• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4151روز قبل
شعر و قطعات ادبی
آیت الله علی كاظمی اردبیلی


شمیم باغ بهشت آید از نواحی طوس

منور است جهان از فروغ شمس شموس

نیازمند عنایات او سلیمان است

غلام درگه او كیقباد و كیكاووس

ظهور جلوة حق است جلوه رخ او

شكوه ذات ازل از جلالتش محسوس

بسای جبهه به خاك درش كه در آنجا

نهاده‌اند به در، سر، رئیس یا مرئوس

بخواه حاجت از آن پادشاه كون و مكان

كه ازكرم، احدی را نمی‌كند مأیوس

به حلقة در او بسته‌اند جان مرا

دل رمیده به عشق رُخش بود مأنوس

گرفته است فروغش جهان غیب و شهود

گر‌‌ آن جمال نبینی، تو را هزار افسوس

به بارگاه جلالش سر ادب بگذار

غبار درگه او را هزار بار ببوس

رضای آل محمد بود كه در اینجا

فراز مسند توحید برنموده جلوس

هزار شكر كه شد خوشه‌چین خرمن او

ز فضل حضرت حق صدهزار جالینوس

ز یُمن این نفَس پاك كیمیاپرور

برند بهره به هر لحظه صدهزار نفوس

تمام اهل كرم پیش خوانِ مكرمتش

مثال قطره بود در میان اقیانوس

پناه اهل محبت، حریم درگه اوست

كه هست جملة عالم ز لطف او محروس

نهاده «كاظمی» خسته، دل بدین درگاه

به فضل آل محمد همی زند ناقوس
چهارشنبه 5/7/1391 - 23:53
طنز و سرگرمی
فال روز ( 6 مهر - 27 Sep)
از صبح تا پایان شب بر شما چه خواهد گذشت؟!...

فروردین: امروز كارهای خیلی زیادی روی دوشتان سنگینی می‌كند و شاید هم نگران این هستید كه همه این كارها را ناتمام رها كرده‌اید. هم اكنون تهیه كردن یك فهرست از كارهایتان، تمركز كردن روی جزئیات و اختصاص دادن زمانی برای بررسی كردن هر یك از وظایف‌تان، یك راهبرد مفید و مناسب است. اما شما از موانعی كه سر راه شما قرار می‌گیرند خسته شده‌اید. شما نباید فقط به خاطر اینكه دوست دارید قوانین یكنواخت روزانه‌تان را بشكنید دست به كاری پر مخاطره بزنید. روی گزینه‌های خود فكر كنید، ولی قبل از اینكه به صورت جدی اقدام كنید یك روز صبر كنید.


اردیبهشت: شما امروز فوق العاده با احتیاط و بادقت شده‌اید، چرا كه كیوان محافظه كار حسابی بهتان كمك می‌كند! شما امروز علاقه‌مند - و حتی مشتاقید!- كه به گذشته خود پشت كرده و از زمان حال لذت ببرید، اما نمی‌توانید زیاد خود جوش باشید. عجیب اینكه اگر بخشی از روز را فقط مخصوص استراحت كردن خالی نگه دارید، توانایی‌هایتان نیز افزایش پیدا می‌كند.


خرداد: شما امروز قادر نیستید از زیر بار مسئولیت‌های داخل خانه فرار كنید، حالا خواه این مسئولیت‌ها مربوط به دستورت افراد خانواده باشد، خواه مربوط به كارهای خانه! به جای اینكه با چیزهایی بدیهی مبارزه كنید، سعی كنید اول روز به خوبی تمام وظایف شخصی خود را انجام دهید، در این صورت بعد از ظهر می‌توانید فقط كارهایی كه خودتان دوست دارید را انجام دهید.


تیر: شاید شما ترجیح می‌دهید كه هر طور دلتان می‌خواهد روزتان را سپری كرده و دنبال خواسته‌های خود بروید، اما شما آنقدر آزادی ندارید كه این كارها را بكنید. اگرچه شما دوست دارید كاری متفاوت انجام دهید، اما با وجود مشكلاتی كه پیش آمده لازم است كه به روابط قدیمی‌ خود احترام بگذارید. نگران احساساتی كه در دلتان جمع شده نباشید، چراكه همیشه امكان دارد در لحظه آخر همه چیز عوض شود و شما بتوانید به چیزهایی كه در جستجویش هستید برسید.


مرداد: شما اكنون در مورد مسائل مالی، به خصوص وقت‌هایی كه برای خریدن چیزی كه اصلاً بهش نیز ندارید وسوسه می‌شوید، نگرش‌های پخته و حساب شده‌ای دارید. پول زیادی خرج كردن برای خریدن اجناس لوكس و تجملی می‌تواند زندگی‌تان را زیر و زبر كند. حواستان باشد كه پیشنهادات دیگران را نپذیرید، چراكه ممكن است آنها شما را تشویق به كارهای بی ملاحظه و بدون فكر كنند و باعث پشیمانی‌تان در آینده شوند.


شهریور: اگرچه امروز شما تلاش می‌كنید كه فرد آسان‌گیر و بی قیدی باشید، اطرافیانتان باز هم شما را انسان سخت گیری می‌دانند كه همیشه به هر درخواستی جواب منفی می‌دهید. این سخن به معنی این نیست كه شما فرد منفی بافی هستید؛ بلكه اكنون كه رفتارهای سبك سرانه زیاد مقبول نیست، نظریاتتان در مورد تمام امور خیلی ثابت و غیر قابل تغییر شده است. فقط باید خودتان باشید و به خاطر افكار دیگران خودتان را نگران نكنید.


مهر: شما امروز احساس درماندگی می‌كنید، مثل اینكه نمی‌توانید به همان روشی كه همیشه در پیش می‌گرفتید به خلاقیت دست پیدا كنید. انگار اتفاقاتی كه در زندگی شخصی‌تان روی داده، قدرت خلاقیت و تخیل شما را كور كرده است. حفظ كردن دیدگاه‌های متعادل و میانه رو برای شما كلید دستیابی به قدرت است، بنابراین سعی كنید به خاطر عدم پیشرفت خودتان را ناراحت نكنید. فردا بیشتر از قبل احساس رهایی و آزادی خواهید كرد.


آبان: وظایف سنگین مربوط به آینده روی دوش شما سنگینی می‌كند و شما نمی‌دانید راهی كه تازه برگزیده‌اید شما را به كجا می‌كشاند. شما نمی‌دانید كه در مرحله بعدی چه قدمی‌‌ باید بردارید و هرچقدر بیشتر تلاش می‌كنید ناامیدی‌تان افزون می‌شود. به جای اینكه به دوردست‌ها نگاه كنید، بهتر است توجه خود را بر روی اتفاقاتی كه در زمان حال رخ داده متمركز كنید.


