• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 2451
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : اينكه عقل انسان قادر به درك جزييات نيست ؟(لطفا اثبات اين مورد استدلالي منطقي باشد .)
پاسخ : ابتدا بايد مقصود از اين عبارت که معروف در منطق و فلسفه است که عقل قادر به درک جزئيات نيست مشخص. مقصود علماء و فلاسفه اين است که جزئي يا بقاء بر وصف جزئيت معلوم بالذات در علم حصولي واقع نمي شود. پس روشن مي شود که جزئي با وصف جزئيت معلوم به علم حضوري واقع مي شود مثل علم مايه نفس خودمان که جزئي است و بدون واسطه نفس معلوم در پيش عالم حاضر است و ثانيا جزئي معلوم بالعرض در علم حصولي هم واقع مي شود. پس فقط جزئي معلوم بالذات در علم حصولي واقع نمي شود. مقصود از اين عبارت اين است که وقتي ما به يکساني علم پيدا مي کنيم صورتي از آن شيء در ذهن ما نقش مي بندد که حاکي و بيانگر شيء خارجي است به آن صورت ذهني معلوم بالذات و آن شيء خارجي که توسط آن صورت براي ما معلوم شده معلوم بالعرض گويند. اما دليل اين که آن معلوم بالذات نمي تواند جزئي باشد (و عقل قادر به درک جزئيات نيست) متوقف بر مقدماتي است. الف. جزئيات داراي تشخص و زمانمند و مکانمند و قابليت تغيير و تحول دارند که اين مقدمه بديهي و بي نياز از توضيح است. ب. صورت هاي علمي (معلوم بالذات) اولا اموري مجرد هستند يعني علم يک امر مجرد است و حصولش براي عالم از قبيل حصول يک امر مجرد مي باشد که بر اين مدعا ادله متعدد ارائه شده چنانچه علامه طباطبايي در بدايه الحکمه 4 دليل بر اين مدعي ارائه فرموده اند که مي توانيد تفصيل اين ادله را در شرح بدايه استاد علي شيرواني، ج 3، ص 262 و 270 مطالعه بفرماييد و يا به اصول فلسفه استاد مطهري، ج 1، ص 75 به بعد مراجعه فرماييد که مختصرا به يک دليل اشاره مي کنم که مبتني بر 2 مقدمه است: 1. صورت هاي علمي حال خواه عقلي و حتي حسي و خيالي في حد نفسه قابل انطباق به کثيرين و در يک کلمه صورت علمي مطلقا يک امر کلي است. 2. امور مادي و جزئي داراي تشخص بوده و جز بر يک فرد انطباق ندارند. از اينجا دانسته مي شود که صورت هاي علمي مجرد هستند. حال بعد از انضمام مقدمه (الف) که بديهي بود به مقدمه دوم که ادله متعدد بر آن اقامه شده که به يک دليل اشاره کرديم معلوم مي شود که جزئيات نمي توانند معلوم بالذات و مورد درک عقل قرار گيرند، لکن نکته اي که نبايد از آن غافل شد اين بدين معنا نيست که ما هيچ ادراکي از جزئيات نداريم چون مي دانيم که اين صورت هاي عقلي (معقولات) دو قسم هستند: 1. معقولات اولي (مفاهيم ماهوي و حقيقي) 2. معقولات ثانوي، اعتباري) که در مفاهيم ماهوي علم به مفاهيم در حقيقت علم به جزئيات است علي نحو کلي و حکم بر اين مفاهيم در حقيقت حکم بر مصاديق است و يک نوع عينيت بين مفهوم و مصداق برقرار است لهذا وقتي ما حکم مي کنيم که آتش سوزاننده است در حقيقت اين حکم از آن مصاديق و جزئيات است و به عبارت ديگر جزئيات معلوم بالعرض ما واقع شده اند که اين بحثي است مفصل و شيرين که جهت اطلاع کافي در اين رابطه ر.ک: 1. آموزش فلسفه استاد مصباح يزدي، ج 1، درس چهاردهم و پانزدهم 2. اصول فلسفه و روش رئاليسم، استاد مطهري، ج 1 3. شرح بدايه، استاد شيرواني، ج 3، بخش يازدهم 4. نظريه شناخت، دکتر مهدي حائري يزدي
کد سوال : 2452
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : با دوستانمان كه اين دلايل عقلي را قبول ندارند و تنها مواردي كه عقل خودشان قبول مي كند را مي پذيرند چه كنيم؟
پاسخ : بايد از عقل خود اين دوستان کمک گرفت. به اين معني که به آنها با توجه به دلايل عقلي که براي آنها قابل پذيرش است، به اثبات مطلوبي که مي خواهيم برسيم. به تعبير ديگر آنها اصول فرضيات خاص عقلي را قبول دارند. اصولي که برخي بديهي هستند. مثل اصل عدم تناقض و برخي نظري هستند اما براي آنها اثبات شده است، مثل اين که انسان براي رسيدن به مطلوب خود بايد تلاش کند بنابراين بايد از اين مقدمات که مقبول آنهاست شروع کرد و به نتيجه مطلوب رسيد. گذشته از اين مي توان با دلايل عقلي اثبات کرد که عقل در همه امور راه ندارد، مثلا در اثبات اين که شخصيت تاريخي به نام نادرشاه است يا نه؟ عقل هيچ راهي ندارد و بايد از منقولات متواتر تاريخي کمک گرفت، در امور ديني نيز اين گونه است اصولي از آن کلي و عقلي است همانند اثبات اصل توحيد و نبوت و نياز به دين؛ اما به اموري چون احکام عبادات و برزخ و قيامت، راه ندارد و بايد به نقل صادق مصدق - يعني قرآن و پيامبر و امامان معصوم(ع) - مراجعه کرد.
کد سوال : 2453
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : لطفا در مورد اين اصطلاحات توضيح دهيد. رئاليسم، سور رئاليسم، كلاسيسم، ماركسيسم، كوبيسم ، كمونيسم، نازيسم، فاشيزم و اصطلاحاتي نظير اين ،سمبوليسم با تشكر يك توضيح مختصر و مفيد؟
پاسخ : رئاليسم (realism) لغتى فرانسوى است كه از ريشه (real) به معناى «واقعى» اخذ شده است. واژه‏هاى نظير حقيقت گرايى، واقعيت گرايى، واقع‏بينى، حقيقت‏پرستى، واقع گرايى معادل اين اصطلاح در فارسى به شمار مى‏روند. اين اصطلاح كه بيشتر در مقابل ايدئاليسم (idealdsm) - به معناى تصويرگرايى، معناگرايى و آرمانگرايى - استعمال مى‏شود از نظر مفهوم دچار پيچيدگى، ابهام و اشتراك معنايى بوده و در حوزه‏هاى متعددى نظير، سياست، فلسفه، اخلاق، هنر و ادبيات و مباحث زيبايى شناختى، كاربرد دارد. از اين رو در هر حوزه، معنايى خاص خود را مى‏طلبد، اما شايد بتوان در يك تعريف كلى و تا حدى متناسب باحوزه‏هاى مختلف، چنين گفت: «رئاليسم عبارت است از وضع و حالتى كه در آن به امورى كه داخل در متن واقع، و خارج از ذهن انگاشته مى‏شود، اهتمام ويژه داده مى‏شود». V}(فرهنگ واژه‏ها، عبدالرسول بيات، مؤسسه انديشه و فرهنگ دينى، 1381، ص 290){V جهت آشنايى بيشتر به بررسى كاركرد اين اصطلاح در برخى حوزه‏ها مى‏پردازيم: T} الف. رئاليسم در سياست:{T در عرصه سياسى و اجتماعى رئاليسم كاربرد خاصى و محدودى از واقعيت را در بر دارد. رئاليسم در اين عرصه به معناى ارزيابى و عمل همراه با