• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 2781
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : در مورد وجود خدا در روح و عمق وجود انسان مي خواستم بيشتر بدانم كه آيا خدا همان من وجودي انسان نيست كه حلاج بيان كرده (انا الحق) البته با اين نظر يك تناقض وجود دارد و آن معراج پيامبر است كه شخصا به خود خدا رسيده اند. پس اين حس دروني يا سخن گفتن انسان با خود و وجدانش كه همان الهام و حس خدايي است چگونه تعبير مي شود. در واقع من راجع به فلسفه وجودي خداوند را از شما اطلاعاتي مي خواهم قبلا از همكاري شما سپاسگذارم؟
پاسخ : نخست بايد دانست هستي تمام موجودات به طور عموم و روح و جسم انسان به طور خصوص، تجلي صفات فعل خداست. به اين معنا که خداوند داراي صفات ذات مانند حيات و علم و قدرت و... است و توانايي دارد بدون اين که از علم و حيات و قدرت او کاسته شود، ديگر موجودات را حيات ببخشد و عالم کند و قدرتمند سازد. بنابراين تمام صفات وجودي موجودات از آن خداست اما بدون حلول و اتحاد و بدون جدايي و مفارقت، بلکه به طور تجلي و ربط تام. با اين تحليل ذات خداوند به عنوان واجب الوجود غير از موجودات است اما موجودات نيز وجود مستقل از خدا ندارند بلکه مظهر صفات فعل خدايند نه متحد با ذات خدا، لذا اصطلاح «وحدت وجود» به غير از اين معنا باطل است. براي توضيح بيشتر توجه شما را به مطالب زير جلب مي کنيم: خداوند متعال بسيط مطلق است و هيچ گونه تركيبى در او راه ندارد. اما رابطه وجودى انسان و خداوند، رابطه فقر محض با غناى ناب است، آنچه را ما جهان هستى مى‏ناميم و به نظر فلسفى از دو بخش واجب الوجود - آنكه وجودش از خودش است و بر خود اتكاء دارد - و ممكن الوجود - آنكه وجودش از غير خودش است وبه غير اتكاء دارد - تقسيم مى‏شود؛ در حقيقت و با نگاه عميق عرفانى و - در فلسفه پركشش و دقيق صدرايى - يك حقيقت و يك وجود لايتناهى است كه جايى براى غير نگذاشته است. به عبارت ديگر عرفان اثبات مى‏كند كه حقيقت خارج و نظام هستى را وجود صمدى لايتناهى ذات اقدس اله پر كرده است، به طورى كه كثراتى كه در اين نظام هستى موجود هستند، همگى تجليات و مظاهر و شئونات حق‏اند. به تعبير دقيقتر، مصداق حقيقى و واقعى وجود، فقط و فقط ذات اقدس اله است و ما بقى همگى مظاهر اويند و تحققشان در خارج به واسطه وجود صمدى حق تعالى است براى توضيح بيشتر از فلسفه و برخى اصطلاحات آن كمك مى‏گيريم. اما ابتداء مثالى را عرض مى‏كنم تا وارد بحث فلسفى شويم: به دو گزاره بعدى توجه كنيد: «سفيدى سفيد است» و «جسم سفيد است» هر دو گزاره صحيح هستند. با اين وجود تفاوتى در اين دو گزاره است و آن اينكه در گزاره اول، سفيدى ذاتى سفيد است و سفيدى به ذات خودش سفيد است. اما در گزاره دوم جسم به واسطه سفيدى سفيد است وگرنه در حد ذات خودش نه سفيد است و نه رنگ ديگر. در حقيقت سفيدى به جسم عارض شده است و آن خود به خود داراى صفت سفيدى نيست، بلكه از بيرون سفيدى بر آن عارض شده است. همچنين در گزاره «روغن چرب است» و «غذا چرب است» چربى ذاتى روغن است، اما غذا به واسطه روغن چرب شده است و در حقيقت خود غذا چرب نيست، بلكه روغنى كه در آن است، چرب است و به اين دليل اگر بشود با وسيله‏اى روغن آن را كشيد، از حالت چربى در مى‏آيد اما چربى را به هيچ وجه نمى‏شود از روغن گرفت. بنابراين مى‏گوييم «روغن چرب است بالذات» يا «سفيدى سفيد است بالذات» اما «غذا چرب است به تبع روغن» يا «جسم سفيد است به تبع و سبب سفيدى». فلاسفه از تعبير «به تبع» به اصطلاح «واسطه در عروض» ياد كرده‏اند كه در ادبيات به «مجاز در اسناد» معروف است. «واسطه در عروض» يعنى اينكه ذهن حكم دو چيزيى كه نوعى با هم و يگانگى دارند و در حقيقت مال يكى از آنهاست به ديگرى سرايت مى‏دهد. در مثالهاى بالا روشن شد كه در واقع چربى مال روغن است، اما ذهن اين چربى را به غذا نسبت داد. پس اگرچه در نظر عرف، غذاست كه حقيقتاً چرب است، اما در واقع و با دقت علمى چربى حقيقتاً متعلق به روغن است و با نوعى «مجاز در اسناد» به غذا نيز سرايت كرده است. از اين دست مثالها فراوان است، مثلاً مى‏گوييم «زيد مى‏نويسد» در حالى كه در حقيقت قلمى كه در دستان زيد است بر صفحه كاغذ نقش و نگار مى‏بندد. پس اسناد نويسندگى به زيد، اسناد مجازى است. يا مثلاً مى‏گوييم «نادر شاه هندوستان را فتح كرد» در واقع سپاهيان او بودند كه هندوستان را به دستور نادر فتح كردند. اما چون فرمانده سپاه نادر بوده است، فتح را به او اسناد مى‏دهيم و اين را همه مى‏دانند كه لشكريان نادر فاتح هندوستان بوده‏اند، اما در عين حال به دليل ارتباط تنگاتنگ نادر به عنوان فرمانده سپاهيان و لشكريانش اسناد فتح به نادر نيز دورغ و نادرست نيست. يا مثلاً در ماشينى نشسته‏ايم، ناگهان راننده ماشين را متوقف مى‏كند، مى‏گوييم چرا ايستادى؟ مى‏گويد، پنجر كردم! روشن است كه چرخ ماشين پنجر شده است، نه خود ماشين و يا راننده‏اش. اين نوع مثالها «مجاز در اسناد» يا به اصطلاح فلسفى «واسطه در عروض» هستند كه كاربرد فراوانى هم در عرف دارند. عبارت و اصطلاح ديگرى كه در فلسفه كاربرد دارد و بسيار راهگشاست، اصطلاح «حيثيت تقييديه» است كه طبق آن هر حكمى كه براى امر مقيد اثبات مى‏كنيم، در حقيقت متعلق به آن نيست، بلكه در واقع و حقيقت به قيد تعلق دارد و به واسطه ارتباط تنگاتنگ قيد و مقيد، حكم مقيد را به قيد نسبت داده‏ايم. مثل اينكه در مسابقه فوتبال تيم محبوب ما گل مى‏خورد و ما مى‏گوييم: «گل خورديم» در حقيقت حكم گل خوردن مال تيم ماست كه در اصطلاح «قيد» است، اما بالعرض به خودمان كه در اصطلاح «مقيد» هستيم، نسبت داده‏ايم. به تعبير فنى‏تر هر گاه حكمى براى چيزى به حيثيت تقييديه ثابت شود، در واقع اين حكم اولاً و بالذات متعلق به غير و حيثيت تقييديه است و ثانياً و بالعرض متعلق به آن چيز است.(1) مثالهايى كه بيان كرديم، براى روشن شدن معانى اصطلاح و فهم بهتر مطلب بود، و نبايد در آنها به دقت فلسفى نگريست. مثال فلسفى و دقيق مطلب، بحث رابطه وجود و ماهيت است كه توسط مرحوم ملاصدرا مطرح شده است و با آن بسيارى از مشكلات فلسفى را حل كرده است. گزاره «انسان هست» از دو جزء تشكيل شده است: «انسان» كه از آن به ماهيت يا چيستى تعبير مى‏كنند و «هست» كه از آن به وجود و هستى تعبير مى‏نمايند. ما وقتى به خارج نگاه مى‏كنيم مى‏بينيم كه اين انسان خارجى كه ما از آن به دو مفهوم وجود و ماهيت تعبير كرديم، در خارج يك وجود بيشتر نيست. در عين حال هر دو گزاره زير هم صحيح است: «وجود موجود است» و «ماهيت موجود است». اما چگونه؟ در حقيقت «وجود موجود است به نفس ذات خود» يعنى براى موجود شدن هيچ قيد و واسطه‏اى نمى‏خواهد. اما ماهيت - كه در ذات خود نسبت به وجود و عدم مساوى است - موجود است به واسطه وجود» و براى موجود شدن حتماً واسطه و قيديى مى‏خواهد كه عبارت از وجود و هستى مى‏باشد. پس در خارج يك وجود است كه متن خارج را پر كرده است - در مثال ما «وجود انسان» و ماهيت او حدى از وجود است كه از همان متن خارجى انتزاع مى‏شود و وجودى و حقيقتى جدا از وجود انسان ندارد. از اين تعبير مى‏شود كه ماهيت حيثيتى در خارج است كه افزايش بر متن ندارد و تنها انتزاع از وجود مى‏شود وبه اين دليل وجودش اعتبارى است نه حقيقى و هيچ اصالتى ندارد. پس ماهيت به حسب ذات معدوم است و به واسطه وجود موجود مى‏شود و حكم موجوديت براى وجود حقيقى و براى ماهيت مجازى است و وجود حيثيت تققيديه براى اسناد وجود به ماهيت است. با توجه در مطالب بالا و با دقت در آنها به بحث رابطه خداوند و انسان - بلكه ساير موجودات - باز گرديم. در عرفان اثبات شده است كه در خارج تنها يك وجود بالذات است كه آن همان وجود صمدى لايتناهى حق تعالى است و موجودات و كثرات با حيثيت تقييديه موجودند. يعنى در واقع كثرات واقعاً هستند و وجود دارند، اما وجودشان مجازى است و مستند به وجود حق تعالى است. در واقع وجود صمدى حق تعالى است كه همه هستى را پر كرده و همه كثرات چون جهان مادى و غير مادى و جهان انسانى؛ همگى شئون و مظاهر حقند يا به تعبير قران كريم، آيه و نشانه حقند. و همگى عين ربط به اويند، كه «اگر نازى كند در دم فرو ريزد قالبها». نتيجه بحث اينكه كل هستى، يك حقيقت بيش نيست و آن ذات حق تعالى است و اين كثرات همگى جلوه‏هاى اويند. يعنى زمين و آسمان و انسان و غير آنها - همگى - جلوه حق و شأنى از شوؤن او هستند و به اين اعتبار همگى حقند. P} به دريا بنگرم دريا تو بينم {E}به صحرا بنگرم صحرا تو بينم{P P} به هر جا بنگرم كوه و در و دشت‏{E}نشان از قامت رعنا تو بينم(2){P يا به تعبير شيخ محمود شبسترى: P} جهان خلق و امر از يك نفس شد{E}كه هم آن دم كه آمد باز پس شد...{P P} به اصل خويش راجع گشت اشياء{E}همه يك چيز شد پنهان وپيدا...{P P} جهان خلق و امر اينجا يكى شد{E}يكى بسيار و بسيار اندكى شد{P P} همه از وهم توست اين صورت غير{E}كه نثطه دايره‏ست از سرعت سير{P P} يكى خط است از اول تا آخر{E}كه او خلق جهان گشته مسافر...{P P} جهان جمله فروغ نور حق دان‏{E}حق اندر وى ز پيدايى است پنهان‏{P P} تو پندارى جهان خود هست دائم‏{E}به ذات خويشتن پى.سته قائم...{P P} دو چشم فلسفى چون بود اَحول‏{E}ز وحدت ديدن حق شد معطل‏{P در مثال انسان يك شخص بيشتر نيست. اما در عين حال كثير است. و تمام افعال خود را به يك من نسبت مى‏دهد. او با چشم مى‏بيند و مى‏گويد من ديدم. با گوش مى‏شنود و مى‏گويد من شنيدم. زيرا چشم مستقلاً بيننده نيست، بلكه بيننده حقيقى روح است و به مجاز ديدن به چشم نسبت داده مى‏شود. مولانا با بيانى زيبا اين حقيقت را توضيح مى‏دهد: P} پرتو روح است، نطق و چشم و گوش‏{E}پرتو آتش بود در آب‏جوش {P P} ور در و ديوار گويد روشنم‏{E}پرتوى غيرى ندارم اين منم‏{P P} پس بگويد آفتاب اى نارشيد{E}چونكه من غائب شوم، آيد پديد...{P P} تن همى نازد بخوبى و جمال‏{E}روح پنهان كرده فرّ و پرّ و بال‏{P P} گويدش كاى مزبله تو كيستى؟{E}يك دو روز از پرتو من زيستى‏{P P} غنج و نازت مى‏نگنجد در جهان‏{E}باش تا كه من شوم از تو نهان...{P P} بينى از گَند تو گيرد آن كسى‏{E}كه به پيش تو همى مُردى بسى‏{P بنابراين همه كرّ و فرّ آدمى از حقيقت روح اوست كه از آن تعبير به «من» مى‏كنيم و كثرت اعضاء و جوارح ما مظاهر بروز نفس و روح ما هستند. پس در عين حال كه اعضاء و جوارح هستند و از آنها به كارها بر مى‏آيد، اما بريده از روح نيستند و تا بريده شوند، هيچكاره مى‏شوند. با قياس به اين مثال به رابطه خداوند به عنوان روح عالم با جهان ماسوى نگاه كنيم، ملاحظه مى‏كنيم كه هيچ موجودى بريده از حقيقت عالم (حق تعالى) نيست و همه موجودات، اصلشان در دست اوست و همگى به او وابسته‏اند و بند اويند. و در عين حال كه وجود دارند؛ اما وجودشان طفيلى و به تبع وجود حقيقى حق تعالى است. پس بيش از يك حقيقت جهان را پر نكرده و آن حق تعالى است و كثرات - جهان ماسوى الله - نيز هستند، اما آنها شوون و آثار و نشانه‏هاى آن حقيقت يگانه هستند. پس رابطه وجودى خداوند با انسان، رابطه حضورى دائمى است كه به دليل گناهان باعث شده كه نتوانيم آن را ببينيم. عارف اين معنى را عاشقانه مى‏بيند و مى‏بايد. زيرا يك عشق بيش نيست و همه جلوه‏هاى عشق است. و اين نگاه عاشقانه است كه معرفت مى‏دهد. فروغى بسطامى مى‏سرايد: P} كى رفته‏اى ز دل كه تمنا كنم تو را{E}كى بوده‏اى نهفته كه پيدا كنم تو را{P P} غيبت نكرده‏اى تا شوم طالب حضور{E}پنهان نگشته‏اى تا پيدا كنم تورا{P P} با صد هزار جلوه برون آمدى كه من‏{E}با صد هزار ديده تماشا كنم تورا{P اگر چشم ما با نور الهى روشن شود و به عالم قدس متصل گردد، حقايق را آنچنان كه هستند مى‏بينيم و شهود مى‏كنيم. آنگاه مى‏يابيم كه در عالم فقط يك صدا است و خداست كه خدايى مى‏كند و همه بست و وصل به اويند و هر كدام به فراخور حال خود نشانى از او دارند. اما سخن حلاج، دانستيم كه حقيقت توحيد ناب، ملاحظه وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است. يعنى هم حق را ديدن و هم خلق را. زيرا حق بدون خلق - وجود بدون مظاهر - معنى ندارد. و خلق بدون حق - مظاهر بدون اصل و ريشه - نيز بى معنى است. اما خلق و مظاهر و كثرات، حقيقت وجودشان، نشان از حق دارند. پس خلق را كه مى‏بينيم، حق را ديده‏ايم. و حق را مى‏بينيم خلق را مى‏بينيم. اين حقيقت را قرآن چنين تعبير مى‏فرمايد: «اينما تولوا فثَمَّ وجه الله» وجه جهت و جانب ظهور و بروز آثار هر كس را مى‏گويند. مثلاً وجه انسان، آن سمتى است كه مى‏گويد و مى‏بيند و مى‏شنود و راه مى‏رود. و اين روى او جانب ظهور آثار اوست و حق تعالى پشت و رو ندارد. همه عالم طرف وجه اوست و در همه جا آثار وجودى او متجلى است. P} به هر رنگى كه مى‏خواهى جامه مى‏پوش‏{E}كه من آن قامت رعناى تو بينم‏{P سالكان در سلوك و سفرشان الى الله، در يك حالت نيستند و حالات گوناگونى مى‏پذيرند. گاهى كثرت را مى‏بينند و گاهى غرق در وحدت مى‏شوند و گاهى وحدت در عين كثرت را شهود مى‏كنند و گاهى كثرت را در وحدت مى‏بينند. حلاج نيز در مرحله‏اى بود كه وحدت محض را شهود مى‏كرد. او با چشم دل نور الهى را مى‏ديد و هر چه را مى‏ديد، تنها او را مى‏ديد و غير او را نمى‏ديد. به اين دليل است كه حالتى به او دست داد كه گفت: «انا الحق». آرى بر اساس بحث سابق، حلاج از حيث وجودى، شأنى از شوونات الهى و اين حق است كه كل هستى او را پركرده است و هستى حلاج به واسطه وجود حق تعالى روشن است. و به هر كس چنين حاليت دست دهد، چنين سخن مى‏گويد. حضرت امام مى‏فرمايند: P} فارغ از خود شدم و كوس انا الحق بزنم‏{E}همچو منصور خريدار سر دارم شدم‏{P عطار در تذكره الاولياء مى‏نويسد: «مرا عجب آيد از كسى كه روا دارد از درختى آواز «انّى انا الله»(3) برآيد و در خت در ميانه نه، چرا روا ندارد كه حسين انا الحق بر آيد؟ و حسين در ميان نباشد. چنانكه در آنجا حلول و اتحاد نيست، اينجا هم نيست.(4) عارف شبسترى نيز در در توجيه كلام حلاج مى‏سرايد: P}انا الحق كشف اسرار است مطلق‏{E}جز از حق كيست تا گويد انا الحق؟{P P}همه ذرات عابم همچو منصور{E}تو خواهى مست گير و خواه مخمور{P P}درين تسبيح و تهليلند دايم‏{E}بدين معنى همى باشند قايم...{P P} درآ در وادى ايمن كه ناگاه‏{E} درختى گويدت «انى انا الله»{P P} روا باشد انا الحق از درختى‏{E}روا نبود چرا از نيكبختى؟{P P} هر آن كس را كه اندر دل شكى نيست{E}يقين داند كه هستى جز يكى نيست...{P P} من و ما و تو و او هست يك چيز{E}كه در وحدت نباشد هيچ تمييز...