• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 2481
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : فرض كنيد زلزله يا يك بلاي طبيعي رخ دهد آيا در هنگام وقوع آن حركت از موضع خود و رسانيدن خود به يك مكان امن با قضا و قدر الهي ناسازگار است اگر خدا بخواهد بميرم كسي نمي تواند جلوي آن را بگيرد و اگر نخواهد در زير سقف خانه هم كه باشي و سقف به زمين بيايد حتي خراشي هم برنمي داريم لطفا در اين مورد توضيح دهيد؟
پاسخ : اين سوال در زمان ائمه اطهار (ع) مطرح شده و ائمه (ع) به فراخور حال مسائل جواب داده اند چنانچه در كتاب توحيد صدوق نقل شده علي (ع) در سايه ديوار كجي نشسته بودند از آنجا حركت كرد و در سايه ديوار ديگري نشست. به آن حضرت گفته شد «تفر من قضاء الله ؛ از قضاي الهي فرار مي كني». حضرت فرمود «افر من قضاء الله الي قدر الله ؛ از قضاي الهي به قدر الهي پناه مي برم». يعني از نوعي از قضا و قدر به نوع ديگر از قضا و قدر الهي پناه مي برم.V} (توحيد صدوق ، چاپ تهران ، ص 337){V قبل از تبيين فرموده علي (ع) ابتدا بايد اعتراف كرد كه مساله قضا و قدر از بحث هاي عميق و بقول استاد مطهري از مسائل غامض فلسفي است. V} (مجموعه آثار استاد مطهري، جلد 1، ص 366){V و در عين حال مساله پرثمري است كه داراي جنبه هاي گوناگون فلسفي كلامي و حتي اجتماعي و علمي است و اصل اعتقاد به آن از مسلمات عقايد اسلامي است و چندان در كتاب و سنت فراوان از آن سخن گفته شده كه هيچ جاي ترديد باقي نمي گذارد لكن بعضي متكلمان مسلمان خصوصا آنها كه دستشان از خرمن علم ائمه(ع) كوتاه بود وقتي به افعال اختياري انسان رسيدند نتوانستند بين اعتقاد به قضا و قدر و اختيار انسان جمع كنند از اين رو بعضي اساسا قضا و قدر الهي را انكار كردند و بعضي به سمت جبر حركت كردند شبهه اي را كه براي آنها حاصل شده بود . [كه نوعا براي افراد ديگر هم ممكن است پيش بيايد] اين بود كه مقتضاي قضا و قدر علمي آن است كه خداوند از قبل مي داند افعال انسان چگونه واقع مي شود و بر اساس قضا وقدر عيني اراده و قضا الهي است كه بر افعال انسان تعيين و ضرورت مي بخشد و ديگر جاي اختيار براي انسان باقي نمي ماند چون اختيار انسان ملازم با تبدل علم الهي به جهل و نقض اراده و قضا الهي است پس بايد از يكي از اين دو اعتقاد يعني اعتقاد به قضا و قدر و يا اختيار انسان چشم پوشيد. لكن علما شيعه با الهام از كلمات ائمه (ع) به تبيين عقلي اين مسئله پرداخته اند و جوابهاي متعددي داده اند و روشن كرده اند كه هيچ منافاتي بين قضا و قدر مطلق الهي با اختيار انسان نيست كه در اين جا براي رعايت اختصار فقط به يك جواب اشاره مي كنم و استدعا دارم كه اين قسمت را با تعمق بيشتري مطالعه بفرماييد : چكيده جواب اين است كه بين تعلق قضا الهي به صدور حرارت از آتش با تعلق قضا الهي به صدور افعال از انسان تفاوت است چون در افعال انسان متعلق قضا و قدر علمي خداوند فعل انسان است با تمام خصوصيات كه از جمله خصائص اختياري بودن آن است چون نعوذ بالله قضا علمي خداوند كه گزافه نيست بلكه علم خداوند تعلق مي گيرد به صدور فعل (معلول) از فاعل و علت كه انسان باشد با حفظ تمام خصوصيات موجود در فاعل يعني با تحقق تمام اجزاء علت كه يكي از اين اجزاء و علت اختيار انسان است ، چنانچه اگر فاعلي فاقد شعور و اختيار باشد [مانند آتش كه علت حرارت است] علم الهي تعلق گرفته به صدور اين فعل از اين علت به نحو غير اختياري كه اگر در اين قسم به اختيار فعل سوزاندن از آتش صادر شود خلاف قضا و قدر الهي است. پس در انسان كه قضا علمي خداوند تعلق گرفته به صدور احكام از انسان از روي اختيار اگر انسان مجبور باشد خلاف قضا علمي حق است. درباره قضا و قدر عيني نيز پاسخ بهمين منوال است يعني تأثير قضا و قدر عيني خداوند در وقوع افعال بندگان بصورت مستقيم و مباشر نيست بلكه اين تأثير از مسير اسباب و علل محقق مي شود و از آنجا كه اراده و اختيار انسان يكي از مبادي و به منزله جزء العله براي فعل انسان محسوب مي شود و اختيار هميشه حد اقل دو طرف دارد پس چه من اختيار كنم كه از موضع خود حركت نكنم با همين اختيار جزء اخير علت تامه محقق و فعل باقي ماندن من مي شود قضاء الهي و چه اختيار كنم پناه بردن به جاي امن را اين فعل مي شود قضاي الهي چون قضا عيني حق تعلق گرفته به صدور فعل از من اختيارا، اختيار دو طرف دارد من از قضايي به قضاي ديگر پناه برده ام. و با اين تبيين معناي حديت علي (ع) چنانچه استاد مطهري مي فرمايند اين مي شود كه از نوعي از قضا الهي به نوع ديگر از قضا الهي پناه مي برم اگر بنشينم و ديوار بر سرم خراب شود قضا و قدر الهي است و اگر خود را به كناري كشيدم به قضا الهي است [چون هر فعلي در عالم هستي به قضا الهي است] V}(مجموعه آثار جلد 1، ص396){V و چنانچه انسان نماز بخواند و چه نخواند همه به قضاي الهي است و انسان عقلا هر دو طرف را مي تواند انتخاب كند لكن شرعا مكلف است كه نماز خواندن را اختيار كند همين طور در مسأله مورد سؤال گر چه انسان عقلا مي تواند ماندن و يا خود را از ديوار كنار كشيدن (كه هر كدام كه باشد قضاي الهي است) را انتخاب كند لكن شرعا مكلف است كه خود را از مهلكه نجات دهد. ممكن است بگويد خداوند متعال همان زير آوار نگذارد او بميرد مي گويم اين عالم، عالم اسباب و مسببات است «و ابي الله ان يجري الامور الا باسبابها ؛ خداوند متعال ابا دارد كه امور عالم را به جز از راه اسباب آنها تحقق بخشد حال اگر خراب شدن ديوار به گونه اي است كه علت تامه براي هلاک شدن است تحقق معلول (هلاك شدن) ضرورت پيدا مي كند. خلاصه كلام اين شد كه قضا و قدر الهي هيچ منافاتي با مختار بودن و مكلف بودن انسان ندارد علامه طباطبايي پس از طرح مفصل اين مسأله مي فرمايند پس معلوم شد اينكه علماي كلام از بحث قضا و قدر و عموميت آن دو نسبت به همه موجودات نتيجه گرفته اند افعال آدمي اختياري نيست معناي صحيحي ندارد چون گفتيم اراده الهيه تعلق به فعل ما انسانها مي گيرد با همه شؤون و خصوصياتش كه يكي از آنها ارتباطش با علل و شرايط وجودش مي باشد [كه از جمله آنها اختيار انسان است] در نتيجه فعل مورد بحث به اراده خود فاعل و اختياري است V}(ترجمه الميزان ، ج 1، ذيل آيه 27 سوره بقره، ص 155 و 154) {V جهت مطالعه بيشتر در اين زمينه مي توانيد به آثار ذيل مراجعه بفرماييد: - انسان و سرنوشت، استاد مطهري - معارف در قرآن و آموزش فلسفه، استاد مصباح يزدي - خير الاثر في رد الجبر و القدر، آيت الله حسن زاده - الهيات، استاد سبحاني، ج 2 - ترجمه الميزان ، ج 1، ذيل آيه 27 سوره بقره
کد سوال : 2482
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : براي مقابله با صفات بدي چون تكبر حسد و خود پسندي چه بايد كرد؟
پاسخ : از آنجايي كه تكبر از ديدگاه اخلاقي ،يكي از بدترين رذايل و بيماري هاي مهلك اخلاقي و رواني مي باشد و وجود اين صفت براي سلامت نفس انسان بسيار خطرناك است ، بحث نسبتا مفصلي را كه در آن ابعاد مختلف تكبر مورد بررسي قرار گرفته است ، خدمت شما تقديم مي نماييم . مطالعه اين سخن به طور قطع در علاج و يا دست كم تخفيف آثار سوء آن مفيد خواهد بود. T}تكبر از ديدگاه قرآن كريم {T نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبيا و آغاز خلقت انسان به چشم مى‏خورد و به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختيها و صفات زشت انسانى است، تكبر و استكبار مى‏باشد كه دراين زمينه، داستان شيطان به هنگام آفرينش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او، داستانى است‏بسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى است‏بسيار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى. قابل توجه اينكه پيامدهاى سوء تكبر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مى‏شود كه در تمام طول تاريخ انبياء - طبق آياتى كه خواهد آمد - نيز نقش بسيار مخرب آن آشكار است. اكنون به چند نمونه از آيات قرآن كريم در اين زمينه اشاره مي نماييم: 1- «و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين ؛ و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده و خضوع كنيد!» همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد »V} (سوره‏بقره،آيه‏34) {V 2- «قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين؛ گفت: «از آن(مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبر كنى! بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى!»V} (سوره‏اعراف،آيه‏13) {V 3- «وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا ؛ (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند»! V} (سوره‏نوح،آيه‏7) .{V 4- «فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون ؛ (در مورد قوم عاد مى‏خوانيم): «اما قوم عاد بناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است؟! آيا نمى‏دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است؟ و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى‏كردند! » V}(سوره‏فصلت،آيه‏15) {V در همين زمينه آيات فراوان ديگري وجود دارد كه به خاطر اختصار از ذكر آنها پرهيز نموده، توجه شما را به ادامه بحث جلب مي نماييم . T}تكبر در روايات اسلامى {T در منابع حديث، روايات زيادى در باره مذمت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمى‏گنجد، ولى گلچينى از آنها را از نظر شما مى‏گذرانيم: در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: «اياكم و الكبر فان ابليس حمله الكبر على ان لايسجد لآدم; از تكبر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد(و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد)».1 همين معنى به تعبير ديگرى در خطبه‏هاى نهج‏البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن در باره «تكبر ابليس‏» و پيامدهاى آن مى‏باشد مى‏خوانيم: عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد; زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را(در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تكبر نابود ساخت، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند»؟ 2 تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مى‏دهد كه تكبر و خودخواهى حتى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى‏تواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيب صاحبش سازد. در حديث ديگرى از همان حضرت(ع) مى‏خوانيم: «احذر الكبر فانه راس الطغيان و معصية الرحمن; از تكبر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است‏»!3 حديث‏بالا اين واقعيت را روشن مى‏سازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مساله كبر و خود برتربينى است. در حديث ديگرى از امام باقر(ع) مى‏خوانيم : در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر وارد نمى‏شود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد»!4 در اصول كافى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «اصول الكفر ثلاثة، الحرص و الاستكبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص على ان اكل منها، واما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لآدم فابى، واما الحسد فابنا آدم، حيث قتل احدهما صاحبه; ريشه‏هاى كفر(منظور از كفر در اينجا عصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چيز مى‏باشد: حرص و تكبر و حسد. اما «حرص‏» به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و اما استكبار، نمونه آن ابليس بود كه مامور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند». 5بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشات گرفت. در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق(ع) چنين آمده است : كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»!6 تكبر در منطق عقل اضافه بر آيات و روايات، «تكبر و استكبار» از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطه‏هاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شده‏اند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت‏بايد سبب شكر و تواضع گردد نه سبب كبر و غرور. زشتى اين صفت از بديهيات است كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مى‏كند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبر و خود برتربينى را ناخوش مى‏دارند و آن را از زشت‏ترين صفات مى‏شمرند. اصولا چگونه انسان مى‏تواند رداى تكبر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤمنان على(ع) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مى‏شود و درون وجود او مملو از آلودگى‏هاست!7 انسانى كه آن‏قدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مى‏دهد و حتى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمى‏شود، او را بيمار مى‏سازد و در بستر بيمارى مى‏افكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بى‏طاقت مى‏شود و از مختصر سرما رنج مى‏برد، اگر باران نيايد بيچاره است، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است، كمى فشار خون او بالا مى‏رود حيات او به خطر مى‏افتد و كمى پايين مى‏آيد باز جانش در خطر است! از سرنوشت‏خويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمى‏داند، نزديك‏ترين دوستانش گاه قاتل او مى‏شوند و عزيزترين عزيزانش، دشمن جان او مى‏گردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مى‏شود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مى‏بخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدل به تندبادى مى‏شود كه خانه و كاشانه‏اش را بر سرش ويران مى‏كند. از امورى كه نشانه ناتوانى فوق‏العاده انسان است‏بيماريهايى است كه دامن او را مى‏گيرد و غالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خردى به چشم ديده نمى‏شوند ناشى مى‏گردد و انسانهاى نيرومند و قوى‏پيكر و قهرمان را به زانو در مى‏آورد! تعريف و حقيقت تكبر بزرگان اخلاق گفته‏اند: اساس تكبر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبر از سه عنصر تشكيل مى‏شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند. از همين رو گفته‏اند تكبر(خود برتربينى) با عجب(خود بزرگ بينى) تفاوت دارد، در عجب هيچ گونه مقايسه‏اى با ديگرى نمى‏شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتى عبادت، خود را بزرگ مى‏بيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبر حتما خود را با ديگرى مقايسه مى‏كند و برتر از او مى‏بيند. - شاخه‏هاى تكبر در اينجا مفاهيم متعددى وجود دارد كه گاه تصور مى‏شود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبر» باز مى‏گردد، ولى از زاويه‏هاى مختلف به آن نگاه مى‏شود. « خود برتربينى‏»، «خود محورى‏»، «خودخواهى‏»، «برترى جويى‏» و «فخرفروشى‏»، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مى‏شود. كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مى‏بيند، «خود برتربين‏» است. كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، «خود محور» است. كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه‏» است. كسى كه سعى مى‏كند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جويى‏» است. بالاخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد « فخرفروش‏» است. بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبر است هر چند در چهره‏هاى مختلف ظاهر مى‏گردد. تكبر در برابر چه كسى؟ علماى اخلاق تكبر را به سه بخش تقسيم كرده‏اند: تكبر در برابر خدا! تكبر در برابر پيامبران. تكبر در مقابل خلق خدا. قسم سوم، تكبر در برابر بندگان خداست‏به گونه‏اى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حق هيچ صاحب حقى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند. اين نوع از كبر نمونه‏هاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست، و گاه به حد اعلا مى‏رسد و به تكبر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مى‏گردد. آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبر در برابر بندگان خدا سر مى‏زند، سپس به استكبار در برابر انبياء و رسولان پروردگار مى‏رسد و سرانجام به تكبر در برابر ذات پاك خداوندگار مى‏انجامد! انگيزه‏هاى تكبر تكبر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين باز مى‏گردد كه انسان در خود كمالى تصور كند و بر اثر حب ذات، بيش از حد آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد. بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كرده‏اند، نخست اسباب دينى كه «علم‏» و «عمل‏» است، و اسباب دنيوى كه «نسب‏»، «زيبايى‏»، «قوت‏»، «مال‏» و «فزونى ياران و ياوران‏» مى‏باشد - ريشه‏يابى تكبر صفت رذيله تكبر مانند ساير رذايل اخلاقى، ريشه‏هايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد و دقيقا شناخت، در غير اين صورت ريشه‏كن كردن اين صفت رذيله غير ممكن است. بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» چهار ريشه براى « تكبر» ذكر كرده است: عجب، كينه، حسد و ريا. او معتقد است تكبر درونى ريشه‏اش «عجب‏» - خود بزرگ‏بينى - است، اين خود بزرگ‏بينى سبب مى‏شود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشه‏هاى ديگرى دارد كه يكى از آنها «كينه‏» است كه نسبت‏به شخص خاصى پيدا مى‏كند و همين امر سبب مى‏شود كه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر « حسد» است كه سبب بروز اين رذيله اخلاقى مى‏گردد و ديگرى «رياكارى‏» است كه سبب مى‏شود شخص رياكار امتيازات خود را به ديگران ارائه دهد. - آثار سوء تكبر: 1- نخستين مفسده آن كه از همه خطرناك‏تر است آلودگى به شرك و كفر است ! آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمه‏اى جز كبر داشت؟ آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سرباز زدند دليلى جز تكبر داشت؟ 2- محروم شدن از علم و دانش يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مى‏رسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشده‏اى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبر به آسانى حاضر نمى‏شوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمت‏ها را از افراد همرديف و يا زير دست‏خود بپذيرند. 3- تكبر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مى‏كنيم مى‏بينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبر تشكيل مى‏دهد. آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفقيتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مى‏ورزند. آنها براى تحكيم پايه‏هاى برترى‏جويى خود حريص در جمع‏آورى مالند. آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجاز مى‏دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند. در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم كه فرمود: «الحرص و الكبر و الحسد دواع الى تقحم فى الذنوب; حرص و تكبر و حسد سبب مى‏شود كه انسان در انواع گناهان فرو رود».8 - 4 تكبر مايه تنفر و پراكندگى مردم است از بلاهاى مهمى كه بر سر متكبران وارد مى‏شود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمى‏دهد تسليم برترى‏جوييهاى افراد متكبر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتى نزديك‏ترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مى‏گيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفرند! در حديثى از امام اميرالمؤمنين(ع) مى‏خوانيم: «من تكبر على الناس ذل; كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مى‏شود».9 - 5 تكبر سبب از دست دادن امكانات زندگى است انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد منزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مى‏خورند و يا موفقيت ناچيزى نصيبشان مى‏شود و از آنجا كه تكبر انسان را به انزوا مى‏كشاند طبعا موفقيت او را در صحنه زندگى ناچيز مى‏كند. در حديثى از امام اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «بكثرة التكبر يكون التلف; فزونى تكبر مايه اتلاف(اسباب موفقيت) است‏».10 - درمان تكبر بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محور دور مى‏زند كه راه درمان تكبر، دو راه است: راه «علمى‏» و راه «عملى‏». اما راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبر در باره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مى‏روند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟ و نيز در باره عظمت‏خداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند. تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزى‏هاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد. انسانى كه در آغاز، نظفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديده‏اى مى‏شود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مى‏كند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد. در ابتداى تولد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتى نمى‏تواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مى‏شود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامت‏خميده عصازنان بقيه راه را طى كند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مى‏آيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند! در حديثى از امام باقر(ع) مى‏خوانيم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم يعود جيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى ما يصنع به; از متكبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديده‏اى خواهد بود و در اين ميان نمى‏داند به چه سرنوشتى گرفتار مى‏شود و با او چه مى‏كنند».11 اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى به روى تخت‏بيمارستان افتاده‏اند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مى‏دانيم قوت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند. اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشسته‏اند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد. و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلى از قدرت سقوط كردند يا پشت ميله‏هاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست. پس انسان به چه چيزش مى‏نازد؟ و به چه چيز افتخار مى‏كند و بر ديگران فخرفروشى مى‏كند؟! در حديثى از امام زين العابدين‏7 آمده است كه «ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟(و چه كاره‏اى؟!) سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديده‏اى است، هنگامى كه روز قيامت‏شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و با شخصيت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست و بى مقدار است‏»!12 كوتاه سخن اينكه انسان هرگاه در اين گونه امور بينديشد از مركب كبر و غرور پياده مى‏شود. و اما درمان تكبر از طريق عملى به اين طريق حاصل مى‏شود كه سعى كند اعمال متواضعان را انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لك تعبدا و رقا لا مستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جمله‏ها را تكرار كند. لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، در سلام كردن بر ديگران تقدم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشى نگيرد. با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبر و مغرور بپرهيزد و در عمل امتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است در عمل و سخن به كار بندد و سعى كند حالت و عادت و سپس ملكه او گردد. در حالات پيامبر اسلام(ص) آمده است كه روى زمين مى‏نشست و غذا مى‏خورد و مى‏فرمود: «انما انا عبد آكل كما ياكل العبد; من بنده‏اى هستم مانند غلامان غذا مى‏خوردم‏».13 غالبا اين حديث معروف را در باره على(ع) شنيده‏ايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهار درهم و ديگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن، قنبر پيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى را پوشيد.14 در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است كه امام(ع) در باره پيامبر اكرم(ص) چنين مى‏فرمايد: «و لقد كان ياكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه; پيامبر اكرم(ص) روى زمين(بدون فرش) مى‏نشست و غذا مى‏خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى‏كرد و با دست‏خود كفش خويش را وصله مى‏كرد و بر مركب برهنه سوار مى‏شد و حتى كسى را پشت‏سر خويش سوار مى‏كرد». البته با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيه نمى‏شود، هدف اين است‏با مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنها درس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم. راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوق‏العاده اهميت مى‏دهند و بارها و بارها به انواع آزمايشها مى‏پردازند تا از سلامت‏خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى كه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه «الا من اتى الله بقلب سليم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سليم‏» است‏» اهميتى قائل نيستند؟! براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ک: اخلاق در قرآن، آيت الله ناصرمكارم شيرازي معراج السعاده، ملا احمد نراقي نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، آيت الله مهدوي کني ------------------------ پى‏نوشتها: 1 - كنزالعمال، حديث 7734. 