• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1216
تعداد نظرات : 572
زمان آخرین مطلب : 1635روز قبل
دعا و زیارت
اسما’ متبرکه الله جل جلاله به زبان انگلیسی

 

Translation of the 99 Names of Allah
----------------------------------
ALLAH (
الله)
-----------
Al Rahman (
الرحمن) The All Beneficent

Al Rahim (
الرحیم) The Most Merciful

Al Malik (
الملك) The King, The Sovereign

Al Quddus (
القدوس) The Most Holy

Al Salam (
السلام) Peace and Blessing

Al Mu"min (
المؤمن) The Guarantor

Al Muhaymin (
المهیمن) The Guardian, the Preserver

Al "Aziz (
العزیز) The Almighty, the Self Sufficient

Al Jabbar (
الجبار) The Powerful, the Irresistible

Al Mutakabbir (
المتكبر) The Tremendous

Al Khaliq (
الخالق) The Creator

Al Bari" (
البارئ) The Maker

Al Musawwir (
المصور) The Fashioner of Forms

Al Ghaffar (
الغفار) The Ever Forgiving

Al Qahhar (
القهار) The All Compelling Subduer

Al Wahhab (
الوهاب) The Bestower

Al Razzaq (
الرزاق) The Ever Providing

Al Fattah (
الفتاح) The Opener, the Victory Giver

Al Alim (
العلیم) The All Knowing, the Omniscient

Al Qabid (
القابض) The Restrainer, the Straitener

Al Basit (
الباسط) The Expander, the Munificent

Al Khafid (
الخافض) The Abaser

Al Rafi" (
الرافع) The Exalter

Al Mu"izz (
المعز) The Giver of Honor

Al Mudhill (
المذل) The Giver of Dishonor

Al Sami" (
السمیع) The All Hearing

Al Basir (
البصیر) The All Seeing

Al Hakam (
الحكم) The Judge, the Arbitrator

Al "Adl (
العدل) The Utterly Just

Al Latif (
اللطیف) The Subtly Kind

Al Khabir (
الخبیر) The All Aware

Al Halim (
الحلیم) The Forbearing, the Indulgent

Al "Azim (
العظیم) The Magnificent, the Infinite

Al Ghafur (
الغفور) The All Forgiving

Al Shakur (
الشكور) The Grateful

Al "Ali (
العلى) The Sublimely Exalted

Al Kabir (
الكبیر) The Great

Al Hafiz (
الحفیظ) The Preserver

Al Muqit (
المقیت) The Nourisher

Al Hasib (
الحسیب) The Reckoner

Al Jalil (
الجلیل) The Majestic

Al Karim (
الكریم) The Bountiful, the Generous

Al Raqib (
الرقیب) The Watchful

Al Mujib (
المجیب) The Responsive, the Answerer

Al Wasi" (
الواسع) The Vast, the All Encompassing

Al Hakim (
الحكیم) The Wise

Al Wadud (
الودود) The Loving, the Kind One

Al Majid (
المجید) The All Glorious

Al Ba"ith (
الباعث) The Raiser of the Dead

Al Shahid (
الشهید) The Witness

Al Haqq (
الحق) The Truth, the Real

Al Wakil
الوكیل The Trustee, the Dependable

Al Qawiyy (
القوى) The Strong

Al Matin (
المتین) The Firm, the Steadfast

Al Wali (
الولى) The Protecting Friend, Patron, and Helper

Al Hamid (
الحمید) The All Praiseworthy

Al Muhsi (
المحصى) The Accounter, the Numberer of All

Al Mubdi" (
المبدئ) The Producer, Originator, and Initiator of all

Al Mu"id (
المعید) The Reinstater Who Brings Back All

Al Muhyi (
المحیى) The Giver of Life

Al Mumit (
الممیت) The Bringer of Death, the Destroyer

Al Hayy (
الحی) The Ever Living

Al Qayyum (
القیوم) The Self Subsisting Sustainer of All

Al Wajid (
الواجد) The Perceiver, the Finder, the Unfailing

Al Majid (
الماجد) The Illustrious, the Magnificent

Al Wahid (
الواحد) The One, the All Inclusive, the Indivisible

Al Samad (
الصمد) The Self Sufficient,the Impregnable,the
Eternally Besought of All, the Everlasting

Al Qadir (
القادر) The All Able

Al Muqtadir (
المقتدر) The All Determiner, the Dominant

Al Muqaddim (
المقدم) The Expediter, He who brings forward

Al Mu"akhkhir (
المؤخر) The Delayer, He who puts far away

Al Awwal (
الأول) The First

Al Akhir (
الأخر) The Last

Al Zahir
الظاهر The Manifest; the All Victorious

Al Batin (
الباطن) The Hidden; the All Encompassing

Al Wali (
الوالی) The Patron

Al Muta"al (
المتعالی) The Self Exalted

Al Barr (
البر) The Most Kind and Righteous

Al Tawwab (
التواب) The Ever Returning, Ever Relenting

Al Muntaqim (
المنتقم) The Avenger

Al "Afuww (
العفو) The Pardoner

Al Ra"uf (
الرؤوف) The Compassionate, the All Pitying

Malik al Mulk (
مالك) (الملك) The Owner of All Sovereignty

Dhu al Jalal wa al Ikram (
ذو الجلال و الإكرام) The Lord of Majesty and Generosity