{P P} حلول و اتحاد اينجا محال است‏{E}كه در وحدت دوئى عين ضلال است‏{P P} حلول و اتحاد از غير خيزد{E}ولى وحدت همه از سير خيزد{P P} تعيّن بود كز هستى جدا شد{E}نه حق بنده، نه بنده با خدا شد{P P} وجود خلق و كثرت در نمود است‏{E}نه هرچ آن مى‏نمايد عين بود است(5){P پس معناى سخن حلاج توحيد ناب اسلامى است نه حلول و اتحاد يا اينكه انسان قسمتى از وجود خداوند شود تا خداوند مركب فرض گردد. بلكه منصور از حقيقتى ناب حكايت مى‏كند كه آن اين واقعيت است «كه همه او را ببيند بى تكلف، آنكه گويد هر چه جز اوست از اوست، پس همه يكى است. بل چنانكه به نور تجلى او - تعالى شأنه - بينا شود، غير او را نبيند، بيننده و ديده و بينش نباشد و همه يكى شود...(پس انا الحق) نه دعوى الهيّت كرده‏اند، بل دعوى نفى انيّت خود و اثبات انيّت غير كرده‏اند.»(6) بحث درباره توحيد ناب اسلامى و رابطه وجودى انسان با خداوند كه نهايت آن در حديث قرب نوافل و فرائض مستور است و سخنان حلاج و مقام وى و ايرادات وارده به او، بسيار است. اگر مايل بوديد بنويسيد تا در فرصت ديگر - به اميد حق - قلمى شود. ان شا الله. ---------------------- پي نوشت ها: 1) شرح مبسوط منظومه، استاد شهيد مطهرى ج 1 صص: 85 - 92 و ج 3 صص: 261 - 265 2) بابا طاهر همدانى‏ 3) طه: 14، اشاره به حضور حضرت موسى (عليه السلام) در كوه طور و شنيدن نداى «انى انا الله» از درخت. 4) عطار، تذكرة الاولياء ص: 548 5) گلشن راز شيخ محمود شبسترى 6) خواجه نصير ابدين طوسى، اوصاف الاشراف، ص: 66 - 67
کد سوال : 2782
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : من دختري هستم خيلي غمگين ، با اينكه همه چيز در زندگي برايم مهيا است باز هم افسرده ام البته بگويم پدرم كارمند جهاد است و مادرم خانه دار است چهار برادر دارم و خودم هم به قول معروف يك دانه هستم و فكر مي كنم كه بيشتر ناراحتي هايم هم از همين تنهايي است چرا كه كسي را ندارم برايش درد دل كنم و دوستانم همه ازدواج كرده اند و در كوچه مان تنها هستم و دختري نيست كه با او حرف بزنم و با ديگران هم كه نمي شود حرف زد اگر هم كسي را پيدا كرده ام كه با او صحبت كنم در يك حد كمي بود. نمي دانم كه شما آقا هستيد يا خانم ولي در هر حال خوشحالم كه دوستي جديد پيدا كرده ام و مي توانم با آن صحبت كنم و از يك نظر ديگر كه شما مرا نمي بينيد خوشحالم نمي دانم چرا وقتي به مجلس عروسي مي روم زياد خوشحال نمي شوم يا علتش اين است كه مي بينم دخترهاي ديگر از من خيلي سرتر هستند و همچنين زيبا و من اين زيبايي را ندارم دلگير مي شوم. و نسبت به ديگر دخترهاي فاميل لاغرتر هستم وبه قول خودشان مومن تر . ولي اشتباه مي كنند و ديگر مسئله خواستگارهايم مي باشند مي خواهم كه نباشند. نمي دانم كه چرا وقتي برايم خواستگار مي آيد خوشحال نمي شوم فكر مي كنم علتش را مي دانم به خاطر اينكه بعد از ديدن مي گويند لاغر يا زشت يا خشك مقدس است. من نمي دانم چه گناهي كرده ام كه اين همه بايد حرف بشنوم خدا عاقبت ما را ختم به خير كند بارها و بارها اين حرف را به خودم گفته ام كه اينها چي هست كه انسان بخواهد خودش را ناراحت كند ولي نمي دانم اين دل صاحب مرده چرا راضي نمي شود. لطفا شما مرا راهنمايي كنيد؟
پاسخ : نامه‏تان را خواندم و از غمى كه در قلبتان جاى كرده است متأثر شدم. اميدوارم خداوند مهربان با لطف و عنايتش غصه‏هاى شما را به شادى و رضايت خاطر تبديل كند. متأسفانه جامعه ما غالباً از رشد فرهنگى مناسبى برخوردار نيست، ظاهربين است و فقط ويژگى‏هاى مادى ظاهرى را ملاك سنجش شخصيت افراد مى‏داند. شما خود بهتر مى‏دانيد كه در فرهنگ اسلام اساس انسانيت هر فرد به دانش‏ها و بينش‏هاى اوست، نه به ظاهر او. يعنى ارزش هر يك از ما به مقدار معرفت و ادب و ايمانمان است. امام على(ع) مى‏فرمايد: قيمت هر انسان به اندازه‏ى خوبى‏هاى اوست(V}نهج‏البلاغه، حكمت 81{V). يعنى اگر كسى داراى صفات خوبى باشد به همان اندازه ارزش دارد. امام صادق(ع) نيز مى‏فرمايد: براى زنان نمى‏توان قيمتى گذاشت، زيرا خوبانشان ارزشى بالاتر از طلا و نقره دارند و بدانشان كمتر از خاكند(V}وسائل، ج 20، ص 47{V). اما چه كنيم كه اطرافيان ما معمولاً طور ديگر فكر مى‏كنند، حتى اگر از قشر فرهنگى و تحصيل كرده باشند، آنان در ازدواج فقط به سراغ دخترانى مى‏روند كه ظاهرى مناسب داشته باشند و از نظر مالى و تحصيلات در درجه بالا باشند. در حالى كه اسلام هميشه با اين طرز فكر مبارزه كرده است. به طور مثال پيامبراسلام مردى را كه سياه‏چهره و بدشكل و كوتاه قامت بود به ازدواج زيباترين و ثروت‏مندترين دختر مدينه درآورد و فرمود: اگر مرد مؤمن باشد مى‏تواند با هر زن مؤمنى ازدواج كند(V}قصه ازدواج جويبر، كافى، ج 5، ص 339{V). و نيز فرمود با دختران زيبايى كه از اخلاق درستى برخوردار نيستند ازدواج نكنيد زيرا آنان مانند سبزه‏هاى كنار زباله‏دانى‏اند(V}وسائل، ج 20، ص 35{V). با اين مقدمه توجه شما را به چند نكته مهم جلب مى‏كنيم: 1ـ سعى كنيد ارزش‏هاى واقعى‏تان مسائل معنوى باشد و نگرانى شما بيشتر براى به دست آوردن زيبائى‏هاى باطنى باشد. به عبارت ديگر توجهتان به حسن سيرت باشد، نه حسن صورت. 2ـ گر چه شما به تصور خودتان از زيبايى ظاهرى بهره‏ى كمترى نسبت به ديگران داريد، ولى مگر همه چيز در زيبايى خلاصه مى‏شود. آيا بهتر نيست به آن نعمت‏هايى كه خداوند در اختيارتان گذاشته فكر كنيد و به جاى افسردگى شكرگذار باشيد. 3ـ در روايتى از امامان(ع) رسيده كه در مسائل مادى هميشه به كمتر از خودتان بنگريد تا حالت رضايت و شكرگذارى شما بيشتر شود. شما هم هميشه به افرادى فكر كنيد كه داراى نقص عضوهايى چون نابينايى، فلج و مانند آن هستند ولى بعضاً با روحيه‏اى بسيار بالا زندگى مى‏كنند. درباره لقمان گفته‏اند بسيار زشت و بدشكل بود، ولى بر اثر كسب علم و معرفت به درجه‏اى رسيد كه بخشى از قرآن از سخنان ارزشمند اوست و سوره‏اى نيز به نام اوست. پس شما به جاي اين که به کمبودها، عيب ها و ناکامي هاي خود فکر کنيد، به موفقيتها و آن امکاناتي که در زندگي از آن بهره مند بوده و هستيد فکر کنيد. به عبارت ديگر امکانات و شرايط ما مانند يک ليواني است که بخشي از آن پر است و بخشي خالي؛ همه افراد اينچنين هستند. بنابراين سعي کنيد به آن بخش پر فکر کنيد و از آن بهره ببريد و غصه آن نيم خالي را نخوريد زيرا در اين صورت از آنچه در اختيار داريد نمي توانيد بهره مند شويد و دائما حسرت ديگران را مي خوريد. 4. در فعاليت هاي اجتماعي مثل مسجد، بسيج، کارهاي هنري دسته جمعي و مانند آن شرکت کنيد و از اين طريق با افراد شاداب، فعال، متدين و در عين حال مثبت نگر معاشرت کنيد و براي خود دوستان زيادي به دست آوريد. 5. ورزش را جزء ضروري ترين فعاليت هاي خود قرار دهيد و هر روز حداقل نيم ساعت ورزش کنيد (هر ورزشي که مورد علاقه شماست) ترجيحا ورزش بدن سازي. 6. به تغذيه خود، خصوصا صبحانه اهميت بدهيد و هيچگاه بدون خوردن صبحانه خود را مشغول کار يا مطالعه نکنيد. 7. با توجه به نکته 5 و 6 مشکل لاغري خود را از بين ببريد زيرا نه تنها زيبايي شما افزايش مي يابد بلکه براي سلامتي و آينده شما به عنوان يک مادر ضرورت دارد. 8. از بيکاري و بي برنامگي اجتناب کنيد و اوقات فراغت خود را با مطالعه کتاب هاي مفيد در زمينه هاي علمي و مذهبي پر کنيد. 9. به جنبه هاي معنوي مثل قرائت قرآن، دعا، نماز و شرکت در مجالس مذهبي توجه داشته باشيد و به اين طريق رابطه عاشقانه اي با آفريدگار خود برقرار کنيد که بهترين دوست و مونس شما در تنهايي خداست و درد و دل هاي شما را مي شنود و دوست دارد.
