• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 2341
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : فردي جهت اداء شدن حاجت خود با خدا راز و نياز مي كند تا خداي مهربان حاجتش را روا كند مثلا نمازهاي مستحبي مي خواند و از صبح تا غروب ذكر يا علي و يا رب و... به زبان مي آورد آيا ثوابي هم مي برد يا نه چون به خاطر برآورده شدن حاجت اين ذكر ها را مي گويد توضيح دهيد؟
پاسخ : نخست بايد دانست، فضيلت و ثواب هم به «انگيزه» تعلق مي گيريد و هم به «انگيخته» تنها به شرط اين که از «ريا» به دور باشد. بنا بر اين که اگر چه انگيزه عادي باشد اما انگيخته متعالي و عالي باشد ثواب تعلق خواهد گرفت به ويژه که بسياري با انگيزه عادي مناجات را شروع مي کنند اما در ادامه لذت مناجات موجب مي شود که درخواست هاي عادي را حتي فراموش کنند. جهت توضيح بيشتر در اين باره توجه شما را به مطالب زير جلب مي کنيم: الف) دعا توجه انسان به سرچشمه وجود و پروردگار هستى است. در ميان همه عبادت‏ها عبادتى نيست كه چون دعا اين رابطه فرخنده را به شايستگى تحقق بخشد و آن را مداوم و جاودانه گرداند. دعا يك فرصت برتر و بدل‏ناپذير است كه خداى تعالى به بندگانش عطا كرده تا آنان باسود جستن از آن به حضور يگانه هستى بخش خود بار يابند و از حضرتش براى پيمودن طريق كمال و دست سودن بر ستيغ سربلندىِ روح مدد خواهند. دعا چاره‏ساز دردها و گرفتارى‏هاى روانى و جسمانى است. ب) شناخت انسان از نيازهاى بى‏حد و مرز خود و بى‏نيازى مطلق پروردگارش و اين كه او مبدأ هر خوبى و كمالى است، با روى آوردنِ وى به دعا رابطه مستقيم دارد. در اين ميان هر چه نيازهاى او بزرگ‏تر و دردهايش جانكاه‏تر باشد، نيايش و تضرع كردنش به درگاه خداوند شدت و گرماى بيش‏تر خواهد يافت. سرّ تأكيد و توجه ويژه‏اى كه در سنت و سيره پيامبران و پيشوايان الاهى بر دعا و پرداختن به آن شده است و نيز راز اشتياق بسيار آن بزرگان به دعا در اين واقعيّت نهفته استV}( اصول كافى، شيخ كلينى، ج‏2، ص‏468).{V پيامبر گرامى اسلام(ص) هم خود اهل دعا و راز و نياز بود و هم ديگران را به حاجت خواستن از پروردگار يكتا سفارش مى‏فرمود و ترك آن را جايز نمى‏دانستV}(رسول خدا(ص) فرمود: «ترك دعا، گناه است». (تنبيه الخواطر، ج‏2، ص‏154«.{V دعا انسان را در بندگى كمك مى‏كند، هر اندازه انسان خواستش از خدا بيشتر باشد، به هستى پروردگار و نيستى خود بيشتر پى مى‏برد، زيرا شخص دعاكننده، قلب و روح خود را به اصل خويش كه خداوند است ربط مى‏دهد و هر موجودى وجود و هستيش از خداى تعالى است و نيز دست يافتن به گنجينه سعادت، مشروط به اين معنا است كه انسان بفهمد كه خود و هر موجودى هيچ و خدا همه چيز است و حقيقت بندگى نيز همين است. خداوند خود مى‏فرمايد:A} «و اذا سئلك عبادى عنّى فانّى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوالى و ليُؤمنوا بى لعلّهم يرشدون ؛{A هنگامى كه بندگان من از تو درباره من مى‏پرسند (پس ايشان بدانند كه) من نزديك هستم و دعاى هر خواننده‏اى را زمانى كه مرا مى‏خواند اجابت مى‏كنم، پس بايد ايشان از من طلب اجابت كننند و بايد كه به من ايمان آورند به اميد اين كه پس از ايمان آوردن و درخواست كردن به راه راست آيند». نكته مهمى كه در دعا و آداب آن وجود دارد اين است كه خير و شر، سود و زيان تنها به دست خداست و بايد پيوسته در نظر داشت كه خير و نيكى تنها در قرب و رضاى اوست، ازاين‏رو در دعاهاى خويش جز به رضاى حق نينديشيد و جز اينها يا آنچه كه زمينه اينهاست از خدا نخواهيد چون مؤمن واقعى حتى نعمت‏هاى الهى را تنها از اين روى دوست دارد و مى‏خواهد كه آنها را از خدا مى‏داند بلكه در نعمت‏ها نيز جز نسبت آنها به خدا چيز ديگرى نمى‏بيند. به قول سعدى: P}به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست {E}عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست{P و از اينجاست كه هر هستى مؤمن از دنيا و دنيازدگى غافل و هماره در ستايش و نيايش است و اين حالت سخت ديرياب است. اما ديگران حتى خوبان نظر به اسباب دارند و از مسبب الاسباب (ذات اقدس اله) غافل مى‏مانند ودر دعاى خويش به جاى اين كه از او تنها رضا و قرب او را بخواهند، درخواست‏هاى ديگرى دارند، در اينجا شايسته است كه دست كم همراه با درخواست‏هاى دنيايى، رضا و قرب او را نيز از او بخواهيم. P}گويند تمنّايى از دوست بكن سعدى {E}از دوست نخواهم كرد جز دوست تمنايى{P و اگر بدين نيز توفيق نداريم دست كم درخواست بخشايش و بهشت را با درخواست‏هاى دنيايى همراه سازيم، باشد كه از آنان باشيم كه دعايشان اين آيه شريفه است: A}«ربنا آتنا فى‏الدنيا حسنة و فى‏الاخرة حسنة و قنا عذاب النّار».{A
کد سوال : 2342
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : دختري با ايمان و متدين كه عاشق خداست و جان فداي حسين و مرامش مرام علي است اما در اين دل پاك و صفات نيكو از بد روزگار عاشق پسري بي ايمان و بي دين شده كه نه خدايي سرش مي شود نه ائمه معصومين را مي شناسد و حتي عرق هم مي خورد و از همه بدتر معتاد است و اين دختر معصوم از اين كه از بچگي به دلش افتاده است بسيار رنج مي برد و مي گويد لابد خدا مهرش را به دلش انداخته است آيا مي تواند با مرامش و با آن عشق پاكش اين عشق ناپاك و پليد را به راه راست دعوت كند و او را از منجلاب بدبختي بيرون كشد و اصلا اين فرد به راه مي آيد يا نه؟ لطفا اين دختر را راهنمايي كنيد؟
پاسخ : ازدواج و تشکيل زندگي از مهمترين و حساس ترين فصل هاي زندگي انسان است. هدف ازدواج انتخاب يک همسفر و همراه و ياوري است که به وسيله او به کمال برسيم همان طور که امام علي(ع) درباره ازدواجش با حضرت فاطمه(س) فرمود: «نعم العون علي طاعه ا...؛ همسرم فاطمه ياور خوبي براي من در اطاعت و عبادت خداست». اگر بخواهيم به چنين هدفي نائل شويم بايد براي انتخاب همسر ملاک هاي خاصي در نظر بگيريم که مهمترين آنها ايمان، تقوا و اخلاق است. پيامبر اسلام(ص) فرمود: «لاتصاحب الا مؤمنا؛ جز با مؤمنين و پرهيزکاران همنشين و همسر نشويد و نيز فرمود به جواني که ايمان و اخلاقش به حد کافي است زن بدهيد حال با توجه به اين احاديث و نيز با توجه به سؤالي که در نامه تان مطرح کرده ايد، توجه شما را به نکات زير جلب مي کنيم: 1. به نظر ما ازدواج شما که دختري با ايمان، تحصيل کرده، روشن، پرنشاط، جوان و از هر جهت جذاب و مقبول هستيد با يک پسر لاابالي، بي ايمان، مشروب خوار و معتاد، اشتباه بزرگي است. البته مسأله بسيار روشن است و احتياج به توضيح ندارد ولي به جهت تبرک دو حديث از رسول خدا(ص) نقل مي کنيم؛ اول اين که فرمود: هر کس دخترش را به فرد مشروب خوار بدهد مثل اين است که او را به فحشا و عمل نامشروع وادار کرده است. دوم اين که فرمود در ازدواج، مؤمن همتا و هم شأن مؤمن است. يعني با غير مؤمن نبايد ازدواج کند. اين در حالي است که اين پسر موانع بزرگي براي ازدواج دارد. هر يک صفت از صفاتي که شما از ايشان نقل کرده ايد کافي است که فرد عاقل به چنين وصلتي تن ندهد وآن را مجاز نداند. مگر شما چه چيزي کم داريد که مي خواهيد همسر چنين فرد نالايقي شويد. ايمان گوهر گرانقدري است و نمي توان آن را با چيزي مثل يک عشق معمولي عوض کرد. 2. عشق شما به اين فرد کافي و بلکه واقعي نيست، حتي اگر بگوييد عشقتان پاک و الهي است. زيرا عشق واقعي و حقيقي آن عشقي است که از تفکر و انديشه زاييده شود نه از روي احساسات. توضيح اين مطلب اين است که پسر و دختر وقتي به سن بلوغ و جواني مي رسند به طور طبيعي و بي اختيار به طرف يکديگر جذب مي شوند و از برقرار کردن ارتباط عاطفي با هم لذت مي برند.