Al Muqsit (
المقسط) The Equitable, the Requiter

Al Jami" (
الجامع) The Gatherer, the Unifier

Al Ghani (
الغنى) The All Rich, the Independent

Al Mughni (
المغنى) The Enricher, the Emancipator

Al Mani"(
المانع) The Withholder, the Shielder, the Defender

Al Darr (
الضار) The Distresser, the Harmer

Al Nafi" (
النافع) The Propitious, the Benefactor

Al Nur (
النور) The Light

Al Hadi (
الهادئ) The Guide

Al Badi (
البدیع) Incomparable, the Originator

Al Baqi (
الباقی) The Ever Enduring and Immutable

Al Warith (
الوارث) The Heir, the Inheritor of All

Al Rashid (
الرشید) The Guide, Infallible Teacher, and Knower

Al Sabur (
الصبور) The Patient, the Timeless

 

سه شنبه 21/12/1386 - 11:45
سياست

12533_957.jpg

فارس: عكس سرباز ازپافتاده آمریكایی كه از لحاظ روحی و جسمی بسیار خسته به نظر می‌رسد و توصیف ازپافتادگی یك كشور را با خود دارد،در مسابقه عكس‌ مطبوعات جهان برترین عكس شد.

"البیان"،این عكس كه سرباز آمریكایی خسته را در سنگری در افغانستان به تصویر كشیده است توسط تیم انگلیسی "هثرینگتون" گرفته شده كه در مجله "ونتی فر" به چاپ رسیده است.

هیات داوران این عكس را به این گونه توصیف كردند كه نماد "خستگی یك مرد و ازپافتادگی یك كشور" است.

جاری نیت"،رئیس هیات داوران گفت:ما همگی با این عكس در ارتباط هستیم این تصویر مردی را نشان می‌دهد كه به آخر راه رسیده است.

59 عكاس از 23 كشور جوایز برترین عكس‌هاس سال 2007 را از آن خود كردند.

شركت "جیتی ایمیجز انك" پنج جایزه این مسابقه را به دست آورد كه عكس‌هایی از ترور "بی‌نظیر بوتو"،نخست‌وزیر پاكستان در جمع عكس‌های برتر این شركت بود.

بر اساس اعلام سازمان عكس مطبوعات جهان واقع در آمستردام، بیش از پنج هزار شركت كننده از 125 كشور جهان 80 هزار و 536 تصور ارسال كردند.

هترینگتون، برنده‌ی جایزه‌ برترین عكس خبری طی مراسمی كه در 27 ماه آوریل در آمستردام برگزار خواهد شد، جایزه ده هزار یورویی خود را دریافت خواهد كرد.

اینه

سه شنبه 21/12/1386 - 11:42
دعا و زیارت
جلسه غیبت = جلسه شیطانی
موضوع جلسه: بردن آبروی برادر مؤمن
رئیس جلسه: شیطان
دبیر جلسه: نفس اماره
منشی جلسه: هوای نفس
زمان جلسه: وقت بیكاری
مكان جلسه: هر كجا خدا فراموش شود
حضار جلسه: عناصر ضعیف الایمان
پذیرائی جلسه: گوشت برادر مؤمن
"از شركت در این جلسات جداً خودداری فرمائید"
سه شنبه 21/12/1386 - 11:40
شعر و قطعات ادبی

تو را مانند گلهای بهاری دوست دارم


عشق جانسوز تو را با بی قراری دوست دارم


نغمه شاد تو را خوشتر ز آواز قناری


ای پرستوی ز بام من فراری دوست دارم


تا تو می خندی به رویم با دو چشم مست وحشی


زندگی را با همه بی اعتباری دوست دارم


گریه با من الفت دیرینه دارد در غریبی


مرغ بارانم که دائم اشکباری دوست دارم


گر بپرسی دوستم داری هزاران سال دیگر


با زبان شعری گویم آری دوستت دارم 
 

سه شنبه 21/12/1386 - 11:37
دانستنی های علمی
خوب همانند آب است

بدون تلاش همه چیز را سیراب می کند

و جمع شدن در پستی راهرگز حقارت نمی شمارد

 

سعی کنید:

نزدیک به زمین زندگی کنید

همیشه ساده بیاندیشید

در مشاجرات عادل و بخشنده  باشید

در انتخاب واحد سعی در فرمانروایی و تسلط نداشته باشید

در کار، آن چیزی را انجام دهید که از آن لذت می برید

وقتی از این که خودتان هستیدخوشنودید

و از رقابت و مقایسه دست کشیده اید

همگان به شما احترام می گذارند

سه شنبه 21/12/1386 - 11:29
كودك

كودکان و مردم مظلوم فلسطین قربانی:

- شیطنت و کینه توزی ابلیسیان اسرائیلی

- شکست و درماندگی  دین سکولاریسم و لیبرالیسم

 - بردگی و بت پرستی نوین

- فرقه گرایی و کوته فکری

- سکوت و بی تفاوتی برخی مردم عافیت  و دنیا طلب

- و عداوت بی شرمانه مدعیان حقوق بشر غرب.