آذر: امروز كه كیوان جدی و سخت گیر در دهمین خانه شما یعنی خانه مسئولیت‌های اجتماعی قرار دارد، اعتبار شما نیز بیشتر شده است. خوشبختانه شما بیش از اندازه جدی نیستید و می‌توانید به راحتی بین واقع بینی و شور و اشتیاق خود تعادلی منطقی برقرار كنید. اعتمادی كه به دیگران دارید را زیاد جدی نگیرید؛ شما خودتان می‌دانید كه چه اتفاقی قرار است رخ بدهد، پس، از فعالیت كردن به روش خود هراس نداشته باشید.


دی: اكنون فرصت مناسبی است كه برای یك مسافرت در آینده برنامه ریزی كنید، اما حواستان باشد كه شما در مورد این موضوع كمی ‌بدبین شده‌اید. اگر شما بتوانید از تمایلات و گرایش‌های خود به سمت افكار منفی آگاهی پیدا كنید، می‌توانید از مهارت‌های سازمان یافته خود نهایت استفاده را ببرید. هم اكنون افكار شما بر اساس رویاهای واهی و خیالات خام پی ریزی نشده است. آنها آنقدر واقع بینانه هستند كه با كمك تلاش‌های صادقانه تان به واقعیت تبدیل شوند.


بهمن: امروز روابط شما قدری پیچیده‌تر شده‌اند، چرا كه نیازهای شما با نیازهای اطرافیان‌تان همخوانی ندارد. اگر شما سعی كنید حتی مواقعی كه آنها تمایل ندارند بحث را ادامه بدهید، دوستی صادقانه‌تان باعث می‌شود درهایی كه تابحال بسته بودند به رویتان گشوده شوند. پس تسلیم نشوید؛ شاید موفقیت و پیروزی‌ای كه در جستجویش بودید همین نزدیكی‌ها باشد!


اسفند: امروز كار كردن و تفریح كردن با دیگران برایتان معضلی شده است، برای اینكه فكرمی‌كنید آنها غرور شما را جریحه دار كرده اند. تنها چیزی كه شما می‌خواهید كمی‌دلگرمی ‌است، ولی درعوض شما برای اینكه چرا ایده‌هایتان جواب نداده‌اند دلیل تراشی می‌كنید. به جای اینكه دیگران را مانعی برای موفقیت و پیشرفت خود ببینید، فكر كنید آنها منتظر موفقیت‌های بیشتر شما هستند. شاید در ابتدا نتوانید این حس را در خودتان پرورش دهید، اما توجه كردن به كمك‌هایی كه از طرف دیگران دریافت می‌كنید می‌تواند تفكرات شما را عوض كند.


تهیه و ترجمه: گروه سرگرمی سیمرغ
چهارشنبه 5/7/1391 - 21:14
تاریخ

280م: 28سپتامبر سال 280 میلادی بهرام دوم شاه ساسانی در آستانه برگزاری جشن مهرگان پیشنهاد «پروبوس» امپراتور روم را برای تقسیم خاورزمین میان دو ابرقدرت ایران و روم رد كرد و به فرستاده امپراتور روم تاكید كرد كه دولت روم باید دست خود را از آسیا كوتاه كند و از مدیترانه شرقی پا فراتر نگذارد، ولی اضافه كرد كه ایران آماده است با روم در صلح و صفا به سر برد. فرستاده امپراتور روم تقاضا كرده بود كه نماینده ای با او به رم برود و این پیشنهاد را مستقیما در آنجا مطرح كند كه بهرام دبیر اول دفتر خود را با وی به رم فرستاد و یك صلح كوتاه مدت میان دو كشور برقرار شد.

مورخانی كه زمان رد این پیشنهاد را پس از محاسبات تقویمی تازه و بویژه جشن سالانه مهرگان به دست داده اند نوشته اند: این نخستین پیشنهاد تقسیم خاورزمین بود كه بعدا و بویژه در قرون جدید و معاصر چندبار از سوی قدرتهای وقت (قدرتهای اروپایی میان خود) تكرار شد اما هیچگاه عملی نشد.

 

پروبوس


1941م:28 سپتامب 1941 ( 6 مهر 1320 ) یك روز پس از تبعید رضا شاه از كشور به سوی جزیره موریس به عنوان زندانی مادام العمر انگلستان ، ژنرال « ویول » فرمانده نیروهای انگلیسی در هند كه واحدهایش ایران را در اشغال نظامی داشتند وارد تهران شد. در همین روز به اصرار نمایندگان مجلس ، هیاتی مامور بازرسی و مراقبت از جواهرات سلطنتی شد كه رضا شاه آنها را با خود نبرده باشد! . این اهانت غیر مستقیم به شاه سابق در حالی بود كه پسر او بر جایش نشسته بود و نسبت به این عمل اعتراض و حتی گلایه نکرد!.


1934م:بریژیت باردو Brigitte Bardot بازیگر فرانسوی فیلم سینمایی 28 سپتامبر سال 1934 در پاریس به دنیا آمد و تنها تا 40 سالگی (28 سپتامبر 1974) در دنیای سینما باقی ماند. پدرش مهندس، صنعتگر و ثروتمند بود ، ولی مانع ورود بریژیت به دنیای سینما نشد زیرا كه وی در موسیقی و هنرهای دراماتیك استعداد داشت. بریژیت برخلاف سایر بازیگران اروپایی فیلم سینمایی مجذوب هالیوود نشد، آموختن زبان انگلیسی محاوره ای را تکمیل نکرد و میهنش فرانسه را ترك نگفت.

بریژیت پس از ترك دنیای سینما، سازمانی برای حمایت از حیوانات ایجاد كرده است كه در سطح جهان فعالیت چشمگیر دارد. وی در سالهای اخیر وارد فعالیت های سیاسی - اجتماعی شده و برچسب ضدیت با نژادها و ادیان دیگر بر او خورده است و در این زمینه ها برضد او به دستگاه قضایی فرانسه دادخواست داده شده و در یکی دو مورد محکومیت قضایی یافته است. "باردو" یک بار نیز به دلیل حمایت از عملیات تروریستی و قتل الجزایری ها به دادگاه کشانده شد. برژیت همچنین شهرت به ضد لزبین (همجنس بازی) دارد.

معروفترین فیلم سینمایی كه بریژیت در آن بازی كرد و به بسیاری از زبانها دوبله شده «... و خدا زن را آفرید» عنوان دارد.

 

بریژیت درجوانی


106پیش از میلاد:«پمپیPompey» كه بعدا ژنرال و كنسول روم شد 28 سپتامبر سال 106 پیش از میلاد به دنیا آمد و درست در همین روز در سال 48 پیش از میلاد در مصر ترور شد. پمپی بر سر قدرت دست به یک مبارزه داخلی زده بود و به تحریک رقیب پس از ورود به مصر ترور شد. وی به امید دریافت کمک نظامی از ایرانیان به شرق بازگشته بود. جنگ سال 53 پیش از میلاد ایران و روم كه ضمن آن كراسوس كنسول دیگر روم كشته شد و ارتش روم شدیدترین شكست را تحمل كرد در زمانی روی داد كه پمپی و سزار دو كنسول (عضو شورایعالی) دیگر روم بودند. شكست كراسوس در جنگ «حرانHarran» بزرگترین تحقیر برای رومیان و در عین حال قاطعترین پیروزی نظامی شرق بر غرب بوده است.

