• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 2701
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : تخلفات اقتصادي نمايندگان مجلس توسط چه ارگان يا نهاد و... قابل پيگيري است ؟
پاسخ : براساس اصل هشتاد و ششم قانون اساسي «نمايندگان مجلس در ايفاي وظايف نمايندگي در اظهار نظر و رأي خود کاملا آزادند و نمي توان آنها را به سبب نظراتي که در مجلس اظهار کرده اند يا آرايي که در مقام ايفاي وظايف نمايندگي خود داده اند تعقيب يا توقيف کرد». بديهي است اصل عدم مسؤوليت، فقط عمل پارلماني همراه با هدف پارلماني را شامل مي شود فلذا به محض آن که گفتار و کردار نماينده جنبه خصوصي و غير پارلماني پيدا کرد حتي اگر در صحن مجلس باشد، اصل مذکور جاري نمي گردد و نماينده همانند ساير مردم مشمول قوانين و مقررات عمومي کشور خواهد بود V}(حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، دکتر سيد محمد هاشمي، نشر دادگستر، 1380، ج 2، ص 125). {V از سوي ديگر ايفاي وظيفه نمايندگي در اظهار نظر و رأي نبايد بهانه اي براي تضييع حقوق مردم و وارد کردن لطمه به حيثيت و شؤون مادي و معنوي اشخاص و يا ترغيب عمومي به بي نظمي و آشوب و يا سوء استفاده شخصي و يا گروهي از موقعيت و جايگاه نمايندگي بشود. بديهي است اگر چنين حالاتي از سوي نماينده پيش آيد حاکميت قوانين عمومي کشور براي نمايندگان مورد نظر همانند ساير شهروندان به قوت خود باقي است و افرادمذکور را مي توان مورد تعقيب قرار داد V}(همان). {V بر اين اساس از نظر قانوني تخلفات اقتصادي نمايندگان بايد توسط مراکز مربوطه نظير قوه قضائيه، ديوان محاسبات، سازمان بازرسي کل کشور و... صورت پذيرد .
کد سوال : 2702
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : وظايف اصلي نمايندگان مجلس چيست؟
پاسخ : نمايندگان مجلس و به طور کلي مجلس شوراي اسلامي دو وظيفه اصلي دارند: T}الف - قانونگذاري:{T براساس اصل هفتاد و يکم قانون اساسي مجلس شوراي اسلامي صلاحيت عام قانونگذاري را دارا مي باشد: «مجلس شوراي اسلامي در عموم مسايل در حدود مقرر در قانون اساسي مي تواند قانون وضع کند». بر اين اساس: يکم: پيشنهاد و پيش نويس قوانين تحت دو عنوان لايحه و يا طرح به مجلس وارد مي شود: «لايحه» مصوبه اي است که از طرف دولت پس از گذراندن مراحل قانوني براي تصويب به صورت قانون به مجلس ارائه مي شود که ممکن است چند منشأ داشته باشد: 1. دولت، 2. رئيس قوه قضائيه، 3. شوراي عالي استان ها. «طرح» پيشنهادي است که توسط حداقل پانزده نفر از نمايندگان مجلس يا شوراي عالي استان ها به مجلس ارائه مي گردد. لوايح و طرح ها براساس درجه اهميت شان به عادي، يک فوريتي، دو فوريتي و سه فوريتي، تقسيم مي شوند. دوم: قوانيني که جنبه تصويبي دارند نظير: 1. قانون بودجه (اصل 52 قانون اساسي) 2. عهدنامه ها و قراردادهاي بين المللي (اصل 77 قانون اساسي) 3. تغيير خطوط مرزي (طبق اصل 78 قانون اساسي) 4. محدوديت هاي ضروري کشور در شرايط اضطراري نظير جنگ و... (اصل 79 قانون اساسي) 5. اخذ وام و کمک مالي (اصل 80 قانون اساسي). 6. استخدام کارشناسان خارجي (اصل 82 قانون اساسي) 7. انتقال بناها و اموال دولتي (اصل 83 قانون اساسي). سوم: تفسير قانون عادي: براساس اصل 73 قانون اساسي: «شرح و تفسير قوانين عادي در صلاحيت مجلس شوراي اسلامي است...». چهارم: دامنه اختيارات مجلس در امر قانونگذاري به ضرورت تطبيق مصوبات مجلس شوراي اسلامي با احکام شرع و قانون اساسي تأکيد شده است (اصل چهارم و هفتاد و دوم قانون اساسي). T}ب - نظارت مجلس:{T مجلس شوراي اسلامي علاوه بر وظيفه قانون گذاري، مسؤوليت هاي نظارتي نيز بر عهده دارد: 1. نظارت (دخالت) مجلس در تشکيل دولت: وزرا پس از انتخاب توسط رئيس جمهور، براي گرفتن رأي اعتماد به مجلس معرفي مي شوند (اصل 133 قانون اساسي) و مجلس بايد نظر خود را مبني بر اعتماد يا عدم اعتماد به فرد فرد آنها اعلام کند (اصل 87 قانون اساسي). 2. نظارت عام نمايندگان: يکم - تذکر: تذکر شفاهي: هر يک از نمايندگان مي تواند در نطق بيش از دستور خود هرگونه کوتاهي مجريان در اجراي قوانين را به طور شفاهي تذکر دهد. تذکر کتبي: در صورت نقض قانون يا سوء جريان امور در دستگاه هاي اجرايي، نمايندگان مجلس مي توانند از طريق رئيس مجلس به وزير مسؤول يا رئيس جمهور به طور کتبي تذکر دهند. دوم - سؤال: براساس اصل 88 قانون اساسي: «در هر مورد که حداقل يک چهارم کل نمايندگان مجلس شوراي اسلامي از رئيس جمهور و يا هر يک از نمايندگان از وزير مسؤول درباره يکي از وظايف آنان سؤال کنند، رئيس جمهور يا وزير موظف است در مجلس حاضر شده و به سؤال جواب دهد». طبق اصول 137 و 122 قانون اساسي وزراء و رئيس جمهور در مقابل مجلس مسؤول هستند از اين رو نمايندگان مجلس مي توانند آنان را مورد سؤال قرار دهند. سوم - استيضاح رئيس جمهور، وزراء و هيئت وزيران: (براساس اصل 89 قانون اساسي) 3. نظارت بر امور مختلف کشور: يکم - تحقيق و تفحص: طبق اصل 76 قانون اساسي «مجلس شوراي اسلامي حق تحقيق و تفحص در تمام امور کشور را دارد». بر اين اساس موضوع تحقيق و تفحص عام است و شامل کليه بخش هاي کشور علاوه بر وزارتخانه ها و دولت مي گردد. دوم - اصل نود قانون اساسي: براساس اين اصل «هر کسي شکايتي از طرز کار مجلس يا قوه مجريه يا قوه قضائيه داشته باشد مي تواند شکايت خود را کتبا به مجلس شوراي اسلامي عرضه کند. مجلس موظف است به اين شکايت رسيدگي کند و پاسخ کافي بدهد و در مواردي که شکايت به قوه مجريه و يا قوه قضائيه مربوط است رسيدگي و پاسخ کافي را از آنها بخواهد و در مدت متناسب نتيجه را اعلام نمايد و در مواردي که مربوط به عموم باشد به اطلاع عامه برساند». 4. نظارت اطلاعي: يکم - صلح دعاوي: طبق اصل 139 قانون اساسي: «صلح دعاوي راجع به اموال عمومي ودولتي يا ارجاع آن به داوري در هر مورد، موکول به تصويب هيأت وزيران است و بايد به اطلاع مجلس برسد». دوم - اطلاع از رسيدگي به اتهام برخي از مجريان: براساس اصل 140 قانون اساسي: «رسيدگي به اتهام رئيس جمهور و معاونان او و وزيران در مورد جرايم عادي با اطلاع مجلس شوراي اسلامي و در دادگاه هاي عمومي دادگستري انجام مي شود». سوم - ارسال تصويب نامه ها و آيين نامه هاي دولت براي رئيس مجلس: به موجب اصل 138 قانون اساسي: «... تصويب نامه ها و آيين نامه هاي دولت و مصوبات کميسيون هاي مذکور در اين اصل، ضمن ابلاغ براي اجراء به اطلاع رئيس مجلس شوراي اسلامي مي رسد تا در صورتي که آنها را برخلاف قوانين بايد با ذکر دليل براي تجديد نظر به هيأت وزيران بفرستد. 5. نظارت مالي: يکم - تصويب بودجه سالانه (اصل 52 قانون اساسي) دوم - ديوان محاسبات کشور مستقيما زير نظر مجلس شوراي اسلامي مي باشد و.. (اصل 54 و 55 قانون اساسي). جهت اطلاع بيشتر ر.ک: 1. جايگاه مجلس شوراي اسلامي در ساختار قدرت سياسي جمهوري اسلامي ايران، محمد رضا موثق، بوستان کتاب قم 1382 2. حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، سيد محمد هاشمي، نشر دادگستر 1380، ج 2
کد سوال : 2703
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : آيا در جايي از قانون پيش بيني شده است كه اگر مجلس از اكثريت قانوني بيافتد و يا صلاحيت ادامه كار خود را از دست بدهد چه فرد يا افرادي مي توانند مجلس را منحل نمايند يا مشكل را حل نمايند؟
پاسخ : اين سؤال صور مختلفي دارد: زيرا افتادن مجلس از اکثريت گاهي مواقع موقت و براي يک يا چند جلسه است که مي توان تا جلسات بعدي صبر کرد. اما گاهي مواقع به دلايلي نظير استعفاي دسته جمعي نمايندگان است که چنين موردي را قانون پيش بيني کرده و از اکثريت افتادن مجلس جلوگيري نموده است: «هرگاه تقاضاي استعفاي تعدادي از نمايندگان به نحوي باشد که مانع از تشکيل جلسه رسمي گردد قابل طرح در مجلس نيست» V} (ماده 95 آيين نامه داخلي مجلس).{V اما برخي امور که موجب از اکثريت افتادن مجلس مي شود نظير غيبت طولاني مدت نمايندگان که خود به خود مستعفي شناخته مي شوند و يا ... در قانون براي آن پيش بيني صريحي نشده است. هر چند مسائلي نظير برگزاري انتخابات ميان دوره اي يا انتخابات مجدد و يا تمسک به اصول و قوانين عامي نظير اعمال ولايت مطلقه فقيه در چنين مواردي که معضل اساسي براي کشور بوده و مصالح اهم جامعه اسلامي اعمال چنين ولايتي را اقتضا مي نمايد مي تواند راهگشا باشد. و قسمت دوم سؤال که مجلس صلاحيت ادامه کار خود را از دست دهد هم همين طور است، يعني در قانون پيش بيني صريحي براي چنين مواردي - که فرض وقوع آن بسيار نادر است - نشده است هر چند قوانين عام نظير ولايت مطلقه فقيه (اصول 57 ، 110 و...) مي تواند اعمال گردد و ولي فقيه چنين مجلسي را منحل و يا فرمان همه پرسي در مورد آن را به اجرا بگذارد V} (مصطفي ناصحي، ولايت فقيه و تفکيک قوا، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1378، ص 191).{V
