• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 4925
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : صبر را تعريف كرده و يك جوان تا چه حد مي تواند در برابر مشكلات جامعه امروز صبر نمايد؟
پاسخ : به طور كلي اساس نظام هستي بر حكمت و عدل استوار است و نيز از سنت هاي تبديل ناپذير الهي سنت امتحان است و انسان در برخورد با ناملايمات و امور ناسازگار با طبع و روحيات و اهدافش بايد اهل تحمل و شكيبايي باشد. صبر از ارزش هايي است كه مفهوم آن واضح و بي نياز از تعريف است و ميزان صبر انسان بستگي كامل به ميزان معرفت و ايمان انسان دارد. هر چه هدف عاليتر و مقصد والاتر و معرفت و ايمان بيشتر و عميق تر باشد, صبر و شكيبايي انسان بيشتر خواهد بود. مثلا" در جريان حادثه كربلا و صبر و شكيبايي بي نظير سيدالشهدا(ع) نمونه كاملي از صبر انسان كامل به نمايش گذاشته شد به طوري كه در يكي از زيارت هاي امام حسين (ع ) چنين آمده است : «فرشتگان آسمان از صبر تو شگفت زده شدند». در هر صورت براي حفظ ايمان و رسيدن به سعادت بشري بايد همواره به سلاح صبر مجهز بود و تا انسان در دنيا زندگي مي كند چون عالم دنيا, عالم تزاحمات و كشمكش و درگيري مي باشد بايد اين سلاح را بر زمين نگذارد چون : P}صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند{E}بر اثر صبر نوبت ظفر آيد{P البته خداوند نيز به ميزان مشكلات و سختي ها به انسان صبر عنايت مي كند, چنانچه در روايتي آمده : H}»ينزل الصبر علي قدر المصيبه ;{H صبر به ميزان مصيبت و گرفتاري نازل مي گردد«, V}(ميزان الحكمه , ج 5 / 275, چاپ انتشارات دفتر تبليغات).{V امتحان هر گروهي نيز تناسب با خود آن اشخاص دارد به عنوان مثال يك پيرمرد را به وسيله ي نگاه به نامحرم امتحان نمي كنند يا يك فقير را به سبب انفاقات مال اعم از واجب (خمس و زكات ) يا مستحب مورد آزمايش قرار نمي دهند در سن شما و دوستان امثال شما يكي از مهمترين ابزارهاي امتحان الهي مسئله ي غريزه ي جنسي و در مرتبه ي بعد مسئله استقلال مالي و معيشتي است , هر انسان منصفي اذعان دارد در قبال اين گونه امور صبر نمودن و به عبارت ديگر تسليم شيطان و هواي نفس نشدن سخت و دشوار است ولي توجه به دو نكته مهم است يكي اينكه نابرده رنج گنج ميسر نمي شود و تجربه ثابت كرده جواناني كه در اين راستا به رنج و مشقت بيفتند مالك گنج ويژه اي از طرف خداوند مي گردند يعني خداوند هزاران هزار برابر جبران مي نمايد. دوم اين كه آنچه خداوند از ما خواسته مبارزه ي با شيطان و هواي نفس است به طوري كه آدمي خود را بدون مقاومت در اختيار هواي نفس و شيطان قرار ندهد حال اگر د راين مسير و مجاهده گاهي دچار شكست شد مأيوس نشود و بداند كه شكست و تنزل در اين مسير طبيعي است , در نتيجه يك جوان وظيفه دارد در حد توان مجاهدت كند بقيه امر را نيز خداوند جبران مي كند و با توجه به شرايط شخص سريع الرضا و غفار است . در پايان يادآوري يك نكته مهم است و آن كيفيت صبر در مقابل مسائل است صبر در مقابل فقر و تهي دستي با صبر در مقابل غريزه جنسي با صبر در مقابل غيبت و تهمت متفاوت است. صبر عملي در برابر غريزه جنسي آن است كه: اولا، انسان فكر خود را كنترل كند و به طوري كه از اوهام و خيالات شهواني پرهيز نمايد تا اين مسئله خود مقدمه اي براي گناه و تحريك او نشود. ثانيا"، از ديدن فيلم ها و صحنه هاي مهيج خودداري نمايد. ثالثا"، از خواندن كتاب ها و شنيدن مطالبي كه صلاح نيست دوري كند. رابعا"، غذاي خود را كنترل نمايد و اگر مي تواند هفته اي يك يا دو روز روزه بگيرد. خامسا"، خود را به امور معنوي مشغول نمايد. در پايان ما براي مشكلات همه ي جوانان مخصوصا" دو مشكلي كه ذكر نموديد دعا مي كنيم و اميدواريم خداوند تعالي نظر لطف و كرامت خويش را به اين قشر عزيز معطوف دارد.
کد سوال : 4929
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : خواستگاري دارم كه بسيار متدين و مناسب است ولي بسيار جدي و بد اخلاق است راهنمايي شما چيست ؟
پاسخ : مسأله ازدواج از مسائل بسيار مهم و سرنوشت‏ساز زندگى است، لذا بايد در همه مراحل آن دقت لازم را داشت به ويژه در مرحله اول كه مسأله خواستگارى و جواب مثبت يا منفى دادن است. چه اين كه اگر بدون تحقيق و آشنايى لازم جواب مثبت داده شود چه بسا مشكلات بسيار زيادى كه جبران آن امكان‏پذير نيست براى زندگى آينده به وجود خواهد آورد و اگر جواب رد داده شود چه بسا مورد بسيار مناسبى بوده كه انسان خود را از آن محروم كرده و معلوم نيست موارد بعدى مناسب باشند يا نه. بنابراين در بدو امر بايد همه تحقيقات لازم چه از نظر خانوادگى و چه از لحاظ شخصى انجام بگيرد و با آشنايى و اطلاع در حد لازم اقدامات بعدى انجام گيرد. اما موردى كه شما فرموديد كه براساس تحقيقات انجام گرفته فردى است متقى و داراى صفات ممتاز اما جدى و بداخلاق به نظر مى‏آيد بايد بين جدى بودن و بداخلاقى تمايز قائل شد چه اين كه جدى بودن در همه مراحله زندگى امرى است پسنديده و موجب موفقيت انسان در زندگى مى‏شود ولى بداخلاقى از صفات رذيله است و امرى ناپسند مى‏باشد. بنابراين نبايد جدى بودن را مترادف با بداخلاقى گرفت و اين كه فرموديد «من فردى شوخ‏طبع و اهل بگو و بخند هستم» گرچه اين صفت مثبتى است و علامت بانشاطى و شادابى است اما بايد دانست كه زندگى شوخى نيست و نبايد زندگى را به شوخى گرفت و اين كه شوخ‏طبعى نيز در همه جا نمى‏تواند نشانه خوش‏اخلاقى باشد و چه بسا مشكلات خطرناكى را براى انسان به دنبال داشته باشد به ويژه براى زنان. بله، شوخ‏طبعى در جاى خود مى‏توان نشاط‏آور و باعث شادابى زندگى شود ولى همه جا پسنديده نيست. فرد مورد نظر اگر خيلى جدى و انسان منظم و متقى مى‏باشد به نظر مى‏آيد فرد مناسبى است ولى اگر واقعا بداخلاق به معناى واقعى كلمه است يعنى يك انسان ترش‏رو كه هرگز لبخند بر لبان آن نقش نمى‏بندد و همچنين انسان بددهنى است و حرفهاى تندى مى‏زند و سخت‏گيرى مى‏كند طبيعى است زندگى با او دشوار است به هر حال اين خود شما هستيد كه بايد براى زندگى خود تصميم بگيريد.
کد سوال : 4932
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : در قبال مسئوليتي كه داريم چه مسائلي را رعايت نمائيم تا مطمئن شويم حقوقي كه مي گيريم حلال است؟
پاسخ : اگر سعى نماييد در تمام مدتى كه بايد در رابطه با آن كار و مسؤوليت انجام وظيفه نماييد از كارهاى شخصى كه مغاير با آن مسؤوليت است خوددارى نماييد و از زيربار مسؤوليت به بهانه‏هاى مختلف شانه خالى نكنيد حقوقى كه مى‏گيريد حلال است. گفتنى است كه بايد براى خود يك سال خمسى هم قرار دهيد كه اگر چيزى از حقوق و درآمد شما از مخارج سال اضافه آمد خمس آن را بپردازيد با توجه به اين دو جهت حقوق و مزاياى شما كاملاً حلال خواهد بود.