- شهادت بیش از 85 و زخمی شدن 200 نفر  از مردم مظلوم فلسطین بدست صهیونیست ها در عرض چهار شبانه روز.

- بیش از دو سوم از شهدا و زخمی شده ها غیر نظامی و بیش از 20 نفر کودکان زیر ده سال بود ه اند.

- کشته شدن دو نظامی صهیونیست مهاجم  بدست گردان های عزالدین قسام در جبالیا

- اصابت چندین موشک گراد  نیروهای مقاومت به شهرهای صهیونیستی سدیروت و عسقلان.

سه شنبه 21/12/1386 - 11:12
محبت و عاطفه
من یوقف حقد اسود

چه كسی جلوی كینه سیاه را می گیرد؟

 كینه ها بر روی هم انباشته شده است و از شدت تیرگی از قلب یهود و كفرجهانی بیرون زده است و به گلوله هایی تبدیل شده است كه قلب پاك زن و كودك مسلمان فلسطینی را نشانه رفته است. كودك در میان دستان مادر خود،در دست نماینده مجلس و وزیر دولت و ...غرق در خون است.آن خون چون به چشم مومنان می خورد بلافاصله تبدیل به اشك می شود،اشكی كه گونه ها را خیس می كند.از سر و صورت می چكد تا به قلب می رسد،به جایی كه مركز اندیشه است و تصمیم می گیرد كه برنامه ای طراحی كند تا تبدیلات اشك به خون و بالعكس به خوبی انجام می شود.سپس دستها و پاها وارد عمل می شوند.امت تنها اشك نمی ریزد و هم شایسته ی او نیست كه تنها اشك بریزد و البته كه(القلب یحزن و العین تدمع)؛اما این همه ی راه نیست.كفر جهانی آمده است تا به زعم باطل خود خطر سبز را كه مظهر زندگی است از سر راه خود بردارد،همه در صفی واحد جمع شده اند تاگلوی مسلمان را بفشارند و دست سران مسلمانان را،در عراق ،در افغانستان، در فلسطین و بقیه بلاد اسلامی...واژه ی جنگ صلیبی دیرگاهی است كه از دهان یاوه گویان در رفته است.بارقه های نسل كشی و جنگ جهانی سوم علیه مسلمانان در حال شكل گیری است. هولوكاستی در حال سازمان دهی است به انتقام یك هولوكاست مزعوم.فرزندان امت بر خاك می افتند به نشانه ی شهادت، به نشانه ی تواضع، به نشانه ی نماز، به نشانه ی عروج، به نشانه ی فرح ، به نشانه ی بر افروختن آتش امید و خوف در قلوب امت.سكوت سرد و بی روح حاكمان كشورهای اسلامی قلب كودكان فلسطینی را سخت می آزارد،مومنان را از حاكمان دور می كند،علمای مسلمان را دچار دوگانگی می كند كه محكوم كنند یا همانند حكام در همان سكوت سرد و بی روح فرو روند؛شعارها را دچار تزلزل می كند،شعارها و همایش هایی كه در مدعای خود صادق نیستندو به نوعی برون فكنی می كنند تا از عذاب بزرگ وجدان برهند و یا كاری انجام داده باشند به غیر از آنچه رسول پاك این دین حنیف بردوش آنها گذاشته است.وعده ی خداوند دیر نمی شود،مهلت ها در حال به سر آمدن است،اشك های بیداری اینك بهتر می فهمند،خونهای پاك در حال سبز شدن است و جوانه های آزادی در حال رویش،خدا و رسولش دارند غالب می شوند،نسیم روح نواز برپایی خلافت باشكوه اسلامی از میان این دریای خون فشان در حال وزیدن است،همانگونه كه شیخ رائد صلاح می گوید.برپایی حاكمیت الهی كار ساده ای نیست،خون می خواهد،جان می خواهد،روحی سبكبار می خواهد كه از تنگنای مادیت برهد تا به فراخنای عالم علوی برسد.نجات و موفقیت و استقامت دولت اسلامی حماس همه را ترسانده است،روشنفكرانی را كه گمان نادرستی به اسلام گرایان دارند،حاكمانی را كه بر رای مردم استوار نیستند،آدمیانی را كه ماسك هایی دروغین از اسلام بر چهره زده اند تا مردم را بفریبند....و فلسطین همه چیز ما را به آزمون گرفته است،ایمان ما را،عبادات ما را ،اخلاق ما را ،معاملات ما را و آداب ما را..تا چه موضع گیری كنیم،تا چه شویم،تا چگونه رویم..درنگی كوتاه كه خود را با سنن الهی وفق دهیم. غزه از میان حصار صدا می زندای امت اسلامی احرارخون من به زمین می ریزدچرا خورشید آزادی شما غروب كرده استخانه های شما نور داردخانه ی من خاموش و سرد استامنیت در شهرهای شماستكوچه های من جولانگاه تیرهاستای امت اسلامی احرارخورشید ظلم طلوع كرده است

خورشید آزادی شما غروب كرده است؟!