2 نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه). 3 غررالحكم،2609. 4 بحار الانوار، جلد 75، صفحه‏186. 5 اصول كافى، جلد 2، صفحه‏289، حديث 1. 6 اصول كافى، جلد 2، صفحه 310. 7 بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234. 8 نهج البلاغه، حكمت 371. 9 بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235. 10 غررالحكم، حديث‏7169. 11 بحار الانوار، جلد 70، صفحه‏229. 12 بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حديث 24). 13 محجة البيضاء، جلد6، صفحه‏256. 14 بحار الانوار، جلد76، صفحه 310. راه حل معالجه و از بين بردن حسادت مانند ساير بيماري هاي دروني و قلبي از دو راه علم و عمل ممکن است. از نظر علم و آگاهي بايد فرد حسود به چند نکته توجه داشته باشد: 1- دنيا محل گذر و سراي فنا است و در اين چند روز که در دنيا مهمان هستيم، حسد بر بندگان خدا بردن کاري عاقلانه نمي باشد. تا چشم بر هم زنيم نه از حاسد اثري مانده و نه از حسود: P} آخر همه کدورت گلچين و باغبان{E}گردد بدل به صلح چون فصل خزان شود{P 2- حسد باعث ضرر دين و دنياي حاسد است و به محسود نه تنها ضرري نمي رسد، بلکه نفع دنيا و آخرت نصيب او مي گردد. 3- حسادت در واقع اظهار ناخشنودي از قضاي پروردگار و ناخرسندي از بخشش و عطاي اوست و حاسد بر اين باور است که کار خدا درست نبوده و خداوند به عدالت رفتار نکرده است و در نتيجه اصل توحيد و ايمان حاسد فاسد و تباه مي گردد. 4- حسادت باعث کينه و دشمني و فاصله گرفتن از محبت و مهرباني مي گردد و حسود شريک و هم فکر و دنباله رو شيطان است. 5- انسان حسود پيوسته غمگين و تنگدل و پريشان خاطر است، چنانچه در حديث آمده است: «الحسود مغموم» V}(بحار الانوار، ج 73، ص 256، ح 29){V يعني؛ انسان حسود غمگين و افسرده است و در زندگي طعم گواراي نعمت هايي را که خداوند به او عنايت کرده نمي چشد. در حديث ديگري مي خوانيم: «اقل الناس لذه الحسود؛ حسود در زندگي از همه کمتر لذت مي برد» V} (همان، ص 250، ح 8).{V 6- خداوندي که فياض و عطابخش مطلق است هر عزت و نعمت را که به بندگانش عنايت کرده، براي آن مدت معيني قرار داده و هيچ کس نمي تواند اين مدت را تغيير دهد و اگر با حسادت کسي، نعمت خداوندي از کسي گرفته مي شد، نعمتي در عالم براي هيچ کس باقي نمي ماند چون کسي نيست که مورد حسادت نباشد. 7- حسود در واقع کمر به دشمني خود بسته و قصد نابودي خود را نموده و هر لحظه با غصه و غم خود را ذوب مي کند و از عمر و جسم خود مي کاهد و به جاي بهره مندي از عمر و جواني و نعمت هاي الهي در فکر نابودي و زوال نعمت هاي ديگران است. T}راه حل هاي عملي براي ريشه کني حسادت:{T بايد برخلاف اقتضاي حسادت خود را موظف به خيرخواهي و احسان به فرد محسود کرد، مثلا اگر به خاطر حسادت بر کسي تکبر ورزيده ايم بايد خود را وادار به تواضع در برابر او نموده و اگر از او بدگويي و يا غيبت او را کرده ايم بايد در برابر مردم و در مجالس از خوبي و امتيازات او بگوييم و زبان به مدح و ثنا و تعريف و تمجيد او بگشاييم و اگر از ديدن او مکدر و ناراحت شده ايم و به او جسارتي کرده و يا زخم زباني زده ايم بايد خود را به شکفته رويي و خوش برخوردي و گفتار خوش با او وادار نماييم و اگر حسادت مانع احسان و هديه دادن به او شده با عطا و بخشش و دادن هدايايي او را خرسند نماييم. تکيه و اصرار و مداومت بر اين اعمال باعث مي شود که اين کارها ملکه انسان گردد و حسد از درون انسان ريشه کن گردد و علاوه بر اين دل محسود را با انسان صاف و مهربان مي کند و محبت حاسد را در قلبش جا مي دهد و کدورت تبديل به دوستي و صفا مي گردد. عجب و خودپسندى عبارت است از اينكه انسان خود را صاحب كمالى ببيند، آن كمال را از خود بداند و به لحاظ داشتن آن راضى باشد، به خود و به كمال خود ببالد و خويش را بزرگ انگارد و در نتيجه فراموش نمايد كه او و كمالاتش همه از خدا است، انسان از خودش هيچ ندارد و در مقابل عظمت هستى و كمالات آن، سرسوزنى هم به حساب نمى‏آيد. عجب بزرگداشت خود به لحاظ نعمت و فراموش کردن منعم است. صاحب جامع السعادات در مورد عجب نوشته است: عجب يكى از هلاك كننده‏هاى بزرگ و از رذيلانه‏ترين ملكات بدخلاقى است. رسول خدا(ص) در مذمت عجب فرموده است: سه چيز هلاك كننده‏ى آدمى است (هلاكت به لحاظ حيات انسانى و ايمان) حرصى كه اطاعت و پى‏گيرى شود، هواى نفسى كه تبعيت گردد و عجب انسان نسبت به خودش. امام صادق(ع) فرمود: كسى كه دچار عجب شود هلاك مى‏گردد.ايشان در جاى ديگرى فرموده است: اگر نبود كه خداوند مى‏دانست هر آينه گناه بهتر از عجب است، كارى مى‏كرد كه هيچ مؤمن به گناه آلوده نشود. امورى كه زمينه عجب را در انسان فراهم مى‏آورند عبارتند از: علم و دانش، مال و ثروت، مقام و منصب، قدرت، آبرو، رأى و عقيده، عمل و اطاعت هوش و ذكاوت، جمال و زيبائى، عقل و امثال آن. ـ عجب و خودپسندى سر منشأ بسيارى از رذايل اخلاقى همچون تكبر، فراموشى گناهان، فراموشى منعم، غرور، استبداد به رأى و حقير شمردن ديگران و مانند آن مى‏باشد و خود ريشه در جهل و غفلت و شرك خفى دارد؛ بنابراين مهمترين راه علاج آن معرفت نسبت به حق تعالى و توحيد او و توجه به عظمت هستى و حقارت خود است. كسى كه دچار خودپسندى و عجب است بايد بداند كه هر يك از اسباب عجب معالجه‏اى مخصوص دارد از آن رو ابتدا لازم است به خودشناسى بپردازد و سپس نسبت به درمان سبب خودپسندى خويش اقدام نمايد. مرحوم سيد عبدالله شبر در كتاب شريف «الاخلاق» معالجه‏ى هر يك از اسباب عجب را به شرح زير بيان نموده است. (البته به نقل از ترجمه‏ى آن) 1. اگر عجب به خاطر امور جسمانى چون جمال، تركيب، صحت، قوت، تناسب اعضاء و زيبائى چهره است علاج آن به تفكر در كثافاتى است كه درنهان انسان وجود دارد و همين طور انديشه در اول خلقش كه نطفه‏اى بود و آخر كارش كه جيفه‏اى‏خواهد بود و ديگر عبرت گرفتن از صورت‏هاى زيبا و بدن‏هاى لطيفى كه وجود داشته و اكنون چنان پوسيده‏اند كه طبع عقلاء از آنها متنفر است. 2. عجب به قدرت و سطوت: قرآن كريم از قومى نقل مى‏كند كه مى‏گفتند: چه كسى از ما قوى‏تر است. علاج اين قسم به اين است كه بداند يك روز تب كافى است كه قوتش را مبدل به ضعف نمايد و يك پشه يا يك خار مى‏تواند او را عاجز نمايد. 3. عجب به عقل و زيركى: علاج آن اين است كه خداى را به خاطر عقلى كه به او عطا فرموده شاكر باشد و بينديشد كه با كوچكترين مريضى كه بر مشاعرش عارض شود، چنان عقلش زايل مى‏شود كه وسيله خنده و بازيچه ديگران خواهد شد. 4. عجب به حسب و نسب: علاج اين قسم به اين است كه بداند اين كمال نادانى است كه در اخلاق و افعال مخالف سيره پدرانش باشد و با اين حال گمان كند كه از آنها است. 5. عجب به مال: قرآن كريم از گروهى نقل مى‏كند كه مى‏گفتند: ما از شما ثروتمندتر هستيم. علاج اين قسم به اين است كه در آفات و آشوب‏هاى مال بينديشد و بداند كه مال از يك دست مى‏آيد و از دست ديگر مى‏رود. پس اگر مال دليل برترى كسى باشد در بين كفار و يهوديان كسانى هستند كه از همه ثروتمندتر هستند پس بايد كه آنها ارزشمندتر نيز باشند. 6. عجب به رأى و نظر: مانند كسانى كه اعمال بد خويش را نيك مى‏پندارند و خيال مى‏كنند كه تنها نظريه ايشان صحت دارد. علاج ايشان به اين است كه هميشه نظرات خود را متهم نمايند و هيچ‏گاه فريب نظريه خويش را نخورند مگر در صورتى كه دليل قطعى از كتاب و سنت بر صحت آن گواهى دهد. اكنون گفتارى از امام خمينى راجع به عجب: امام خمينى در نامه‏اى به خانم فاطمه طباطبايى همسر مرحوم سيد احمد خمينى درباره عجب نوشتند: دخترم! عجب و خودپسندى از غايت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است. اگر اندكى در عظمت خلقت به اندازه‏اى كه تاكنون بشر با همه پيشرفت علم به شمه اى از آن آگاه شده است تفكر شود، حقارت خود و عظمت منظومه‏هاى شمسى و كهكشان‏ها را ادراك مى‏كند و عظمت خالق آنها را اندكى مى‏فهمد و از عجب و خودپسندى خود اظهار خجلت و احساس جهالت مى‏نمايد.
کد سوال : 2483
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : من مرداد 82 به سفر عمره مشرف شدم قبل از رفتن سعي كردم كه خودم را آماده كنم بعد از برگشتن سعي من بر اين بود كه پاك بمانم اما احساس مي كنم موفق نشدم كه به اين هدف دست يابم فكر مي كنم الان با سال قبل كه به مكه نرفته بودم فرقي ندارم احساس مي كنم پيشرفت معنوي خوبي نداشتم خلاصه فكر مي كنم كه سفر من مورد قبول واقع نشده باشد نمي دانم چه كار كنم الان هم مي توانم برگردم چه جوري از كجا با چه رويي از شما خواهش مي كنم كه مرا كمك كنيد.اگر كتابي هم هست معرفي كنيد؟
پاسخ : دوست عزيز، شرح حال شما حكايت از لطف خاص خداوند نسبت به شما دارد و لذت مناجات با او و شدت محبت به اهلبيت عليهم السلام نشان از قرين شدن توفيقات الهي براي شماست اين لطف و عنايت الهي را غنيمت شمرده و بدانيد تحت سرپرستي خاص خداوند هستيد. چنان كه در قرآن مجيد مي خوانيم: «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الهي النور» خداوند ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند آنان را از تاريكي ها به سوي نور راهبري مي كند. (سوره بقره، آيه 255) اما به شما توصيه مي كنيم جهت پايداري در طي مسير، بهترين روش تعديل احساسات لطيف است. اگر چه برخي حالات معنوي شما كم مي شود. به همين جهت گفته شده است «رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود» به ويژه براي افراد همچون شما كه در يك موقعيت تحصيلي هستيد بايد به گونه اي سير معنوي و باطني خود را طي كنيد كه در ميان اطرافيان حساسيت بوجود نيايد. از نشانه هاي مردان خدا آن است كه در ميان مردم هستند اما گمنام هستند. نه آنكه كسي نام آنان را نمي شناسد بلكه منظور اين است كه مانند ديگر مردم كار مي كنند و رفت و آمد مي كنند اما از بلنداي روح آنان و شعله هاي وصل و هجران آنان با خدا كمتر كسي آگاه است. البته بايد دانست انقباض و انبساط روحي لازمه زندگي دنياست و به هر مقدار انسان در سير به سوي خداوند بيشتر کوشا باشد و در مقام معنوي سير «من الله الي الخلق في الخلق الي الله» قرار داشته باشد حالت انقباض و انبساط روحي او بيتشر خواهد بود تا آنجا که پيامبر اسلام(ص) براي جبران انقباض روحي خود روزانه 25 بار يا 70 بار استغفار داشت و خودش را به اندازه اي در مشقت و سختي قرار مي داد که آيه نازل شد. «طه ما انزلنا عليک القرآن لتشقي؛ طه قرآن را بر تو فرو نفرستاديم که خودت را به مشقت و سختي بياندازي» (طه، آيه 1 و 2). علاوه بر اين که حالت انقباض و انبساط، جلوه اي از «وصل و هجران» و «خوف و رجا» مي باشد که لذت ارتباط با خداوند را دو چندان مي کند و به سير معنوي انسان عمق بيشتر مي دهد به همين جهت گفته شده است «ولاء و بلا» در دنيا براي اوليا خدا قرين همديگر مي باشد. بنا بر آنچه گفته شد اقتضاي دنيا آميختگي انبساط و انقباض است. البته مي توان صبغه انبساط را در زندگي بيشتر کرد چنان که در نهج البلاغه از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده : »ان للقلوب شهوه واقبالا وادبارا«. قلب انسان گاه اقبال به خدا و معنويات دارد و گاه پشت مي كند. در اين رابطه فرموده اند: در هنگام اقبال دل به مستحبات و مندوبات بپردازيد و در صورت ادبار به واجبات اكتفا كنيد. البته هر قدر انسان مجاهده نفس بيشتري كند و با خدا و قرآن و اهل بيت (ع ) انس بيشتري گرفته و دل از هواهاي نفساني تخليه كند به تدريج اقبالش بيشتر شده و به صورت ملكه راسخه در مي آيد. آن گاه است كه در همه حالات به ياد خدا و متوجه اوست و هيچ چيز نمي تواند او را از محبوب حقيقي باز دارد. اين همان حالتي است كه ازآن تعبير به »نماز دائم« شده است : P}خوشا آنان كه الله يارشان بي {E}به حمد و قل هوالله كارشان بي {P P}خوشا آنان كه دايم در نمازند {E}بهشت جاودان ماوايشان بي{P براي آگاهي بيشتر در اين باره ر.ک: انسان کامل، شهيد مطهري، انتشارات صدرا هزار و يک کلمه، حسن زاده آملي، دفتر تبليغات اسلامي مجموعه سير و سلوک، حقيقي، انتشارات فلاح مقالات، محمد شجاعي، انتشارات سروش
