• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 2831
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : در مورد عزل آيت الله منتظري و نامه اي كه امام به ايشان نوشتند كه در آن نامه ايشان را يك فرد ساده لوح خطاب كردند براي من چند سئوال به جا گذاشت. اول اينكه آيا اينكه مي گويند امام آن نامه را در اثر تاثير اطرافيان نوشته اند و اطرافيان امام اطلاعت نادرستي به امام دادند صحت دارد.؟
پاسخ : همانگونه كه حضرت امام (ره) به كرات در زمان حيات پربركت خويش تصريح داشته اند تمامي نامه ها و اعلاميه هاي ايشان توسط شخص ايشان و بر اساس نظرات و ديدگاههاي ايشان نگاشته شده است . چنانكه ايشان در وصيت نامه سياسي الهي خويش بر اين امر تأكيد دارند كه: «اشخاصي درحال حيات من ادعا نموده اند كه اعلاميه هاي اينجانب را مي نوشته اند، اين مطلب را شديدا تكذيب مي كنم. تاكنون هيچ اعلاميه اي را غير شخص خودم كسي تهيه نكرده است» نامهء 68.1.6 حضرت امام به آيت الله منتظري از نظر سندي و صمت انتصاب آن به حضرت امام هيچگونه خدشه اي در آن وارد نيست و اين موضوع علاوه بر تأييد مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام (ره) و افراد مورد اطمينان زيادي كه در ارتباط بودند مورد تأييدشخص آيت الله منتظري نيز مي باشد آنجا كه در نامه 68.1.7 در پاسخ به نامه 68.1.6 حضرت امام (ره) مي نويسد: «پس از سلام و تحيت مرقومه شريفه مورخه 68.1.6 واصل شد...» اما در مورد احتمال تأثير اطرافيان حضرت امام در اين نامه بايد گفت که علاوه بر استقلال شخصيت فکري و روحي حضرت امام و... همين بس كه اطرافيان حضرت امام (ره) مانند مرحوم حاج سيد احمد آقا آقايان هاشمي رفسنجاني ، اردبيلي، آيت الله خامنه اي و ... بعد از اطلاع از مفاد نامه تمامي سعي و تلاش خويش را براي جلوگيري از انتشار آن نامه كه حضرت امام (ره) تأكيد داشتند همان روز در اخبار سراسري از طريق صدا و سيما منتشر شود به كار بردند. بنابراين چنين ادعاهايي نمي تواند صحت داشته باشد. علاوه بر اين موضع گيري حضرت امام (ره) قبل و بعد از اين نامه در قبال نامبرده ، به خوبي دلالت بر عزم راسخ حضرت امام (ره) براي حفظ سلامت دستگاه رهبري انقلاب اسلامي ، آنگونه كه در نامه 68.1.6 بيان شده دارد.
کد سوال : 2832
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : همانطور كه مي دانيد نسل سوم انقلاب تا حدودي از انقلاب بيزار هستند و انقلاب اسلامي را قبول ندارند به نظر شما آينده انقلاب اسلامي با وجود اين نسل بيزار چطور خواهد شد و علت اين بيزاري چيست؟
پاسخ : اصل اين مطلب که «نسل سوم انقلاب تا حدودي از انقلاب بيزار هستند» قابل تأمل و بررسي است و علي رغم اين که تبليغات استکبار جهاني و دشمنان داخل نظام اسلامي در صدد القاء اين مطلب و قبولاندن آن به نسل سوم است اما واقعيت ها و عملکردهاي نسل سوم غالبا مخالف چنين موضوعي است زيرا از يک سو اصول و اهداف انقلاب اسلامي - که در صدد تکامل ابعاد معنوي و مادي جامعه ما و دفاع از استقلال، عزت و منافع کشور در مقابل بيگانگان و دستيابي به پيشرفت توسعه همه جانبه و تحقق عدالت اجتماعي و نيازهاي مختلف افراد جامعه است و نظام اسلامي در عرصه عمل نيز بر آن اصرار داشته و دستاوردهاي مثبت بسيار زيادي در زمينه هاي مختلف علمي، صنعتي، اقتصادي، فرهنگي، سياسي و... به دنبال داشته است - مطابق و مورد خواست نسل سوم است و بنابراين چنين انقلابي که هم از نظر تاريخي در جهان و اين سرزمين بي سابقه بوده است و هم چشم تمامي جهانيان را خيره کرده است به هيچ وجه نمي تواند مورد بيزاري جوانان عزيز و آگاه جامعه ما باشد و از سوي ديگر به حمدالله نسل سوم انقلاب از چنان شعور و درک بالايي برخوردارند که علي رغم بسياري از تبليغات مسموم دشمنان بين المللي و منافقين داخلي، فرق بين صره از ناصره را به خوبي تشخيص داده و برخي مشکلات و معضلاتي را که جامعه ما گريبانگير آن است را به کل نظام و انقلاب تسري ندهند و مسؤولين صادق و خدمتگزار را از افراد و جناح هايي که فقط به فکر کسب قدرت و تأمين منافع شخصي خويش و باز نمودن نفوذ بيگانگان در اين آب و خاکند را به خوبي تشخيص دهند. از اين رو مشاهده مي نماييم که همين جوانان و نسل سوم انقلاب با چه شور و اشتياقي رهبر معظم انقلاب را چون نگيني در آغوش مي گيرند و يا در انتخابات، راهپيمايي ها و مراسم انقلاب با شور و شعور کامل و به صورت گسترده شرکت مي نمايند. آيا مي توان اينها را دال بر بيزاري اين نسل از انقلاب دانست؟!! به هيچ وجه، از اين رو اگر مجموعه مديريتي کشور جايگاه و قدر اين نسل را در سياست گذاري ها و تصميمات خود به خوبي لحاظ نمايند و در عمل در جهت برآوردن نيازهاي منطقي و اساسي اين سرمايه هاي عظيم الهي تلاش نمايند، آينده اي بسيار درخشان در جهت نيل به تمدن عظيم اسلامي، پيش رو خواهيم داشت. در هر صورت نبايد انتقاداتي که جوانان به بعضي عملکردهاي مسؤولين دارند را به اصل نظام و کل انقلاب تسري داد. بلکه بين اين دو تفاوت قائل شد.