واقع بينى واستفاده از امكانات موجود در جهت حكومت و كسب قدرت و منافع بيشتر است. در اين نگرش بر خلاف ايدئاليسم كه سياست را هنر خوب حكومت كردن و بر محور اصول اخلاق و متعالي انسانى مى‏داند، حكومت كردن به هر شكل ممكن تجويز مى‏شود. و يك انسان معقول سياسى را يك عمل‏گرا (pragmatist)ى تمام عيار مى‏داند. متأسفانه در جهان سياست، كه بيشتر، نگرشهاى مادى و سكولار حاكم است، پيرو توصيه‏هاى نيكولو ماكياولى - به عنوان يك رئاليست افراطى - بيشتر سياست مداران و دولتمردان، بر طبق اين اصول و انديشه‏هاى واقع گرايانه‏اش مى‏كند. اما از ديدگاه مكاتب الهى، هر چند توجه به واقعيات اصلى مهم بوده، اما به هيچ وجه كافى و تعيين كننده خط و مشى و رفتار سياسى نمى‏تواند باشد، زيرا رئاليسم مبتنى بر عقلانيت سكولار و ابزارى، توانايى شناخت تمامى واقعيات اين جهان، و ابعاد وجودى انسان و مصالح واقعى آن را نداشته، و تنها اين مهم از عهده وحى الهى و خداوند متعال كه به همه ابعاد وجودى انسان و نيز كمالى او و رابطه انسان با جهان و مصالح واقعى او علم كامل دارد، ساخته است. از اين رو حكومت دينى، آموزه‏هاى اصيل دينى را در مرتبه‏اى بالاتر از قدرت و سياست دانسته و ضمن توجه به واقعيات موجود و شرايط محيطى و منافع ملى و... آرمان‏گرايى واقع‏بينانه را ملاك عمل خود قرار مى‏دهد. T} ب. رئاليسم در فلسفه:{T مفهوم رايج اصطلاح رئاليسم فلسفه اين است كه: «هستى اشياء، مستقل از شناخت و ادراك و ذهن اشخاص است.» اساساً چه ما به عنوان فاعل شناسا (سوژه) به شناخت اشياء اقدام كنيم و چه اقدام نكنيم - و اساساً چه چيزى به نام ذهن و فاعل شناسند وجود داشته باشد، يا نه - جهان خارج بر سر جاى خود وجود واقعى عينى دارد. در مقابل اين تفكر، ايدئاليسم قراردارد و به معناى تحويل تمام واقعيت به انديشه وصور ذهنى يا به عبارتى به فاعل شناساست. V}(ر.ك: همان، ص 293-290){V فلسفه اسلامى از بعضى جهات در رده فلسفه‏هاى رئاليستى جاى مى‏گيرد V}(اصول فلسفه و روش رئاليسم، علامه محمد حسين طباطبايى، انتشارات صدرا){V و از جهت مقدم كردن حقيقت غير مادى بر ماده، به يك معنا از فلسفه‏هاى ايدئاليستى محسوب مى‏شود. V}(فرهنگ واژه‏ها، همان، ص 56){V T} ج. رئاليسم در هنر و ادبيات:{T به موجب آن طبيعت و ساير مظاهر طبيعى بايد با تمام زشتى‏ها و زيبايى هايش در هر اثر هنرى نمودار گردد. به طور كلى پيروان اين مكتب معتقدند كه هنر بيان مستقيم واقعيات و تجربه و تحليل علل آن مى‏باشد. اين روش، دخالت، عواطف و احساس را در خلق اثر نهى مى‏كند و در مقابل «رمانتيسم» كه بر تخيلات و احساسات استوار است، قرار مى‏گيرد. رئاليسم بر خلاف رومانتيسم، مكتبى است «اوبژكتيو» [برونى‏]، و نويسنده رئاليست هنگام آفريدن اثر بيشتر تماشاگر است و افكار و احساسات خود را در جريان داستان ظاهر نمى‏سازد. V}(لغت‏نامه دهخدا){V. از پيشوايان بزرگ اين سبك در ادبيات بايد در فرانسه «بالزاك» را نام برد كه در نيمه دوم قرن نوزدهم م. با نوشتن «كمدى انسانى» پيشواى مسلم نويسندگان رئاليست به شمار آمد. V}(مكتب‏هاى ادبى، رضا سيد حسينى، صص 119-137 و شاهكار نثر فصيح فارسى، سعيد نفيسى){V. منتسل، دگا، تولستوى و... از ديگر افراد شاخص اين مكتب هستند. در ادب پارسى شيوه‏هايى به نام سبك خراسانى و عراقى و...، نظير اين روش، محسوب مى‏گردند. سور رئاليسم (msilaerruS) نهضتي هنري است كه در قرن بيستم پديد آمد. اين جريان مي كوشد مطاوي »خفاياي ذهن « (dmiM suoicnocbuS) را از طريق ديدن امور و وقايع در خواب نمايش دهد. اولين سور رئاليست ها شعراي فرانسوي و نماد گراياني (stsylobmyS) بودند كه در پي بيان افكار خارج از چارچوب هاي عقلاني سازي anoitoR (noitazil) و ارزش هاي سنتي هنر بودند . rdA . fxO ... .msilaerruS . L واژه كمونيسم (commuonism) از ريشه لاتين (commons) به معنى اشتراك گرفته شده است كمونيسم از قديمى‏ترين مكاتب سياسى دنيا است در سال 1848 «كارل ماركس» و «فردريك انگلس» در آلمان در سال 1848 با انتشار مانيفستكمونيست حركت تازه‏اى در نهضت كمونيسم جهانى به وجود آوردند. از نظر فلسفى و اقتصادى كمونيسم و سوسياليسم داراى ريشه واحدى هستند و هر دو بر مالكيت عمومى وسائل توليد تكيه مى‏كنند، با اين تفاوت كه كمونيسم مرحله پيشرفت يا مرحله نهايى سوسياليسم به شمارمى‏آيد. ماركس در آثار مختلف خود از «مانيفست» كمونيست گرفته تا كتاب «كاپيتال» تاريخ تحولات جهان را بر مبناى ماترياليسم تاريخى، يا فلسفه مادى ديالكتيكى بيان مى‏كند ماركس تكامل وسايل توليد و نحوه تملك و بهره‏بردارى از اين وسايل را زير بناى تحولات اجتماعىمى‏داند و تاريخ بشر را به صورت تاريخ جنگهاى طبقاتى و منازعه بين ظالم و مظلوم و استثمار كننده و استثمار شونده بررسى و تجزيه و تحليل مى‏نمايد. از نظر ماركس دوره‏هاى تاريخى عبارتند از: 1ـ كمون اوليه كه در اين جامعه بدون طبقه هيچ گونه تملك بر وسايل و ابزار توليدوجود نداشته است، 2ـ برده‏دارى 3ـ فئودالية 4ـ بورژوازى و سرمايه‏دارى 5ـ سوسياليسم 6ـ كمون ثانويه. به طور مختصر مى‏توان اساس تفكر ماركسيستى را در موارد ذيل خلاصه نمود: الف ) اقتصاد تعيين كننده مسير تاريخ است و تاريخ جز جنگهاى طبقاتى و مبارزه بين گروههايىكه منافع اقتصادى آنها با هم متعارض است چيز ديگرى نيست. بر اساس اين تعبير جنگهاى طبقاتى در مراحل مختلف تاريخى ابتدا بين بردگان و برده‏داران، سپس ميان فئودالها و «سرف‏ها» يا دهقانان فقير و بى‏زمين و بالاخره بين كارگران و سرمايه‏داران در مى‏گيرد و سرانجام به پيروزى طبقه كارگر يا پرولتار يا و نفى كامل طبقات اجتماعى منتهى مى‏گردد. ب ) دولتها نقشى جز تأمين طبقه حاكم ندارند و در جوامع سرمايه‏دارى دولت حافظ منافع صاحبان سرمايه‏ها و استثمار طبقه كارگر است اين فشار و استعمار فقط هنگامى خاتمه خواهد يافت كه مالكيت خصوصى، به ويژه مالكيت ابزار توليد از ميان برداشته شود و طبقه كارگرحكومت را به دست خود بگيرد. و...