کد سوال : 4935
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : شرايط دوستي چيست و آيا در اين رابطه اختلاف سني هم مطرح است ؟
پاسخ : دوستي قبل از هر شرطي سه شرط اساسي است كه بدون رعايت سن و گروه طبقاتي و سطح تحصيلات كه خود از جمله شرايط لازمه است بايد بي كم و كاست رعايت گردد اگر اين سه شرط فراهم بود آنگاه نوبت به بررسي ديگر شرايط مي رسد. اما آن سه شرط اساسي از اين قرار مي باشد كه شخصي سزاوار دوستي است كه -ديدار او خدا را به ياد شما آورده يعني زيارت وي سبب ذكر خدا باشد - سخن گفتن او به دانش و معلومات شما بيافزايد و از هر كلام او شما ثمره اي علمي برداريد. - عمل و كردار او آخرت را به ياد شما آورد بگونه اي كه به اعمال و رفتار شما نيز رنگ آخرتي بزند. اگر كسي را با 3 شرط فوق يافتيد و در هر سن و سالي كه بود دوست او باشيد و وجود ذي جود و بركت وي را مغتنم شماريد و الا درصدد يافتن چنين دوستاني باشيد. و تا كسي را با چنين ويژگي هاي نيافتيد هرگز دوستي برقرار نكنيد. چه فضاي دوستي فضاي استفاده از كمالات معنوي است و دوستي بايد زمينه ساز دينداري , بندگي , رشد علمي و اخلاقي گردد و دوستي كه موجب انحطاط اخلاقي و زمينه ساز مفاسد ديني و دنيوي شود دوستي نيست بلكه دشمني و عداوت است و از اين دوستيها بايد سخت اجتناب نمود. اما نسبت به شرايط سني و طبقه اجتماعي و تحصيلي اگر دقت كنيم اين شرايط در واقع زمينه ساز شرايط قبلي است يعني دو انساني كه اختلاف سني داشته باشند نمي توانند دوست خوبي براي يكديگر باشند چرا كه اين دوستي نمي تواند موجب افزايش دانش و معرفت و تقوي گردد و يا اگر از نظر سطح تحصيلات نزديك يكديگر و يا همتراز نباشند نمي توانند از حضور يكديگر بهره علمي و شناختي ببرند و زمينه ارتباط روحي و رشد معنوي را براي هم فراهم آورند. پس شرايط ديگر در واقع زمينه ساز سه شرط اساسي اول هستند و بايد رعايت گردند و به هيچ وجه نمي توان از آن چشم پوشي نمود اگر اختلاف سني زياد باشد - آنگونه كه خود بيان نموده ايد - در واقع موجب از بين رفتن شرايط اساسي مي شود و لذا دوستي با اين سطح اختلاف سني قابل قبول نيست . اگر چه در برخي موارد بصورت تصادفي امكان دارد علي رغم اختلاف سني زمينه شرايط اساسي فراهم گردد ولي اين مورد خيلي نادر و كمياب است لذا بصورت عمومي بايد شرايط سني و طبقه اجتماعي و سطح شناختي و تحصيلي و... رعايت گردد تا موجب خسران علمي و شناختي و انحراف و ابتلا به صفات خلاف ادب و اخلاق نگردد و حتي زمينه ساز افت و تنزل علمي و معنوي و اخلاقي نشود. اميدواريم با رعايت اصول بيان شده دوستيهاي الهي و مفيد رقم خورده و زمينه رشد و ترقي فراهم گردد. انشائ الله . براي مطالعه بيشتر از كتب زيرا بهره بگيريد: - آئين دوستي در اسلام نوشته آقاي بابازاده - دوستي و دوستان نوشته آقاي سيد هادي مدرسي , ترجمه آقاي شيخي و آژير - دوستي در قرآن و حديث نوشته آقاي محمدي ري شهري .
کد سوال : 4936
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : با عنايت به اينكه قرآن شفاي هر دردي است چگونه مي توان با قرآن انس گرفت؟
پاسخ : براي بهره مندي از دولت قرآن و ره يافتن به خلوت آرامش و معنويت آن موارد زير را بايد مد نظر داشت : T} الف . فهم قرآن:{T قرآن مي فرمايد: »... ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلي عليهم يخرون للاذقان سجدا". و يقولون سحبان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا" . و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا"; كساني كه پيش از (نزول قرآن و آيات ) آن , به آن ها دانش داده شده , هنگامي كه (اين آيات ) بر آنان خوانده مي شود, سجده كنان به خاك مي افتند و مي گويند: منزه است پروردگار ما, كه وعده هايش به يقين انجام , شدني است . آن ها (بي اختيار) به زمين مي افتند و گريه مي كنند و (تلاوت اين آيات همواره) بر خشوعشان مي افزايد« V}(اسراء آيه 109 - 107).{V علامه طباطبايي مي فرمايد: »مراد از علم داده شدگان قبل از نزول قرآن , كساني هستند كه خود را براي فهم و هضم سخن حق و قبول آن آماده كرده اند و اين آمادگي از اين روست كه به علم حقيقت معناي قرآن مجهز شده اند و همين علم قبلي هم برايشان صفت خشوع را به ارث آورده , در نتيجه وقتي برايشان قرآن تلاوت مي شود, بر خشوعشان افزوده مي گردد«,V}(الميزان , ج 13, ص 222).{V فهم قرآن را بايد كسب كرد تا خشوع , خضوع , لذت و... به دنبال آن بيايد. فهم قرآن , داراي مراحل زير است : 1. آشنايي با مفاهيم و معاني قرآن: براي آشنايي با مفاهيم قرآن به طور مستمر و مداوم بايد از تفسيرهاي فارسي مثل تفسير نمونه , تفسير آقاي قرائتي , تفسير آيه الله جوادي آملي و مانند آن , استفاده كرد. 2. تدبر: پس از آشنايي با قرآن , بايد به تعمق و تدبر در آن پرداخت , تا عبرت و دعوت قرآن را دريافت . مولا علي (ع ) مي فرمايند: »الا لاخير في قرائه ليس فيها تدبر...; آگاه باشيد در آن قرائت قرآني كه تدبر نباشد (خوبي و رشد عقلاني و معنوي و) هيچ خيري وجود ندارد«, V}(ميزان الحكمه , ج 8, ص 88, ر 16234).{V T} ب . عمل به قرآن :{T بايد دعوت قرآن را لبيك گفت و به آن عمل كرد. نتيجه ي فهم قرآن و مراتب آن , بايد عمل به قرآن باشد و گرنه به اندازه ي عمل نكردن به قرآن و بي اعتنايي به آن , قساوت قلب افزون مي گردد و آثار روح افزا و حلاوت تلاوت كاسته مي شود. امام صادق (ع ) درباره ي تفسير اين آيه »... يتلونه حق تلاوته ...; كساني كه قرآن را همانگونه كه سزاوار تلاوت است , تلاوت مي كنند...«, V}(سوره ي بقره , آيه ي 121).{V مي فرمايند: H}»يرتلون آياته و يتفهمون معاينه و يعملون باحكامه و يرجون وعده و يخشون عذابه و يتمثلون قصصه و يعتبرون امثاله و يأتون اوامره و يجتنبون نواهيه ... يتلونه حق تلاوته;{H يعني كساني كه آيات را با ترتيل مي خوانند و معاني آن را مي فهمند و به احكام آن عمل مي كنند و به وعده ي آن اميدوار و از عذابش ترسان مي باشند و از قصه هاي آن الگو مي گيرند و از مثال هايش پند مي پذيرند و اوامر آن را انجام مي دهند و از نواهي آن اجتناب مي كنند...«, V}(ميزان الحكمه , ج 8, ص 84, ر 16217, چاپ اول , سال 1363, قم , مكتب الاعلام الاسلامي ).{V T} ج . رقت قلب:{T عمل به قرآن موجب رقت قلب و بروز حالات دلپذير معنوي مي شود. تلاوت آن نيز قلب را صفا و جلا مي بخشد. T} د. تلاوت مستمر:{T بايد قرآن را هر روزه خواند. رسول اكرم (ص ) مي فرمايند: H}»عليكم بتعلم القرآن و كثره تلاوته{H ; بر شما باد آموختن قرآن و تلاوت زياد آن «, V}(همان , ص 75, ر 16163){V. در روايتي ديگر حضرت مي فرمايند: H}»ان هذه القلوب تصداء كما يصداء الحديد »قيل : يا رسول الله فما جلاؤها؟ قال : تلاوه القرآن;{H به درستي كه دل ها نيز مانند آهن زنگار مي گيرد. سؤال شد: يا رسول الله جلابخش چنين دل هايي چيست ؟ فرمود: تلاوت قرآن «, V}(همان , ص 81, ر 16198){V. T} ه . ترتيل :{T شايسته است قرآن با ترتيل خوانده شود. حضرت علي (ع ) در تفسير آيه ي »و رتل القرآن ...«, V}(سوره ي المزمل , آيه ي 4){V مي فرمايند: H}»بينه تبيانا", و لاتنثزه نثر الرمل , و لا تهذه هذ الشعر, قفوا عند عجائبه , و حركوا به القلوب , و لا يكون هم احدكم آخر السوره;{H قرآن را با ترتيل بخوان معنايش اين است : آن را حتما" واضح و آشكارا بخوان و نه مانند سنگ ريزه (هاي بيابان كه پراكنده است ) پراكنده بخوان و نه مانند شعر با شتاب بخوان . به عجايب قرآن كه رسيديد, مكث كنيد و دل هاي خود را با آن تحريك كنيد (و تحت تأثير قرار دهيد) و هم هيچ كدام از شما اين نباشد كه به آخر سوره برسيد« V}(ميزان الحكمه , ج 8, ص 87, ر 16230).{V T} و. صوت زيبا:{T قرآن را با صورت زيبا بخوانيد يا از نوارهاي قرآن استفاده كنيد, تا دل تحت تأثير قرار گيرد. رسول اكرم (ص ) مي فرمايند: H}»حسنوا القرآن باصواتكم فان الصوت الحسن يزيد القرآن حسنا";{H قرآن را با صداي خود نيكويي بخشيد, زيرا صوت زيبا بر زيبايي و حسن قرآن مي افزايد«, V}(همان , ص 82, ر 16212).{V اين ها پلي است براي رسيدن به لذات روحي و عشق به قرآن . در پايان سفارش مي كنيم راهكارها را طبق برنامه ي روزانه و منظم به كار گيريد تا هر چه بيش تر با قرآن انس گيريد و در سايه ي اين انس دلباخته و شيفته قرآن شويد. براي آگاهي بيشتر, مطالعه ي كتاب هاي زير معرفي مي شود: 1. شهيد مطهري , شناخت قرآن . 2. تقي پور, پژوهشي پيرامون تدبير در قرآن 3. كلانتري , كليدهاي فهم قرآن . در پاسخ به بخش دوم پرسش شما مي توان گفت : خودشناسي ارزشمندترين شناخت ها و رساننده به خداشناسي است . در روايت از اميرالمومنين (ع ) است : H}»معرفه النفس انفع المعارف«{H اكنون در اين زمينه به دو نوع مطالعه نياز است: الف ) مطالعه علمي : درباره خودشناسي نوعي و به تعبير ديگر »انسان شناسي « (اومانولوژي ) است. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك : 1- انسان و ايمان شهيد مطهري. 2- انسان در قرآن شهيد مطهري. 3- خودشناسي براي خداشناسي محمد تقي مصباح يزدي. 4- جامع السعادات ملا مهدي نراقي. 5- محاسبه النفس سيد بن طاووس. ب ) مطالعه عيني : يعني تفكر و تأمل در وجود خويشتن شناخت معايب و محاسبه نفس خويش . يقينا هر چه آدمي بيشتر در خود فرو رود و به اخلاق و كردار خود بينديشد بيشتر خود را خواهد شناخت . در اين رابطه انسان چون طبيبي حاذق بايد بيماري هاي نفس خويش را دريابد و با مهارت و جديت به درمان آن بپردازد. اين گونه خودشناسي اساسي ترين ركن خودسازي و عروج به مقامات بلند معنوي است . زيرا كسي كه فاقد آن باشد عمري را در غفلت و بي خبري سپري خواهد كرد و چه بسا عمري با ملكات رذيله زندگي كند وبه سراي آخرت بشتابد بدون آن كه ره توشه اي به همراه داشته باشد. در اين رابطه كتاب هاي اخلاقي تا حدود زيادي مي تواند راهنماي انسان باشد. براي آگاهي بيشتر ر.ك : 1- چهل حديث امام خميني. 2- المراقبات ميرزا جواد ملكي تبريزي. 3- پرواز در ملكوت امام خميني.
کد سوال : 4937
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : رابطه بين عقل و عشق و ملاك تشخيص عشق چيست؟ آيا امام حسين(ع) كار عاقلانه و عاشقانه انجام داد؟
پاسخ : عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى عشق داند كه در اين دايره سرگردانند مبحث مصاف و ارتباط عقل و عشق از مباحثى است كه در ادبيات فارسى و عرفان اسلامى بسيار درباره آن سخن گفته شده است، به زبان تمثيل يا شعر يا علمى و تحقيقى. ما در اين مجال كم، مجبوريم به مختصرى اكتفاء كنيم. T}سه نظريه درباره ارتباط عقل و عشق{T درباره ارتباط عقل و عشق سه نظريه عمده در ميان متفكران و عرفاء ديده مى‏شود: 1. برخى از متكلمان و فلاسفه اصالت را به عقل مى‏دهند و معتقدند كه تنها ارزشى كه انسان را به سرمنزل مقصود مى‏رساند عقل است و عشق سخنانى موهوم وخيالاتى باطل است كه به علت سوء مزاج بر انسان عارض مى‏شود. اگر هدف معرفت الهى و عبادت است، عقل تنها ابزار شناخت و بندگى است و عشق راه گم كردن است، V}(ابن تركه اصفهانى، تمهيد القواعد، ص 49، و بحارالانوار، ص 67، ص 254 ـ 253). {V 2. برخى از عرفاء اصالت را به عشق مى‏دهند و بر اين اعتقادند كه عشق كه عبارت از فناى در معشوق است با منفعت و منطق منفعت‏طلبانه كه راه عقل است، سازگار نيست؛ بنابراين «عقل را با عشق دعوى باطل است» V}(سعدى){V زيرا عقل پاى‏بند انسان است و عشق رها شدن از اين پايبندى‏هاست،V}(استاد مطهرى، انسان كامل، ص 51 ـ 50).{V 3. در مقابل اين دو گروه، عرفاء محقق و حكماى عارف قرار دارند كه معتقدند كه عقل و عشق نه تنها منافى هم نيستند. بلكه ارتباطى تنگاتنگ دارند و براى رسيدن به مقصود نهايى ـ لقاء الله - اين دو همراه و همگام هم هستند و به هر دو نياز است. P}صراحى اى و حريفى گرت به چنگ افتد{E} به عقل نوش كه ايام فتنه‏انگيز است {P P}حاشا كه من به موسم گل ترك مى‏كنم {E}من لاف عقل مى‏زنم اين كار كى كنم{P P}مشورت با عقل كردم گفت: حافظ مى بنوش{E} ساقيا مى‏ده به قول مستشار مؤتمش{P V}(حافظ){V براى اينكه ارتباط و مصاف عقل و عشق بهتر مشخص شود و دليل نظريات بالا روشن گردد، لا جرم بايد به تعريف عقل و عشق بپردازيم. تعريف عقل: شايد اين ادعا صحيح باشد كه تعريف هيچ واژه‏اى به اندازه تعريف عقل مشكل نباشد، زيرا پى بردن به حقيقت عقل بسيار مشكل است، چنين است كه در طول حيات بشرى از عقل تعاريف مختلفى ارائه شده است كه چه بسا در مقابل هم قرار دارند. به هر حال در نظر متفكران اسلامى، عقل به دو بخش، عقل نظرى و عقل عملى تقسيم مى‏شود و عقل نظرى عبارت است از قوى‏اى در آدمى كه به واسطه آن تفكر مى‏كند و سخن مى‏گويد و مطالب را از هم تميز مى‏دهد، V}(رسائل اخوان الصفا، ج 3، ص 228){V و به عبارت ديگر عقل قوه درك كليات است. اما عقل عملى، قوه تدبير زندگى و تدبير سعادت اخروى و يا قوه مميزه خوب و بد را گويند. عقل به اين معنا دو مرتبه دارد، يكى عقل كه فقط به تدبير امور زندگى دنيوى مى‏پردازد و عقل مصلحت‏انديش (فردى يا جمعى) است كه اين عقل از نظر حكماء ما به طبع قرآن و حديث، در حقيقت عقل نيست بلكه عقل بدلى، نيرنگ و شيطنت است، V}(اصول كافى، كتاب العقل و الجهل، حديث شماره 3، ص 11).{V اما در برابر عقل ايمان قرار داد كه شهوات و تمايلات باطل را در بند مى‏كشد و سعادت دنيوى و اخروى را براى انسان حاصل مى‏كند. P}عقل ايمانى چو شهنه عادل است{E} پاسبان و حاكم شهردل است {P P}هم چو گربه باشد او بيدار هوش{E} دزد در سوراخ ماند همچو موش {P P}در هر آنجا كه بر آرد موش دست{E} نيست گربه ور بود آن مرده است {P P}گربه‏اى چه؟ شيرافكن بود{E} عقل ايمانى كه اندر تن بود... {P P}عقل در تن حاكم ايمان بود{E} كه زيبش نفس در زندان بود... {P P}عقل ضد شهوت است اى پهلوان{E} آنكه شهوت مى‏تند، عقلش مخوان {P V}(مولوى){V بنابراين در يك نگاه كلى عاقل كسى است كه داراى قدرت فهم و تجزيه و تحليل است. و عنان زندگى خود را به دست عقل داده است و شهوت و نفسانيت را در بند عقل كرده است. V}(براى توضيح بيشتر معناى عقل به اصول كافى «كتاب العقل و الجهل» جلد اول و شروح آن ـ اشارات و تنبيهات ابن سينا ـ نمط سوم، علم الطبيعيات، فصول 15 ـ 9 و همچنين ترجمه و شرح فارسى آن از دكتر ملكشاهى، ص 204 ـ 177، فرهنگ معارف اسلامى، دكتر سيد جعفر سجادى، جلد سوم، ص 322 ـ 300 و نشان از بى‏نشانها، على مقدادى اصفهانى، ج 1، ص 209 ـ 201 مراجعه كنيد).{V تعريف عشق: عشق از ماده «عَشَقَ» بر گرفته شده است و در اصل نام گياهى است كه در فارسى به آن پيچك مى‏گويند كه به هر چيز برسد در آن مى‏پيچد و آن را تقريبا محدود و محصور مى‏كند. و در اختيار خودش قرار مى‏دهد و به قياس نام اين گياه، حالت محبت شديد در انسان را كه او را فقط و منحصرا متوجه معشوق مى‏كند و يك نوع يگانگى بين عاشق و معشوق به وجود مى‏آورد و همه چيز او را در اختيار معشوق قرار مى‏دهد، عشق مى‏گويند، V}(فطرت، استاد مطهرى 9).{V براى تعريف تفصيل عشق و نظارت درباره آن به كتاب عشق در ادب فارسى، دكتر ارژنگ مدى، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى كه كتابى خواندنى است مراجعه شود. همچنين شما را توصيه مى‏كند به كتاب نشان از بى‏نشانها، ج اول، ص 229 ـ 220 و الانسان الكامل، عزيز الدين فمنى، ص 118 ـ 112 ارجاع مى‏دهيم. عشق دو مرتبه دارد: يكى عشق مجازى كه شايد ترجمه‏ى آن به دلبستگى مناسبتر باشد عشقى كه نفسانى و عزيزى است و با رسيدن به معشوق و مقصود و اطفاء غريزه خاموش و ساكت مى‏شود. و ديگر عشق حقيقى و روحانى كه روح انسان و حقيقت انسان با آن همراه است. زيرا انسان عاشق خداست و همواره مى‏خواهد به او برسد و با او متحد شود و اين همان معناى فنا فى الله است، V}(فطرت: 95 ـ 91){V محى الدين ابن عربى در تعريف عشق مى‏نويسد: «العشق و هو افراط المحبة و كنى عنه فى القرآن بشدة الحب فى قوله» الذين آمنوا اشد حبا لله و هو قوله قد شفعها حبا اى صارحبها يوسف على قلبها كالشفان و هى الجلدة الرقية التى تحتوى على القلب فهى ظرف له محيطة V}(الفتوحات المكيه: ج 2، ص 323).{V «عشق عبارت از افراط در محبت است و قرآن از آن به محبت شديد ياد كرده است: «الذين امنوا اشد حبا لله، V}(البقره: 165){V كسانى كه ايمان آوردند، شديدترين محبت را به خدا دارند. و (همچنين از آن به شفاف - پرده دل ـ حالت شيفتگى و جنون ياد كرده است) آنجا كه (در قصه‏ى علاقه زليخا به يوسف مى‏فرمايد: «قد شقفها حبا» V}(يوسف: 30){V (عشق اين جوان (يوسف) در اعماق قلب او (زليخا) نفوذ كرده است) و معناى آن به اين است كه حب در دل زليخا همانند پرده و پوسته‏اى نازك قلب او را در برگرفت و بر قلب او محيط گشت. P}عشق قمار است و من مقهور عشق{E}چون قهر روشن شدم از نور عشق{P البته عرفاء عشق را فقط عشق حقيقى مى‏دانند كه همان فناء فى الله يعنى معشوق حقيقى است كه هيچگاه خاموش نمى‏شود. هر دو تعبير عشق در روايات ما آمده است. در عشق مجازى كه شديدا انكار و تقبيح شده است، روايات متعدد است: چنانچه از امام صادق(ع) درباره عشق سؤال مى‏شود، مى‏فرمايند: H}«قلوب خلت عن ذكر الله فاذاقها الله حب غيره؛{H دلهايى كه از ياد خدا خالى است، خداوند دوستى ديگرى را به آنها مى‏چشاند»، V}(علل الشرايع، شيخ صدوق، ج 1، ص 140).{V يا از اميرمؤمنان نقل شده است كه فرمود: H}العشق مرض ليس فيه اجر و لا عوض؛{H عشق بيمارى است كه نه اجر دارد و نه بدلى»، V}(شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 253).{V چنانچه عشق به معناى حقيقى و ممدوح آن نيز در روايات آمده است:H}«قال رسول‏الله(ص) افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبّها بقلبه و باشرها بجده؛{H با فضيلت‏ترين مردم كسى است كه به عبادت عشق مى‏ورزد و دست به گردن آن مى‏آويزد و آن را با قلبش دوست مى‏داد و با بدنش به آن اقدام مى‏ورزد...»، V}(الكافى: 2، ص 83).{V و روشن است كه عبادت وسيله تقرب به معبود است و عشق به عبادت مقدمه عشق به معبود است. نكته آخرى كه در تعريف عشق بايد عرض شود اين است كه رسيدن به كنه عشق حقيقى و بيان آن امكان ندارد، بنابراين ادبيات عرفان، به تمثيل روى آورده است و با بيان داستان سعى كرده است كه شمه‏اى از حقيقت آن را بازگو كنند. P}هر چه گويم عشق را شرح و بيان{E} چون به عشق آيم خجل مانم از آن {P V}(مولوى) {V P}شكل عشق نه در حوصله دانش ماست {E}حال اين نكته بدين فكر خطا نتوان كرد {P P}بشوى اوراق اگر همدوس مايى{E} كه علم عشق در دفتر نگنجد {P V}(حافظ) {V «اى درويش! از عشق حقيقى ـ آن چنانكه حق عشق است ـ نمى‏توانم نوشت، كه مردم فهم كنند و كفر دانند اما از عشق مجازى چيزى بنويسم تا عاقلان از اينجا استدلال كننند، V}(الانسان الكامل، ص 115).{V T}مصاف عشق و عقل{T به نظر مى‏رسد كه با توجه به تعريف عقل و عشق بشود، به مصاف و ارتباط عقل و عشق نظرى دقيقتر انداخت. ما اين بحث را در چهار بند خلاصه مى‏كنيم. يك: اگر منظور از عقل، عقل بدلى باشد كه تمام توجه‏اش دنيا و زندگى دنيوى است طبيعى است كه اين عقل مصلحت‏انديش را با عشق هيچ كارى نيست، بلكه از بن با آن مخالف است و آن را فقط خيالات عاشقانه و هوسهاى جوانى مى‏پندارد. اما منظور عرفاء و حكماء ما از عقل چنين عقلى نيست. زيرا اين عقل در حقيقت بى‏عقلى بزرگ است. دو: اگر منظور از عشق، عشق مجازى است كه عبارت از دلبستگى به شهوت و نفسانيت و غرايز است عقل خدابين و ايمانى چنين عشقى را محكوم مى‏كند. زيرا عقلى كه رو به سوى خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمى‏پسندد، مخصوصا اگر شهوت به حد افراط برسد. سه: اگر منظور از عقل، عقل متعارف ايمانى و عشق، عشقى حقيقى و فناء فى الله باشد، اين دو باهم در مراحلى حالت مصاف و درگيرى دارند. زيرا اين عقل دربند منفعت آدمى است و تمام اعضاء و جوارح آدمى را در بند منفعت‏طلبى خود در مى‏آورد. و عشق كه عبارت از ايثار و از خودگذشتگى و فداكارى محض در راه معشوق به هيچ وجه با خودمحورى سازگار نيست. P}عرضه كردم دو جهان بر دل كار افتاده {E}بجز از عشق تو باقى همه فانى دانست {P P}اى كه از دفتر عقل آيت عشق‏آموزى {E}ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست.{P P}راهى است راه عشق كه هيچش كناره نيست{E} آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست{P P}ما را ز منع عقل مترسان و مى بيار {E}كان شحنه در ولايت ما هيچ كار نيست{P P}حريم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است {E}كس آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد{P P}عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى{E} عشق داند كه در اين دايره سرگردانند{P مثال اين تعبيرات در ميان اشعار فارسى فراوان است. زيرا كار عقل مصحلت‏انديشى و مصلحت‏طلبى است و كار عشق از خود بى خود شدن است. البته عرفاء كاملاً منكر عقل متعارف نيستند. بلكه آن را همانند چراغ و نردبانى مى‏دانند كه براى ترقى در عالم معنا لازم است، اما آنگاه كه به بالا رسيديم، ديگر به كار نمى‏آيد و به عبارت ديگر در مرحله اول لازم است و ضرورى اما در مراحل بالاتر حجاب است و ضرر. سعدى در اين باره مى‏گويد: عقل با چندين شرف كه دارد نه راه است بلكه چراغ راه هست، و اول راه ادب طريقت است و خاصيت چراغ آنست كه بوجود آن راه از چاه بدانند و نيك از بد بشناسند و دشمن از دوست فرق كنند و چون آن دقايق را بدانست برين برود كه شخص اگر چه چراغ دارد تا نرود بمقصد نرسد.»، V}(كليات سعدى، ص 889). {V عرفان رهروان راه عشق را دعوت مى‏كند كه از استدلالهاى خشك و خسته‏كننده كه چه بسا ره به جايى هم نمى‏برد، لحظه‏اى فاصله بگيرند و گوش و چشم خود را به حقايق ازلى و ابدى عالم باز كنند. تلاش عرفان باز كردن راه شهود است و شهود معنوى كه آمد و روح صيقل خورد، حظ روحى حاصل مى‏شود و خدا بنده‏اش را به آن مسيرى كه لازمه انسانيت اوست، سوق مى‏دهد، زيرا در وراى قيل و قال‏ها، حقيقتى وجود دارد كه انسان نياز دارد از آن سخن بگويد و آن معرفت، عشقى است كه حكمت به معناى حقيقى كلمه است و اگر كسى به اين حكمت واقعى كه همان عرفان است، راه نيابد، حقيقت درونى خود را نيز نشناخته است. در روايات ما نيز به اين مسأله اشاره رفته است. امام صادق(ع) مى‏فرمايند: H}«انّ العباد ثلاثة قوم عبدوا الله عزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى. فتلك عبادة اجراء؛ و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العباة؛{H بندگانه سه گروهند: گروهى خداى عزوجل را از ترس عبادت مى‏كند. آن بندگى بردگان است. گروهى خداى تبارك و تعالى را براى به دست آوردن ثواب بندگى مى‏كنند، اين عبادت مزد بگيران است و گروهى خداى عزوجل را به خاطر محبت او بندگى مى‏كنند. آن بندگى آزادگان است و اين بهترين و برجسته‏ترين عبادت است. امام على(ع) مى‏فرمايند: H}«الهى ما عبدتك خوفا من عقابك و لا طمعا فى ثوابك و لكن وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك؛{H خدايا تو را از ترس عقاب تو و به طمع ثواب تو پرستش نكردم، بلكه چون تو را براى عبادت شايسته يافتم، سر بر بندگيت سائيدم»، V}(بحارالانوار، ج 41، ص 14). {V روايات در اين باب بسيار است. معناى اين روايات اين است كه گروهى خدا را تنها به نفع شخص خود و براى رسيدن به مقاصد خود عبادت مى‏كنند. اين‏ها اگر چه به مقصود خود كه عبارت از فرار از عذاب و رسيدن به ثواب است ـ خواهند رسيد، اما به مقام عالى كه همان لقاء الله و ديدار يار است، نائل نمى‏آيند. زيرا در اين صورت بايد از «هر چه رنگ تعلق دارد آزاد شوند» اگر در اشعار نيز مى‏بينيم كه عباد و زاهد تقبيح شده‏اند به همين معناست كه آنها به وجه عالى محبت نرسيده‏اند. چهار: عشق حقيقى و عقل بالغ، نه تنها هيچ منافاتى با هم ندارند، بلكه همواره همراه و همقدم هم در سير و سلوك روحانى هستند. زيرا عشق يعنى فناء فى الله و عقل برين نيز به معناى ذوب شدن در توحيد است. «انسان آنگاه كه به مرحله عشق مى‏رسد تازه مى‏فهمند كه عقل حقيقى همان «عقل برين» است كه او دارد و ديگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مى‏پندارند.»، V}(آيت‏الله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، ج 11، مراحل اخلاقى در قرآن، فصل چهارم، عقل متعارف، ص 72 ـ 71).{V P}كوه عقل و بيابان جنونم داده‏اند {E}حسرتى دارم از اين، كين هر دو چونم داده‏اند {P بنابراين اگر رابطه عقل و عشق را بررسى كنيم به سه گزاره زير مى‏رسيم: 1. عشق محصول شناخت است و انسان با براهين عميق عقلى ـ عقل نظرى ـ به خدا ايمان مى‏آورد و با عزم و شوق و عشق و اخلاص از راه عقل عملى به او راه مى‏يابد. اما اين مرحله اول راه است. 2. انسان وقتى به مرحله عشق رسيد، عقل متعارف را كنار مى‏گذارد ـ چنانچه انسان مؤمن در مرحله ابتدايى عقل بدلى را كنار گذاشته بود ـ آنگاه به مقام حقيقى عقل بار مى‏يابد. در اين صورت عشق فرمانرواى عقل است. و عشق همانند حاكم در وجود انسان است كه عقل وزير و مستشار اوست. در اين مرحله انسان سالك به مقام جمع عقل و عشق مى‏رسد. زيرا عقل برين همان عشق به عبادت و فقط ديدن معبود است، V}(آيت‏الله جوادى، همان، ص 72 ـ 67 و نشان از بى‏نشانها، ج 1، ص 206). {V 3. عقل در برابر عشق باطل مى‏ايستد و آن را كه در بند شهوات بودن است، محصور و محكوم خود مى‏كند. عقل شهوت و غضب و غرايز را در بند خود مى‏كشد و به خدمت انسان در مى‏آورد. T} چگونگى ارتباط عقل و عشق{T تاكنون روشن شد كه بين عقل برين و عشق ناب ارتباطى و هماهنگى كامل برقرار است و اگر اختلاف و درگيرى و تهافت ديده مى‏شود، در حقيقت بين مراتب نازلتر عقل و عشق است. اما چگونگى اين ارتباط هم مهم است. عرفاء بزرگوار در كتب خود بخوبى رابطه عقل و عشق را تبيين كرده‏اند كه پرداختن به همگى آنها امكان ندارد. فقط به عنوان نمونه چند كتاب معرفى مى‏شود و يك كتاب نيز به طور مجمل تحليل مى‏گردد. ـ سعدى در «رساله عقل و عشق» خود V}(چاپ شده ضمن كليات سعدى، تصحيح فروغى، انتشارات امير كبير، ص 891 ـ 888) {V ـ ابن تركه در رساله «عقل و عشق يا مناظرات خمس» V}(تصحيح اكرم جودى نعمتى، دفتر ميراث مكتوب){V، ـ خواجه عبدالله انصارى در رساله «در مقامات عقل و عقل» V}(چاپ شده در سه روايت از حكايت عشق و به اهتمام فرزانه نيكوكارى، انتشارات طهورى، ص 28 ـ 15)،{V ـ شيخ اشراق در رساله «فى حقيقه العشق يا مونس العشاق»، V}(چاپ شده در همان، ص 53 ـ 29 و همچنين مجموعه آثار شيخ اشراق، جلد سوم){V و محمد بن يحيى سيبك نيشابورى در رساله «حسن و دل» V}(به كوشش دكتر غلامرضا فرزانه‏پور انتشارات طهورى)،{V به رابطه و ارتباط عقل و عشق پرداخته‏اند. و به جز آنها كتاب‏ها و اشعار بسيارى در اين باره به زيور طبع آراسته شده است. از اين ميان ما فقط به تحليل مختصر داستان دل‏انگيز «حسن و دل» سيبك نيشابورى كه از سبك و روش بهتر و دقت بيشترى برخوردار است، مى‏پردازيم. تذكر اين نكته ـ مجددا ـ ضرورى است كه عشق واقعى به هيچ وجه قابل وصف نيست، بلكه ديدنى و چشيدنى است، بله مى‏توان راه را نشان داد كه اين هم كار عقل است. بنابراين عرفاء به تمثيل و داستان متوسل شده‏اند اين كتاب نيز در قالب داستان نگارش يافته است. سيبك نيشابورى اعضاء و جوارح آدمى را كه جهان صغير است به منزله جهان كبير فرض كرده است و داستان را در محور دو قهرمان اصلى، دل فرزند عقل و ديگرى حسن دختر عشق نگاشته است. عقل پادشاه كشور مغرب تن است و عشق پادشاه شرق تن است كه آب حيات در آن قرار دارد. دل به دنبال چشمه آب حيات است كه در شهر ديدار نهان است و حسن حاكم آن شهر مى‏باشد. دل پس از مرارتها به شهر ديدار مى‏رسد اما در اين شهر در دستان «غمزه جادو» سرور تيراندازان حسن، اسير مى‏شود. اما در اين گير و دار هر دو در مى‏يابند كه با هم برادرند و حسن ـ دختر پادشاه عشق ـ خواستار دل مى‏شود. و دل نيز با دلالت خيال و نظر به عشق حسن گرفتار مى‏آيد. عقل با دلالت وزير خود «وهم» دل و نظر و خيال را به زندان مى‏افكند. نظر خود را رها مى‏سازد و به شهر ديدار نزد حسن باز مى‏گردد. در اين ميان بين سپاه عقل و حسن درگيرى روى مى‏دهد و حسن قلعه‏ها و شهرهاى عقل را مسخر خود مى‏كند. عقل براى مقابله با سپاه حسن، دل را از بند آزاد مى‏كند و براى تسخير شهر عشق، رهسپار مى‏نمايد و خود از پس او روان مى‏شود. حسن از عشق يارى مى‏جويد. در جنگ دل اسير حسن مى‏شود. و ابتدا او را به «چاه دفن» مى‏افكند و آنگاه با دست تبسم آزاد مى‏سازد، و عقل نيز اسير زلف شده و در سرزمين چين به زنجير كشيده مى‏شود و چنين گرديد كه مغرب بدن به تصرف مشرق آن در مى‏آيد. حسن و دل به وصال هم مى‏رسند اما «غير» كه همان «وهم» در قصه عقل و عشق ابن تركه و همان قوه واهمه از نظر فلاسفه است، با نيرنگ اين دو را از هم جدا مى‏سازد و بار ديگر دل در سرزمين فراق در بند مى‏گردد. در اين ميان مكر غير آشكار مى‏شود و حسن از كرده خود پشيمان مى‏شود و همت نيز به مدد عقل و دل مى‏آيد و اين بار انديشه جاى جنگ را مى‏گيرد، عشق عقل را به وزارت و دل را به دامادى خود برمى‏گزيند. «القصه مهر عقل را از چين به شهر بدن رسانيد، عشق را بر مسند وزارت نشاند و همت سپاه به قلعه هجران كشيد و دل را از بند و قيد برهانيد و رقيب را به جاى او بند نهاد و آتش غيرت بر افروخت و غير جادو را بسوخت و از آنجا به شهر ديدار پيوست و ميان حسن و دل عقد وصلت بست». اين داستان سراسر سمبليك و عرفانى بخوبى ارتباط عقل و عشق را بيان مى‏دارد. دل فرزند عقل رمز و نهاد قلب است كه در قرآن با الفاظى چون «قلب» و «اولو الالباب» و در ادب فارسى به نام «صاحب دل» مورد تاييد قرار گرفته شده است. دل طالب شناخت و شهود ذات حق تعالى است كه چشمه آب حيات جاودانى انسان است. واقعيت اين است كه عقل در عين حال كه چراغ هدايت است و مسير را روشن مى‏كند، خطاپذير است و همانند پاى چوبين مى‏باشد كه سخت بى تمكين است. اما دل كه راه اشراق و شهود و عقل قدسى است، از خطا مصون و همواره به دنبال محبوب و معشوق خود است. حسن نيز كنايه از آيات و نشانه‏هاى الهى در درون آدمى است كه براى هدايت آدمى به وديعت نهاده شده است. جنگ و تعقيب در جايى است كه عقل متعارف در بند وهم و استدلال است اما دل خود را در بند جنگ نمى‏بيند و عاقبت نيز تمكين مى‏كند و اما راه جنگ و تفرقه در مملكت بدن ما به راه انديشه منتهى مى‏شود و عشق و عقل قرين مى‏گردند. عقل وزير عشق مى‏شود. و دل به وصال حسن مى‏رسد. بدين ترتيب نه تنها عقل با عشق منافاتى ندارد، بلكه چون هر دو ارزش وجودى انسان هستند كه خداى تبارك و تعالى به انسان ارزانى كرده است، اگر با هم قرين و همراه شدند، انسان كامل به مقصد و مقصود خود كه همان سير الى الله و لقاء الله و ديار يار است نائل مى‏شود. T}عقل و عشق در قيام حسينى(ع) {T مناسب است كه در اين مختصر درباره ارتباط عقل و عشق در قيام حسينى(ع) توضيحى ارائه دهيم. در جامعه بشرى، افراد عاقل و تيزبين كم نبوده‏اند كه با عقل خود راه را براى بشريت روشن كرده‏اند. اما آنها نتوانستند تمام راه را نشان دهند. بدين دليل است كه ما نيازمند انبياء و اولياء الهى هستيم كه راه را نه از طريق عقل متعارف، بلكه از راه عقل قدسى و عقل برين و عقل حقيقى پيدا كرده‏اند و آدمى را تا به سرمنزل مقصود رهنمون شده‏اند. در داستان زندگى حضرت زكريا(ع) وارد شده است كه به ايشان گفته شده كه تحمل شهادت دشوار است، ايشان فرمود: من زنده‏ام كه توحيد را احياء كنم و اگر توحيد درخطر باشد، حيات براى من سودمند نيست. يا در قرآن از زبان ابراهيم نبى(ع) مى‏خوانيم كه به قوم خود فرمود: «لا احب الأفلين؛ من افول‏كنندگان را دوست ندارم»، V}(الانعام، 76){V. زيرا افول و سقوط با ثبوت و عشق نمى‏سازد. جريان كربلا نيز از جهتى جنگ بين عقل و عشق بود و از جهتى هماهنگى كامل عقل و عشق. اما از اين جهت كه بسيارى از مؤمنان و علماء و عقلاى زمانه امام حسين، ايشان را از استقبال صحنه كربلا، منع مى‏كردند و يا به ايشان توصيه مى‏كردند كه خاندان خود را در اين سفر بدون بازگشت همراه نبرد، عاقلانى بودند كه به فضايل اخلاقى ايمان داشتند: آنها همه امور را بر اساس عقل مصلحت انديش مى‏سنجيدند و مرگ و آوارگى و اسارت را در اين سفر مى‏ديدند و خوش نداشتند. از جانب ديگر امام حسين(ع) نيز مرگ و آوارگى و اسارت را مى‏ديد، اما او عاشق بود و به نداى «ارجعى الى ربك» پاسخ مى‏داد و به وسوسه‏هاى عقل دورانديش توجه‏اى نداشت. زيرا امام حسين(ع) كه در مرحله عشق حقيقى مستغرق در حق تعالى بود، دفاع از حق را تنها در مرگ و آوارگى و اسارت خود و خاندان خود مى‏ديد و چنين هم كرد. P}هشدار كه گر وسوسه عقل كنى گوش{E} آدم صفت از روضه رهنوان به درآيى{P P}تا فضل و عقل بينى بى‏معرفت نشينى {E}يك نكته‏ات بگويم خود را مبين كه رستى{P P}در كار خانه‏اى كه ره عقل و فضل نيست {E}فهم ضعيف اى فضولى چرا كند؟