 

پمپی


1066م:ویلیام دوم، حكمران نرماندی (فرانسه) كه تاریخ از او به عنوان ویلیام فاتح و پاره یی ازتاریخ نگاران ویلیام حرامزاده نام می برند دراین روز (28 سپتامبر) در سال 1066 میلادی با شش هزار مرد جنگی مركب از فقط نخبگان و جنگ آزمودگان فرانسوی و كشورهای دیگر اروپایی برای تصرف انگلیس قدم به خاك این كشور گذارد و ظرف 16 روز آن را تصرف كرد و در آنجا به بسط فرهنگ و زبان فرانسوی پرداخت كه واژه های فرانسوی در زبان انگلیسی بازمانده از همان زمانند. آخرین و قاطع ترین جنگ ویلیام با انگلیسی ها روز 14 اكتبر در هاستینگ (هاستاینگ) روی داده بود. دلیل حمله ویلیام به انگلیس آسوده خاطر كردن خود از تعرض های بدون اطلاع قبلی (شبیخون زدن) انگلیسی ها بود كه وی را از پرداختن به امور غیر نظامی و پیشرفت كشور باز می داشتند. بعلاوه، انگلیسی ها به تعهداتی كه می سپردند عمل نمی كردند.

ویلیام فرمانروایی بر ضد فساد اداری بود و همه آمار و حسابهای انگلستان در دست خودش بود، حتی می دانست كه در هر واحد زمان چند مرغ و گوسفند در این سرزمین وجود دارد. انگلیسی ها دهها سال پس از سلطه فرانسوی ها، زبان خود را دوباره احیاء كردند كه جهانگیر شده است. پس از اشغال طولانی این سرزمین توسط فرا نسویان، این نیروی ناسیونالیسم بود که زبان انگلیسی را زنده کرد.

قرنها پیش از ویلیام هم آنگلوساكسونها از آلمان به انگلستان هجوم برده و آنجا را متصرف شده بودند. به همین سبب زبان انگلیسی از ریشه زبان آلمانی (خانواده زبانهای هند ـ اروپا) است كه پارسی هم از همین دسته از زبانها است.

پس از ورود انگلوساكسونها به مركز انگلستان، اسكاتلندی ها به نقاط شمالی تر و ولش ها به نقاط جنوبی تر رانده شدند.

 

ویلیام فاتح


1781م: 9هزار انقلابی مسلح مهاجر نشیان 13 گانه انگلیسی آمریکای شمالی 28 سپتامبر سال 1781 با كمك شش هزار سرباز فرانسوی و حمایت توپهای ناوگان فرانسه نیروهای انگلیسی را در «یورك تاون Yorktown» واقع در ساحل خلیج چساپیك (ایالت ویرجینیا) مورد حمله قراردادند كه این نبرد چندروزه به شكست انگلیسی ها و تامین استقلال مهاجر نشین ها تحت نام «ایالات متحده آمریکا» انجامید. یورك تاون از شهر ویلیامزبورگ پایتخت وقت حكومت انگلیسی آمریكا فاصله چندانی ندارد و هدف فرماندار انگلیسی از استقرار در یورك تاون این بود كه از آتش ناوهای خود برخوردار شود كه ناوگان اعزامی فرانسه ناوهای وی را غرق كرد. اگر دشمنی فرانسه با انگلستان در كار نبود، بعید بود که در آن زمان مهاجر نشین ها به تنهایی به پیروزی نظامی بر انگلیسی ها كه بر آنها حكومت می كردند نائل می آمدند. در آن زمان سران مهاجرنشین ها از خصومت آن دو كشور اروپایی و رقابت های استعماری شان بایكدیگر، نهایت استفاده را بردند.

 

ترسیم صحنه ای از نبرد دریایی كشتی های فرانسه و انگلستان در یورك تاون

 

1939م:28 سپتامبر سال 1939 نیروهای آلمان از غرب و نیروهای شوروی از شرق در لهستان به یكدیگر رسیدند و ارتش 700 هزار نفری لهستان از هم پاشیده شد و درهمین روز، وزیران امورخارجه آلمان و شوروی - فون رپپن ترپ Von Ribbentrop و مولوتف Molotov - در مسكو قرارداد تقسیم لهستان را میان دو كشور امضاء كردند و كشور لیتوانی نیز به شوروی داده شد و به این ترتیب آلمان و شوروی كه از ماه مه (پنج ماه پیش) میان خود دوستی نزدیك برقرار كرده بودند. همسایه دیوار به دیوار هم شدند در برلن، هیتلر در برابر اتمام حجت انگلیس و فرانسه كه پس از جنگ جهانی اول و الحاق قسمتی از خاك آلمان به لهستان، تمامیت این كشور را تضمین كرده بودند، اعلام كرد كه تجاوزی دركار نبوده، تنها سرزمین های از دست رفته آلمان را پس از 21 سال پس گرفته است و قصد جنگ با كسی دیگر را ندارد. ولی، انگلیس و فرانسه این پیشنهاد صلح را رد كردند قبلا روزولت رییس جمهوری امریكا بی طرفی كشورش را در قبال جنگ اروپاییان اعلام كرده بود و پیش بینی كرده بود جنگ اروپاییان طولانی و خونین خواهد بود. آلمان و شوروی 35 روز پیش از تصرف لهستان بطور غیرمنتظره با هم پیمان عدم تجاوز امضا كرده بودند.

 

ریبن تروپ ـــــــــــــــــ مولوتف

 

2003م:ولادیمیر پوتین رئیس جمهوری روسیه در پایان دیدار دو روزه خود با جورج بوش رئیس جمهوری امریکا در کمپ دیوید مریلند شنبه 27 سپتامبر 2003 در یک مصاحبه مطبوعاتی مشترک مطالبی را كه در آستانه سفر به آمریكا درباره ایران و عراق بیان كرده بود تغییر نداد. در مورد همكاری اتمی با ایران گفت: پس از بازگشت به مسكو یك اشاره روشن و مودبانه به ایران خواهد كرد كه بازرسی بین المللی از برنامه های هسته ای خود را كه مورد سوء ظن قرار گرفته اند اجابت كند، ولی روسیه طبق تعهد خود به تكمیل رآكتور اتمی ایران ادامه خواهد داد.

نیویورك تایمز با توجه به این اظهار پوتین نوشته بود كه به این ترتیب همكاری اتمی روسیه و ایران قطع نخواهد شد و مطابق قرارداد موجود ادامه خواهد یافت، مخصوصا كه سران روسیه و آمریکا در مصاحبه كمپ دیوید در قبال اختلاف نظرشان بر سر ایران سكوت كردند و از دادن پاسخ به پرسشهای روزنامه نگاران طفره رفتند.

