• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 2621
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : مي دانم كه دعا يك حقيقت معنوي است كه در آثار آن نمي توان شك كرد اما خيلي از دعاهاي شريفه كه در مفاتيح الجنان ذكر شده اند و اثر و خواصي دارند نظير رفع فلان مشكل و يا بيماري ،در خواب ديدن ائمه و يا خصوصا دعايي است كه با خواندن آن در چندين صباح از ياران حضرت حجت مي شويد.و مطمئنا برآورده شدن دعاها به درجه ايمان افراد بستگي دارد اما معمولا افراد معمولي نظير من كه از درجه اخلاص و ايمان بالايي برخوردار نيست چگونه مي تواند با توسل به آنها اميدوار باشد. بعضي ها مي گويند بايد ذيل اين ادعيه ذكر مي شد مخصوص مومنان واقعي بنابراين سايرين بي خود وقتشان را تلف نكنند اين موضوع را برايم روشن كنيد؟
پاسخ : همانگونه که اشاره نموده ايد «دعا» يکي از حقايق معنوي کاملا مؤثر است منتهي اين اعتقاد بدين معنا نيست که دعاي مؤثر و مقبول نياز به شرايط و پيش زمينه ندارد و به طور کلي هر عملي براي اين که مؤثر واقع شود، نيازمند شرايط و آمادگي هاي لازم است. استحضار داريد که تمامي عبادات به خصوص دعا داراي چندين اثر عمومي و خصوصي است. آثار عمومي دعا، معنويت، نورانيت، صفا و قربي است که در قلب و روح انسان ايجاد مي شود و آثار خصوصي آن تأثيرات معنوي و يا مادي خاص است که در روايات و سند دعاها ذکر شده است، مانند دعا براي رفع امراض، فقر، گرفتاري و مانند آن. موفقيت در وصول به آثار و نتايج رفتار معنوي، همچون دعا نيازمند رعايت شرايط خاصي است. شرايط قبول و تأثير دعا، عبادت و معنويت بر بعد روحاني و جسماني انسان عبارت است از: 1. رعايت تقوا و پرهيز از گناهان. 2. ولايت (تولي و تبري) نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت(ع). 3. اقبال و حضور قلب. 4. اخلاص، خالص بودن از شرک و شک و ريا و مانند آن. 5. رعايت آداب مخصوص آن عمل و عبادت خاص. پرواضح است که شرايط تأثيرگذاري معنويتي که بر مبناي آن تحقق مي يابد، تنها در ظرف ايمان مي گنجد و خارج از اين ظرف، تحقق آن تصور روشني ندارد. اما در عين حال نکته بسيار زيبايي در خصوص دعا وجود دارد و آن اين که دعا، در حقيقت و بدون توجه به کاربرد آن در رفع حوايج ارتباط مستقيم و راز و نيازگونه با ذات هستي است و از اين نظر؛ اولا، قرين اجابت قطعي است، زيرا هنگامي که بنده اي خدا را مي خواند، در همان لحظه لبيک اجابت حق تعالي را دريافت مي کند. ثانيا، هيچ گونه شرطي ندارد، حتي ايمان واقعي، بنابراين هر بنده در هر موقعيتي که به لحاظ ايمان به سر مي برد اگر روي به خداي مهربان آورد و او را از صميم دل بخواند و با او سخن بگويد، سخنش را خواهد شنيد و در همان لحظه لبيک اجابت خواهد گفت. قرآن کريم در اين زمينه مي فرمايد: هنگامي که بندگان من از من درخواستي نمايند، پس من بدانها نزديکم و پاسخ درخواست آنها را مي دهم آنگاه که از من بخواهند V}(بقره، 186) {V و در آيه ديگري آمده است که: مرا بخوانيد اجابت مي کنم V} (غافر، آيه 40).{V اين چهره از دعا، زيباترين رابطه اي است که انسان با تمام هستي برقرار مي نمايد و از نتايج آن که آرامش درون، نورانيت، صفاي دل و اجابت حق تعالي است، فورا بدون هيچگونه تأخير و ترديدي سود مي برد، گرچه تأثير آن در رفع حوايج و آثار خاصي که براي آنها ذکر شده است، از روي حکمت و مصلحت مدتي به تأخير افتد. P} گفت حق گر فاسقي و اهل صنم{E}چون مرا خواني اجابتها کنم{P P} تو دعا را سخت گير و مي شغول{E}عاقبت برهاندت از دست غول{P (مثنوي، دفتر سوم)
کد سوال : 2622
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : اينجانب كه جواني5 /19 ساله هستم و اهل اصفهان ودر رشته الهيات وفلسفه تحصيل مي كنم فردي هستم كه هيچ گاه از ازدواج بدم نمي آمده است بلكه خواستار هر چه زودتر آن بوده ام. ولي نه به عنوان جنبه شهواني صرف ،بلكه نوعي حب نسبت به زن داشته ام و بعد كه فهميدم در من اخلاق انبيا ،حب النساء است كمي خوشحال شدم. اينجايب براي ازدواج از لحاظ مالي مشكلي ندارم و خانواده ام تضمين نموده اند و از لحاظ مسكن و پول ما هيانه مشكل ندارم به فضل خدا. از طرفي به رشته تحصيلي و درسم علاقه شديدي دارم و طالب تحصيل در مقاطع بالاتر هستم و ضمنا خواستار عقد كردن با فردي از همكلاسي هايم تا پايان دوره كارشناسي و بعد از آن ازدواج هستم. بنده دوست مي دارم كه زن خويش با ديدگاه فلسفي و استدلال و عرفان دين خود را تقويت كرده باشد و تحصيلات وي مانند خويش باشد ولي ترسي دارم و سئوالي و آن اينكه اينجانب از بين 20 دختري كه تقريبا اكثر آنها باحيا و عفيف اند نسبت به يكي از آنها علاقه شديدي پيدا كرده ام و علت آن را هم نمي دانم آيا اين علاقه مذموم است؟نظر عرفا ،فقها آيات قرآن و فلاسفه در زمينه عشق و علاقه انسان به زن خاص چيست.البته علاقه انسان به زن طبيعي است ولي به زن خاص چطور؟در ضمن چون اين علاقه در يك محيط دانشگاهي و مختلط است كه مذموم برخي علماي دين است آيا خطا نيست ؟آيا اين دلدادي كه دختر هم از آن خبر ندارد امري مذموم است ؟علت اصلي اين گرايش عجيب چيست. آيا انسان بدون ديدن فردي مي تواند عاشق او شود و اين چه حكمي دارد؟آيا در اين محيط كه دختر و پسر از لحاظ استعداد ها و خصوصيت هاي روحي مانند هم هستند و معلومات آنها هم يكي است بهتر است زن گرفت يا بهتر آن است كه آن را به پدر و مادر و آشنايان واگذار كردو بر آن سيستم ازدواج كرد. آيا بنده دچار گناه و معصيت دارم ميشوم و مورد امتحان الهي قرار گرفته ام.مطالب و نصايح خود را انگونه كه اسلام حقيقي و امام زمان پسندانه است بيان داريدو شرايط و اوضاع دانشگاه را نيز در نظر بگيريد.و در ضمن كتابهايي كه در اين زمينه مفيدند را بيان داريد؟
پاسخ : با توجه به آنچه ذکر کرده ايد، به نظر مي رسد آمادگي ازدواج داريد بنابراين در صورتي که خانواده محترمتان با ازدواج تان موافق است، شرايط و امکانات کافي را براي ازدواج فراهم مي کنند و فرد مورد نظرتان نيز از صلاحيت و شايستگي کافي برخوردار است، اقدام به ازدواج کنيد زيرا در فضاي فرهنگي موجود در دانشگاه و به طور کلي در جامعه، جواناني که نياز به ازدواج پيدا مي کنند وامکان ازدواج فراهم است براي حفظ خود و ارزش هاي اخلاقي بهتر است زودتر در صدد پاسخگويي به اين نياز غريزي باشند. بنابراين چنين گرايشي که به جنس مخالف پيدا کرده ايد نه تنها مذموم نيست بلکه يک امر طبيعي و عادي است. آنچه مهم است چگونگي ارضاء آن است که بهترين روش براي تأمين اين نياز همان ازدواج است. راهي که عقل و شرع و عرف به آن توصيه کرده است و به فضل خدا هم امکان مالي و... براي شما فراهم است. ولي اگر از طريق صحيح و شرعي به اين نياز پاسخ ندهيد به انحراف کشيده مي شود و فرد دچار برخي انحرافات اخلاقي و جنسي مي شود. از طرف ديگر سرکوب غريزه جنسي نيز مطلوب نيست هر چند ممکن است بتوان به طور موقت آن را کنترل کرد و با پاکدامني و رعايت اصول اخلاقي و عمل به برخي دستورالعمل ها نظير حفظ حواس چندگانه، روزه گرفتن، ورزش کردن، عفت پيشه کرد ولي نمي توان به طور کلي و براي مدت زمان طولاني آن را سرکوب کرد. بنابراين طبق دستورالعمل هاي شرع و دين، جوان هنگامي که احساس نياز مي کند بايد ازدواج کند و خود را از شر شيطان و وسوسه هاي ابليسي دور نگه دارد. دوست گرامي آنچه مهم است شايستگي و صلاحيت فرد مورد نظرتان براي شريک زندگي در اينده است که موفقيت و شکست در اين انتخاب، نقش بسيار مهم و اساسي در خوشبختي انسان دارد. بنابراين بايد در انتخاب و گزينش همسر و شريک زندگي خود دقت کافي به خرج داد و بدون شناخت کافي از ملاک ها و معيارهاي ازدواج و همسر شايسته و نيز بدون تحقيق و دقت کامل از فرد مورد نظر و تناسب داشتن وي با ويژگي هاي شخصي خانوادگي و شخصيتي خود نبايد اقدام به ازدواج نمود. به همين جهت است توصيه مي شود ابتدا شناخت خود را در زمينه ازدواج و ملاک هاي ازدواج و همسر شايسته گسترش دهيد. در اين زمينه کتاب هاي زير را مطالعه کنيد: 1. جوانان و انتخاب همسر، علي اکبر مظاهري، انتشارات پارسايان 2. انتخاب همسر، ابراهيم اميني، سازمان تبليغات اسلامي 3. تشکيل خانواده، انتشارات انجمن اولياء و مربيان در صورتي که خانواده تان با ازدواج شما در موقعيت فعلي موافق هستند، فرد يا افراد مورد نظرتان را به آنها معرفي کنيد تا به طور رسمي از وي خواستگاري کنند و از هرگونه ارتباط مستقيم با دختر مورد نظرتان پرهيز کنيد و تحقيق کافي درباره وضعيت فردي، خانوادگي، اخلاقي و... انجام دهيد و به شناخت ظاهري وي اکتفا نکنيد و از نقطه نظرات بزرگترهاي فاميل به خصوص والدين گرامي تان کمک بگيريد. در پايان لازم است به عرضتان برسانيم. از آنچه بيان فرموده ايد به نظر نمي رسد دچار گناه و معصيتي شده باشيد و اميد است با بينش صحيح و شناخت کافي نسبت به وضعيت موجود خودتان و به موضوع ازدواج و معيارهاي همسر شايسته و با همکاري خانواده محترمتان بتوانيد ازدواج موفقي داشته باشيد که رضاي حق تعالي در آن است.