کد سوال : 2484
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چه كار كنم موفق شوم هر شب نماز شب بخوانم و در ضمن به اقا امام زمان هم نزديك شوم ؟
پاسخ : به طور كلي عامل عدم توفيق نماز شب دو چيز است : 1. عوامل جسمي ; گاهي خستگي زياد مغز و اعصاب و وضعيت مزاجي خواب را سنگين و طولاني مي كند. پرخوري در شب , خود علتي ديگر براي خواب طولاني و سنگين مي باشد. حضرت عيسي (علي نبينا و آله و عليه السلام ) خطاب به بني اسرائيل فرمود: »يا بني اسرائيل ! لا تكثروا الاكل فانه من اكثر الأكل اكثر النوم , و من اكثر النوم اقل الصلاه كتب من الغافلين ; اي بني اسرائيل ! خوردن خود را زياد نكنيد, زيرا هر كس بر خوردن خود بيفزايد, بر خوابيدن خود هم مي افزايد و هر كس كه بر خواب خود بيفزايد, از نماز كم مي گذارد (و در نتيجه) در زمره غافلان نوشته مي شود«, (همان , ج 1, ص 117, ر 590). غذاهايي هستند كه اگر تنها به آن ها اكتفا شود, خواب طولاني و سنگين را به دنبال دارد; مثل نان و ماست يا دوغ و... براي تعديل خواب و توفيق براي نماز شب , به تذكرات زير توجه كنيد: الف . خواب قيلوله و قبل از ظهر - كه استحباب شرعي هم دارد - ترك نشود. اين خواب مختصر, ولي بسيار مفيد است . اگر قبل از ظهر ميسر نيست با فاصله اي بعد از ناهار انجام گيرد. اگر اصلا" خواب روز ميسر نيست , حداقل بايد دقايقي دراز كشيد. ب . كم خوري در شب : امام رضا(ع ) مي فرمايند: »من اراد ان يكون صالحا" خفيف الجسم ]و اللحم [ فليقلل من عشائر بالليل ; هر كس مي خواهد (بدني ) سالم و جسم و گوشتي سبك داشته باشد, بايد شام خود را كم كند«, (همان , ص 123, ر 635). بايد از افراط و تفريط در خوردن پرهيز شود. كم خوري غير از نخوردن يا بد خوردن است . ميزان كم خوري را رسول اكرم (ص ) چنين مي فرمايند: »كل وانت تشتهي , و امسك و انت تشتهي ; در حالي كه اشتها داري , بخور و در حالي كه (هنوز) اشتها داري , از خوردن دست بكش «, (همان , ر 633). ج . غذاي مناسب شب : كيفيت غذا جوري باشد كه اعصاب و بدن سست نشود. شب ها از ماست , دوغ , كشك و مانند آن استفاده نشود يا در كنار آن ها چند دانه خرما يا كشمش يا مويز و مانند آن تناول شود. هر كس بايد با توجه به مزاج خود, برنامه غذايي مناسبي براي خود داشته باشد. دقت كنيد غذاهايي قوت مي بخشد, چه غذاهايي رخوت و نسبت به چه غذاهايي حساسيت داريد. مثلا" خرما براي بعضي مزاج ها سازگار نيست , زيرا موجب جوش صورت و دمل مي شود. د. شام اول شب : هر چه وقت خوردن شام به اول شب نزديك تر باشد و با وقت خواب فاصله داشته باشد, بهتر است. ه. زود خوابيدن : شب ها - مخصوصا" شب هاي كوتاه - بايد زودتر خوابيد به گونه اي كه حتي در شب هاي كوتاه حداقل بشود چهار ساعت مداوم خوابيد. بقيه خواب در وقت ديگر جبران مي شود. البته شب هاي بلند, هفت ساعت مداوم هم مي شود خوابيد. 2. عوامل روحي: الف . گناه : اما باقر(ع ) مي فرمايند: »جا رجل الي اميرالمؤمنين (ع ) فقال : اني قد حرمت الصلاه بالليل , فقال : قد قيدتك ذنوبك ; مردي به محضر حضرت علي (ع ) آمد و پرسيد: من از نماز شب محروم شده ام . حضرت فرمود: گناهانت تو را مقيد كرده است .«, (همان , ج 5, ص 421, ر 10465). اين درباره بسياري از مردم صادق است. ب . عجب : گاهي عجب ناشي از عبادت و نماز شب , خود عاملي است كه انسان را از نماز شب محروم مي دارد. براي جلوگيري از اين عجب , خداوند تعالي از روي لطف , بنده خود را در خواب مي دارد. البته اين بسيار كم اتفاق مي افتد و براي كساني است كه غالبا" توفيق نماز شب را دارند. ج . ضعف اراده : نماز شب اراده و عزم مي خواهد. خواستن تنها كافي نيست , بايد با تصميم جدي خوابيد. ضعف اراده از مهم ترين عوامل محروم ماندن از نماز شب و سحرخيزي مي باشد. بايد با اين ضعف و سستي اراده مبارزه كرد. امام علي (ع )مي فرمايند: »ضادوا التواني بالعزم ; به وسيله عزم , با سستي مبارزه كنيد«, (همان , ج 6, ص 305, ر 12624). تفكر در اهميت نماز شب و خواندن دعاهاي قبل از خواب , براي تقويت اراده و عزم مفيدند. در هر صورت , اگر گاهي موفق به نماز شب نشديد, قضاي آن را به جا آوريد. نماز شب بايد از كم شروع شود, با حذف مستحبات طولاني آن , مي شود همه آن را در ده دقيقه خواند; ولي اگر حال خوشي دست داد, طولاني كردن آن به اندازه كشش حال , اشكالي ندارد. در آخر سفارش اكيد مي شود كه فقط با عمل به اين راهكارها و عزم جزم و اراده محكم مي توان هر شب به نماز شب موفق شد. سعي كنيد بدون كوك كردن ساعت بيدار شويد. عادت به نماز شب و سحرخيز, ممكن است حداقل دو سال طول بكشد; بنابراين از افت و خيزها بيدار شدن ها و بيدار نشدن ها, سستي و سردي به خود راه ندهيد. ارتباط با امام زمان: ارتباط با امام زمان(عج) و ديگر اولياى الهى نياز به سنخيت با آنان دارد. به دست آوردن سنخيت با اولياى الهى نياز به تحقّق دو بُعد؛ يعنى، معرفت و عمل دارد. اگر كسى خود را به اولياى الهى شبيه نمود، به لقاى آنان نيز واصل خواهد شد. P} نوريان مرنوريان را طالبند {E} ناريان مرناريان را جاذبند {P آنچه وظيفه ماست تشبه به آن حضرات و پيمودن راه آنان است ما بايد در همه حال سرباز آماده آن حضرت بوده و همواره در خدمت ايشان باشيم. اين مسأله را آيه 200 سوره آل عمران بيان فرموده: «يا ايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقواللّه‏ لعلّكم تفلحون؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صبر كنيد و يكديگر را به صبر واداريد و مرابطه نماييد و تقوا و خداترسى را پيشه سازيد، باشد كه رستگار شويد». امام باقر(ع) در تفسير اين آيه شريفه مى‏فرمايند: «صبر كنيد بر اداى فرايض (يعنى در انجام تكاليف الهى استقامت داشته باشيد) و در برابر دشمنان پايدارى كنيد و با امامتان (كه انتظارش را مى‏كشيد) مرابطه نماييد»، (كتاب الغنية، شيخ مفيد، ص 105) قرآن راجع به حضرت مهدى و اصحاب ايشان مى‏فرمايد: «الذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوه وآتوا الزكاه و امروا بالمعروف و نهو عن المنكر؛ كسانى كه اگر در زمين به آنان توانايى دهيم نماز را بپا داشته و زكات (به مستحق) بخشيده و به معروف امر نموده و از منكر نهى كنند»، (حج، آيه 41). امام باقر(ع) در تفسير اين آيه مى‏فرمايند: «اين آيه براى آل محمد(ع) است؛ يعنى، مهدى(عج) و اصحاب او»، (تفسير قمّى، ج 2، ص 87). در نتيجه اگر ما هم مى‏خواهيم از اصحاب و ياران آن حضرت باشيم، بايد به اين امور اهتمام ورزيم. خوب است بدانيم؛ امام زمان شديدا به شيعيان خود عشق مى‏ورزند. بلكه علاقه آن حضرت به شيعيان و دوستانشان خيلى بيشتر از علاقه‏اى است كه ما نسبت به آن حضرت داريم. آن حضرت همواره به شيعيان خود دعا مى‏كنند. از آن حضرت نقل شده است: «انا غير مهملين لمراعاتكم ولاناسين لذكركم؛ ما هرگز در رعايت احوال شما كوتاهى نمى‏كنيم و شما را از ياد نمى‏بريم»، (بحارالانوار، ج 53، ص 174). ناگفته نماند ما مكلف به ارتباط به معناى ملاقات با امام زمان(عج) نيستيم آنچه بر ماست جلب رضايت آن بزرگوار مى‏باشد. ارتباط با امام زمان يعنى خود را به رشته ولايت او بستن و بر خدمت و پيروى و يارى او گردن نهادن و اين يكى از اركان ايمان است كه آدمى خود را به امام خويش مربوط سازد و از او جدا نشود. پيوستگى با او يعنى مطيع او بودن. آنچه در روايات زياد سفارش شده است انتظار فرج است ما بايد ارتباط معنوى خود را با امام زمان(عج) با عمل به دستورات آن حضرت و انتظار فرج به معناى واقعى ثابت و مستدام نگه داريم. از اين رو بسيار بجاست كه خصوصيات منتظر واقعى حضرت مهدى(عج) را بدانيد و سپس آن را در خود عملى كنيد پس بحث زير ضرورى به نظر مى‏رسد. منتظر واقعى مهدى(عج) بايد چندين خصوصيت داشته باشد: 1- عمل به تكاليف دينى منتظر واقعى بايد تمام وظايف دينى و احكام الهى را انجام دهد. حتي اگر اين وظيفه نماز نخواندن يا روزه نگرفتن باشد (همان گونه که براي خانم ها در اوقات خصوصي چنين است). 2- محزون بودن به علت محروم بودن از زيارت آن وجود مبارك «عزيز على ان ارى الخلق و لاترى و لا اسمع لك حسيسا و لا نجوى...؛بر من گران است كه خلق را ببينم و تو ديده نشوى و سخن آشكار و پنهان تو را نشنوم»، (دعاى ندبه). 3- براى تقويت ارتباط هر روز صبح «دعاى عهد» را بخوانيم. 4- انتظار فرج آن حضرت را در دل و ظاهر جلوه‏گر كنيم. در روايات متعدد داريم كه در زمان غييبت امام زمان(ع) بهترين اعمال انتظار فرج است. اين، نياز به توضيح دارد كه چرا بهترين اعمال انتظار فرج است. فرج؛ يعنى، نصرت و پيروزى و گشايش و مقصود نصرت و پيروزى حكومت عدل علوى بر حكومت‏هاى كفر و شرك و بى داد است. حکومت عدل گسترى كه به رهبرى امام عصر(عج) تشكيل مى‏گردد. بنابراين انتظار فرج، انتظار تحقق‏ يافتن اين آرمان بزرگ و جهانى است و منتظر حقيقى كسى است كه حقيقتا خواهان تشكيل چنين حكومتى باشد و اين خواسته آن گاه جدى و راست است كه شخص منتظر عامل به عدل و گريزان از ستم و تباهى باشد و گرنه انتظار فرج در حد يك ادعا و شعار بى محتوا باقى خواهد بود ازاين‏رو در روايات آمده است كه انتظار فرج خود فرج است زيرا كسى كه حقيقتا منتظر فرج و ظهور حجت خدا و تأسيس حكومت عدل گستر اوست زندگى خود را بر پايه عدل و داد استوار مى‏سازد و او انسانى است كه حضور و غيبت امام در نحوه رفتار و سير و سلوكش تفاوتى ندارد و قبل از تشكيل حكومت عدل، او چنين حكومتى را در زندگى خود پايدار ساخته است بنابراين انتظار فرج حقيقى ريشه در معرفت به حق و عدل و ايمان و عشق به آن دارد و آثار آن نيز در عمل نمايان مى‏گردد و چنين حقيقت اصيل و عميقى با لفظ و شعار به دست نمى‏آيد و با بى تفاوتى و بى اعتنايى نسبت به مقدمات دينى و رسالت‏هاى انسانى در تعارض و تناقض است از اين جا نادرستى يك تفسير از انتظار فرج روشن مى‏شود زيرا بعضى بر اين تصور خام هستند كه انتظار فرج يعنى بى تفاوتى نسبت به آنچه در جوامع بشر مى‏گذرد و دست روى دست گذاشتن به اميد اينكه امام زمان ظهور كند و آنهارا اصلاح نمايد. انتظار فرج تعهدآفرين و مسؤوليت‏ساز است و با بى‏تفاوتى و بى‏اعتنايى به سرنوشت بشر و حقيقت و فضليت منافات دارد. انتظار فرج يعنى: الف) معرفت امام معصوم و عادل و پيشواى فضيلت. ب) ايمان به امامت و قيادت رهبرى الهى و عدالت پيشه. ج) عشق به عدالت و ارزش‏هاى انسانى. ه) اميد به آينده‏اى روشن و نويد بخش. ك) تلاش براى برقرارى حكومتى عدل پيشه و عدل گستر. ح) رعايت موازين و قوانين دينى و اخلاقى. خ) داشتن روحيه تعهد و مسؤوليت‏پذيرى. اين انتظار فرج است كه بهترين عمل و عبادت است و چنين منتظرى، مقامى عالى دارد و هر گاه در زمان غيبت از دنيا برود به منزله كسانى است كه پس از ظهور حضرت حجت(عج) زنده و تحت فرمان او در راه خدا جهاد مى‏كنند، (بحارالانوار ج 52 ص 125 - ره‏توشه راهيان نور، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم چاپ اول تيرماه 1374 ص 193-190 با تصرف). 5- داستان‏هاى واقعى بزرگانى كه با امام زمان(عج) در ارتباط بودند را بخوانيم. در پايان به اين نكته مهم توجه داشته باشيم كه امام زمان(عج) به عنوان «حجت خدا» و «ولى‏عصر» بر اعمال و رفتار ما آگاهى دارد و بايد خود را در محضر ايشان ببينيم و براى گره‏گشايى‏هاى مادى و معنوى از ايشان به عنوان واسطه فيض الهى درخواست ياري داشته باشيم. بهترين دعاها در زمان غيبت: دعاى عهد، زيارت آل يس و دعاى ندبه است كه در زمان‏هاى خاص در طول شبانه‏روز و هفته خوانده مى‏شود. براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- يكصد پرسش و پاسخ پيرامون امام زمان(عج)، رجالى تهرانى 2- ترجمه منتخب‏الاثر، آيت‏الله صافى 3- مهدى موعود، ترجمه: على دوانى 4- وابستگى جهان به امام زمان(عج)، لطف‏الله صافى 5- امام زمان در گفتار ديگران، على دوانى لازم به ذكر است كه صلوات ، ذكر و دعا در حال عادت اشكال ندارد اما اگر بخواهند از ثواب بيشترى بهره‏مند شوند بهتر است با طهارت باشند چه اين كه مستحب است زن در حال عادت در اوقات نماز وضو بگيرد و در محل نماز خود بنشينيد و 33 مرتبه تسبيحات اربعه و اذكار مستحب ديگر را بگويد.