کد سوال : 2704
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : آيا به گفته دكتر شريعتي غسل جنابت در زمان قبل از اسلام نيز بين عربها بوده و فرهنگ بوده يا نه؟
پاسخ : چند نكته شايان توجه است: 1. با جستجويي که انجام شد، متاسفانه به مطلب قطعي در اين باره در کتاب هاي دکتر شريعتي، دست نيافتيم، هر چند در برخي نوشته ها چنين مطلبي از ايشان نقل شده، اما مستند نيست. 2. وجود چنين عملي مانند نماز، حج و ... پيش از اسلام ، امري غريب نيست، زيرا اسلام در مقابل آداب و رسوم جاري در دوران جاهليت چند نوع برخورد داشته است: برخي آداب را به شدت طرد كرده است: مانند شراب خواري و .. .برخي آداب و رسوم عرضي را با قيودي امضا كرده است مانند تجارت بدون ربا. برخي از آداب را كه از جمله تشريعات شرعي از اديان پيشين بوده ، مانند روزه، حج، نماز و ... با دادن تغييراتي تآييد كرده است. خلاصه اينكه: خواننده محترم توجه دارند كه اين طور نيست كه تمام احكام اسلامي جديد باشد بلكه در همه شرايع پيشين، سنت الهي چنين بوده كه بسياري از احكام شريعت سابق حفظ مي شد، برخي تحريفات اصلاح و برخي از احكام ديگر تغيير مي يافت و حكم جديد نازل مي شد و حتي بسياري از عرفيات بين مردم كه با فطرت و عقل سليم منافات نداشته امضا و تأييد مي شد. پس منطقي است كه احكام جنابت از شرايع پيشين بوده باشد و در بين عربها رايج بوده باشد. همچنان که براساس روايات بايد اين عمل از باقيمانده شريعت حضرت ابراهيم(ع) در بين اعراب بوده است. در برخي از منابع تاريخي به اين مطلب اشاره شده که برخي از احکام شريعت حضرت ابراهيم(ع) يعني حنيفيت تا پيش از بعثت رسول خدا(ص) باقيمانده بود اما در آنها نيز تغييراتي ايجاد شده بود. اعمالي از قبيل غسل جنابت، حج، ختنه، کفن و دفن مردگان و... در بين آنها بوده است V}(تاريخ اسلام، مهدي پيشوايي، نشر معارف، ص 80). {V به اين روايت توجه کنيد: ابي بصير از امام باقر(ع) روايت مي کند که فرمود: «سرپرستي خانه خدا و اقامه حج و امور ديني مردم بين فرزندان اسماعيل(ع) از نسلي به نسل ديگر مي رسيد و آنان تا زمان عدنان بر اين عنوان بودند پس از مدتي طولاني دلهاشان سخت شد و فاسد شدند ودر دين مسايل جديدي وارد کردند... و هنوز بسياري از مناسک حنيفيت در ميانشان باقي بود مانند حرمت دختران و مادران و حج و تلبيه و غسل جنابت و...» V}(بحارالانوار، مجلسي، ج 15، ص 170). {V از امام صادق(ع) هم روايت شده که اعراب قبل از اسلام غسل جنابت داشتند و اين از آثار دين حنيف بود V} (بحارالانوار، ج 10، ص 180).{V
کد سوال : 2705
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : مدتي است كه سؤالي ذهن مرا به خودش مشغول كرده است و باعث نگراني من شده ،لذا تصميم گرفتم اين مشكل را از طريق مكاتبه با اين واحد حل نمايم: موضوع از اين قرار است كه حدود يك سالي است كه من به اين فكر افتاده ام كه چون دينم را از پدر و مادرم گرفته ام دليل بر كامل بودن آن نمي باشد لذا در طي اين مدت تحقيقاتي را انجام دادم و سرانجام به كامل بودن آن كاملا ايمان آوردم اما در اين مدت مدام شك و ترديدهاي تكرار شونده اي در ذهنم خطور مي كند كه كاملا بي اختيار بوده و باعث مي شود كه من دائما احساس گناه كنم لذا تصميم گرفتم كه اين مشكل را با شما مطرح نمايم؟
پاسخ : اولا: شك و ترديدهايى كه براى شما حاصل مى‏شود صرفا يك سرى خلجانات ذهنى است كه همراه با آن اعتقادات خود را حفظ مى‏كنيد. ثانيا: چنان نيست كه هميشه شك و ترديد مضر و گمراه كننده باشد بلكه گاه مى‏تواند پلى به سوى يقين و راه صعود به مراتب بالاتر باشد. البته اين در صورتى است كه انسان به سرعت از اين مرحله بگذرد و در آن توقف نكند. چه درنگ در آن زيانبار است. بنابراين همواره بايد بكوشيد در شك‏ها و ترديدهاى خود نمانيد و يكى پس از ديگرى از آنها خارج شويد. ثالثا: به نظر مى‏رسد بيش از همه چيز حالت پيش آمده براي شما يك حالت روحى باشد كه نوعا معلول تلقين است و با عزم قاطع مى‏توان بر آن فائق آمد. امورى كه براى درمان اين مشكل مى‏تواند مفيد باشد از اين قراراست: 1- بى اعتنايى به شك و ترديدها. 2ـ مطالعه در اسرار شگرف خلقت و زيبايى‏هاى نظام آفرينش. 3- مطالعه پيرامون الطاف و رحمت‏هاى الهى بر بندگان. 4- بخشى از اوقات خود را براى پرداختن به تفريحات سالم اختصاص دهيد و در حد امكان به كوهپيمايى بپردازيد و در اين دانشگاه بزرگ خلقت آثار توحيد و ربوبيت الهى را بالعيان لمس كنيد. 5ـ در صورت امكان با افراد صاحبدل و پارسا نشست و برخاست نماييد. 6- سعى كنيد در عبادات خود كيفيت و توجه و حال داشتن را جايگزين كميت كنيد. بايد در نظر داشت كه امكان وجود عوامل تشكيك‏زا در اركان اعتقادى و بنيان‏هاى معنوى زياد است از اين ‏رو بايد آن ‏قدر خود را از نظر بينش و ايمان قوى كنيم كه تحت تأثير القائات و شبهات قرار نگيريم. بلكه با منطقى استوار با انديشه‏هاى نادرست به مقابله برخيزيم. در اين صورت هيچ گاه حق و باطل بر ما مشتبه نمى‏شود و اما اكنون توصيه مى‏شود: 1- با مطالعه كتب قوى؛ مانند آثار استاد شهيد مطهرى و... به استحكام و ژرف سازى آگاهى‏هاى دينى بپردازيد. 2- در زمينه روحيات ارزشمند معنوى طبق برنامه‏اى منظم به خودسازى بپردازيد. حتى‏الامكان سعى كنيد هر روز مقدارى قرآن بخوانيد و انس با قرآن را فراموش نكنيد. ذكر و ياد خدا و توجه به راه‏هاى ارتباطى با خدا از جمله نماز شب، دعاهاى ايام هفته، دعاى كميل و... در اين زمينه بسيار مؤثر است.{J پاسخ در چند عنوان تقديم مى‏گردد: 1ـ جايگاه سؤال و شك در رشد تقويت عقيده. گرچه اعتقاد به خدا و آخرت در فطرت انسان نهفته است اما ذهن پرسشگر انسان و به ويژه جوان هر دم به دنبال شناخت بيشتر و عميق‏تر مسائل اعتقادى است. مهمترين عوامل پيدايش سؤال‏هاى دينى عبارتند از: 1ـ غير محسوس بودن مفاهيمى چون خدا، آخرت، روح و... از آن جا كه ذهن انسان با مفاهيم محسوس مادى مأنوس است درك اين گونه مفاهيم غير مادى و ماوراء طبيعى در وهله اول مشكل خواهد بود و لذا سؤال هايى را به وجود مى‏آورد. اين عامل به طور طبيعى باعث كنجكاوى ذهن نسبت به اين مفاهيم مى‏شود. پس اين مقدار شک زودگذر طبيعي مي باشد. 2ـ ترويج شكاكيت توسط مكاتب فلسفى ـ كلامى جديد. انديشه هايى چون پلوراليزم و نسبى‏گرايى در عقيده و اخلاق و... به طور مستقيم عقايد مذهبى را تهديد مى‏كند و سؤال‏ها و شبهاتى را در ذهن ايجاد مى‏كند كه اكثر آنها به علت ترويج اين مكاتب است. هيچ يك از سؤال هايى كه ناشى از اين دو عامل اند نشانه ضعف ايمان انسان پرسشگر نيست. بلكه نقطه حركتى است براى آغاز جستجو و تحقيق و تفكر پيرامون موضوعات دينى. لذا پيدايش سؤال و در پى آن، شك را بايد ميمون و مبارك دانست. آرى، دو مسأله در اينجا، غير مبارك و خطرناك است: 1ـ كسانى كه به هر نحوى در فرهنگ دينى جامعه مؤثرند بايد در طرح مباحث جديد كلامى، و به ويژه مكاتب غير دينى، به گونه‏اى عمل كنند كه ايمان دينى عموم مردم ـ كه از اقشار غير كارشناس در اين اموراند ـ تضعيف نشود. يعنى طرح اين مباحث نخست بايد در مراكزعلمى صورت گيرد و پس از تدوين ديدگاه اسلام در هر مورد و زمينه‏سازى سالم ـ اين گونه مسائل همراه با ديدگاه اسلام در هر مورد مطرح شود. اما اگر افرادى با استفاده از روش‏هاى غير علمى مانند جوسازى، دروغ، تحريف و امثال آن اين گونه مسائل را مطرح كنند و از سوى ديگرمدافعان دين نيز آمادگى كافى را براى دفاع از عقايد دينى نداشته باشند، به طور قطع ايمان دينى مردم با خطر مواجه مى‏شود. 2ـ هرگاه روزمرگى‏هاى زندگى فرصت مطالعه و تحقيق پيرامون سؤال‏هاى دينى را از انسان پرسشگر بگيرد و پاسخ اين سؤال‏ها اهميت و اولويت اصلى خود را نزد او نداشته باشد و سؤال‏هاى بدون پاسخ بر هم انبار شود، خطر تزلزل ايمان را فراهم مى‏سازد. ازاين‏رو، وجودسؤال‏هاى دينى و در پى آن شك نسبت به آن مسائل، تا زمانى كه از اين دو امر نامبارك پرهيز شود محرك خوبى براى انسان در تقويت بنيان‏هاى اعتقادى او است.