کد سوال : 2623
موضوع : اطلاعات عمومي
پرسش : آيا نهاد محترم نمايندگي ولي فقيه در دانشگاهها داراي انتشارات و تاليف كتب غير درسي براي دانشجويان مي باشد در صورت مثبت بودن پاسخ خواهشمندم فهرست كتب ،همراه با ذكر مبلغ و چگونگي تهيه آن بيان فرماييد؟
پاسخ : T}ليست محصولات مرکز فرهنگي به همراه قيمت و قيمت بعد از تخفيف{T - لوح فشرده پرسمان - 2000تومان 1500 تومان 8800 پرسش و پاسخ دانشجويى به همراه 87 قطعه فيلم و صوت با امكانات مختلف‏ - ماهنامه پرسمان 150 تومان 100 تومان - كتاب خداشناسى و فرجام‏شناسى پالتويى 450 تومان 300 تومان دفتر اول پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى‏ - كتاب عقل و ايمان و انسان‏شناسى پالتويى 350 تومان 200 تومان دفتر دوم پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى‏ - كتاب راهنماشناسى 1 پالتويى 230 تومان 150 تومان دفتر سوم پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى‏ - كتاب دين‏پژوهى و گوناگون پالتويى 300 تومان 200 تومان دفتر چهارم پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى‏ - كتاب خداشناسى و فرجام‏شناسى 2 رقعى 900 تومان 550 تومان دفتر پنجم پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى‏ - كتاب راهنماشناسى 2 رقعى 800 تومان 500 تومان دفتر ششم پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى‏ - كتاب پرسش‏ها و پاسخ‏هاى برگزيده رقعى 1500 تومان 900 تومان دفتر هفتم پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى (در موضوعات مختلف) - كتاب حكومت دينى رقعى آماده چاپ دفتر هشتم پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى‏ - كتاب پرسش‏ها و پاسخ‏هاى برگزيده ويژه ماه رمضان رقعى 1900 تومان 950 تومان دفتر نهم پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى (156 پرسش و پاسخ در چند موضوع) - كتاب احكام خمس رقعى دفتر دهم پرسش و پاسخ‏هاى دانشجويى (نظر ده تن از مراجع تقليد) رقعي، 600 تومان 450 تومان - کتاب ويژه ماه محرم ، رقعي ، دفتر سيزدهم ، 1800 تومان 1300 تومان - كتاب توصيه‏ها، پرسش‏ها و پاسخ‏ها پالتويى 300 تومان 200 تومان در محضر حضرت آيت الله جوادى آملى - كتاب سيره آفتاب رقعى 700 تومان 400 تومان سيرى در سيره نظرى و عملى امام‏ - كتاب حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران رقعى 750 تومان 400 تومان - كتاب جنگ جهانى چهارم رقعى 500 تومان 300 تومان سخنرانى دكتر عباسى‏ - كتاب بررسى ماهيت قدرت و سياست خارجى آمريكا و موضوع برقرارى رابطه رقعى 700 تومان 400 تومان تأليف دكتر ولايتى‏ - كتاب محبوب دلها پالتويى 400 تومان 250 تومان ويژه امام زمان‏ ضمناً جهت تهيه محصولات فرهنگى تهيه شده در اين مركز كه ليست آنها به پيوست ارسال مى‏گردد؛ لازم است مبلغ مورد نظر به حساب 12310 بانك ملى شعبه شهداء قم (كد 2708) واريز و برگ درخواست (با ذكر نام محصول و تعداد و آدرس درخواست كننده) را ارسال نماييد.
کد سوال : 2624
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چند وقتي است كه اين سؤال ذهن مرا به خود مشغول كرده است كه هدف انسان از زندگي چيست هدف انسان از اين تكرار چيست.چرا ما زندگي مي كنيم آيا انسان مانند فرشته ها نيست با اين تفاوت كه انسان مجبور به زندگي است .معتقد به منظم بودن جهان هستم معتقد هستم كه خداوند بي هدف آفرينش را انجام نمي دهد.ولي هر چقدر تفكر مي كنم هدف از زندگي را نمي فهمم به قول مولانا p}از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود {E}به کجا ميروم آخر ننمايي وطنم.{p به راستي كه اگر اين سه سئوال جواب داده شود رمقي ديگر پيدا مي كنم چرا كه كم كم دارم به پوچي مي رسم به يك احساس بي هدفي
پاسخ : سؤالات كه براى شما پيش آمده است، مسائل اساسى فكر و انديشه بشرى است. به جرئت مى‏توان گفت كه دين، عرفان، فلسفه و كلام، همگى در صدد پاسخ‏گويى به اين سؤالات بوده‏اند و درد حيرت - كه دردى شيرين و خوشگوار است - از همين سؤالات اساسى پيدامى‏شود. بله اين درد ممدوحى است. انسان در طول حيات خود، همواره از خود مى‏پرسد: از كجا آمده است؟ به كجا مى‏رود؟ در كجا هست؟ چگونه بايد باشد؟ چه بايد بكند؟ دليل اين سؤالات نيز روشن است. انسان فطرتا به دنبال كشف راز وجود و هستى خود است و همواره درجست و جوى يافتن پاسخ اين سؤالات است كه مبدأ من كيست و كجا است؟ مقصود من چيست؟ مقصد من كيست و كجا است؟ به راستى چه ضررى، بيشتر از فراموشى خود است؟! آنانى كه چنين دردى ندارند، همانند كسانى اند كه از بويايى محروم‏اند و نمى‏توانند بوى خوش عطر وگلاب را استشمام كنند. شما حتما افرادى را ديده‏ايد كه چيز كوچكى را گم مى‏كنند و ساعت‏ها به دنبال آن مى‏گردند؛ اما خودشان را گم كرده‏اند و هرگز به فكر اين نيستند كه به دنبال گم شده اصلى و حقيقى خود بگردند. به عنوان مقدّمه گفتنى است كه انسان تشنه حقيقت و كمال است و تا زمانى كه به آن نائل نشود، به آرامش حقيقى نمى‏رسد و حقيقت مطلق نيز خدا است: A}ذلك بان الله هو الحق{A؛M} اين چنين است كه خداوند حق است{M» اين آيه شريفه در سه جاى قرآن آمده است، (حج، آيات 6 و 62؛ لقمان، آيه 30). 1. A}فذلكم الله ربكم الحق{A؛M} آن خداوند، پروردگار شما است كه حق است{M»، (يونس، آيه 32). 2. A}ردّوا الى الله مولهم الحق{A؛M} همگى به سوى الله مولا و سرپرست حقيقى خود - بازگردانده مى‏شوند{M»، (همان، آيه 32،انعام، آيه 62). 3. A}هنا لك الولاية لله الحق{A؛M} ثابت شد - در آن جا كه - ولايت از آن خداوند بر حق است{M»، (كهف، آيه 44). 4. A}يعلمون ان الله هو الحق المبين{A؛M} و مى‏دانند كه خداوند حق آشكار است{M»، (نور، آيه 25). در اين آيه در كنار لفظ «الحق» واژه «مبين» به معناىآشكار هم آمده است كه تاكيد مى‏كند. حق روشن و كاملاً واضح، فقط خداوند است. 5. A}حتى يتبين لهم انه الحق{A؛M} تا براى آنان آشكار شود كه او (الله) حق است{M»، (فصلت، آيه 53). آيات و نشانه‏ها براى انسان اين نكته را روشن مى‏كنند كه «حق» و «حقيقت مطلق» فقط او است. پس روشن شد كه حقيقت مطلق فقط خداوند است و غير از او، باطل محض است: A}و ان ما يدعون من دونه هو الباطل{A؛M} و آنچه را غير از او مى‏خوانند باطل است{M»، (حج، آيه 62؛ لقمان، آيه 30). در نتيجه آرامش نيز فقط در سايه ياد و ذكر خداوند حاصل مى‏شود: A}الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله{A؛ M}آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است{M»، (رعد، آيه 28). ذيل آيه شريفه تاكيد مى‏كند كه فقط ذكر خداوند، مايه آرامش دل‏ها است و دل آدمى تنها با ياد خدا آرامش مى‏يابد: A}الا بذكر الله تطمئن القلوب{A؛M} آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد{M». انسان به هر مطلوبى كه برسد، باز مضطرب و ناراحت است؛ زيرا آنها نه تنها مطلوب با لذات نيستند؛ بلكه جلوى حقيقت را نيز مى‏گيرند. وروشن است منظور از ياد خدا، فقط ذكر زبانى نيست؛ بلكه كشف قلبى و معرفت شهودى است كه به دل‏ها مى‏نشيند و انسان را صاحب دل مى‏كند، V}ر.ك: نبوت، شهيد مطهرى، ص 283{V. پس محور تمام معارف و اصل و ريشه تمام علوم «الله» است؛ به عبارت ديگر «الله» ريشه معارف است و ديگر معارف، شاخه‏ها و تنه و برگ‏هاى آن هستند. معرفت الله و شناخت خدا، همچون رودخانه‏اى است كه تمام معارف از آن منشعب مى‏شوند و ما آن را «خدا محورى» يا «خدا مركزى» مى‏ناميم كه تمام مباحث و معارف دينى، فلسفى، عرفانى و حتى علمى - به معناى درست و سنتى آن - زيرمجموعه آن است. انسان‏شناسى، نيز از اين قاعده مستثنى نيست؛ زيرا در هر بحثى بايد از نقطه‏اى شروع كرد و به نقطه‏اى ختم نمود. ابتدا و انتهاى انسان‏شناسى نيز «الله» تبارك و تعالى است. A}هو الاول و الاخر{A؛M} او - الله تبارك تعالى- اول و آخر است{M»، V}حديد، آيه 3{V. با بيان اين مقدمه سؤالات سه گانه به شرح زير پاسخ داده مى‏شود: T}1. از كجا آمده‏ايم؟{T قرآن كريم به اين پرسش پاسخ مى‏دهد: A}انا لله{A؛M} ما از آن خداييم{M»، V}بقره، آيه 156{V. ما از آن خداييم به چه معنا است؟ معناىدرست آيه شريفه، اين است كه ما حقيقتا ملك خدا هستيم و خداوند مالك حقيقى ما است و تمام هستى ما از خدا نشأت مى‏گيرد، V}الميزان، ذيل آيه 156 سوره بقره{V. توضيح اين كه مبدأ هر موجودى - از جمله انسان - خداوند است. اين بدان معنا است كه انسان مخلوق او است و از عالم الهى آمده و وطن او عالم بالا است. در بعضى از آيات آمده كه نيمى از او خاك است: A}انى خالق بشرا من طين{A؛ M}من بشر را از گل مى‏آفرينم{M»، V}(ص، آيه 71) {Vو A}هو الذى خلقكم من طين{A؛M} او است آن كه شما را ازگل آفريد{M»، V}(انعام، آيه 2){V. در اين رابطه گفتنى است كه حقيقت انسان جنبه خاكى بودن او نيست. آيات بسيارى بر اين نكته دلالت دارند كه تمام حقيقت انسان، جنبه روحانى او است و انسان از آن جهت كه صاحب روح و نفس است، انسان است؛ و گرنه از جهت جسمانى بودن، تفاوتى با حيوانات ديگر ندارد. پس تمام حقيقت انسان و ملاك انسانيت وى، روح او است، V}(الميزان، ج 7، ص 184 و 185؛ ج 17، ص 402 و403){V. اين روح از جانب خدا به انسان داده شده است: A}فاذا سويته و نفخت فيه من روحى{A؛M} هنگامى كه او را نظام بخشيدم و از روح خود در او دميدم{M»،V}(حجر، آيه 29؛ ص، آيه 72){V. قرآن كريم در جايى ديگر تصريح مى‏فرمايد: A}قل الروح من امر ربى{A؛ M}بگو روح كار پروردگار من است{M»، V}(اسراء، آيه 85){V. منظور از «امر ربى» «كارپروردگار و خدا» است. در آيات ديگر تصريح شده است كه روح منسوب به خدا است: A}من روحى{A، V}(حجر، آيه 29){V. و A}من روحنا{A، V}(انبياء، آيه 91){V وA}من روحه{A، V}(سجده، آيه 9){V. مى‏دانيم كه از نظر ادبى در اين سه مورد، روح به ضميرهاى «ى» به معناى «من»، «نا» به معناى «ما» و «ه» به معناى «او» اضافه شده است. مسلما منظور اين نيست كه چيزى از خدا جدا شده است؛ زيرا خدا بسيط است و جزء ندارد تا جزئى از آن جدا شود؛ بلكه منظور اين است كه اين روح به خداوند تعلّق دارد؛ يعنى، هم بدن مخلوق خدا است و هم روح. اما اين انتساب برابر نيست و روح انسان از شرافت بيشترى برخوردار است. پس تاكنون چند مطلب ثابت شد: 1. حقيقت انسان به روح او است نه جسم او؛ 2. خداوند خالق و آفريننده انسان (هر دو جنبه مادى و روحانى او)است، اما در اين ميان روح را به خود منسوب كرده است؛ 3. روح از عالم الهى است و تعلّق خاص به خدا دارد كه نشان از شرافت او است. بنابر نظر برخى، انسان در ميان دو پرانتز قرار دارد: تولد و مرگ و در وراى آنها تاريكى است. اما انسان از نظر قرآن در ميان پرانتز ياد شده نيست. انسان از جهان ديگر (عالم امر) آمده است و «من واقعى» او نيز، بدن و جهازات بدنى و توابع آنها نيست؛ بلكه «من واقعى» اونفس و روح او است كه ملاك شخصيت واقعى او مى‏باشد، V}(شرح مبسوط منظومه (شهيد مطهرى)، ج 3، ص 20 و 21 و 189 و 190؛الهيات شفا، ج 1، ص95){V. نتيجه بحث اين كه در پاسخ به سؤال «ما از كجا آمده‏ايم» قرآن مى‏فرمايد: «انا لله» و معناى اين جمله اين است كه ما هنر خداييم و از عالم امر، به اين جهان هبوط كرده‏ايم. پس مبدأ انسان خدا است. فلسفه اسلامى به طرز بديعى اين بحث را به تصوير كشيده است. بنابر نظر حكمت متعاليه ملاصدرا، موجودات ما سوى الله (موجوداتى كه هستى‏شان از خودشان نيست، بلكه در هستى وامدار خدا هستند) عين ربط و تعلق به خدايند؛ يعنى، با اراده الهى موجود شده‏اند و با اراده او باقى هستند و زندگى؛ مرگ و تمامى شؤون و حالات آنها، به دست خداوند است و آنها - از جمله انسان - هيچ استقلالى از خود ندارند. به عبارت ديگر آنها معلول و كار خدا هستند، و تمام هستى‏شان - در پيدايش و بقا - از خدا است،V}(همان){V. پس انسان موجودى است كه تمام هستى (تمام هويت و شخصيتش) از خدا است و بستگى كامل به او دارد و مبدأ، مقصد و مقصود او نيز خداوند است. او سراسر نياز و احتياج به جانب بى‏نياز مطلق است كه در پيدايش و بقا، فرياد A}الفقر فخرى{Aمى‏زند. فلاسفه ما از اين مطلب، به امكان فقرى تعبير كرده‏اند، V}(ر.ك: حركت و زمان در فلسفه اسلامى (شهيد مطهرى)، ح 1، صص 2 - 6؛ شرح مبسوط منظومه، ج 3،صص 196 - 203){V. در پايان تذكر اين نكته ضرورى است كه فلاسفه متكلمان، از بحث «از كجا آمده‏ايم؟» به عنوان خداشناسى و توحيد تعبير كرده و دلايل متعددى نيز براى اثبات وجود خدا اقامه نموده‏اند. براى اطلاع از نظرهاى آنان ر.ك: 1. توحيد، شهيد مطهرى، ص 223 - 29 2. فطرت استاد شهيد مطهرى، ص 110 - 87 و 200 - 187 T}اما اين که هدف ما از زندگي چيست؟ {Tدر پاسخ به اين پرسش ابتدا بايد به چند نكته توجه كرد: اول آنكه، معناى هدف بايد مشخص شود. «هدف براى هر امر و هر راه، نقطه‏اى است كه آن راه و امر، به آن ختم مى‏شود». دقت كافى در اين نكته، ما را از خطاهاى بسيارى ايمنى مى‏بخشد. در طول تاريخ بشر، اين خطاها بر سر راه كسانى قرار گرفته است كه به معناى صحيح «هدف» نينديشيده و يا آن را نيافته‏اند. از اين رو، به غلط آنچه را كه لازمه زندگى و يا از اجزاء حيات دنيوى بشر بوده و در مواردى ايده‏آل براى بخشى از زندگى به حساب مى‏آمده، هدف براى كل حيات تلقى نموده‏اند؛ و با توجه به چگونگى اين تلقى و انتخاب، دچار زيان در زندگى يا شكست‏هاى روحى شده‏اند. در اين باب، مى‏توان به كسانى اشاره كرد كه بهره‏مندى از لذت‏ها و شهوت‏ها را هدف دانسته‏اند؛ در حالى كه اين تصور غلطى است؛ چرا كه آنچه جزء زندگى است نمى‏تواند هدف زندگى باشد. براى چنين افرادى پس از پايان زندگى، يعنى حيات دنيوى، رسيدن به هدف، هيچ تصويرى ندارد. يا كسانى كه رسيدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانسته‏اند، علاوه بر آنكه ممكن است در رسيدن به اين مطلوب ناكام مانده و به دليل احساس شكست، ديد منفى و مأيوسانه‏اى نسبت به زندگى بيابند؛ در صورت موفقيت نيز، پس از پايان زندگى دنيوى، نيل به هدف ديگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراين، بايد «زندگى» و «هدف از زندگى» از يكديگر متمايز شوند و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، بايد مافوق حيات طبيعى قرار گيريم؛ تا سراغ آن را در حيات طبيعى محض و شئون آن نگيريم. براى آگاهى بيشتر: عبدالله نصرى، تكاپوگر انديشه‏ها (زندگى، آثار و انديشه‏هاى استاد محمد تقى جعفرى)، ص 220. دوم: بايد هدف را به درستى بشناسيم. روشن است كه متفكران و انديشمندان بسيارى در همه جوامع با توجه به مكاتب گوناگون در طول تاريخ، هدفهاى متفاوتى براى زندگى ترسيم و ارائه كرده‏اند. امّا اين بدان معنا نيست كه همه اين نظرها درست و همه اين هدفها صحيح شناخته و به ديگران شناسانده شده باشد. ضديّت و يا تناقض بسيارى از اين هدفها، نشانگر صحت اين مدعا است. بيان يك مثال قدرى از اهميت اين نكته پرده بر مى‏دارد. فرض كنيد بيمارى داريد كه نياز فورى به دارويى خاص دارد. از طرفى، شما مى‏دانيد كه اين دارو تنها در يك داروخانه عرضه مى‏شود؛ امّا شما اين داروخانه را نمى‏شناسيد. اكنون درمى‏يابيد كه دانستن نام يا مشخصات اين داروخانه از طرفى و يافتن آدرس آن از طرف ديگر؛ تا چه حد ضرورى و جدى است. يعنى، همان قدر كه دانستن نام و مشخصات داروخانه براى يافتن دارو مهم است، اين كه شما از كدام خيابان و به چه شكلى برويد تا به آن داروخانه برسيد، اهميت خواهد داشت. بدون شك اگر نام و آدرس و چگونگى رفتن به داروخانه به صورت اشتباه در اختيار شما قرار گيرد، لطمه‏اى جانسوز و جبران‏ناپذير براى شما در پى خواهد آورد. در اولين قدم از جستجو، براى يافتن هدف زندگى و راه رسيدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برخورد مى‏كند كه هر چند تكان‏دهنده است، براى هوشيارى و دقت بيشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما چنين مى‏گويد: «تنها يك بار اين راه را خواهى رفت و يك بار زندگى را تجربه خواهى كرد» اين اخطار و گوش زد مهم و جدّى، ما را بر آن مى‏دارد كه با دقتى متناسب با اهميت موضوع و موشكافى بسيار، به كاوش بپردازيم و ضريب اطمينان بالايى براى يافته خود دست و پا كنيم. با توجه به نكات مذكور متوجه خواهيم شد كه شناخت هدف زندگى، كار آسانى نيست تا در توان ما يا امثال ما كه خود براى اولين و آخرين بار از اين راه مى‏گذريم، بگنجد. گويى بايد دستى از آستين غيب برآيد و با انگشت اشاره‏اى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنمايد. خوشبختانه و با كمال شعف بايد بگوييم اين دست برآمده و در تعيين هدف و چگونگى رسيدن به آن، كارى كارستان كرده است. خداوند مهربان كه دوست دارد ما سعادتمند و نيك فرجام باشيم و برناتوانى ما در اين باب، عليم است؛ حكيمانه و مشفقانه در حالى كه به همه جهان هستى احاطه داشته، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مى‏داند؛ هدف زندگى و راه رسيدن به آن را به خوبى و پله پله به ما مى‏آموزد؛ و ما كه اين را كامل‏ترين و مطمئن‏ترين تعليم مى‏دانيم، با استفاده از آيات قرآنى يعنى سخن خداوند آن را براى شما باز مى‏گوييم. خداوند متعال در آيات گوناگون اين حقيقت را براى ما بازگفته است كه همه جهان هستى و از جمله انسان به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پايان