 

لعنت خدا بر صهیونیزم

 
سه شنبه 21/12/1386 - 11:5
خواستگاری و نامزدی

گفتگوی چهار شمع
چهار شمع به آهستگی می سوختند،در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می رسید
شمع اول گفت : من صلح و آرامش هستم،هیچ کسی نمی تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی
می میرم.......سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد
شمع دوم گفت:من ایمان واعتقاد هستم،ولی برای بیشتر آدم ها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود
ندارد که دیگرروشن بمانم.........سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت
شمع سوم با ناراحتی گفت:من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم،انسان ها من را در حاشیه
زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند،آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق
بورزند..............طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد
ناگهان کودکی وارد اتاق شدو سه شمع خاموش را دید،گفت:چرا شما خاموش شده اید،همه انتظار دارند که شما تا
آخرین لحظه روشن بمانید.........سپس شروع به گریه کرد...........پــــــــس
شمع چهارم گفت:نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم، مـن
امـــید هستم
با دلی پر از امید و چشمانی که از اشک و شوق می درخشید.....کودک شمع امید را برداشت و بقیهَ شمع ها را روشن کرد
نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شود

 

دوشنبه 20/12/1386 - 11:10
دعا و زیارت
   من یک ملکه ام!



در آن زمان که تازه به اسلام گرویده بودم، بحث‏هاى جدى درباره دختران محجبه در مدارس فرانسه وجود داشت که هنوز هم وجود دارد. اکثریت بر این نظر بودند که مسئله حجاب، خلاف این اصل را ثابت مى‏کرد که مدارس دولتى فرانسه باید نسبت به مذهب دانش‏آموزان بى‏تفاوت باشند و حتى من، به عنوان یک غیرمسلمان، مى‏اندیشیدم که چرا باید چنین وسواسى درباره موضوعى کوچک - روسرى دانش‏آموزان - وجود داشته باشد.
این احساس، همچنان در میان غیرمسلمانان به قوت خود باقى است که زنان مسلمان، پوشش اسلامى بر تن مى‏کنند؛ تنها به این دلیل که مجبور به اطاعت از سنت‏ها هستند و بنابراین، حجاب، نماد ظلم و ستم است. از این رو، استقلال و آزادى زنان، میسر نخواهد شد؛ مگر با برداشتن حجاب.>>
>>
چنین درک ناپخته‏اى در میان مسلمانان کم‏اطلاع یا بى‏اطلاع از اسلام هم وجود دارد. این افراد، چنان به التقاط دینى و سکولاریسم خو گرفته‏اند که از درک این مطلب که اسلام دینى جهانى و جاودانى است، ناتوانند. این در حالى است که زنان غیرعرب، در سراسر دنیا، به دین اسلام مى‏گروند و حجاب را به عنوان یک شرط مذهبى مى‏پذیرند و نه به خاطر برداشتى نادرست از سنت. من هم نمونه‏اى از این زنان هستم. حجاب من، نه بخشى از هویت سنتى یا نژادى من است و نه معنایى سیاسى یا اجتماعى دارد؛ بلکه حجاب من، تنها و تنها، هویت مذهبى من است. >>
>>
من پیش از آن‏که در پاریس دین اسلام را برگزینم، حجاب را در حد خودم رعایت مى‏کردم. شکل حجاب، بسته به کشورى که فرد در آن زندگى مى‏کند و یا میزان آگاهى او از اسلام، متغیر است. در فرانسه، من تنها شالى بر سر مى‏گذاشتم که از نظر رنگ، با دیگر لباس‏هایم متناسب بود. این ترکیب، تقریباً مُد به حساب مى‏آمد. اکنون که در عربستان سعودى هستم، چادر سیاه سرتاسرى بر تن مى‏کنم که حتى چشمانم را هم مى‏پوشاند. به این ترتیب، من حجاب را از ساده‏ترین شکل تا کامل‏ترین آن، تجربه کرده‏ام. واقعاً معناى حجاب چیست؟ با وجود این‏که کتاب‏ها و مقاله‏هاى زیادى درباره حجاب نگاشته شده، اما تمام آنها، نگرش افرادى است که از بیرون به این قضیه نگاه مى‏کنند. من امیدوارم با در نظر گرفتن این نکته که از داخل به این مسئله مى‏نگرم، بتوانم آن را شرح دهم.>>
>>
>>
هنگامى که تصمیم گرفتم اسلام خود را ابراز کنم، هرگز فکر نکرده بودم که آیا خواهم توانست روزى پنج نوبت نماز بخوانم یا این‏که آیا قادر خواهم بود حجاب خود را حفظ کنم؟ شاید از این مى‏ترسیدم که اگر جدى به این موضوع فکر کنم، به نتیجه منفى برسم و این کار، مى‏توانست تصمیمم را مبنى بر مسلمان شدن، تحت تأثیر قرار دهد. تا زمانى که مسجد جامع پاریس را ندیده بودم، هیچ کارى با اسلام نداشتم و با نمازگزاران و حجاب، هیچ آشنایى نداشتم. در واقع، هر دوى آنها برایم غیرقابل تصور بودند؛ اما شوق مسلمان شدن، چنان در من قوى بود که نگران چیزهایى که در آن سوى این تغییر در انتظارم بودند، نبودم.>>