کد سوال : 2485
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : با توجه به اينكه سال سوم هستم از يك دختر همكلاسي به خاطر رفتار و متانت و مذهبي بودن علاقه اي به او دارم با توجه به اينكه اين علاقه به خاطر متانت و مذهبي بودن اوست تا دختر بودن او و همچنين هم سال خودم هست آيا در صورت امكان ازدواج با او مصلحت است؟ارتباط با او در حد حرف زدن چه حكمي دارد؟
پاسخ : ازدواج يكي از مهمترين حوادث زندگي انسان است و نقش مهمي در سرنوشت، سعادت و خوشبختي و همچنين ناكامي و شقاوت انسان دارد لذا بايد با دقت كافي همهء جوانب مسئله مد نظر قرار گيرد و غفلت از هر بعدي از ابعاد اين مسئله مي تواند پيامدهاي ناگوار و جبران ناپذيري را به دنبال داشته باشد بنابراين توجه به نكات زير ضروري است: 1. شناخت از وضعيت خانوادگي فرد مورد نظر؛ زيرا ازدواج فقط پيوند ميان دو نفر نيست بلكه پيوند ميان دو خانواده است و از آنجا كه خانواده نقش مهم در شكل گيري شخصيت هر فردي دارد و در واقع نقش اول را دارد شناخت خانواده و مقايسهء آن با خانوادهء خود بسيار مهم است اين دو خانواده در واقع بايد از جهات متعددي مانند سطح فرهنگ، اقتصاد، اعتقادات و باورهاي مذهبي و آداب و منش اجتماعي به يكديگر نزديك باشند والا خانواده جديدي كه از پيوند اين دو خانواده به وجود مي آيد دچار تعارض و عدم تعادل در روابط با اين خانواده ها مي شود و در نهايت يا مجبور مي شود يكي از آنها رها كند يا هر دو را كنار بگذارد و يا دائما درگير كشمكش ها و برخوردهاي ناهنجار و نامتعادل ميان اين دو خانواده باشد و بيشترين خسارت در اين ميان به خانواده جديدي كه با اين پيوند بوجود آمده وارد مي شود. 2. علاوه بر شناخت از وضعيت خانواده ها كفو بودن دختر و پسر كه محور اين پيوند هستند امري بسيار مهم و ضروري است يكي از مهمترين شرايط كفويت كه بزرگان دين نيز بر آن تاكيد فراوان كرده اند كفويت در ايمان است بنابراين توجه به ميزان باورهاي ديني و ايمان به آنها و التزام عملي به اين باورها نقش مهمي در استحكام اين پيوند دارد البته ايمان امري است كه داراي مراتب است ممكن است فردي يك درجه ايمان داشته باشد فرد ديگر 5 درجه و فرد سومي 10 درجه آنچه مهم است در مرحله اول اصل وجود ايمان و در مرحلهء دوم ميزان پايبندي به ايمان است لذا دو انساني كه مي خواهنند با يكديگر پيوند مقدس ازدواج برقرار كنند و در همهء ابعاد و زواياي زندگي با همديگر مشاركت داشته باشند از ايمان و باورهاي مشتركي بايد برخوردار باشند تا در ادامه زندگي با مشكل كمتري برخورد كنند. 3. علاوه بر دو معيار اصلي و مهمي كه ذكر شد امور ديگري در استحكام پيوند ازدواج موثر است كه رعايت آنها بسيار مفيد است که در جاي خود بايد از آن سخن گفت و نيازمند مطالعه و مشاوره بيشتري است. نيازهاى عاطفى و غرايز ديگر در ايام جوانى، آدمى را به سوى «دوست داشتن و عشق ورزيدن» سوق مى‏دهد كه البته اين يك امر طبيعى و غريزى است و كمتر مى‏توان راهى براى گريز از آن پيدا كرد. آنچه در اين مقوله اهميت دارد، كنترل عقلايى بر احساسات و پرهيز از مخاطراتى است كه ممكن است فرد را به گرفتارى‏هاى مختلف روحى و جسمى دچار سازد. هر چند قصد شما در ازدواج با دخترى متدين و متعهد، بسيار مقدس و ارزشمند است؛ ولى براى اقدام در موردى كه نوشته‏ايد، توجه به چند نكته ضرورى است: 1ـ لازم است قبل از هر اقدامى، در مورد خانواده و شرايط ديگر ايشان تحقيق كنيد چه بسا كه با تحقيق در اين موارد نظر شما دگرگون شود. بنابراين با اطلاع از شهر و محل سكونت خانواده ايشان، با كمك آشنايان و افراد مورد اعتماد خود، تحقيق كنيد و به نتيجه برسيد. زيرابا يكى دو بار مشاهده ظاهرى فرد نمى‏توان دقيقا او را شناخت و بايد تحقيق در اين مسأله حساس و سرنوشت‏ساز همه‏جانبه و از دقت كافى برخوردار باشد. 2ـ آنچه كه تاكنون تجربه شده، دادن پيشنهاد مستقيم به دختر، چندان مطلوب آنان نيست و نوعا با برخوردى تند و منفى پاسخ مى‏دهند. بنابراين پيشنهاد مستقيم، توصيه نمى‏شود. 3ـ شما اگر قصد ازدواج داريد و مورد را پسند كرده‏ايد، با پدر و مادرتان صحبت كنيد تا از طريق خانواده، با خانواده دختر تماس بگيريد. 4ـ در صورتى كه پيشنهاد فوق برايتان مقدور نبود. از طريق دوستان متأهل اقدام كنيد و نظر دختر را جويا شويد، اگر مثبت بود در آن صورت اقدام نماييد. اميد است زندگى خوبى را در آينده داشته باشيد، انشاءالله.
کد سوال : 2486
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : هميشه اين سؤال براي من مطرح بوده و هست که آيا من که برادرم را از دست داده ام و يا کلاً هر که عزيزي را از دست مي دهد، ديگر اميدي به ديدار او هست يا نه؟ و اگر من نيز از دنيا بروم وضعم نسبت به او (برادرم) در برزخ و قيامت چگونه است؟ باز با هم نسبت خواهر و برادري داريم يا ديگر هيچ وقت او را نمي بينم؟
پاسخ : در جواب سؤال فوق بايد گفت هم از نظر عقلي و هم بانظر در آيات و روايات اين مطلب به دست مي آيد که هم اميد ديدار عزيزان هست و هم نسبت هاي که در اين دنيا بوده بر قرار است لکن شرطي دارد که در آخر اشاره مي کنيم. از نظر عقلي با توجه به اينکه انسان داراي دو بعد است جسم و روح و انسانيت انسان به روح اوست نه به جسمش و روح يک امر جاويدان و خالد است و همين روح است که از دنيا به آخرت منتقل مي شود. (که اين مطلب در کتابهاي اصول عقايد با دلايلي عقلي و آيات و روايات ثابت شده که مي توانيد در اين زمنيه به کتابهاي حيات پس از مرگ علامه طباطبائي معارف قرآن استاد مصباح و کتابهاي ديگر مراجعه فرمائيد). مي توان گفت چون ارواح در آخرت همان روح هاي دنيائي است پس همان نسبت ها بر قرار است. اما آيات و روايات در سوره عبس آيه 34 و 35 مي فرمايد «يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه؛ روزي که انسان (بخاطر هول و وحشت محشر و يا بخاطر حقوقي که نزديکان ممکن است بر گردن او داشته باشند) از برادر و مادر و پدر و دوست و فرزندانش فرار مي کند››. که آيه شريفه دلالت دارد که اين نسبت ها بر قرار است گرچه از آنها فرار مي کند که در اينکه چرا از آنها فرار مي کند مفسرين3 علت ذکر کرده اند، هول و وحشت قيامت، از اقوام به خاطر بي تقوائي فرار مي کند مبادا به سرنوشت آنها دچار شود و يا اينکه مبادا آنها حقوقي به گردنش داشته باشند.V}(تفسير نمونه، ج26 ص157 و 158){V در هر صورت ظاهر آيه اين است که اين خويشاوندي ها بر قرار است و امکان ديدن هم هست اما روايات متعددي ذکر شده که دلالت دارد که مؤمنان در برزخ و قيامت يکديگر را مي بينند و مي شناسند که به چند روايت اشاره مي کنيم. علامه طباطبائي در کتاب حيات پس از مرگ از قول شيخ مفيد در کتاب امالي حديثي از امام صادق (عليه السلام) نقل فرموده که امام صادق فرمود: هنگامي که خدا روحي را قبض مي کند آن روح را به شکلي همانند آنچه در دنيا داشته به بهشت مي فرستد. اين ارواح در آنجا مي خورند و مي نوشند و هنگامي که شخصي بر آنان وارد مي گردد آنها را به همان شکلي که در دنيا داشته اند مي شناسند. آيت الله دستغيب در کتاب معاد، ص60 در حديث ديگري از امام صادق (عليه السلام) نقل مي کند که ارواح با صفات اجساد در بستاني از بهشت قرار دارند يکديگر را مي شناسند و از يکديگر سؤال مي کنند هنگامي که روح تازه اي بر آنها وارد مي شود مي گويند او را رها کنيد زيرا از هول عظيمي به طرف ما مي آيد (يعني از وحشت مرگ) سپس از وي مي پرسند فلان کس چه شد؟ اگر بگويد زنده بود اظهار اميدواري مي کنند (که نزد آنها بيايد) ولي اگر بگويد از دنيا رفته بود، مي گويند سقوط کرد (اشاره به اينکه به دوزخ رفته است) و روايت هاي ديگري که در اين زمينه وارد شده است که علامه طباطبائي مي فرمايد چنين معنائي در اخبار بسيار آمده که البته همگي در مورد مؤمنين است. V}(حيات پس از مرگ، ص44){V لکن آنچه مهم است که علامه هم اشاره فرمودند اين است که انسان با ايمان از دنيا برود و اينکه ما در اول اشاره کرديم نسبتها بر قرار است و اميد ديدار هست لکن شرطي دارد. شرط همان با ايمان کامل از دنيا رفتن است و اگر خداي نکرده اين شرط نباشد نسبت ها هيچ نفعي نمي رساند. A}يوم لا ينفع مال و لا بنون{A؛ V}(شعرا، آيه 88){V و انسان از عزيز ترين خويشاوند خود فرار مي کند. A}يوم يفر المرء من اخيه{A؛ V}(عبس، آيه 34){V و اساسا ديگر نسبتي بر قرار نخواهد بود. A}فاذا نفخ في الصور فلا انساب بينهم يومئذ{A؛ V}(مؤمنون، آيه 101){V و فقط اعمال نيک انسان به درد مي خورد. A}يوم ينظر المرء ما قدمت يداه{A روزي که انسان مي نگرد به آنچه پيشاپيش فرستاده اند.V}(نبأ، آيه 40){V پس نسبت ها بر قرار است و امکان ديدار هم هست لکن مهم با ايمان کامل از دنيا رفتن است انشاء الله.