زندگى به سوى خداوند و از آنِ اوست: «وَ إِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ؛ و فرجام كارها به سوى اوست»، (لقمان / 22). «وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ؛ و فرجام همه كارها از آنِ خداست»، (حج / 41). «وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ؛ و [همه] كارها به سوى خدا بازگردانده مى‏شود»، (آل عمران / 109). «اللّهُ يَبْدَوءُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛ خداى متعال خلق را آغاز مى‏كند و سپس خلق را برگشت مى‏دهد، سپس [شما انسانها ]به سوى خداى متعال برگشت داده مى‏شويد»، (روم / 11). بر اين اساس هدف، غايت، فرجام و آرمانى كه اسلام براى بشر تصوير كرده است، فقط خداست و بس. آدمى با جدا شدن از اصل و حقيقت خويش كه همان «روح خدا» است، دوباره به سوى خداوند در حركت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف در سيلان و جريانند و ما چه بخواهيم، چه نخواهيم، چه بدانيم و چه ندانيم رو به سوى آن هدف و غايت داريم. هدفى كه ماوراء زندگى و عالم مادى بلكه محيط بر عوالم بالاتر، برتر و ديگر است. «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»، (بقره/ 156). بنابراين، هدف از زيستن آدمى در اين دنيا، بازگشت مختارانه و آزادانه اوست به اصل خويش؛ و اين عبارت است از حركت و صعود و بازگشت به سوى خداوند. به بيان ديگر، انسان بايد تلاش كند تا به حقيقت اصلى خود نائل شده، در موطن حقيقى يعنى قرب حضرت حق فايز گردد. اما چگونگى رسيدن به اين هدف و كيفيت اين بازگشت را نيز خداوند متعال خود روشن ساخته است. حضرت حق، رسالت تبيين اين چگونگى را بر دوش برترين انسان‏ها يعنى انبياء قرار داده است و در واقع در پرتو پيروى از ايشان و عمل به هدايت‏ها، ارشادات و تعاليم آنان است كه آدمى مى‏تواند به اصل خود يعنى حقيقت انسانيت و روح خدا كه هدف اصلى، اصيل و اساسى زندگى اوست، دست يازد. به بخشى از آيات خدا در اين باب توجه فرماييد: «...فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ...؛ پس اى خردمندانى كه ايمان آورده‏ايد! از خدا بترسيد. راستى كه خدا سوى شما تذكارى فرو فرستاده است: پيامبرى كه آيات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مى‏كند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، از تاريكى‏ها به سوى روشنايى بيرون برد»، (طلاق / 10 ـ 11). اين آيات با لحن خاصى اين حقيقت را مطرح مى‏كنند كه پيامبران آمده‏اند تا با دستگيرى انسان، او را از تاريكى‏هايى كه به واسطه تنزلش از موطن اصلى خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوى نور كه همان حقيقت انسان و «روح خدا»بودن اوست، ببرند. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ داعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً؛ اى پيامبر، ما تو را [به سِمت ]گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستاديم؛ و دعوت‏كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناك»، (احزاب / 45 ـ 46). اين عبارات نيز بخوبى حكايتگر اين حقيقت است كه بعثت انبيا براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناك، روشنگر راه آدمى در رسيدن به مقصود و هدف زندگى‏اند. P}چون رسيد اندر سبا اين نور شرق {E}غلغلى افتاد در بلقيس و خلق{P P}روح هاى مرده جمله پر زدند {E} مردگان از گور تن سر بر زدند{P P}يكدگر را مژده مى‏دادند، هان {E} نك ندايى مى‏رسد از آسمان{P P}زان ندا دينها همى گردند گبز {E}شاخ و برگ دل همى گردند سبز{P P}از سليمان آن نفس چون نفخ صور {E} مردگان را وا رهانيد از قبور{P (مثنوى / 4/839 ـ 843) ناگفته نماند كه قرآن كريم، ايمان و عمل صالح را دو ركن اساسى و دو ره توشه مهم براى رسيدن به هدف حقيقى و اصلى انسان در زندگى تلقى كرده است. از ميان آيات بسيار، تنها به چند نمونه اشاره مى‏كنيم: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ؛ براستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پست‏ترين [مراتب ]پستى بازگردانيديم، مگر كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند كه پاداشى بى‏منت خواهند داشت»، (تين / 4 ـ 6). «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ...؛ واقعا انسان دستخوش زيان است، مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند»،(عصر / 2 ـ 3). بنابراين، بر اساس آيات قرآن چند امر روشن گشت: اول، هدف زندگى خارج از آن و در پايان راه آن قرار دارد، نه در متن آن. دوم، هدف زندگى رسيدن و بازگشت به حقيقت اصلى خود يعنى «حقيقت انسان» و «روح خدا» است. سوم، خداوند چگونگى و كيفيت رسيدن به اين هدف را توسط انبياء الهى براى ما روشن ساخته است. خداوند در كنار عقل كه حجت درونى است و در راه رسيدن به هدف زندگى ما را به كلياتى رهنمون مى‏كند انبيا و كتب آسمانى را به منظور راهنمايى و معرفى جزئيات اين راه و مسير، فرستاده است. چهارم، ايمان و عمل صالح دو ركن اصلى و مهم براى نيل به هدف حقيقى زندگى تلقى شده است. از همه آنچه به طور فشرده و اجمالى گفتيم، روشن مى‏شود هدف زندگى براى نوجوان، جوان، دانشجو، كارگر، كارمند، پزشك، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در يك كلمه «انسان»، يكسان است و البته هر كس به اندازه ايمان و عمل صالح خود كه دارد و يا كسب مى‏كند، مى‏تواند به هدف حقيقى زندگى دست‏ يابد. معنى اين سخن اين است كه عارف بودن يا مذهبى بودن، لزوما از هنرمند بودن، يا جوان بودن يا تلاشگر و ساعى بودن يا پزشك و كارگر و ... بودن جدا نيست؛ بلكه صاحبان هر شغل و هر حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعى، مى‏توانند با شناخت صحيح هدف زندگى و چگونگى رسيدن به آن و به كار بستن اعمال، عقايد، اوصاف و اخلاق بخصوصى و در يك كلام «ايمان و عمل صالح» در سير به سوى خداوند و بازگشت به حقيقت انسانى شركت جويند. در پايان دردمندانه بايد بگوييم كه ما در اثر غفلت و مهجور بودن از اين كه در چه مقام و منزلتى، منزل داشته‏ايم و اكنون چه گشته‏ايم، رنج نبرده و آسوده خاطريم. اما اهل معرفت و جان سوختگانى هستند كه از اين غربت بسيار در رنجند و روحشان در آرزوى بازگشت به عالم بالا، بى‏آرام و قرار؛ در انتظار پرواز و خالى كردن قالب بدن است. اين افسوس بزرگ و غم جانسوز هجران را عبدالرحمن جامى در شرح اين دو بيت از مولانا جلال الدين رومى: P}بشنو از نى چون حكايت مى‏كند{E} و زجدايى‏ها شكايت مى‏كند{P P}كز نيستان تا مرا ببريده‏اند{E} در نفيرم مرد و زن ناليده‏اند{P اين گونه مى‏سرايد: P}حبذا روزى كه پيش از روز و شب {E}فارغ از اندوه و آزاد از طرب{P P}متحد بوديم با شاه وجود{E} حكم غيريت به كلّى محو بود{P P}بود اعيانِ جهان بى‏چند و چون{E} ز امتياز علمى و عينى مصون{P P}نى به لوح علمشان نقش ثبوت {E}نى ز فيض خوان هستى خورده قوت{P P}نى ز حق ممتاز و نى از يكدگر{E} غرقه درياى وحدت سربه‏سر{P P}ناگهان در جنبش آمد بحر جود {E}جمله را در خود ز خود بيخود نمود{P P}امتياز علمى آمد در ميان{E} بى‏نشان را نشان‏ها شد عيان{P P}واجب و ممكن ز هم ممتاز شد {E}رسم و آئين دويى آغاز شد{P P}بعد از آن، يك موج ديگر زد محيط{E} سوى ساحل آمد ارواح بسيط{P P}موج ديگر زد پديد آمد از آن{E} برزخ جامع ميان جسم و جان{P P}پيش آن كز زمره اهل حق است{E} نام آن برزخ مثال مطلق است{P P}موج ديگر نيز در كار آمده{E} جسم و جسمانى پديدار آمده{P P}جسم هم گرديد طورا بعد طور{E} تا به نوع آخرش افتاده دور{P P}نوع آخر آدم است و آدمى {E}گشته محروم از مقام محرمى{P P}بر مراتب سرنگون كرده عبور{E} پايه پايه ز اصل خويش افتاده دور{P P}گر نگردد باز مسكين زين سفر{E} نيست از وى هيچ‏كس مهجورتر{P P}نى كه آغاز حكايت مى‏كند{E} زين جداييها شكايت مى‏كند{P اميد آنكه خداوند ما و شما و همه جوانان، دانشجويان و انسان‏هاى حقيقت‏جو را در شناخت هدف زندگى و رسيدن به آن، يارى دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند. براى آشنايى بيشتر با مباحث پيش گفته، دو كتاب ذيل واقعا خواندنى است: 1. انسان از آغاز تا انجام، علامه سيدمحمدحسين طباطبايى، ترجمه، تحقيق و تعليقه از صادق لاريجانى، الزهراء، تهران. 2. مقالات، استاد محمد شجاعى، سروش، تهران، ج اول. از منابع زير نيز مى‏توانيد استفاده نماييد: 1. فلسفه و هدف زندگى، محمد تقى جعفرى. 2. زندگى ايده‏آل و ايده‏آل زندگى، محمد تقى جعفرى. 3. انسان از ديدگاه اسلام، عبدالله نصرى. 4. فلسفه و هدف زندگى، زين العابدين قربانى. 5. هدف زندگى، شهيد مرتضى مطهرى.