، V}(محمود طلوعى، فرهنگ جامع سياسى، ص 703 و 779){V. ماترياليسم تاريخى: يا تفسير تاريخ از نظر فلسفه مادى نيز، سير تحولات تاريخى را از نظر مادى بررسى مى‏نمايد و براى تمامى تحولات جهان در طول تاريخ حتى پيدايش اديان ريشه‏هاى اقتصادى و مادى جست و جو مى‏كند. سير و روند تاريخ به سوى اشتراكيت و برابرى و مساوات و نفى طبقات و حتى نفى دولت يقين تحقق كمون ثانويه است از اين ديدگاه ماركسيسم تحقق اين مسأله امرى حتمى و جبرى مى‏باشد وآينده تاريخ جز اين نخواهد بود. اين نگرش و مبانى آن داراى اشكالات متعددى است. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك: 1ـ جعفر سبحانى، فلسفه اسلامى و اصول ديالكتيك 2ـ سيد محمدباقر صدر، اقتصاد ما، ج 1 3ـ سيد محمدباقر صدر، انسان معاصر و مشكلات اجتماعى 4ـ سيد محمدباقر صدر، فلسفه تاريخ در قرآن 5ـ شهيد مطهرى، جامعه و تاريخ 6ـ شهيد مطهرى، نقدى بر ماركسيسم 7ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قران نازيسم «nazism» عنوانى است براى نظريه‏ها، روشها، و شكل حكومت آلمان در دوره آدولف هيتلر، و نيز گاهى همرديف و هم معناى فاشيسم، براى ژيمها و نظريه‏هاى همانند در ديگر كشورهاى جهان به كار مى‏رود. كلمه «نازى» علامت اختصارى «حزب ناسيونالسوسياليست كارگران آلمان» است. اصول نظرى اين حزب آميزه‏اى از فاشيسم ايتاليا، ناسيوناليسم قديم آلمان و نژاد باورى و سنت ارتش‏سالارى بود. مهمترين اصلى كه نازيسم به فاشيسم ايتاليا افزود نظريه برترى نژاد آريايى و به ويژه نمونه بَرينِ آن، مردم آلمان، يعنى «نژاد سيرور»بود كه مى‏بايست بر ديگر نژادها فرمانروايى كند و اين را هيتلر نظم نوين جهانى مى‏خواند. در مورد مقايسه حكومت اسلامى و نظام ولايت فقيه با نازيسم تمام آنچه كه در اين زمينه در مورد توتاليتر فاشيسم گفته شده در اينجا هم حائز اهميت مى‏باشد، V}(محمودطلوعى، فرهنگ جامع سياسى، ص 872).{V فاشيسم »msicsaF« نام نهضت يا حركتي است كه نخستين بار به وسيله موسوليني ديكتاتور ايتاليا در سالهاي 1922 تا 1943 در آن كشور به وجود آمد و جريانهاي مشابهي مانند نازيسم در آلمان و فلانژيسم در اسپانيا به دنبال آن در همين خط سير فكري به وجود آمدند. فاشيسم از كلمه »secsaF« گرفته شده و آن علامتي است به شكل تبر كه بر روي پرچم هاي فرمانروايان قديم رومي نقش بسته و سمبل قدرت آنها بود. فاشيسم پيش از اينكه يك فلسفه يا ايدئولوژي سياسي باشد, يك روش حكومت است كه بر سه اصل حكومت فردي , قدرت و حاكميت دولت و ناسيوناليسم افراطي استوار است . در حكومت هاي فاشيستي فردي كه در رأس حكومت قرار مي گيرد ما فوق قانون است . در حكومتهاي فاشيستي سازمان دولت با تكيه بر قدرت نظامي و گروههاي فشار سياسي و وسائل تبليغاتي كه در اختيار دولت است آزاديهاي فردي را محدود مي سازد و هرگونه حركت مخالفي را سركوب مي كند, (ر.ك : محمود طلوعي , فرهنگ جامع سياسي , ص 625 و داريوش آشوري , دانشنامه سياسي , ص 234). ويژگيهاي فاشيسم عبارتند از: 1- عدم اعتماد به عقل 2- انكار اصل اساسي مساوات بشري 3- نظام رفتاري مبتني بر دروغ و خشونت 4- سيستم تك حزبي و حكومت توسط عده اي نخبه و اعمال قدرت نامحدود 5- نژادپرستي و ناسيوناليسم افراطي 6- ضديت با حقوق و نظام بين المللي 7- تقديس رهبر تا حد ممكن 8- مخالفت با دموكراسي ليبراليسم و سوسياليسم 9- اعتقاد شديد به قهرمان پرستي (هيروئيسم « و رزمجويي (ميليتاريسم ). در تعريف «سمبوليك» گفته‏اند: چيزى كه داراى ارزش و كارآيى خاص خود نيست و نشانه و مظهر چيز ديگرى است و «سمبوليسم» شيوه‏اى است كه در حدود سال 1880 در ادبيات پيدا شد. به گونه‏اى كه شاعران سمبوليست معتقد بودند كه شعر بايد از راه آهنگ كلمات، حالات روحى و احساسات را كه امكان بيان مستقيم آنها نيست به خواننده يا شنونده القا كنند». V}(ر.ك: زمرديان، رضا، فرهنگ واژه‏هاى قبل اروپايى در فارسى و فرهنگ معين){V ولى گاهى منظور از «سمبل و نماد» انتقال يك پيام ويژه خارج از حصار زمان و مكان، و ارائه يك الگوى تمام عيار به دور از تأثيرات زمان، در قالب بيان يك داستان واقعى، و توصيف يك شخصيت حقيقى مى‏باشد.
کد سوال : 2454
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : به نظر شما چه كتاب هايي را در اين سن جهت افزايش اطلاعات عمومي در زمينه معارف اسلامي مطالعه كنم؟
پاسخ : در پاسخ به اين پرسش به نظر مي رسد بهتر آن خواهد بود که زمينه هاي خاصي که علاقه مند هستيد مطالعاتي داشته باشيد مشخص فرماييد تا به طور تخصصي تر در آن زمينه ها کتاب هايي خدمتتان معرفي شود زيرا انگيزه افراد در مطالعه و در هر کاري تا حد بسيار زيادي تحت تأثير حوزه علاقه فرد است بنابراين اگر ذوق و علاقه خودتان را بيان فرماييد ما بهتر مي توانيم به شما کمک کنيم، در عين حال به خاطر خالي نبودن عريضه کتاب هاي زير را معرفي مي کنيم: الف) مجموعه معارف قرآن، نوشته استاد مصباح يزدى، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (اين مجموعه تا به حال مشتمل بر چندين عنوان کتاب منتشر شده است كه عبارتند از خداشناسى، كيهان‏شناسى، انسان‏شناسى، راهنماشناسى، راه‏شناسى، قرآن‏شناسى، اخلاق در قرآن، حقوق و سياست در قرآن مى‏باشد كه بعضى از اين عناوين مثل اخلاق در قرآن شامل سه جلد مى‏باشد). ب ) مجموعه تفسير موضوعى، آيت‏الله جوادى آملى (اين مجموعه نيز عناوين مختلفى مثل قرآن در قرآن، توحيد، معاد در قرآن، سيره پيامبران در قرآن، سيره رسول اكرم(ص) در قرآن و... را در بر دارد. ج ) كتاب‏هاى شهيد مطهرى هم نزد شما شناخته شده است. د ) آموزش كلام اسلامى، دكتر سعيدى مهر كه مشتمل بر يك دوره عقايد استدلالى است. ه ) مجموعه كتاب‏هاى استاد شجاعى كه بسيار جذاب و دقيق نگاشته شده ايشان از شاگردان برجسته مرحوم علامه طباطبايى مى‏باشند كتاب‏هاى چاپ شده ايشان دو جلد در زمينه اخلاق نظرى و عملى (كه بسيار زيبا و سودمند است) دو جلد معادشناسى (با تكيه بر قرآن) و 5 جلد در موضوعات مرگ و برزخ و قيامت (كه در عين اختصار بسيار دقيق مى‏باشد) وعناوينى ديگر مى‏باشد. كتاب‏هاى ايشان توسط انتشارات سروش و يا كانون انديشه جوان وابسته به پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، چاپ گشته است.