در این مصاحبه مشترك، پوتین در باره مسئله عراق هم موضع خود را تغییر نداد و گفت كه روسیه نمی تواند به اشغال نظامی عراق کمک كند؛ باید با تصویب قطعنامه ای تازه، بیشتر اختیارات به سازمان ملل منتقل شود.

این مصاحبه هنگامی برگزارشده بود كه از لندن تا سئول و در بیشتر شهرهای اروپا از جمله پاریس، آتن، بروکسل، استکهلم، ورشو، مادرید و بارسلونا و همچنین قاهره، بیروت و ... برضد ادامه اشغال نظامی عراق تظاهرات و راهپیمایی در جریان بود و تظاهر كنندگان شعار می دادند: نه جنگ بیشتر، نه دروع بیشتر.

 

زمانی که بوش و پوتین باهم به این گونه دوستانه قدم می زدند

 

2003م:بالاخره اتحادیه اروپا هم به آرزوی دیرین خود رسید و 27 سپتامبر 2003 و چهار دهه سال پس از روسیه و آمریكا یك ماهواره 400 كیلو گرمی را با موشك «آریان ـ 5» از گویان مستعمره فرانسه واقع در حاشیه آمریكای لاتین به سوی ماه فرستاد تا در ماه فرود آید. این ماهواره در سطح قمر زمین تحقیقات علمی انجام داد. ماهواره علمی اتحادیه اروپا "سمارت" نامگذاری شده بود.

 

موشك اریان ـ 5 ماهواره اتحادیه اروپا را به سوس قمر زمین می برد


551: تایوانی های 28 سپتامبر را زادروز كنفوسیوس فیلسوف و آموزگار بزرگ چین باستان می دانند كه در سال 551 پیش از میلاد به دنیا آمد. تطبیق ایام ماههای قمری چین با تقویم خورشیدی میلادی سبب شده است كه در زادروز كنفوسیوس اختلاف باشد. زادروز كنفوسیوس در تایوان «روز معلم» عنوان گرفته است.عقاید كنفوسیوس در زمینه اخلاقیات با آیین زرتشت تفاوت زیاد ندارد.

1840: آلفرد تیر می هن (Alfred Thayer Mahan) یكی از فرضیه پردازان بزرگ نظامی به دنیا آمد و 77 سال عمر كرد و در نیروی دریایی آمریكا به دریا سالاری رسید. او در كتاب معروف خود «سی پاور» نوشته است كه مروری برتاریخ نشان می دهد كه برای كشورهایی كه مرز دریایی دارند جهانگشایی و یا آسوده زیستن در داخل مرزهای ملی ، بدون قدرت دریائی دیری نخواهد پایید. وی مثالهای متعدد از تاریخ ایران باستان ، روم و دیگر ملل آورده و ضعف امپراتوری ایران باستان را كه داریوش بزرگ هم نگران آن بود نداشتن یك نیروی دریایی توانمند از آن خود دانسته است . اهمیت نظریه "می هن " به حدی زیاد بود كه ویلهلم دوم امپراتور وقت آلمان دستور داد كه كتاب او به زبان آلمانی ترجمه و در هر كشتی نگهداری و مطالعه آن برای افراد و افسران نیروی دریایی آلمان اجباری باشد.

1957: دكتر آلبرتو اسكولی سازنده ایتالیایی واكسن بیماری سل درگذشت.

1972: جمهوری خلق چین و ژاپن با تجدید روابط سیاسی موافقت كردند. چین در دوقرن گذشته از تجاوز های نظامی و سلطه گری ژاپنی ها آسیب فراوان دیده است.

1980: ضیاء الحق رئیس جمهوری وقت پاكستان در دومین هفته جنگ عراق و ایران به منظور میانجیگری ، از تهران و بغداد دیدن كرد.

1989: فردیناند ماركوس دیكتاتور بركنار شده فیلیپین در هاوایی در تبعید جان سپرد.

چهارشنبه 5/7/1391 - 21:13
تغذیه و تناسب اندام
لاغرشدن به تغییر سبک زندگی، تغذیه‌ی درست و ورزش منظم دارد. اما اگر با رسیدن فصل پاییز قصد دارید چند کیلو کم کنید می‌توانید روی مواد غذایی معرفی شده در این مطلب حساب کنید."

 

این مواد غذایی کم کالری‌اند، به شما احساس سیری طولانی مدتی می‌دهند و در سوزاندن کالری‌ها به شما کمک می‌کنند. توصیه می‌کنیم با مصرف زیاد این مواد غذایی به استقبال فصل سرما و خوش‌اندام‌تر شدن بروید.

 

سیر

 

بر اساس گزارش Daily Mail UK، دانشمندان به خاصیت جدیدی از سیر پی برده‌اند. این ماده‌ی غذایی پرطرفدار دارای خاصیتی است که از اضافه وزن جلوگیری می‌کند و حتی باعث لاغری می‌شود. محققان آزمایش‌هایی روی موش‌ها انجام دادند و مشاهده کردند موش‌هایی که سیر مصرف می‌کنند حتی با داشتن یک رژیم غذایی شیرین نیز کمتر در معرض چاقی و اضافه وزن قرار می‌گیرند؛ یعنی اگر نمی‌توانید جلوی شیرینی خوردن خود را بگیرید پا به پای آن سیر هم مصرف کنید.

 

چغندر

 

چغندر یکی از سبزیجاتی است که حاوی بیشترین میزان قند است اما با این حال کالری کمی دارد؛ یعنی حدود 50 کالری در هر فنجان. اگر چغندر را با سبزیجات دیگر میل کنید یک ماده‌ی غذایی لاغری بی‌نظیر مصرف کرده‌اید.

 

كلم بروکلی

 

 

بروکلیِ عزیز سرشار از فیبر و مواد مغذی است که هر دو برای سلامت و خوش اندامی شما لازم و ضروریست. علاوه بر این بروکلی کم کالری است و به شما احساس سیری طولانی مدتی می‌دهد. زمانی که گرسنه نباشید هم که خودتان بهتر می‌دانید، کمتر به سراغ پرخوری می‌روید.

 

زغال اخته

 

زغال اخته کم کالری و حاوی گلوسیدهای کمی است اما در عین حال سرشار از فیبر است. نصف فنجان زغال اخته حاوی 25 کالری است. شاید به دلیل طعم ترش آن کمتر تمایل به مصرف این ماده‌ی غذایی داشته باشید. توصیه می‌کنیم زغال اخته را به عنوان مثال به سالادهایتان اضافه کنید و از خواص آن بهره ببرید.

 

کرفس

 

افرادی که قصد لاغری دارند کرفس زیادی می‌خورند به خاطر این که یک ماده‌ی غذایی کم کالری است. دو شاخه کرفس حاوی حدود 95 درصد آب است. کرفس سرشار از فیبر است و همین فیبرها یک ماده‌ی مغذی سالم ساخته است.