کد سوال : 2487
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : برخي عقيده دارند پايه گذاري دانشگاه در ايران غلط بوده است و با فرهنگ ما سازگاري نداشت امروز مي بينيم كه دانشجو دنبال هر چيزي است جز دانش . اولا مي خواهم ريشه يابي اين معضل را بدانم ثانيا راه حل قابل دسترسي براي اصلاح اين وضع چيست؟
پاسخ : به اختصار مي توان برخي از عوامل ناکارآمدي و مشکلات کنوني دانشگاه ها را در امور ذيل نام برد: 1. نفوذ و تسلط بيگانگان بر پيدايش و تکوين دانشگاه و علوم دانشگاهي: هر چند تشکيل دارالفنون به وسيله اميرکبير، اقدامي بسيار مهم و مثبت در جهت پيشرفت علمي و صنعتي کشور و تأمين نيازهاي اساسي آن بود، اما متأسفانه به دليل حيات کوتاه اميرکبير، اين هدف به فراموشي سپرده شده و تأسيس مدارس و دانشگاه هاي جديد، به عنوان ابزاري براي اعمال نفوذ بيگانگان و تحقق اهداف شوم آنان در جهت بسط و نفوذ فرهنگ خويش از يکسو و استثمار منابع انساني و اقتصادي کشورمان، درآمد V}(اميرکبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، اکبر هاشمي رفسنجاني، انتشارات فراهاني، 1346، ص 136). {V 2. عدم تطابق اين علوم با فرهنگ اسلامي و سنتي ايران: علوم جديد غرب که بر پايه ديدگاه ماديگرايانه و سکولاريستي پايه ريزي شده بود و تنها حس و تجربه را معيار معرفت شناختي خويش قرار داده و برآوردن نيازهاي مادي انسان را هدف و وظيفه خود مي دانست به هيچ وجه با فرهنگ و ارزش هاي اسلامي و سنتي ايران همخواني و تطابق جدي نداشت. طبيعي است رشد و پرورش علوم غربي در فضايي کاملا نامتجانس نمي تواند کارآمد و عملکرد مفيد و مطلوبي داشته باشد. 3. عدم تطابق با نيازهاي اساسي جامعه: متأسفانه بسياري از علوم رايج دانشگاهي خصوصا در رشته هاي انساني، تناسب چنداني با نيازها و شرايط عيني جامعه ما ندارد و علاوه بر هدر رفتن سرمايه هاي عظيم انساني و مالي، دستاوردهاي مطلوبي را هم به دنبال نداشته است. 4. ترجمه اي بودن علوم دانشگاهي: هر چند انتقال علوم و بهره گيري از تجارب و دانش ملل مختلف، في نفسه امري مطلوب مي باشد، اما به هيچ وجه کافي نيست، بلکه اين امر زماني فايده بخش است که بتواند به فرآيند نظريه پردازي و توليد علم و دانش متناسب با فرهنگ و نيازهاي عيني جامعه مبدل شود که متأسفانه در کشور ما بيشتر به ترجمه اکتفا شده و علوم دانشگاهي ما را با ناکارآمدي مواجه ساخته است . براي آگاهي بيشتر ر.ک: 1. حوزه و دانشگاه، پژوهشکده حوزه و دانشگاه 1378 2. نقش جريان روشنفکري در سکولاريسم تربيتي، جميله علم الهدي، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1380 مجموعه مشکلات فوق سبب شده تا مقام معظم رهبري بر جنبش نرم افزاري و توليد علم، تأکيد نموده و تمامي انديشمندان و دلسوزان جامعه اسلامي ما را به تحقق عيني اين موضوع مهم فراخوانده. در ادامه مطالبي را در توضيح اين مسأله و راهکارهاي تحقق آن و... را بيان مي نماييم: نهضت آزاد انديشي يكي از راهكارها و مقدمات جنبش نرم افزاري است. بررسي دقيق تمامي ابعاد اين مسئله از ظرفيت يك نامه خارج است لذا به اقتضاي مطالبي را بيان مي نماييم: T}الف. چيستي جنبش نرم افزاري:{T اين اصطلاح از دو كليد واژه مهم يعني جنبش و نرم افزاري تشكيل شده است . اصطلاح جنبش يا به تعبير ديگر نهضت، معمولا در جايي گفته مي شود كه آن جامعه گرفتار ركود، سكون و ثبات باشد. لذا جنبش و نهضت يك نوع حركت فزاينده است. لذا خود مقام معظم رهبري در تبيين اين معني، يكسري واژه هاي تبييني ديگر هم ذكر كرده اند مانند پاسخ به سؤالات، توليد انديشه، نظريه پردازي و مانند اينها. اما اصطلاح نرم افزاري: به محتواي علوم و آن چيزي كه به توليد انديشه و نظريه پردازي است، مربوط مي شود. اين جنبش نرم افزاري صرفا به معناي آموزشي، تدريس و تعليم و تعلم نيست. زيرا اين فرايند قرنها در جوامع و كشور خودمان هم وجود داشته است. بلكه يك پروسه و فرايندي است كه ميخواهد فرآيند آموزشي و علمي مجامع حوزوي و دانشگاهي ما را تغيير دهد. جنبش نرم افزاري مي خواهد بگويد كه فرايند علمي موجود در جامعه ما فاقد دو ركن مهم است: يكي ركن روحيه علمي و دوم نظام سيستماتيك علمي. جنبش نرم افزاري يك حركت علمي اجتماعي است كه اين دو ركن روحيه علمي و نظام سيستماتيك را به فرآيند تعليم و تعلم ما تزريق مي كند. روحيه علمي آن روحيه اي است كه همراه با ارادهء فهميدن، گشودن باب گفت و گوي نقادي عالمانه، منطقي و نوآوري است. و هر كدام از اينها داراي مراتبي است، نوآوري معنايش اين نيست كه حتما يك پايه معرفتي جديد، يك نظام و يك دستگاه معرفتي جديد ارائه شود و به تمام ميراث گذشته، پشت پا بزنند. يك مرتبهء نوآوري، پاسخ به سوالات و شبهات و نيازهاي جديدي است كه در جامعه وجود دارد مثلا كار فقهاي ما در حوزه ها، يك كار نوآوري است و چون در برابر پرسش ها، به پاسخ هاي جديدي مي پردازند. اما نظام سيستماتيك داراي عناصر ذيل است: 1. تبيين و كشف مباحث زيرساختي و بنيادين علوم: مسلما هر ادعايي كه ما مطرح مي كنيم يك سري پيش فرضهاي معرفت شناختي، هستي شناختي و جهان شناختي دارد كه به عنوان مباحث زيرساختي و بنيادين همه علوم به شمار مي آيد. 2. نياز شناسي فكري و نظري: يعني توجه به اينكه ما انسانيم و در جهاني متغير زندگي مي كنيم، تغيير جزء لاينفك حيات فردي و اجتماعي ماست. از طرف ديگر نيز دين يك سري متغيراتي دارد. بايد نيازهاي متغيري كه روز به روز بوجود مي آيد را شناخته و آنها را كشف كنيم. 3. بازپژوهي و بازپيرايي ذخاير علمي: يعني وقتي كه ما به نياز جديدي برخورد مي كنيم نبايد خودمان را از هويت علمي و فرهنگي گذشته مان منفك كرده و بعد شروع كنيم به پاسخ يابي بلكه بايد ميراث گذشته را هم شناسايي كنيم. 4. پاسخ يابي و دريافت انديشه ها و علوم كه جاي نوآوري در انديشه است. 5. مطالعه تطبيقي بين انديشه برگزيده و انديشه اي كه در مكاتب و نظريات معارض وجود دارد. يعني بايد به مكاتب ، ايسم ها و نظرياتي كه در كنارمان وجود دارد توجه نمود. اشتراكات و تمايزات را بررسي كرد. مطالعه تطبيقي باعث رشد و بالندگي در انديشه ما مي شود. بعد از اينكه ما اين فرايند را و اين عناصر نظام سيستماتيك را طي كرديم، به تمدن سازي و فرهنگ سازي مي رسيم؛ يعني اگر ما بتوانيم جنبش نرم افزاري را بارور كن روحيه علمي و نظام سيستماتيك تحقق ببخشيم فرهنگ سازي كرده ايم و بعد از اين مرحله است كه تمدن سازي تحقق پيدا مي كند و در موضوعاتي نظير تكنولوژي و صنعت، معماري و هنر و ساير مقولات كه به عنوان دست آورد علوم و فرهنگ به شمار مي آيد، ظهور مي يابد. T}ب. چرايي جنبش نرم افزاري:{T يكي از ويژگي هاي مهم جنبش «همگاني» بودن آنست: مفهوم جنبش، حركت فزايندهء همگاني است، پس اولا حركت است نه ركود و سكون، و يك حركت رو به رشد و تزايد است نه يك حركت آرام. از طرفي همگاني است يعني جنبهء پابليك و عمومي دارد و شخصي و فردي نيست. با اين خصوصيت پاسخ برخي از پرسش هايي كه مطرح مي شود كه مگر تا كنون باب گفت و گو بسته بوده، مگر نقد و نظري نبوده، مگر كسي نظريه پردازي نكرده است؟ تحولات عميقي كه در حوزه ها در رشته هاي كلام، فلسفه، تاريخ، تفسير، اقتصاد، روان شناسي و جامعه شناسي و رشته هاي ديگر كه در حوزه ها تاسيس شده و صاحب نظران و فرهيختگان زيادي كه در سطح داخلي و بين المللي مطرح اند و همچنين در دانشگاه ها پيشرفت هاي خيلي خوبي مخصوصا در رشته هاي پزشكي و فني، حاصل شده است و همه اينها بعد از انقلاب اسلامي بوده، چگونه مي توان اينها را ناديده گرفت؟ مسلما همه اينها نوآوري و نظريه پردازي است اما جنبش نبوده است. بلكه حركت هاي آرام و يا حركت هايي شخصي و فردي است. و در مجموع جامعه ، مجامع دانشگاهي و حوزوي ما دچار ركود است. V}(ر.ك: تحليل زير ساخت هاي نظري جنبش نرم افزاري، گفت و گو با حجت الاسلام و المسلمين، دكتر عبدالحسين خسروپناه، روزنامه سياست روز، 13/5/1382، ص 6 و 7){V. افزون بر اين آنچه كه در شكل گيري و اهميت جنبش نرم افزاري بسيار موثر است، مواجهه ما با دنياي جديد، پيچيده شدن مناسبات اجتماعي و نوع تحولاتي كه در داخل جهان اسلام اتفاق افتاده، مي باشد كه نيازمندي ها و بايسته هاي جديدي را مطرح كرده است. به طور كلي دو ويژگي مشخص، دوران جديد را از گذشته متمايز كرده است: ويژگي اول اينست كه در اين دوران تاريخي، اسلام با رقيبان جدي اي در حوزه انديشه و نظر مواجه بوده است و انديشه ها و مكاتب و ديدگاه هاي گوناگوني مطرح شده كه در گذشته وجود نداشته است. طبيعتا حضور اين رقيبان جديد، براي حوزه هاي علميه و انديشمندان ديني نيازهايي را مطرح كرده كه بايد به آنها پاسخ گفت: ويژگي دوم، نياز به حضور دين در صحنهء عمل اجتماعي بوده است. در گذشته به ادله و بهانه هاي مختلف، نفوذ و حاكميت دين را بر نهادهاي اجتماعي و حكومت ها كاسته يا به طور كلي قطع كردند و قلمرو دين را تنها در سطح اخلاق و اعتقادات فردي منحصر كردند. اما هم با ظهور انقلاب اسلامي در ايران و هم به دليل وضعيت خاص جهان اسلام و احساس ضرورت همبستگي ملت هاي مسلمان و به دليل پيچيده شدن مناسبات اجتماعي گستره نفوذ حكومت از حوزه اقتدار سياسي فراتر رفت، و به همهء جنبه هاي حيات انسان نفوذ پيدا كرد. بقاي دين در صحنهء عمل، مرهون حضور در ابعاد مختلف، مناسبات اجتماعي و حاكميت سياسي گرديد. آنچه امروز به عنوان توليد انديشه ديني يا توليد علم ديني مطرح است، در واقع به اين دو نياز بر مي گردد: اول، بازانديشي در ميراث اسلامي و تنقيح افكار و معارف ديني از امور زائد و