>>
پس از گوش دادن به یک سخنرانى در مسجد پاریس، محاسن رعایت حجاب بر من روشن شد؛ تا حدى که حتى پس از خروج از مسجد هم روسرى را از روى سرم برنداشتم. آن سخنرانى، مرا غرق در نوعى رضایت روحى کرد که هرگز قبلاً نمى‏شناختم؛ آن چنان که اصلاً نمى‏خواستم روسرى را از سرم بردارم. در آن وقت، به دلیل سرماى هوا، پوشش حجابم، توجه زیادى را به خود جلب نکرد؛ ولى خودم به شدت احساس مى‏کردم که با دیگران تفاوت دارم؛ احساس طهارت و امنیت مى‏کردم. احساس مى‏کردم که در محضر خداوند هستم. به عنوان یک خارجى در پاریس، از این‏که مردان به من خیره شدند، احساس خوبى نداشتم؛ ولى با پوشش حجاب، از نگاه مردان در امان بودم.>>
>>
رعایت حجاب، باعث شادمانى‏ام شد و نیز نشانه فرمان‏بردارى من از خداوند و تجلى ایمانم بود. دیگر لازم نبود که اعتقاداتم را با صداى بلند فریاد بزنم؛ حجاب من، آنها را به روشنى براى همگان بیان مى‏کرد؛ به ویژه براى دیگر مسلمانان. به این ترتیب، حجاب به تقویت پیوند من با دیگر خواهران مسلمانان کمک مى‏کرد. حجاب براى من، خیلى زود، به یک امر طبیعى و کاملاً اختیارى تبدیل شد. هیچ کس نمى‏توانست مرا مجبور به رعایت حجاب کند و اگر هم مى‏کرد، من از آن سرپیچى مى‏کردم. در اولین کتابى که درباره حجاب خواندم، نویسنده با زبان بسیار ملایمى بیان کرده بود که: «خداوند، حجاب را جداً توصیه مى‏کند» و در اسلام، ما باید از خواسته‏هاى خداوند اطاعت کنیم. از این‏که من هم موفق به انجام وظایف دینى خود، به صورت اختیارى و بدون هیچ مشکلى شدم، خوشحال بودم. الحمدالله.>>
>>
حجاب به مردم یادآورى مى‏کند که خداوند وجود دارد و همیشه به من یادآور مى‏شود که من باید مثل یک مسلمان رفتار کنم؛ درست مانند افسران پلیس، که در لباس خدمت، آگاه‏تر و مراقب‏تر هستند؛ من هم با حجاب، بیشتر احساس مسلمان بودن مى‏کنم.>>
>>
>>
دو هفته پس از آن‏که به اسلام گرویدم، براى شرکت در یک جشن عروسى خانوادگى، به ژاپن بازگشتم و تصمیم گرفتم که تحصیل در فرانسه را رها کنم. اشتیاق تحصیل در رشته ادبیات فرانسه، جاى خود را به شوق تحصیل در ادبیات عرب داده بود. براى تازه مسلمانى چون من، با آگاهى اندک از دین اسلام، زندگى در شهرى کوچک در ژاپن که مرا از سایر مسلمانان جدا مى‏ساخت، آزمایش بزرگى بود؛ هرچند، این دورى از اجتماع مسلمانان، آگاهى‏هاى اسلامى‏ام را افزایش داد و دانستم که تنها نیستم؛ زیرا که خداوند با من است. من مى‏باید بسیارى از لباس‏هایم را که قبل از مسلمان شدن مى‏پوشیدم، کنار مى‏گذاشتم. یکى از دوستانم به من کمک کرد تا خیاطى پیدا کنم که برایم تعدادى شلوار گشاد، نظیر آن‏چه پاکستانى‏ها مى‏پوشند، بدوزد. در این باره، نگاه متعجب مردم، مرا آزار نمى‏داد.>>
>>
پس از شش ماه تحصیل در ژاپن، اشتیاقم به تحصیل زبان عربى به حدى افزایش یافت که تصمیم گرفتم به قاهره بروم. من در آن‏جا دوستى را مى‏شناختم؛ اما هیچ کدام از اعضاى خانواده میزبان، انگلیسى یا ژاپنى نمى‏دانستند و بانویى که در بدو ورود، مرا به داخل خانه هدایت کرد، از فرق سر تا نوک پا، سیاه‏پوش بود و حتى چهره‏اش را هم پوشانده بود. اگرچه اکنون این نوع پوشش در این‏جا (ریاض) برایم عادى و آشناست، ولى به یاد مى‏آورم که در آن زمان، از دیدن چنین ظاهرى، سخت شگفت‏زده شده بودم؛ زیرا به یاد حادثه‏اى مشابه در فرانسه افتادم که با دیدن چنین لباسى با خود فکر کرده بودم که «این زنى است که اسیر سنت شده، بدون کوچک‏ترین آگاهى از اسلام واقعى»؛ زیرا به نظر من، پوشاندن صورت، نه یک ضرورت، بلکه سنتى بومى بود.>>
>>
در قاهره، مى‏خواستم به آن خانم بگویم که در پوشش، زیاده‏روى کرده است و این نوع پوشش، غیرعادى و غیرطبیعى بود؛ اما در عوض به من گفته شد که من به عنوان یک مسلمان، پوشش مناسبى براى ظاهر شدن بین مردم ندارم. من با این نظر مخالفت کردم؛ زیرا بر اساس آن‏چه من درک کرده بودم، این نوع پوشش، براى یک زن مسلمان کافى بود؛ اما یک ضرب‏المثل انگلیسى مى‏گوید: «هنگامى که در رم هستى، مانند رمى‏ها رفتار کن». از این رو، مقدارى پارچه خریدم و لباسى نظیر آن‏چه زنان مصرى مى‏پوشیدند (Khimar)، براى خودم دوختم؛ لباسى که بازوها و پایین‏تنه را کاملاً مى‏پوشاند و حتى آمادگى داشتم که صورتم را هم مانند اقلیت کوچک خواهران مصرى که با آنها آشنا شده بودم، بپوشانم.>>