کد سوال : 2625
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : با سلام من دانشجوي رشته كشاورزي گرايش زراعت و اصلاح نباتات هستم سئوالهاي زيادي درباره وضع حال و آينده كشورم در ذهن دارم. و چون گوش شنوايي ديدم جرات كردم كه آنها را مطرح كنم مي خواهم بدانم كه چه بر سرمان آمده كه در كشوري كه شعارش استقلال و آزادي است حتي يونجه را هم وارد مي كنيم. چه شده كه با وجود اين همه نخبه و فارغ التحصيل و كارشناس هنوز در هيچ زمينه اي به استقلال كامل نرسيده ايم. و چرا افرادي مثل من كه به فكر ا ستقلال و آينده اين كشور هستند نبايد پشتوانه و حامي داشته باشند و اينكه اگر قرار باشد بعد از فارغ التحصيل شدن بيكار باشم.چرا از اول به من گفته نشد كه راه ديگري را انتخاب كنم. در نهايت اينكه ما يعني اكثر دانشجويان به فكر حفظ دستاوردهاي اين انقلاب هستيم لطفا به مسئولان اجرايي گوشزد كنيد كه اگر آنها هم همين هدف را دنبال ميكنند پس بجنبند كه فردا دير است.؟
پاسخ : سخن در مورد مشکلات اقتصادي در اين زمانه، نقل اين مجلس و آن مجلس است و البته بسياري از آنها اطلاع دارند. برخي از آن صحبت ها در مورد وضعيت اشتغال و بيکاري و... به حق و صحيح است اما صرف گفتن اين که: اين اشکالات بر حق است کافي است؟ بايد چه کرد؟ ... در رابطه با جواب اين سؤال بسياري از مردم عامه تنها وظيفه را متوجه مسؤولين اجرايي و حکومتي دانسته، هيچ مسؤوليتي را متوجه خويش نمي دانند. ولي براي ارائه راهکار بهتر بايد جوابي داد که هم تکراري نباشد و هم عادلانه و منصفانه. مسلما، حکام در يک کشور، بالخصوص در حکومت اسلامي داراي وظايف سنگيني هستند که از حقوق مردم بر گردن آنهاست تا به آن وظايف عمل کرده نياز مردم را برآورده سازند. اما از سوي ديگر حکومت اسلامي نيز حقي بر گردن تمامي مردم دارد که آنها نيز بايد آن را برآورده کنند. از جمله آن حقوق که بر گردن ما قشر دانشجو است، تعالي فرهنگي و توليد فکر در کشور است. اگر چه نقص ها و کمبودهايي در اين زمينه هم وجود دارد ولي باز با تمام توان بايد ادامه داد. پس حتي با توجه به برخي اهمال ها که از جانب بعضي مسؤولين صورت مي گيرد، به عدم توليد فکري توسط قشر فرهنگي کشور نيز اشکال وارد خواهد بود. در واقع اگر ما بر گردن انقلاب حق داريم انقلاب نيز به گردن ما حق دارد. نتيجه: اگر چه مي شد جواب سؤال را با لطايف الحيل ديگر نيز پاسخ گفت و به نحوي مشکلات را توجيه کرد اما مسأله اساسي بر سر دو سويه ديدن مشکل است که اگر چه برخي مسؤولين در انجام وظايف خود کوتاهي مي کنند، دليل بر عدم انجام وظيفه از سوي ما نيست. اين هم که خيال کنيم ما تمام و کمال وظايف خود را نسبت به انقلاب برآورده ايم خيال باطلي است. چه بسيار شهدايي که جان خويش را در اين راه نثار کردند و باز خود را در انجام وظيفه قاصر مي دانستند. پس اگر مسؤولين حکومتي به وظايف خود عمل کردند که کردند ولي اگر خداي ناکرده عمل نکردند مسلما مورد عقاب الهي قرار خواهند گرفت اما اين باعث برداشتن وظيفه از دوش ما به عنوان قشر فرهنگي جامعه نمي شود. پس بايد با تمامي قوا و با تحمل تمامي مشکلات براي اعتلاي کلمه اسلام به پيش برد تا حداقل ما به عنوان قشر فرهنگي وظيفه خود را انجام داده دچار غضب خداوند نشويم. البته تا جايي که بتوان بايد نسبت به امر به معروف و نهي از منکر مسؤولين نيز کوتاهي نکرد. خلاصه بايد با ديدي منصفانه و واقع بينانه در کنار مشکلات و نواقص، به تلاش ها و دستاوردهاي مسؤولين مخلص نيز توجه نمود. دستاوردهاي مهم انقلاب، ميراث گذشته، شرايط جهاني موانع و متغيرهاي جديد، نظير رشد سريع جمعيت محدوديت هاي بين المللي و ... را مد نظر گرفت و با دلسوزي به دنبال برطرف نمودن مشکلات و نقشي که هر دانشجو مي تواند در اين پروسه ايفا نمايد انديشيد.
کد سوال : 2626
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : قطعيت نهج البلاغه در چه حد است آيا مي توان مطمئن بود و يقين حاصل كرد كه نهج البلاغه سخنان حضرت علي است.در اين مورد مرجعي معرفي كنيد؟
پاسخ : نهج البلاغه از کتب معتبر نزد علماي شيعه و بسياري از اهل سنت مي باشد مضامين اکثر خطبه ها و نامه ها و روايت آن شهادت مي دهد بر اين که فقط و فقط اين سخنان از اميرالمؤمنين(ع) مي باشد. علامه سيد هبه الدين شهرستاني کتابي در مورد اعتبار نهج البلاغه نوشته است به نام «ما هو نهج البلاغه». بنا به آنچه در کتاب الغدير آمده است اين کتاب در لبنان چاپ شده است و به فارسي نيز ترجمه شده و برخي مطالب مفيد نيز به ترجمه آن افزوده شده است. همچنين مرحوم شيخ هادي آل کاشف الغطاء کتابي در پاسخ شبهات در مورد نهج البلاغه نگاشته است. مرحوم علامه اميني در کتاب گران سنگ الغدير 81 شرح بر نهج البلاغه از علماي شيعه و سني شمرده است که اين خود شاهدي است بر اهميت و اعتبار اين کتاب شريف نزد علما (ر.ک: الغدير، ج 4، صص 186 - 198).
کد سوال : 2627
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چگونه براي شخصي كه خداوند را دست نيافتني و موجودي آرماني مي داند و به زندگي ديدي كاملا عقلاني دارند حضور خداوند در لحظه لحظه هايش اثبات كنيم.با توجه به اينكه طرف شخصي است كه مي گويد مدتهاست خدا را كنار گذاشته ام و من با واقعيت ها زندگي مي كنم نه حقيقت .اصلا حقيقت و واقعيت چقدر از هم دورند؟
پاسخ : نخست بايد دانست با واقعيت زندگي کردن، دليل بر دوري از حقيقت نيست بلکه واقعي ترين واقعيات، «حقيقت» است زيرا حقيقت از ويژگي هاي «پايداري»، «ماندگاري» و «محبوبيت» برخوردار است. درباره خدا نيز بايد بدانيم اگر خداوند را به عنوان يک اهرم و يک عامل در کنار ديگر عوامل به شمار آوريم شايد بتوانيم بگوييم که ما با واقعيت زندگي مي کنيم و خدا را کنار بگذاريم! اما واقعيت آن است که «وجود» همه چيز و «اگر» همه چيز از آن خداست و «حدوث» و «بقاء» همه چيز وابسته به اوست اگر چه ما به اين واقعيت و حقيقت توجه نکنيم. لذا کنار گذاشتن خدا معنا ندارد. البته اگر ما به ياد خدا باشيم و او را حاضر و ناظر بدانيم در رفتار ما اثر بسيار مثبت و کارساز خواهد داشت و اگر امکانات و نعمت ها را از او بدانيم در شدت محبت قلبي ما به خداوند بسيار مؤثر خواهد بود و از آنجا که رابطه محبتي دو طرفه است لطف و عنايت ويژه خداوند شامل حال ما بيشتر مي شود اما اگر به خداوند محبت نورزيم چه بسا از لطف ويژه خداوند محروم شويم. در اين صورت تنها با واقعيت ها به صورت تن به تن دست و پنجه نرم خواهيم کرد. ناگفته نماند نبايد به بهانه ارتباط با خدا در کارهاي خود سستي بورزيم و هميشه به انتظار امدادهاي غيبي باشيم، لذا چه بسا برخي که مي گويند مي خواهيم با واقعيت ها زندگي کنيم به اين جهت باشند که ديده اند برخي افراد به عنوان ارتباط با خدا، بسياري از تلاش هاي زندگي را کنار مي گذارند و چنين کاري صحيح نيست. براي توضيح بيشتر توجه شما را به مطالب زير جلب مي کنيم: فلاسفه و متكلمان دلايل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه كرده‏اند كه به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسيم مى‏شوند. دليل اينكه اين بزرگان دلايل متعددى اقامه كرده‏اند، اين است كه هر كس با توجه به خصوصيات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلايل زودتر به يقين مى‏رسند. براى برخى دلايل علمى يقين‏آور است، كه براى برخى دلايل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت يقين‏آور است. اما اصل كلى در تمام دلايل و براهين اين است كه آنها تنبيهاتى در جهت توجه به امرى روشن و بديهى هستند. يعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشن‏ترين مفاهيم و حقايق است و تمام اين دلايل به منزله تابلوهاى راهنمايى هستند كه ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمايى مى‏كنند. توضيح بيشتر اينكه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر كس متفاوت است. و اكثر دلايل و راههاى خداشناسى نيز معمولاً از پايين به بالاست. يعنى از راه موجودات و نشانه‏هاى آفرينش (به اصطلاح قرآن آيات انفسى و آفاقى، فصلت/53) است. اما در وراى اين دو راه يعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى كه مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل كه راه خواص است، راه سومى نيز وجود دارد كه راه اولياء خدا و عرفان است كه قرآن و روايات ما به اين راه تأكيد فراوان دارند، كه اين راه از خدا به خدا رسيدن است، و معلوم است كه اين روش شناخت ما را به يقين واقعى و خداشناسى ناب مى‏رساند. زيرا اين راه شهود مستقيم و بلاواسطه است كه هرگونه مشكلى را از آدمى زائل مى‏كند و تفاوت عمده‏اى با دلايلى دارد كه خدا را به عنوان غيب و پنهان مطرح و اثبات مى‏كند. در مورد راه اول، كتب فراوانى تأليف شده است كه به عنوان نمونه به كتب زير مراجعه كنيد: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى اما بر اساس راه دوم لحظه‏اى در خود بيانديشيم، نزديكترين چيز به ما دل ماست؛ اما آيا ما قدرت تصرف در دل خود را داريم؟ و حتى بر خنده و گريه خود تصرف داريم؟ نه، زيرا دل ما در تصرف ديگرى است، آيا همين دليل بر وجود او كافى نيست؟ اين راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقيقى است كه ما در اين بحث به آن اشاره نمى‏كنيم. براى اطلاع بيشتر ر.