احيانا چيزهايي كه باز در ارتباط با دين و فرهنگ ديني بوده است؛ دوم، طراحي و مهندسي نظامهاي اجتماعي بر اساس فرهنگ و آرمانهاي ديني. V}(ساختار توليد علم و توسعه علوم ديني، گفت و گو با اميني و سبحاني، نشريه پژوهش و حوزه ش 12){V. به عبارت ديگر، اسلام مدعي جامعيت و كمال است و حضور اجتماعي دارد پس بايد براي مناسبات اجتماعي، ارتباطات فرهنگي و پرسش ها و مكاتب نوين پاسخي داشته باشد. اگر بخواهيم اسلام را در دنياي امروز ظهورش را نشان بدهيم، چاره اي نداريم جز اينكه توليد انديشه و نوآوري داشته باشيم و اين با نقد، مناظره، گفت و گو و جنبش نرم افزاري فراهم مي شود. متاسفانه اگر بخواهيم توليد علم در ايران را با استانداردهاي جهاني مقايسه كنيم، هم در شاخص هاي انساني و مالي و هم از نگاه ساختاري و نيز از منظر رفتار و عملكرد هيچ يك در حد قابل قبول نيستند. T}ج. چگونگي و راههاي تحقق جنبش نرم افزاري و توليد علم:{T براي رسيدن به توليد فكر و انديشه ديني، به دو دسته نيازها بايد توجه جدي كرد: يكي به ظرفيت ها و امكانات دروني (درون حوزه پژوهش و آموزش و درون حوزه و دانشگاه) و ديگري شرايط بيروني. در بخش اول كه بخش ظرفيت هاي دروني است، مسئوليت اصلي به عهده مديران عالي مجموعه هاي علمي و ديني است. اينها بايد حمايت كنند تا مديريت هاي سالم و كارآمد و هدف دار در حوزه آموزشي و پژوهش حوزه و دانشگاه شكل بگيرد. بخش دوم شرايط بيروني است. اگر شما همه ظرفيت ها را هم ايجاد بكنيد، باز هم براي توليد فكر كافي نيست. ممكن است شما رشته هاي تخصصي ايجاد كنيد، استعدادهاي برتر را جذب كنيد، روش شناسي درستي را طراحي بكنيد و حتي حمايت هم بكنيد، اما فضاي لازم و نظام ارزشي مناسب براي نخبگان و توليد گران فكر و دانش موجود نباشد و يك نخبه احساس بكند كه طرح بحثي جديد در فقه يا تفسير يا كلام و يا ساير مسائل جامعه، هميشه با انگشت اتهام و ترديد مواجه مي شود. طبيعي است كه در اين صورت، ظرفيت بسياري از نخبگان متوجه توليد فكر نخواهد شد. صاحبان قدرت در حوزه علم و تفكر چيزي را مي پسندند كه به قدرت آنها بيفزايد (يا حداقل قدرت آنها را تهديد نكند) حال آنكه يك نخبهء فكري اولين دغدغه اش اين است كه معضل موجود را حل كند و به اصلاح و بهبود شرايط بپردازد. صاحبان ثروت هم در اين زمينه نقش ايفا مي كنند. وقتي امكانات و بودجه هاي پژوهشي بعضا در اختيار افرادي است كه شرايط علم و دانش را ندارند و حداقل صاحبان علم و انديشه نيستند، طبيعي است كه توزيع ثروت در نهادهاي فرهنگي و در بين عناصر فرهنگي، به گونه اي خواهد بود كه انگيزه هاي نخبگان ما را دچار اختلال مي كند. از اين جهت، بايد به آزادي، به مفهوم درست خودش، يعني آزادي حوزهء فرهنگ از قيد و بندهاي قدرت و ثروت و دور نگاه داشتن فرهنگ از جوسازي ها و غوغاسالاري هايي كه معمولا در شرايط كنوني جامعه ما وجود دارد، توجه جدي نمود. V}(پيشين){V
کد سوال : 2488
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : براي اينكه نيرو و انرژي هدر نرود و بازده بالا باشد به نظر من يك فرد يا يك گروه بايد از مسير زير حركت كند. روشن كردن هدف - بررسي موانع - اولويت بندي براي رفع موانع با توجه به اهميت مانع و توان خود- مطالعه در ريشه هاي مانع - بررسي طرح هاي مختلف براي خشكاندن آن ريشه ها - اجراي هماهنگ بهترين طرح ها. اولا اگر نظري در تكميل طرح بالا داريد بفرماييد ثانيا اين مسير زمان زيادي مي برد و ممكن است در دوران كوتاه دانشجويي نشود اين مسير را كامل پيمود چه راه حل ميانبري توصيه مي كنيد؟
پاسخ : تقريباً همه انسانها طالب آينده روشن و توأم با اميد و خوشبختي اند و در همين جهت تلاش مي کنند انسان مجموعه اي از توانايي ها و استعدادهايي است که بايد تحت يک مديريت صحيح قرار گيرد و او را به سوي اهداف و آرمانهايش سوق دهد و از طرف ديگر موانع و مشکلات اين راه را نيز خوب شناسايي کرده و آنها را حل کرده و از سر راه کنار بگذارد. بنابراين هر انساني ناخداي کشتي زندگي خويش است و موفقيت او در گرو آن است که خوب بينديشد، خوب حرکت کند خوب برنامه ريزي کند و خوب عمل کند و مهمتر آن که خوب با تغييرات و تحولات زندگي سازگار شود. زيرا يکي از ويژگيهاي مهم يک انسان موفق آن است که بتواند با تغيير دادن خود و سازگار کردن موقعيت خود با محيط و نيز تغيير دادن نگرش خود، زندگي اش را تغيير دهد. ما بايد بياموزيم که با مشکلات و مسائل زندگي راحت تر برخورد کنيم. و براي رسيدن به اهداف خود راههاي مختلفي آزمايش و تجربه کنيم. بنابراين براي رسيدن به موفقيت توجه به اصول زير ضروري است: 1. واقع بينى انسان بايد، بر اساس واقعيت‏هاى موجود زندگى و امكانات و توانايى‏هايش، اهدافى براى خود در نظر بگيرد. يكى از مشكلات اساسى افراد، به ويژه جوانان، اين است كه ايده آل‏هاشان با واقعيت زندگى فاصله بسيار دارد. اين افراد معمولاً در ارزيابى‏هاى خود دچار نوعى افراط مى‏شوند و بيش‏تر بر اساس تخيلات زندگى مى‏كنند. در نتيجه اهدافشان با استعداد و توانمندى‏ها همخوانى ندارد، به اهداف خود نمى‏رسند و با گذشت زمان دچار نااميدى و سرخوردگى و نهايتاً افسردگى مى‏شوند؛ به گونه‏اى كه حتى نمى‏توانند از حداقل امكانات خود نيز استفاده كنند. بنابراين، يكى از رمزهاى موفقيت واقع نگرى و اجتناب از افراط و تفريط است. 2. استفاده بهينه از وقت و امكانات با در نظر گرفتن واقعيت‏هاى زندگى، بايد با برنامه‏ريزى صحيحى امكان بيش‏ترين بهره‏ورى از فرصت‏ها و امكانات را فراهم آورد. لازمه استفاده از فرصت‏ها و امكانات شناسايى آن‏ها است؛ يعنى هر كس ابتدا بايد فرصت‏هاى مفيد و امكانات و توانمندى‏هاى خود را شناسايى كند ودر مرحله بعد، با تلاش و پشتكار از اين سرمايه‏ها بهره گيرد؛ مثلاً ورود به دانشگاه و قرار گرفتن در كسوت دانشجويى فرصتى بسيار مهم است؛ چنان كه دوره جوانى خود از فرصت‏هاى بسيار ارزشمندى به شمار مى‏آيد. انسان واقع بين و فرصت شناس مى‏داند هميشه جوان نيست و هميشه فرصت بهره‏گيرى از دانشگاه برايش فراهم نمى‏شود. در نتيجه براى دستيابى به آينده‏اى روشن از اين فرصت استفاده مى‏كند؛ به مهم‏ترين وظيفه دانشجو، يعنى رشد علمى و معنوى، مى‏انديشد و از پرداختن به كارهاى جنبى و حاشيه‏اى مى‏پرهيزد. 3. انتخاب دوستان خوب به تجربه ثابت شده است كه دوست، به ويژه در دوران نوجوانى و جوانى، در زندگى انسان نقش تعيين كننده دارد. بسيارى، به رغم امكانات فراوان، به سبب دوستان نامناسب از توانمندى‏ها و ظرفيت‏هاى خود بهره نمى‏گيرند و در سراشيبى سقوط فرو مى‏افتند. پسر حضرت نوح(ع) نمونه‏اى از اين افراد است كه قرآن داستانش را بيان كرده است. بر اساس آيات قرآن كريم، دوزخيان مى‏گويند:«كاش فلانى را دوست انتخاب نكرده بوديم»؛ يعنى جهنمى شدن خود را نتيجه دوستى با افراد نامناسب مى‏دانند. بنابراين، يكى از راه‏هاى دستيابى به موفقيت انتخاب دوستان مناسب يعنى مؤمن و تلاشگر و وظيفه‏شناس است، تا براي رسيدن به موفقيت از انديشه و تشويق آنها برخوردار شويم. 4. تعيين هدف يا اهداف مشخص بودن هدف يا اهداف در موفقيت انسان نقش مؤثر دارد؛ زيرا تعيين هدف: الف) موجب افزايش انگيزه مى‏شود و انگيزه موتور محرك انسان در فعاليت‏ها است. اگر انسان انگيزه قوى داشته باشد، بيش‏تر تلاش مى‏كند و در نتيجه سريع‏تر به اهداف خود دست مى‏يابد. ب) معيار ارزيابى كارها را فراهم مى‏آورد و انسان مى‏تواند خود را ارزيابى كند. ج) در تعيين جايگاه انسان سودمند است؛ يعنى انسان مى‏تواند دريابد چه مقدار از راهى را كه بايد طى كند، پيموده و چه مقدار باقى مانده است. 5. نهراسيدن از شكست‏ها زندگى فراز و نشيب‏هاى بسيار دارد و بيش‏تر انسان‏ها به طريقي شكست را در زندگى تجربه مى‏كنند. عده‏اى با شكست خوردن زانوى غم بغل مى‏گيرند؛ خود را در بن بست مى‏يابند و دچار نااميدى مى‏شوند؛ ولى گروهى هم از شكست‏ها نمى‏هراسند و آن را سكوى پرش خود قرار مى‏دهند. براى رسيدن به آينده روشن، بايد از شكست‏ها درس آموخت و با شناسايى عوامل ناكامى، آن‏ها را از مسير زندگى حذف كرد. بنابراين، براى دستيابى به موفقيت بايد واقع بين، هدفمند، با برنامه و داراى دوستان خوب بود و هرگز از شكست‏ها نهراسيد. البته، در كنار همه اين امور، توكل به پروردگار و اهتمام به امور معنوى ضرورت دارد؛ زيرا همه خوبيها در دست خداوند است و ياد او انسان را از اميد و آرامش سرشار مى‏سازد. بنابراين لازم است براي رسيدن به موفقيت همواره بر خدا توکل داشته باشيم و دائما از او ياري بطلبيم و با رعايت تقوا از امدادهاي غيبي او بهره مند شويم، چنانچه خداوند در آيات زيادي به اين مطلب اشاره کرده است مثل: طلاق آيه 2 و 4 ؛ اعراف، آيه 96 ؛ حج، آيه 40 ؛ حمد، آيه 7. سعدي نيز فرموده است: P}هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ{E}از يمن دعاي شب و ورد سحري بود {P P} بخت و دولت به کارداني نيست{E}جز به تأييد آسماني نيست{P و در روايت نيز آمده است: «من احب ان يکون اقوي الناس فليتوکل علي الله؛ هر که مي خواهد توانمندترين مردم باشد، بايد بر خدا توکل کند» V}(بحارالانوار، ج 71، ص 151). {V P} تو با خداي خود انداز کار و دل خوش دار{E}که رحم اگر نکند مدعي به خدا نکند{P اما اين که راه ميان بر و کوتاه چيست، بايد خدمتتان عرض کنيم رسيدن به موفقيت يک امر تدريجي است و نمي توان توقع داشت بدون طي کردن مراحل و شرايط آن، يک مرتبه حاصل شود. البته بعضي از کارها مثل خوب تفکر کردن، مشورت کردن و استفاده از تجارب ديگران مي تواند به پيشرفت کار سرعت ببخشد.