کد سوال : 2455
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : با توجه به گفته يكي از مورخان بزرگ كه تمدن ها سه دوره دارند «كودكي،جواني،پيري»و در نهايت سقوط مي كنند آيا اين در مورد اسلام نيز صدق مي كند؟
پاسخ : هر پديده اجتماعي، به ويژه تمدن و يا در نظري کلي تر، هر امر مربوط به انسان، داراي فرازي و فرودي است و پس از طي دوران اوج و فراز، مسير طبيعي خود را طي مي کند. از اين رو جامعه شناسان و فلاسفه تاريخ براي هر تمدن و فرهنگ و جامعه بشري عمر معين، صعود و نزول، ظهور و سقوط، حالت تهاجمي و پويايي و حالت تدافعي قائل بوده و از ديدگاه هاي مختلف سعي در تبيين و توضيح اين پديده نموده اند؛ به عنوان نمونه ويل دورانت بر اين باور است که هر تمدني از ارزش هايي آغاز مي شود؛ ارزش هاي هدفمند و متعالي که پس از مدتي زمينه ظهور و دانش و فنون را پديدار مي سازد. با رشد دانش، مردم به جاي توحيد و پرستش مبادي معنوي، به ستايش علم و عقل مي پردازند و از اين هنگام است که جنگ ميان ارزش و دانش آغاز مي شود و در نتيجه موجب افول انگيزه هاي اوليه که انگيزه هاي ارزشي است خواهد شد. بنابراين نيروي محرک جوامع کند شده به تدريج متوقف مي گردد و در نتيجه دوره انحطاط تمدن نمايان مي شود V}(ويل دورانت، ج 1، ص 86). {V برعکس اين نظريه، ابن خلدون معتقد به گونه اي دور تمدني است که در سه مرحله خلاصه مي شود: مرحله پيکار و مبارزه اوليه، مرحله پيدايش خودکامگي و استبداد و سرانجام مرحله تجمل و فساد که پايان اين دور به شمار مي رود V}(مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي، صص 320 - 317). {V اکنون لازم است نظر اسلام را در اين باره جويا شويم؛ قرآن کريم در آيات متعددي از قطعيت سقوط فرهنگ ها، تمدن ها و نظام هاي بشري بحث مي کند و اين تغيير و تحول در ميان زندگي امت ها را يکي از سنت هاي مهم و غير قابل تخلف دستگاه حکيمانه خلقت تلقي مي کند: «قد خلت من قبلکم سنن فسيروا في الارض فانظروا کيف کان عاقبه المکذبين هذا بيان لناس و هدي و موعظه للمتقين. و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنين...؛ پيش از شما سنت هايي وجود داشت پس در روي زمين گردش کنيد و بنگريد سرانجام تکذيب کنندگان آيات خدا چگونه بوده است اين بياني است براي عموم مردم و هدايت و اندرزي است براي تقوا پيشگان و شما اي ايمان آوردگان سست نشويد و اندوهگين مگرديد که شما برتريد اگر به راستي ايمان داشته باشيد...» V}(آل عمران، آيه 137 تا 139). {V بررسي آيه فوق اين واقعيت را نمايان مي سازد که علت انحطاط تمدن ها دوري و فاصله گرفتن آنها از خداوند و تعاليم پيامبران الهي بوده است، اين آيه ضمن عبرت آموزي به مسلمانان، به آنها اميد مي دهد که در صورت حفظ ايمان به خداوند و حرکت در مسير هدايت الهي نه تنها دچار انحطاط نمي شوند، بلکه برتري و پيروزي از آن آنهاست. براساس يکي ديگر از سنت هاي الهي، بين دگرگوني هاي اجتماعي با تحولات و تغييرات دروني جامعه و مردم همبستگي عميق وجود دارد، طبق اين ضابطه الهي تنها دگرگوني و تحول فکري و عقيدتي و رفتاري و اخلاقي مطلوب و يا نامطلوب، يک قوم و يک جامعه و ملت است که مي تواند زمينه پرداز و علت دگرگوني ها و تغييرات تکامل يا ارتجاعي در ابعاد و جوانب مختلف حيات آن قوم و نسل جامعه باشد: «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم ؛ خداوند سرنوشت هيچ قوم و جامعه اي را دگرگون نخواهد ساخت مگر زماني که خود آن جامعه حالشان را از درون دگرگون سازند» V} (رعد، آيه 11).{V به طور خلاصه از ديدگاه اسلامي و با بررسي سرنوشت تمدن هايي که دچار فروپاشي و انحطاط شده اند، مي توان به اين جمع بندي دست يافت که مهمترين عامل سقوط تمدن ها عبارتند از: 1. بشري بودن آنان و عدم ارتباط با تعاليم الهي. 2. انحراف و انقطاع از تعاليم اصيل الهي . و اگر تمدني از دو خصوصيت فوق مبرا باشد يعني اولا بر پايه تعاليم اصيل الهي شکل گرفته باشد و ثانيا به صورت مستمر در اين راه باقي بماند، به هيچ وجه زوال و نابودي در آن راه ندارد. زيرا هر امري که صبغه الهي داشته باشد، جاوداني است: «ولو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فأخذناهم بما کانوا يکسبون؛ اگر مردم آبادي ها ايمان مي آوردند و راه توحيد و تقوا را پيش مي گرفتند، بي ترديد براي آنها برکت هايي از آسمان و زمين مي گشوديم اما آنان راه تکذيب و انکار لجوجانه حق را در پيش گرفتند پس به خاطر کارهايي که انجام دادند آنان را مؤاخذه کرديم» V} (اعراف، آيه 96).{V و همچنين در آيه اي ديگر مي فرمايد: «و ان لو استقاموا علي الطريقه لأسقيناهم ماءا غدقا؛ و اگر اينان راه مستقيم توحيد و تقوا را ادامه دهند ما اينان را از روزي و نعمت هاي فراوان سيراب مي سازيم» V} (جن، آيه 16).{V و آخرين نکته اين که ما بايد بين تمدن اسلامي با اسلام تفاوت قائل شويم؛ تمدن مقوله اي بشري است که مي تواند براساس فرهنگ ها و آموزه هاي مختلف اعم از مادي يا وحياني شکل بگيرد. اما اسلام ديني است که تنها جنبه وحياني دارد از اين رو هر چند احتمال انحطاط در تمدن ها - حتي تمدن هاي مبتني بر آموزه هاي وحياني - به دنبال انحراف آنان، وجود دارد، ولي اصل دين اسلام نه تنها به هيچ وجه انحطاط پذير نيست، بلکه خداوند متعال وعده برتري و سيطره کامل آن را داده است: «وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفتهم في الارض» V} (نور، آيه 55).{V و پيامبر اکرم(ص) مي فرمايد «الاسلام يعلوا ولا يعلي عليه» V} (کنزالعمال، ج 1، ص 66 - 346).{V جهت مطالعه بيشتر پيرامون اين موضوع ر.ک: - پوياي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، علي اکبر ولايتي، مرکز اسناد و خدمات پژوهشي 1382 - عوامل سقوط حکومت ها در قرآن و نهج البلاغه، نصرت الله جمالي، انتشارات نهاوندي، 1378 - ظهور و سقوط تمدن ها از ديدگاه قرآن، علي کرمي، قم، نشر مرتضي 1370
کد سوال : 2456
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : در مورد مكتب‏هاي راسيوناليزم و آمپريزم و امانيسم و علم گرايي كه به عقيده اكثر متفكران باعث كمرنگي دين در جامعه مدرن ما شده مختصري توضيح دهيد؟
پاسخ : T}يک - راسيوناليسم:{T 1. درباره فرآيند ادراک انسان يا راه دست يابي به علم، دانشمندان اروپايي به دو دسته تقسيم مي شوند: عقليون و حسيون. عقليون بر اين باورند که، ادراکات ذهني بر دو قسم است: يک دسته ادراکاتي است که از راه يکي از حواس، مستقيما وارد ذهن شده و دسته ديگر ادراکاتي مي باشد که عقل آنها را، از نزد خود ابداع کرده و به ديگر سخن، آنها فطري و خاصيت ذاتي عقل هستند. به باور عقليون، تصورات مزبور جز عقل، هيچ خاستگاهي ندارند؛ به گونه اي که اين تصورات، پيش از هر حسي و احساسي براي عقل حاصل بوده و حتي در فرضي که هيچ صورت محسوسي وارد ذهن نشده، باز هم ذهن در نزد خود داراي آنهاست. دکارت که سردسته اين گروه مي باشد، پاره اي از مفاهيم همچون وحدت، بعد، شکل، حرکت و زمان را براي آنها به عنوان نمونه بيان کرده است. بر پايه ديدگاه عقليون، عناصر ساده نخستين عقل بر دو دسته است: دسته نخست معقولاتي مي باشد که از راه يکي از حواس خارجي يا داخلي وارد ذهن شده و نيروي عقلاني انسان، از آنها صورت کلي و معقول ساخته است و دسته دوم معقولاتي است که، فطرت و ذاتي عقل بوده و هيچ گونه استنادي به حس و احساس ندارد. به باور حسيون، اين رويکرد بي معناست چرا که در آغاز، ذهن بسان صفحه سفيد و بي نقشي مي باشد که از راه حواس خارجي و داخلي، اندک اندک نقش هايي را مي پذيرد. در حقيقت، کار عقل تنها تجزيه و ترکيب و سامان دهي به يافته هاي وارد شده به ذهن از طريق حس است . سردسته اين گروه، جان لاک انگليسي است V}(محمد حسين طباطبايي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2 ، ص 24، صدرا، چاپ هشتم) {V 2. در نقد و بررسي دو رويکرد ياد شده در فرآيند ادراکات انسان بايد گفت: دست يابي انسان به علم نه آن گونه است که عقليون بيان کرده اند؛ چرا که افزون بر تجزيه و ترکيب و سامان دهي به يافته هاي حسي عقل داراي کارکرد ديگري به نام اعتبار يا انتزاع مي باشد. به موجب کارکرد مزبور، عقل بديهيات اوليه اي را براي ذهن بشر پديد آورده است که کلي ترين و عمومي ترين تصورات آن را تشکيل مي دهند. تصور وجود و عدم، وحدت و کثرت، وجوب و امکان از آن جمله است. نيز عقل راه پيدايش يک سلسله تصورات ديگر که بعضي از آنها نيز بديهي اولي بوده و برخي جز آن اند را هموار کرده است مانند مفهوم عليت و معلوليت، جوهر، عرض و... V}(همان، ص 25). {V نيز سخن آن گونه است که حسيون پنداشته اند؛ چرا که اين فلسفه حسي که اگوست کنت و همچنين ساير سيستم هاي فلسفي ابراز شده از سوي فلاسفه آمپريست حسي بوده و مانند خود آن، محدود مي باشد به گونه اي که از مرزهاي توجيه عوارض و ظواهر طبيعت (فنومن ها) تجاوز نمي کند V}(همان، ج 1، ص 41). {V 3. افزون بر ارزش دادن به زايش منحصر به فرد معرفت يقين به وسيله عقل، راسيوناليست هاي قرن هفدهم همچون هابز، اسپينوزا، لايب نيتس و غيره، درباره روح و دگرگوني هاي آن نيز باورهاي خاصي را به ميان کشيدند. از جمله مطرح کردند که، برخلاف ادعاي اديان قرون وسطي، همه تغييرات روحي، تحت يک سلسله قوانين ثابت و معين قرار دارند. به ديگر سخن، روح آزاد نبوده و به خودي خود نمي تواند اثري آشکار کند V} (همان، ص 97).