کد سوال : 2833
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : در مورد تحجر سياسي توضيح دهيد؟
پاسخ : تحجر يعني اين که انسان هر آنچه که به صورت باور در ذهنش وارد مي شود، بدون اين که پايه هاي استدلالي و استنادي مستحکمي داشته باشد، بپذيرد و کورکورانه و متعصبانه آن را قبول کرده و از آن دفاع و بر آن پافشاري کند و تعصب بورزد. تحجر انواعي دارد مانند: تحجر مذهبي، سياسي و... در نگاه مقام معظم رهبري تحجر سياسي از تحجر مذهبي خطرناک تر است: «و خطرناک تر از آن، تحجر سياسي است؛ تحجرهاي ناشي از شکل بندي تحزب و سازمان هاي سياسي است که اصلا امکان فکر کردن به کسي نمي دهند. اگر ده دليل قانع کننده براي حقانيت يک موضع ذکر کنيم، قبول مي کند، اما در عمل طور ديگري عمل مي کند! چرا؟ چون حزب، آن تشکيلات سياسي بالاي سر - مثل پدر خوانده مافيا - از او اينگونه خواسته است» V} مقام معظم رهبري، ديدار با دانشجويان نمونه و ممتاز دانشگاهي، 7/9/1381).{V و به قول قرآن «انا وجدنا ابائنا علي أمه و انا علي آثارهم مهتدون» V}(زخرف، آيه 22). {V طبيعي است چنين موضوعي از ديدگاه اسلامي - که تمام تأکيدش بر عنصر شناخت و آگاهي، منطق و استدلال است - منافات داشته و کاملا از سنخ عصبيت و حميت جاهلي است که در قرآن کريم به شدت از آن نهي شده «اذ جعل الذين کفروا في قلوبهم الحميه حميه الجاهليه» V} (فتح، آيه 26).{V و از دلايل اصل طرد و انحراف شيطان از مسير الهي شمرده شده است. به علاوه کساني که در اعتقاد و عمل به چنين مرضي مبتلايند ديگر نمي توانند ادعاي حق طلبي، اهل منطق و استدلال و روشنفکر بودن را داشته باشند «آن مجموعه اي که دچار يک چنين تحجري باشد، ديگر روشنفکر نيست، چون روشنفکري لازمه اش حق طلبي، چشم باز، تکيه به منطق و استدلال است» V} (مقام معظم رهبري، همان).{V
کد سوال : 2834
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چرا دين وجود دارد و چرا ما بايد دين داشته باشيم آيا واقعا لازم است بعضي كارها را انجام دهيم و از انجام برخي خودداري و اجتناب كنيم.براي رسيدن به پاسخ اين سئوال چيزهايي را شنيده ام و يا خوانده ام ولي مرا راضي نكردند در نهايت به فلسفه روي آوردم تا بعضي جاها را با كمك اشخاص گوناگون از جمله اساتيد محترم در اردوي طرح ولايت دوره هشتم پيش رفتم ولي مدتي است كه هر چه سعي مي كنم نمي توانم جلوتر بروم انگار به بن بست رسيده ام. مرا رهنمايي كنيد؟
پاسخ : قبل از پرداختن به موضوعات، لازم است اين نكته را يادآور شويم كه «شك و ترديد مقدمه‏اى براى رشد و كمال فكرى است». بنابراين از بروز آن نبايد نگران بود. شك و ترديد انگيزه‏اى است كه موجب تلاش فكرى مى‏شود و آدمى را از نقاط تاريك، به وادى نور و روشنايى سوق مى‏دهد. پس بايد از اين انگيزه استقبال كرد و در جست و جوى راه كارهاى مناسب جهت حل مشكلات بود. البته اگر آدمى تسليم ترديدها بشود و براى رسيدن به حقيقت تلاش نكند، بديهى است كه در گرداب اوهام و ترديدهاى خويش غرق خواهد شد. بنابراين از بروز اين حالت ـ كه تقريبا مسأله‏اى متناسب با سن شماست ـ نگران نباشيد و با برنامه‏اى منظم و حساب شده، به رفع ترديدها و كشف حقيقت بپردازيد. ريشه اضطراب و دلتنگى شما را نيز در همين حيطه بايد جست و جو كرد. مى‏دانيد كه فطرت آدمى حقيقت طلب است و تا آن را نيابد، آرام نمى‏گيرد. به گفته مولوى : P}كز نيستان تا مرا ببريده‏اند{E}از نفيرم مرد و زن ناليده‏اند{P P}سينه خواهم شرحه شرحه از فراق{E}تا بگويم شرح درد اشتياق{P P}هر كسى كو دور ماند از اصل خويش{E}باز جويد روزگار وصل خويش{P آدمى آن روز آرام مى‏گيرد كه جرعه‏اى از زلال حقيقت بچشد و حلاوت آن را در دل خويش احساس كند. حال چگونه بايد حركت كرد تا اين ترديدها برطرف شده و جاى خود را به اطمينان بدهد. به گفته بزرگان براى كشف حقيقت و وصول به آن، دو كار لازم است: 1ـ سير فكرى و عقلانى، 2ـ تهذيب نفس و صفاى باطن. در مقوله اول بايد به تفكر منظم و مطالعه مناسب روى آورد. شما بهتر است دفترى را به مجموعه عقايد خود اختصاص داده و هر فصل را پس از تحقيق و تأمل و نتيجه‏گيرى، به اتمام رسانده و به فصل ديگر بپردازيد. از هر كجا كه مى‏خواهيد شروع كنيد، ولى بهترين شروع از خداست. آيا مى‏توان درباره قدرتى بزرگ و شعورى لايزال ـ كه جهان بر محور آن در حركت است ـ ترديد نمود؟ و اگر خدايى هست چرا يكى باشد؟ آيا نظم و هماهنگى شگفت‏انگيز هستى ترديدى در يگانگى طراح و خلاق اين عالم باقى مى‏گذارد؟ اين مختصر گنجايش بيان همه آنچه كه در باب خداشناسى است را ندارد لذا توصيه مى‏كنيم در اين زمينه با تعمّق و تفكّر منظم، به مطالعه كتاب‏هاى زير بپردازيد: 1ـ اثبات وجود خدا احمد آرام 2ـ بهترين راه شناخت خدا محمدى رى شهرى 3ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5 شهيد مطهرى 4ـ خدا در قرآن شهيد بهشتى 5ـ آفريدگار و آفريده ناصر مكارم 6ـ راه خداشناسى جعفر سبحانى مطالعه دقيق و منظم اين كتاب‏ها و بيش از همه تفكر درباره هستى و پديده‏هاى آن، شما را به اين نتيجه خواهد رساند كه جهان خدا دارد و اگر دارد يكى بيش نيست. البته نبايد انتظار داشته باشيد كه پس از اين مرحله، يقين كامل براى شما حاصل شود؛ زيرا تحصيل يقين راهى دشوار در پيش دارد كه پس از طى آن، مى‏توان به درجاتى از آن نائل آمد؛ ولى در اين مرحله «اطمينان» قابل حصول است. پس از اين مرحله، بايد قلب و دل را صفا داد تا نور حق در آن تجلى يابد. تخلق به اخلاق كريمه، پرهيز از رذايل و مراقبت از نفس، زمينه را براى اشراق نور حق فراهم خواهد ساخت. ايمان و اطمينانى كه از اين طريق به دست مى‏آيد، به مراتب بالاتر از آن حدى است كه در سير عقلانى و فكرى حاصل مى‏گردد. براى اثبات تلازم فطرى بودن و صدق يك چيز راههاى مختلفى وجود دارد يكى از آن روشها كه برهان زيست شناختى ناميده مى‏شود اين است كه گرايشات درونى و ذاتى انسان ربط دهنده درون و عواطف انسان با جهان خارج و واقعيات عينى است يعنى اگر مثلا كسى احساس تشنگى و اشتياق به آب مى‏كند در متن واقع آبى وجود دارد كه شبيه جذبه مغناطيسى از درون انسان را به سمت خود فرا مى‏خواند از اين طريق مى‏توان قياسى اينچنين ترتيب داد: 1 ) خداشناسى و خداجويى فطرى و طبيعى است. 2 ) در برابر هر امر ذاتى