کد سوال : 2706
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : در ضمن دوست دارم راجع به اصول دين و اثبات هاي عقلاني آن بيشتر بدانم؟
پاسخ : يكى از بهترين دلايل در باب اثبات توحيد و يگانگى خدا دقت نظر و توجه خاص به نظم خاص و پيوستگى كامل در نظام هستى است. هماهنگى ويژه در ميان اجزاء يك شى‏ء و اعضاء يك پيكر دلالت بر وجود وحدت آفريننده حكيم دارد. در ميان پديده‏هاى مختلف جهان نظم، هماهنگى و به هم پيوستگى عجيبى حاكم است و همين مسأله نظريه اندام‏وارگى جهان را در ميان انديشمندان پديد آورده است، زيرا پروردگار حكيم حقيقت مطلقه‏اى است كه ساير حقايق را به مشيت خود پديدار ساخته است و مجموعههستى در مدار و قرار، در ارتباط و پيوستگى مخصوص قرار دارند و اين مسأله به وضوح دلالت بر «توحيد» و يكتايى صانع حكيم و فاعل توانا دارد. و آيات قرآنى نيز بر اين امر دلالت دارد A}و الهكم الهٌ واحد لا اله الا هوالرحمن الرحيم{A، V}(بقره، آيه 159){V. عقل و علم نيز به همين حقيقت گواهى مى‏دهند، زيرا نظم حاكم بر پديده‏ها و هماهنگى موجود ميان پديده‏ها، گواه بر حاكميت يك عقل و يك تدبير و يك درايت و تصميم بر سراسر گيتى مى‏باشد و همين تماميت صنع است كه يكانگى ذات خداوند را اثبات مى‏كند و از طرفىبرقرارى نظام هستى و هماهنگى بين پديده‏ها وجود خدايى ديگر را نفى مى‏كند. A}لوكان فيهما الهةٌ الا الله لفسدتا{A، V}(انبياء، آيه 21){V. اگر غير از خدا، خداى ديگرى وجود داشت. نظام آفرينش مختل مى‏گشت، بنابراين هماهنگى و به هم پيوستگى اشياء و اندام‏وارگى جهان و كمال و تماميت آفرينش جهان دليل بر يگانگى اوست. براى اثبات يگانگى خداى سبحان، دلائل و براهين ديگر نيز وجود دارد، از جمله: فطرت توحيدى، برهان صرف‏الوجود، برهان فيض و هدايت تشريعى و برهان تركّب و برهان تمانع...». براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- آموزش عقايد، استاد مصباح يزدى، ج 1، ص 123 الى 127 2- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر، ج 1، ص 73 الى 84 3- دروس معارف اسلامى، سيد محمد شفيعى، ج 1 دليل ديگري كه متكلمان جهت اثبات توحيد اقامه كرده‏اند برهان تمانع است با اين بيان كه: هرگاه در جهان دو خدا موجود باشد قهرا هر يك مانع كار ديگرى است و هر يك خلاف نظر ديگرى مى‏خواهد قدرت‏نمايى كند و خلاف او را اراده كند و در نتيجه هر يك مانع كار ديگرىمى‏شود و لازم آيد كه هيچ كارى انجام نشود و نظام جهان بر هم خورد. اين برهان را متكلمان از آيات قرآن A}لوكان فيهما الهة الا الله لفسدتا{A؛ M}اگر در آسمان و زمين به جز خداى يكتا خدايانى وجود داشت همانا خللو فساد در آسمان راه مى‏يافت{M»، V}(انبياء، آيه 22){V گرفته‏اند، V}(فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، دكتر سيد جعفر سجادى، ص124){V. براى آگاهى بيشتر ر.ك: سعيدى‏مهر، محمد، كلام اسلامى، ج 1، ص 80 - 81، انتشارات طه. قرآن و روايات پيرامون مسأله معاد بسيار بحث نموده‏اند و معارف ارزشمند و عميقى را ارائه كرده‏اند. معارفى كه در متون موجود ساير اديان اصلاً مطرح نگشته است. اثبات معاد هم از طريق نقل (قرآن و روايات) ممكن است و هم عقل. از طريق نقل بعد از اثبات خدا و نبوت رسول اكرم(ص) و عصمت او و اثبات وحيانى بودن قرآن مى‏توان به آيات و روايات متواتر تمسك كرد و معاد را اثبات نمود اما اگر از طريق عقلى بخواهيم معاد را اثبات كنيم، بايد متذكر شويم كه ارتباط عميق بين معاد و مسأله تجرد روح وجود دارد كه موجب لزوم توجه به مسأله روح مى‏شود. ما براى نمونه مطالبى را (تقريبا) به عينه از استاد مصباح يزدى از كتاب «آموزش عقايد» نقل مى‏نماييم. در اين كتاب ابتدا ارتباط بحث نفس و تجرد آن با معاد مطرح شده و سپس وارد بحث معاد مى‏شود. T}ملاك وحدت در موجود زنده{T بدن انسان مانند همه‏ى حيوانات، مجموعه‏اى از ياخته‏ها (سلول‏ها) است كه هر يك از آنها همواره در حال سوخت و ساز و تحول و تبدل مى‏باشد و شماره‏ى آنها از آغاز تولد تا پايان زندگى، عوض نمى‏شود يا تعداد ياخته‏هايش همواره ثابت مى‏ماند. با توجه به اين تغييرات و تحولاتى كه در بدن حيوانات و به خصوص انسان، رخ مى‏دهد اين سؤال، مطرح مى‏شود كه به چه ملاكى بايد اين مجموعه‏ى متغير را، موجود واحدى به حساب آورد؛ با اين كه ممكن است اجزاء آن در طول زندگى، چندين بار عوض شود؟V}ر.ك: آموزش فلسفه، ج اول، درس 29{V. پاسخ ساده‏اى كه به اين سؤال داده مى‏شود اين است كه ملاك وحدت در هر موجود زنده‏اى پيوستگى اجزاى هم‏زمان و ناهمزمان آن است و هر چند سلول‏هايى تدريجا مى‏ميرند و سلول‏هاى تازه‏اى جاى آنها را مى‏گيرند اما به لحاظ پيوستگى اين جريان مى‏توان اين مجموعه‏ى باز و در حال نوسان را موجود واحدى شمرد. ولى اين، جواب قانع‏كننده‏اى نيست، زيرا اگر ساختمانى را فرض كنيم كه از تعدادى آجر، تشكيل شده و آجرهاى آن را تدريجا عوض مى‏كنند، به طورى كه بعد از مدتى هيچ يك از آجرهاى قبلى، باقى نمى‏ماند؛ نمى‏توان مجموعه‏ى آجرهاى جديد را همان ساختمان قبلى دانست هر چند از روى مسامحه و به لحاظ شكل ظاهرى، چنين تعبيراتى به كار مى‏رود مخصوصا از طرف كسانى كه اطلاعى از تعويض اجزاى مجموعه ندارند. ممكن است پاسخ گذشته را به اين صورت، تكميل كرد كه اين تحولات تدريجى در صورتى به وحدت مجموعه، آسيبى نمى‏رساند كه براساس يك عامل طبيعى و درونى، انجام بگيرد چنان كه در موجودات زنده، ملاحظه مى‏شود. اما تبديل آجرهاى ساختمان به وسيله عامل بيرونى و قِسرى، حاصل مى‏شود و ازاين‏رو نمى‏توان وحدت و اين همانىِ حقيقى را در طول جريان تعويض اجزاء به آنها نسبت داد. اين پاسخ، مبتنى بر پذيرفتن عامل طبيعى واحدى است كه در جريان تحولات، همواره باقى مى‏ماند و نظم و هماهنگى اجزاء و اعضاى ارگانيسم را حفظ مى‏كند، پس سؤال درباره خود اين عامل، مطرح مى‏شود كه حقيقت آن چيست؟ و ملاك وحدت آن كدام است؟ طبق نظريه‏ى فلسفى معروف، ملاك وحدت در هر موجود طبيعى، امر بسيط (=غيرمركب) و نامحسوسى به نام «طبيعت» يا «صورت»V}بايددانست كه هر يك از اين واژه‏ها، معانى اصطلاحى ديگرى نيز دارند و منظور از آنها در اينجا همان صورت نوعيه است{V. ( است كه با تحولات ماده، عوض نمى‏شود و در موجودات زنده كه افعال مختلف و گوناگونى از قبيل تغذيه و نمو و توليد مثل، انجام مى‏دهند اين عامل به نام «نفس» ناميده مى‏شود. فلاسفه‏ى پيشين، نفس نباتى و حيوانى را «مادى» و نفس انسانى را «مجرد» مى‏دانسته‏اند ولى بسيارى از حكماى اسلامى و از جمله صدرالمتألهين شيرازى، نفس حيوانى را نيز داراى مرتبه‏اى از تجرد دانسته و شعور و اراده را از لوازم و علائم موجود مجرد، قلمداد كرده‏اند ولى ماترياليست‏ها كه وجود را منحصر به ماده و خواص آن مى‏دانند روح مجرد را انكار مى‏كنند و ماديين جديد (مانند پوزتيويست‏ها) اساسا منكر هر چيز نامحسوسى هستند و دست‏كم، امر غيرمحسوس را نيز نمى‏پذيرند و طبعا پاسخ صحيحى براى ملاك وحدت در موجودات زنده هم ندارند. بنابر اين كه ملاك وحدت در نباتات، نفس نباتى آنها مى‏باشد زندگى نباتى در گروى وجود صورت و نفس نباتى خاص در مواد مستعد مى‏باشد و هنگامى كه استعداد مواد از بين برود صورت يا نفس نباتى هم نابود مى‏شود و اگر فرض كنيم كه همان مواد مجددا استعداد پذيرفتن صورت نباتى را پيدا كنند نفس نباتى جديدى به آنها افاضه مى‏شود ولى دو گياه كهنه و نو با وجود مشابهت كامل نيز، وحدت حقيقى نخواهند داشت و با نظر دقيق نمى‏توان نبات جديد را همان نبات قبلى دانست. اما در مورد حيوان و انسان، چون نفس آنها مجرد است مى‏تواند بعد از متلاشى شدن بدن هم باقى باشد و هنگامى كه مجددا به بدن، تعلق بگيرد وحدت و «اين همانى» شخص را حفظ كند چنان كه قبل از مرگ هم همين وحدت روح، ملاك وحدت شخص مى‏باشد و تبدل مواد بدن، موجب تعدد شخص نمى‏شود. ولى اگر كسى وجود حيوان و انسان را منحصر به همين بدن محسوس و خواص و اعراض آن بپندارد و روح را هم يكى يا مجموعه‏اى از خواص بدن بشمارد و حتى اگر آن را صورتى نامحسوس ولى مادى بداند كه با متلاشى شدن اندام‏هاى بدن، نابود مى‏شود چنين كسى نمى‏تواند تصور صحيحى