{V با چشم پوشي از مباحث مربوط به اين ادعا و درستي يا نادرستي آن، بيان اين نکته ضروري است که به هر حال امور روحي ويژگي هاي خاص خود را داشته و مادي نيست. T}دو - آمپرليسم:{T همچنان که در بررسي اصطلاح پيش ياد آوري شد، آمپريزيم به معناي اصالت تجربه و حس است؛ يعني تنها منبع شناختي بشر که قابل اعتماد است، داده هاي حسي و تجربي اوست. نقد و بررسي: پيداست اين نگرش نمي تواند شناخت هاي بشري را بر پايه اي محکم استوار کند. اين امر به دلايل بسياري است که به چند نمونه اشاره مي شود. 1. بسياري از پديده ها و موجودات عالم در تير رس حس قرار نمي گيرند، از جمله مسايل فرامادي و موجودات مربوط به عالم غيب، از اين رو با تکيه به حس و تجربه به عنوان تنها راه شناخت، اين بخش از پديده ها و موجودات، از گردونه شناخت هاي بشري بيرون مي مانند. 2. بسياري از شناخت هاي سرچشمه گرفته از حس و تجربه در روند تکاملي خود دستخوش دگرگوني مي شوند، از اين رو شناخت هاي حسي و تجربي نمي توانند به عنوان تنها منبع شناخت بشري، به حساب آيند. T}سه -امانيسم:{T در برابر خدا محوري، اين نگرش، اصالت را به انسان داده و در حقيقت انسان محوري را زير بنا به حساب مي آورد. استدلالشان بر اين ديدگاه آن است که انسان اولين موجود شناخته شده در عالم و نيز موجود برتر است V}(جميل صليبا، پيشين، ج 1، ص 159). {V اين مکتب با نهادن انسان در مرکز تأملات خود، اصالت را به رشد و شکوفايي انسان مي دهد. به طور کلي اومانيسم در تاريخ غرب، با دو قرائت يا در دو گرايش کلي بروز کرده است. يکي گرايش فردگرا و ديگري گرايش جمع گرا. فرد گرايي که قرائت غالب از انسان گرايي بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، که به فرد انساني مي دهد. در عرصه حيات سياسي و اقتصادي، گرايش جمع گرا معمولا در مکاتب سوسياليسم و مارکسيسم و گرايش فردگرايانه خصوصا در ليبراليسم و کاپيتاليسم خود را نشان داده است V}(عبدالرسول بيات، فرهنگ واژه ها، ص 40). {V 2. از نظر تاريخي اين جنبش اومانيستي بيشترين هم خود را صرف گريز از وضعيت حاکم در دوره قرون وسطا و نفوذ کليسايي قرار داده بود، و چندان دغدغه نظم دادن به انديشه هاي خود در چارچوب هاي علمي و فلسفي اومانيست ها، بيشتر از انديشه هايي استقبال مي نمودند که در تقابل با نظام حاکم قرون وسطايي شکل مي گرفت. آنها مفاهيمي از جمله اختيار و آزادي انسان را همواره مي ستودند. طبيعت گرايي، تصديق جايگاه لذت در زندگي اخلاقي، تساهل و تسامح ديني از ديگر موضوعاتي بود که به تدريج مورد علاقه اومانيست ها قرار گرفت V}(همان، ص 42 - 41). {V در مجموع از قرن چهاردهم ميلادي تا به امروز، اومانيسم در معناي عام خود مؤلفه هاي زير را مد نظر داشته است: محوريت انسان و پاي بندي به خواست ها و علايق انساني، اعتقاد به عقل، شک گرايي و روش علمي به عنوان ابزاري تناسب براي کشف حقيقت و ساختن جامعه انساني، بر شمردن عقل و اختيار به عنوان ابعاد بنيادي وجود انسان، اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبناي خود مختاري و برابري اخلاقي، اعتقاد به جامعه باز و تکثرگرا، تأکيد بر دموکراسي به عنوان بهترين تضمين کننده حقوق انساني در برابر اقتدار فرمان روايان و سلطه جويي حاکمان، التزام به اصل جدايي نهادهاي ديني از دولت، پرورش هنر مذاکره و گفت و گو به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم هاي گوناگون، اعتقاد به اين که تبيين جهان بر پايه واقعيات ماوراي طبيعي و توجه به جهان غير دنيوي براي حل معضلات بشري، تلاشي است براي ضعيف و بي ارزش کردن عقل انساني. جهان موجودي خود پيدايش و انسان نيز بخشي از همين جهان طبيعت است که براساس يک فرآيند تحولي مداوم پديد آمده است و عقايدي مادي و ضد الهي فراوان ديگر از اين قبيل. T}نقد و بررسي:{T 1. بي ترديد، آن گونه که اومانيسم مي پندارد، ايمان يگانه حقيقت هستي نيست؛ بلکه خود آفريده اي است که خاستگاه وجود او، حقيقتي برتر از او و تنها حقيقت جهان است. 2. نگاهي اجمالي به پيشينه مکتب مزبور نشا ن مي دهد که همين نگرش انسان گرايانه، در بسياري از دوران هاي تاريخي، آنگاه که چيزي را معارض با منافع خود و به اصطلاح ارزش هاي انساني مورد باور خود تشخيص داده، در صدد حذف و نابودي آن برآمده است؛ هر چند ديدگاه مقابل مزبور، نگرش انسان گرايانه ديگري بوده و هر چند به نابودي انسان ها و ارزش هاي انساني بينجامد. 3. در اديان آسماني، خصوصا دين اسلام، انسان افزون بر اين که از جايگاه ممتاز کرامت انساني و جانشيني حضرت حق برخوردار است و آسمان و زمين، مسخر او قلمداد شده اند، اما آنچنان در عرصه هستي وا نهاده نيست که غير مسؤولانه تنها به خود بينديشد و آنگاه که چيزي را در برابر منافع خود تشخيص داد، آن را ناحق تلقي کند. شأن انسان نيز در تفکر اسلامي، در امور دنيوي محبوس و منحصر نيست؛ بلکه پايگاه و شأن او در ارتباط با مبدأ و معاد و ارزش هاي اخلاقي معنا مي شود V}(همان، ص 54). {V T}چهار - علم گرايي{T 1. رگه هاي علم گرايي را از قرن هفدهم در انديشه هاي جان لاک، لايب نيتس و ديويد هيوم مي يابيم. اين رويکرد پس از آنها نيز به وسيله دانشمندان ديگر از جمله داروين، دوئم و... دنبال شده است. گاليله و فرانسيس بيکن نيز از جمله کساني هستند که با حمله به منطق ارسطويي در اين ميدان گام نهاده اند. گاليله نظريه پردازي جزمي ارسطو را نادرست دانسته و بر اين باور بود که چنين فرضيه اي، ميان علم و مباني تجربي آن جدايي مي افکند. بيکن نيز به منظور بي اعتبار ساختن فلسفه ارسطو، همت گماشته و اظهار داشت: اولين شرط ضروري روش علمي آن است که فيلسوف طبيعي مي بايست خود را از قيد پيش داوري ها و تمايلات قبلي رها سازد. افزون بر نکته مزبور، از جمله اختلافات ارسطو و دو دانشمند مزبور آن بود که ارسطو شناخت طبيعت را به خودي خود يک غايت مي دانست در حالي که گاليله و به ويژه فرانس بيکن، هدف تحقيق علمي را به دست آوردن سلطه و اقتدار بر طبيعت مي دانستند. جدايي ميان علم از يک سو و غايت انگاري الهيات طبيعي از سوي ديگر، از جمله ديدگاه هاي ديگر بيکن است؛ چرا که وي، تحقيق درباره علل غايي را به جنبه هاي ارادي رفتار انساني محدود ساخته و بر اين باور بود که جست و جو براي يافتن علت غايي پديدارهاي فيزيکي و زيستي، به بحث هاي صرفا کلامي منتهي شده و اين امر نيز سد راه پيشرفت علم به حساب مي آيد V} (جان لازي، درآمدي تاريخي به فلسفه علم، ص 73، 82، 90 و 91).{V 2. چشم اندازي به انديشه هاي جان لاک، لايب نيتس و ديويد هيوم نيز، زواياي گوناگون علم گرايي را روشن مي سازد. لاک بر اين نکته پافشاري کرد که حداکثر چيزي که در علم مي توان به دست آورد عبارت است از مجموعه اي از تعميم ها درباره اجتماع و توالي پديدارها. اين تعميم ها در بهترين حالت، صرفا يک احتمال بوده و کمال مطلوب فيلسوف عقلي مذهب را در حصول معرفت ضروري برآورده نمي سازد. در حقيقت، اين امر صرفا به قضاوت و عقيده مربوط است نه به معرفت و يقين. لايب نيتس نيز هر چند در اين باره نظر خوش بينانه تري ارايه کرد ولي باز هم پيوند ميان دو قلمرو پديداري و متافيزيکي، حل ناشده باقي ماند. هيوم نيز امکان دست يابي به معرفتي ضروري درباره طبيعت را انکار کرده و دليل آن را منحصر دانستن شناخت هاي بشري درباره امور واقع در شکل انعکاس هاي حسي دانست. او به همين دليل تصورات فطري درباره جوهر جسماني ارايه شده از سوي دکارت را نگرشي خلط آلود عنوان کرد V} (همان، صفحات 13، 132، 137، 138، 139).{V 3. ملاحظه مي شود که زيربناي فکري علم گرايي در رگه هاي تاريخي آن، بر اصالت تجربه يا آمپريسم استوار بوده و همه يافته هاي دانش بشري را در آموزه هاي به دست آمده از اين طريق، خلاصه مي کند. تعبير هيوم در اين باره چنين است «محال است درباره چيزي بينديشيم که چه با حواس بيروني يا دروني، آن را حس نکرده ايم» V}(همان، ص 140). {V پيداست هيوم در اين سخن، هر چند به گونه اي به دريافت هاي شهودي و دروني ميدان داده، ولي آشکارا عقل و استدلال عقلي را از عرصه تلاش فکري بشر بيرون رانده و براي آنها اعتباري قايل نيست.
کد سوال : 2457
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : يك تعريف كلي از دين بيان كنيد؟
پاسخ : دين در لغت به معناي راستکار شدن، اطاعت نمودن، پاداش، عادت، حساب، کيش، پرهيزگاري و.. آمده و در اصطلاح تعابير گوناگوني از سوي انديشمندان اسلامي درباره آن شده است که به نمونه هايي از آن اشاره مي شود: الف) دين عبارت است از مجموعه اي از باورها در باره هستي و ارزش هاي مبتني بر اين باورها، ارزش ها مفهوم عامي است که فروعات و احکام دين و نيز اخلاقيات و فضايل و رذايل نفساني را در بر مي گيرد. بخش نخست تعريف نيز به حوزه انديشه و جنبه نظري دين مربوط است V}(فرهنگ بزرگ جامع نوين، عربي - فارسي). {V ب ) مراد از دين مکتبي است که از مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي تشکيل شده و هدف آن راهنمايي انسان براي سعادتمندي است. دين به اين معنا بر دو قسم است: دين بشري و دين الهي. دين بشري، مجموعه عقايد، اخلاق و مقرراتي است که بشر با فکر خود و براي خويش تدوين کرده؛ از اين رو اين دين در راستاي خواسته و انتظارات او بوده و اسير هوس و ابزار دست انسان است و انسان به گونه اي آن را تنظيم مي کند که تمام قوانين و مقرراتش به سود او بوده و چيزي را بر وي تحميل نکند. رها بودن و عدم تعهد و مسؤوليت و واکنش در برابر دين الهي از جمله رهاوردهاي چنين نگرشي به دين است (مائده، آيه 70). دين الهي نيز مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي است که خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده تا انسان در پرتو آموزه هاي آن، هوي و هوس خود را کنترل و آزادي حقيقي خويش را تأمين کند. دين الهي به حقيقت انسان و نيازهاي او توجه داشته و برنامه کامل و همه جانبه اي ارايه مي کند که ا نتظارات او را از همه نظر برآورده مي کند V}(استاد محمد تقي مصباح يزدي، قلمرو دين، مجموعه سخنراني ها در کانون گفتمان ديني). {V ج ) مراد از دين، مجموعه معارف نظري و عملي قدسي است؛ يعني مجموعه گزاره هاي ناظر به واقع و عمل که حول محور قدسي شکل گرفته اند. در حقيقت، دين مجموعه معارف دست اول است که معمولا در متوني مقدس گرد آمده اند با تطبيق تعريف مزبور بر اسلام، دين اسلام عبارت است از مجموعه معارفي که در نسبت با خداوند تدوين يافته و در متن مقدس قرآن و سنت گرد آمده اند V}(آيت الله جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص 27 - 24). {V د) تعريف دين از ديدگاه برخي از انديشمندان خارجي: 1. تريل: دين وضعيتي روحي يا حالتي ناب و حرمت آميز است که آن را خشيت مي خوانيم. 2. برادلي: دين، بيش از هر چيز کوششي است براي آن که حقيقت کامل خير را در تمام وجوه هستي مان باز نماييم. 3. جيمز مارتينو: دين اعتقاد به خدايي هميشه زنده است؛ يعني اعتقاد به اراده و ذهن الهي که حاکم بر جهان بوده و با نوع بشر مناسبات اخلاقي دارد V}(جمعي از نويسندگان، عقل و اعتقاد ديني، ص 18). {V ه) دين مجموعه آموزه هايي است که از منبع وحي الهي جهت هدايت انسان ها به پيامبران نازل شده و به صورت گزاره هاي توصيفي و ارزشي در منابع ديني ثبت شده است V} (عبدالحسين خسروپناه ، کلام جديد، ص 335).{V
کد سوال : 2458
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : براي تهذيب نفس و خودسازي بايد از كجا شروع كرد و چه مراحلي را طي كرد اگر كتابي هم هست معرفي نماييد؟
پاسخ : انسان بايد از خود شروع كند و تكليف را بايد با خود يكسره سازد؛ ازاين‏رو ابتدا تعابير «خودسازى را تا حدودى دوست دارم»، «دچار روز مرگى هستم» را تجزيه و تحليل و اصلاح نماييم. P} من نمى‏گويم كه عاقل باش يا ديوانه باش‏{E}چون به جانان آشنايى از جهان بيگانه باش‏{P طبق روايات، عاقل كسى است كه آخرت را بر دنيا ترجيح دهد و بر عكس ديوانه كسى است كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد. پس «رهرو» نيتش خداوند است و بس و پروردگارش را بر همه چيز ترجيح مى‏دهد. P} گر سر مقصود دارى مو به مو جوينده شو{E}گر وصال گنج خواهى سر به سر ويرانه باش‏{P انسان بايد درون خود را نظاره كند، جهت دل را بنگرد، تمايلات و علاقه‏هاى روحى و جسمى خود را بررسى كند. ببيند آهنگِ كجا دارد و به كجا ره مى‏پويد؟ اعضا و جوارح خود را در راه چه اهدافى به كار مى‏گيرد؟ تمايلات و كشش‏هاى گوناگون، برآيند مستقيم نخواهد داشت! افتان و خيزان رفتن شخص را به مقصد نمى‏رساند! اگر مقصود خودسازى شد، با اين هدف نمى‏رسد. اگر طبيعت ما جوينده آب و نان است و ما را وادار به تهيه آن مى‏نمايد، روح كه اشرف از جسم است، خواهان راه‏يابى به معنا و حقيقت عالم است و حقيقت عالم فقط «لقاء الله» است (رسيدن به مقصود واقعى و محبوب حقيقى). P} گر مقام خوشدلى مى‏جوئى از جام سپهر{E}شام در مستى سحر در نعره‏ى مستانه باش‏{P بعد از قصد و اراده نوبت به عمل مى‏رسد. براي رسيدن به لقاء و قرب الهي كه همان هدف نهايي زندگي و دين است ، چاره اي جز اين نيست كه انسان خودش را در ظرف عبوديت حق تعالي قرار دهد . اين ظرفيت داراي دو مرحله است: 1- قرب فرايض ، يعني ظرف انجام واجبات و ترك محرمات و به عبارتي ظرف تحصيل "تقوي" 2- قرب نوافل، كه به معني انجام مستحبات و ترك مكروحات و به عبارتي ظرف تحصيل "ورع" چند تذكرمهم : 1- انسان به وسيله نوافل و مستحبات به اوج در كمال مي رسد ، ولي اين ظرفيت هنگامي در ساخت انسان و تعالي او مؤثر مي افتد كه شخص سالك، نسبت به تحصيل تقوي و انجام واجبات به اطمينان رسيده باشد؛ زيرا مرتبه نافله پس از واجب است و بدون تقوي ، ورع حاصل نمي شود. 2- ظرف عبوديت با دو مانع بزرگ روبرو است كه تا اين دو مانع از سر راه انسان مرتفع نشود ،موفقيتي حاصل نمي گردد. مانع اول: خلقيات و ملكات اخلاقي رزيله : رزايل اخلاقي مانع مي شوند كه شخص بتواند به وظايف عبودي خود به نحو صحيح و احسن عمل نمايد ، به طور مثال، كسي كه داراي رزيله بخل است ، هرگز قادر نخواهد بود به انجام واجبات مالي خود اقدام نمايد. مانع دوم: اسارت هاي انسان: عادتهاي بد، دلبستگي به لذتها و شهوتهاي دنيوي، وابستگي ها و برخي گرايشهاي افراطي مادي، مانع موفقيت انسان در ظرف عبوديت و بندگي خداوند است. بدين منظور سالك اگر بخواهد در اين مسير موفق باشد بايد براي تحصيل آزادي معنوي و اخلاقي تلاش مستمر نمايد و خويش را از اسارت هواهاي نفساني و خواسته هاي شيطاني برهاند. اگر انسان در تحصيل آزادي و تهذيب نفساني از اسارتها و ملكات رزيله موفق شود ،آنگاه در مسير عبوديت نيز موفق خواهد بود. 3- طي تمامي اين مراحل بسته به تحصيل عقلانيت معنوي و تقويت عقل معاد است. در روايت بسيار مهمي در اين زمينه آمده است «العقل ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان؛ عقل آن چيزي است كه به وسيله ان خداي عبادت مي شود و بهشت به دست مي آيد» V} (اصول کافي، ج 1 - کتاب العقل والجهل، ج 3، ص 11، از امام صادق(ع«.{V هر كس به مقدار عقل خود در اين مسير حركت مي كند و موفق ميشود . حتي ملاك سنجش انسانها به لحاظ ارزشي و ملاك محاسبه اعمال درقيامت به مقدار عقل انسان بستگي دارد. راه پرورش عقل: عقل انسان با دو چيز پرورش مي يابد. 1- تحصيل دانش و بينش معنوي و الهي ( انسان شناسي- خدا شناسي- دين شناسي- جهان شناسي- معاد شناسي). 1- كسب تجربه عملي ، انسان به هر ميزان كه در اين مسير حركت مي كند و مزه ، لذت و آثار عبوديت حق تعالي را با جان خويش احساس مي نمايد ، عقلش فراتر مي رود و حركت و زندگي عقلانيش به سوي خداوند و قرب او قوت مي گيرد. يكي از موانع هم شيطان است، قرآن كريم شيطان را دشمن انسان معرفي مي كند و مي فرمايد؛ «الَم اَعهد اليكم يا بنى آدم أن لا تعبدوا الشّيطان انّه لكم عدو مبين * و أن اعبدونى هذا صراط مستقيم ؛ ‏اى آدم‏زادگان آيا با شما عهده نبستم كه شيطان را نپرستيد، زيرا روشن است كه او دشمن بزرگ شما است و مرا پرستش كنيد كه اين راه مستقيم است؟!» V}(يس (36)، آيه 60 و 61.){V P} گر شبى در منزل جانانه مهمانت كنند{E}گول نعمت را مخور مشغول صاحبخانه باش‏{P انسان در دنيا هر شأن و مقام، هر عنوان و اعتبار، هر كار و پيشه اي كه دارد، بايد بداند كه در مهمان‏خانه و سراى عاريتى است و بايد از آن كوچ كند و آنچه به آن تعلّق دارد بگذارد و برود! پس سنگينى چيزى كه نتوان برد. نبايد بر خود بنهد؛ بلكه خود را سبكبال سازد. P} يا مسلمان باش يا كافر دو رنگى تا به كى‏{E}يا مقيم كعبه شو يا ساكن بتخانه باش‏{P براي خودسازى موفق رعايت چند نكته ضرورت دارد: 1. خودشناسى درست؛ بايد استعدادها، قابليت‏ها و توانمندى‏هاى خود را به خوبى شناخت و بر اساس اين شناخت به يك برنامه‏ريزى اصولى رسيد. 2. برنامه‏ريزى دقيق بر اساس خودشناسى؛ در برنامه‏ريزى نيز بايد به امور زير توجه نمود: الف. واقع‏گرايى: سالك و رهرو توان واقعى خود را مى‏سنجد و حال و روز خود را مى‏نگرد و بر اساس آن به تنظيم برنامه خودسازى مى‏پردازد. انسان‏ها داراى تفاوت‏هاى فردى روحى و جسمى هستند و هر يك بايد براى خود - به تناسب حال - برنامه‏اى بر‏گزينند كه سنگين و طاقت‏فرسا نباشد؛ بلكه پيوسته حال و نشاط ايشان در طول برنامه محفوظ بماند و به عنوان يك دستور العمل كلى بايد حال نشاط را پيوسته در خود نگه داشت و از اجبار و اكراه بايد در مراحل ابتدايى پرهيز كرد. ب. جذابيت: در برنامه‏ريزى به كيفيت بيش از كميت بايد اهتمام داشت؛ مثلاً به جاى اينكه انسان تصميم بگيرد هر روز صبحگاهان يك جزء قرآن بخواند، مى‏تواند آن را حتّى به يك صفحه تقليل دهد؛ ولى كوشش كند تلاوتش در جاى خلوت، با حال و توجه كامل و تدبر و ژرف انديشى در معانى باشد. همچنين بكوشد نمازهايش را با حضور قلب و توجه بخواند. ج. تدريج: از حداقل شروع كنيد؛ ولى در انديشه افزون سازى آهسته باشيد؛ مثلاً اگر از اول خواندن نماز شب بر او سخت است، بنا داشته باشد كه فقط يك ركعت وتر بخواند. پس از يك هفته دو ركعت شفع را هم اضافه كند و پس از مدتى هشت ركعت ديگر نافله شب را. د. رعايت مراتب حال: در روند خودسازى بايد مرحله به مرحله پيش رفت و از اول نمى‏توان تمام مدارج كمال را يك مرتبه سپرى نمود؛ مثلاً بهتر است انسان ابتدا از انجام واجبات و تحفّظ بر شرايط و جزئيات آنها شروع كند و در كنار آنها به ترك محرمات بپردازد و همواره كوشش نمايد و بر نيفتادن در دام‏هاى شيطان و هواى نفس جديت به خرج دهد و پس از مدتى كه سراسر وجودش تسليم شد و ايمان را در روح و جسم غلبه داد، به انجام دادن مستحبات و ترك محرمات بپردازد. از اين مرحله به بعد، عنايات ربوبى رهرو و سالك را راهنمايى خواهد كرد ان شاء الله: «و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين ؛ و آنان كه در راه ما به جان و مال جهد و كوشش كردند محقّقا آنها را به راه خويش هدايت مى‏كنيم و هميشه خدا يار نكوكاران است.» V}(عنكبوت (29)، آيه آخر.){V ه. عزم و استوارى: پس از تنظيم برنامه، با اراده قاطع بر انجام آنها ايستادگى كند و نفس خود را از طفره رفتن و كسالت ورزيدن، با جديت تمام باز دارد. و. استعانت و توسّل: براى موفقيت در امر جهاد اكبر از خداوند بزرگ، استمرار جويد و به ائمه اطهار متوسل شود. ز. پيوسته از طريق اركان چهارگانه سلوك با خداوند مرتبط باشد (مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و معاقبه). ح. پيروى از الگوهاى راستين، ائمه اطهار و بزرگان اخلاق. براى آگاهى بيشتر ر.ك: ملكى تبريزى، ميرزا جواد آقا، لقاء الله و اسرار الصلوه و المراقبات. داشتن استاد اخلاق در پيشبرد انسان به قله معرفت و معنويت نقش ويژه اي دارد ولي بايد کمال توجه را داشت که انسان در دام مدعيان عرفان و کمال نيفتد و گول کساني را که با ادعاي عرفان و تصوف، بويي از معرفت و کمال نبرده و جوانان پاک دل و خداجو را به انحراف مي کشانند، نخورد. استاد اخلاق بايد شناخته شده و مورد اعتماد باشد و بايد از افراد خبره و مورد اطمينان سراغ او را گرفت. البته در صورت نبودن يا نيافتن چنين استادي از چند طريق مي توان جايگزين مناسبي براي آن بيابيد: 1. توسل دائم به ائمه(ع) به ويژه ولي عصر(عج) که هر هدايتي از مجراي ايشان انجام مي گيرد و هر لطفي به برکت ايشان شامل حال انسان مي گردد. 2. انس فراوان با قرآن کريم و تلاوت آن و آشنايي با ترجمه قرآن و تفسير آن و تدبر و انديشه در معاني عميق آن. 3. ارتباط پيوسته و ناگسستني با دعاهايي که مشتمل بر بلندترين معارف عاليه و بيانگر فضايل والاي اخلاقي مي باشد به ويژه دعاهايي مانند مکارم الاخلاق، دعاي خمسه عشر، کميل، مناجات شعبانيه و امثال اينها. 4. ارتباط و رفت و آمد با پاکان و انسان هاي باتقوا و خودساخته و علماي برجسته. 5. داشتن حالت مراقبه و محاسبه اعمال هنگام خواب که اين دو امر در راه کمال و بندگي خداوند داراي نقش کليدي مي باشند. نکته مهمي که لازم به تذکر است اين است که در اعمال بايد توجه به کيفيت و اخلاص اعمال داشت نه کميت آن. مهم اين است که انسان در ميان جامعه و در عين اشتغال به کار و برنامه و مسؤوليت خود، به ياد خداوند باشد و از توجه به او غفلت نورزد وگرنه پناه بردن به غار و جنگل و گوشه نشيني و فاصله گرفتن از مردم و مسؤوليت ها کار دشواري نمي باشد. اين شيوه پيامبران(ع) و به ويژه پيامبر خاتم(ص) و خاندان پاک و گرامي اوست که در عين بودن با مردم و رسيدگي به امور و انجام وظايف شخصي و اجتماعي کمال توجه به خداوند را داشتند و دمي از ياد او غافل نبودند و پيروان خود را نيز به همين روش و سنت دعوت کرده اند.