طبيعى واقعيتى در خارج هست. 3 ) خدايى واقعى وجود دارد. شبيه چنين استدلالى از نظر فلسفى نيز وجود دارد زيرا گرايش و كشش از امور تعلقى و ذات اضافه طرفينى است و حقايق اضافى و نسبى تقومشان به طرفين نسبت و تعلق است و بدون آنها امكان وجود ندارند. در عرفان نيز استدلال مشابهى وجود دارد و گويند « عشق فعلى بدون معشوق فعلى محال است » سير اين استدلال همان ماهيت امور اضافى است كه بدون وجود عاشق و معشوق محال است. براى آگاهى بيشتر ر. ك: 1- خدا در فلسفه (ترجمه الهيات دايرة‏المعارف فلسفى پل‏ادواردز)، بهاءالدين خرمشاهى 2- دروس كلام جديد، مصطفى ملكيان همين احساس دورى از خداوند خود از الطاف آن رب مهربان است و حكايت مى‏كند كه رشته ارتباط بين بنده و پروردگارش بريده نشده و هنوز شعاعى از انوار الهى در آينه دل مى‏تابد و اين خود بشارتى است: P}گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند{E}نگاه دار سر رشته تا نگه دارد{P قلب انسان آينه انوار الهى است و گاهى در اثر غفلت‏ها و غرق شدن در روزمره‏گى و اشتغال بيش از حد نياز به امور دنيا اين آينه خداى نما زنگار مى‏گيرد و آن ارتباط مستحكم و ازلى سستى و نقصان مى‏پذيرد و در چنين حالى طبيبان روحانى و غمگساران دلسوز و الهى يعنى انبيا و اوليا(ع) راه معالجه و داروى اين بيمارى را در توبه و ذكر حق و اقبال به درگاه خداوندى دانسته تا در سايه اين ذكر و توجه و استغفار از خطاها و تقصيرها زنگار دل پاك گردد و انوار الهى در قلب انسان بتابد و بين بنده و خالقش صلح و آتشى برقرار گردد. تلاوت آيات نورانى قرآن نماز با حضور قلب دعاى با توجه و از سر اخلاص و همنشينى با دوستان شايسته و صالحى كه ديدنشان خداوند را به ياد انسان آورد و مطالعه زندگى مردان خدا و پاكان درگاه اله براى ايجاد ارتباط و كم كردن فاصله بين بنده و خدايش اثرى به سزا دارند. - در اين باره دو جهاد علمى و عملى لازم است؛ يعنى تلاش پيوسته در جهت معرفت هر چه بيشتر نسبت به خدا. و در عمل نيز ايجاد ارتباط و انس دائمى با او و تطبيق رفتار با خواست و رضاى خدا. مى‏بايست انسان عزم خود را جزم كرده و تصميم قاطع بگيرد هميشه تابع خواست خداوند بوده و همواره در صدد انجام تكاليف الهى باشد. چه در امورى عبادى و چه در امور اجتماعى و ديگر ابعاد زندگى. هر قدمى كه بر مى‏دارد و هر سخنى كه مى‏گويد و هر برنامه‏اى كه دارد نخست ببيند آيا رضاى خداوند در آن مى‏باشد يا نه والا از آن صرف نظر نمايد. در حديثى آمده است: «كمال در اين است كه انسان خواسته‏هايش را در مسير الهى قرار دهد ونيرويش را در جهت رضايت حضرتش صرف كند. در مرحله اول بايد انسان خود را مقيد به انجام واجبات و ترك محرمات نمايد و پس از مدتى كه بدين كار عادت كرد و انجام آن برايش آسان شده خود را مقيد به انجام مستحبات و ترك مكروهات نمايد و گرنه چنين تقيدى در قدم‏هاى اوليه آثار سوئى به دنبال خواهد داشت. به هر حال رعايت تقوا و انجام تكاليف الهى در هر مرحله‏اى خود زمينه ساز درك بيشتر و توفيق افزون‏تر و توجه و تقرب والاترى به ذات بارى تعالى خواهد بود. چنانكه در سوره «انفال آيه 29» آمده است: «يا ايها الذين آمنوا ان تتقوالله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذوالفضل العظيم؛ اى اهل ايمان! اگر پرهيزگار بوده و تقواى الهى پيشه كنيد خداوند براى شما نيروى تشخيص حق از باطل قرار داده و بدى‏هاى شما را پوشانده و شما را بيامرزد و خداوند داراى فضل و رحمت بزرگ است». آرى اگر قدم‏هاى اوليه برداشته شود زمينه‏اى براى دريافت برنامه ادامه مسير فراهم مى‏شود. به قول شاعر: P}گر مرد رهى ميان خون بايد رفت {E}از پاى فتاده سرنگون بايد رفت{P P}تو پاى در راه نه و هيچ مترس{E}خود راه بگويدت كه چون بايد رفت{P و به تعبير خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم: «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا؛ كسانى كه در راه ما تلاش نمايند ما ايشان را به راه‏هاى خويش هدايت مى‏كنيم». براى تقويت اين حركت و رشد آن توجه به چند نكته لازم است: 1- پرهيز از مجالست و همنشينى با اهل دنيا و دور از معنويت. چه آنكه از رسول اكرم(ص) نقل شده است كه فرمود: «به خاطر برخورد با اهل دنيا قلبم زنگار گرفته و مكدر مى‏شود و براى جبران آن روزى هفتاد مرتبه استغفار مى‏كنم». خداوند نيز در سوره «نجم آيه 29» مى‏فرمايد: «فاعرض عن من تولى عن ذكرنا ولم يردالا الحيوه الدنيا . پس از كسانى كه از ياد ما روى گرداندند و جز زندگى دنيا را نخواستند اعراض كن و روى بگردان». 2- محاسبه نفس كه هر شب يا هر هفته و يا لااقل هر ماه گذشته خود را بررسى نمايد و به تعبيرى به خود نمره بدهد. اگر كار شايسته‏اى انجام داده سپاسگزار بوده و از خداوند ادامه توفيق را بخواهد و اگر مرتكب خلافى شده استغفار نموده و تصميم بر ترك آن بگيرد. 3- بهره‏گيرى از ثقل اكبر و قرآن كريم و انس با آن. چه اين كه هم تلاوت و حفظ قرآن به انسان نورانيت بخشيده و معنويت مى‏دهد و هم آشنايى با معارف آن (هركسى در حد خودش حتى در حد ترجمه) موجب رشد روحى مى‏باشد. زيرا معارف قرآن و آياتش نسخه‏هايى است براى درمان دردها و مشكلات. گرچه در برداشت از آيات متشابه بايد جانب احتياط را پيشه كرد و آن را به اهلش واگذار نمود و گرنه ممكن است خود آن موجب گرفتارى گردد. بهره‏گيرى از ثقل اصغر و ائمه هدى(ع) و توسل به ايشان در اين باره بسيار مهم است. بايد توجه داشت كه توسل به حضرات معصومين(ع) هم خود توجه به حق تعالى و عالم ملكوت است و هم زمينه‏ساز بهره‏گيرى بيشتر از فيض ربوبى و كسب توفيقات بيشتر. بنابراين نمى‏توان چنين پنداشت كه به ائمه(ع) توسل داشته‏ايم ولى جوابى نگرفته‏ايم. زيرا همان توفيق توسل خود توجه به حق بوده است و مايه دورى از غفلت. پس خود جواب بوده است و چه بسا كه همين روحيه كمال خواهى و به دنبال معنويت بودن از آثار و بركات همان توسلات باشد كه بايد ادامه يابد. چه بسيارند كسانى كه از غفلت خود نيز غافلند و يا پس از توجه در صدد درمان بر نمى‏آيند. از اين رو بايد سپاسگزار نعمت‏ها و معنويات به دست آمده بود و درخواست استمرار و افزايش آن را از خداوند داشت. نيز تقويت ايمان و اعتقاد قلبى و عشق الهى بر آيند تقوا و پرهيزگارى است. هم چنان كه در بهاران