{P V}(حافظ){V اين مرحله جهاد اكبر است كه نبرد عقل متعارف و عشق است و جهاد اكبر يعنى جانبازى در ميدان عشق براى رسيدن به ديدار يار در مصاف با عقل متعارف. در اين شرايط آنهايى كه در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر مى‏داشتند، مى‏گفتند: در شرايطى كه يار و ياور نيست، و دشمن در اوج اقتدار است، بايد تقيه كرد و سكوت. اما امام حسين(ع) كه از اين حصار بيرون رفته بود، و به مرحله عقل برين و قدسى رسيده بود، عقل و عشق يك فتوا مى‏دادند كه در حريم دفاع از محبوب بايد از جان و فرزند و خاندان گذشت و اين تفسير همان روايتى است كه از امير مؤمنان(ع) رسيده كه وقتى در جريان جنگ صفين به سرزمين كربلا رسيدند، فرمودند: (هاهنا) H}«مناخ ركاب و مصارع عشاق شهدا...؛{H اينجا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهيد است»، V}(بحارالانوار، ج 41، ص 295).{V آرى در قيام حسينى عقل متعارف متغير است و فتوا به سكوت مى‏دهد، اما عقل برين و قدسى كه به قله عشق و شهود رسيده با محاسبه دقيق و ارزيابى كامل، هرگز در بند عقل متعارف ـ كه در حقيقت همان وهم است ـ محدود و محصور نمى‏شود و راه درست را از نادرست به احسن وجه تشخيص مى‏دهد. امروزه بر همگان روشن است كه اگر امام حسين(ع) نصيحت عاقلان آن روز را مى‏پذيرفت، از اسلام تنها اسمى باقى مانده بود و واقعيت و حقيقت آن در بند بنى اميه اسير مى‏شد و به دست ما نمى‏رسيد اما فداكارى حسينى كه آميختگى عشق و عقل برين بود، عشق در قلمرو عقل به محاسبه و برنامه‏ريزى پرداخت و اسلام را از خطر نابودى و سقوط به دست اراذل بنى اميه محفوظ داشت. و اين معناى هماهنگى عقل و عشق در قيام حسينى است. يعنى عقل برين و مانع همواره جانب عشق را نگه مى‏دارد و عشق نيز همان معرفت آميخته با محبت كامل الهى است و امام حسين مَثل اعلاى چنين فضيلتى است. انقلاب اسلامى و امام راحل و سلحشوران جبهه‏هاى نور نيز رشحه‏اى از رشحات عشق حسينى را با خود همراه مى‏بردند. عقل متعارف نه تنها آنها را از راه خود باز مى‏داشت، بلكه شماتت هم مى‏كرد، اما عشق و عقل برين آنها را راه مى‏برد. اگر اين عشق الهى نبود، هيچگاه انقلاب اسلامى به ثمر نمى‏رسيد و هيچگاه جنگ و دفاع مقدس ما به نتيجه نمى‏رسيديم. زيرا هيچ گاه عقل فتوا به رفتن روى مين نمى‏دهد، عشق است كه ميانبر رسيدن به لقاء الله را چنين از خودگذشتگى مى‏شناسد. از خودگذشتگى اى كه در عين حال همراه با محاسبه دقيق براى فتح و پيروزى اسلام است، V}(آيت‏الله جوادى آملى، همان و بيان با مرصوص امام خمينى، ص 69 ـ 38).{V نسفى مى‏گويد: «اى درويش! عشق براق سالكان و مركب روندگان است. هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در يك دم آن جمله را بسوزاند، و عاشق را پاك و صافى گرداند. سالك به صد چله آن مقدار سير نتواند كرد كه عاشق در يك طرفة العين كند. از جهت آنكه عاقل در دنياست و عاشق در آخرت است و نظر عاقل در سير به قدم عاشق نرسد، V}(الانسان الكامل، ص 115 ـ 114).{V چنين است كه بايد بهترين تفسير از واقعه عاشورا را از زبان عقل برين و عشق كامل، حضرت زينب كبرى(س) شنيد كه: آنگاه كه ابن زياد به او گفت: H}«كيف رايت صنع الله باخيك و اهل بيتك. فقالت: ما رايتُ الا جميلاً، هولاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم؛{H ابن زياد با زبان شماتت خطاب به حضرت زينب گفت: چگونه ديدى كارى كه خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟ (يعنى به سبك جبرى مذهبى‏ها، اقدام شنيع خود و سربازانش را به خدا نسبت داد) حضرت زينب فرمود: بجز خوبى چيزى نديدم. آنها گروهى مى‏بودند كه خداى سرنوشتشان را شهادت قرار داده بود و آنها به خوابگاه ابدى خود رفتند»، V}(بحارالانوار، ج 45، ص 116 ـ 115). {V P}گر عشق نبودى و غم عشق نبودى {E}صدها سخن نغز كه گفتى كه شنودى؟ {P P}گر باد نبودى كه سر زلف ربودى {E}رخساره‏اى معشوق به عاشق كه نمودى؟{P V}شيخ اشراق.{V
کد سوال : 4939
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : با اينكه فرد تعصبي هستم در مواجه با نامحرم به هر دليل دچار مشكل مي شوم، چه كنم؟
پاسخ : خواهر گرامى به منظور نيل به هدف مورد نظر بايد به راهكارهاى زير عمل كنيد: 1. در صورت فراهم بودن امكانات ازدواج كنيد و خود را براى هميشه از اين خطرات و خاطرات رها سازيد. البته با رعايت شرايط و اعمال ويژگيهاى همسر ايده‏ال و پرهيز از هرگونه شتاب‏زدگى و يا تصميم عاشقانه و كوركورانه گرفتن. 2. در صورت عدم امكان ازدواج به توصيه‏هاى زير عمل كنيد: - محيط خود را از حضور مردان مجرد به خصوص در تنهايى خالى سازيد و كمتر در محيط مختلط قرار گيريد. - فضاى ذهنى خود را سخت تحت كنترل بگيريد بعضى براى لحظه لحظه زندگى و در محيطى كه مردان حضور دارند محتواى خاص و مفيد ذهنى از پيش تعيين شده داشته باشيد و عاشقانه و هدفدار به آن موضوعات بيانديشيد و چنان در ذهن خود درگير آن موضوعات باشيد كه اصلاً متوجه حضور مردان نشويد. - نگاه خود را كاملاً دقيق و مستمر كنترل كنيد و حتى يك لحظه و تحت هيچ عنوانى به نامحرم نگاه نكنيد كه نگاه آلوده تيرى از تيرهاى شيطان است و دشمنى شيطان با آدميزادگان بر كسى پوشيده نيست. - اگر افكار شهوانى و جنسى به ذهنتان خطور كرد به آن پر و بال نداده و آن را تعقيب نكنيد بلكه آن را قطع نموده و به ذهنيات مطلوب و مناسب ديگر بپردازيد. ـ بهنگام مواجهه با جنس مخالف به كمترين ميزان گفتگو و ارتباط و به سطحى‏ترين شكل آن و در حد ضرورت اكتفا كنيد، از گفتگو و ارتباط كلامى و... غير ضرورى سخت پرهيز كنيد. ـ از تنها بودن اجتناب كنيد. ـ در محيطى كه نامحرم حضور دارد براى تمركز حواس خود مشغول نقاشى، خطاطى و يا هر عمل ديگرى كه دوست داريد و دقت شما را جلب مى‏كند شويد. ـ هيچگاه بيكار نباشيد و براى اوقات فراغت خود برنامه‏ريزى داشته باشيد. ـ با نماز در اول وقت همراه با حضور قلب خود را از تيررس اين امور مصون نگهداريد سفارش اكيد تمام اولياء و خداوند براى پرهيز از اينگونه آسيب‏ها كمك خواستن از نماز است پس براى رسيدن به اين مقصود مهم هم از نماز و روزه كمك بگيريد. ـ تا زمانى كه تصميم جدى به ازدواج نگرفته‏ايد و يا شما تصميم داريد ولى فرد مناسبى هنوز به خواستگارى شما نيامده است هرگز فكر خود را به اين امور مشغول نسازيد و جدا از آن‏ها پرهيز كنيد.