 

قارچ

 

 

قارچ اشتها برانگیز و مغذی و در عین حال کم کالری است. هر نصف فنجان قارچ حاوی 10 کالری است. این ماده‌ی غذایی پرطرفدار کمابیش فاقد چربی است و منبع خوب فیبرها، پتاسیم، سلنیوم، ریبوفلاوین، تیامین، اسیدفولیک، ویتامین B6 و زینک (روی) است.

 

باید بدانید دو هفته مصرف منظم قارچ خام باعث کاهش وزن خواهد شد. در واقع بیشتر ستاره‌های سینما برای لاغری رژیم غذایی حاوی قارچ خام را دنبال می‌کنند.

 

کلم

 

کلم سرشار از فیبر و کم کالری است. هر فنجان کلم برگ خرد شده حاوی 20 کالری است. کلم‌ها جزو سبزیجات بسیار مغذی محسوب می‌شوند و برای افرادی که قصد لاغری دارند یک ماده‌ی غذایی فوق‌العاده است.

 

کدو تنبل

 

کدو تنبل یک ماده‌ی غذایی لاغرکننده‌ی بسیار موثر است. این کدوی گرد و قلمبه کم کالری و در عین حال سرشار از فیبر، ویتامین‌ها و مواد معدنی است. باید بدانید که کدو تنبل حاوی میزان زیادی بتاکاروتن است.

 

توت فرنگی پاییزی

 

اگر هوس میوه‌ی شیرین کرده‌اید توت فرنگی پاییزی را انتخاب کنید. این میوه‌ی قرمز، کم کالری و سرشار از مواد مغذی است. برای همین در عین حالی که یک میوه‌ی شیرین میل کرده‌اید گامی هم در جهت خوش اندامی خود برداشته‌اید.

 

 

کلم بوک چوی

 

کلم بوک چوی یک کلم چینی است. هر فنجان پخته از این کلم حاوی 20 کالری است.

 

این کلم سرشار از آب و انواع فیبرهاست و باعث ایجاد احساس سیری طولانی مدت می‌شود و به این ترتیب شما را در مسیر لاغری قرار می‌دهد.

 

کاهو

 

اگر به لاغری و زیبایی اندام خود اهمیت می‌دهید کاهو را دریابید. کاهو کم کالری است و احساس سیری طولانی مدتی ایجاد می‌کند، به خاطر این که سرشار از فیبر است. بسیاری از ستاره‌های هالیوودی برای لاغری از این ماده‌ی غذایی استفاده می‌کنند.

 

بلال

 

احتمالاً خواندن این آیتم شما را هم یاد شیر بلال و بوی زغال انداخت. باید بدانید هر بلال متوسط حاوی 83 کالری است. این ماده‌ی غذایی خوشمزه سرشار از پتاسیم و تیامین است و حاوی میزان قابل توجهی فیبر و پروتئین. بلال جلوی اشتهای زیاد را می‌گیرد و سیری طولانی مدتی ایجاد می‌کند.

 

هویج فرنگی

 

هویج فرنگی یک ماده غذایی نشاسته‌ای مغذی و کم کالری و سرشار از فیبر است. در هر نصف فنجان از این هویج 60 کالری وجود دارد. هویج فرنگی شما را سیر می‌کند و جلوی پرخوری را می‌گیرد.

 

 

فلفل تند

 

فلفل تند طعم تندی به غذاها می‌دهد و در عین حال کم کالری است. اگر می‌خواهید متابولیسم یا همان سوخت و ساز بدنتان را تحریک کنید به سراغ فلفل تند بروید. این ماده‌ی غذایی پرطرفدار به سوزاندن چربی‌ها کمک و احساس سیری طولانی مدتی هم ایجاد می‌کند.

 

گلابی

 

گلابی سرشار از فیبر است که به کنترل دستگاه گوارش کمک می‌کند. این ماده‌ی غذایی حاوی فیبری به نام پکتین است که احساس سیری طولانی مدتی ایجاد می‌کند و جلوی پرخوری را می‌گیرد.

 

 

سیب

 

یک عدد سیب یک میان وعده‌ی ایده‌آل محسوب می‌شود. سیب خوش طعم و کم کالری است. یک عدد سیب 140 گرمی به زحمت 90 کالری دارد.

چهارشنبه 5/7/1391 - 21:12
آلبوم تصاویر
روزنه آنلاین: دیوید استندیش، یکی از طراحهای نقوش پول ها با جمع آوری نظرات از سراسر دنیا دست به این انتخاب زده است و طراحی های زیر را به عنوان طرح های برتر انتخاب کرده است.

9. کومورس



8. جزایر فارو



7. فرانسه



6. هنگ کنگ



5.ایسلند



4. مالدیو



3. نیوزلند



2. ساموئه و پرنسیپه



1. سوئیس

چهارشنبه 5/7/1391 - 21:5
لطیفه و پیامک

اس ام اس و پیامک ولادت امام رضا (ع) – مهر ۹۱

اس ام اس و پیامک ولادت امام رضا (ع) - مهر ۹۱

ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت

حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا را

بر عموم مسلمین گرامی تبریک عرض میکنم  . . .

.

.

.

.

شما یک آسمان باران نابی / برای خشکی چشم خرابی

میان کاسه های خالی ما / نزول قطره های مستجابی . . .

.

.

.

.

آمد بهار و صحنه گلزار دیدنیست

گل جوش سبزه از در ودیوار دیدنیست

چون عمر گل چو شادی امروز ما کم است

فرصت مده زدست که بسیار دیدنیست

.

.

.

.

بقیه اس ام اس های ولادت امام رضا (ع) در ادامه مطلب

 

مژده ای اهل رضا روی رضا پیدا شد / جلوه حسن الهی به فضا پیدا شد

ضعفا روی به گلزار ولایت آرید / که گل روی معین الضعفا پیدا شد . . .

.

.

.

.

حق، معرفت به هر نگاهم داده / در حلقه ی عشق خویش راهم داده

اینها همه علتش فقط یک چیز است / ایرانی ام و رضا پناهم داده . . .

.

.

.

.

ز رحمت به موسى بن جعفر خدا / گران هدیه اى را عطا مى کند

به نجمه عطا کرده حق آیتى / که حق را ز باطل جدا مى کند

قدم زد على بن موسى به عالم / که عالم بر او اقتدا مى کند . . .

.

.

.

.

مگذار مرا دراین هیاهو، آقا / تنها و غریب و سربه زانو آقا

ای کاش ضمانت دلم را بکنی / تکرار قشنگ بچه آهو آقا

.

.

.

.

خوش آمدی رضا جان جانم فدا نمایم / تبریک من پذیــری باشد همین دوایم

از جان تو را بخوانم خوشبو شود دهانم  / لطفی نما رضا جان تا من به کعبه آیم . . .