نهال ناخشكيده شكوفه مى‏زند تقواى الهى انجام واجبات ترك محرمات و تهذيب نفس نيز بوستان دل را خرم و سرسبز نگه مى‏دارد و جوانه عشق الهى را در آن شكوفا مى‏سازد. بنابراين درگام اول بايد بر انجام واجبات و ترك گناهان استوارى نمود و در گام دوم به پالودن نفس از رذايل و آراستن به فضايل پرداخت و حب دنيا و تعلقات دنيوى را از ژرفاى ضمير بيرون راند آن گاه دل كانون عشق خدا مى‏شود و با اخراج شيطان نفسانيت و دنيا پرستى كه خانه دل را غصب نموده صاحب خانه در آن لانه مى‏گزيند. ناگفته نماند براى بسيارى از جوانان كه داراى جولان فكرى هستند و پيگير حالات معنوى خود مى‏باشند و به سالم‏سازى فضاى فكرى خود مى‏انديشند. اين‏گونه فراز و نشيب‏هاى روحى پيش مى‏آيد. اوج اين شك و ترديدها و هجوم «چرا»ها و «چگونه»ها در سال‏هاى نوجوانى و جوانى رخ مى‏نماياند. زيرا كه جوانى از يك سو هنگامه «نگاه نو» به سنت‏هاى گذشته و عادت‏هاى بزرگان است و از سوى ديگر هنگام پى‏ريزى بنيان فكرى و ترسيم آينده زندگى است. از جهت روحى و عاطفى نيز، از يك سو «وابستگى» به خانه پدر و مادر كم مى‏شود و از سوى ديگر هنوز «دلبستگى» به كانون گرم ديگر حاصل نشده است. در ميانه اين خلاء عاطفى هجوم افكار فزونى مى‏يابد. اما بايد دانست ديرى نمى‏پايد كه كشتى در ميانه امواج دريا به ساحت نجات لنگر مى‏اندازد و اگر در هنگامه طوفان آدمى به ياد خداوند دل خويش را آرام سازد و خود را در سفينه نجات اهل‏بيت قرار دهد به طور يقين، بحران‏ها به آرامش مى‏رسد و شك‏ها به يقين تبديل مى‏گردد. در پايان توجه شما را به چند نکته درباره ضرورت دين داري جلب مي کنيم: 1. هيچ موجودي در اين عالم بي هدف آفريده نشده، بلکه فراروي او نقطه پاياني وجود دارد که روبه سوي آن در حرکت است: «ربنا الذي اعطي کل شيء خلقه ثم هدي» V}(طه، آيه 50). {V 2. براي دست يابي به آن نقطه پايان، ساز و کار لازم در اختيار هر موجودي قرار گرفته است: «ثم السبيل يسره» V} (عبس، آيه 20){V نيز ر.ک: اعلي، آيه 3). 3. بي ترديد در مجموعه قانون مند جهان، انسان نيز همچون ساير موجودات، از دو قاعده ياد شده، بيرون نيست. 4. در قلمرو قاعده نخست، انسان با چشم اندازي به آينده و نقطه پايان حرکت خود، دست يابي به سعادت و نيک بختي را بي چون وچرا و به عنوان امري بديهي مي پذيرد. نيز، در پرتو قانون دوم، با تأملي به درون، لايه هاي وجودي و مجموع هويت خود، همه آموزه هاي ديني را با آنها، همسو مي يابد؛ چرا که اساسا دين، ترجمان ظرفيت هاي فطري انسان است: «فاقم وجهک للدين حنيفا فطره الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلک الدين القيم ولکن اکثر الناس لايعلمون» V} (روم، آيه 30){V پس مقصد مشخص است؛ يعني دست يابي به سعادت وانگهي راه رسيدن به مقصد نيز يک راه بيش نيست، از اين رو دين، همان توانايي هاي نهفته در سرشت انسان و به عبارتي ديگر، راه دست يابي به آن قله پاياني است که آن را نيز، در آيينه فطرت خود مي يابد. در حقيقت مجموعه دو عنصر راه و مقصد، دست به دست يکدگر داده و در شکل سازمان يافته و مدون خود، مقوله اي به نام دين را به بشر ارزاني داشته است. پيداست چون همانند غريزه، کارکرد فطرت خودکار نبوده، در نتيجه دور افتادن از موازين آن و در مواجهه با فراز و نشيب هاي بسيار فراروي انسان، دستخوش دگرگوني مي شود، از اين رو، آن منبع فياض هستي دريغ نکرده و تمامي رويکردهاي اصيل و دست نخورده فطرت را، در ساختار آموزه هاي ديني، در دسترس بشر گذارده است تا در پرتو فروع تابناک آن، راه پرپيچ و خم رسيدن به خط پايان زندگي؛ يعني سعادت را بيابد و ببيند. در تعريفي کلاسيک به همين کار کرد دين، مجموعه اي از باورها درباره جهان هستي و ارزش هاي مبتني بر اين باورها گفته مي شود. آيا مي توان پذيرفت انسان در بستر حيات از اين دو دغدغه فکري (باورها) وعملي (ارزش ها) بي نياز است. براي آگاهي بيشتر ر.ک: 1. الميزان، ج 1، ص 389 ، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات 2. الميزان، ج 16، ص 179 ، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات 3. قلمرو دين، عبدالحسين خسروپناه
کد سوال : 2835
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : هر آنچه هست همه وجود است عدم وجود ندارد پس همه چيز وجود دارد در واقع مراتب وجود است يعني وجود مراتبي دارد كه اعلي ترين مرتبه آن همان وجود برتر است كه ما آن را خدا مي ناميم . و به ترتيب پايين مي آييم تا ماديات و جمادات و نباتات و مراتب پست تر وجود. وجود در حركت است تغيير مي كند مرتب قوه به فعل تبديل مي شود حال حركت وجود يا به سمت عدم است يا به سمت وجود برتر .به سمت عدم نمي تواند باشد چون هيچ وجودي عدم نمي شود و هيچ عدمي وجود نمي شود. پس همه چيز به سمت وجود برتر شدن يا به عبارتي درجات بالاتر حركت مي كند.ولي اين سئوال را دارم تا كجا اين جريان ادامه دارد. يعني اگر فرض كنيم تمام وجودهاي پست تر ارتقاء يافته و به وجود برتر و عالي ترين درجه تبديل شدند يا ارتقا يافتند بعد از آن چه خواهد شد .اصلا ما ميگوييم وجود محض و بدون مراتب نمي تواند وجود داشته باشد. يعني وجود بدون مراتب معني ندارد. ضمنا از اينجا جلوتر هم نمي توانم بروم يعني نمي دانم با اين وجود چطور حكمت توضيح داده مي شود؟
پاسخ : اولا بله، هر وجودي داراي مرتبه اي است. ثانيا هر وجودي براساس حرکت جوهري به مرتبه بالاتري از وجود در حرکت است و به آن مرتبه ارتقاء مي يابد؛ موجودي که بتواند به اعلي مراتب وجودنايل آيد، صفات آن مرتبه را به خود مي گيرد در خصوص ممکنات، مي توان گفت آنها مدارج وجودي را طي مي کنند تا به صادر اول برسند، در اينجا ديگر به مرتبه بالاتر نمي توان راه يافت چون انقلاب در ذات لازم مي آيد، وجود ممکن همواره ممکن خواهد بود و نمي تواند واجب شود، اگر وجود ممکن بخواهد از صادر اول هم بگذرد و به رأس هرم هستي که واجب الوجود است نايل گردد، انقلاب در ذات لازم مي آيد يعني وجود ممکن مي شود واجب و اين محال است. بنابراين موجودات مي توانند به نقطه برتر سلسله مراتب هستي نايل شوند و همواره در مرتبه اي از وجود قرار گيرند ولي به قله هستي نمي توانند راه يابند چون محال لازم مي آيد. پس از نيل به مقام برترين مراتب وجود ممکنات، همواره