کد سوال : 4940
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : با توجه به قرار گرفتن در محيط گناه براي دوري از گناه صغيره و كبيره چه كنم؟
پاسخ : در مورد محيط و اطرافيان: مسلما حفظ ايمان و ارزش‏هاى آن در محيط نامساعد بسى دشوار است ولى ارزش افزون‏ترى دارد. خداوند در سوره «تحريم» آيه 11 نمونه‏اى را براى اين گونه افراد يادآورى مى‏نمايد. خداوند براى مؤمنان آسيه همسر فرعون را مثال و نمونه مى‏آورد هنگامى كه از شوهرش بيزارى جست و عرضه داشت: خدايا! من از قصر فرعون و زيورهاى دنيوى گذشتم و تو خانه‏اى در بهشت براى من بنا كن و مرا از شر فرعون و كردارش و قوم ستمكار نجات بخش. حفظ ارزش‏ها در محيط مناسب و مساعد هنر نيست؛ هنر آن است كه در تندباد ضد ارزش‏ها، ارزش‏ها مطرح شود. بنابراين سعى كنيد با اعتماد به خدا و يقين به درستى راه، دين و ايمان خود را حفظ نموده و همواره آن را تقويت كنيد. از مطالعه قرآن و توجه به معانى آن و همچنين كتاب‏هاى سودمند ديگر و شركت در مجالس وعظ و ديگر محافل دينى غفلت نكنيد . براى دورى از گناه توجه به چند نكته لازم است: 1) توجه به قبح و زشتى آن عادات از نظر عقل، 2) در نظر گرفتن كيفرى كه از نظر شرع بر آن مترتب گرديده است، 3) داشتن اراده‏اى محكم در جهت رفع آن عادات كه نشانه همت بالا و بلند انسان در روى آوردن به فضايل و دورى از رذايل است، 4) استمداد از خداوند و دعا و نيايش كه فرمود: اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هيچ كدام به فضيلت تزكيه روى نمى‏آورديد (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا...)، 5) جايگزين سازى اعمال و عادات نيكو؛ مانند شركت دائمى در نماز جماعت، نماز شب، زيارت اهل قبور و دعا. براى آگاهى بيشتر ر.ك: «چهل حديث امام» رضوان‏اللّه‏ تعالى عليه و «معراج السعاده».
کد سوال : 4941
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : استفاده از دروغ براي خودشيريني و خنداندن ديگران برايم به صورت عادت درآمده چه كنم؟
پاسخ : تصميم‏تان براى كنترل زبان تصميم بسيار ارزشمند و قابل تقدير و تحسين است ولى براى موفقيت در اين مسير نيازمند تلاش و ممارست و تمرين زياد است كه اميدواريم اراده قوى‏تان بتواند راه را برايتان هموار كند، بدين منظور به نكات زير توجه كنيد: 1ـ در ابتدا با خود شرط كنيد كه از سخنان كاذب و غيرواقعى در گفتگوهاى خود استفاده نكنيد و بگوييد اگر مرتكب خلاف شدم خود را جريمه مى‏كنم، مثلاً فرداى آن روز، روزه مى‏گيرم يا فلان مبلغ صدقه مى‏دهم يا... . 2ـ در پايان هر روز و قبل از خوابيدن به محاسبه گفتارتان در طول روز گذشته پرداخته و اگر دچار دروغى شده‏ايد به جريمه قراردادى عمل كنيد و اگر نه، خدا را شكر كنيد. 3ـ سعى كنيد به مقدار ضرورت و نياز به گفتگو بنشينيد و آغازگر سخن نباشيد. 4ـ با افراد كم حرف بيشتر نشست و برخاست كنيد. 5ـ در انتخاب هم‏اتاقى‏ها و دوستان نزديك خويش دقت بيشترى داشته و سعى كنيد با افراد كم حرف هم اتاقى و دوست شويد. 6ـ شناخت خويش را درباره آثار و عوارض سوء پرحرفى گسترش و تعميق بخشيد و ضررهاى دنيوى و اخروى دروغ‏گويى را از لابلاى احاديث و سخنان ائمه اطهار(ع) پيدا كرده و در برابر خود مجسم نمائيد. به عنوان نمونه به يك روايت اشاره مى‏كنيم: H}«ان لسان بن آدم كلب عقور ان خليته عقر فاحزن لسانك كما تخزن ورقك و ذهبك؛{H زبان انسان همچون سگ هار گاز مى‏گيرد (به ديگران صدمه‏وارد مى‏آورد) اگر آن را رها كنيد (و به كنترل فكر و عقل در نياوريد) گاز مى‏گيرد (صدمه مى‏زند) پس همانطور كه پول و طلاى خود را حفظ مى‏كنيد زبان خويش را حفظ كن (و به كنترل عقل و فكر و انديشه‏ات درآور)».
کد سوال : 4942
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : با استناد به آيات و روايات در مورد حقوق متقابل زن و مرد توضيح بفرماييد.
پاسخ : دوست عزيز، با آرزوى خوشبختى و سعادت در زندگى‏تان توجه شما را نخست به يك نكته مهم جلب مى‏نمايم و آن وظايف مشترك اعضاى خانواده مى‏باشد. آنگاه به مهمترين حقوق زن و مرد مى‏پردازيم. مهمترين حقوقى كه اسلام براى زنان بر مرد قرار داده است عبارت است از: 1- مديريت و سرپرستى خانواده براساس تشخيص وظيفه و انجام وظايف الهى. 2- تأمين آرامش و امنيت و بهداشت روحى و روانى. 3- تأمين مسكن. 4- اهميت به امور تربيتى، آموزشى و فرهنگى. 5- تأمين نفقه و نيازمندى‏هاى زندگى مانند پوشاك و خوراك و... از راه حلال. 6- حفظ و حراست آنان از آلودگى. 7- محبت و دوستى و ايجاد نشاط و سرور در منزل. 8- مواظبت از احكام خداوند و اهميت به امورى مانند عفت و حجاب. مهمترين حقوقى كه مرد بر زن دارد عبارت است از: 1- تلاش در جهت رفع كسالت روحى و جسمى از مرد. 2- اطاعت و فرمانبردارى در مسايل زناشويى. 3- هماهنگى و همراهى و همدلى با مرد در جهت انجام دستورات خدا. 4- محبت و ايجاد آرامش در منزل. 5- پاى‏بندى به اصل صداقت و نجابت. اسلام وظايف مشتركى را براى تمام اعضاى خانواده قرار داده است و همه آنان را به رعايت اين وظايف در زندگى خويش، فراخوانده است، تا نيك بختى بر زندگى آنان سايه افكند و در صميميت كانون خانواده‏اى متعادل به حياتى معقول دست يابند. اين وظايف عبارتند از: 1- محبت و الفت: اسلام دوستى و محبت را در خانواده مهم شمرده و از اعضاى خانه خواسته است كه ميان يك ديگر الفت برقرار كنند و از هر آنچه كه پاكى و صفاى زندگى را از بين مى‏برد، دورى كنند. 2- هميارى: اسلام نسبت به تعاون در زندگى و اداره امور خانواده، پافشارى و سفارش فرموده است اسلام خواهان آن است كه همه‏ى افراد خانوده در فضايى از دوستى و رسيدگى به يك ديگر زندگى كنند و اگر موانع و مشكلاتى در زندگى آن‏ها پيش آيد با يارى و مساعدت اعضاى خانواده آن مشكلات و موانع را از سر راه بردارند. 3- احترام به يك ديگر: اسلام دراين باره بسيار سفارش نموده است بزرگ خانواده بايد نسبت به خردسالان مهر ورزد و خردسالان بايد به بزرگترها احترام گزارند. 4- تفاهم و درك متقابل از جمله عوامل مؤثر در تأمين يك زندگى مشترك مطلوب و سعادت آفرين است سعى كنيد از اعمال سليقه‏ى فردى خود دارى كنيد و هميشه خود را جاى ديگرى فرض كنيد تا به تفاهم برسيد. 5- بايد به هويت جمعى و خانوادگى برسيد و «ما» شويد براى «ما» شدن نبايد حرف از من باشد اين «ما» در وهله‏ى اول شامل شما، همسرتان و بعد خانواده شما و خانواده همسرتان مى‏شود. 6- گذشت: بى ترديد زندگى جمعى، فارغ از اختلافات سليقه نيست و آنچه زمينه‏ساز تحمل و پذيرش اختلاف سليقه‏ها و حركت به سمت مصالح خانواده و جمع مى‏شود گذشت است. 7- از ضروريات زندگى خانوادگى: تقسيم مسؤوليت‏ها و وظايف و پرهيز از دخالت در حوزه مسؤوليت ديگران مى‏باشد تنها به عنوان همكار به انجام كارهاى مشترك بپردازيد نه اظهار نظر كننده و تصميم گيرنده. 8- تشكيل شوراى خانوادگى براى تعيين خط مشى زندگى در آينده و تصميم‏گيرى بر اساس مصالح خانواده براى فعاليت‏هاى جارى و مهم خانواده در تفاهم و تعادل خانواده حائز اهميت مى‏باشد. دوست عزيز موارد بيان شده تعدادى از عوامل موثر در زندگى مشترك مطلوب است؛ لذا براى اطلاع بيش‏تر و كامل‏تر، شما را به مطالعه كتب زير سفارش مى‏كنيم: 1- خانواده متعادل، شرفى 2- خانواده متعادل، صافى 3- تحكيم خانواده، رشيدپور 4- آئين همسر دارى، امينى 5- بهشت خانواده، مصطفوى