کد سوال : 2459
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : منظور از مهاجر و مستضعف در نهج البلاغه خ 190 چيست؟
پاسخ : مهاجر بر کساني اطلاق مي شود که در مکه به پيامبر ايمان آوردند و با رسول خدا جهت نجات از کفر و کفار به مدينه هجرت کردند. ولي مهاجر مفهوم گسترده تري دارد که هجرت از جهل و گمراهي به سوي علم و هدايت باشد. حضرت علي(ع) در اين خطبه مي فرمايند همان گونه که در زمان پيامبر هجرت به سوي اسلام و پيامبر بود الان هم هجرت موجود است و تغيير نيافته و هر کس مي خواهد به حقيقت ايمان و مدارج يقين برسد بايد به سوي ائمه دين هجرت کند و هجرت منحصر به زمان پيامبر نيست چرا که غرض اصلي از هجرت در زمان پيامبر(ص) رسيدن به حجت خداوند و تحصيل ايمان و معرفت و احکام ديني بوده است و اين غرض الان هم با رسيدن به حضور ائمه که حجج خداوند هستند حاصل مي شود چرا که آنان جانشينان پيامبرند، بنابراين هر کس معرفت ائمه که حجج الهي اند را حاصل کند و اقرار به امامت آنان کند و او مهاجر خواهد بود و هجرت او به سوي خدا و رسول خدا خواهد بود. مستضعف بر کسي اطلاق مي شود که درک و شعور فهم حقيقت را ندارد و يا کسي که در جايي واقع شده که حقايق دين اصلا به گوش او نرسيده. اميرالمؤمنين(ع) در اين خطبه مي فرمايد: «اسم مستضعف بر کسي که اجمالا وجود حجت به گوش او رسيده و با قلبش وجود حجت را بر خودش فهميده اطلاق نمي شود» بنابراين اگر کسي اجمالا وجود حجت را فهميده ولي کوتاهي در تحصيل معارف و مسائل ديني کند مستضعف نخواهد بود وعذر او پذيرفته نيست. بنابراين مستحق عذاب خواهد بود با اتمام حجتي که بر او شده. به همين جهت در قرآن مجيد آمده است: کساني که ملائکه جان آنان را مي گيرند در حالي که ظالم به خودشان بودند و ملائکه به آنان گويند شما در چه حالي بوديد آنان گويند ما در سرزمين خود مستضعف بوديم ملائکه به آنان گويند آيا زمين واسع نبود تا شما هجرت کنيد در آن، پس اينان سرانجامشان دوزخ است و بد سرانجامي است مگر مردان و زنان و کودکان مستضعف که نمي توانند چاره اي بينديشند و راه به جايي نمي برند اينان را باشد که خداوند ببخشايد و خداوند بخشاينده آمرزگار است. احتمال ديگري که در کلام اميرالمؤمنين وجود دارد اين است که حضرت مي خواهند بفرمايند کسي که در وطن خودش حجت به گوش او برسد و با قلبش حجت را درک کند چنين شخصي مستضعف نيست و لزومي ندارد که هجرت ظاهري کند به سوي حجت و هجرت معنوي کافي است و چنين شخصي نيز مهاجر است V} (برگرفته از شرح نهج البلاغه خوئي، ج 11، ص 163 - 167).{V
کد سوال : 2460
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : در مورد اينكه هم اكنون در محيط دانشگاه و خارج از آن عده اي هستند كه به قشر روحانيت توهين مي كنند وظيفه ما در برابر اين اشخاص چيست.سكوت يا برخورد؟
پاسخ : نخست بايد دانست واكنشهاي تنفر زا يا محبت آميز ، ريشه هاي متعددي دارد. برخي واقعي و عقلاني است و برخي احساسي و بدون دليل منطقي است. همچنين خاستگاه برخي تنفر ها و محبت ها گاهي جنبه شخصي دارد و گاهي جنبه هاي دروني اجتماعي داردو گاهي از توطئه هاي دشمنان برون مرزي و يا دگرانديشان داخلي منشأ مي گيرد. علاقه و يا تنفر از روحانيون نيز از آنچه گفته شد جدا نيست لذا بايد دليل آن ريشه يابي شود و اگر از فرايند چند عامل به وجود آمده، از ابعاد مختلف بررسي گردد. با توجه به گستردگي موضوع و ره يافتهاي حل معضل ، در ادامه تنها به يكي ازعوامل پرداخته مي شوند و چند راهكار توصيه مي گردد. دوست عزيز؛ در جامعه شيعي ما واژه روحاني همواره يک شخصيت بي نياز را ترسيم مي نموده و با وقوع انقلاب اسلامي در ايران روحاني و دين، گويي لازم و ملزم هم گرديده اند. شما وقتي به روزهاي اول انقلاب برگرديد به وضوح به اين امر پي خواهيد برد. در آن روزهايي که ارزش هاي ديني، مذهبي و فرهنگي چون ايثار، فداکاري، محبت به ديگران و... ملاک اصلي در فرد و جامعه رقم خورده و شکل مي گرفت در اين وقت افرادي (روحانيون) که به اين امور معنوي توصيه مي نمودند، از آنجا که اين ارزش ها را توصيه و متذکر مي شدند در بين مردم و از خود مردم بوده و موانست با آنها داراي اهميت بود که در واقع توجه و نگاه مردم به آن ارزش ها و ملاک ها بود. همين گونه در مسأله توجه و روي آوردن مردم به اهل بيت در مراسم هاي مذهبي محرم و صفر و يا ايام فاطميه و... که هر چه نگاه و اهتمام مردم به آن اصول باشد ديگر به اين روحاني يا آن روحاني نگاه نمي کنند بلکه به ارزش ها توجه مي کنند. دو نکته در مطلب فوق قابل توجه است اول آن که آن مردم و روحاني در کنار هم و با هم بوده و به نوعي از وضع اجتماعي و جايگاه اجتماعي همديگر مطلع بودند يا به تعبيري امروزي همديگر را درک و از جايگاه هم آگاهي داشتند. مردم به مراکز تحصيلي و تدريس حوزويان و... رفت و آمد مي کردند، در حالي که بسياري از اين افراد غرض ورز و يا... از اين حداقل مسأله آگاه نبوده و چه بسا مطالب گفته خود را از افراد مغرض و يا بيگانه نسبت به دين اسلام اخذ مي کنند، در اين حال معلوم خواهد شد که آن افراد چه نوع بيان و تعبيري خواهند داشت. نکته دوم و مهمتر اين که آنچه براي آن مردم مهم مي نمود سخن از ارزش هاي معنوي و ديني بود حال اين ارزش را هر کسي آنگونه که در اسلام و روايات اهل بيت(ع) آمده نقل کند محترم دانسته و لازم نبود که روحاني باشد چرا که آن چه براي آن فرد مهم و ملاک است ارزش هاي ديني است نه فرد و شخص. البته که در جامعه انقلابي و اسلامي ما هر چه اين ارزش ها کمرنگ و يا بيهوده گردد و نگاه اصلي جامعه منافع فردي و شخصي شود اين همان آفت انقلاب اسلامي و در واقع دين گريزي و بازگشت به وضعيت سابق مي شود و در اين حالت انتظاري جز از توهين و ... نمي رود. حال اگر از نوع مطالب اهانت آميز اين افراد، براي شما معلوم شد که آن فرد به چه علتي اين کار را نموده است او را به واقعيات توجيه کنيد. در صورت امکان سعي کنيد در موقعيتي مانند زيارت مسجد جمکران و يا در سفر به حرم امام رضا(ع) اگر از قم گذشتيد به مدرسه فيضيه و يا مراکز درسي حوزه در قم ديدن نموده ولو اندک زماني با برخي از علماء مجالست و با آنها موانست داشته باشيد تا حقيقت امر بر آن دوست شما تا حدي معلوم شود. همچنين او را به ارزش هاي ديني اسلامي راهنمايي کنيد. ثمرات جاري بودن اين ارزش ها در جامعه، اين که همه اين ارزش ها تلاش بر هويت بخشي و کرامت انسانها دارد V}(برگرفته از کتاب توسعه و تضاد، ص 300 - 360 - انقلاب اسلامي، زمينه ها و پيامدها). {V