مشاهده گر جمال الهي بوده و به بقاء او باقي اندو از آنجا که او معشوقي لايتناهي و هستي بي پايان است، آن مرتبه وجودي هيچگاه از تماشا و فاني شدن در مقام ذات احديت سيراب نگشته بلکه بر تشنگي اش افزوده مي شود. براي اطلاعات کامل تر تفسير قاعده «لکل سافل قوه امکان الوصول الي ما هو اعلي منه» از کتاب قواعد کلي فلسفي در فلسفه اسلامي نوشته غلامحسين ابراهيمي انياني ، ج 1 ارسال مي شود. پس از اثبات حرکت در جوهر جهان، پي بردن به مفاد اين قاعده باري اهل بصيرت بسيار آسان و مفهوم آن در اذهان روشن و جلوه گر است. شايد پيش از اثبات حرکت جوهريه مفهوم اين قاعده براي اهل انديشه به اين مرحله از وضوح نبود و شايد هم پذيرفتن آن به طور کلي اشخاص را دچار اشکال مي نمود. به اين مناسبت است که مي بينيم فاتح قلعه حرکت جوهريه، صدر المتألهين شيرازي، با کمال اطمينان اين قاعده را مورد بحث قرار داده و بر آن تکيه مي کند چنانکه مي گويد: «فقد علم ان لکل سافل قوه امکان الوصول الي ماهو اعلي منه»V} (الاسفار الاربعه، چاپ جديد، ج 5، ص 201).{V صدر المتألهين در اينجا براي اثبات قاعده از عشق و شوق غريزي نسبت به مافوق، که در هر موجودي از موجودات عالم نهفته است؛ استفاده مي کند و اضافه مي کند که اين عشق و شوق غريزي نسبت به مافوق را که در کليه موجودات عالم وجود دارد، از طرق مختلف مي توان اثبات نمود. در برخي از موجودات عشق و شوق غريزي به مافوق بديهي است و در برخي ديگر محسوس است به طوري که مشهود بالعيان است. در برخي هم به وسيله برهان کشف مي گردد و بالاخره از طريق استقراء مي توان اين خاصيت را در کليه موجودات اثبات نمود سرانجام حدس صحيح را نيز براي اثبات قاعده به کار مي گيرد. سپس براي اثبات قاعده دو برهان اقامه مي کند: برهان اول اين است که حق، تبارک و تعالي که مبدأ کل و فاعل همه موجودات است خير محض و صرف وجود است به طوري که هيچگونه شر و نيستي در ساحت پاکش راه ندارد و هر چيزي که خوبي محض و هستي صرف باشد همواره مطلوب موجودات جهان است و همه اشياء به سوي او در طلب مي کوشند و براي نيل به وصالش مشتاقانه در تکاپو و جنبش بر مي آيند. برهان دوم عبارت است از اين هيچ گاه موجود عالي که در مرتبه زيرين قرار گرفته است به خاطر موجود سافل که در جايگاه زيرين قرار گرفته است کاري را انجام نمي دهد و اين خود يک قاعده است که در جاي خود به ثبوت رسيده و انشاءالله در حرف(ع) تحت عنوان «العالي لايلتفت الي السافل» از آن بحث خواهيم نمود. بنابراين هر موجودي در عالم، کاري را که انجام مي دهد مقصدي بالاتر و غرضي برتر را تعقيب مي کند و گاهي مي شود که غرض فاعل در فعلي که انجام مي دهد ذات خويش است و اين در موردي است که مقصدي بالاتر از ذات فاعل متصور نيست مانند ذات پاک باري تعالي و افعالش که همواره غرض از فعل حق تعالي عين ذات حق تبارک و تعالي است. در اينجاست که علت غايي و فاعلي يکي مي شوند و دوئيت در آن قابل تصور نيست؛ چنان که حکيم هيدجي مي گويد: P}گهي علت غائي و فاعلي {E}يکي مي شود نيست اين مشکلي{P مطابق آنچه گذشت هيچ فعلي از هيچ فاعلي صادر نمي شود مگر اين که در آن فعل غرضي موجود است که آن غرض يا ذات فاعل است يا موجودي برتر از فاعل تا جايي که مي توان گفت اگر آتش، هيزم را مي سوزاند به خاطر اين نيست که ماده اي از مواد سوخته شود و اگر آب رطوبت خود را به جامه اي مي رساند به خاطر اين نيست که جامه اي تر شده باشد، بلکه به اين جهت است که هر کدام از اين دو فاعل، ذات خود را تکميل کرده و نگهبان جوهر خويش باشد چنان که نفس ناطقه انسان در تدبير بدن خويش غرضش اصلاح بدن و اعتدال مزاج آن نيست بلکه براي رسيدن به کمال خويش و وصول به غايت قصواي معرفت است. پس هر موجود سافل راهي را براي نيل به کمال عالي مي پيمايد. اعم از اين که آن راه به طور ارادي طي کند يا به طور طبيعي بپيمايد. اکنون با توجه به مفاد دو برهاني که تقرير شد، قاعده «لکل سافل قوه امکان الوصول الي ما هو اعلي منه» ثابت مي شود کلمه امکان در اين قاعده مي تواند داراي يکي از دو معني باشد به اين ترتيب که: اگر مورد جريان قاعده را عالم مبدعات و جهان عقول و مجردات بدانيم مقصود از امکان فقط امکان ذاتي است ولي اگر مورد جريان قاعده را عالم عنصري و جهان مادي بدانيم مقصود از امکان، امکان استعدادي است در عالم مبدعات و جهان عقول، چون امکان ثابت است، مي توان گفت مقتضي موجود است و چون از تضاد و تزاحم در آنجا اثري نيست مي توان گفت مانع نيز مفقود است. هنگامي که مقتضي موجود و مانع مفقود باشد نتيجه کار که نيل به مقصود باشد، حاصل مي گردد و بنابراين وصول به مطلوب هميشه متحقق است. اما در اين عالم که جهان عناصر است هرگز نمي توان ادعا کرد که مانع مفقود است. اگرچه مي توان گفت که موانع و شرور دائمي و اکثري نيستند زيرا آنها را بايد از اسباب اتفاقيه به حساب آورد نه از علل ذاتيه اشياء و چيزي که از علل اتفاقيه باشد هرگز دوام نخواهد داشت. بنابراين نيل به مقصود براي اکثر موجودات اين جهان نيز ميسر است اگرچه برخي موجودات به علت برخورد به موانع از رسيدن به مقصود و نيل به مطلوب محروم خواهند ماند V}(همان، ص 201). {V
کد سوال : 2836
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : آيا در زمان پيامبر مردم منظور همه آيات را متوجه مي شدند و احيانا در فهم آنها از پيامبر كمك مي گرفتند يا اينكه بعضي از آنها را نمي فهميدند و فقط تسليم آنها مي شدند و به آنها ايمان مي آوردند و آيا آيات مطابق فهم و درك آنها نازل مي شد؟با بيسوادي آن زمان و ساير عوامل ديگر چگونه آياتي مانند« الرحمن علي العرش استوي» را متوجه مي شدند؟
پاسخ : قرآن داراي دو نوع آيات مي باشد، محکمات و متشابهات «منه آيات محکمات هن ام الکتاب واخر متشابهات». آيات محکمات که عمده و اکثر آيات را تشکيل مي دهند را عموم مردم مي فهمند و در آن زمان هم مي فهميدند و به همين دليل هنگامي که به آيات قرآن گوش فرامي دادند ايمان مي آوردند. متشابهات را هم رسول اکرم به اندازه درک و فهم آنان براي آنها تفسير مي نمود. طبيعتا اگر توضيحات و تفسير پيامبر نبود ممکن بود از «الرحمن علي العرش استوي» جسمانيت خداوند را استفاده کنند مانند کساني که از اهل بيت جدا گشته و شعار «کفانا کتاب الله» دادند.
کد سوال : 2837
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : اخيرا در درس معارف 2 با مطلبي كه استاد مطرح مي نمايد مشكل دارم. هر چند از مطلب مفيد فراواني كه بيان داشته اند بهره مند شده ام. اما روش استاد معمولا به گونه اي است كه براي ارائه يك مبحث نظرات مخالف و ديدگاههاي مختلف از مكاتب مختلف و غربي را ارائه مي نمايند ولي در مورد نتيجه گيري نهايي نمي توانند به خوبي سرمايه گذاري كنند. معمولا به دليل كمبود وقت. و ظاهرا نتيجه گيري به عهده خود دانشجويان است اين در حالي است كه نقاط ضعف و اشكالات اين ديدگاهها و نظريه ها معمولا ناگفته مي ماند و يا به طور كوتاه و مختصر بيان مي شود و گاه سوءتفاهم هايي در ذهن بر جا مي ماند. و به نظر مي رسد اغلب دانشجويان اين كلاس مطالعه زيادي ندارند و به مطالب مطرح شده در كلاس بسنده مي كنند لذا بهتر مي بينم برداشتها و سوءتفاهم هاي ذهني ام را در حضور ساير دانشجويان مطرح كنم تا آنها هم توضيحات استاد را بشنوند هر چند برخي به اين امر علاقه اي نشان نمي دهند تعداد زيادي از دانشجويان اين كلاس با آرايش و بد حجاب هستند.حال به نظر شما اشكالات و ديدگاههايم را به طور خصوصي و خارج از وقت كلاس مطرح كنم؟در كلاس چگونه ديدگاهم را چنانچه خلاف نظر استاد بود بيان كنم كه به حرمت و شان استاد نيز خدشه اي وارد نشود؟
پاسخ : اصولا هدف از تشکيل کلاس درس، فهميدن و ياد گرفتن مطالب علمي است. بخشي از اين هدف توسط استاد انجام مي شود و بخشي هم بر عهده دانشجو است. يک دانشجوي موفق کسي است که باري هر درس هم پيش مطالعه مي کند، هم تمرکز ذهني دارد و هم پس از درس مطالعه مي کند. يکي از نشانه هاي تمرکز ذهني دانشجو، طرح پرسش هاي مناسب از استاد است. اين کار نشانه فعال بودن او در کلاس درس است. به همين جهت در دروس حوزوي اساتيد، شاگردان خود را به سؤال کردن و بيان نقطه نظرات خود تشويق مي کنند و اگر هنگام درس کسي از آنها سؤال نکند آن را نشانه بي توجهي به درس مي دانند و به شاگردان اعتراض مي کنند. البته سؤال نبايد نامربوط باشد يا آن قدر ساده باشد که نشانه بي توجهي دانشجو به درس است. زيرا اين کار نه تنها روحيه استاد را خراب مي کند، بلکه وقت دانشجويان ديگر را هم ضايع مي کند. پس بهتر است اين گونه سؤال ها را خارج از وقت کلاس بپرسيم. البته اگر بخواهيد پاسخ دقيقتري به سؤالتان به دست آوريد، لازم است نظر استاد را نيز در اين مورد جويا شويد. اما در مورد اختلاف نظر با استاد، اولا احترام به استاد و حفظ شأن او منافاتي با اختلاف داشتن در ديدگاه علمي ندارد. چنانچه در تمام مراکز علمي به همين شکل است که در عين اين که شاگردان احترام زيادي به اساتيد خود مي گذارند، ولي برخي از نظرات علمي آنان را قبول ندارند. اساتيد هم اگر ببينند شاگردان هميشه سخنان آنها را تأييد مي کنند، خوشحال نمي شوند و آن را نشانه عدم خلاقيت آنها مي دانند و معتقدند علم با انتقاد و اظهار نظرهاي مختلف رشد مي کند. اما در اينجا بايد به دو نکته توجه کرد: 1. در هنگام اعتراض به نظر استاد، رعايت ادب و احترام ضروري است. طوري نگويد که استاد تحقير شود بلکه اعتراض خود را با تعابيري چون: به نظر من...، احتمال دارد...، آيا اين نظر را هم مي توان گفت... و مانندآن عنوان کند. 2. قبل از اعتراض به استاد، لازم است درباره نظرات او خوب تأمل کند، چه بسا با کمي تأمل، سخن او را بي اشکال ببيند.
کد سوال : 2838
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : مگر اعضاي نهضت آزادی مسلمان نيستند پس چرا حضرت امام (ره) نظام اسلامی آنها را تائيد نمی کند؟
پاسخ : 1. مسلما در ارزيابي و قضاوت پيرامون نهضت آزادي فقط نمي توان به ذكر عنوان مسلمان بودن اكتفا كرد. بلكه بررسي عملكردها و گرايشات سياسي، اجتماعي و فردي آنان در گذشته و حال اهداف آْشكار و پنهاني كه تعقيب مي نمايند. كه بايد همراه با اطلاعات كافي و دقيق باشد. از يكسو و شناختن احكام فقهي پيرامون اعمال و رفتار و ديدگاههاي آنان از طرف ديگر امري بسيار ضروري است. به عبارت ديگر بايد بين مسلمان بودن و اسلام گرا بودن در عمل و عقيده تفاوت قائل شد و گرنه بدون اين دو عامل اساسي هر فردي در يك جمع بندي ابتدايي به اين نتيجه مي رسد. اينها كه در مرامنامه خويش گفته اند مسلمانيم ديگر چرا حضرت امام با آنان از در سازگاري و تسليم وارد نمي شود؟ و متعاقب اين سؤال نتيجه مي گيريد امام كه معصوم نبودند و...؟ آنچه كه در طول تاريخ اسلام و اين سرزمين دردآور بوده ،عدم توانايي درك و تحليل درست از حوادث است اگر امامان(ع) ما مظلومانه در ميان مردم خويش تنها مي ماندند و اگر وقايع سرنوشت سازي نظير انقلاب مشروطه منحرف مي شود همه ناشي از همين عامل يعني فقدان بينش سياسي صحيح است. آنجا كه با خوش باوري دشمن را دوست مي گيرند. در قضيه نهضت آزادي نيز متاسفانه براي برخي چنين شده است بررسي عملكرد اين گروه به خوبي حكايت از اين دارد كه آنان نه تنها با انقلاب اسلامي، اصول و ارزشهاي آن و منافع ملي كشورمان دشمني دارند . بلكه حتي اصول و احكام اسلامي را نيز بر نمي تابند. به عنوان نمونه موضع گيري هتاكانه آنان در مورد احكام قصاص، حدود و... تنها نمونه كوچكي از اين موارد است. و حتما خود مي دانيد در احكام اسلامي انكار احكام ضروري اسلام چه حكمي دارد. چنانچه حضرت امام در اين زمينه مي فرمايد: قضيه قصاص در جاهايي از قرآن تصريح شده است و لايحه قصاص همان مسائل قرآن است در اين راهپيمايي كه مسلمانان را به اصطلاح خودشان دعوت كرده اند كه مردم قيام كنند در مقابل قرآن مردم قيام كنند. در مقابل احكام ضروريه اسلام، آنهايي كه از بعضي جبهه ها هستند، تكليفشان معلوم است آنها از همان اول هم از آن وقتي كه تأسيس شد مسئله اسلام نزدشان مطرح نبوده است آنچه مطرح بوده اگر راست بگويند همان ملي گرايي بوده است و من در اين هم شك دارم . براي اينكه افرادي كه سر دسته اينها بودند و به ملي گرايي معروف بودند ما ديديم كه بر ضد ملت قيام كردند. اين حكم، حكم قصاص كه در قرآن كريم و ضروريه همه مسلمين است. جبهه ملي از امروز محكوم به ارتداد است. (25/3/1360) عملكرد دولت موقت به خوبي نمايانگر اين بود كه انگار آنها بيشتر نماينده آمريكا و حافظ منافع اويند تا منافع مردم ايران. اسناد به دست آمده از لانه جاسوسي آمريكا در ايران ،به خوبي نمايانگر ماهيت اصلي اين گروه و تعداد زيادي از كارگزاران دولت موقت بود. V}(ر ك اسناد لانه جاسوسي ،دانشجويان مسلمان پيرو خط امام){V در هر صورت آنچه كه در مورد نهضت آزادي اتفاق افتاد ديدگاه شخصي يك نفر مانند امام (ره) نبود بلكه آنان با توهين به احكام اسلامي مخالفت اسلام و تمامي مسلمانان را بر عليه خود همراه نمود و نظر حضرت امام و ساير فقها و مراجع عظام به عنوان متخصص در احكام اسلامي ،تنها اعلام نظر اسلام در اين زمينه بود نه نظر شخصي و از سوي ديگر با خيانت به ميهن اسلامي و مردم غيورمان از چشم مردم افتادند و ديگر هيچ جايگاهي در ميان مردم فهيم و انقلابي كشورمان نداشته و نخواهند داشت . 2. در قضيه صدور انقلاب ،اگر نگاهي به ديدگاه حضرت امام در اوائل انقلاب بياندازيم مشخص مي شود كه به هيچ وجه حضرت امام با كسي كه صدور انقلاب را به معناي مداخله در امور داخلي ساير كشورها و يا مسائل نظامي ... مي دانستند به شدت مخالف بودند همچنانكه با ديدگاه افراد انقلابي نما كه توصيه مي كردند ايران اسلامي نسبت به سرنوشت ساير مسلمانان و مستضعفان بي تفاوت باشد و در مقابل جنايات استكبار جهاني سكوت اختيار كند باز هم مخالفت مي كردند. حضرت امام در صدور انقلاب به نفي جنگ و نفي كشور گشايي و توسعه طلبي و لشكر كشي تاكيد داشته و صدور با سرنيزه و زور را صدور نمي دانستند. حضرت امام در سخنان خويش ،مراد از صدور انقلاب را توجه دادن مردم به معنويات ،معرفي چهره اسلام اصيل به مردم دنيا ،بيداري ملتها و تلاش آنان در جهت كسب استقلال و رهايي از سلطه مستكبران، ترويج آداب اخلاق و رفتار اسلامي و بالاخره آشنا كردن مردم با اسلام عزيز و حكومت عدل اسلامي مي دانستند. V}(ر ك :انديشه هاي فقهي -سياسي امام خميني (ره) كاظم قاضي زاده ،مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهوري 1377 ،ص 581){V و در تبيين آن مي فرمودند: «ما كه مي گوييم مي خواهيم انقلابمان را صادر كنيم مي خواهيم همين معنويتي كه در ايران پيدا شده را صادر كنيم اين انقلاب فرهنگي مان را انقلاب اسلامي مان را به همه ممالك اسلامي صادر كنيم» V}(صحيفه نور ،ج 20، ص 236) {V بنابراين حضرت امام ضمن تاكيد بر توسعه داخلي و توجه به منافع مادي بر انجام وظايف و رسالتهاي انقلاب اسلامي آن هم در چارچوب موازين و مقررات بين المللي تأكيد داشتند و تاکنون نيز نظام اسلامي از اين خط مشي به هيچ وجه عدول نکرده است و اگر آن زمان برخي به اصطلاح افراد ملي مسلک دم از مسالمت و دست برداشتن از صدور انقلاب مي زدند نه به خاطر دفاع از ميهن و كشور - زيرا امتحانشان را به كرات پس داده اند و و خيانتشان به اثبات رسيده بود- بلكه در راستاي منافع استكبار جهاني در جلوگيري از امواج بيداري بخش انقلاب اسلامي به خارج بود.
کد سوال : 2839
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا علم امامان يكسان است؟
پاسخ : نخست بايد دانست آنچه از مجموع آيات و روايات به دست مي آيد اين است که امامان جهت هدايت مردم و مصونيت خويش از خطا و اشتباه داراي علم لازم بوده اند که اين علم مشترک ميان همه آنان بوده و به عنوان علم پايه و base مي باشد. اما از آنجا که علم يک «فضل» نيز مي باشد و محدوديت پذير نيست. با تلاش و دعا در پي فزوني علم خود بودند که نسبت به همديگر تفاوت پيدا مي کردند. چنان که درباره پيامبر(ص) آمده است: «رب زدني علما؛ پروردگارا علم مرا فزوني ببخش» V} (طه، آيه 114).{V براي توضيح بيشتر به دو روايت ديگر اشاره مي شود. 1. رواياتي حاکي از اين هستند که ائمه(ع) داراي همه علومي هستند که خداوند به ملائکه و رسولانش آموخته است: «عن ابي عبدالله(ع) قال ان لله عز وجل علمين: علما لم يطلع عليه احدا من خلقه و علما نبذه الي ملائکته و رسله فما نبذه الي ملائکته و رسله فقد انتهي الينا؛ امام صادق(ع) فرمود: خداوند عزوجل، داراي دو گونه علم است: اول : علمي که نزد خود او بوده و هيچ يک از مخلوقاتش را از آن آگاه نساخته است. دوم: علمي که به سوي ملائکه و رسولانش افکنده و آن چه را که به سوي ملائکه و رسولانش افکنده، به ما رسيده است» V} (کليني، اصول کافي، ج 1، ص 376، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت(ع«.{V 2. رواياتي نيز تصريح کرده انده که ائمه(ع) در برخي صفات، از جمله علم اعطاء شده بر آنان، برابراند: «عن علي بن جعفر عن ابي الحسن(ع) قال: قال لي: نحن في العلم والشجاعه سواء و في العطايا علي قدر ما نؤمر؛ امام موسي کاظم(ع) فرمود: ما خانواده ائمه(ع) در علم و شجاعت برابريم و در بخشيدن (علم و مال به مردم) به هر اندازه که دستور داريم مي بخشيم» V}(همان، ج 2، ص 21). {V
کد سوال : 2840
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : اينجانب دانشجويي هستم كه يكي از مشكلات زندگي مرا بسيار مي رنجاند من انساني هستم كه در بيان اخلاق و علل خصوص عواطف خود دچار مشكل هستم و برداشت مردم از اخلاق و رفتار من با نيت من متفاوت است لطفا مرا راهنمايي كنيد؟
پاسخ : بعضي از ما انسان ها براي ابراز احساسات دروني خود دچار مشکل مي شويم و نمي توانيم احساساتي چون خوشحالي، ناراحتي، ترس و دل آزردگي خود را نشان دهيم و همين مسأله سبب مي شود، قضاوت ديگران درباره ما غير واقعي باشد. به نظر مي رسد دو عامل عمده سبب به وجود آمدن اين حالت باشد: عامل اول افکار و باورهاي اشتباهي است که از کودکي به دلائل گوناگوني در ما به وجود آمده است. اين افکار چون غير واقعي و اشتباه هستند در ما احساسات نادرست ايجاد مي کنند. به طور مثال اگر تفکر کسي اين باشد که «من بايد هميشه بتوانم ديگران را راضي کنم و در سطح انتظار آنها ظاهر شوم» مي توان نتيجه گرفت او هميشه سعي مي کند جلوي احساساتي چون خشم، افسردگي، ترس و مانند آن را بگيرد و نتواند آن را ابراز کند. اما اگر به جاي اين فکر اشتباه، به خود بقبولاند که «من هم يک انسان هستم و خيلي طبيعي است که گاهي عصباني و گاهي افسرده و گاهي بترسم» ديگر لازم نيست از اين حالات خجالت بکشد و خود را سرزنش کند. در اينجا بعضي از افکاري که باعث به وجود آمدن اينگونه احساسات مي شود از قرار زير است: - بايد هميشه احساساتم را کنترل کنم؛ نگران، دلواپس و ناراحت نشوم و احساسات غير منطقي نداشته باشم. - بايد هميشه با دوستانم صميمي باشم و از آنها فاصله نگيرم. - بايد مورد تأييد همه باشم، بايد کاري کنم که همه مرا دوست بدارند. - بايد بکوشم کامل و بي عيب و نقص باشم و مرتکب خطا نشوم. چنانچه ملاحظه مي کنيد اينها افکاري هستند که ظاهري منطقي دارند ولي در واقع اين طور نيستند و مخرب و مضرند زيرا باعث مي شوند انسان در ابراز احساسات واقعي خود دچار مشکل شود و مجبور باشد هميشه خود را در سطح بالايي از توقعات غير منطقي اش نگه دارد و به همين جهت نتواند رابطه خوب و کارآمدي با ديگران داشته باشد. علاوه بر اين که نتايج زيانباري براي خود شخص دارد زيرا وقتي انسان از بيم تأييد نشدن از ناحيه ديگران و براي آن که مبادا کسي را بيازارد، از ابراز احساسات منفي خويش خودداري مي کند، در اين شرايط به احتمال زياد رنجها و ناراحتي ها روي هم جمع مي شوند و به حال انفجار مي رسند. همچنين در اثر ترس از ابراز خشم، خشم و مرارت آن در وجود او باقي مي ماند و او را از حالت تعادل خارج مي کند. برعکس اگر انسان خشمش را به عنوان احساسي سالم و طبيعي بپذيرد، اغلب به اين نتيجه مي رسد که مسايل به راحتي بيشتري حل مي شوند و خشمش به سرعت بيشتري فروکش مي کند. بنابراين تنها راه خلاصي از اين احساسات مخرب، تغيير دادن افکار و باورهايي است که زيربناي آن است، يعني افراد بايد به خود بقبولانند، افکار و باورهايي نظير آنچه در بالا ذکر کرديم غير عادي است و مطابقت زيادي با واقعيت ندارد. عامل دوم: عدم مهارت کافي در ايجاد رابطه مؤثر کلامي و غيرکلامي با ديگران است. در توضيح اين مطلب مي گوييم: ايجاد رابطه صميمي با افراد گرچه به ظاهر امري ساده است ولي به دلايلي، گاهي چنان مشکل مي شود که فرد را دچار مشکل مي کند و باعث مي شود از ابراز احساسات دروني خود هراس داشته باشد و توان اظهار صادقانه آنها را نداشته باشد. ارتباط پيدا کردن با ديگران هنگامي که شاد هستيد و به آنها احساس نزديکي مي کنيد، کار دشواري نيست، ولي در مواقعي که عصباني يا دل آزرده هستيد يا ديگران از شما عصباني و دل ازرده اند چطور؟ کليد صميميت، دوستي و موفقيت در کسب و کار بستگي به اين دارد که با اختلافات خود چگونه روبرو مي شويد. اغلب دوستان با هم آن طور که بايد حرف نمي زنند، زوج ها از طرز برقراري ارتباط مؤثر بي اطلاعند، اعضاي خانواده هم اغلب آنطور که شايد و بايد مسايل خود را حل و فصل نمي کنند، چون مهارت ايجاد رابطه خوب را نمي دانند. اگر مي خواهيد در برقراري ارتباط خوب و مؤثر مهارت پيدا کنيد به شما پيشنهاد مي کنيم حتما بخش چهارم از کتاب «از حال بد به حال خوب» ترجمه: مهدي قراچه داغي را مطالعه کنيد. نويسنده در اين کتاب ابتدا ويژگي هاي ارتباط بد را که منجر به شکست و احساس افسردگي و ناراحتي مي شود بيان مي کند، سپس به پنج مهارت اساسي در زمينه ايجاد رابطه خوب و مؤثر هنگام بروز اختلافات مي پردازد که به طور خلاصه مي توان گفت: ويژگي هاي ارتباط بد عبارت است از اين که حالت تدافعي بگيريم و از عواملي چون سرزنش کردن طرف مقابل انکار احساسات دروني خود، تحقير، پرخاشگري انفعالي چون قهر کردن، تمسخر و طنز، طعنه زدن، رد گم کردن، سرزنش کردن خود و تسليم وضعيت موجود شدن در هنگام اختلاف با ديگران سود بجوييم. اما مهارت هاي ايجاد ارتباط خوب عبارتند از خلع سلاح کردن طرف مقابل با تأييد ضمني و اجمالي سخنان او، همدلي انديشمندانه و احساسانه با او، تشويق او به ابراز افکار و احساساتش بيان احساسات دروني خود با زبان ساده مثلا «من احساس مي کنم مورد بي اعتنايي قرار گرفته ام» و مهارت آخر اين که در گرماگرم بحث و مشاجره با تأييد نکات مثبت سخنانش او را نوازش کردن و به او احترام گذاشتن. البته اين مهارت هاي پنجگانه احتياج به توضيح بيشتري دارد که به علت طولاني بودن مطلب از آن صرف نظر مي کنيم و شما را به اصل کتاب ارجاع مي دهيم. اميدواريم با به کار بستن دقيق مطالب فوق بتوانيد روابطي مؤثر و سازنده با اطرافيان داشته باشيد و از خودخوري و افسردگي حاصل از عدم ارتباط مثبت رهايي يابيد.