عده اي اين کشش طبيعي و غريزي را به اشتباه عشق مي نامند و فکر مي کنند اين حالت يک عشق آسماني است که خداوند در بين آنها قرار داده و علامت اين است که اين دو نفر بايد با هم ازدواج کنند. در حالي که اين يک حالت طبيعي بيش نيست. عشق واقعي زماني به وجود مي آيد که از روي انديشه و اختيار باشد و افراد براساس معيارها و ارزش هايي که دارند فرد مقابل را شناسايي کنند و پس از اين که او را مطابق معيارهاي خود ديدند از يکديگر خواستگاري کنند و پس از ازدواج به يکديگر عشق بورزند. عشق اگر بدون انديشه و تفکر باشد يا مخالف انديشه و تفکر انسان باشد، دوامي نخواهد داشت و چون صرف احساس است، پس از گذشت مدتي سرد مي شود چنانچه مولوي مي گويد: P}عشق هايي کز پي رنگي بود{E}عشق نبود عاقبت ننگي بود{P و نيز اين همان عشقي است که باباطاهر از دست آن مي نالد ومي گويد: P}زدست ديده و دل هر دو فرياد{E}که ديده هر چه بيند دل کند ياد{P P}بسازم خنجري نيشش زپولاد{E}زنم بر ديده تا دل گردد آزاد{P اگر شما امروز مي بينيد به او علاقه مند هستيد، مطمئن باشيد به زودي در درون خود دچار تضاد مي شويد و بر سر دو راهي مي رسيد که يا دست از عشق هاي واقعي خود، يعني خدا و پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) برداريد و يا دست از همسرتان که مخالف عشق واقعي شما است. مطمئن باشيد پسري که به عهد خدا و پيامبر وفا نکرده و علنا حرام خدا را مرتکب مي شود، پسري که به خودش هم رحم نکرده و آن قدر عقل و اراده نداشته که معتاد شده، هرگز به عهدي که با تو مي بندد نيز وفا نخواهد کرد، هر چند امروز با سوز و گداز حرف بزند و با گريه و ناله التماس کند. 3. اما اين که آيا اين امکان وجود دارد که بتوان اين جوان گمراه را هدايت کرد، نمي توان احتمال آن را رد کرد، اما اعتمادي هم به آن نمي توان کرد، چون اين احتمال هم وجود دارد که شما نتواني او را تغيير بدهي، آن وقت چه مي کني؟ البته اگر هم کسي بخواهد ريسک کند و از ازدواج به عنوان وسيله اي براي هدايت و نجات يک فرد استفاده کند، بهتر است قبل از اجراي عقد اين کار را بکند، يعني به او بگويد اگر تو فرد با ايماني شدي، دست از مشروب و ساير کارهاي غلط برداشتي و اعتياد خود را درمان کردي، در صورتي که براي من اطمينان حاصل شد که ديگر به گذشته بر نمي گردي با تو ازدواج مي کنم. گرچه اما اين هم راه آساني نيست و رسيدن به اطمينان کار ساده اي نمي باشد و خيلي بايد احتياط کرد. البته هدايت کردن يک فرد گمراه بر همه ما لازم است اما چه لزومي دارد براي هدايت آنها از ازدواج استفاده کنيم. راه هاي ديگري هم وجود دارد. 4. نکته آخر در مورد سرنوشت انسان است. در اينجا بايد بگويم سرنوشت هر فرد به دست خود اوست. به نظر ما اين که شما تصور کرده ايد بايد رنج ببريد و در سرنوشت شما نوشته شده که فردي گرفتار و رنجبر باشيد از اين روي بايد به اين ازدواج رنج آور تن بدهيد و چاره اي جز اين کار نداريد، يک خطاي شناختي است و قطعا اشتباه است و با آموزه هاي ديني ما مطابقت ندارد. اما اين که شما خود را از کودکي فردي رنج کشيده مي دانيد اگر خوب دقت کنيد مي بينيد اين طور نبوده که در کودکي دائما رنج برده باشيد، بلکه شادي ها وخوشحالي هايي هم داشته ايد، اما چون در ذهن شما اين طور تلقين شده که شما جز رنج و ناراحتي، سرنوشت ديگري نداريد، چنين تصوري براي شما به وجود آمده است. خداي متعال هيچ کس را محکوم به رنج و درد نکرده است. اين انسان ها هستند که نمي توانند با واقعيت هاي زندگي درست کنار بيايند و سازگار شوند. اصلا قرآن مي فرمايد در زندگي يک مؤمن واقعي غم غصه راه پيدا نمي کند. «الا ان اولياء الله لاخوف عليهم ولا هم يحزنون» V} (يونس، آيه 62).{V بنابراين نگراني شما بي مورد است و بايد سعي کنيد در مقابل اين وسوسه هاي شيطاني مقاومت کنيد و منتظر باشيد تا جواني با ايمان، خوش اخلاق و مناسب با شما به خواستگاري تان بيايد تا شما هم پس از تحقيق و اطمينان با او ازدواج کنيد انشاءالله.
کد سوال : 2343
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : علت پيدايش فرقه هاي شيعي باطني ،زيدي و ... در قرون اوليه اسلام چيست؟
پاسخ : مسلمانان، پس از پيامبر اسلام به دو گروه بزرگ تقسيم شدند: شيعه و سنى. و اين دو گروه، هر كدام به گروه‏هاى متعددى تقسيم شدند. شيعه در زمان حضرت على، امام حسن و امام حسين(ع) هيچگونه انشعابى نداشت. پس از شهادت حضرت امام حسين(ع) اكثريت شيعه به امامت فرزند ايشان حضرت امام زين‏العابدين(ع) قائل شدند و اقليتى به امامت محمد بن حنفيه معتقد گشتند. اين اقليت به نام «شيعه‏ى كيسانيه» معروف شدند. پس از شهادت امام زين‏العابدين، اكثريت شيعه به امامت فرزند آن حضرت امام محمدباقر(ع) قائل شدند و اقليتى زيد را امام دانستند. اين اقليت را «شيعه‏ى زيديه» مى‏گويند. پس از رحلت حضرت امام باقر(ع)، شيعيان او به فرزندش امام صادق(ع) ايمان آوردند. پس از رحلت حضرت امام صادق(ع) اكثريت شيعه به فرزند او امام موسى الكاظم(ع) روى آوردند و اقليتى پسر ديگر امام صادق(ع) اسماعيل را به امامت انتخاب كردند. اين اقليت به نام «شيعه‏ى اسماعيليه» معروف شدند. پس از شهادت امام موسى الكاظم(ع) اكثريت شيعه به امامت فرزندش حضرت امام رضا(ع) قائل شدند و برخى در خود امام موسى الكاظم توقف كردند. اين اقليت به نام «واقفيه» معروف هستند. پس از امام رضا(ع) تا حضرت مهدى(ع) انشعاب قابل توجهي به وجود نيامد و شيعيان پس از امام رضا به امام جواد و پس از او به امام هادى، امام حسن عسكرى و امام زمان ايمان آورند. اين اقليتها، در اندك زمانى منقرض شدند جز دو فرقه‏ى زيديه و اسماعيليه كه تاكنون پايدار مانده‏اند، (شيعه در اسلام، ص 32). شيعه‏ى دوازده امامى دو گونه است: الف. شيعه‏ى دوازده امامى پايبند به احكام شريعت و معتدل در اعتقاد. ب. شيعه‏ى دوازده امامى غالى. گروه دوم، اقليت ناچيز را تشكيل مى‏دهند. جمع كلمه غالى «غلات» است. غلات به معناى غلو كنندگان مى‏باشد. كلمه‏ى غلو به معناى تجاوز از حد است، (صحاح اللغه). اين اقليت، درباره امامان معصوم اعتقادات خاصّى دارند. به عنوان مثال برخى از آنان معتقدند كه خداوند، كار جهان را به حضرت على(ع) سپرده است، برخى از آنان مى‏گويند: امام صادق(ع) غايب شده و وفات نكرده است و برخى مى‏گويند: ابن ملجم على(ع) را نكشت بلكه على(ع) به آسمان عروج كرده و كسى كه كشته شده، او نبوده است و حتى برخى از اينها مى‏گويند كه جبرئيل وحى را بايد به على(ع) مى‏رسانيد و خيانت كرد كه وحى را بر حضرت محمد(ص) آورد، (تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1364، عبدالله مبلّغى آبادانى). اين نوع اعتقادات، تجاوز از حد و غلو ناميده مى‏شوند. على اللهى‏ها، جزو غلات شيعه‏ى دوازده امامى هستند، (شيعه در اسلام، ص 40، س 5) براى مطالعه عقايد علي اللهى‏ها به لغتنامه‏ى دهخدا، كلمه‏ى «علي اللهى» مراجعه كنيد و مى‏توانيد به تاريخ اديان و مذاهب جهان نوشته‏ى عبدالله مبلغى آبادانى مراجعه كنيد. درباره كافر بودن و كافر نبودن علي اللهي‏ها بايد گفت: غلات به معناى غلو كنندگان در اعتقاد و متجاوزان از حد اعتدال، چند طايفه‏اند: طايفه‏اى مى‏گويند: حضرت على(ع) اله و خداى مجسم است. اگر چنين گفته باشند هم نجس و هم كافر هستند. طايفه‏اى از غلات مى‏گويند: جهان را خداوند آفريده ولى كار تشريع و تكوين به دست حضرت على(ع) سپرده شده است. اين اعتقاد را تفويض و معتقدان به آنرا مفوضه گويند. اگر كسى آگاهانه و عمدا چنين بگويد، ترديدى در كفر او نيست ولى اگر شبهه‏اى براى او حاصل شده و در اثر مطالعه برخى از روايات و دعاها به چنين اعتقادى رسيده، در اين صورت، نمى‏توان به كفر او حكم كرد. به طور کلي غلوي که به توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت تکويني و تشريعي و توحيد در الوهيت و عبوديت ضرر نزند، هر چند مردود است اما موجب کفر نمي شود، V}(التنقيح فى شرح العروه الوثقى، ج 2، ص 73، ميرزا على تبريزى غروى، چاپ نجف).