.

.

.

.

حق معرفتی به هر نگاهم داده

در حلقه‌ی عشق خویش راهم داده

این ها همه علتش فقط یک چیز است

ایرانی‌ام و رضا پناهم داده . . .

.

.

.

.

کسی قدم به حرم بی مدد نخواهد زد / بدون واسطه دم از احد نخواهد زد

گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف / به سینه ی احدی دست رد نخواهد زد . . .

.

.

.

.

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند / موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت / زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد / چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

ولادت غریب الغربا، معین الضعفا، حضرت رضا (ع) مبارک

.

.

.

.

یاد او در عمق دلها می شکوفد همچو نور / نام او در کام جانها می تراود همچو قند

ای حضور هشتمین، افتادگان غربتیم / دست ما را هم بگیر از لطف، ای بالابلند . . .

.

.

.

.

رضای تو را من رضایم، رضا جان / به دربار تو من گدایم رضا(ع) جان

اگر دور از مکه و کربلایم / تویی مکه و کربلایم رضا(ع) جان . . .

.

.

.

.

اى شه طوس که سرچشمه الطاف خدایى / جان ما باد فدایت که ولی ‎نعمت مایى

میوه باغ رسالت، شه اقلیم ولایت / بحر مواج علوم و کرم و لطف و رضایى . . .

.

.

.

.

آن شب شب میلاد سبز هشتمین لاله / دل را پر از عطر و صفاى یاس‎ها کردند

باران مهر و رحمت و نور و صفا بارید / دل را بـه عـشق پاک “آقا” آشنا کردند . . .

.

.

.

.

بر در دوست به امید پناه آمده ایم  / همره خیل غم و حسرت و آه آمده ایم

چون ندیدیم پناهى به همه مُلک جهان / لاجرم سوى رضا بهر پناه آمده ایم . . .

.

.

اس ام اس و پیامک

.

.

لحظه‌های شادی دلهای ما آغاز شد / باز ذکرِ حمد حقِ با سینه‌ها دمساز شد

امشب از یومن قدومت یا علی موسی الرضا / غنچه‌‌ای از گلشن آل محمد باز شد . . .

.

.

.

.

یا رضا جان کن مدد بر خوانِ تو مهمان منم / در شبِ میلادِ تو دلْ‌تشنه‌ی درمان منم

دست من از عیدی لطف و شفاعت خالی است / پادشاهی من گدایم، دست بر دامان منم . . .

.

.

.

.

السلام ای حضرت سلطان عشق / یا علی موسی الرضا ای جان عشق

السلام ای بهر عاشق سرنوشت / السلام ای تربتت باغ بهشت . . .

.

.

.

.

ساقى که خود تجلى مستانه مى‏کند / ما را خمار وارد میخانه مى‏کند

بنیانگذار شیوه لیلائیان رضاست / کز دل جنون بسازد و دیوانه مى ‏کند . . .

.

.

.

.

ما دولت تسلیم و رضا می طلبیم / راهی سوی اقلیم بقا می طلبیم

اندر دو جهان ، عزت و اقبال و نجات / از فیض ولایت رضا می طلبیم . . .

.

.

.

.

مجبور شدم به هر کسی رو بزنم / در محضر هر غریبه زانو بزنم

تحقیر شدم ، چون که فراموشم شد / یک سر به ضامن آهو بزنم . . .

.

.

.

.

دلم می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم / با زائرات ‌کنار سقاخونت بشینم

سقاخونت آقاجون، به یاد مشک سقاست / اونجا فقط برای شادی قلب زهراست . . .

.

.

.

.

اون کسی که منو اینجا کشیده، امام رضاست / منو با عشق حسینش خریده، امام رضاست

اون کسی که زائرا، تا که می رن به پابوسش / می خره تمومشون رو ندیده، امام رضاست

.

.

.

.

ما در ره ثامن الحجج می میریم / از طوس سراغ کربلا می گیریم

امروز چو چشمه های سرخ اشکیم / فردا به رکاب منقم تکبیریم . . .

.

.

.

.

سلطانی و ما رعیت ملک تو رضاییم / همواره در این سلطنتت جمله گداییم

کی تحفه ی شاهانه به پابوس تو گیریم / ما منتظر تذکره ی کرب و بلاییم . . .

.

.

.

.

شما یک آسمان باران نابی / برای خشکی چشم خرابی

میان کاسه های خالی ما / نزول قطره های مستجابی . . .

.

.

.

.

هرکس دوستی در راه رضای خدا برای خود بدست آورد همانا قصری در بهشت برای خود تهیه کرده است.

چهارشنبه 5/7/1391 - 20:49
لطیفه و پیامک
اس ام اس تبریک ولادت امام رضا(ع)
حق، معرفت به هر نگاهم داده / در حلقه ی عشق خویش راهم داده

اینها همه علتش فقط یک چیز است  / ایرانی ام و رضا پناهم داده . . .

میلاد مسعود ولی نعمت ما، آقا امام رضا مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پلک خورشید به فرمان تو بر می خیزد / صبح ، از سمت خراسان تو بر می خیزد

نور ، هر صبح می افتد به در خانه ی تو / بعد از گوشه ی چشمان تو برمی خیزد

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مگذار مرا دراین هیاهو، آقا / تنها و غریب و سربه زانو آقا

ای کاش ضمانت دلم را بکنی / تکرار قشنگ بچه آهو آقا

عیدتون مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کسی قدم به حرم بی مدد نخواهد زد / بدون واسطه دم از احد نخواهد زد

گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف / به سینه ی احدی دست رد نخواهد زد

بهترین شادباش ها تقدیم به شما

بمناسبت میلاد امام علی بن موسی الرضا-ع

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خوش آمدی رضا جان جانم فدا نمایم / تبریک من پذیــری باشد همین دوایم

از جان تو را بخوانم خوشبو شود دهانم / لطفی نما رضا جان تا من به کعبه آیم .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تو را با نام آهو می شناسند / رضای حضرت هو می شناسند

تمام رعیت ملک عظیمت / به نام شاه خوشرو می شناسند . . .

ولادت امام رضا(ع) بر شما مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

یاد او در عمق دلها می شکوفد همچو نور / نام او در کام جانها می تراود همچو قند

ای حضور هشتمین، افتادگان غربتیم / دست ما را هم بگیر از لطف، ای بالابلندعید شما مبارک


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

رضای تو را من رضایم، رضا جان / به دربار تو من گدایم رضا(ع) جان

اگر دور از مکه و کربلایم / تویی مکه و کربلایم رضا(ع) جان .