ك: 1- مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش 2- معارف قرآن، استاد مصباح يزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36 انتشارات در راه حق راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، «يا من دل على ذاته بذاته؛ اى كسى كه خود بر ذات خود گواهى» (دعاى صباح امام على(ع« امام سجاد: «بك عرفتك و انت دللتنى عليك و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمى‏دانستم تو كيستى» (دعاى ابوحمزه ثمالى) يا در دعايى كه توصيه شده است در عصر غيبت بخوانيم: «اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك....» (امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146) يعنى شناخت پيامبر با خداست، بلكه شناخت هر چيز با خداست و اگر خدا را نشناسيم هيچ كس و چيزى را نمى‏توانيم بشناسيم، زيرا خدا شاهد و حاضر است. «الا انه بكل شى‏ء محيط، فصلت/54 و كان اللهُ بكل شى‏ء محيطا، نساء/126. ان الله كان على كل شى‏ء شهيدا، نساء/33 و احزاب/55» و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسيم، علم و شناخت به موجودات ديگر امكان ندارد. چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: يا نزد ما حاضر است يا از ديدگان ما غايب. اگر معلوم از نظر ما غايب باشد. اول بايد اوصاف و صفاتش را بشناسيم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شويم. مثلاً در شناخت آتش اول بايد گرما و حرارت يا دور را ديد و شناخت و سپس وجود آتش را ادراك نمود كه به اين نوع شناخت معرفت حصولى مى‏گويند. اما در شناخت آنكه نزد ما حاضر است، خود او را مى‏بينيم و مى‏شناسيم و آنگاه به اوصاف و صفات او پى‏مى‏بريم و به اين نوع معرفت شناخت و علم حضورى مى‏گويند. مثل علم هر كس به حالات درونى (ترس و شادى و...خود) و هيچ كس به ما از خدا نزديكتر نيست. «ان الله يحول بين المرء و قلبه؛ همانا خداوند بين انسان و دلش حائل است» (انفال/24) بنابراين از قلب ما به خود ما نزديكتر است. چنين است كه هرگاه به خود نظر مى‏افكنيم، ابتدا او را مى‏بينيم و باعلم حضورى مى‏يابيم كه تمام وجود ما را احاطه كرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نيست تا به دنبال نشانه‏ها برويم. بلكه ما در حضور او هستيم و او در مشهد ماست و اين علم حضورى خداوند است كه اگر كسى به آن نائل آيد، به يقين تمام رسيده است و چنين است كه رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: من عرف نفسه فقد عرف ربه» (البحار/2/32) براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1ـ الميزان، ج 6، ص 238 به بعد ذيل آيه 105 سوره مائده 2ـ الميزان، ج 14، ص 193 به بعد ذيل آيه 14 سوره طه. 3ـ تحرير تمهيد القواعد، آية‏الله جوادى آملى، ص 761 ـ 757، انتشارات الزهراء، اين كتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر يكى از كتابهاى مهم عرفانى است. 4ـ نشان از بى‏نشان‏ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 ـ 153. در يك برآيند كلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است: 1) شناخت حصولى: كه مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفكر، انديشه، استدلال و برهان است. 2) شناخت حضورى، كه خود دوگونه است: يكم، درك فطرى يا خداشناسى فطرى كه يك علم حضورى غيراكتسابى در نهاد انسان و بيرون از محدوده اختيار اوست. اين شناخت فطرى ـ كه در قلمرو اخلاق قرار نمى‏گيرد ـ در بيشتر انسان‏ها، تنها استعداد و مايه‏اى است كه آدمى با تلاش خود مى‏تواند آن را از استعداد به فعليت، و از حالت ابهام، به مرحله درك حضورى آگاهانه برساند. دوّم، علم حضورى اكتسابى كه يك علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پيمودن مراحل تكامل، اين شايستگى را مى‏يابد كه خداوند آن را به او افاضه نمايد. اين نوع معرفت، داراى مراتب گوناگون شديد و ضعيف است كه آخرين مرحله آن، همان هدف نهايى آفرينش و بالاترين مرتبه كمال انسانى مى‏باشد. هر چند دريافت اين معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقيما در اختيار آدمى نيست، اما مقدمات دست‏يابى به آن از افعال اختيارى است. در حقيقت، افاضه اين كمال معرفت به خداوند ـ پاداشِ بخشى از افعال اختيارى انسان است كه به صورت تام و كامل در آخرت به او داده مى‏شود؛ گرچه مراتب ديگرى از اين معرفت حضورى براى برخى از اولياى خدا در اين دنيا فراهم مى‏آيد. بر اساس مطالب پيش گفته، با شناخت نفس يا روح، يا حقيقت خود و توجه به اين امر كه اصل ما يعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مى‏تواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذيب نفس و طريق سلوك و راه حصول كمال، مى‏توانيد خداوند را با علم حضورى اكتسابى بيشتر، بهتر و عميق‏تر بشناسيد. در واقع، معرفت نفس كه پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوك عملى و شرعى است، بنابراين، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. در اين زمينه، توصيه مى‏كنيم كتاب مقالات استاد محمد شجاعى را كه در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسيده است با دقت، تكرار و وسواس مطالعه فرماييد. به هر حال بايد دانست كه: P} هر كسى اندازه روشندلى {E} غيب را بيند به قدر صيقلى {P P} هر كه صيقل بيش كرد، او بيش ديد {E} بيشتر آمد بر او صورت پديد {P (مثنوى/4/2909 ـ 2910) براى رسيدن به شناخت و علم حصولى، بايد سراغ ادله و براهين مختلف عقلى رفت و به تفكر و تدبر در آيات و نشانه‏هاى آفاقى (موجودات عالم هستى) و انفسى (معرفت به نفس) پرداخت. كه در اين زمينه كتب فراوانى تأليف شده است از جمله: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى براى رسيدن به شناخت حضورى بايد راه تهذيب نفس و نيز معرفت نفس را طى كرد H}من عرف نفسه فقد عرف ربه{H اما مراد از شناخت نفس چيست و چگونه مى‏توان به آن دست يافت؟ اما منظور از معرفت نفس، معرفت به نفس و شناخت شخصيت و انسانيت انسان است. اين كه دريابد و علم پيدا كند: نفس چيست؟ خصوصيات آن كدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شكل با يكديگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه كيفيتى است؟ نفس، عقل و قلب آيا يكى هستند و اگر خير، وجه تمايز آنها از يكديگر چيست؟ نفس از ديدگاه قرآن و روايات چگونه تفسير مى‏شود؟ هبوط و عروج نفس چيست؟ مراد از تهذيب نفس چيست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابليت‏هايى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن كدام است؟ آيا مى‏توان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست يازيد؟ اين معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در يك كلام آدمى بايد «نفس» يا «روح» يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده و چه شده و چه مى‏تواند باشد؟ براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : دروس معرفت نفس، استاد علامه حسن‏زاده آملى؛ و مقالات، استاد محمد شجاعى، ج 1. خداوند متعال در اين آيه شريفه با لحنى تأمل‏برانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خود و حقيقت خود توجه داشته باشيد و خود و حقيقت خود را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، منحرف شدن ديگران به شما ضرر نمى‏رساند و برگشت همه شما به سوى اللّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روش‏تان آگاه خواهد كرد» V}(مائده/105) {V با توجه به اين كه آخر آيه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى‏دهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود معناى عميق‏ترى مى‏يابد. با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد كه هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود. قبل از بررسى چگونگى دست‏يابى به معرفت نفس، تذكر چند نكته ضرورى است: 1. تهذيب نفس و حصول كمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است. 2. شناخت نفس در حقيقت شناخت «راه» و «راهرو» مى‏باشد، چرا كه نفس انسانى است كه به سوى خدا سلوك مى‏كند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند نيز همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى‏كند (راه). مهم‏تر آن كه بر طبق آيه شريفه‏اى كه پيش‏تر نقل شد، غايت اين راه خداوند متعال است. پس بايد آدمى مدام در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند خود راه را نيز فراموش مى‏كند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت. 3. اصل معرفت نفسى كه مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است كه وسيله‏اى براى معرفت خداوند قرار مى‏گيرد، نه شناختى كه براى ترتب آثار ديگر مقصود باشد. 4. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى تلقى شود؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنايى با مفاهيم است، نه عين واقع در مرحله عمل و كمال.الميزان، ج 6، ص 163 - 169). اما چگونگى دست‏يابى به اين معرفت به طور عام (صرف شناخت) و به نحو خاص (به عنوان اصل عملى) در روش‏هاى زير قابل پيگيرى است: 1. روش علمى (انسانى) و تجربى كه در آن كوشش مى‏شود تا بر اساس روش‏هاى علوم انسانى و تجربى (طبيعى) حقيقت روح، بدن مادى، نسبت آن دو با يكديگر، خصايص، فعاليت‏ها و توان‏هاى آنها را شناسايى و تبيين كنند. به نظر ما، به دليل پيش‏فرض‏ها و روش‏هاى مخصوص و محدود اين علوم، ديدگاه‏ها و نظريات آنها در باب انسان‏شناسى كافى نيست. 2. روش تعقلى كه در آن براساس مبانى عقلى و اصول موضوعه‏اى اصل وجود روح، ماهيت و حقيقت روح، تجرد نفس، قواى آن، مراتب آن و نسبت آن با بدن مادى اثبات مى‏شود. 3. روش شهودى كه در آن بر اساس سلوك عملى و شرايط خاص، بر اثر پديدار شدن مكاشفات و تمثلاتى براى سالك، وى، وجدانا به معرفت نفس خويش و در مرتبه‏اى بالاتر به معرفت نفس ديگران نايل مى‏آيد. 4. روش نقلى كه در آن بر اساس آيات و روايات، حقيقت نفس و روح، خصايص و مراتب آن، تبيين؛ و به پرسش‏هايى كه پيش‏تر در باب معرفت نفس مطرح گشت، پاسخ داده مى‏شود. به نظر ما شناخت نظرى نفس با اين رهيافت، به دليل آن كه خالق هستى و روح و مفسران كلام او، يعنى اهل‏بيت(ع)، بر حقايق نفس اشراف دارند، شناختى دقيق، صحيح و عميق است. اما به هر روى، آنچه معرفت نفس به گونه دوم را پلى براى معرفت خداوند مى‏شناساند، همان سلوك عملى و شرعى است كه با عمل به دستورهاى دين و شرع مقدس محقق مى‏شود. در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين امر، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. براى آگاهى بيشتر نگا: مقالات، ج 2 و 3، استاد محمد شجاعى. عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است: P} چون فرود آيى به وادىّ طلب {E} پيشت آيد هر زمانى صد تعب {P P} صد بلا در هر نفس اينجا بود {E} طوطىِ گردون مگس اينجا بود {P P} جدّ و جهد اينجات بايد سالها {E} زانكه اينجا قلب گردد حالها {P P} مِلك اينجا بايدت انداختن {E} مُلك اينجا بايدت در باختن {P P} در ميان خونْت بايد آمدن {E} وزهمه بيرونْت بايد آمدن {P P} چون نماند هيچ معلومت به دست {E} دل ببايد پاك كرد از هر چه هست {P P} چون دل تو پاك گردد از صفات {E} تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات {P P} چون شود آن نور بر دل آشكار {E} در دل تو يك طلب گردد هزار {P (منطق الطير، عطار، صص 180 ـ 181) در زمينه خداشناسى، كتب مفيدى وجود دارد كه كتب زير با بيان روان و ساده و در عين حال پرمحتوا مى‏باشد: 1- معارف قرآن، ج 1 تا 3، خداشناسى، كيهان‏شناسى، انسان‏شناسى، آيت‏الله مصباح 2- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى 3- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى
کد سوال : 2628
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : لطفا توضيح دهيد كه چرا با آرايش بودن دختر در خيابان گناه است؟و چگونه بايد افرادي كه اين كار را انجام مي دهند براي آنها اين مطلب را توضيح داد.آيا اين عمل موجب از بين رفتن جامعه مي شود.چرا مسئولين در اين زمينه ضعيف كار مي كنند؟
پاسخ : اصل آرايش و زيباسازي امري مطلوب و پسنديده است و از نظر اسلام نيز نه تنها منعي وجود ندارد بلکه توصيه به آرايش و آراستن خود شده است، آنچه که از نظر اسلام مذموم شمرده شده اين است که اين آرايش ها در مجامع عمومي و در برابر نامحرمان باشد. طبيعي است که وقتي فردي (به ويژه زنان) آرايش مي کند و در جامعه ظاهر مي شود و رعايت شؤونات اسلامي مانند حجاب را نمي کند موجب تحريک مردان مي شود و در آنها زمينه گناه کردن را فراهم مي کند. و هنگامي که اين وضعيت در جامعه شيوع پيدا مي کند همه حد و مرزها به تدريج شکسته مي شود و حريم عفاف خدشه دار مي گردد و گناه و آلودگي همه جامعه را فرا مي گيرد لذا اسلام آرايش کردن دختران و خانم‏ها در صورتى كه در ديد نامحرم قرار بگيرند جايز نيست اما در ميان محرمان و زنان (در صورتى كه موجب مفسده و تحريك نباشد) اشكال ندارد و اگر زنى آرايش شده در كوچه و بازار و بين نامحرمان برود طبق بعضى روايات مورد لعن و نفرين خدا و ملائكه واقع مى‏شود. اما اين که چگونه مي توان افرادي که مرتکب اين گناه مي شوند را آگاهي و سپس آنها را از اين گناه نهي کرد؟ اسلام براي حل اين گونه مشکلات راهکارهايي را ارائه نموده که اگر همه ما ملتزم به رعايت آن باشيم زمينه بسياري از اين گناهان از بين مي رود و به تدريج بستر جامعه از آلودگي ها پاک مي شود. مهمترين راهکارها: امر به معروف و نهي از منکر است. امر به معروف و نهي از منکر مراحلي دارد تنها کساني مي توانند از اين راهکارها خوب استفاده کنند که معروف را بشناسند و منکر را نيز تشخيص دهند و خودشان نيز ملتزم به رعايت آنها باشند. آنگاه اين وظيفه بزرگ الهي را طي مراحلي انجام دهند سؤال شما در واقع مربوط مي شود به راهکار دوم يعني نهي از منکر: نهي از منکر مراحلي دارد: 1. تذکر زباني، 2. تهديد، 3. اقدام عملي. طبيعي است که دو مرحله اول وظيفه آحاد مردم است و در صورت امکان تأثيرگذاري، همه وظيفه دارند دو مرحله اول را انجام دهند. اما مرحله سوم که ممکن است نياز به تنبيه اعم از تعزير، اجراي حد شرعي باشد بايد از طريق مسؤولين مربوطه مانند نيروهاي انتظامي و مسؤولين قضايي انجام گيرد تا از هرج و مرج در جامعه جلوگيري شود. به نظر مي آيد قبل از انجام وظيفه نهي از منکر بايد يک مرحله ديگري انجام شود و آن آگاه کردن اين افراد از آثار بد اين عمل منکر (يعني آرايش نامطلوب براي جلب نظر نامحرمان) مي باشد. در اين مرحله براي تأثيرگذاري بايد ابتدا اعتماد اين افراد را به خود جلب کرد. راه اعتمادسازي برقرار کردن ارتباطي عاطفي است. براي اين که بتوان ارتباط عاطفي برقرار کرد بايد از سه مکانيزم: ابزار همدردي، پذيرش بدون شرط، دلسوزي و صميمت استفاده کرد. يعني، مخاطب ما بايد احساس کند که ما همدرد و دلسوز او هستيم نه دشمن او يا مزاحم او. اگر او خطاهايي نيز دارد ولي ما بايد با اغماز و بدون هيچگونه شرطي پذيراي او باشيم. با بکارگيري راهکارهاي فوق ارتباط عاطفي ايجاد مي شود و ارتباط عاطفي باعث به وجود آمدن اعتماد مي شود. وقتي مخاطب ما از فردي قابل اعتماد تلقي کرد آنگاه زمينه تأثير گذاري فراهم مي شود و او احساس مي کند ما مي خواهيم به او کمک کنيم تا خودش را از آلودگي ها نجات دهد. آنگاه به او گوشزد کنيم که انسان داراي يک انرژي عاطفي محدودي است که بايد آن را در زندگي آينده خودنثار همسر و فرزندانش کند و رعايت نکردن حجاب و آرايش هاي آنچناني باعث مي شود که به تدريج مرز عفاف و حدود و حريم هاي بين زن و مرد خدشه دار شود و روابط نامشروع به وجود آيد و بسياري از اين انرژي هاي عاطفي به صورت غلط هدر رود و در آينده که همه ما به اين انرژي هاي عاطفي در زندگي مشترک خودمان به آن نياز داريم با مشکل مواجه شويم و نتوانيم رابطه عاطفي خوبي با همسر و فرزندانمان داشته باشيم و پايه هاي خانواده دچار تزلزل مي شود و اولين قربانيان اين فروپاشي خود ما و فرزندان ما هستند و هنگامي که خانواده دچار تزلزل شد، طبعا جامعه نيز که برآيند همين خانواده هاست به تدريج از بين مي رود، بنابراين عقل سليم اجازه نمي دهد چنين ضربه اي را ما به خودمان، آينده مان و جامعه اي که در آن زندگي مي کنيم بزنيم و اگر اسلام توصيه مي کند به ما که عفاف و حجاب خود را حفظ کنيد به خاطر اين است که سرمايه هاي مهم زندگي يعني انرژي هاي عاطفي و رواني خودمان را بيهوده از دست ندهيم. اما اين که فرموديد چرا مسؤولين در اين زمينه ضعيف عمل مي کنند سؤالي است که از خود مسؤولين بايد پرسيده شود. البته ممکن است آنها توجيهاتي نيز داشته باشند ما خبر نداريم بهتر است از خود آنها سؤال شود.
کد سوال : 2629
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : آيا وقت آن نرسيده است كه مانند عربستان استعمال و مصرف دخانيات در كشور ما هم حرام اعلام شود ؟
پاسخ : در کشور عربستان اجراي بسياري از قوانين اسلامي با زور و فشار دولت است و بدون هيچگونه بسترسازي و فراهم آوردن زمينه مناسب اين کار انجام مي شود به گونه اي که اگر اين فشار از روي مردم برداشته شود معلوم نيست چند نفر به دلخواه و از روي فهم و تعقل و منطق حاضر به پذيرش و اجراي آن قوانين مي باشند. ولي در کشور ما که به برکت انقلاب اسلامي و فرهنگ عقلاني و خردپسند اهل بيت(ع) مردم از روي ميل و رغبت و منطق قوانين و احکام را پذيرفته وعمل مي کنند بدون وجود زمينه اي فرهنگي و بستري مناسب و منطقي اين کار نمي تواند صورت بگيرد. بايد از طرفي چهره کريه و زيان ها و صدمات حاصل از استعمال دخانيات به مردم معرفي گردد و با بيان مطالب علمي و تحقيقي و ارايه نمونه هاي فراوان آسيب ديدگان از استعمال دخانيات که زمينه ساز انواع اعتيادهاي خانمانسوز و کشنده است به مردم معرفي کرد و از طرفي خود مسؤولان امر و دست اندرکاران نيز رسما و عملا سيگار مصرف نکنند تا اين زمينه به تدريج فراهم گردد و عوارض ناپسندي به دنبال نداشته باشد. البته بايد به موضوع مهم ديگري توجه داشت. از آنجا که استعمال دخانيات حرمت ذاتي ندارد، بنابراين في نفسه کشيدن سيگار مثلا گناه کبيره نيست تا بتوان آن را حرام اعلام نمود. البته برخي از مراجع فعلي حرمت آن (سيگار) را مبتني بر تشخيص ضرر مهم، توسط کارشناسان و اهل خبره نموده اند. بنابراين حرمت سيگار در صورتي است که فرد تشخيص بدهد براي او ضرر مهمي دارد. اين موضوع يکي از دلايل اصلي است که مراجع به صورت دسته جمعي اقدام به تحريم سيگار نمي کند و هر کدام نظرات مختلفي در اين زمينه دارند؛ مثلا از ديدگاه آيت الله خامنه اي خريد و فروش و استعمال تنباکو به خودي خود اشکال ندارد و اگر داراي ضرر مهمي باشد که در اين صورت خريد و فروش و استعمال آن جايز نيست V}(اجوبه الاستفتاآت، ج 2، ص 109). {V و يا اين که برخي مراجع مثل آيت الله مکارم شيرازي به تازگي فتوا به تحريم سيگار داده اند که اين شروع مناسبي براي آن هدف ايده آل است. ولي به طور کلي در اموري از اين قبيل بايد همواره به زمينه هاي شرعي، فرهنگي و اجتماعي آن کاملا توجه داشت و با مطالعه کافي و کارشناسي دقيق و همه جانبه به آنها پرداخت.
کد سوال : 2630
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : همچنين در مورد كتب آقاي سروش ؟چرا كه بعضي خواندن آنها را شديدا منع كرده و عامل گمراهي مي شمارند؟