{V با توجه به مطالب فوق از جهت معناي لغوي , واژه شيعه به معناي پيروي كردن و دنباله رو بودن است و از نظر كلامي و اعتقادي , شيعه به كسي گفته مي شود كه اولين خليفه و جانشين پيامبر(ص ) را علي (ع ) بداند. و در اصطلاح اخلاقي شيعه علي (ع ) بودن به معني پيرو آن حضرت بودن , يعني اين كه انسان شيوه زندگي و رفتار و اخلاق خود را بر اساس زندگي علي (ع ) تنظيم نمايد; يعني آن حضرت و اولاد طاهرينش را عملا" راهنما و الگوي زندگي خويش قرار دهد و بكوشد تا كيفيات نفساني , اخلاقي و همچنين ظواهر زندگي خود را به كيفيات و كمالات آن حضرات (ع ) نزديك نمايد; يعني اين كه انسان در زندگي فردي و اجتماعي اش و همچنين در زندگي طبيعي و معنوي , پايش را جاي پاي آن اوليا معصوم (ع ) بگذارد و شيعه و دنباله رو ايشان باشد; منتهي نكته قابل توجه اين است كه اين تشيع , دنباله روي و همانند سازي , بدون محبت , عشق , دلبستگي و ارادت قلبي به ايشان هرگز ميسر نمي باشد و از لوازم بسيار ضروري و اساسي شيعه بودن همانا محبت و علاقه قلبي به ايشان است. آنچه از مجموعه روايات درباره صفات شيعه مى‏توان فهرست نمود به شرح زير است: 1- محافظت بر وقت نمازها 2- حفظ اسرار 3- بذل اموال و مواسات با برادران دينى 4- عبادت و شب زنده‏دارى و روزه فراوان 5- گريه و زارى بسيار در برابر خداوند 6- دورى از شهوات و پرخورى 7- اطاعت و پيروى كامل از ائمه (ع) و اوامر آنها براى توضيح بيشتر به بحارالانوار جلد 68 صفحه 149 و ترجمه كتاب «صفات الشيعه» شيخ صدوق مراجعه نماييد. تشيع در طول تاريخ پر بار خود، فراز و نشيب‏هاى فراوانى را پشت سر گذاشته است ؛ فرازهايى كه گاه اين مكتب را در آستانه تسلط بر كلّ جهان اسلام قرار داده و نشيبهايى كه گاه آن را در سراشيبي سقوط نمايانده است. در اين ميان، آنچه اين مكتب را متمايز كرده، عناصرى ما نند پيشينه ديرين غنا در ابعاد مختلف معارف اسلامى، ادّعاى توان تشكيل حكومت و به اثبات رسانيدن اين ادّعا در مقاطعى چند و بالاخره هويّت مستقل آن در طول تاريخ بوده است ؛ هويتى كه گاه آن را در تقابل با جريان‏هاى كلامى - سياسى ديگر قرار داده و موجبات تنش هايى را فراهم آورده است. اين تنش‏ها گاه از برخوردهاى فيزيكى فراتر رفته بستر ابهام زاديى و تشكيك در مبانى عملكرد و هويت اين مكتب را گسترده است. برخى از مورخان وارونه نگار و تحليلگران وارونه نگر در ارائه چهره‏اى غير حقيقى از اين مكتب به جهانيان نقشى بس مهم داشته‏اند؛ به گونه‏اى كه متأسفانه برخى از مطالبى كه در طول تاريخ تشيع بارها نادرستى آن توسط متفكران شيعى اثبات شده است هنوز در بعضى از نوشته‏ها به صورت اصولى مسلّم اين مكتب آورده مى‏شود. از اين رو، اهدافى چون ابهام زدايى از خاستگاه و جرهان‏هاى تاريخى اين مكتب و نيز پاسخگويى به پر سش‏هاى تاريخى غير مغرضانه مى‏تواند انگيزه مناسبى براى پژوهش و نگارش درباره تشيع فراهم آورد. T}واژه شناسى‏ {T T}اصولاً واژه شيعه به چه معنا است؟{T به منظور روشن‏تر شدن بحث، بررسى معناى لغوى و اصطلاحاتى اين واژه ضرورت دارد: T}شيعه در لغت{T كتاب‏هايى چون «القاموس المحيط»1، «تاج العروس»2 «لسان العرب»3 و «النهاية ابن اثير»4 شيعه را داراى معانى زير دانسته‏اند: 1. پيرو و ياور در اين كتب آمده است: «شيعه الرجل اى اتباعه و انصاره؛5 شيعه کسي، يعنى پيروان و ياورانش» در قرآن كريم نيز اين واژه در اين معنا به كار رفته است ؛ چنان كه در داستان حضرت موسى(ع) مى‏خوانيم: در A}فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه{A ؛6 حضرت موسى(ع) در شهر با دو نفر برخورد كرد كه با هم در نزاع بودند يكى از آن‏ها از پيروانش بود و ديگرى از دشمنان او. درباره اين معنا توجه به د و نكته ضرورت دارد: الف) لازم نيست شخصى رهبر مثبت باشد؛ براى مثال پيروان خاندان ابو سفيان «شيعه - آل ابى سفيان» خوانده مى‏شوند. ب) كار برد اين واژه نشان دهنده شدت همبستگى ميان پيرو و رهبر است ؛ همبستگى اى كه در كاربرد و اژه هايى چون «اتباع»(پيروان) ديده نمى‏شوند. بنابر اين، مى‏توان چنين نتيجه گرفت نسبت ميان واژه‏هاى شيعه و «تبع» عموم و خصوص مطلق است. يعنى هر شيعه‏اى تبع خوانده مى‏شود، ولى هر تبع و پيروى شيعه نيست. اين سخن را مى‏توان با تعريف راغب اصفهانى از واژه شيعه نيز تأييد كرد؛ زيرا او كه معمولاً به ريشه يابى واژه‏هاى قرآنى مى‏پردازد، اين واژه را از خانواده شياع به معناى انتشار و تقويت، شمرده است و شيعه را كسانى دانسته كه انسان به وسيله آن‏ها تقويت مى‏شود و انتشار پيدا مى‏كند؛6 به عبارت ديگر شيعيان فرد، كسانى هستند كه از جهت زمان و مكان باعث افزايش گستره وجودى وى مى‏گردند. 2. گروهى كه حول محورى خاص اجتماع كرده‏اند؛ «H}كل قوم اجتمعوا على امرتهم شيعه{H» اين معنا بر خلاف معناى قبلى، غير نسبى است؛ در آن نسبت ميان پيرو و رهبر ديده نشده است و به هر گروه مستقل داراى مرام گفته مى‏شود. آيه شصت و نهم سوره مريم از موارد استعمال قرآنى اين معنا به شمار مى‏آيد: «A}ثم لننزعن من كل شيعه ايهم أشد على الرحمن عتيّا{A؛7 سپس از ميان هر گروه آن را كه بر خداوند نافرمان‏تر بود، بيرون مى‏كشيم. 3. هماهنگ در اهداف اصول و مبانى در اين كاربرد، دو شخص كه اهداف و اصول و مبانى مشترك دارند، شيعه يكديگر خوانده مى‏شوند؛ گرچه معمولاً شخص متأخر را شيعه شخص متقدم مى‏نامند. در كتب واژه‏شناسى به اين معنا كم‏تر اشاره شده است، اما مى‏توان كاربرد آن را در قرآن كريم مشاهده كرد. در آيه هشتاد و سوم سوره صافات آمده است: «A}وان من شيعته لابراهيم{A... ؛ M}ابراهيم از شيعيان او(نوح) بود{M...» اين آيه حضرت ابراهيم(ع) را از شيعيان حضرت نوح(ع) معرفى مى‏كند. با توجه به برخوردارى ابراهيم از شريعت مستقل نمى‏توان او را پيرو حضرت نوح(ع) دانست. آن‏ها در اصول و مبانى و اهداف مشترك بودند. جالب آن است كه بعضى در اين آيه ضمير «شيعته» را به حضرت محمد(ص) بر گردانده‏اند. در اين صورت معناى آيه چنين مى‏شود: حضرت ابراهيم(ع) از شيعيان حضرت محمد(ص) بود8.... با توجه به آن كه حضرت ابراهيم(ع) از نظر زمانى پيش از حضرت محمد(ص) مى‏زيست، شيعه را در اين جا به معناى «منهاج و دين يكسان داشتن» تفسير كرده و چنين گفته‏اند: «هو(ابراهيم) على منهاجه [محمد(ص)] و دينه... T}شيعه در اصطلاح{T اين واژه در ميان مسلمانان وابستگى ويژه‏اى با حضرت على(ع) پيدا كرده است ؛ وابستگى اى كه در نوشته‏اى مختلف به شكل‏هاى مختلف نمود يافته است؛ 1. شيعه به معناى دوستدار و محبّ حضرت على(ع) است. 2. شيعه يعنى كسى كه حضرت على(ع) را از عثمان برتر مى‏داند و در مقابل شيعه على(ع) شيعه عثمان قرار دارد. 3. شيعه كسى است كه حضرت على(ع) را از عثمان و دو خليفه نخستين و همه صحابه برتر مى‏داند. 4. شيعه كسى است كه به جانشينى بلا فصل حضرت على(ع) اعتقاد دارد. البته هيچ يك از اين تعاريف جامع و مانع نيست. شايد بتوان با توجه به فرقه‏هاى مختلف شيعه در طول تاريخ عبارت زير را بهترين تعريف براى اين واژه دانست: شيعه كسى است كه جانشينى حضرت على (ع) را از راه نصّ ثابت دانسته و حضرت على(ع) را سزاوارترين شخص براى جانشين حضرت پيامبر اكرم(ص) مى‏داند. در اين تعريف بر واژه نصّ تأكيد شده است كه نقطه افتراق شيعه و گروه‏هاى ديگر است ؛ زيرا گروه‏هاى ديگر جانشينى پيامبر اكرم(ص) را انتخابى مى‏دانند، ولى شيعه آن را به نص و بيان حضرت پيامبر اكرم(ص) منوط دانسته است. واژه نص در اين جاعام است و هر دو نوع نص جلىّ و خفى [نصّ اسمى و نصّ وصفى‏] را شامل مى‏شود: مراد از نصّ جلىّ يا نصّ اسمى آن است كه بگوييم: پيامبر اكرم(ص) جانشين خود(حضرت على) را مشخصاً با ذكر نام معرفى كرده است ؛ چنان كه گروه جاروديه از فرقه زيديه چنين اعتقادى ‏دارند.9 مراد از نصّ وصفى آن است كه بگوييم پيامبر اكرم(ص) تنها اوصاف جانشين خود را ذكر كرده و اين اوصاف تنها بر حضرت على(ع) منطبق است ؛ اما امت آن را بر افراد ديگر تطبيق دادند. عموميت واژه نصّ به ماكمك مى‏كند تا برخى از گروه‏هاى زيديه را كه قائل به نصّ وصفى‏اند، از دايره تشيع خارج نسازيم. قيد توضيحى سزاوارترين شخص نيز به همين جهت آورده شده است ؛ زيرا اين گروه‏ها بر خلاف بعضى ديگر از گروه هاى‏شيعه خلافت دو خليفه اول را نيز نا مشروع نمى‏دانند. با اين تعريف افرادى كه تنها در شمار دوستداران حضرت على(ع) جاى دارند، از دايره شمول واژه شيعه خارج مى‏شوند. T}تشيع اعتقادى و سياسى{T تشيع اعتقادى و سياسى يعنى چه؟ و چه تفاوتي ميان آن دو وجود دارد؟ برخى از نويسندگان مفهوم تشيع را به دو بخش اعتقادى ياروحى و سياسى تقسيم كرده‏اند و به تبيين جداگانه آن‏ها پرداخته‏اند. در نظر اينان شيعه اعتقادى كسى است كه اولاً در بعد كلامى به خلافت بلا فصل حضرت على(ع) اعتقاد داشته باشد و ثانياً در بعد فقهى مشروعيت انحصارى مرجعيت علمى حضرت على (ع) و اهل بيت عصمت را بپذيرد نه آن كه آنها را مانند صحابه و تابعين ديگر، داراى حق افتا بدانند. در نگاه شيعه اعتقادى، حق اظهارنظر نهايى در بيان احكام فقهى تنها به حضرت على(ع) و ائمه عليهم السلام تعلق دارد.10 تشيع سياسى آن است كه شخص، بدون اعتقاد به مبانى فكرى شيعه، در جهت درگيرى‏هاى سياسى از رهبرى اهل بيت(ع) در مبارزه با ظلم و بيداد خلفا حمايت كند. طبق اين تعريف، بسيارى از زيديه كه در قيام هايى همچون قيام زيد و فرزندش يحيى عليه حكومت اموى شركت جسته يا از آن جانبدارى كردند شيعه سياسى به شمار مى‏آيند .11 اين نظر به خروج بسيارى از شيعيان زيدى از دايره تشيع اعتقادى(مفهوم حقيقى تشيع) مى‏انجامد ؛ در حالى كه كتب ملل و نحل و كلامى آن‏ها از شيعيان شمرده‏اند. افزون بر اين، زيديان به جوهره اصلى تشيع اعتقاد دارند، گرچه بعضى از آن‏ها دايره نص را وسيع‏تر كرده آن را شامل نص وصفى نيز مى‏دانند. T}شيعه و واژه‏هاى متداول‏{T واژه‏هايى مانند رافضى كه گاه به معناى شيعه استعمال مى‏شود، چه تفاوتى با مفهوم شيعه دارد؟ واژه شيعه مفهومى عام است كه طبق تعريف پذيرفته شده همه فرقه‏ها و گروههاى شيعى، مانند زيديه و كيسانيه و اسماعيليه و... را شامل مى‏شود ؛ اما در اين ميان واژه‏هاى ديگرى نيز وجود دارد كه با اين مفهوم عام تفاوت هايى دارد برخى از اين واژه‏ها عبارت است از: 1. رافضى : رفض به معناى رد كردن و ترك و و اگذاشتن كارى است. مخالفان شيعه اين واژه را معمولاً براى مذمّت و بد گويى به كار مى‏برند.12 درباره اين واژه گفته شده است: از آن جا كه شيعيان خلافت دو خليفه اول را رد كردند رافضى خوانده مى‏شوند.13 برخى نيز گفته‏اند. رافضى به شيعيانى گفته مى‏شود كه به جهت موضع نسبتاً ملايم زيد درباره دو خليفه اول در هنگام قيام خود، اردوى وى را ترك كردند.14 هر يك از دو معنا را كه بپذيريم واژه رافضى با شيعه در مفهوم عامش مترادف نيست ؛ زيرا اين كلمه گروه هايى از زيديه را در بر نمى‏گيرد. 2. جعفرى : امام جعفر صادق(ع) با تلاش بسيار خود به شيعيان معتقد به رهبرى امامان معصوم(ع) هويّت فقهى و كلامى ويژه‏اى بخشيد. از اين رو، شيعيان بهره‏مند از آموزه‏هاى آن بزرگوار جعفرى شهرت يافتند. امروزه واژه جعفرى با شيعه اثنى عشرى مترادف مى‏نمايد؛ اما ذاتاً اسماعيليان را نيز شامل مى‏شود ؛ زير آن‏ها به امامت امام جعفر صادق(ع) اعتقاد دارند. 3. امامى : در دوران هر يك از امامان به شيعيانى كه به امامت امامان معصوم(ع) از فرزندان حضرت فاطمه(س) اعتقاد داشته‏اند و اين خط سير را تا امام دوازدهم ادامه مى‏دادند، امامى خوانده مى‏شدند. امامى در سير تاريخى اش، به تناسب زمان‏هاى مختلف معانى ديگر، چون ترادف با شيعه در زمان حضرت على(ع) نيز داشته‏15 ولى امروزه معنايى معادل اثنا عشريه دارد. 4. خاصّه: اين واژه بيش‏تر درمتون فقهى و در مقابل لفظ عامه(اكثريت مسلمانان) به كار مى‏رود و به معناى شيعه است. معناى ويژه‏تر اين واژه درمتون فقهى اماميه اثنا عشريه است كه فقه خود را از امامان معصوم دوازده گانه مى‏گيرند. 5. علوى : شايد اين واژه در زمان هايى برگرايش كلامى شيعه(اعتقاد به برترى حضرت على(ع« دلالت مى‏كرده است ؛ اما بعدها بيش‏تر در معناى نسبى اش بيان وابستگى نسبى افراد به حضرت على(ع) به كار رفته است. 6. فاطمى : اين واژه بيش‏تر درمعناى نسبى كار برد دارد و براى تبيين تمايز فرزندان امام حسن و امام حسين عليهما السلام - از فرزندان محمد حنفيه كه كيسانيه خود را بدو منسوب مى‏ساختند، به كار مى‏رود؛ زيرا محمد حنفيه از فرزندان حضرت فاطمه(س) نبود ؛ هر چند در شمار فرزندان حضرت على(ع) جاى داشت. 7. طالبى : اين واژه نيز مفهومى نسبى دارد ؛ ولى دايره شمولش از دو واژه پيشين بيش‏تر است. طالبى به معناى فرزندان ابو طالب است كه فرزندان آن بزرگوار از طريق غير از حضرت على(ع) را نيز شامل مى‏شود. فهم دقيق اين واژه با مطالعه كتاب «مقاتل الطالبين» ابو الفرج اصفهانى به دست مى‏آيد كه در آن از قيام‏هاى همه طالبى‏هاى و از جمله قيام‏هاى فرزند ان جعفر بن ابى طالب نيز نام برده است. --------------------- V}پى‏نوشت: 1. القاموس المحيط، ج 3، ص 61 و 62. 2. تاج العروس، ج 5، ص 405 3. لسان العرب، ج 7، ص 258. 4. النهايه ابن اثير، ج 2، ص 246. 5. قصص(آيه): 15. 6. معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 279. 7. مريم(19): 69. 8. لسان العرب، ج 7. ص 258. 9. الملل و النحل، شهرستانى، ج 1، ص 255. 10. با استفاده از تاريخ تشيع در ايران رسول جعفريان، ص 24 - 28. 11. همان، ص 22. 12. الشيعة فى مسارهم التاريخى، سيدمحسن امين عاملى، ص 43. 13. مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين، ابوالحسن اشعرى، ص 16. 14. تاريخ شيعه و فرقه‏هاى اسلام تا قرن چهارم هجرى محمد جواد مشكور، ص 59؛ الملل و النحل، شهرستانى ج 1، ص 251. 15. الملل و النحل، ج 1، ص 265 - 271. {V
کد سوال : 2344
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : در مورد دين حضرت محمد قبل از بعثت توضيح دهيد.(كه چرا مسيحيت نبوده)
پاسخ : دليلى وجود ندارد كه پيامبراكرم(ص) لزوماً مى‏بايست مانند ديگران پيش از بعثت از آيين مسيح پيروى كند ؛ زيرا برحسب برخى از شواهد آن حضرت پيش از رسالت نيز تأييد شده از سوي خدا بوده‏اند ؛ يعنى به ايشان به گونه‏اى هرچند به صورت الهام و يا در خواب حقايق غيبى وحى مى‏شده و روح‏القدس همراه ايشان بوده است و براساس وظايف خاصى كه خداوند از ايشان مى‏خواسته ، عمل مى‏كرده‏اند ، ليكن در چهل سالگى به «رسالت» مبعوث گرديدند ؛ يعنى فرشته وحى و پيك الهى برايشان فرود آمد و تبليغ و دعوت اجتماعى به سوى آيين جديد الهى را بر دوش او نهاد. حضرت علي (ع) در خطبه قاصعه فرمود: و لقد قرن الله به صلي الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره...V}(نهج البلاغه فيض الاسلام جز 4 خطبه 234 بند 61 ص 811 چاپ وزيري و صبحي صالح خطبه 192 ص 300 چاپ رقعي) {V خداوند از آن زمان كه حضرت محمد از شير گرفته شد، بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همنشين او ساخت و اين فرشته شب و روز آن حضرت را به مكارم و اخلاق خوب جهاني هدايت مي كرد. بچه ايكه از دوران بچگي تحت تربيت بزرگترين فرشته قرار بگيرد. به بالاترين مقامات الهي نايل مي گردد و كسي كه به آن مقامات رسيد، حقايق غيبي براي او مانند محسوسات اين جهان، محسوس ومكشوف مي گردد. علامه مجلسي مي گويد: از آن زماني كه حضرت محمد به رشد عقلي رسيد پيامبر بود. و از جانب خدا توسط فرشته اي به نام روح القدس مورد تأييد بود. آن حضرت در همان زمان و قبل از بعثت صداي فرشته را مي شنيد وخداوند با آن حضرت سخن مي گفت و پس از آن كه به چهل سالگي رسيد، مبعوث گرديد و پس از آن فرشته را مي ديد و قرآن بر اونازل شد. V}(بحار ج 18، ص 271 به بعد) {V ميرزاي قمي در «قوانين» مي گويد: حق اين است كه پيامبر اسلام پيش از بعثت بر اساس دين خودش عبادت مي كرد چون آن حضرت از همه پيامبران برتر است و اگر پيامبراسلام تا چهل سالگي پيامبر نباشد در اين صورت حضرت عيسي، و حضرت يحيي از آن حضرت برتر خواهند بود. چون حضرت عيسي و حضرت يحيي در بچگي پيامبر بودند.V} (قوانين الاصول، ص 255 ، ج اول، چاپ رحلي سنگي قديمي ، اواخر جلد اول){V ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است: حضرت امام باقر عليه السلام فرمود: خداوند بر همه پيامبران خود فرشتگان را گماشته است. مأموريت اين فرشته ها محافظت از اعمال آنها و تبليغ رسالت مي باشد . خداوند از آن زمان كه حضرت محمد از شير گرفته شد، فرشته بزرگي را بر آن حضرت گماشت. اين فرشته آن جناب را به سوي خيرات و اخلاق خوب هدايت مي كرد و از بديها و اخلاق بد باز مي داشتند و همين فرشته بود كه پيش از آنكه آن حضرت به درجه رسالت برسد او را با «السلام عليك يا رسول الله» صدا مي كرد و پيامبر هنوز جوان بود كه با اين جمله صدا زده مي شد. V} (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 13، ص 207 ، باب 238){V براي اطلاعات بيشتر به اين مآخذ مي توان مراجعه كرد: 1. بحار الانوار ، ج 18، ص 271 تا 281 به طور گسترده 2. قوانين الاصول ، ميرزاي قمي، جلداول ص 255. 3. الصحيح من سيره النبي، ج 1، ص 156 چاپ جامعه مدرسين ،سه مجلدي 4. سيره رسول خدا، جعفريان، ص 182.