>>
پیش از مسلمان شدن، لباس‏هاى سبک مردانه، نظیر شلوار را بر پوشیدن لباس‏هاى زنانه، نظیر دامن، ترجیح مى‏دادم؛ اما نوع پوشش به سبک زنان مصرى، برایم خوشایند بود و در این لباس، بیشتر احساس آرامش و وقار مى‏کردم.>>
>>
از نظر غربى‏ها، سیاه، رنگى مناسب براى لباس‏هاى شب است؛ چون زیبایى شخص را برجسته‏تر مى‏سازد. خواهران جدید من نیز در پوشش سیاهشان، واقعاً زیبا بودند و در چهره‏هایشان، نور قداست مى‏درخشید.>>
>>
پس از اقامتى کوتاه در عربستان سعودى، مجبور شدم به پاریس برگردم. در آن‏جا متوجه شدم که ظاهر خواهران مصرى، بى‏شباهت به راهبه‏هاى کاتولیک نیست. در راه، با یک راهبه، همسفر بودم؛ در حالى که از شباهت بین لباس‏هایمان لبخند بر لب داشتم. لباس او مانند لباس یک زن مسلمان، نشان‏گر این بود که خود را وقف خداوند کرده است. متعجب شده بودم که مردم درباره روبند راهبه‏هاى کاتولیک، هیچ سخنى نمى‏گویند؛ ولى از روبند یک زن مسلمان، به شدت انتقاد مى‏کنند و آن را نماد تروریسم و ظلم مى‏انگارند. براى من مهم نبود که لباس‏هاى رنگى‏ام، جاى خود را به لباس‏هاى مشکى داده بودند؛ درواقع، پیش از مسلمان شدن، به گونه‏اى آرزوى داشتن زندگى‏اى چون زندگى یک راهبه را داشتم.>>
>>
پس از شش ماه اقامت در قاهره، چنان به آن لباس مشکى بلند عادت کرده بودم که فکر مى‏کردم پس از بازگشت به ژاپن هم آن را خواهم پوشید؛ اما به چند دست لباس روشن و سفید نیاز داشتم تا زنندگى کمترى نسبت به رنگ سیاه داشته باشند.>>
>>
حق با من بود؛ زیرا ژاپنى‏ها به پوشش سفیدم واکنش نسبتاً خوبى نشان مى‏دادند و به نظر مى‏رسید که مى‏توانستند حدس بزنند که، من پیرو مذهبى خاص هستم. یک بار شنیدم که دخترى - با اشاره به من - به دوستش گفت: او یک راهبه بودایى است. چقدر راهبه‏هاى مسلمان، مسیحى و بودایى، به هم شباهت دارند! یک بار در قطار، مردى که کنارم نشسته بود، از من پرسید: چرا چنین لباس غیرعادى‏اى را پوشیده‏اى؟ وقتى برایش توضیح دادم که من یک زن مسلمان هستم و اسلام به زنان امر کرده است تا اندام خود را بپوشانند؛ تا مردان ضعیف‏النفس به گناه نیفتند، به نظر مى‏رسید که او تحت تأثیر قرار گرفته است. هنگامى که مى‏خواست قطار را ترک کند، از من تشکر کرد و گفت: دوست داشتم وقت بیشترى باشد تا درباره اسلام با تو صحبت کنم.>>
>>
هنگامى که پدرم مرا مى‏دید که حتى در روزهاى گرم هم با لباس آستین‏بلند و سرپوشیده بیرون مى‏رفتم، ابراز نگرانى مى‏کرد؛ اما من دریافته بودم که حجاب، مرا از اشعه‏هاى خورشید هم در امان مى‏دارد و در واقع، این من بودم که از دیدن پاهاى برهنه خواهرم در شلوار کوتاهش، احساس ناراحتى مى‏کردم. من همیشه از دیدن چنین صحنه‏هایى درباره زنان، احساس شرم مى‏کردم. بنابراین، مشکل نخواهد بود که فکر کنیم این صحنه‏ها چه تأثیرى بر مردان مى‏گذارد. در اسلام به زنان و مردان سفارش شده تا موقر (نجیب) لباس بپوشند و برهنه در میان مردم ظاهر نشوند؛ حتى در مکان‏هایى که همگى زن یا مرد هستند.>>
>>
در اسلام، سعى زن بر این است که براى شوهرش زیبا جلوه کند و شوهر هم مى‏کوشد تا براى همسرش زیبا باشد. در اسلام، حتى بین یک زن و شوهر هم حیا وجود دارد و این امر، روابط آنها را زینت مى‏دهد.>>
>>
این واضح است که حد قابل قبول پوشیدگى اندام، با توجه به تفکر فردى و اجتماعى تعیین مى‏شود؛ به عنوان مثال، در ژاپن، 50 سال قبل، اگر زنى با مایو به شنا مى‏رفت، زشت محسوب مى‏شد؛ اما امروزه مایوى دوتکه، نوعى هنجار است. در برخى سواحل آمریکا، برهنه‏گرایان، در ساحل دراز مى‏کشند. اگر یک خانم «آزاد» که حجاب را نفى کرده است، مورد سؤال یکى از همین برهنه‏گرایان قرار بگیرد که چرا برجستگى‏هاى بدنش را مى‏پوشاند؛ در حالى‏که این اندام‏ها به اندازه دست‏ها و صورت، طبیعى هستند، چه جواب صادقانه‏اى خواهد داد؟ در این جا، هوا و هوس مردان، تعیین‏کننده حد پوشیدگى زنان محسوب مى‏شود؛ اما در اسلام، چنین مشکلى وجود ندارد؛ زیرا خداوند مشخص کرده است که چه بخش‏هایى باید و یا نباید پوشیده بمانند و ما از او اطاعت مى‏کنیم.>>