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى برطرف نماید

خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش برطرف سازد

(اصول کافى، ج ۳، ص ۲۶۸)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در باغ ولایت گل خوشبوست رضا / سروچمن گلشن مینوست رضا

نومید مشو زدرگه احسانش  / زیرا به جهان ضامن اهوست رضا

میلاد هشتمن نور ولایت، تبریک و تهنیت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ما در ره  ثامن الحجج هشیاریم / در حفظ حریم او قدم برداریم

گر دشمن ما خواب پریشان دیده / در سایه ی حضرت رضا بیداریم . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اى شه طوس که سرچشمه الطاف خدایى / جان ما باد فدایت که ولی ‎نعمت مایى

میوه باغ رسالت، شه اقلیم ولایت / بحر مواج علوم و کرم و لطف و رضایى . .

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آن شب شب میلاد سبز هشتمین لاله / دل را پر از عطر و صفاى یاس‎ها کردند

باران مهر و رحمت و نور و صفا بارید / دل را بـه عـشق پاک “آقا” آشنا کردند. . .

بر روی رضـا شمـس امامت صلـوات

بر شافع ما روز قیامـت صـلوات

در شـام ولادتـش که شادنـد همـه

بفرست بر این روح کرامت صلوات صلوات


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

گفتی که بلا بلا بلا ، گفتم چشم ،


از روز الست با رضا گفتم چشم


من آمده ام تا به ولایت برسم،


گفتی انا من شروطها گفتم چشم


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بلیط ماندن است مانده روی دستهای من


در این همه مسافر حرم نبود جای من؟


رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر


سفارش مریض حضرت امام را ببر


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زآستان رضا سرخط امان دارم

رخ نیاز بر این پاک آستان دارم

اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل

همیشه جای، در این طرفه بوستان دارم

ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرم

درین چمن به صد امید آشیان دارم


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کاش من یک بچه آهو می شدم

می دویدم روز و شب در دشتها

توی کوه و دشت و صحرا روز و شب

می دویدم تا که می دیدم تو را

...

بهترین شادباش ها تقدیم به شما،

بمناسبت میلاد امام علی بن موسی الرضا(ع)


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند

مردم صدای آمدنت را شنیده اند

زیباتر از همیشه شده آستان تو

آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند

...

ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا علیه اسلام مبارکباد.


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دوباره بال وپر پروازم درآمد

دوباره عشق سویم با سر آمد

گشتم کبوتر تا دیار خانه زادی

تنها همین کار از دل عاشق برآمد

قصد زیارت کردم و اوجی گرفتم

روحی مرا در چار چوب پیکر امد

دور حرم چرخی زدم دیدم برای

جارو کشیدن جبرئیل شهپر آمد

بستم دخیلم را به یک جسم مشبک

گویا صدایی از دل آهن بر آمد

خوش آمدی ای زائر شوریده حالم

دلتنگ تو بودم در آفاق خیالم


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
امام رضا-ع:

خداوند، پر حرفی و تلف کردن ثروت و اظهار نیاز کردن

زیاد از همنوعان را دشمن می دارد.

...

میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم طوس، شاه انیس النفوس،

برشما و خانواده ی گرامیتان، تبریک و تهنیت.


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
السلام ای حضرت سلطان عشق

یا علی موسی الرضا ای جان عشق

السلام ای بهر عاشق سرنوشت

السلام ای تربتت باغ بهشت

---

ولادت باسعادت سلطان، امیر و ولی نعمت تمام ایرانیان، حضرت رضا-ع مبارک.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

میلاد عالم آل محمد، هشتمین حجت سرمد،نگین درخشان وطن، السلطان ابا الحسن، حضرت رضا(ع)مبارک باد

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ای پسر فاطمه، نور هدی

سبزترین باغ بهار خدا

با تو دل از غصه رها می شود

پاکتر از آینه ها می شود

ای گل گلزار خدا، یا رضا

آینه ی قبله نما یا رضا

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

حریمت قبله ی جانم/ بود حب تو ایمانم

تو را هر لحظه می خوانم/ رضا جانم، رضا جانم

منم مست ولای تو/ گدایم من گدای تو

نهادم سر به پای تو/ رضا جانم، رضا جانم


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تا به مشهـد پای کوبـان می رویـم

در حرم با چشم گریـان می رویـم
میلاد نور مبارك

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

امام رضا(ع)...

میرسم از صحن جمهوری چشمان دلت

تا ضریح سبز گیسوی پریشان دلت

میرسم از غربت چشمان باران خورده ام

کوه بکوه منزل به منزل تا خراسان دلت

بی پناهم خسته ام مولای من

کم از اهو نیستم آقا به قربان دلت

کاش نام ما هم ثبت می کردید عاقبت

در میان دفتر سرخ شهیدان دلت

باز می لرزد درون سینه آهوی دلم

ضامن آهو دو دست ما به دامان دلت


فرمود كه هر زمان گرفتار شدید

بردامن ما دست توسل بزنید

کاش من یک بچه آهو می شدم

می دویدم روز و شب در دشتها

توی کوه و دشت و صحرا روز و شب

می دویدم تا که می دیدم تو را


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به گوش دل ندا آمد، که یار دلربا آمد .... به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضا(ع) آمد

خدا داد آنچه را وعده،‌ بشد در ماه ذیقعده ... که آمد بهترین بنده، رضا آمد ، رضا آمد



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

موج‌های پریشان تو را می‌شناسند


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی

ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند


نام تو رخصت رویش است و طراوت

زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند


از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی

ای كه امواج طوفان تو را می‌شناسند


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اینك ای خوب، فصل غریبی سر آمد

چون تمام غریبان تو را می‌شناسند


كاش من هم عبور تو را دیده بودم

كوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت ثامن الحجج علی بن

موسی الرضا را بر عموم مسلمین گرامی تبریک عرض میکنم  . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟

بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟

گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام

ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟

ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند

گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟

من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام

هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زآستان رضا سرخط امان دارم ٬ رخ نیاز بر این پاک آستان دارم

اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل  همیشه جای، در این طرفه بوستان دارم

ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرم ٬ درین چمن به صد امید آشیان دارم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کفترا پر بزنین به دور گنبد طلا دور گنبد بشینین نیابت از کرب و بلا

پر و بالهاتون رو با هم وا کنید دل به هم بدید همه آوا کنید

ذکر یا امام رضا امام رضا به زبون بگیرید و صفا کنید . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بارگاهی که به شهر قم بپاست  هم برای من مدینه هم کربلاست

خاک پاکش را غرق بوسه می کنم چون که جای پای اربابم رضاست . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آقا گداتو پس نزن  اونکه فقط می خواد یه چیز/ عمری کبوترت شدم یه بار برام گندم بریز

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

رضاجان عمریست که گوشه نشین محبتم

این گوشه را به وسعت دنیا نمیدهم یا امام الرئوف . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

با نام  رضا به ســـینه ها گل بزنید ، با اشک به بارگاه او پل بزنید،

فرمود که هر زمان گرفتار شدید، بردامن ما دست توسل بزنید . . .