کد سوال : 2345
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : علت نام گذاري حضرت فاطمه را به اين علت مي دانند كه «فطمت من الشر» يعني جدا شده از بدي ها»و تعبيراتي ديگر در صورتي كه نام مادر حضرت علي و مادر حضرت ابوالفضل نيز فاطمه بوده است و نام حضرت فاطمه اولين نام نبوده است؟
پاسخ : 1. رسول خدا(ص) فرمود : «دخترم را فاطمه ناميدم چون خداوند او و دوستانش را از آتش نگهداشته است» V} (بحار، ج 43، ص 12، ح 4).{V 2. امام صادق(ع) فرمود: «فاطمه به اين علت فاطمه نامگذاري شده که از شر جدا شده است و شر از او دور است» V} (همان، ص 10، ح 1).{V 3. امام باقر(ع) فرمود: «خداوند فاطمه را با علم از شير گرفته است» V} (همان، ص 13، ح 9){V معناي اين جمله اين است که خداوند آن حضرت را با علم شير داده و آن قدر به او علم داده تا سير شده و پس از اين که سير شد، ديگر نيازي به دادن علم نبود V}(همان). {V توجه داشته باشيم که اين روايات نمي خواهد بگويد که اولين بار دختر پيامبر به نام فاطمه ناميده شده بلکه اين روايات مي گويد که پيامبر اکرم(ص) با توجه به کمالات فاطمه زهرا(س)، آن حضرت را فاطمه ناميده است ولي زنان ديگري که نامشان فاطمه است. تنها نام منظور بوده است ولي در نامگذاري دختر پيامبر، حقيقت و باطن حضرت زهرا در نظر گرفته شده است. نام رسول خدا، احمد و محمد است و نام بسياري از مردم هم احمد و محمد است. در مورد رسول خدا(ص) اين نام با حقيقت مطابق است ولي در مردم ديگر چنين نيست و ممکن است نام بدترين آدم هم محمد باشد. پس فاطمه واقعا و حقيقتا فاطمه است.
کد سوال : 2346
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : يكسان نبودن طول مدت زمان برزخ براي همه افراد با عدل خداوند چگونه سازگار است؟
پاسخ : اين شبهه در صورتي وارد است که اولا، جايگاه افراد در برزخ يکسان بوده باشد و مناسبتي بين اعمال آنها و حالاتشان در برزخ وجود نداشته باشد و ثانيا تنعم و يا عذاب در برزخ هيچ ارتباطي به مسأله قيامت نداشته باشد که هر دو مسأله مخدوش است. چون اولا، جايگاه افراد در برزخ از حيث خوب يا بد بودن تابع اعمال آنها در اين دنياست و ثانيا عذاب و سختي در برزخ به مقتضاي بعضي روايات سبب مي شود که شخص گناه کار همان سختي در برزخ کيفر گناهش باشد و به صورت پاک وارد صحنه قيامت شود. براي روشن شدن اين اجمال بايد چند نکته مهم را مورد توجه قرار داد: الف) ديدگاه اکثر علماي مسلمان اين است که روح انسان در عالم برزخ به بدن مثالي تعلق مي گيرد. ب) انسان در عالم برزخ داراي حيات و شعور است که آيات و روايات زيادي در اين زمينه وجود دارد V} ( آل عمران، 169 و 170 - سوره نحل 323 - سوره نساء، 97 و روايات در کتاب کنزالعمال، ج 10، ص 377 و محجه البيضاء، فيض کاشاني، ج 3، ص 231).{V ج ) نکته مهم اين است که تنعم مؤمنان نيکوکار و عذاب کافران و بدکاران مخصوص عالم آخرت نيست بلکه شواهد قرآني و روايي حاکي از آن است که شمه اي از نعمت و عذاب اخروي شامل حال برزخيان نيز مي گردد از اين رو عموم علماي اسلامي به وجود بهشت و دوزخ برزخي قائلند و اين عذاب و تنعم به اقتضاي اعمال نيک و بد آنها در اين دنياست. قرآن کريم داستان مردي را حکايت مي کند که به جرم دعوت مردم به پيروي از پيامبران به شهادت مي رسد و فورا پس از شهادت به سوي بهشت خوانده مي شود «قيل ادخل الجنه قال يا ليت قومي يعلمون ، بما غفرلي ربي؛ به او گفته شد به بهشت درآي گفت اي کاش قوم من مي دانستند که پروردگارم چگونه مرا آمرزيد» V}(يس، آيات 26 و 27). {V و مانند آيه 169 آل عمران که خبر از حيات شهدا بعد از شهادت و خشنود بودن آنها از فضل خداوند دارد و در مقابل درباره کفار مي فرمايد «و حاق بال فرعون سوء العذاب، النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعه ادخلوا آل فرعون اشد العذاب؛ و فرعونيان را عذاب سخت فرا گرفت صبح و شام بر آتش عرضه مي شوند و روزي که رستاخيز بر پا مي شود [ندا مي رسد که:] فرعونيان را در سخت ترين عذاب درآوريد» که دلالت دارد عرضه فرعونيان به آتش پيش از قيامت است. چون به بيان علامه طباطبايي به دليل «لا يرون فيها شمسا ولا زمهريرا؛ در آخرت شب و روزي وجود ندارد» V}(انسان از آغاز تا انجام، ص 79). {V حال آن که از آيه فوق عرضه بر عذاب هر صبح و شام است علاوه بر آن که عذاب اخروي به صورت جداگانه در آخر آيه ذکر شده. د ) اين که اين تنعم و عذاب کميت و کيفيت آن تابع اعمال انسان در دنياست و نتيجه اعمال خوب و بد انسان در دنيا و اساسا به مقتضاي بعضي روايات تجسم معين اعمال ما است V} (اصول کافي، ج 3، ص 240 و 231).{V و اين که کسي نتيجه اعمال خود را ببيند عين عدل است. ه ) مستفاد از بعضي روايات اين است که بعضي از مؤمنان در عالم برزخ کيفر گناهان خود را مي بيند تا به صورت پاک وارد قيامت شوند که به معناي محاسبه عذاب و تنعم برزخ با عذاب و تنعم قيامت است پس با توجه به اين که چگونگي و کميت و کيفيت عذاب و ثواب در برزخ تابع اعمال خود انسان در دنياست و اين که عذاب در برزخ گاه باعث کمتر شدن عذاب قيامت يا حتي پاک شدن براي ورود به صحنه قيامت مي شود روشن مي شود که کوتاهي و طولاني بودن برزخ هيچ منافاتي با عدالت خداوند ندارد. علاوه بر اين که وقتي ما با براهين عقلي اثبات عدالت خداوند را نموديم چون عقل ما از جزئيات برزخ آگاه نيست و هيچ حکمي درباره آنها ندارد. به صورت کلي مي گوييم عدالت خداوند اقتضاء مي کند که ثواب و عقابش هم از برزخ و هم قيامت عادلانه باشد و ممکن است افرادي که از نظر زماني فرمان برزخ براي آنها طولاني است از شدت و کيفيت ثواب و عقاب کاسته شود تا تعادل برقرار شود. والله اعلم براي مطالعه بيشتر ر.ک: 1. تفسير نمونه، ج 14، ص 314 به بعد 2. حيات برزخي، علي محمد اسدي 3. معاد شناسي، آيت الله طهراني، ج 2 و 3، بحث برزخ
کد سوال : 2347
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چرا براي حضرت رقيه عزاداري مي كنند در حالي كه مثل ايشان در كشور فلسطين فراوان هست و حتي بيشتر مورد اذيت و آزار قرار مي گيرند بنابراين دليل فرق گذاشتن در ميزان محبت به ايشان و ساير افراد چيست؟
پاسخ : با توجه به دو نکته جواب اين سؤال روشن مي شود. اول اين که گريه براي افرادي که از دنيا رفته اند دو نوع است. يکي گريه براي شخص و ديگري گريه براي شخصيت. گريه براي شخص مثل اين که وقتي فرزندي پدر خود را از دست مي دهد براي او گريه مي کند و اساسا هيچ توجهي هم به شخصيت پدر خود ندارد. اما گريه براي شخصيت در جايي است که شخصي داراي محاسن و سجاياي اخلاقي و کمالات معنوي است که ولو ما هيچ ارتباط نسبي و حتي دوستي هم با او نداشته باشيم در فقدان او گريه مي کنيم چنانچه در رحلت حضرت امام خميني ميليون ها نفر چه در ايران و خارج گريستند به خاطر فقدان چنين شخصيتي پس هر کسي داراي چنين شخصيتي باشد و اين خصائص را داشته باشد ما بر او مي گرييم، حال اگر ما براي حضرت رقيه گريه مي کنيم به خاطر جنبه هاي شخصيتي اوست و الا ما که هيچ ارتباط نسبي با او نداريم؛ يعني به خاطر سختي ها و مصائب و ظلم هايي که به او شده پس در حقيقت ما بر مظلوميت او گريسته ايم، چنانچه در مقابل تنفر و انزجار ما نسبت به شمر به خاطر شخصيت بد و منفور و قسي القلب بودن اوست پس هر کسي اينگونه است بايد منفور ما باشد چه شمر چه چنگيز چه بوش و چه شارون. استاد مطهري در اين زمينه بياني زيبا دارند مي فرمايند: اگر مي خواهيم به عزاداري حسين بن علي ارزش بدهيم بايد فکر کنيم که اگر حسين بن علي امروز بود و خودش مي گفت براي من عزاداري کنيد مي گفت چه شعاري بدهيد؟ اگر حسين بن علي بود مي گفت اگر مي خواهي براي من عزاداري کني براي من سينه و زنجير بزني شعار امروز تو بايد فلسطين باشد شمر امروز موشه دايان است [نخست وزير اسرائيل در زمان سخنراني استاد] شمر هزار و سيصد سال پيش مرد شمر امروز را بشناس V}(مجموعه آثار، ج 17، ص 291). {V پس چنانچه تنفر ما نسبت به افراد به خاطر شخصيت پليد و ظالم آنهاست حال چه در ضمن شمر محقق شود چه در ضمن موشه دايان و چه در ظلم شارون گريه ما هم به حضرت رقيه به همين مظلوميت و اسارت رفتن و کتک خوردن و يتيمي است و در يک کلمه به مظلوميت اوست و ما در حقيقت بر مظلومان عالم گريه مي کنيم در هر زماني و مکاني. نکته دوم: آنچه که باعث ايجاد اين سؤال شد توجه نکردن به هدف از گريه به حضرت رقيه و روشن نبودن فلسفه عزاداري است گرچه اين نکته تا حدودي در نکته اول روشن شد لکن به خاطر اهميت مقداري توضيح بيشتر مي دهيم. مطلب اساسي اين است که بايد توجه کرد گريه ما و عزاداري هاي ما براي شهداي کربلا هدف و فلسفه اش چيست؟ چون گاهي گريه اشخاص به خاطر اين است که نان آوري را از دست داده اند گاه براي خنک شدن دل است، گاه براي تسلي دادن به بازماندگان است، لکن گاه هدف و انگيزه بسيار بالا و متعالي چنانچه در گريه ما بر شهداي کربلا هدف زنده نگه داشتن ياد و خاطره عاشورا و شهداي عاشورا است از آن جهت که الهام بخش روحيه انقلابي، شهادت طلبي، حقيقت جويي، مبارزه با طاغوت و ظلم است تا اين روحيه در خودمان وجامعه احيا شود که آماده مبارزه با هر ظالمي در هر زماني و مکاني باشيم و هرگز تن به ذلت ندهيم ولو به ريختن خونمان و از دست دادن عزيزترين افراد باشد. براي مطالعه بيشتر ر.ک: تحقيقي در نهضت عاشورا، مرکز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه حماسه حسيني، استاد مطهري
کد سوال : 2348
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : با توجه به اينكه شهيد مطهري نحس بودن اشياء يا حتي روزهايي مثل 13 را قبول ندارد و مي گويند خداوند چيز نحس نيافريده است پس چرا در مفاتيح آمده كه ماه صفر نحوست دارد؟
پاسخ : مى‏دانيم مسايل بسيارى هست كه از قديمى‏ترين دوران‏ها مورد توجه بشر بوده است. از قبيل مسأله عليت و معلوليت عامه و هم‏چنين عليت و معلوليت‏هاى خاصه از قبيل فلان بيمارى و تأثير زمين و خورشيد و ماه در خسوف و كسوف و امثال اينها. اين‏گونه مسايل عامل عقلانى و منطقى داشته‏اند، يعنى طبيعت عقلانى و استعداد فكرى بشر بوده است كه او را متوجه اين گونه مسايل كرده است. اين گونه مسايل در روانشناسى جاى خالى ندارد؛ يعنى، جاى اين نيست كه گفته شود چه عامل خارجى سبب شد كه در فكر بشر اين معانى پيدا شد؟ زيرا مقتضاى طبيعت فكرى بشر اين است كه به طور منطقى يك سلسله مسايل را بپذيرد. شايد ممكن است آن چه بشر قرن‏ها آن را پذيرفته است خطا و ناصواب باشد و در عين حال عامل آن فكر ناصواب استعداد منطقى و عقلانى بشر باشد. براى مثال فلكيات قديم و پاره‏اى از طبيعيات خطا و ناصواب بود، ولى عاملى كه بشر را به سوى همين فكر و ناصواب سوق داده است جز استعداد منطقى و عقلانى و فكرى او نبوده است. اما پاره‏اى از مسايل هست كه به قطع چيز ديگرى غير از استعداد عقلانى و منطقى بشر در گرايش او به آنها تأثير داشته است، مانند اعتقاد به نحوست بعضى چيزها. در ميان بسيارى از مردم جهان اعتقاد به نحوست 13 وجود دارد. به طور قطع عامل ديگرى غير از استعداد عقلانى و منطقى در پيدايش اين اعتقاد تأثير داشته است، زيرا از نظر عقل و منطق كوچك‏ترين تفاوتى ميان عدد 13 و ساير اعداد نيست كه لااقل احتمال داده شود آن تفاوت منشأ خطاى فكر و منطق بشر شده است. در اين گونه مسايل است كه بايد به دنبال علت پيدايش آنها و رواج آنها رفت و آن علت‏ها را كه خارج از حوزه عقل و منطق بشر است كشف كرد و به دليل همين عقايد است كه مى‏توان فرضيه‏هايى ابراز داشت. برخلاف مسايلى كه زمينه عقلانى و منطقى داشته‏اند. اجمالاً در برخى از روايات نحس بودن برخى از ايام براى انجام كارهايى از قبيل ازدواج و سفر آمده است. همچنين آيه 19 سوره قمر و 16 سوره فصلت روزهايى كه عذاب بر قوم عاد نازل شده به عنوان روزهاى نحس آمده است. ولى در اين كه مراد از نحس بودن روزها در اين آيات و روايات چيست بحث‏ها و نظريات مختلفى وجود دارد. برخى معتقدند بعضى روزها واقعا نحس‏اند ولى نحس بودن آن با توكل بر خداوند، صدقه و توسل به خداوند و مقربان درگاه او برطرف مى‏شود و وظيفه ما انجام اين اعمال است نه رعايت سعد و نحس بودن ساعات. در برابر اين نظريه برخى معتقدند سعد و نحس بودن برخى ايام واقعى نيست بلكه به جهت حوادثى است كه در اين روزها اتفاق افتاده و يا به جهت فال بد زدن مردم به اين روزها و نحس دانستن آن از سوى مردم مى‏باشد كه ممكن است همين نحس دانستن در نفس‏هاى ضعيف مؤثر واقع شود و همين اثر نفسانى و دل چركين شدن موجب بروز حوادثى براى انسان شود به همين جهت در روايات به جهت برطرف شدن اين حالت نفسانى به ما دستور داده شده صدقه بدهيم و يا دعا بخوانيم. برخى روايات هم مى‏تواند مؤيد اين نظريه باشد. در هر صورت توكل بر خداوند، دادن صدقه، خواندن دعاهاى وارده، اثر نحس بودن را برطرف مى‏كند. قابل ذكر اين كه مطالبى كه در تقويم‏هاى نجومى در ارتباط با سعد و نحس بودن روزها به جهت قرآن و يا مقابله و يا حالات ديگر سيارات آمده است به جز قمر در عقرب كه در روايات آمده است دليلى بر آن نداريم. راجع به آيه شريفه «A}فى ايام نحسات{A» علامه طباطبايى(ره) مطالبى نوشته‏اند كه اجمال آن اين است: سعد بودن و نحس بودن ايام دو گونه است: يك قسم مربوط به ايام هفته و ماه مى‏شود (مثل نحس بودن چهارشنبه و سيزدهم هر ماه) و يك قسم مربوط به قرآن و ساير حالات سيارات. از نظر عقلى در هر دو قسم نمى‏شود دليلى نفيا و اثباتا اقامه كرد. اما از نظر ادله نقليه در قسم اول روايات مختلف و بحث مفصلى وجود دارد. براىآگاهى بيشتر ر.ك: تفسير الميزان تفسير آيه 19 قمر. درباره قسم دوم (نجوم و اوضاع سيارات و كواكب) گفتنى است: گرچه پاره‏اى از پيش‏بينى‏هاى منجمان درست در نمى‏آيد؛ ولى حكاياتى كه از آنان نقل شده و رواياتى كه در اين باب آمده معلوم مى‏شود اجمالاً ارتباطى بين اوضاع آسمانى و حوادث زمينى وجود دارد. پس اصل اين مطلب (ارتباط بين اوضاع آسمانى و حوادث زمينى) علاوه بر اين كه در روايات آمده است آيه شريفه A}«فنظر نظره فى النجوم وقال انى سقيم»{A ؛ V} (صافات، آيه 88).{V نيز ممكن است دلالتى بر آن داشته باشد. اما درباره تقويم‏ها و مطالبى كه در آن نوشته شده گفتنى است كه: آنچه در ارتباط با هيأت و نجوم نوشته‏اند قابل اعتماد است؛ يعنى ورود قمر به برج عقرب و خروج آن؛ مثلاً و يا مقارن شدن سياره‏اى با سياره‏اى يا مقابله آن (حالتى كه بين آنها زاويه 180 درجه باشد) و مسائلى از اين قبيل را با قواعد نجومى بسيار دقيق محاسبه مى‏كنند (حتى درجات و دقيقه‏ها و ثانيه‏هايش را) و از اين نظر قابل اعتمادمى‏باشند. اما آنچه در نجوم احكامى مى‏نويسند؛ يعنى آنچه بر اين قرانات مترتب مى‏كنند (از سعد و نحس بودن يا آمدن باران و...) روايتى در تأييد آنها نيست؛ به جز بد بودن ازدواج در حالى كه قمر در عقرب است كه در روايات آمده و كراهت آن مورد فتواى برخى از فقها است. براي مطالعه بيشتر ر.ک: تفسير نمونه، ج 20، ص 240 - ج 23، ص 41 - 42.