>>
پرده‏هاى شرم در میان مردمى که برهنه یا نیمه برهنه در جامعه ظاهر مى‏شوند  دریده مى‏شود و این رفتار، مقام انسان را تا حد یک حیوان تنزل مى‏دهد. زنان ژاپنى، تنها هنگامى که مى‏خواهند از منزل خارج شوند، آرایش مى‏کنند و براى ظاهر خود در خانه، اهمیت زیادى قائل نمى‏شوند. در اسلام، سعى زن بر این است که براى شوهرش زیبا جلوه کند و شوهر هم مى‏کوشد تا براى همسرش زیبا باشد. در اسلام، حتى بین یک زن و شوهر هم حیا وجود دارد و این امر، روابط آنها را زینت مى‏دهد.>>
>>
 آزارهاى جنسى رایج  پوشش موقر و نجیبانه را توصیه مى‏کند. پوشیدن دامن کوتاه، مى‏تواند پیامى براى مردان باشد؛ مبنى بر این‏که «من در دسترس هستم»؛ اما حجاب، با صداى بلند اعلام مى‏کند که «من براى شما ممنوع شده‏ام».>>
>>
پیامبر گرامى اسلام صلى‏اللَّه علیه و آله وسلم از دخترش حضرت فاطمه سلام‏اللَّه علیها پرسید: «بهترین چیز براى یک زن چیست»؟ وى فرمود: «این‏که نه مرد نامحرمى را ببیند و نه در معرض دید نامحرمان باشد». پیامبر صلى‏اللَّه علیه و آله خشنود شد و فرمود: «به درستى که تو دختر منى». این سخنان، نشان مى‏دهد که براى زنان بهتر است که در خانه بمانند و تا حد امکان، از نگاه نامحرمان به دور باشند. در خارج خانه، نیز رعایت حجاب، همان اثر را دارد. >>
>>
پس از ازدواج، ژاپن را به قصد عربستان سعودى ترک کردم؛ جایى که زنان بنا به رسم، در بیرون از منزل چهره‏هایشان را با نقاب مى‏پوشانند. من بى‏صبرانه منتظر بودم تا نقاب را امتحان کنم و بدانم که پوشیدن آن، چه احساسى به من مى‏دهد؛ البته زنان غیرمسلمان هم لباس‏هایى به نام شنل مى‏پوشند که آزادانه از شانه‏هایشان آویزان است؛ ولى چهرهایشان را نمى‏پوشانند و زنان مسلمان غیرعرب هم کمتر صورت‏هایشان را مى‏پوشانند.>>
>>
همین که به پوشیدن نقاب عادت کردید، متوجه خواهید شد که اصلاً ناراحت نیستند. در واقع، من با نقاب، احساس کردم که شاهکار و گنجى را پنهان مى‏کنم که نه مى‏توانى آن را ببینى و نه بشناسى. وقتى یک زن غیرمسلمان، یک زوج مسلمان را در خیابان مى‏بیند، به این مى‏اندیشد که آنها کاریکاتورهایى هستند که اداى زندگى را در مى‏آورند؛ ظالم در کنار مظلوم؛ در حالى که با این نوع پوشش، زن مسلمان، احساس مى‏کند ملکه‏اى است که خدمتکارش او را همراهى مى‏کند.>>
>>
اولین نقابى که پوشیدم، چشمانم را نمى‏پوشاند؛ اما در زمستان از نقابى استفاده مى‏کردم که چشم‏هایم را هم دربرمى‏گرفت و به این ترتیب، احساس سنگین چشم در چشم شدن با مردان نامحرم از بین مى‏رفت و درست مانند یک عینک آفتابى، از دید بیگانگان جلوگیرى مى‏کرد. این اشتباه است که فکر کنیم زنان مسلمان خود را مى‏پوشانند؛ چون جزء اموال خصوصى شوهرانشان محسوب مى‏شوند؛ بلکه در واقع، آنها با این کار، شرافت، متانت و وقار خود را حفظ مى‏کنند و از این‏که توسط بیگانگان تصاحب شوند، جلوگیرى مى‏کنند. باید به حال زنان غیرمسلمان و زنان مسلمان لیبرال تأسف خورد که آن‏چه را باید بپوشانند، در معرض دید عموم قرار مى‏دهند.>>
>>
نگاه به حجاب از بیرون، دیدن حقایق پنهانِ درون آن را غیرممکن مى‏سازد. تفاوت موجود در دو زاویه دید، تا حدى مى‏تواند خلأ موجود در فهم اسلام را توضیح دهد. کسى که از بیرون به اسلام مى‏نگرد، ممکن است آن را عامل محدودکننده مسلمانان بداند؛ اما از درون اسلام، چیزى جز صلح، آزادى و لذت [لذتى که هیچ کس قبلاً آن را تجربه نکرده است‏]، نیست. پیروان اسلام، چه آنها که مسلمان زاده شده‏اند و چه آنها که بعدها به اسلام گرویده‏اند، اسلام را به جاى آزادى واهى در یک جامعه سکولار برگزیده‏اند. اگر اسلام به زنان ظلم مى‏کند، چرا شمار زیادى از زنان جوان و تحصیل‏کرده در اروپا، آمریکا، ژاپن، استرالیا و...، «آزادى» و «استقلال» خود را رها مى‏کنند و به اسلام روى مى‏آورند؟>>
>>
زن آراسته به حجاب، به زیبایى فرشته است؛ پر از وقار، آرامش و اعتماد به نفس؛ اما تعصب که چشم دیگران را کور کرده است، مانع از دیدن این زیبایى مى‏شود. «به راستى که این چشم‏ها نیستند که کور مى‏شوند؛ بلکه این دل‏هاى درون سینه‏ها هستند که کور مى‏شوند». دیگر چگونه مى‏توان بهتر از این، تفاوت میان ما و چنین انسان‏هایى را بر سر فهم و درک حجاب، توضیح داد؟>>