از معاد داشته باشد زيرا به فرض اين كه بدن، استعداد جديدى براي حيات پيدا كند خواص و اعراض نوينى در آنها پديد مى‏آيد و ديگر ملاك حقيقى براى وحدت و «اين همانى» آنها وجود نخواهد داشت زيرا فرض اين است كه خواص قبلى به كلى نابود شده و خواص جديدى پديد آمده است. حاصل آن كه: در صورتى مى‏توان حيات پس از مرگ را به صورت صحيحى تصور كرد كه روح را غير از بدن و خواص و اعراض آن بدانيم و حتى آن را صورتى مادى كه در بدن، حلول كرده باشد و با متلاشى شدن آن، نابود شود، ندانيم. پس اولاً بايد وجود روح را پذيرفت، ثانيا بايد آن را امرى جوهرى دانست نه از قبيل اعراض بدن و ثالثا بايد آن را قابل استقلال و قابل بقاى بعد از متلاشى شدن بدن دانست نه مانند صورت‏هاى حلول كننده (و به اصطلاح، منطبق در ماده) كه با متلاشى شدن بدن، نابود مى‏شوند. T}موقعيت روح در وجود انسان:{T نكته ديگرى را كه بايد در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه تركيب انسان از روح و بدن، مانند تركيب آب از اكسيژن و ئيدروژن نيست كه با جدا شدن آنها از يكديگر، موجود مرکب به عنوان يك «كل» نابود شود بلكه روح، عنصر اصلى انسان است و تا آن، باقى باشد انسانيت انسان و شخصيت شخص، محفوظ خواهد بود و به همين جهت است كه عوض شدن سلول‏هاى بدن، آسيبى به وحدت شخص نمى‏رساند. زيرا ملاك وحدت حقيقى انسان، همان وحدت روح اوست. قرآن كريم با اشاره به اين حقيقت، در پاسخ منكرين معاد كه مى‏گفتند: «چگونه ممكن است انسان بعد از متلاشى شدن اجزاى بدنش حيات جديدى بيابد» مى‏فرمايد: A}قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكمM}{Aبگو (شما نابود نمى‏شويد بلكه فرشته مرگ شما را مى‏گيرد{M(V}سجده، آيه 11{V). پس قوام انسانيت و شخصيت هر كسى به همان چيزى است كه ملك‏الموت آن را قبض و توفى مى‏كند نه به اجزاى بدنش كه در زمين، پراكنده مى‏شوند. تا اينجا دانستيم كه مسأله‏ى معاد، مبتنى بر مسأله روح است، يعنى هنگامى مى‏توان گفت: «كسى كه بعد از مرگ، زنده مى‏شود همان شخص سابق است» كه روح او بعد از متلاشى شدن بدن، باقى بماند و به ديگر سخن: هر انسانى غير از بدن مادى، داراى يك جوهر غيرمادى و قابل استقلال از بدن مى‏باشد. در غير اين صورت، فرض حيات مجدد براى همان شخص، فرض معقولى نخواهد بود. پس، قبل از پرداختن به اثبات معاد و بيان معاد و بيان مسائل مربوط به آن، بايد اين مطلب به اثبات برسد. براى اثبات آن از دو راه، استدلال مى‏كنيم: يكى از راه عقل، و ديگرى از راه وحى(V}ممكن است توهم شود كه استدلال از راه وحى براى اثبات مسائل روح و معاد، استدلال دورى است. زيرا در برهانى كه براى ضرورت نبوت، اقامه گرديد حيات اخروى كه (مبتنى بر مسأله روح است) به عنوان «اصل موضوع» در نظر گرفته شد، پس اثبات خود اين اصل از راه وحى و نبوت، مستلزم دور است. ولى بايد توجه داشت كه صحت استدلال به وحى، نيازمند به مسأله «ضرورت» نيست بلكه مبتنى بر «وقوع» آن است كه از راه معجزه، ثابت مى‏شود (دقت كنيد). و چون قرآن كريم، خود به خود معجزه و دليل حقانيت پيامبر اسلام(ص) است استدلال به آن، براى اثبات مسأله روح و معاد، صحيح است{V). T}دلايل عقلى بر تجرد روح:{T از ديرباز، فلاسفه وانديشمندان درباره روح (كه در اصطلاح فلسفى «نفس» ناميده مى‏شود(V}بايد دانست كه اصطلاح فلسفى «نفس» غير از اخلاقى آن است كه در مقابل «عقل» و به عنوان ضدّ آن به كار مى‏رود{V). بحث‏هاى فراواني كرده‏اند و مخصوصا حكماى اسلامى اهتمام فراوانى به اين موضوع، مبذول داشته‏اند و علاوه بر اين كه بخش مهمى از كتاب‏هاى فلسفى خودشان را به بحث پيرامون آن اختصاص داده‏اند رساله‏ها و كتاب‏هاى مستقلى نيز در اين زمينه نوشته‏اند و آراى كسانى كه روح را عَرضى از اعراض بدن يا صورتى مادى (منطبع در ماده بدن) مى‏پنداشته‏اند را با دلايل زيادى رد كرده‏اند. روشن است كه بحث گسترده پيرامون چنين موضوعى متناسب با اين مقال نيست ازاين‏رو، به بحث كوتاهى بسنده مى‏كنيم و مى‏كوشيم در اين باب بيان روشن و در عين حال متقنى را، ارائه دهيم. اين بيان را كه مشتمل بر چند برهان عقلى است با اين مقدمه آغاز مى‏كنيم: ما رنگ پوست و شكل بدن خودمان را با چشم مى‏بينيم و زبرى و نرمى اندام‏هاى آن را با حس لامسه، تشخيص مى‏دهيم و از اندرون بدنمان تنها به طور غيرمستقيم مى‏توانيم اطلاع پيدا كنيم. اما ترس و مهر و خشم و اراده و انديشه خودمان را بدون نياز به اندام‏هاى حسى، درك مى‏كنيم و هم‏چنين از «من»ى كه داراى اين احساسات و عواطف و حالات روانى است بدون به‏كارگيرى اندام‏هاى حسى، آگاه هستيم. پس انسان، به طور كلى از دو نوع ادراك برخوردار است: يك نوع، ادراكى كه نيازمند به اندام‏هاى حسى است و نوع ديگرى كه نيازى به آنها ندارد. نكته‏ى ديگر آن كه: با توجه به انواع خطاهايى كه در ادراكات حسى، روى‏مى‏دهد ممكن است احتمال خطا در نوع اول از ادراكات راه بيابد به خلاف نوع دوم كه به هيچ وجه جاى خطا و اشتباه و شك و ترديد ندارد. مثلاً ممكن است كسى شك كند كه آيا رنگ پوستش در واقع، همانگونه است كه حس مى‏كند يا نه. ولى هيچ كس نمى‏تواند شك كند كه آيا انديشه‏اى دارد يا نه؛ آيا تصميمى گرفته است يا نه و آيا شكى دارد يا ندارد. اين، همان مطلبى است كه در فلسفه با اين تعبير، بيان مى‏شود: علم حضورى مستقيما به خود واقعيت تعلق مى‏گيرد و از اين جهت، قابل خطا نيست ولى علم حصولى چون با وساطت صورت ادراكى، حاصل مى‏شود ذاتا قابل شك و ترديد است(V}ر.ك: آموزش فلسفه، ج اول، درس سيزدهم{V). يعنى يقينى‏ترين علوم و آگاهى‏هاى انسان، علوم حضورى و دريافت‏هاى شهودى است كه شامل علم به نفس و احساسات و عواطف و ساير حالات روانى مى‏شود. بنابراين، وجود «من» درك كننده و انديشنده و تصميم‏گيرنده به هيچ وجه قابل شك و ترديد نيست چنان كه وجود ترس و مهر و خشم و انديشه و اراده هم ترديدناپذير است. اكنون سؤال اين است كه آيا اين «من» همان بدن مادى و محسوس است و اين حالات روانى هم از اعراض بدن مى‏باشد يا وجود آنها غير از وجود بدن است هر چند «من» رابطه نزديك و تنگاتنگى با بدن دارد و بسيارى از كارهاى خود را به وسيله‏ى بدن، انجام مى‏دهد و هم در آن، اثر مى‏گذارد و هم از آن، اثر مى‏پذيرد؟ با توجه به مقدمه مزبور، پاسخ اين سؤال به آسانى به دست مى‏آيد، زيرا: اولاً «من» را با علم حضورى مى‏يابيم ولى بدن را بايد به كمك اندام‏هاى حسى بشناسيم، پس من (=نفس و روح) غير از بدن است. ثانيا «من» موجودى است كه در طول ده‏ها سال، با وصف وحدت و شخصيت حقيقى، باقى مى‏ماند و اين وحدت و شخصيت را با علم حضورى خطاناپذير مى‏يابيم در صورتى كه اجزاى بدن، بارها عوض مى‏شود و هيچ نوعى ملاك حقيقى براى وحدت و «اين همانىِ» اجزاى سابق و لاحق، وجود ندارد. ثالثا «من» موجودى بسيط و تجزيه‏ناپذير است و فى‏المثل نمى‏توان آن را به «نيمه من» تقسيم كرد در صورتى كه اندام‏هاى بدن، متعدد و تجزيه‏پذير است. رابعا هيچ يك از حالات رواني مانند احساس و اراده و... خاصيت اصلى ماديات يعنى امتداد و قسمت‏پذيرى را ندارد و چنين امور غيرمادى را نمى‏توان از اعراض ماده (بدن) به شمار آورد. پس موضوع اين اعراض، جوهرى غيرمادى (مجرد) مى‏باشدV}ر.ك: آموزش فلسفه، ج دوم، درس چهل و چهارم و چهل و نهم{V). از جمله دلايل اطمينان‏بخش و دل‏نشين بر وجود روح و استقلال و بقاى آن بعد از مرگ، رؤياهاى صادقه‏اى است كه اشخاصى بعد از مرگ، اطلاعات صحيحى را در اختيار خواب ‏بيننده قرار داده‏اند و نيز از كرامات اولياى خدا و حتى از بعضى از كارهاى مرتاضان هم مى‏توان براى اثبات روح و تجرد آن، استفاده كرد و بحث پيرامون اين مطالب در خور كتاب مستقلى است. T}شواهد قرآنى:{T وجود روح انسانى از نظر قرآن كريم، جاى ترديد نيست روحى كه از فرط شرافت، به خديا متعال نسبت داده مى‏شود(V}ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 134{V). چنان كه درباره كيفيت آفرينش انسان مى‏فرمايد: A}«و نفخ فيه من روحه؛{Aپس از پرداختن بدن، از روح منسوب به خودش در آن دميد» (نه اين كه - العياذ بالله - چيزى از ذات خدا، جدا و به انسان منتقل شود) و در مورد آفرينش حضرت آدم(ع) مى‏فرمايد: A}«و نفخت فيه من روحى»{A ؛V}(سجده، آيه 9).{V براي آگاهي بيشتر ر.ك: حجر، آيه 29 - ص، آيه 72. همچنين از آيات ديگرى استفاده مى‏شود كه روح غير از بدن و خواص و اعراض آن است و قابليت بقاى بدون بدن را دارد از جمله بعد از نقل سخن كافران كه مى‏گفتند: A}ءاذا ضللنا فى‏الارض ءانا لفى خلق جديدM}{Aهنگامى كه ما (مرديم و) در زمين گم شديم (و اجزاى بدن ما در خاك، پراكنده شد) آيا آفرينش جديد خواهيم داشت؟!{M(V}سجده، آيه 10{V). چنين پاسخ مى‏دهد: A}قل يتوفاكم ملك الموت الذى وُكِلّ بكم ثم الى ربكم ترجعونM}{Aبگو (شما گم نمى‏شويد بلكه) فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده شما را مى‏گيرد و سپس به سوى پروردگارتان بازگردانده مى‏شويد{M(V}سجده، آيه 11{V). پس ملاك هويت انسان، همان روح اوست كه به وسيله فرشته مرگ، گرفته مى‏شود و محفوظ مى‏ماند نه اجزاى بدن كه متلاشى مى‏شود ودر زمين، پراكنده مى‏گردد. و در جاى ديگر مى‏فرمايد: A}الله يتوفى الانفس حين موتها والتى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضي عليها الموت و يُرسِلُ الاخرى الى اجل مسمّىM}{Aخداى متعال جان‏ها (يا اشخاص) را هنگام مرگشان مى‏گيرد و نيز كسى را كه در خواب نمرده است (يعنى كسى كه به خواب رفته و مرگش فرا نرسيده است) پس آن كه مرگش فرا رسيده، نگه مى‏دارد و آن ديگرى را تا سرآمد معينى رها مى‏كند{M(V}زمر، آيه 42{V). و در بيان كيفيت مرگ ستمكاران مى‏فرمايد: A}اذِ الظالمون فى غمرات الموت والملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم...M}{Aهنگامى كه ستمكاران در سكرات مرگند و فرشتگان دست‏هايشان را گشوده‏اند (و به آنان مى‏گويند) جان‏هاى خود را بيرون كنيد (=تسليم كنيد){M(V}انعام، آيه 93{V). از اين آيات و آيات ديگرى - كه براى رعايت اختصار، از ذكر آنها صرف‏نظر مى‏كنيم - استفاده مى‏شود كه نفسيت و شخصيت هر كسى به چيزى است كه خدا و فرشته‏ى مرگ و فرشتگان گمارده بر قبض روح، آن را مى‏گيرند و نابودى بدن، آسيبى به بقاى روح و وحدت شخصى انسان نمى‏زند. نتيجه آن كه: اولاً در انسان، چيزى به نام روح وجود دارد. ثانيا روح انسانى، قابل بقاء و استقلال از بدن مى‏باشد نه مانند اعراض و صور مادى كه با تلاشى محل، نابود مى‏شوند و ثالثا هويت هر فردى بستگى به روح او دارد و به ديگر سخن: حقيقت هر انسان همان روح اوست و بدن، نقش ابزار را نسبت به روح ايفاء مى‏كند. اعتقاد به معاد و زنده شدن هر فرد انسان در عالم آخرت، يكى از اصلى‏ترين اعتقادات در همه‏ى اديان اسمانى است و انبياى الهى تأكيد فراوانى بر اين اصل داشته‏اند و براى تثبيت اين عقيده در دل‏هاى مردم، رنج‏هاى بسيارى برده‏اند و در قرآن كريم، اعتقاد به معاد و عدل هم‏سنگ اعتقاد به خداى يگانه، دانسته شده و در بيست و چند آيه، كلمات «الله» و «واليوم الاخر» با هم به كار رفته است (علاوه بر مطالبى كه در حول و حوش عالم آخرت در بيش از دو هزار آيه آمده است). در آغاز اين بخش توضيح داديم كه تصور صحيح معاد، مبتنى بر پذيرفتن روحى است كه ملاك هويت هر انسانى باشد و بعد از مرگ، باقى بماند تا بتوان گفت: همان شخصى كه از دنيا رفته است بار ديگر در عالم آخرت زنده مى‏شود. سپس به اثبات چنين روحى از راه عقل و وحى پرداختيم تا زمينه‏ى بحث‏هاى اصلى پيرامون زندگى ابدى انسان، فراهم شود. اينك نوبت آن رسيده است كه به اثبات اين اصل مهم اعتقادى بپردازيم. همان‏گونه كه مسأله روح از دو راه (عقل و نقل) اثبات مى‏شد اين مسأله هم از دو راه، قابل اثبات است و ما در اين درس، دو دليل عقلى بر ضرورت معاد بيان مى‏كنيم و بعدا به ذكر بخشى از بيانات قرآنى در زمينه امكان و ضرورت معاد مى‏پردازيم. T}برهان حكمت{T در بخش خداشناسى توضيح داديم كه آفرينش الهى بيهوده و بى‏هدف نيست بلكه محبت به خير و كمال كه عين ذات الهى است بالاصاله به خود ذات و بالتبع به آثار آن كه داراى مراتبى از خير و كمال هستند تعلق گرفته وازاين‏رو جهان را به گونه‏اى آفريده است كه بيشترين خير و كمال ممكن، بر آن مترتب شود و بدين‏ترتيب صفت حكمت را اثبات كرديم كه مقتضاى آن اين است كه مخلوقات را به غايت و كمال لايق به خودشان برساند. ولى از آنجا كه جهان مادى، دار تزاحمات است و خيرات و كمالات موجودات مادى با يكديگر تعارض پيدا مى‏كند مقتضاى تدبير حكيمانه‏ى الهى اين است كه به صورتى آنها را تنظيم كند كه مجموعا خيرات و كمالات بيشترى بر آنها مترتب شود و به ديگر سخن: جهان، داراى نظام احسن باشد و به همين جهت است كه انواع عناصر و كميت و كيفيت و فعل و انفعالات و حركات آنها طورى تنظيم شده كه زمينه آفرينش گياهان و جانوران و در نهايت، زمينه آفرينش انسان - كه كاملترين موجودات اين جهانى است - فراهم شود و اگر جهان مادى طورى آفريده شده بود كه پيدايش و رشد موجودات زنده را ناممكن مى‏ساخت خلاف حكمت مى‏بود. اكنون مى‏افزاييم: با توجه به اين كه انسان، داراى روح قابل بقاء است و مى‏تواند واجد كمالات ابدى و جاودانى گردد آن هم كمالاتى كه از نظر مرتبه و ارزش وجودى، قابل مقايسه با كمالات مادى نيست، اگر حيات او منحصر به همين حيات دنيوى محدود باشد با حكمت الهى، سازگار نخواهد بود. مخصوصا با توجه به اين كه حيات دنيوى، توأم با رنج‏ها وسختى‏ها و ناگوارى‏هاى فراوان است وغالبا تحصيل يك لذت بدون تحمل رنج و زحمت، فراهم نمى‏شود به طورى كه حسابگران را به اين نتيجه مى‏رساند كه تحمل اين همه رنج و ناخوشى براى دستيابى به لذايذ محدود نمى‏ارزد و از همين محاسبات است كه گرايش به پوچى و بيهودگى پديد مى‏آيد و حتى كسانى را با وجود علاقه‏ى شديد فطرى به زندگى، به سوى خودكشى مى‏كشاند. راستى، اگر زندگى انسان جز اين نمى‏بود كه پيوسته زحمت بكشد و با مشكلات طبيعى و اجتماعى، دست و پنجه نرم كند تا لحظاتى را با شادى و لذت بگذراند و آنگاه از فرط خستگى به خواب رود تا هنگامى كه بدن آمادگى فعاليت جديد را پيدا كند و مجددا «روز از نو روزى از نو» همى تلاش كند تا مثلاً لقمه‏ى نانى به دست آورد و لحظه‏اى از خوردن آن، لذت ببرد و ديگر هيچ! چنين تسلسل زيان‏بار و ملال‏آورى را عقل نمى‏پسنديد و به گزينش آن، فتوا نمى‏داد. مثل چنين حياتى در بهترين شكل آن اين است كه راننده‏اى تلاش كند اتومبيل خود را به پمپ بنزين برساند و ظرف بنزينش را پر كند آنگاه با مصرف كردن بنزين موجود، اتومبيل خود را به پمپ بنزين ديگرى برساند و اين سير را هم‏چنان ادامه دهد تا هنگامى كه اتومبيلش فرسوده شود و از كار بيفتد يا در اثر برخورد با مانع ديگرى متلاشى شود! بديهى است نتيجه‏ى منطقى چنين نگرشى به زندگى انسان جز پوچ‏گرايى نخواهد بود. از سوى ديگر، يكى از غرايز اصيل انسان، حب به بقاء و جاودانگى است كه دست آفرينش الهى در فطرت او به وديعت نهاده است و حكم نيروى محرك فزاينده‏اى را دارد كه او را به سوى ابديت، سوق مى‏دهد و همواره بر شتاب حركتش مى‏افزايد. اكنون اگر فرض شود كه سرنوشت چنين متحركى جز اين نيست كه در اوج شتاب حركت، به صخره‏اى برخورد كند و متلاشى شود آيا ايجاد آن نيروى فزاينده با چنين غايت و سرنوشتى متناسب خواهد بود؟! پس وجود چنين ميل فطرى، هنگامى با حكمت الهى سازگار است كه زندگى ديگرى جز اين زندگى محكوم به فنا و مرگ، در انتظار او باشد. حاصل آن كه: با ضميمه كردن اين دو مقدمه - يعنى حكمت الهى و امكان زندگى ابدى براى انسان - به اين نتيجه مى‏رسيم كه مى‏بايد زندگى ديگرى براى انسان وراى اين زندگى محدود دنيوى وجود داشته باشد تا مخالف حكمت الهى نباشد و مى‏توان ميل فطرى به جاودانگى را مقدمه ديگرى قرار داد و به ضميمه‏ى حكمت الهى آن را برهان ديگرى به حساب آورد. ضمنا روشن شد كه زندگى ابدى انسان بايد داراى نظام ديگرى باشد كه مانند زندگى دنيا مستلزم رنج‏هاى مضاعف نباشد وگرنه، ادامه‏ى همين زندگى دنيوى حتى اگر تا ابد هم ممكن مى‏بود با حكمت الهى، سازگار نمى‏بود. T}برهان عدالت:{T در اين جهان، انسانها در انتخاب و انجام كارهاى خوب و بد، آزادند: از يك سو، كسانى يافت مى‏شوند كه تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او مى‏كنند و از سوى ديگر، تبهكارانى ديده مى‏شوند كه براى رسيدن به هوس‏هاى شيطانى خودشان، بدترين ستم‏ها و زشت‏ترين گناهان را مرتكب مى‏گردند و اساسا هدف از آفرينش انسان در اين جهان و مجهز ساختن او به گرايش‏هاى متضاد و به نيروى اراده و انتخاب و به انواع شناخت‏هاى عقلى و نقلى و فراهم كردن زمينه براى رفتارهاى گوناگون و قرار دادن وى بر سر دوراهى‏هاى حقيقت و باطل و خير و شر اين است كه در معرض آزمايش‏هاى بى‏شمار، واقع شود و مسير تكامل خود را با اراده و اختيار برگزيند تا به نتايج اعمال اختيارى و پاداش و كيفر آنها برسد و در حقيقت، سراسر زندگى دنيا براى انسان، آزمايش و ساختن و پرداختن هويت انسانى خويش است و حتى در آخرين لحظات زندگى هم معاف از آزمايش و تكليف و انجام وظيفه نيست. اما مى‏بينيم كه در اين جهان، نيكوكاران و تبهكاران، به پاداش و كيفرى كه در خور اعمالشان باشد نمى‏رسند و چه بسا تبهكارانى كه از نعمت‏هاى بيشترى برخوردار بوده و هستند و اساسا زندگى دنيا ظرفيت پاداش و كيفر بسيارى از كارها را ندارد. مثلاً كسى كه هزاران شخص بى‏گناه را به قتل رسانيده است نمى‏توان او را جز يك بار، قصاص كرد و قطعا ساير جناياتش بى‏كيفر مى‏ماند در صورتى كه مقتضاى عدل الهى اين است كه هر كس كوچكترين كار خوب يا بدى انجام دهد به نتيجه‏ى آن برسد. پس هم‏چنان كه اين جهان، سراى آزمايش و تكليف است بايد جهان ديگرى باشد كه سراى پاداش و كيفر و ظهور نتايج اعمال باشد و هر فردى به آنچه شايسته آن است نايل گردد تا عدالت الهى، تحقق عينى يابد! ضمنا از همين بيان، روشن مى‏شود كه جهان آخرت، جاى انتخاب راه و انجام تكاليف نيست و در آينده، بحث بيشترى در اين‏باره خواهد آمد. در پايان چند منبع مفيد براى مطالعه پيرامون مسأله معاد معرفى مى‏شود: 1- كتاب‏هاى استاد شجاعى (از شاگردان برجسته علامه طباطبايى) شامل: معاد، 2 جلد، شركت سهامى انتشار، تهران بازگشت به هستى، كانون انديشه جوان، تهران عروج روح، كانون انديشه جوان، تهران قيام قيامت، كانون انديشه جوان، تهران تجسم عمل و شفاعت، كانون انديشه جوان، تهران مواقف حشر، كانون انديشه جوان، تهران 2- كتاب‏هاى شهيد مطهرى شامل: معاد، انتشارات صدرا حيات اخروى، انتشارات صدرا
کد سوال : 2707
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : لطفا در رابطه با جلسه اول كه دختر و پسر قبل از ازدواج بايد با هم صحبت كنند بحث كنيد. در اين جلسه درباره چه چيزي صحبت كنيم. چه سؤالهايي بپرسيم چگونه بفهميم كه او ايده ال زندگي ماست؟
پاسخ : در مورد انتخاب همسر بايد از فاكتورهاى گوناگونى استفاده كرد به عبارت ديگر همسر مورد نظر را نمى‏توان صرفا با طرح چند سؤال آن هم در يكى دو جلسه، شناسايى كرد چه اينكه اين جلسات بيشتر جنبه تشريفاتى دارد و طرفين به خاطر برخوردهاى اوليه ممكن است خيلىخوب نتوانند همديگر را ارزيابى كنند لذا علاوه بر اين جلسات گفتگو بايد راهكارهاى مطمئن‏ترى را ضميمه كرد تا مجموعا به يك نتيجه مطلوب رسيد و آگاهانه دست به انتخاب زد به نظر مى‏آيد يكى از بهترين راههاى شناخت همسر، شناخت خانواده او مى‏باشد چه اينكه همسرمحصول يك خانواده است و اگر خانواده مناسب باشد تا حدود زيادى مى‏توان به محصولات آن نيز اطمينان داشت راه شناسايى خانواده استفاده كردن از افراد مجرب، آگاه و دلسوز و در عين حال راز دار و مطمئن امكان‏پذير است يكى ديگر از راههاى انتخاب همسر مناسب داشتن آگاهيهاى لازم از همسر مطلوب و ايده‏آل مى‏باشد و لازمه اين كار مطالعه كتابهايى در اين زمينه مانند كتاب جوانان و انتخاب همسر از على اكبر مظاهرى انتشارات پارسايان و كتاب انتخاب همسر از ابراهيم امينى از انتشارات سازمان تبليغات و كتابهاى ديگر در همين زمينه، و همچنين مشورت كردن با افراد كارشناس و مجرب اطلاعات بسيار ارزشمندى را مى‏تواند در اختيار انسان بگذارد، بعد از اينكه مجموعه‏اى از اطلاعات را از طريق خانواده، مشورت با افراد كارشناس و مجرب و مطالعه بدست آورديد آنگاه نوبت به جلسات حضورى و گفتگو مى‏رسد طبيعىاست كه اگر اين فرآيند به صورت صحيح و دور از احساسات انجام بگيرد درصد بالايى از اطلاعات لازم را براى انسان فراهم نموده. در جلسات حضورى بيشتر بايد توجه به مسائلى مانند تعادل روحى، سلامت جسمانى، قيافه ظاهرى و نگاه كلى فرد به زندگى مورد توجه قرار گيرد براى بدست آوردن تعادل روحى كه اهميت بسيار زيادى دارد بايد رفتار فرد را مانند نحوه سخن گفتن او، انسجام كلامى او. طريقه نشستن و حركات و سكنات او مورد توجه قرار گيرد اگر در اين گونه امور وضعيت عادى داشت تا حدودى مى‏توان به تعادل روحى او نيز پى برد. موضوعات و سؤالات قابل طرح در اين گونه گفتگوها مختلف است زيرا افراد عقيده ها, آرمانها, هدفها و خواسته هاي آنان گوناگون است اما بعضي از مطالب عمومي بوده و مي توان آنها را طرح كرد كه عبارتند از: 1. سؤال از خط مشي كلي زندگي آينده و اين كه زندگي را بر چه مبنايي مي خواهيد استوار و اداره كنيد؟ مثلا تا چه اندازه به قوانين و دستورات اسلام و تكاليف عملي و ديني پايبند هستيد و مي خواهيد تا چه اندازه زندگي را بر اساس آن بنا كرده و در تصميم گيريها آنها را مورد توجه قرار مي دهيد؟ 2. پرسش از اهداف آينده ; هدفهايي كه قصد داريد در زندگي آينده دنبال كنيد چيست و يا درباره ي هر يك از آرمانها و هدفهاي تحصيل , اخلاقي , اجتماعي , شغلي و... به شكل جزئي تر سؤال صورت گيرد. مثلا تا چه اندازه به ادامه ي تحصيل و پيشرفت علمي پايبند هستيد؟ به چه شغلي علاقه مند بوده و چه شاخصه هايي بايد داشته باشد و از نظر اخلاقي تا چه اندازه به دستورهاي اخلاقي و آداب و رسوم اجتماعي و فرهنگي توجه داريد و... 3. پرسش از صفات اخلاقي و خصوصيات فردي يكديگر. 4. پرسش از خواسته ها و انتظارات طرفين از يكديگر, مثلا از همسر مطلوب خود چه انتظاري داريد؟ 5. پرسش از چگونگي برخورد و رفتار و ميزان ارتباط با خانواده و بستگان و خويشان يكديگر. 6. پرسش از نظرات يكديگر درباره ي شيوه ي تربيتي فرزندان آينده . 7. پرسش از عيوب و نواقص در بيماريهاي مزمن يكديگر. لازم به ذكر است در چنين جلسه اي بايد دو طرف صادقانه از حقايق و ويژگيهاي واقعي يكديگر خبر دهند و در صدد گمراه كردن يا فريب دادن يكديگر بر نيايند بلكه بايد با كمال شجاعت و به طور صادقانه پاسخ گوي پرسش هاي يكديگر باشند.
کد سوال : 2708
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : شنيده ام كه در كشورهاي غربي به طور مثال سوئد كساني هستند كه به اسلام روي آورده اند كه بيشتر از طريق اشنايي با كتب اسلامي بوده است ولي آنها به مرجع تقليدي وابسته نيستند و در مسائل شرعي مرجعي ندارند كه به نظر خودشان در دسترس نبودن و آشنايي نداشتن با مراجع تقليد است حل وضعيت اين موضوع چگونه است و آيا صحيح است؟
پاسخ : براساس فتواي مراجع تقليد، مکلف يا بايد مجتهد باشد يا محتاط و يا مقلد. افرادي که توانايي اجتهاد ندارند يا احتياط نمي کنند موظفند از مرجع تقليد اعلم، تقليد کنند، چنانچه اين افراد مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهند، در صورتي اعمالشان صحيح است که بفهمند به وظيفه واقعي خود رفتار کرده اند يا عملشان براساس فتواي مجتهدي بوده که وظيفه آنان تقليد از او بوده است، بنابراين در دسترس نبودن مرجع يا آشنا نبودن با مرجع تقليد - در صورت امکان - توجيهي براي عمل بدون تقليد نيست، به ويژه در حال حاضر که سفارت خانه هاي کشورهاي اسلامي در بيشتر کشورهاي اروپايي وجود دارد و راهنماي تازه مسلمانان مي باشند. همچنين مراجع تقليد با راه اندازي سايت هاي اينترنتري به زبان هاي زنده دنيا، اين نياز مسلمانان را نيز پاسخ گو هستند. البته اگر جاهل قاصر باشند يعنی در همين حد نيز آشنا نباشند که بايد به کارشناسان اسلام و مراجع تقليد رجوع کنند و يا در اثر شبهات مخالفين آنها گرفتار اين دام ها و وسوسه شده اند و به دليل ضعف شناخت قادر به رفع شبهات نبوده اند، مستضعف ديني شناخته مي شوند و تخفيف هايي به آنها داده مي شود ولي بايد نهايت تلاش خود را جهت عمل به احکام اسلام بنمايند و الا مقصرند نه قاصر.