کد سوال : 2349
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : دعاي ندبه، دعاي كميل، زيارت عاشورا و دعاي توسل هر كدام از كيست و فلسفه قرار گرفتن اين نامها مثلا ندبه، كميل، عاشورا و توسل چيست؟
پاسخ : شرح هاي مختلفي بر ادعيه و زيارت هاي مورد سؤال به زبان عربي نگاشته شده است به کتاب «الذريعه» مراجعه کنيد. برخي کتاب هاي فارسي شرح بر اين ادعيه و زيارت ها عبارتند از: شرح زيارت جامعه، ملا محمد تقي مجلسي ترجمه الشموس الطالعه، سيد حسين درودآبادي همداني، ترجمه محسن آژير [شرح زيارت جامعه] ترجمه الانوار اللامصرمي شرح زياره الجامعه، سيد عبدالله شبر شرح زيارت جامعه، عبدالله جوادي آملي شفاء الصدور في شرح زياره العاشور، ميرزا ابوالفضل طهراني [شرح زيارت عاشورا] شرح دعاي سحر، امام خميني، ترجمه سيد احمد فهري شرح دعاي ندبه، ميرزا علي اکبر نهاوندي1 انيس الليل، شرح دعاي کميل، حاج محمد ابراهيم کلباسي وسيله النجاه، شرح دعاي سمات، شيخ علي اکبر نهاوندي برء النسمات، شرح دعاي سمات، سيد محمد حسن ميرجهاني شرح دعاي افتتاح، زمرديان شرح دعاي ابوحمزه، زمرديان شرح دعاي رجبيه، ملا محمد باقر بيرجندي شرح دعاي ندبه، سيد جلال الدين محدث ارموي شرح دعاي ندبه، شيخ عباسعلي اسلامي. کتاب هاي ياد شده اکثر چاپ شده است. قابل ذکر اين که نام کتاب ها و نويسندگان ممکن است دقيقا مطابق با پشت جلد کتاب نباشد. يکي از دانشمندان اسلامي به نام حاج شيخ عباسعلي اديب اصفهاني، کتابي به نام وظائف الشيعه در شرح دعاي ندبه نوشته است. در مقدمه آن کتاب مي فرمايد: مرحوم محدث نوري که در فن رجال و حديث استاد و اهل خبره است در کتاب تحيه الزائر مي فرمايد اين دعا در سه کتاب نقل شده است: 1- مصباح الزائر، علي بن طاووس2- مزار کبير، شيخ محمد بن المشهدي3- مزار قديم. و هر سه کتاب از شيخ ابوالفرج محمد بن علي بن يعقوب بن اسحاق بن ابي قره القناني الکاتب نقل مي کنند و او از کتاب ابي جعفر محمد بن حسين بن سفيان البزوفري نقل مي کند که اين دعا از حضرت مهدي(عج) به ما رسيده است. ناقلين حديث همه افراد معتبر و شايسته و اهل تقوا مي باشند و بعد از اين که شرح حال تک تک افراد را بررسي مي نمايد، در خاتمه مي فرمايد: يا اين که سند اين دعاي شريف نسبت به دعاها و زيارات مأثوره (يعني وارده از معصومين) برابر بلکه بالاتر است مضامين و عبارات لطيفه آن نيز بهترين شاهد است که از مطلع انوار ائمه اطهار صادر شده است. علاوه بر اين که دانشمندان اسلامي در سند مستحبات دقت زياد لازم نمي دانند و گفته اند خواندن اين دعا در چهار عيد مستحب است: جمعه، عيد قربان، عيد غدير، عيد فطر و اين دعا به منزله زيارت حضرت مهدي(عج) است ولي در آن اشاراتي به بعضي از عقائد ديني شيعه و وظايف مذهبي (مانند شرط امامت و نبوت و امثال ذلک) شده است. (وظائف الشيعه، ص 2 تا 4) . بنابراين مي توان گفت اين دعا از زمان غيبت کبرا در بين شيعه مطرح شده ولي در اين 50 سال مخصوصا سالهاي اخير بيشتر مورد توجه شيعه واقع شده است. در مورد سند زيارت عاشورا نظرتان را به مطالب زير جلب مي کنيم. در كتاب مصباح شيخ طوسى كه مفاتيح‏الجنان هم زيارت عاشورا را از آنجا نقل كرده است امام صادق(ع) در فضيلت و ثواب زيارت عاشورا مطالبى فرموده‏اند در ادامه آن امام به راوى كه صفوان است مى‏فرمايد: اى صفوان من يافتم اين زيارت را با اين ضمانت [ثواب‏ها و فضيلت‏ها] از پدرم امام باقر(ع) و پدرم از امام سجاد(ع) تا مى‏رسد به پيامبر خدا(ص) و پيامبر از جبرئيل و جبرئيل از خداوند. بر اين اساس برخى مثل مرحوم حاج ميرزا حسين نورى استاد صاحب مفاتيح‏الجنان را عقيده بر اين بوده است كه اين زيارت از سنخ احاديث قدسيه مى‏باشد، (ر.ك: مفاتيح‏الجنان). ولى اثبات اين مطلب مشكل به نظر مى‏رسد چرا كه به احتمال قوى مراد امام از اين كه مى‏فرمايد يافتم اين زيارت را با اين ضمانت از خداوند. تنها ضمانت ثواب اين زيارت است نه متن زيارت. علاوه بر اين، زيارت عاشورا با لحن ساير احاديث قدسى كه سخن گفتن خداوند با پيامبرى است تفاوت دارد و شباهت به احاديث قدسى ندارد. شيخ طوسى(قدس‏سره) با سه سند اين زيارت شريف را به شرح زير نقل كرده است: 1ـ محمد فرزند اسماعيل بن بزيع، از صالح فرزند عقبه، وى نيز از پدرش عقبة بن خالد از امام باقر(ع). 2ـ محمد فرزند خالد طيالسى، از سيف بن عُميره، از صفوان فرزند مهران از امام صادق(ع)، از پدرانش از پيامبر و جبرئيل و سرانجام خداوند بزرگ. 3ـ صالح بن عقبه و سيف بن عُميره از علقمه فرزند محمد حضرمى از امام باقر(ع)، V}(مصباح المتهجد و سلاح المتعبد / 772 ، 787) {V گفتنى است: همه‏ى افراد پيش گفته از مشاهير راويان حديث هستند كه عموما از سوى دانشمندان علم رجال توثيق شده‏اند مگر عقبه بن خالد و علقمه بن محمد كه توثيق خاص ندارند، ولى توثيق عام دارند؛ يعنى افراد بنامى بودند كه روايات امامان را نقل مى‏كردند و اگر نقطه‏ى ضعفى در آنان بود، به يقين در جامعه اشتهار پيدا مى‏كرد و بر سر زبان‏ها مى‏افتاد و به يكديگر بازگو مى‏كردند؛ با اين همه، هيچ گونه قدحى درباره‏ى آن دو نقل نشده است. از اين طريق مى‏توان «توثيق عام» را احراز كرد. V}(براى توضيح بيشترر.ك: منشور نينوا: مجيد حيدرى‏فر / ص 35){V. در پايان ياد سپارى اين نكته‏ى مهم را براى همگان توصيه مى‏كنيم: براى اطمينان به صدور حديثى از معصومان(ع) بايد به روش پيش گفته عمل كرد، البته راه ديگرى وجود دارد و آن اينكه گاه از متن حديث و بلنداى مضمون آن مى‏توان به صدور آن روايت از امام معصوم(ع) مطمئن شد. كه ملاكهاى تشخيص دقيق آن از حوصله اين نوشتارخارج است و مى‏توان زيارت عاشورا را از اين طريق نيز مورد بررسى قرار داد. براى آشنايى بيشتر با مباحث رجالى سند زيارت عاشورا، به دو كتاب ارزشمند «شفاء الصدور فى شرح زياره العاشور» تأليف آيت‏الله ميرزا ابوالفضل تهرانى«قدس‏سره» كه از شاگردان ميرزاى شيرازى بود و نيز «اللؤلؤ النضيد فى شرح زياره مولينا ابى عبدالله الشهيد» نگارش آيت‏الله شيخ نصرالله شبسترى مراجعه فرماييد. دعاي توسل را علامه مجلسي در بحارالانوار آورده است و مي فرمايد اين دعا را در يكي از نسخه هاي قديمي كه تأليف يكي از اصحابمان مي باشد يافتم و در آن كتاب اين گونه آمده بود. اين دعا را محمد بن بابويه از ائمه (ع ) روايت كرده و من آن را براي هر چيز خواندم فورا" اجابت شد. در كتاب بلدالامين كفعمي نيز اين دعا در ضمن دعاي ديگري به نام دعاي فرج آمده است , (بحارالانوار, ج 99, ص 247 - بلدالامين , ص 325). خواندن اين دعا نظر به اين كه مضمون آن توسل به اشرف مخلوقات خداوند معصومين چهارده گانه مي باشد خوب است و موجب برآورده شدن حاجات خواهد بود. اگر چه سند اين دعا قوي نمي باشد.