پاسخ : اظهار نظر در مورد نظرات جناب آقاى دكترسروش دراين مختصر نمى‏گنجد آنچه اجمالا مى‏توان گفت اين است كه: آراى ايشان مجموعه‏اى ازسخنان صواب وناصواب است. چنان كه هر متفكر ديگرى نيزممكن است با مقياس‏هاى متفاوتى داراى چنين وصفى باشد. از اين رو به نظر ما در مطالعه آثار ايشان توصيه مي شود: 1. شديدا از مطلق گرايى و كل گرايى بايد دورى جست، 2. براى هر سخنى پرونده‏اى مستقل ازديگر آراى شخص بايدگشود. پرداختن به مسائل اختلافى وگوش دادن به حرف‏هاى مشتبه و متشابه در صورتى پسنديده است كه يا انسان خود قدرت تجزيه و تحليل مطالب و شناخت صواب از ناصواب را داشته باشد و يا حداقل بتواند با مطالعه ياگوش سپردن به نظرات مخالفين از ميان آنها راه حق و مطلب صحيح برابرگزيند تا مشمول آيه شريفه A}«فبشر عباد الذينيستمعون القول فيتبعون احسنه{A؛ پس بشارت ده بندگانى را كه آنان سخن را گوش مى‏دهند و بهترينش را پذيرفته و پيروى مى‏نمايند» باشد وگرنه پرداختن بدين گونه مسائل با نداشتن قدرت تجزيه وتحليل وتشخيص لازم مقرون به صواب نبوده و بلكه مشكل‏آفرين نيز مى‏باشد. جهت اثبات اين موضوع به عنوان نمونه به نقد و تحليل يکي از ديدگاه هاي دکتر سروش با موضوع «حقيقت دين حيرت افکني است» پرداخته و در ارتباط با آن نکاتي را بيان مي داريم: 1- مسلما ديدگاه ارائه شده در مقاله ايشان از جهات متعددى آسيب‏پذير و غير قابل انطباق با انديشه اسلامىاست. واژه تركيبى ايدئولوژى (Ideology) داراى معانى گوناگونى است؛ اما منظور عالمان وانديشمندان دينى در نسبت دين و ايدئولوژى اين معنا است كه دين مشتمل بر يك جهان‏بينى خاص، همراه با مجموعه‏اى از دستورالعمل‏ها وبايدها و نبايدهاى منسجم و هماهنگ با آن جهان‏بينى است. در اين معنا ايدئولوژى مرادف و هم‏معناى «مكتب» استعمال گرديده است. در انديشه دكتر سروش دين ايدئولوژى نيست؛ زيرا: 1- حقيقت دين راز افكنى و حيرت‏زايى است، نه راز زدايى از حقايق عالم هستى، 2- دين مشتمل بر متشابهات است و اساسا جوهر دين را رازها و متشابهات تشكيل مى‏دهد، چنان كه قرآن مجيد نيز بر وجود متشابهات اذعان دارد، 3- كتاب الهى نامدون است. ديدگاه يادشده داراى اشكالات متعددى از جهت مبانى و زيرساخت‏هاى پديدآورنده آن و نيز از جهت روساخت‏ها و اصل نظريه و مؤلفه‏هاى آن مى‏باشد. طبيعى است كه بررسى دقيق اين مسأله در اين مختصر نمى‏گنجد،ليكن به طور گذرا به چند نكته اشاره مى‏شود: الف) اين كه ايشان مى‏گويند: «دين را نبايد ايدئولوژيك كرد، تعبيرى توصيه‏اى و دستورى است و داراى ماهيت معرفتى وشناختى نيست؛ به عبارت ديگر سخن در اين است كه آيا دين مشتمل و يا مساوى با ايدئولوژى به معناى فوق هست يانه؟ ب ) ايشان حقيقت و گوهر دين را رازافكنى و حيرت‏زايى مى‏دانند نه حيرت‏زدايى و اين از جهاتى مخدوش است؛ ازجمله: 1- اساسا دين براى هدايت بشر مى‏باشد و قرآن مجيد بر اين مسأله اكيدا اهتمام مى‏ورزد، به طورى كه كلمه هدى با مشتقات آن 316 مرتبه در قرآن استعمال گرديده است و خود قرآن نيز به آن توصيف گرديده است، آن جا كه مى‏گويند: A}«شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى والفرقان...»{A ؛ V}(بقره، آيه 185).{V 2- قرآن مجيد بارها و بارها بر بين و روشن و رسا بودن پيام خود تأكيد مى‏كند؛ چنان كه در آيه يادشده خود را چنين معرفى كرده است: A}«وبيّنات من الهدى»{A و نيز مى‏فرمايد: A}«ولقد انزلنا اليك آيات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون{A؛ به راستى ما آيات روشنى بر تو فرو فرستاديم و به آن كفر نمى‏ورزند مگر فاسقان»V}(بقره، آيه 99){V از سوى ديگر قرآن مجيد همه پيامبران را در بردارنده پيام‏هاى روشن و بيّن معرفى نموده و مى‏فرمايد: A}«لقد ارسلنارسلنا بالبينات...{A؛ به تحقيق ما پيامبران خود را با سخنان روشن و آشكار فرستاديم...» V}(حديد، آيه 25).{V 3- برخلاف انديشه آقاى سروش - كه متشابهات و سخنان رازافكن را جوهر دين مى‏داند - قرآن مجيد اساس و گوهر خود و دين را محكمات بيان داشته است؛ به عبارت ديگر يكى از بهترين دلايل بر رد نظريه دكتر سروش آيه‏اى است كه خود ايشان بدان استناد جسته است؛ زيرا آيه مزبور مى‏فرمايد: A}«فيه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر... ؛{A قرآن مجيد آيات محكمه را «ام الكتاب» و اساس قرآن معرفىمى‏فرمايد، نه متشابهات را و كسانى را كه بدون توجه به محكمات در پى متشابهات مى‏روند، گمراه كننده و غرض ورز معرفى مى‏كند: A}«... فاما الذين فى قلوبهم زيغ فتيبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه وابتغاء تأويله...»{A ؛ V}(آل عمران، آيه 7).{V 4- وقتى سخن از دين مى‏رود، تنها قرآن مجيد منظور نيست؛ بلكه مقصود مجموعه دين است كه مشتمل بر سنت نيز مى‏شود و با توجه به اينكه بخش عظيمى از سنت، تفسير قرآن مجيد مى‏باشد، مى‏بينيم كه متشابهات و ديگر زواياى پيچيده و رازآلود دين در پرتو سنت وضوح و روشنىمى‏يابد و تفسير مى‏شود؛ به عبارت ديگر دين در متن خود هادى مفسران، شارحان و بيانگران معصوم مى‏باشد كه در تبيين حقايق دين اندكخطايى ندارند. 5- دين خود مشتمل بر يك سرى اصول و روش‏هاى ويژه فهم نصوص دينى است؛ به عبارت ديگر آيات قرآن جملگى قابل فهم و تفسيرهستند، زيرا به تعبير قرآن محكمات ام الكتاب هستند و از سوى ديگر قرآن از كسانى مانند «راسخون فى العلم» ياد مى‏كنند كه داننده تأويل قرآنمى‏باشند. بنابراين دين هم در بر دارنده متدلوژى فهم است و هم داراى مفسر و مبيّن ويژه. 6- قرآن مجيد به قرائت آيات و تدبّر در آن امر مى‏كند و دورى از مطالعه و انديشه در آن را انحرافى بزرگ مى‏شمارد و مى‏فرمايد: A}افلايتدبرون القرآن انه على قلوب اقفالها{A، V}(محمد، آيه 24){V. در حالى كه دعوت به تدبر و انديشه در جهت فهم حقايق و معانى قرآن فرع بر وجود معانى روشن و دسترس‏پذير براى عقل و خرد بشرى است. البته در وضوح و فهم‏پذيرى نصوص و حقايق دينى دو نكته را بايد توجه داشت: * منظور از وضوح و فهم‏پذيرى، سادگى همه آيات قرآن طورى نيست كه براى همگان به آسانى و بدون تأمل فهم‏پذير باشد؛ بلكه مقصودآن است كه حتى موارد مبهم و پيچيده‏تر نيز با كاوش‏هاى دقيق و عالمانه و با به كارگيرى متدلوژى خاص و مضبوط فهم نصوص دينى قابل دركاست و از همين‏رو فهم دين هرگز بى‏نياز از وجود عالمان و متخصصان و آشنايان با روش‏شناسى تفسير نصوص دينى نمى‏باشد. ** سخن در فهم‏پذيرى قرآن و نصوص دينى مربوط به ظاهر قرآن است و مسأله بطون قرآن - كه علم آن نزد «راسخون فى العلم» مى‏باشد -از محل بحث خارج مى‏باشد. از آنچه گذشت، روشن مى‏شود كه قشريت مورد ادعاى ايشان اساسا ادعايى توخالى و در واقع تعبيرى عاطفىاست نه اشكالى معرفت‏شناختى. ج ) ديدگاه ايشان مبتنى بر راز آلود و حيرت‏زا بودن دين مبتنى بر اين ديدگاه معرفت‏شناختى (Epistemologyc) است كه اساسا نصوص دينى فاقد هرگونه معنايى مى‏باشد. اين ديدگاه را ايشان در نظريه قبض و بسط آورده و توسط محققان نقد شده است. براى آگاهى بيشتر در اين باره ر.ك: 1- تحول فهم دينى احمد واعظى 2- معرفت دينى صادق لاريجانى 3- قبض و بسط در قبض و بسطى ديگر صادق لاريجانى 4- شريعت در آينه معرفت آيت‏اللّه‏جوادى آملى د ) از مدون نبودن كتاب الهى نمى‏توان نتيجه گرفت كه مشتمل بر معانى فهم‏پذير و دستورالعمل‏هاى لازم براى بشريت نيست. چنان كه مشاهده مى‏شود قرآن مجيد به سبك يك كتاب حقوقى و... جمع‏آورى و تدوين نشده است؛ ولى درعين حال مشتمل بر بسيارى از اصول و احكام حقوقى است و سر آن اين است كه قرآن كتاب علمى ويژه‏اى در يكرشته خاص نيست و با زبان اختصاصى و صرفا براى عالمان و دانشمندان آن دانش سخن نمى‏گويد؛ بلكه كتاب هدايت و برنامه جامع سعادت بشريت است و چون با عالم و عامى هر دو سخن مى‏گويد و در همه ابعاد و جوانب مرتبط با سعادت بشر سخن دارد، لاجرم شيوه‏اى را براى بيان معارف و تعاليم فرد برگزيده است كه از خشكى و زبان عبوس و غيرلطيف علوم به دور بوده و براى همگان جذاب، خواندنى و قابل استفاده است. در اين راستا هم توده‏هاىكم دانش به قدر فهم خويش از آن بهره مى‏جويند و هم عالمان تلاشگر در فهم و تفسير و تدوين حقايق نهفته در آن تلاش مى‏كنند. 2- حقيقت اسلام يكى بيش نيست و آنچه تفاوت مى‏پذيرد ميزان و چگونگى اسلام‏گرايى و تدين دين‏داران است. در عين حال اسلام‏گرايى پير و جوان نيز تعبير دقيقى نيست و تفاوت‏هايى كه براى آن بر شمرده‏اند در اقسام مختلف آن تداخلدارد. از همين‏رو در همه صحنه‏ها، از تمام اقشار مى‏توان يافت. در صحنه‏هاى نبرد و جهاد اسلامى نيز پير و جوان دركنار يكديگرند و آن گاه نيز كه خداى نخواسته جامعه به فساد و آلودگى گرايد و از اسلام حقيقى فاصله بگيرد، هر دو باهم منحرف خواهند شد، هر چند اشكال آن متفاوت باشد. 3- پردازندگان اين نظريه دقيقا روشن نساخته‏اند كه مشخصات و ويژگى‏هاى تئورى تأسيس و استقرار چيست و چه تفاوت‏هايى با هم دارد، تا بتوان داورى كرد كه آيا تئورى تأسيس در مرحله استقرار نيز كارآيى دارد يا ندارد. آنچه حايز اهميت است، اين كه اسلام در متن خود پاسخ لازم را براى نيازهاى مرحله تأسيس و استقرار دارد و در هر مرحله بايدبه آن رجوع كرد. 4- چنان كه گفته شد اسلام حقيقى واحد است؛ ليكن در ميزان آشنايى با اسلام و نحوه انس و دلبستگى و چگونگى تدين دينداران تفاوت‏هاى بسيارى وجود دارد. مسلما ابوذر، مسلمانى عاشق و مجاهد و بوعلى دانشمند و فيلسوفىگران‏مايه است؛ ولى چه بسا بوعلى عشق ابوذر را فاقد باشد و ابوذر حكمت بوعلى را. گفتنى است كه اسلام كامل همان اسلام حضرت على(ع) است كه در آن: حكمت، عشق، عرفان، زهد، سياست، شهامت، عبادت، نرمش در عين قدرت و صلابت در عين ملايمت و جميع فضايل در حد اعلاى آن وجود دارد. يكي از شاگردان برجسته اين مكتب در عصر ما, حضرت امام خميني (ره ) بود كه نه از عشق ابوذر چيزي كم داشت و نه از حكمت بوعلي . 5- اين كه شريعتي دين را ايدئولوژيك كرده است , تعبيري كاملا نادرست است . اگر ايدئولوژي را, آن طور كه انديشمندان مسلمان به كار برده اند ; يعني , مجموعه اي سازوار و منسجم از بينش ها (عقايد, جهان بيني , هستي شناسي ), كنش ها (فروع دين و مجموعه نظام عملي و بايدها و نبايدها در روابط انسان با خدا, جامعه و طبيعت ) و گرايش ها (خصلت ها, ملكات و آنچه مربوط به رابطه انسان با خود مي باشد) بدانيم , در اين صورت همه انديشمندان و متفكران اسلامي , در طول تاريخ اسلام را ايدئولوژيك مي دانند. در عين حال به نظر ما كلمه »ايدئولوژي « تعبير مناسبي براي دين نيست , ليكن نه به خاطر ديدگاه هاي مطرح شده توسط آقاي دكتر سروش ; بلكه چون اين واژه اي غربي است و در زبان مبدائ داراي معنايي مبهم و چند پهلو است و باعث سريان بارهاي منفي اين واژه در نگرش به دين مي شود. بنابراين دليل اصلي کساني که آثار و کتاب هاي دکتر سروش را عامل گمراهي مي دانند اين نکته است که متأسفانه ايشان مباني فلسفي پوزيتيويستي و پوپري را دربست پذيرفته و اين مباني را بر اسلام و قرآن تحميل مي کند و مطالب سره و ناسره را با هم درهم مي آميزد و در ذهن افرادي که آشنايي با مباني ديني و فلسفي ندارند، ايجاد شبه مي کند و به همين دليل براي کساني که آشنايي با اين مباني ندارد، خواندن اين کتاب ها مضر است.