کد سوال : 2489
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : در سراسر كشور كارهاي هماهنگ انجام شده (مانند گسترش جمله هايي نظير حجاب مصونيت است و ... از طريق اماكن دولتي و تاكسي ها و ...) ولي چرا تبليغات ما اثر نمي كند و در عوض تبليغات ماهواره اي دشمن در جوانان اثر مي كند مشكل كجاست. آيا راه حل را نمي دانيم امكانات نداريم. نيرو نداريم يا اينكه اصولا مسؤلين فرهنگي كشور نمي خواهند يا برايشان اهميتي ندارد كه اين مشكل حل شود. منابع معتبر و در دسترس و در عين حال كم حجمي معرفي كنيد براي مطالعه بيشتر در مورد ريشه يابي اين مشكل و راه حل هاي آن ؟
پاسخ : اولا، اين چنين نيست که تبليغات و اقدامات فرهنگي ما - علي رغم وجود برخي نارسائي ها و عدم کفايت آنان - هيچگونه تأثيري نداشته باشد، اگر به نمادها و مظاهر غير اسلامي در جامعه توجه مي شود، در کنار آن بايد به نمادها و مظاهر اسلامي هم توجه شود آيا مي توان ميليون ها جوان پاک، مؤمن وخداجو را ناديده گرفت که با عشق و اخلاص به احکام و موازين اسلامي معتقد و ملتزم مي باشند، به عنوان نمونه خيل عظيم سؤالات و پرسش هاي اعتقادي، مذهبي و... که از اين مرکز مشاوره مي شود و يا شرکت گسترده در مراسم هاي مذهبي ماه مبارک رمضان، اعتکاف، ماه محرم و نمازهاي جماعت، زيارتگاه ها، مراسم هاي انقلاب، استقبال از مقام معظم رهبري و... آنها را ناديده گرفت. ثانيا، اصولا از ديدگاه قرآن باطل نمودي کاذب و فريبنده داشته و روي حق را مي پوشاند: «انزل من السماء ماءا فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حليه او متاع زبد مثله، کذلک يضرب الله الحق والباطل، فاما الزبد فيذهب جفاءا و اما ما ينفع الناس فيمکث في الارض کذلک يضرب الله الامثال» V} (رعد، آيه17).{V همانگونه که کف روي آب را مي گيرد و مي پوشاند، به طوري که اگر آدم بي خبري بيايد نگاه کند و از ماهيت قضيه خبر نداشته باشد کف خروشان را مي بيند که در حرکت است و توجهي به آب باران که زير اين کف هاست نمي کند، در حالي که اين آب است که چنين خروشان حرکت مي کند نه کف، ولي چون کف ها روي آب را گرفته اند، چشم ظاهر بين که به اعماق واقعيات نفوذ نداشته باشد، فقط کف را مي بيند. باطل هم همچنين است که بر نيروي حق سوار مي شود و روي آن را مي پوشاند، به طوري که اگر کسي ظاهر جامعه را ببيند و به اعماق آن نظر نيندازد، همان قله هاي شامخ و افراد چشم پر کن را مي بيند V} (حق و باطل، استاد مطهري، انتشارات صدرا، ص 49).{V در جامعه ما هم وضعيت همين گونه است، از برداشت هاي سطحي به ظاهر برخي جوانان و... چنين استنباط مي شود که ارزش هاي غير اسلامي و غربي توانسته است بر روح و جان جوانان ما حاکم شود، اما نگاهي دقيق بنمايه هاي فکري، اعتقادي و عملکردهاي مذهبي آنان، خلاف اين برداشت را به اثبات مي رساند و اين بنمايه هاي فکري و اعتقادي عميق است که به راحتي مي تواند در کوتاه مدت تحولي بسيار عميق حتي در جوانان که به دنبال مظاهر غربي افتاده اند، تحولي عظيم به وجود بياورد؛ به فرموده قرآن کريم «بل نقذف بالحق علي الباطل، فيدمغه فاذا هو زاهق؛ از حق يک نيروي انقلابي مي سازيم، آن را بر باطل مي افکنيم ناگهان مي بيني که باطل بر افتاد، باطل اصلا رفتني است» V} انبياء، آيه 18).{V ثالثا، بحمدالله به برکت انقلاب اسلامي و معارف و فرهنگ غني اسلامي، از ظرفيت هاي بسيار بالاي تبليغاتي و فرهنگي برخوردار هستيم و انصافا کارهاي بسيار عظيمي هم انجام شده است ولي بايد به اين واقعيت نيز اذعان داشت که طرف مقابل ما هم از تکنولوژي و ابزارهاي بسيار پيشرفته تبليغي برخوردار بوده که اين هم مي تواند به ميزان بسيار زيادي در تأثيرگذاري تهاجم فرهنگي بر روي برخي از جوانان ما مؤثر واقع شود و فرهنگ منحط و باطل خود را با استفاده از دقيق ترين، ظريف ترين و جذاب ترين شيوه هاي تبليغاتي منتقل نمايند. علاوه بر امکانات مادي پيشرفته آنان، عامل ديگري که به شدت در تأثيرگذاري تهاجم فرهنگي غرب نقش اساسي دارد، همسويي و همخواني محتواي آن با خواسته ها و اميال نفساني و غرايز شهواني بشر مي باشد و طبيعي است که سوق دادن جوامع انساني به سوي انحطاط و تباهي با استفاده از اين ابزارها به مراتب آسان تر از هدايت آنان -که به نوعي محدوديت و تعيين محدوده براي غرايز و اميال نفساني است - مي باشد. رابعا، علاوه بر قوت امکانات مادي، دشمن و همسويي آن با اميال نفساني، متأسفانه برخي نقاط ضعف در مديريت فرهنگي کشور مشاهده مي شود، به نحوي که از يک سو آنگونه که شايسته و مطلوب جامعه و نظام اسلامي ما بوده، نتوانسته است ارزش ها و فرهنگ اصيل اسلامي را در تمامي بخش هاي جامعه و خصوصا دانشگاه ها، تثبيت و نهادينه سازد و از سوي ديگر، وحدت رويه و وفاق لازم در کارکردهاي اين مجموعه به صورت کامل مشاهده نمي شود و بالاخره اين که وجود برخي تفکرها در برخي بخش هاي فرهنگي در مقطعي زمينه هاي ترويج و تأثيرگذاري تهاجم فرهنگي غرب را مساعد نمود. هر چند با مجاهدت هاي ساير مسؤولين و بخش هاي فرهنگي متعهد، تا حدود زيادي از ادامه و عمق اين فاجعه کاسته شد. منابع پيشنهادي براي مطالعه بيشتر در اين زمينه : 1. شيوه هاي درماني مفاسد اجتماعي، علي اکبر بابازاده، انتشارات دانش و ادب، 1381 2. انقلاب و ارزش ها، علي ذوعلم، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1379 3. توصعه و تضاد، فرامرز رفيع پور، شرکت سهامي انتشار، 1379 4. آناتومي جامعه، فرامرز رفيع پور، شرکت سهامي انتشار، 1378 5. تهاجم يا تفاوت فرهنگي، حسن بلخاري، انتشارات حسن افرا، 1378 6. تهاجم فرهنگي، استاد محمد تقي مصباح يزدي، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1376 7. تهاجم فرهنگي، سيد مرتضي حسيني اصفهاني، انتشارات فرهنگ قرآن، 1379 8. مباني نظري تمدن غرب، شهيد سيد مرتضي آويني، فصلنامه مجله دانشجو، تابستان 1377 9. جوان مسلمان و دنياي متجدد، سيد حسين نصر، تهران، انتشارات طرح نو 1377
کد سوال : 2490
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : مداومت بر عمل از ديدگاه اخلاق اسلامي چه ديدگاهي دارد. خواهشمند است توضيحات خلاصه شده نباشد چرا كه به كتب مراجعت شده در اين باره توضيح كوتاهي داده شده. موضوع مداومت بر عمل آيا از ديدگاه هاي علوم اسلامي مورد بررسي قرار گرفته و يا نه از ديدگاههاي ديگر نيز مورد بررسي قرار گرفته؟
پاسخ : دانشجوي گرامي، موضوع عمل و مداومت بر آن از مباحثي است که در حوزه علوم اسلامي خصوصا علم اخلاق، تربيت و خودسازي مورد بررسي و تأکيد فراوان است. نکته اساسي اي که در پاسخ به اين سؤال بايد نسبت به آن عنايت نمود، چگونگي ساخت و شکل گيري شخصيت انسان است. شخصيت انسان تحت تأثير و تعامل ميان عوامل گوناگون شکل مي گيرد. عوامل و مؤلفه هاي تأثيرگذار در تحقق و تشخص شخصيت انسان عبارتند از: دانش، بينش، انگيزش، گرايش، کنش و منش. از اين ميان، مباحث مربوط به منش که شامل صفات اخلاقي مي شود، نقش اساسي را به عهده دارد. به عبارتي شخصيت هر کس حاصل خلقيات و صفاتي است که در روح و نفس او تشخص مي يابد. در مورد صفات خلقي و نحوه تأثيرگذاري آن بر نفس انسان، به دو نکته مهم و قانوني اشاره مي شود. يک: اينگونه صفات در حقيقت بازتاب عمل و کنش آدمي است، عملکرد نيک باعث تحقق صفات نيک و عملکرد بد موجب تحقق صفات مذموم در نفس انسان خواهد شد و بدون عملکرد نيز صفتي در کار نخواهد بود. با اين بيان نقش عمل و فاعليت به خوبي آشکار مي شود. هر کس که کاري مي کند و عملي را انجام مي دهد، در حقيقت فاعل ساخت خود است. يک روي سکه کاري است که در خارج انجام مي شود و روي ديگر سکه آن است که به روح خود شکل مي دهد و شخصيت خويش را بنا مي نهد. به عبارتي، هر عمل انسان دو گونه بازتاب دارد، بازتابي در خارج که براي همگان قابل مشاهده است و بازتابي در درون انسان که سنگ بناي شخصيت او خواهد شد. ناگفته پيدا است، آنچه در درون آدمي تحقق مي يابد به صورت اوصاف است، همچون عدالت، صداقت، کرامت و مانند آن که حيثيت مادي ندارد. دو. صرف انجام عمل و بازتاب وصفي آن در نفس (مانند انجام کاري عادلانه و تحقق صفت عدالت در نفس انسان) براي ساخت شخصيت انسان کفايت نمي کند. هنگامي يک صفت کمال آور و شخصيت ساز مي شود که به صورت ملکه راسخه و وصف ثابت، در روح انسان نهادينه شود. تمامي فرايند پيدايش ملکات و رسوخ صفات در نفس آدمي منوط به تکرار و مداومت بر عمل است، عملي که چنين بازتابي از آن توقع مي رود. به کسي که يک روز ورزش مي کند يا وزنه مي زند، ورزشکار يا وزنه بردار اطلاق نمي شود. ورزشکار کسي است که هر روز ورزش مي کند و اين عمل جزئي از برنامه هاي دائمي او است و کسي وزنه بردار است که در اثر تمرين و ممارست و در طول زمان، توانايي برداشتن وزنه هاي سنگين در او ظهور يافته و در اثر مداومت شايسته عنوان وزنه بردار گرديده است. هدف علم اخلاق ساخت شخصيت انساني انسان است، بنابراين اگر به عمل نيک و پيگيري مداوم آن فرمان مي دهد، به اين دليل است که بدون عمل هيچگونه ساخت و سازي صورت نمي پذيرد و بدون مداومت نيز صفات خلقي رسوخ نمي يابند و در صورت ترک عمل زايل خواهند شد. بايد توجه داشت که ساير مؤلفه هاي مذکور که عبارت بودند از دانش، بينش، گرايش و انگيزش، همگي مقدمه و زمينه هاي پيدايش کنش و در نتيجه تحقق منش و تشخص شخصيت انسان هستند. هدف دين و اخلاق نيز هدايت انسان تا مرحله کنش است، زيرا آدمي با عمل و رفتار است که شاکله روح خويش را به صورت انساني متعالي و معنوي و يا خداي ناکرده به عکس آن به صورت آدمي پست، دنيوي و مادي شکل مي دهد. در پايان به برخي از راهکارهايي که در همين زمينه در کتب اخلاقي و روايي وارد شده، اشاره مي شود. 1. P} شبان وادي ايمن گهي رسد به مراد {E}که چند سال به جان خدمت شعيب کند{P ( حافظ) P} صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر به دوام {E}ناتمامان جهان را کند اين پنج تمام{P (تحفه الملوک، 159). 2. «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکه ان لاتخافوا و لا تحزنوا... ؛ آنان که گويند پروردگار ما خداي يکتا است و سپس بر اين گفتار استوار و پا برجا باقي مي مانند، فرشتگان بر آنها فرود آيند و گويند مترسيد و اندوهناک مباشيد...» V} (فصلت، آيه 30).{V 3. «ان الانسان خلق هلوعا... الا المصلين. الذين هم علي صلوتهم دائمون ؛ انسان ها حريص و ناشکيبايند ... مگر نمازگزاران. کساني که پيوسته نماز خويش را به جاي آورند» V} (معارج، آيات 19 ، 22 و 23).{V 4. امام باقر(ع) محبوبترين اعمال نزد خداي عز وجل آن است که انسان بر آن مداومت نمايد هر چند اندک و ناچيز باشد V} (نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، ص 41).{V 5. از علي(ع) نقل شده است که فرمود: عمل اندکي که پيوسته باشد بهتر است از بسياري که تو را خسته و وامانده کند. به قول شاعر: «رهرو آن است که آهسته و پيوسته رود» و نيز در روايت ديگري فرمود: فرزندم (حسن(ع« در زندگي و عبادت ميانه رو باش، بر تو باد به انجام کاري که بتواني آن را ادامه دهي V} (نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، ص 41).{V 6. در برخي احاديث آمده است که کمترين مدت مداومت بر عمل يک سال است. امام صادق(ع) در اين زمينه فرمود: هنگامي که انسان کاري را آغاز مي کند بايد تا يک سال آن را ادامه دهد، سپس اگر خواست به کار ديگري بپردازد. دليل آن درک شب قدر و وصول به تقدير الهي است V} (اصول کافي، ج 2، ص 83).{V براي مطالعه بيشتر ر.ک: نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، ص 40 به بعد.