دوشنبه 20/12/1386 - 11:0
دعا و زیارت

این داستان ، یک داستان واقعی است که در لندن اتفاق افتاده است. این
حادثه ای است که بدن ها را به لرزه در می آورد.


دختر عربی مسلمان که متعهد به تعالیم دین پاک است به قصد دیدن دوستش از خانه خارج شد.وقت زیادی سپری می شود تا اینکه به نصف شب چیزی باقی نمانده بود.او حالا دیر کرده بود ومنزلش از آنجا دور است.
دوستش به او توصیه می کند که با اتوبوس یا با قطار که سریعتر می رود ،به خانه برود.در حالیکه
می دانید لندن(معروف به شهر سوسمار) که پر از مجرمین و کشتار است مخصوصا در آن وقت از شب و بالاخص در ایستگاه قطار که از این دست اتفاقات در آن جا زیاد رخ می داد. او به خود اعتماد به نفس می داد تا خودش را قانع کند که در آنجا هیچ خطری نیست.
این دختر برای آنکه زودتر به خانه برسد تصمیم می گیرد که با قطار حرکت کند و زمانیکه در ایستگاه قطار پیاده شد، جایی که معمولا قتل ها در آنجا رخ می داد و او اخباری که در روزنامه خوانده بود و همچنین شنیده بود را در ذهن خود مجسم می کرد تا اینکه وارد سالن انتظار شد که در آنجا کسی نبود جز یک مرد . او در ابتدا وقتی که مرد را دید ، ترسید اما دوباره به خود رو حیه داد و آنچه از قران حفظ بود را به یاد آورد و خواند.
پیوسته راه می رفت و می خواند تا اینکه از پشت آن مرد رفت وسوار قطار بعدی شد وبه خانه رفت.
اما خبری که روز بعد پیچیده بود.......

او در روزنامه خبر قتلی را که 5 دقیقه بعد از ترک او در ایستگاه قطار اتفاق افتاده بود را خواند.
او به مرکز پلیس رفت و به آنها گفت من 5 دقیقه قبل از قتل آنجا بودم. از او خواستند که قاتل را شناسایی کند. او آن مرد که در ایستگاه بود را شناخت.
او از پلیس درخواست کرد که از قاتل سوالی بپرسد. بالاخره پلیس را برای پرسیدن سوال قانع کرد .

او از آن مرد پرسید : آیا مرا می شناسی؟

مرد به او جواب داد : باید شما را بشناسم؟

دختر گفت: من آن دختری هستم که قبل از وقوع حادثه در ایستگاه بودم!!!!

مرد گفت: بله، به یاد آوردم.

دختر پرسید: چرا مرا بجای آن دختر نکشتی؟؟!!

مرد جواب داد:چگونه می توانستم تو را بکشم در حالیکه دو مرد تنومند و قوی هیکل پشت سر تو بودند.





خدایا تو چقدر پاک و منزهی. دو فرشته همراه او بوده اند و او آنها را نمی دیده.....


آری به خدا نزدیک شوید براستی که او بسیار نزدیک است

 

 

جمعه 17/12/1386 - 10:30
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته