تكبر بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محور دور مى‏زند كه راه درمان تكبر، دو راه است: راه «علمى‏» و راه «عملى‏». اما راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبر در باره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مى‏روند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟ و نيز در باره عظمت‏خداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند. تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزى‏هاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد. انسانى كه در آغاز، نظفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديده‏اى مى‏شود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مى‏كند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد. در ابتداى تولد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتى نمى‏تواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مى‏شود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامت‏خميده عصازنان بقيه راه را طى كند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مى‏آيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند! در حديثى از امام باقر(ع) مى‏خوانيم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم يعود جيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى ما يصنع به; از متكبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديده‏اى خواهد بود و در اين ميان نمى‏داند به چه سرنوشتى گرفتار مى‏شود و با او چه مى‏كنند».11 اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى به روى تخت‏بيمارستان افتاده‏اند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مى‏دانيم قوت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند. اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشسته‏اند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد. و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلى از قدرت سقوط كردند يا پشت ميله‏هاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست. پس انسان به چه چيزش مى‏نازد؟ و به چه چيز افتخار مى‏كند و بر ديگران فخرفروشى مى‏كند؟! در حديثى از امام زين العابدين‏7 آمده است كه «ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟(و چه كاره‏اى؟!) سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديده‏اى است، هنگامى كه روز قيامت‏شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و با شخصيت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست و بى مقدار است‏»!12 كوتاه سخن اينكه انسان هرگاه در اين گونه امور بينديشد از مركب كبر و غرور پياده مى‏شود. و اما درمان تكبر از طريق عملى به اين طريق حاصل مى‏شود كه سعى كند اعمال متواضعان را انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لك تعبدا و رقا لا مستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جمله‏ها را تكرار كند. لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، در سلام كردن بر ديگران تقدم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشى نگيرد. با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبر و مغرور بپرهيزد و در عمل امتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است در عمل و سخن به كار بندد و سعى كند حالت و عادت و سپس ملكه او گردد. در حالات پيامبر اسلام(ص) آمده است كه روى زمين مى‏نشست و غذا مى‏خورد و مى‏فرمود: «انما انا عبد آكل كما ياكل العبد; من بنده‏اى هستم مانند غلامان غذا مى‏خوردم‏».13 غالبا اين حديث معروف را در باره على(ع) شنيده‏ايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهار درهم و ديگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن، قنبر پيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى را پوشيد.14 در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است كه امام(ع) در باره پيامبر اكرم(ص) چنين مى‏فرمايد: «و لقد كان ياكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه; پيامبر اكرم(ص) روى زمين(بدون فرش) مى‏نشست و غذا مى‏خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى‏كرد و با دست‏خود كفش خويش را وصله مى‏كرد و بر مركب برهنه سوار مى‏شد و حتى كسى را پشت‏سر خويش سوار مى‏كرد». البته با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيه نمى‏شود، هدف اين است‏با مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنها درس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم. راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوق‏العاده اهميت مى‏دهند و بارها و بارها به انواع آزمايشها مى‏پردازند تا از سلامت‏خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى كه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه «الا من اتى الله بقلب سليم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سليم‏» است‏» اهميتى قائل نيستند؟! براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ک: اخلاق در قرآن، آيت الله ناصرمكارم شيرازي معراج السعاده، ملا احمد نراقي نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيت الله مهدوي کني ------------------------ پى‏نوشتها: 1 - كنزالعمال، حديث 7734. 2 نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه). 3 غررالحكم،2609. 4 بحار الانوار، جلد 75، صفحه‏186. 5 اصول كافى، جلد 2، صفحه‏289، حديث 1. 6 اصول كافى، جلد 2، صفحه 310. 7 بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234. 8 نهج البلاغه، حكمت 371. 9 بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235. 10 غررالحكم، حديث‏7169. 11 بحار الانوار، جلد 70، صفحه‏229. 12 بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حديث 24). 13 محجة البيضاء، جلد6، صفحه‏256. 14 بحار الانوار، جلد76، صفحه 310.