کد سوال : 2783
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : رابطه وجود آفرينش جن در خلقت چيست و چه تاثيري در زندگي انسانها دارند؟
پاسخ : ابتدا مناسب است اطلاعاتي از جن مطرح گردد: در عالم هستى برخى از موجودات غيرمحسوس‏اند و به حواس طبيعى و عادى قابل درك نيستند. يكى از اين موجودات جن است. جن كه در اصل معنا مفهوم «پوشيدگى» دارد، از چشم انسان پوشيده است. قرآن وجود اين موجود را تصديق كرده و سوره‏اى به نام «جن» نيز در قرآن وجود دارد. در قرآن گاهى از اين موجود به «جان» نيز ياد مى‏شود (الرحمن، آيه 39 و حجر، آيه 27). ماهيت و حقيقت اين موجودات چندان براى ما روشن نيست ولى از پاره‏اى آيات و روايات مى‏توان به برخى از مشخصات اين موجود دست يافت، از جمله: 1- از آتش آفريده شده و خلق آن پيش از خلق انسان است (حجر، آيه 27 - الرحمن، آيه 15). 2- جن نيز مانند انسان مكلف و مسؤول است (ذاريات، آيه 56). 3- دسته‏اى از آنها مؤمن و گروهى كافر، عده‏اى از آنها نيك‏كردار و برخى از آنها زشت‏كردارند (جن، آيات 11 و 14 و 15 - احقاف، آيه31). 4- بعضى از آنها مرد و مذكر و پاره‏اى ديگر زن و مؤنث هستند و توليد نسل نيز مى‏كنند (جن، آيه 6). 5- آنها زندگى مى‏كنند و مى‏ميرند (احقاف، آيه 18). V}(نگا: الميزان، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، چاپ پنجم1371، ج 20، ص 41).{V 6- داراى شعور و اراده‏اند و مى‏توانند با سرعت حركت كنند. مانند قصه حضرت سليمان و تخت بلقيس - ملكه سبا - (نمل، آيه 39 -38). 7- مسخّر انسان مى‏گردند. البته در اين رابطه تنها در قرآن به قضيه حضرت سليمان اشاره شده است كه علاوه بر پرندگان، وحوش و انسان‏ها،جن‏ها نيز در اختيار و به فرمان حضرت سليمان بودند V}(نگا: نمل آيات 17 تا 39 - سبأ، آيه 14 - 12 - انبياء، آيه 82).{V 8- در روايات آمده است كه جن مؤمن براى پيامبران و امامان، مسخر مى‏شوند و خدمت مى‏كنند و كسانى كه به اذن الهى ولايتى دارند نيزمى‏توانند جنيان كافر را تحت فرمان خويش درآورند، V}(نگا: مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، قم، چاپ دوم 1378 - ص 312 - 313).{V 9- از پاره‏اى آيات قرآنى و روايات معلوم مى‏شود كه جنيان به پيامبر خدا(ص) ايمان آورده‏اند (جن، آيه 1 - احقاف، آيه 32 - 29). اما اين كه جن در كجاى زمين قرار دارد؟ به طور واضح و مشخص مطرح نشده است هر چند برخى از روايات به اماكنى كه جنيان در آنجا حضور بيشترى دارند اشاره شده است. آنچه كه مسلم است جن نيز مانند انسان موجودى است جسمانى با اين تفاوت كه انسان از خاك و جن از آتش است. اين تعبير بيانگر قابليت هاي ويژه جن به دليل لطافت خاص جنس آنها مي باشد ولي انسان به دليل آگاهي و شعورش از جن برتر است. طبعا همان‏طور كه انسان داراى روح است جن نيز روح دارد و از آنجا كه ميان روح و بدن رابطه‏اى نزديك وجود دارد، مى‏توان تصور كرد كه - چنان كه برخى از انسان‏ها با رياضت واجد شرايط سير روحى در عوالم ديگر مى‏شوند - براى جن نيز در شرايط خاص روحى اين امكان هست كه روح آنها گاهى با عالم بالا تماس حاصل كند اما به هر روى مكان اصلى آنها همين زمين است و حتى تماس با عالم بالا نيز طبق برخى آيات قرآن پس از تولد حضرت رسول(ص) براى آنها ممنوع شده است V}(نگا: معارف قرآن، ص311 - 309){V. البته برخى از روايات به اماكن خاصى اشاره كرده‏اند كه جن در آنجا حضور بيشترى دارد و گويا مانند موطن اصلى آنها تلقى مى‏شود، بيابان‏ها، مناطق خلوت، مكان‏هاى نجس، حمام، دستشويى، محل دفن مردگان و مانند آن... در اين باب اگر با زبان عربى آشنايى داشته باشيد كتاب‏هاى ذيل خواندنى است: 1- الجن فى الكتاب والسنه، اعداد ولى زاربن شاه زالدين، دارالبشائر الاسلاميه، بيروت، چاپ اول 1996 م ، ص 94 - 88 و بقيه كتاب در مورد مختصات و ماهيت جن. 2- الجن فى القرآن والسنه، عبدالامير على مهنّا، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ اول، 1992م ، ص 33 - 31 و بقيه مباحث هم خواندنى است. 3- الجن بين الاشارات القرآنية وعلم الفيزياء، عبدالرحمن محمد الرفاعى، مكتبه مربوسى الصغير، چاپ اول 1997م 4- جن و شيطان، عليرضا رجالى تهران، نشر نبوغ، (منبع فارسى). با توجه به توضيحات بالا جن موجودي مادي است که داراي اراده و اختيار بوده ولي در عين حال از جهت آگاهي و شعور از انسان پايين تر مي باشد. اگر حکمت خلقت خصوص جن براي ما پوشيده باشد مي توان به طور کلي گفت: خلقت عالم مادي (و غير مادي) جود و بخشش الهي است که خدايي خدا چنين اقتضايي دارد. خداي تعالي عالم مادي را با نظام خاصي خلق کرده و موجوداتي را که قابليت و شرايط تحقق آنها فراهم شده را وجود بخشيده است پس لزومي ندارد که هر چه خلق شده براي انسان فايده اي داشته باشد. خداي تعالي هم بي نياز از اين موجودات مي باشد حال جن هم موجودي است که امکان خلقش بوده و جود الهي به وجود آنها تعلق گرفته است. اجمالا مي دانيم جن گاهي در زندگي انسان تأثير گذاشته و بعضي از انسان ها نيز در زندگي جنيان مؤثر مي باشند اما اين موضوع به دليل پنهان بودنش همراه با قصه سازي هاي زيادي شده است که به بسياري از داستان ها نمي توان اعتماد کرد. جن مى‏توانند با بعضى از انسان‏ها ارتباط برقرار كنند. چنان كه بعضى از آنها با انسان ارتباط برقرار مى‏كردند در مورد انبياء و ائمه(ع) در روايت آمده است كه چنين ارتباطى داشتند و گاهى نيز ارتباط جن مشرك و كافر با بعضى از انسان موجب افزايش گمراهى و طغيان آنهامى‏شدند A}«و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا؛{A و اين كه مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى‏بردندو آن‏ها سبب افزايش گمراهى و طغيان مى‏شوند»V}(جن، آيه 6){V. بنابراين جن چه مؤمن و چه كافر از ايشان با انسان ارتباط برقرار مى‏كنند و اين موضوع به صراحت در قرآن و روايات و حكايات نيز وارد شده است. براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- جن و شيطان، عليرضا رجالى تهرانى، ص 153 - 163 2- دانستنى‏هايى درباره جن، ابوعلى خداكرمى، ص 41 - 189 لازم به ذکر است اگر چه ارتباط با جن واقعيت دارد اما تلاش براي اين منظور با خطرهاي بسياري روبرو مي باشد و نظام زندگي برخي را گرفتار اختلال مي کند. بر اساس استفاده از آيه 128 سوره انعام كه مي فرمايد: »يا معشر الجن قد استكثرتم من الانس ; اي گروه جن , غلبه كرده ايد بر آدميان «, مي توان گفت : تعدادي از جن انسان هايي را تابع خويش مي توانند بكنند, (نگا: معارف قرآن , محمدتقي مصباح يزدي , مؤسسه در راه حق , قم , چاپ اول , 1367 ش , ج 1 - 3, ص 269 و الميزان علامه سيد محمدحسين طباطبايي , مؤسسه الاعلمي للمطبوعات , چاپ مكرر, ج 7, ص 352). در واقع مي توان گفت اين گروه از جن , شيطانهايي هستند كه با ايجاد وسواس در برخي از انسانها, برآنها مسلط گشته و با استيلا بر آنان موجب بروز و ظهور عقايد يا كردار خاصي در ايشان مي شوند, (نگا: الميزان , همان , ص 353).
کد سوال : 2784
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : با توجه به حديث « لو ان الامام رفع من الارض ساعه لساخت باهلها»و دلايل عقلي كه ضرورت وجود حجت را در هر عصر اثبات مي كند .فاصله هاي زماني كه زمين خالي از حجت بوده چگونه توجيه مي شود. مانند فاصله زماني عروج حضرت مسيح تا بعثت پيامبر ا سلام و نيز دوره اي كه مقدر شده بود بني اسرائيل 400 سال از وجود پيامبر محروم باشند كه با توجه به دعاهاي آن 120 سال از آن كم شد؟
پاسخ : با بررسي تاريخ اديان مشخص مي گردد که هيچ گاه زمين خالي از حجت نبوده است. در منابع قرآني و تاريخي پس از مرگ موسي دوازده نفر بر بني اسرائيل حکومت کردند، اين دوازده نفر قدرت سياسي نداشتند و رهبر معنوي بني اسرائيل بودند. قرآن به اين دوازده نفر اشاره آشکار دارد و از دوازده نقيب ياد مي کند V} (نگا: مائده، آيه 11 - آل عمران، آيه 11).{V مفسران اسلامي مي گويند اين دوازده نفر در زمان حيات حضرت موسي انتخاب شدند V}(تفسير فخر رازي، ج 3، ص 563). {V يوشع يکي از اين دوازده نفر بود و از هر سبطي يک نفر برگزيده شده بود V} (نگا: تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 2، صص 641 - 654 ، انتشارات حر).{V علماء يهود معتقدند که پس از حضرت موسي، چهل و هفت پيامبر براي قوم اسرائيل آمده و شريعت حضرت موسي را ترويج کرده اند که هفده نفر از آنان داراي کتاب بوده اند. در قرآن به چند نفر از انبياء بني اسرائيل که پس از موسي آمده اند اشاره شده است. داود که صاحب کتاب آسماني زبور بود، يکي از آنهاست و نيز سليمان که در قرآن شرح رسالت و سلطنت او آمده است V} (نگا: بقره، 86 - 87 ؛ نساء، 163 ؛ آل عمران، 44 - 51).{V انبيائي چون عاموس، هوشع بن ئبري، ميخابن مورئين، يوشي، اشعياء بن عاموس، ناحوم بن القوشي و... V} (نگا: تاريخ اديان ، جان ناس، صص 340 - 348 ؛ تاريخ اديان و مذاهب جهان، همان، ج 2، صص 657 - 666).{V پس از عيسي مسيح نيز حواريون که تعداد آنها به 12 تا 13 نفر مي رسد و نيز پس از آنان کشيشاني که شايستگي لازم را در ابلاغ پيام مسيح به مردمان داشته اند بوده اند و از اين جهت هيچ گاه مردم بدون حجت نبوده اند V}(نگا: تاريخ اديان، صص 406 - 419 ؛ تاريخ اديان و مذاهب جهان، همان، ج 2، صص 727 - 737 و 766). {V
کد سوال : 2785
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : آيا عبارت مردم سالاري ديني به اين معنا نيست كه شيوه حكومت فقط دموكراسي است و نظام چاره اي جز آن ندارد و ما رنگ دين را به آن زده ايم .آيا بهتر نبود از عبارت دين مردم سالار استفاده كنيم؟
پاسخ : واژه «مردم سالاري ديني» اصطلاح تازه اي در گفتمان سياسي دنياست كه _ بر خلاف واژه هايي چون جمهوري اسلامي، پارلمان اسلامي و ... كه همگي تركيب هايي هستند از يك مفهوم غربي به علاوه يك قيد اسلامي _ در بستر مباني سياسي اسلام و متأثر از آموزه هاي نبوي و علوي روييده و بر آن است تا ضمن پاسداشت حقوق مردم در حوزه سياست و اداره امور جامعه و پرهيز از الگوهاي حكومتي استبدادي، رعايت اصول و مباني ارزشي را بنمايد و بدين ترتيب نظام اسلامي را از الگوهاي سكولار غربي تمييز دهد. براي اين منظور در حكومت اسلامي، روش نويني مورد توجه قرار گرفته كه نه استبدادي و نه ليبرالي است. مقام معظم رهبري از اين روش حكومتي به «مردم سالاري ديني» تعبير نموده اند،V} (مردم سالاري ديني، سيد علي فياضي، كتاب نقد، پاييز و زمستان 80، ش 20 و 21، ص 43){V و در توضيح آن مي فرمايند: «اين مردم سالاري [ديني] به ريشه هاي دمكراسي غربي مطلقاً ارتباط ندارد؛ اين يك چيز ديگر است. اولاً مردم سالاري ديني دو چيز نيست؛ اين طور نيست كه ما دمكراسي را از غرب بگيريم و به دين سنجاق كنيم تا بتوانيم يك مجموعه كاملي داشته باشيم؛ نه، خود اين مردم سالاري هم متعلق به دين است. مردم سالاري هم دو سر دارد... يك سر آن عبارت است از اين كه تشكل نظام به وسيله اراده و رأي مردم صورت بگيرد؛ يعني مردم نظام را انتخاب مي كنند؛ دولت را انتخاب مي كنند؛... اين همان چيزي است كه غرب ادعاي آن را مي كند و البته در غرب اين ادعا واقعيت هم ندارد. ... اين حرف متكي به نظرات و حرفها و دقتها و مثال آوردنهاي خود برجستگان ادبيات غربي است ... انتخاب مردم يكي از دو بخش مردم سالاري ديني است. مردم بايستي انتخاب كنند، بخواهند بشناسند و تصميم بگيرند تا تكليف شرعي درباره آنها منجز بشود. بدون شناختن و دانستن و خواستن، تكليفي نخواهند داشت. سر ديگر قضيه مردم سالاري [ديني] اين است كه حالا بعد از آن كه من و شما را انتخاب كردند، ما در قبال آنها وظايف جدي و حقيقي داريم...»، V}(ديدار با مسئولان و كارگزاران نظام، 12 آذر 1379){V و در جاي ديگر مي فرمايند: «مردم سالاري ديني ... يك حقيقت واحد در جوهره نظام اسلامي است چرا كه اگر نظامي بخواهد بر مبناي دين عمل كند بدون مردم نمي شود ضمن آنكه تحقق حكومت مردم سالاري واقعي هم بدون دين امكان پذير نيست...»، V}(ديدار با اعضاي شوراي عمومي دفتر تحكيم وحدت، 13/10/79){V به طور خلاصه در تبيين مفهوم مردم سالاري ديني مي توان چنين بيان نمود: مردم سالاري ديني ناظر به مدلي از حكومت است كه بر مشروعيت الهي و مقبوليت مردم استوار بوده و حاكم در چارچوب مقررات الهي، حق مداري، خدمت محوري و ايجاد بستري براي رشد و تعالي مادي و معنوي ايفاي نقش مي كند، V}(تبيين نظريه مردم سالاري ديني در قياس با دمكراسي غربي، محمدجواد نوروزي، چكيده مقالات همايش مردم سالاري ديني، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1382، ص 69){V و اين مدل بر دو پايه استوار است: 1. از سويي ريشه در آموزه هاي وحياني دارد. 2. اين آموزه ها را از رهگذر خواست و اراده مردم دنبال مي كند. لذا در نظام مردم سالاري ديني، نظام سياسي بر دو ركن الهي و انساني استوار است و اين نظام با در نظر داشتن اصول اعتقادي اسلام، رابطه مردم و حكومت را تبيين مي كند. اصول مردم سالاري ديني عبارتند از: 1. فضيلت محوري 2. هدايت محوري 3. حاكميت الهي 4. ايمان ديني، 5. انتخاب مردمي 6. آرمان گرايي 7. تكليف محوري 8. شايسته سالاري 9. قانون محوري 10. رضايت مندي، V}(مردم سالاري ديني در انديشه سياسي مقام معظم رهبري، محسن مهاجرنيا، پيشين، ص 65){V وجوه اشتراك و افتراق مردم سالاري ديني با مردم سالاري غيرديني و دموکراسي غربي عبارتند از: الف. وجوه اشتراك: 1. ذي حق دانستن مردم و حرمت نهادن به ملت. 2. زمينه سازي براي مشاركت مردمي در تمام مراحل تصميم گيري سياسي و اجتماعي. 3. تعيين «انتخابات» به عنوان طرق قانوني اعمال مردم سالاري، 4. الزام به رأي اكثريت در امور اجرايي. 5. احترام به آزادي هاي فردي و جمعي. 6. توسعه همه جانبه و رشد و شكوفايي خلاقيت ها در پرتو تضارب آراء و تعامل افكار. ب. وجوه افتراق 1. در مردم سالاري سكولار حاكميت ملي بطور مطلق پذيرفته مي شود ولي در مردم سالاري ديني با پذيرش حاكميت مطلق خداوند، حاكميت ملي نسبي خواهد بود. 2. مردم سالاري سكولار، رأي اكثريت را به صورت مطلق ملاك عمل قرار مي دهد. امام مردم سالاري ديني در بعد قانون گذاري رأي اكثريت در چارچوب شريعت پذيرفته مي شود. 3. در مردم سالاري سكولار، حاكميت اولاً و بالذات از آن مردم است ولي در مردم سالاري ديني حاكميت اولا و بالذات از آن خداست و حاكميت مردم در طول حاكميت خداوند است، نه در عرض آن. 4. در مردم سالاري سكولار، دين صرفاً امري شخصي و مربوط به حوزه فرديست اما در مردم سالاري ديني دين حوزه فردي و اجتماعي مردم را در بر مي گيرد. 5. مردم سالاري سكولار با مردم سالاري ديني در ارائه تعريف از بشر و حقوق آن در پاره اي از موارد ديگر با هم اختلاف دارند،V} (مردم سالاري ديني در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، حسين جوان آراسته، پيشين، ص 17){V و نكته ديگر اين كه سه بحران در طرح نظريه مردم سالاري ديني مؤثر بوده اند: 1. بن بست تئوريك انديشه سياسي غربي 2. بن بست دمكراسي در مقام عمل 3. بحران معنويت و دين، V}(محمدجواد نوروزي، پيشين، ص 69){V در هر صورت «امروزه مردم سالاري ديني در نظام جمهوري اسلامي حرف نو و جديدي است كه توجه بسياري از ملت ها ، شخصيت ها و روشنفكران عالم را به سوي خود جلب كرده است.»، V}(مقام معظم رهبري، روزنامه كيهان، 29 آبان 1379){V البته منظور از جديد بودن مردم سالاري ديني، نو بودن آن در ادبيات سياسي جهان است، اما درونمايه آن كه برخاسته از دين است ريشه هاي عميق و ديرين دارد. نتيجه آن که، مردم سالاري ديني نه تنها به معناي تأييد شيوه دموکراسي نمي باشد، بلکه درست در نقطه مقابل آن مي باشد، به اين معنا که صرفا با ابتناي بر حاکميت دين اسلام و در چارچوب تعاليم آن، حاکميت مردم بر سرنوشت سياسي و اجتماعي شان به رسميت شناخته مي شود. بر اين اساس ما به دموکراسي رنگ دين نزده ايم بلکه اين دين است که مردم سالاري را تبيين و جايگاه مردم در حکومت را براي ما مشخص مي کند. از اين رو چنين شيوه اي که برخواسته از تعاليم و آموزه هاي اصيل اسلامي است به مردم سالاري ديني تعبير مي شود و ديگر «دين مردم سالار» که آموزه هاي ديني را درخواست و نظر مردم منحصر نمايد، معنا و مفهومي ندارد V}(مردم سالاري ديني ايران و ليبرال دموکراسي غرب، سيد خدايار مرتضوي، فصلنامه راهبرد، تابستان 1382، ش 28، مرکز تحقيقات استراتژيک، ص 200). {V
کد سوال : 2786
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : آيا نگاه دين مذكر است و به زن كم بها داده است يا خير و آيا به زن به ديد كالا نگاه شده است و با توجه به حديث امام رضا(ع) در كتاب آيين زندگي مؤلف محسن كتابچي، ص 53 آمده است: «عله ا لمهر و وجوبه علي الرجال ولايجب علي النساء ان يعطين ازواجهن لان علي الرجل مؤنه المرأه لان المرأه بايعه نفسها و الرجل مشتر و لايكون البيع الا بثمن و لا الشراء بغير اعطاء الثمن مع ان النساء محظورات عن التعامل و المتجر مع علل كثيره (تفسير نورالثقلين جلد1ص440عيون الاخبار الرضا جلد2 ص 94 ) يا در حديث ديگري در همان كتاب ص 59 (قال الرسول النكاح رق، فاذا انکح احدكم وليده فقد ارقها ،فلينظر احدكم لمن يرق كريمه)وسائل الشيعه كتاب نكاح ، مگر زن كالا است كه نفس خود را مي فروشد و يا چرا كلمه كنيز به كار برده شده است؟
پاسخ : تعريف مهر: «مهر» کلمه اي است عربي که در فارسي آن را «کابين» مي گويند و لغات مترادف آن در عربي، صداق، نحله، فريضه و اجر است. به عبارت ديگر «مهر» عبارت از مالي است که به مناسبت عقد نکاح، از سوي شوهر به زن تمليک مي شود و شوهر ملزم به پرداخت آن به زن مي باشد V} (فرهنگ فارسي معين).{V پيشينه مهر: آغاز و تاريخ معيني براي اين امر نمي توان تعيين کرد. تنها مي توان گفت مهريه از زمان هاي بسيار دور در ميان مردم رايج بوده است. حتي در داستان حضرت موسي(ع) در قرآن کريم (قصص، آيه 27) مي خوانيم که ايشان مدت هشت يا ده سال براي حضرت يعقوب در قبال نکاح دختر ايشان کار کردند. در زمان جاهليت نيز، پدران و مادران، مهر را به عنوان حق الزحمه و «شير بها» حق خود مي دانستند و هنگامي که دختري براي يکي از آنها به دنيا مي آمد و ديگري مي خواست به او تبريک بگويد مي گفت: «هنيئا لک النافجه؛ اين مايه افزايش ثروت، تو را گوارا باد» کنايه از اين که بعد اين دختر را شوهر مي دهي و مهر دريافت مي کني V}(سراج (نگاهي گذرا به شبهات حقوقي پيرامون مسايل زنان)، مرکز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، ص 168). {V مهريه از ديدگاه اسلام: گرچه قانون مهر پيش از اسلام به صورت هاي گوناگون وجود داشت، اما به لطافت و شفافيتي که در اسلام بيان شده است نبود. دين اسلام يک مکتب ارزشي است و زنده کننده عقل و بيدار کننده فطرت ها است. در همين راستا مسير انحرافي اجتماعي و ديني که در طول تاريخ به وجود آمده اصلاح نمود و براي نمونه در آيه آمده است: «و آتوا النساء صدقاتهن نحله؛ صداق هاي زنان را به عنوان بخشش و هديه پرداخت کنيد» V} (نساء، آيه 4).{V اين آيه تا حدود زيادي ديدگاه اسلام را درباره «مهر» روشن مي کند. در اين آيه از مهر به «صداق» و «نحله» تعبير شده است. مهر را از آن جهت صداق گويند که نشانه صادقانه بودن علاقه مرد است يا به خاطر آن که نشانه صدق ايمان است. نحله يعني بخشش از روي طلب نفس و رضاي خاطر به کار رفتن اين واژه از آن جهت است که مهر جنبه اهدايي و پيش کشي و عطيه دارد V}(تفسير نمونه، ج 3، ص 262). {V حاصل آن که مهر از نظر اسلام يک پيش کش و هديه به زن است و هيچ يک از والدين حقي به آن ندارند. زن در عين اين که از مرد پيش کش دريافت مي کند استقلال اجتماعي و اقتصادي خود را حفظ مي کند؛ يعني به اراده خود، شوهر انتخاب مي کند نه به اراده پدر يا برادر. همچنين در مدتي که در خانه پدر است و هنگامي که به خانه شوهر مي رود کسي حق ندارد او را به خدمت خود بگمارد و استثمار کند. محصول کار و زحمتش به خودش تعلق دارد نه به ديگري و در معاملات حقوقي خود به قيمومت مرد احتياجي ندارد. فلسفه تعيين مهر: فلسفه تعيين مهر از نگاه اسلام، تنها جنبه مادي و اقتصادي ندارد بلکه بسياري از ابعاد معنوي و تربيتي لطيف که حاکي از پيوند محبت و عشق و بقا و تکامل بوده نيز منظور شده است. براي اين که هويت معنوي - نه اقتصادي - مهر روشن گردد لازم است برخي دستورات آسماني که درباره تعيين صداق و تبيين کابين و مهر در احاديث آمده است مورد دقت قرار گيرد. براي نمونه اولين کابيني که براي مبدأ نسل کنوني بشر يعني نکاح آدم وحوا(ع) معين شد آموزش احکام بود، چنان که بر اساس حديثي که زراره از امام صادق(ع) نقل مي کند: خداوند به حضرت آدم فرمود: «رضاي من آن است که معارف دين مرا به او بياموزي، آدم گفت: قبول کردم». همچنين گاهي رسول اکرم(ص) که صداق برخي اصحاب را تعليم سوره اي از قرآن قرار مي داد. به هر حال فلسفه مهريه را در امور ذيل خلاصه مي توان کرد: V} (زن در آيينه جلال و جمال، آيت الله جوادي آملي، نشر اسراء، ص 340){V 1. مهريه تجلي فطرت و طبيعت است: هديه دادن به محبوب به عنوان اظهار محبت و نشان دادن علاقه، امري فطري و طبيعي است که معمولا از سوي کسي که پيش قدم مي شود و طالب و يا خواستگار است ارايه مي گردد. اين امر حتي در ميان بسياري از موجودات رايج است. مثلا مسأله اي که به تازگي کشف شده اين است که زاغچه نو پس از بازديد آشيانه هاي مورد نظر به اتفاق همسر آينده اش به او يک حشره هديه مي کند. 2. مهريه قانون عشق و جذب است: مرد از نظر آفرينش مظهر طلب، عشق و تقاضا است و زن مظهر محبوبيت و معشوقيت مي باشد. مهريه از جانب مرد يک اظهار عشق و محبت فوق العاده براي زن مي باشد که حتي بالاتر از بخشش و هديه هاي معمولي است. 3. مهريه پاداش و نشانه حيا و عزت زن است. مهر با حيا، عفت و عزت زن يک ريشه دارد. زن از لحاظ آفرينش نسبت به شهوت ها مقاوم تر است اين ويژگي همواره به زن فرصت داده که دنبال مرد نرود و خود را رايگان در اختيار او قرار ندهد. 4. مهريه باعث بقاي خانواده و مانع از فروپاشي آن است. برخي مردان هوس باز گاه بدون هيچ دليلي همسر را ترک و زن ديگري را که جوان تر و با نشاط تر است انتخاب مي کند. مهريه مانع عمده اي در مقابل اين هوس راني ها است. 5. مهر باعث تعادل اقتصادي است. هر چند زن داراي استقلال مالي و اقتصادي از نظر اسلام است ولي به طور معمول در جوامع ابتکار عمل به دست مردان است. در صورت طلاق و جدايي احتمال اين که زن بدون پشتوانه اقتصادي بماند بسيار زياد است. وجود مهريه يک نوع احساس امنيت اقتصادي و پشتوانه براي زن مي باشد V}(ر.ک: شهيد مطهري، حقوق زن در اسلام، ص 201). {V نتيجه آن که: مهريه از نظر اسلام تنها جنبه مادي ندارد بلکه افزون بر آن، حکمت هاي ديگري نيز در تعيين مهر نهفته است بنابراين نه تنها به زنان به عنوان کالا نگاه نشده بلکه ارزش و احترام زن به وسيله وضع و تأييد چنين قانوني محفوظ مانده است. اما روايات: 1. روايتي که از حضرت رضا(ع) در پرسش درباره مهريه آمد، در راستاي همان فلسفه هايي است که ذکر شد. در روايت امام رضا(ع) چند فلسفه براي وجوب مهر بيان شده است: الف) مؤونه زن بر مرد واجب است، زيرا زن با مرد يک قرار داد بسته و گويا زن فروشنده است و مرد خريدار. ب) زنان از تجارت و کسب درآمد به علل متعددي محرومند. از اين روايت برداشت مي شود که نه تنها حضرت رضا(ع) زن را مانند کالا ندانسته بلکه ارزش و جايگاه ويژه او را براي ما معين کرده است. توضيح آن که: هم چنان که پيش از اين گذشت، زن مظهر معشوقيت و محبوبيت همراه با حيا و عزت است و خود را رايگان در اختيار هر کسي قرار نمي دهد و مرد در مقابل خواهان و متقاضي زن است، بنابراين براي به دست آوردن اين شيء ارزشمند بايد هديه اي متناسب تقديم کند. از سوي ديگر در خانواده کوچک زناشويي، مسأله تربيت فرزندان به صورت طبيعي به عهده زن گذاشته شده است. اين امر شايد در نگاه سطحي کاري کوچک و حتي بي ارزش، به نظر آيد، اما اين کارکرد زن بهترين و با ارزشمندترين کارها است و در واقع، عالي ترين هدف خلقت است، به همين دليل است که پيامبر اکرم(ص) مي فرمايند: «بهشت زير پاي مادران است». زني که خود را با اين ديد در اختيار مرد قرار مي دهد و با او چنين معامله اي مي کند و مرد او را انتخاب مي کند از نظر لباس، مسکن، امرار معاش و... بايد تأمين شود. اين امر به عهده مرد نهاده شده تا با تأمين نفقه او و افزون بر آن تأمين پس اندازي به عنوان مهريه براي او جنبه مادي تربيت فرزندان را تأمين کند تا زن با خيالي آسوده به کارهاي خود برسد پس در واقع مي توان گفت: هر چند زن خود را در اختيار مرد قرار مي دهد اما مرد براي او خادمي بيش نيست. 2. درباره روايتي که از حضرت رسول اکرم(ص) نقل شد: «النکاح رق...» شايان ذکر است «رق» به کسر «ر» در لغت به معناي ملکيت و عبوديت آمده است «سجدت لک تعبدا و رقا». اين واژه در اصل به معناي «بنده» يا «کنيز» نيست، بلکه صفت مشبه اين واژه «رقيق» به معناي بنده مي باشد. چنانچه از اين واژه فعل به کار برده شود براي مثال گفته شود «ارقه» يا «ارقها» به معناي در اختيار گرفتن کسي، محدود کردن کسي، مالک شدن کسي مي آيد» V} (مجمع البحرين، مدخل «رق» - المنجد، مدخل «رق»).{V در روايت، پيامبر اکرم(ص) که براي نشان دادن اهميت انتخاب همسري شايسته و متناسب با دختر، از ازدواج تعبير به رقيت (محدوديت، عبوديت) کرده اند. اين تعبير در واقع کنايه از آن است که براي زنان به طور معمول با ازدواج، محدوديت هايي پديد مي آيد، حال اين محدوديت از ناحيه چه کسي در زندگي و آينده زن بسيار مهم است، از اين رو برخي بزرگان V}(بهشتي، احمد، خانواده در قرآن، بوستان کتاب، ص 61). {V اين روايت را با توجه به معناي لغوي الفاظ آن چنين ترجمه کرده اند: «زناشويي محدود کردن آزادي است، هنگامي که دختري را شوهر مي دهيد، آزادي او را محدود مي کنيد ببينيد آزادي دخت گرامي خود را به دست چه کسي محدود مي کنيد».
کد سوال : 2787
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : چرا در ازدواج موقت شرط رضايت همسر مطرح نيست؟
پاسخ : يکي از امتيازها و اختيارهايي که به زن هنگام اجراي صيغه عقد داده شده است اين است که وي مي تواند شرايط مشروعي را در ضمن عقد مانند انتخاب شهر محل سکونت و... بگنجاند. بر اين اساس چنانچه زني در ضمن عقد شرط کند همسرش بدون رضايت او با زن ديگر دائمي يا موقتي، ازدواج نکند مرد حق ازدواج را ندارد اما اگر شرط نکند مرد مي تواند بدون رضايت همسرش، زن ديگري را - دائم يا موقت - به همسري گزيند. بنابراين در رضايت و عدم آن بين ازدواج مجدد دائم يا موقت تفاوتي نيست. و همه چيز را نبايد با مکانيسم حقوقي حل کرد. در نهاد مقدس خانواده، اساس بر اخلاق است و نهايتا توسل به قواعد و مقررات قانوني لذا بيشترين اهتمام بايد بر پايبندي همسران به موازين اخلاقي و اجتناب از شهوت طلبي و افسار گسيختگي باشد. خود بانوان محترمه نيز هنگام ازدواج بايد بسيار در مسائل اعتقادي و اخلاقي همسرشان دقت کنند و با انتخاب خوبشان، عملا چنين قيدي را براي همسرانشان ايجاد کنند و آنان را به کانون گرم خانواده خود جذب و مانع روي آوردن آنان به بيرون از خانواده باشند.
کد سوال : 2788
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : حضرت موسي چگونه كشته شد؟
پاسخ : حضرت موسي(ع) کشته نشد بلکه به اجل طبيعي از دنيا رفت. در تاريخ انبياء از آدم تا خاتم نوشته عماد زاده آورده است که حضرت موسي(ع) در بيان تيه، کنار آب يروين وصاياي خود را به يوشع کرد و روز يازدهم از سال چهلم خروج از مصر، در هفتم آذر از دنيا رفت و براساس سال هبوط، وفات موسي(ع) در سال 3868 پس از هبوط آدم بود (ص 567). در بحارالانوار، ج 13، چاپ بيروت، باب 12 مخصوص روايات مربوط به وفات حضرت موسي، هارون و بعضي احوال يوشع بن نون است. براساس اين روايات، حضرت موسي کشته نشده بلکه به اجل طبيعي مرده است. در حديث ششم اين باب آمده است که حضرت موسي در شب بيست و يکم ماه رمضان وفات کرده است.
کد سوال : 2789
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : سؤال من در رابطه با آيه 4 سوره فلق مي باشد (و از شر آنها كه با افسون در گره ها مي دمند و هر تحميعي را سست مي كردند)من نمي دانم كه آيا معني اين آيه را درست متوجه شدم يا خير اما باز هم در مورد جادو كردن و بستن بخت دختران و پسران به دست بعضي افرادي كه با ارواح حشر و نشر داشتند سئوالاتي داشتم. من اعتقادي به اين مسائل نداشتم اما بعضي از اتفاقات اخير باعث شد كه من هم به اين فكر فرو روم كه آيا چنين افرادي وجود دارند كه با دعا و افسون بتوانند باعث جلوگيري از كاري شوند و يا برعكس و آيا اگر چنين افرادي وجود دارند خداوند مي توانند جلو دعا و افسون آنها را بگيرند و طلسمي كه آنها براي بعضي از بندگان بي گناه خداوند ايجاد كرده اند بشكند. اگر اين سئوال من با تفسير سوره مباركه فلق همراه باشد از شما خيلي خيلي متشكرم؟
پاسخ : «نفاثات» از «نفث» در اصل به معناي ريختن مقدار کمي از آب دهان است از آن جا که اين کار با دميدن انجام مي گيرد، به معناي «دميدن» هم بيان شده است. درباره «نفاثات» در آيه 4 سوره فلق چند احتمال داده شده است: 1. آيه به زناني اشاره دارد که مطالبي را مي خواندند و آن را در گره ها مي دميدند تا به وسيله آن سحر نمايند. 2. آيه به زناني اشاره دارد که با محبت زياد و صحبت هاي وسوسه آميز، مطالبي را در گوش شوهران خود «يا ديگران» مي گفتند و آنان را در انجام کارهاي مثبت سست مي کردند. 3. احتمال دارد «نفاثات» تمام وسوسه ها، سخن چيني ها، و... را شامل شود؛ بنابراين هر کدام از اين ها باشد بايد از شر آنها به خدا پناه برد. T}پيشينه سحر:{T در اين که سحر از چه تاريخي به وجود آمده، بحث فراوان است. اين قدر مي توان گفت که سحر از زمان هاي خيلي قديم در ميان مردم رواج داشته است، ولي تاريخ دقيقي براي آن در دست نيست و نيز نمي توان گفت چه کسي براي نخستين بار جادوگري را به وجود آورد V}(تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازي، ج 1، ص 277). {V آنچه که از آيات قرآن بر مي آيد اين است که سحر در شهرهاي کهن همانند کلدان و مصر در زمان حضرت موسي و فرعون و پيش از آن در زمان حضرت نوح (ذاريات، 52) رواج داشته است V}(تفسير تسنيم، آيت الله جوادي آملي، ج 5، ص 688).{V T}سحر از نظر قرآن کريم و احاديث:{T سحر و جادو از نظر قرآن کريم و احاديث واقعيت دارد. به اين امر در آيه 102 سوره بقره و 4 سوره فلق اشاره شده است. از اين آيات و برخي روايات استفاده مي شود که برخي از سحرها واقعا اثر گذارند. همچنان که آيه 102 سوره بقره مي فرمايد: مردم سحرهايي را فرا مي گرفتند که ميان مرد و همسرش جدايي مي افکند. علامه طباطبايي در وجود داشتن چنين اموري مي فرمايند: «... در اين ميان افعال خارق العاده ديگري است که مستند به هيچ کدام از سبب از اسباب طبيعي و عادي نيست، مانند خبر دادن از پنهاني ها و مانند ايجاد محبت يا دشمني و گشودن گره ها و گره زدن ها و خواب کردن و احضار و حرکت دادن اشياء با اراده و از اين قبيل کارهايي که مرتاض ها انجام مي دهند که به هيچ وجه قابل انکار نيست، يا خودمان بعضي از آنها را ديده ايم و يا برايمان آن قدر نقل کرده اند که ديگر قابل انکار نيست». T}تأثير تکويني سحر به اذن خداوند: {T يکي از اصول اساسي توحيد، اين است که همه قدرت ها در اين جهان از قدرت پروردگار سرچشمه مي گيرد، حتي سوزندگي آتش و برندگي شمشير بي اذن فرمان او نمي باشد. منتها مفهوم اين بيان مجبور بودن افراد در کار خود نيست. توضيح اين که: جهان آفرينش، جهان اسباب و مسببات است. البته برخي سبب ها مادي است و برخي غير مادي است. اراده حکيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است که هر پديده و حادثه اي از علت ويژه خود صادر گردد و درعين حال، نظام علت و معلول ها همگي به خدا منتهي شده و از او قدرت و نيرو مي گيرند. او است که سبب را مي آفريند و به آن قدرت و نيرو مي بخشد و آن را براي ايجاد معلول ويژه خود آماده مي سازد. در حقيقت مؤثر واقعي، در تمام نظام جهان يکي است و نظام جهان که به صورت اسباب و مسببات جلوه گري دارند، همگي از او استمداد گرفته و به او منتهي مي شوند V}(اصالت روح، ايت الله سبحاني، ص 241، مؤسسه امام صادق). {V در تأثير سحر و جادو نيز وضع چنين است. خداوند متعال با قدرت خويش، چنين اراده و نيرويي را در افراد به وديعت نهاده است. انسان ها با بهره گيري از اين اراده و تقويت آن مي توانند به کارهاي شگفت انگيزي دست زنند. برخي مانند اولياي خداوند از آن نيرو و در مسير مناسب، استفاده مي کنند و عده اي ديگر، با سوء استفاده از آن به کارهاي ناشايست اقدام مي کنند؛ پس، در واقع اصل وجود اين نيرو در نهاد آدمي از آن خداوند و به فرمان او است، منتها چگونگي بهره گيري از آن به عهده خود انسان نهاده شده است و او در چگونگي بهره گيري از آن مسؤول است. T} تعليم و اشاعه سحر:{T از نظر فقهي تعليم و تعلم سحر - به جز براي بي اثر کردن سحر ساحران - حرام است. شايان ذكر است: گرچه سحر و جادو واقعيت دارد ولي نيامدن خواستگار براي دختر اصلا دليل بسته شدن بخت نمي باشد و غالب آنچه امروزه در ميان مردم در اين باره شايع است بى‏اساس مى‏باشد و اكثر كسانى كه به اين امور مى‏پردازند كلاه بردارانى هستند كه از اين طريق قصد اخاذى و پر كردن جيب خود را دارند. ولى اگر بر فرض موردى پيدا شد كه سحرى در كار بود راه‏هايى براى بطلان آن وجود دارد: 1- استعاذه به خداوند و خواندن سوره‏هاى فلق و ناس. 2- خواندن و نوشتن آيات 75 تا 82 سوره يونس. 3- دعا وتضرع به درگاه خداوند. 4- درخواست دعا از اولياى واقعى خداوند. 5- صدقه دادن.
کد سوال : 2790
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : روحيه و حال معنوي من كم و زياد مي شود و هميشه به يك حال نيستم چه بايد كرد؟
پاسخ : دراين باره نخست بايد به اين نكته معرفتي توجه كرد كه انبساط و انقباض روحي و معنوي از الطاف خداوند نسبت به بندگان است. به طوري كه اگر هميشه آن لذت معنوي ادامه پيدا كند. ادامه زندگي روزمره اختلال پيدا مي كند و انسان ارتباط خودش را با اطرافيان قطع مي كند، لذا بايد ظرفيت انسان براي تحمل مقامات معنوي بالا رود به طوري كه مانند اوليا و معصومان(ع) در حالي كه آن مقامات معنوي را دارند در ميان مردم نيز زندگي مي كنند. بنابراين وظيفه ما اين است كه از اين تغيير حال دلسرد و نااميد نباشيم بلكه خداوند مي خواهد تشنگي را در ما به وجود آورد و ظرفيت ما را بالا ببرد. به شرط اين كه موانع را برطرف كنيم و زمينه ها را بيش از پيش فراهم سازيم. براي توضيح بيشتر توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم: اصل اين كه اين گونه اختلاف روحيه ها در انسان پديد آيد, امري طبيعي است . حضرت امير(ع ) مي فرمايند: «قلب انسان گاه رو به عبادات و اعمال خير مي كند و گاه به آنها پشت مي نمايد (داراي اقبال و ادبار است)». ولي اگر بي ميلي به عبادت و تهذيب نفس طولاني گردد، نشانگر بروز مشكلي در زواياي وجودي انسان است . بعضي از اين مشكلات عبارت است از: 1- حب نفس و دوست داشتن بيش از حد خود. 2- جاي گيري حب دنيا و زرق و برق آن در دل آدمي. 3- استفاده از غذاهايي كه حلال نيستند. 4- استفاده از غذاهايي كه پاك نيستند. 5- تكرار گناه به حدي كه دل سياه گردد و شوق عبادت گرفته شود. كه با تفحص در نفس خود بايد علت را پيدا كرد و مداوا نمود. 6- شرايط زندگي، دوستان، محيط دانشگاه و جو حاکم بر آن نيز در وضعيت روحي شما تأثير گذاشته است. طبيعي است قبلا که شما در چنين محيطي قرار نگرفته بوديد و با چنين افرادي معاشرت نداشتيد وضعيت شما به گونه ديگري بوده و الان به دليل اين که تحت تأثير شرايط جديد قرار گرفته ايد وضعيت ديگري داريد ولي همين که متوجه اين مطلب هستيد که نسبت به گذشته حالات معنوي کمتري داريد امر بسيار ارزشمندي است يعني اين حالت نشان مي دهد که: اولا، چراغ معنويت در قلب و جان شما هنوز روشن است و ثانيا، اين که شما مورد توجه حق تعالي هستيد چه اين که اگر او نمي خواست شما هرگز چنين احساسي را نداشتيد همين که الان رنج مي بريد و نسبت به گذشته خود که حال معنوي بيشتري داشتيد حسرت مي خوريد جاي اميدواري است. بنابراين با اميد به لطف و رحمت الهي و با همت و پشتکار دوباره بناي معنوي و تقوايي خود را با انجام وظايف ديني و ترک محرمات بازسازي کنيد و مطمئن باشيد که خداوند شما را رها نخواهد کرد و روز به روز وضعيت روحي شما بهتر خواهد شد. 7- سعي کنيد در محيط دانشگاه با دانشجوياني که بيشتر اهل معنويت، نماز و دعا هستند معاشرت داشته باشيد و از گده هاي دانشجويي که توأم با گناه و رفتارهاي غيراخلاقي است اجتناب کنيد. 8- به نماز اول وقت اهتمام بيشتري بورزيد و در جلسات مذهبي بيشتر شرکت کنيد. 9- از گفتگو با جنس مخالف، نگاه کردن به آنها، خنديدن در منظر نامحرم جدا خودداري کنيد. 10- شب ها قبل از خواب وضو بگيريد و حتي المقدور چند آيه اي از قرآن را با توجه تلاوت کنيد يا دو رکعت نماز مستحبي بخوانيد و بعد بخوابيد.