کد سوال : 2709
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چگونه مي توان به يك فردي كه به خدا و روز جزا اعتقاد ندارد ثابت كنيم كه خدايي هست و معماري البته ايشان احاديث و روايات و حتي قرآن را قبول ندارد تا بتوان از اين طريق وي را هدايت كرد بلكه از شما مي خواهم با استناد به دلايل كاملا علمي ايشان را هدايت كنيد خواهشمندم به طور مفصل توضيح دهيد؟
پاسخ : دلايلى كه براى اثبات وجود خداوند اقامه شده است، متعدد و متنوع است. اما اصل كلى در تمامى اين دلايل اين است كه آنها به منزله تابلوهاى راهنمايى و فلش‏هايى هستند كه انسان را از جهت‏هاى گوناگون متوجه يك امر فطرى و روشن و بديهى مى‏كنند، زيرا وجود خداوندمتعال از روشنترين و واضح‏ترين مفاهيم براى بشر است. شايد يكى از ساده‏ترين اين دلايل برهان نظم باشد كه دانشمندان مسلمان و غير مسلمان به بيان‏هاى مختلف بدان تمسك جسته‏اند. براى نمونه مى‏توانيد به كتاب «توحيد استاد شهيد مطهرى»، ص 55 ـ 98 و كتاب «اثبات وجود خدا» ويرايش «جان كلوور مونسما» ترجمه احمد آرام و ديگران از سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى كه به قلم برخى از دانشمندان علوم طبيعى نگارش يافته است و كتاب كم حجم و پرفايده «علم و ايمان در گفتگو با دانشمندان» تدوين جواد محقق از انتشارات مدرسه مراجعه كنيد. در كتاب اثبات وجود خدا، ص 227 ـ 230 بيانى از پرفسور ادموند كارل كور نفلد استاد و محقق شيمى آورده شده كه پاسخ به همان مشكلى است كه دوست شما مطرح كرده است. بله حقيقت مطلب اين است كه خداوند متعال خود را از لابلاى اتم‏ها و نوترون‏ها نمايانده است،چنانچه خود را در تمام وجود آدميان نشان داده است منتها چشمى بينا مى‏خواهد. P}از همه بيچاره‏تر خفاش بود {E}كو عدوى آفتاب فاش بود{P اما يكى از بهترين دلايل براى اثبات وجود خداوند متعال، دليل فطرت است كه به بيانهاى گوناگون تبيين شده است. و ما به اختصار به يكى از آنها اشاره مى‏كنيم: 1. ما براى حل مشكلات و نيازهاى خود به دنبال راه‏حل‏هاى گوناگون مى‏رويم. اما بزودى در مى‏يابيم كه تمام آنها نيز چون ما نيازمند و محتاجند و نمى‏توانند نياز ما را برآورده كنند. 2. نيازهاى ما محدود به احتياجات مادى نيست. بلكه نيازهاى معنوى و علمى را نيز شامل مى‏شود. در اين جهت نيز در مى‏يابيم كه ديگران نمى‏توانند ما را يارى دهند. 3. آنگاه كه از همه موجودات نااميد شديم و دليل اين نااميدى هم اين بود كه آنها نيز چون ما نيازمند هستند، روى به بى‏نياز مطلق مى‏كنيم. زيرا هنوز نياز را در خود احساس مى‏كنيم و اين نيازها نيز توسط كسى يا چيزى برطرف نشده است. از طرفى اميد به برطرف شدن نيازخود داريم. چنين است كه رو به حق مطلق مى‏آوريم. اين راهى است كه حضرت ابراهيم(ع) در مواجه با مشركان زمان خود رفت و فرمود كه من آنهايى كه افول مى‏كنند، دوست ندارم و با تمام وجود روى به سوى كسى مى‏آورم كه آفرينده آسمانها و زمين است، V}(الانعام:73 ـ 79) {Vطى اين مراحل هيچ نيازى به معلم ندارد، منتها دل‏مشغولى‏هاى دنيوى و عادت به توجه به علتهاى مادى و طبيعى برخى از ما را از وجود خداوند متعال دور كرده است. اين فطرت سرمايه اصلى و اوليه انسان است كه نياز به تقويت دارد. شرط لازم فهم معارف بلند الهى است اما شرط كافى نيست و در سايه تعاليم الهى و انبياء و اولياء الهى و تزكيه و عبادت شكوفا مى‏شود و با تأسف فراوان به دليل گناهان زير خروارها خاك دفن مى‏گردد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1. تفسير الميزان، ج 6، ص 238 به بعد ذيل آيه 105 سوره مباركه مائده و ج 14، ص 193 به بعد ذيل آيه 12 سوره مباركه طه 2. معارف قرآن استاد مصباح يزدى، ج 1 ـ 3، ص 26 ـ 37 انتشارات در راه حق به جز اين دليل دلايل ديگرى نيز اقامه شده است كه برخى از آنها را مى‏توانيد در كتاب «توحيد استاد مطهرى»، ص 11 ـ 222 و آموزش عقايد استاد مصباح يزدى، صص 49 ـ62 مطالعه فرماييد. 2ـ1 درباره معاد هم دلايل متعددى اقامه شده است كه به يكى از آنها اشاره مى‏شود: اگر معاد و قيامتى در كار نباشد و نيكان به پاداش كارهاى خوب خود و بدكاران به سزاى رفتار ناپسند خود نرسند، آفرينش انسان عبث و بيهوده مى‏شود و اين با حكمت خداوند متعال نمى‏سازد. زيرا اولاً ثابت شد كه خداوند وجود دارد و تمام موجودات به او نيازمندند، ثانيا انسان آزاد آفريده شده است و با حسن اختيار يا سوء اختيار خود راه راست و درست يا نادرست را انتخاب مى‏كند. ثالثا همگى در اين دنيا به پاداش و سزاى عمل خويش نمى‏رسند. پس بايد جايى باشد كه مردمان پاداش يا سزاى رفتار خود را ببينند و گرنه خلقت بيهوده مى‏شود. واقعيت اين است كه در وراى دلايل متعدد عقلى و نقلى براى قيامت بايد اذعان كرد كه اصل معاد هم فطرتى آدميان است. زيرا انسان تمام وجودش از خداست A}انا لله{A و در نهايت هم به او باز مى‏گردد A}و انا اليه راجعون{Aاين مطلب را آيات و روايات ما تأكيد مى‏كنند و عقل نيز تأييد مى‏نمايد، V}(ر.ج زندگى جاويد يا حيات اخروى و معاد هر دو از استاد مطهرى){V. اما نكته‏اى كه از سؤال شما بر مى‏آيد اين است كه شايد برخى از دوستان شما با وجود دلايل متعدد باز از پذيرش اين حقايق بديهى طفره بروند. دليل اين امر را بايد در اين نكته دانست كه آنكه به خدا و قيامت و روز جزا ايمان دارد به صورت طبيعى به خود اجازه نمى‏دهد تا ازدستورات دينى سرپيچى كند و خود را موظف به انجام بسيارى از كارها و دورى از بسيارى كارهاى ديگر مى‏داند. بنابراين برخى براى فرار از مسئوليت‏پذيرى، روى به انكار خدا و معاد مى‏آورند و هر چه دليل و برهان نيز براى آنها اقامه شود نمى‏پذيرند. واقعيت اين است كه آنهامشكل علمى ندارند زيرا مشكل علمى با دليل و برهان حل مى‏شود بلكه مشكل آنها عملى است يعنى مى‏خواهند جلويشان باز باشد و هر كارى كه خواستند انجام دهند. قرآن به اين مسئله در سوره مباركه روم اشاره دارد. پس از آنكه در آيه 28 با مثالى ساده توحيد را تبيين فرمود، درآيه 29 مى‏فرمايد: A}بل اتبع الذين ظلموا اهواءهم بغير علم{A؛ M}ولى ظالمان بدون علم و آگاهى، از هوا و هوس‏هاى خود پيروى مى‏كنند{M».يعنى مشكل منكران خدا هوامدارى و شهوت‏پرستى است و آنها مشكل علمى ندارد. قرآن در سوره قيامت پس از آنكه شبهه منكران قيامت درباره حيات پس از مرگ را بازگو كرد و پاسخ فرمود، مى‏فرمايد A}بل يريد الانسان ليفجر امامه{A؛ M}بلكه انسان مى‏خواهد جلويش بازباشد تا تمام عمر گناه كند{M»، V}(القيامه: 3 ـ 4){V. يعنى اينها نسبت به قيامت شبهه علمى ندارند، بلكه لجاجت عملى و شهوت عملى دارند. آنها مى‏خواهند ميدان عملشان باز باشد و كسى و چيزى جلودار آن‏ها نباشد و معاد كه عبارت از روز جزا و سؤال و پاسخ است، جلوى آنها را مى‏گيرد و به آنها اجازه هر كارى را نمى‏دهد، V}(الميزان، ج 20، ص 115){V. در برابر اين افراد بايد چند كار كرد. اولاً ايمان خودتان را تقويت كنيد و ايمان با شناخت و مطالعه دقيق و عبادت مخصوصا نماز و توسل به ساحت مقدس ائمه اطهار(ع) و قرائت قرآن تقويت مى‏شود. براى مطالعه اصولى كتابهاى استاد مطهرى پيشنهاد مى‏شود و اگر سيرمطالعاتى لازم داشتيد مرقوم فرماييد تا بيان شود. ثانيا سعى كنيد با اين افراد و ديگرانى كه در معرض شبهات آنها هستند با زبان نرم و با استدلال مطالب را بيان كنيد، نگران تأثير يا عدم تأثير سخنان خود نباشيد، زيرا ما مأمور به تكليفيم و نتيجه به دست خداست و يقين بدانيد درافرادى كه دنبال حقيقت باشند تأثير مى‏كند. ثالثا اگر ديديد كه سخنان شما در برخى از افراد تأثير ندارد، ارتباط خود را با آنها قطع كنيد و در هر حال در اعتقادات خود راسخ باشيد. قدرت و استحكام ايمان شما باعث تضعيف آنها خواهد شد. زيرا سخنان شما بر حق است و مبتنى براستدلال و برهان و فطرت و سخنان آنها پوچ و بى‏محتوا و غير واقعى است. امام علي عليه السلام جهت اطمينان يافتن برخي افراد نسبت به وجود خدا؛ به طور خلاصه فرموده اند: H}«لولا اله غيرالله لاتتك رسله»{H اگر خداي ديگر غير از پروردگار جهان بود پيامبران او نيز به سوي تو مي آمدند! V}(ميزان الحكمه، ج 3، ص 190 و بحار ، ج 74، ص 221){V از اينكه در طول تاريخ انسانهاي پاك و امين و وارسته از وجود خدا خبر داده اند مي توان اطمينان به وجود خدا پيدا كرد. و در مقابل كساني كه خدا را رد كرده اند با گمان و احتمال اين نظريه را مطرح كرده اند بلكه چون نتوانسته اند خدا را اثبات كنند و وجود خداوند را درك كنند. چنين ديدگاهي پيدا كرده اند. و اما درباره حقانيت تشيع به طور مختصر مي توان گفت: هنگامي كه خداوند حكيم و آگاه را شناختيم بخوبي مي توانيم نتيجه بگيريم كه چنين خدايي بندگانش را بدون هدايت رها نمي سازد و خود او مي داند چه كسي اين مسئوليت را بهتر مي تواند به عهده بگيرد. بنابراين هم پيامبر مي فرستد و هم مي داند چه كسي را بفرستد. هم چنين هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله نيز به عنوان شخصيت دلسوز و دورانديش شناختيم. به آساني مي توانيم اطمينان پيدا كنيم كه ايشان امت خويش را بدون امام شايسته رها نمي سازد. و زخم هاي خود را بدون نتيجه نمي گذارد. لذا هم امام معين مي كند و هم مي داند چه كسي بهتر از ديگران چنين وظيفه را مي تواند به عهده بگيرد. لذا حقانيت شيعه بر پيروي از امام علي عليه السلام و معصومان پس از ايشان ثابت مي شود. آنچه گفته شد مضمون روايتي است كه از امام صادق عليه السلام بيان شده: H}«اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف نبيك اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني»{H؛ V}(كافي، ج 1، كليني، ص 337){V براي آگاهي بيشتر توجه شما را به مطلب زير جلب مي كنيم: خداوند متعال كه آفريدگار جهان است، خود را با دلايل كافى معرفى كرده است، دلايلى كه هم عقل مى‏پذيرد و هم علم آن را تأييد مى‏كند. اين دلايل برخى در كتاب آفرينش است يعنى هر موجودى، مستقلاً دليلى بر وجود آفريدگار خود است: A}سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحقM}{A؛ به زودى نشانه‏هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان نشان مى‏دهيم تا براى آن آشكار گردد كه او (خداوند متعال) حق است{M V}(فصلت، 53){V وجود خود ما ـ چه بدنمان و چه نفسمان ـ شاهد و نشانه‏اى از خالق و آفريدگار حكيم و تواناست. وجود موجودات زمينى و آسمانى نيز شاهد و نشانه‏اى از خالق و آفريدگارى حكيم است. من شما را براى نمونه فقط به دو كتاب ارجاع مى‏دهم تا ببينيد آيا آفرينشى اين چنين بدون خالقى حكيم و توانا امكان دارد؟ «اول: راز آفرينش انسان نوشته كرسى موريسن، ترجمه محمد سعيدى، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ پنجم كه در آن درباره راز خلقت و مخصوصا خلقت انسان با تفصيل سخن گفته است. دوّم: از زندگى زنبورها نوشته پرفسور كارل فون فريش (استاد كرسى جانورشناسى و برنده جايزه نوبل)، ترجمه دكتر نعمت‏الله شهرستانى، انتشارات اميركبير، چاپ دوم، 1366، كه درباره زندگى پر راز و رمز زنبور عسل بحث كرده است. پس خدا در مخلوقات خود عيان و آشكار است. گذشته از اين در كتابهاى آسمانى، خداوند متعال خود را معرفى كرده است، متأسفانه در تورات و انجيل (كتاب مقدس) به اصطلاح مسيحيان، تحريفات فراوانى صورت گرفته است كه پذيرش مطالب اين كتابها را غيرممكن كردهاست. اما قرآن كه مصون از تحريف باقى مانده است بنحوى درصدد معرفى خداوند متعال است. كتاب قرآن و علوم طبيعى اثر دكتر مهدى گلشنى فيزيكدان معاصر ايرانى انتشارات اميركبير در اين جهت منبع بسيار خوبى است . آيات فراوانى كه مردم را به تدبر و تفكر در آفرينش الهى و مخلوقات زمينى و آسمانى دعوت كرده است. نشانه از اين واقعيت است كه خداوند متعال خود را با دلايل فراوان به مردم معرفى كرده است. گذشته از اين دلايل فراوان عقلى كه توسط فلاسفه و متكلمان ايراد شده است، دلايلى براى اثبات وجود خدا هستند اين دلايل برخى شبهه علمى و برخى فلسفى و برخى نيز فطرى هستند. (براى اطلاع بيشتر از اين دلايل به كتاب توحيد استاد مطهرى، ص 222 ـ 11، و آموزش عقايد، استاد مصباح يزدى،ص 62 ـ 49 مراجعه شود). راه علم نيز، همين راه ايمان به خالقى يكتاست كه در اين باره از سوى دانشمندان غربى كتابهاى متعددى نگارش يافته است علاوه بر اين دو كتاب مذكور، به اثبات وجود خدا ـ ويراستار جان كلوورمونسها ـ ترجمه احمد آرام و ... سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى كه به قلم برخى از برجسته‏ترين دانشمندان غربى است و علم و ايمان در گفتگو با دانشمندان تدوين جواد محقق ـ انتشارات مدرسه كه كتاب كم حجم و پرفايده است و تصوير جهان در فيزيك جديد نوشته ماكس پلانك ترجمه مرتضى صابر مخصوصا مقالات اول، ص 3 ـ 1 و هفتمصص: 178ـ156 مراجعه شود. از مجموع آنچه بيان شد موارد ذيل بدست مى‏آيد: 1ـ خدا خود را معرفى كرده است و با دلايل قطعى و يقينى معرفى كرده است. برخى از اين دلايل موجودات و مخلوقات او هستند كه در اصطلاح قرآن به آيات آفاقى معروفند بخشى خود انسان و فطرت اوست كه به آيات انفسى معروف هستند و بخشى دلايل عقلى است كه به دلايل فلسفى و كلامى معروفند. 2ـ اين دلايل همگى مبتنى بر عقل است و عقل سليم آنها را تأييد مى‏كند. اصولاً عقل از اينكه جهان بدون آفريدگار آفريده شده باشد، سرباز مى‏زند. 3ـ راه علمى محض نمى‏تواند خداوند را به ما معرفى كند. زيرا علم تجربى با پديده‏هاى جهان مادى سرو كار دارد، با عناصر طبيعى و مادى، اما ماوراء طبيعت كه خدا نيز جرء آن است، نمى‏تواند معلوم علوم تجربى باشد. زيرا اين علوم در بند تجربه و آزمايش و عناصرمحسوس و طبيعى اسير هستند و امورى كه محدود به حدود مذكور نيستند. از دايره شمول علوم تجربى بيرونند. البته علوم تجربى غيرمستقيم به كمك عقل و دين مى‏آيند. راه شناخت خداوند از طريق آفريده‏ها و پديده‏هاى طبيعى و مادى و حسى كه ما مستقيما با آنها ارتباط داريم،راهى است كه ما را به سرعت به اصل مبدأ آفرينش مى‏رساند. بنابراين علوم تجربى از سه راه ما را به خالق يكتا مى‏رساند. 1ـ از راه نظم موجودات كه با برهان نظم معروف است. 2ـ از راه خلق، اينكه جهان حادث و مخلوق است. 3ـ از راه هدايت (تكوينى) اينكه مخلوقات در مسير خودشان حركت مى‏كنند و قدرتى است كه آنها را به مسير خودشان هدايت مى‏كنند (در اين باره توصيه مى‏كنم حتما كتابهايى را كه دانشمندان نوشته‏اند و قبلاً يادآورى كردم، مطالعه فرمائيد) پس مسائل علوم تجربى صغراىاستدلالات فلسفى و قرآنى مى‏باشند. در پايان اين بحث فقط استدلالى از اميرمؤمنان در نهج‏البلاغه در اثبات حق تعالى و نيازمندى مخلوقات يادآور مى‏شوم ـ البته با اختصار: T}كل قائم فى سواه معلول ـ خطبه 186{T ـ هر موجودى كه وجودش به ديگر قائم است. او معلول است (و نيازمند علت) يعنى هر موجودى كه هستى او عين ذات او نيست، نيازمند علت است و تنها خداست كه هستى اوعين ذات اوست. او عين هستى است و ديگر سبب و علت و دليل نمى‏خواهد اما غيرخدا، همگى هستيشان عين ذاتشان نيست. پس حتما علت مى‏خواهد. پس كل قائم فى سواه معلول ـ يعنى فلسفه علت.
کد سوال : 2710
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : چرا از زن مجتهده فقط خودش مي تواند تقليد كند در حالي كه او نيز مانند مردان تلاش كرده و به درجه اجتهاد رسيده است در حالي كه حضرت علي در نهج البلاغه مي فرمايند زنان را امتحان كنيد اگر مورد اطمينان بودند با آنها مشورت كنيد سپس در مورد اجتهاد نيز مي توان اينگونه رفتار كرد؟
پاسخ : قبل از بيان پاسخ سوال توجه شما را به اين نكته جلب مي كنيم كه اجتهاد غير از مرجعيت تقليد است. و علاوه بر بعد علمي نياز به حضور در فعاليت هاي گسترده اجتماعي و ارتباط با همه اقشار است و اسلام به لحاظ حفظ عفاف زن بيشتر بر بعد تربيتي او تكيه كرده است و با حذف بارهاي سنگين و زحمت طاقت فرساي سر وكار داشتن با افراد ، جمعيت ها و سازمان ها، برخي از كارها را به زنان اختصاص داد كه از لحاظ كاركرداجتماعي و ديني بي نظير است و لذا پيامبر اسلام (ص) فرمودند: بهشت زير پاي مادران است يعني سعادت هر جامعه در گرو تربيت و انجام وظيفه درست مادران است پس آن زحمت دردسر ساز كه از نظر اخلاقي نيز زمينه سلب كرامت شايسته زنان است را فراهم مي كند از زنان حذف و به جاي آن كاركردهاي ديگري را به آنان واگذار كرد. لابد توجه داريد كه گاهي صدور حكم از سوي مرجع تقليد آن چنان او را درگير عرصه هاي فعاليت اجتماعي مي كند كه نه روحيه زنان با او سازگار است و نه فعاليت سالم براي او ميسر است.