کد سوال : 2350
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : چرا اين قدر نسبت به رفتارهاي هم بي تفاوت شديم و خيلي زود از دوستان خود تاثير مي گيريم؟
پاسخ : شما در سؤالتان به دو مشکل اخلاقي اشاره کرده ايد که متأسفانه امروزه در بين افراد زياد به چشم مي خورد يکي بي تفاوتي نسبت به رفتارهاي اطرافيان و علل آن است و ديگر اين که چرا اخلاق، رفتار يا گفتار نادرست ديگران زود در انسان تأثير مي گذارد. در پاسخ به سؤال اول بايد بگوييم؛ بي تفاوتي به رفتار ديگران علل زيادي مي تواند داشته باشد که مهمترين آنها از بين رفتن روح برادري و صميميت است. قرآن مسلمانان و بلکه تمام انسان ها را اعضاي يک خانواده مي داند و آنها را به دوستي و محبت و صلح فرا مي خواند.تعابيري چون: يا بني آدم (اعراف، 27) اي فرزندان آدم کما اخرج ابويکم( اعراف، 27) پدر و مادرتان آدم و حوا انما المؤمنون اخوه (حجرات، 10) مؤمنان با يکديگر برادرند و الي عاد اخاهم هودا (هود، 50) ما براي هدايت قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم و الي ثمود اخاهم صالحا (هود، 61) و الي مدين اخاهم شعيبا (هود، 84) که در اين دو آيه نيز حضرت صالح و شعيب را به عنوان برادر قوم خود معرفي مي کند و امثال اين آيات و نيز در روايات فراواني که اين موضوع را مطرح مي کند مثل حديثي از رسول خدا(ص) که فرمود انسان ها چون اعضاي يک پيکرند که وقتي يک عضو دچار مشکل و ناراحتي (مادي يا معنوي) شود ساير اعضا ساکت نمي نشينند و در برطرف شدن آن مشکل بسيج مي شوند، سعدي نيز طبق اين حديث شريف، آن شعر زيباي خود را سروده است که: P}بني آدم اعضاي يکديگرند{E}که در آفرينش زيک گوهرند{P P}چو عضوي به درد آورد روزگار{E}دگر عضوها را نماند قرار{P بنابراين انسان ها همانطور که نسبت به اعضاي خانواده خود حساسند و اگر انحرافي در رفتار برادر، خواهر، فرزند و فاميل خود ببينند ساکت نمي شوند و براي اصلاح او تلاش مي کنند، بايد نسبت به افراد ديگر هم همين طور باشند، زيرا همان طور که آيات و روايات ما مي گويد از يک پدر و مادرند، در نتيجه اعضاي يک خانواده اند و همه با هم فاميل و برادر و خواهرند. اما متأسفانه ما امروز شاهد اين واقعيتيم که کسي به اين حقايق توجهي ندارد و انسان ها فراموش کرده اند که چه نسبتي با هم دارند. حتي مي بينيم بين خواهران و برادران تني هم صميميت کم رنگ شده و هر کس براي خودش زندگي مي کند. دليل ديگر از بين رفتن فرهنگ اسلامي و جايگزين شدن فرهنگ مدرن غربي به جاي آن است. قرآن در سوره عصر دو شرط اساسي براي رستگاري انسان بيان مي کند: اول، ايمان و عمل شايسته، دوم، توصيه و سفارش ديگران به حق و صبر که منظور از حق و صبر همان ايمان و عمل صالح است. شرط دوم در واقع همان بي تفاوت نبودن نسبت به رفتارهاي ديگران است. در حالي که فرهنگ غربي مي گويد نبايد در کار ديگران دخالت کنيم و تا وقتي فرد آزادي و حقوق ديگران را تهديد نکرده، در هر کاري آزاد است. بنابراين ديدگاه هر فرد داراي حريم خصوصي است و هيچ کس حق دخالت در آن را ندارد. به طور مثال هر فردي آزاد است هرگونه روابط نامشروع که بخواهد با جنس مخالف داشته باشد و هيچ کس حتي همسر او حق جلوگيري ندارد. البته جامعه ما به اين حد از انحراف نيست، ولي آثار اين فرهنگ تا حدودي بر روابط افراد جامعه ما تأثير گذاشته است. مثلا اگر کوچکترين نصيحت يا تذکري به افراد بدهيم، آن را حمل بر فضولي و دخالت نابجا مي کنند. ناگفته نماند که از نظر اسلام نيز افراد حريم خصوصي دارند ولي اين حريم بسيار محدودتر از چيزي است که فرهنگ غربي مدعي آن است. دليل سوم ضعف ايمان و تعطيل شدن فريضه امر به معروف و نهي از منکر است. در اين زمينه هم کساني که مي خواهند به اين فريضه عمل کنند از سعه صدر، درايت و هوشمندي کافي برخوردار نيستند و حتي گاهي به جاي تشويق افراد به عمل به معروف و ترک منکرات، آنها را بدبين تر مي کنند و هم مردم از پذيرش سخن حق سرباز مي زنند و نسبت به آن تکبر مي ورزند و قبول نمي کنند. اما در پاسخ به سؤال دوم بايد عرض کنيم انسان يک موجود اجتماعي است و نسبت به عوامل محيطي واکنش هاي زيادي از خود نشان مي دهد. يک فرد هر چه از ثبات و قدرت کمتري برخوردار باشد، اين عوامل بيشتر در او تأثيرگذار است. به طور مثال نوزاد انسان چون خيلي ضعيف است، با کمترين ميکروب بيمار مي شود يا با کمي سرما يا گرما دچار مشکل مي شود، ولي وقتي بزرگتر و قوي تر شد، در مقابل عوامل بيماري زا مقاومت نشان مي دهد. در مسائل معنوي هم همين طور است؛ هر چه يک فرد در درون خود از پايگاه رواني و شخصيتي و اخلاقي ضعيفي برخوردار باشد، تأثيرپذيري او از ديگران زيادتر خواهد بود که در واقع علت ضعف اين پايگاه به نداشتن يا ضعيف بودن پايگاه فکري و اعتقادي فرد مربوط مي شود، ولي اگر افراد از پايگاه دروني قدرت مندي برخوردار باشند عوامل محيطي مثل رفتارهاي نامطلوب اطرافيان در آنها تأثير منفي نخواهد گذاشت. امام علي(ع) در نهج البلاغه (حکمت 147) مي فرمايد: مردم سه گروهند يا عالم و دانشمندند يا متعلم و دانشجو و شاگرد علمايند و يا احمقاني که هيچ منزلتي نزد مردم ندارند، از هر سخني تبعيت مي کنند و به هر سو که باد بوزد متمايل گردند (حزب بادند) به نور علم روشن نشده اند و پايگاه محکمي در زندگي خود ندارند. بنابراين هر چه افراد از نظر شناختي و فکري داراي اعتقادات و باورهاي قوي تري باشند کمتر تحت تأثير افکار و عقايد نادرست ديگران واقع مي شوند. رسالت و کار اصلي پيامبران و اديان آسماني همين است که باورهاي مردم را اصلاح کنند و آنها را نسبت به اين باورها قوي کنند. علت اصلي انحراف ملت ها در طول تاريخ جهل و ناداني آنهاست. امروزه اگر قدرت هاي شيطاني دنيا بر جان و مال و تفکر ملت هايشان مسلطند و افکار باطل و خطرناک خود را به خورد آنها مي دهند، فقط به خاطر اين است که نگذاشته اند باورهاي صحيح در ذهن آنها وارد شود. قرآن نيز از سياست شيطاني فرعون (و فرعون هاي تاريخ) پرده بر مي دارد و مي فرمايد: «فاستخف قومه فاطاعوه؛ فرعون ملت خود را خفيف و خوار نمود (و از علم و دانش تهي کرد)» V}(زخرف، آيه 54). {V در نتيجه او را اطاعت کردند. همين جريان در يک محدوده کوچکتر در تک تک ما نيز مي تواند حاکم شود. اگر ما در زندگي داراي هدف مشخصي نباشيم و نسبت به هدف اصلي خلقت آگاهي نداشته باشيم و به قول مثنوي مولوي که مي گويد: P}روزها فکر من اين است و همه شب سخنم{E}که چرا غافل از احوال دل خويشتنم{P P}زکجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود{E}به کجا مي روم آخر ننمايي وطنم{P اگر ما ندانيم خدا ما را براي چه منظوري آفريده و چه هدفي بايد از زندگي داشته باشيم، اگر ما از حقايق هستي بي اطلاع باشيم و به قول مولوي اگر ندانيم که: P}مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک{E}چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم{P نتيجه اين مي شود که در پيچ و خم زندگي گم مي شويم و چون راه را نمي دانيم و از روش زندگي اطلاع نداريم، هر صدايي و هر دعوتي و هر رفتار و گفتاري در ما تأثير مي گذارد و هر کدام براي مدتي ما را به دنبال خود مي کشاند و وقتي سرمان به سنگ خورد چون از پايگاه فکري درستي برخوردار نيستيم دوباره مثل گذشته راه اشتباه ديگري را انتخاب مي کنيم که بهتر از راه اول نيست. علت اين که اين همه افراد دنبال مدگرايي و چشم و همچشمي و رقابت و امثال آن هستند به همين جهت است، همچنين علت اين که بعضي از جوانان ما به مواد افيوني و مخدر معتاد مي شوند يا از خانه فرار مي کنند و عصيان گر مي شوند و نيز علت اين که در بين جوانان غربي آمار خودکشي، بيماري هاي عصبي و رواني، مصرف الکل و امثال آن زياد شده، همه به خاطر نداشتن پايگاه فکري و شناختي صحيح و محکم است. متأسفانه علم و تکنولوژي هر چه پيشرفت کرده چون از علوم عقلي فاصله گرفته و به تجربه و آزمايشگاه محدود شده و صورت ماده گرايي به خود گرفته در تزلزل بيشتر پايگاه شخصيتي و رواني انسان ها تأثيرگذاشته است. به همين دليل مي بينيم به جاي اين که در ديگران تأثير بگذاريم و افکار آنها را اصلاح کنيم، خود تسليم افکار آنها مي شويم.