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت ثامن الحجج علی بن

موسی الرضا را بر عموم مسلمین گرامی تبریک عرض میکنم  . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟

بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟

گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام

ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟

ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند

گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟

من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام

هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زآستان رضا سرخط امان دارم ٬ رخ نیاز بر این پاک آستان دارم

اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل  همیشه جای، در این طرفه بوستان دارم

ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرم ٬ درین چمن به صد امید آشیان دارم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کفترا پر بزنین به دور گنبد طلا دور گنبد بشینین نیابت از کرب و بلا

پر و بالهاتون رو با هم وا کنید دل به هم بدید همه آوا کنید

ذکر یا امام رضا امام رضا به زبون بگیرید و صفا کنید . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بارگاهی که به شهر قم بپاست  هم برای من مدینه هم کربلاست

خاک پاکش را غرق بوسه می کنم چون که جای پای اربابم رضاست . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آقا گداتو پس نزن  اونکه فقط می خواد یه چیز/ عمری کبوترت شدم یه بار برام گندم بریز

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

رضاجان عمریست که گوشه نشین محبتم

این گوشه را به وسعت دنیا نمیدهم یا امام الرئوف . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زآستان رضا سرخط امان دارم ٬ رخ نیاز بر این پاک آستان دارم

اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل  همیشه جای، در این طرفه بوستان دارم

ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرم ٬ درین چمن به صد امید آشیان دارم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کفترا پر بزنین به دور گنبد طلا دور گنبد بشینین نیابت از کرب و بلا

پر و بالهاتون رو با هم وا کنید دل به هم بدید همه آوا کنید

ذکر یا امام رضا امام رضا به زبون بگیرید و صفا کنید . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بارگاهی که به شهر قم بپاست  هم برای من مدینه هم کربلاست

خاک پاکش را غرق بوسه می کنم چون که جای پای اربابم رضاست . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آقا گداتو پس نزن  اونکه فقط می خواد یه چیز/ عمری کبوترت شدم یه بار برام گندم بریز

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

رضاجان عمریست که گوشه نشین محبتم

این گوشه را به وسعت دنیا نمیدهم یا امام الرئوف . . .

چهارشنبه 5/7/1391 - 20:48
لطیفه و پیامک
طلوع زیباى شمس الشموس از مشرق كرامت و رأفت مبارك!

میلاد هشتمین امام، هفتمین قبله و دهمین کشتی نجات، آقا امام رضا (علیه السّلام) بر شما مبارکباد.


ولادت باسعادت سلطان، امیر و ولی نعمت تمام ایرانیان، حضرت رضا (علیه السّلام) مبارک.


میلاد عالم آل محمد، هشتمین حجت سرمد، نگین درخشان وطن، السلطان ابا الحسن، حضرت رضا (علیه السّلام) مبارک باد.


میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم طوس، شاه انیس النفوس، برشما و خانواده ی گرامیتان، تبریک و تهنیت.


میلاد هشتمین اختر تابناك آسمان امامت و ولایت بر عاشقان طریقش مبارك باد.


سلام بر سلطان خراسان؛ او که غبار قدمگاهش، سرمه دیدگان ماست.


میلاد على بن موسى الرضا، مأواى دل‏شكستگان و تكیه‏گاه درماندگان، بر دلدادگان بارگاه و حریمش مبارك باد!


شمع جمع شاپرکهایی رضا
ای کلید ساده مشکل گشا
آن گل زیبا گل خوشبو تویی
ای رضا جان، ضامن آهو تویی
با نگاهت چون کبوتر کن، مرا
تا بگیرم اوج، خوشحال و رها


ای پسر فاطمه، نور هدی
سبزترین باغ بهار خدا
با تو دل از غصه رها می شود
پاکتر از آینه ها می شود
ای گل گلزار خدا، یا رضا
آینه ی قبله نما یا رضا


السلام ای حضرت سلطان عشق
یا علی موسی الرضا ای جان عشق
السلام ای بهر عاشق سرنوشت
السلام ای تربتت باغ بهشت


از عرش سلام سرمدی آوردند
آیینه ی حُسن سرمدی آوردند
با آمدن رضا (ع) از باغ بهشت
یک دسته گل محمدی آوردند
میلاد نور مبارک


به گوش دل ندا آمد، که یار دلربا آمد
به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضا(ع) آمد
خدا داد آنچه را وعده،‌ بشد در ماه ذیقعده
که آمد بهترین بنده، رضا آمد ، رضا آمد


نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صدای آمدنت را شنیده اند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند
ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا (علیه السلام) مبارکباد.


حریمت قبله ی جانم
بود حب تو ایمانم
تو را هر لحظه می خوانم
رضا جانم، رضا جانم
منم مست ولای تو
گدایم من گدای تو
نهادم سر به پای تو
رضا جانم، رضا جانم
میلاد نور مبارک


شمع جمع شاپرکهایی رضا
ای کلید ساده مشکل گشا
آن گل زیبا گل خوشبو تویی
ای رضا جان، ضامن آهو تویی
با نگاهت چون کبوتر کن، مرا
تا بگیرم اوج، خوشحال و رها


هر چند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
آنجا برای عشق شروعی مجدد است


با نام رضا به سینه ها گل بزنید
، با اشك به بارگاه او پل بزنید،
فرمود كه هر زمان گرفتار شدید
بردامن ما دست توسل بزنید


ساقی امشب راحت جان می دهد
هر چه خواهی از کرم آن میدهد
گردش چرخ فلک بر کام ماست
حاجتت شاه خراسان می دهد


هر کی دلش اسیره سلطان عالمینه
کوی امام هشتم شیش گوشه ی حسینه
گل رنگ و بوی خود را زان بی قرینه دارد
شهر رضا صفای شهر مدینه دارد


بیــــا ای دوست ما را مفتخر کن
رهت دور است آن را مختصر کن
دل من خاک نیشــابوری تـوست
کـــرم فرما و از این دل گـذر کن!


من هم یه خطا کارم
اما با اینکه گنه کارم
در روز جزا شادم
از اینکه رضا دارم


سلطان سریر ارتضا ما را بس
فرزند علی مرتضی ما را بس
در روز جزا که مزد اعمال دهند
پاداش غلامی رضا ما را بس

***

سالها تاریخ شمسی گشت و گشت
شادمان شد تا شنید این سرگذشت
روز میلاد امام هشتم است
هشت هشت جمعه هشتاد و هشت
 
 

منابع:
 

ماهنامه اشارات
www.askquran.ir
www.mohebbinoreza.ir
http://www.hawzah.net
http://sms4u.parsiblog.com

چهارشنبه 5/7/1391 - 20:47
اهل بیت
نویسنده: محمدتقى داروگر و حمیدرضا سهیلى

حضور به یاد ماندنى

شفایافته: محمد حشمتى
متولد 1354 سنقر
تاریخ شفا: 13 آبان 1374
نوع بیمارى: صرع
امامعلى، پدرى زحمتكش براى خانواده هشت نفرى اش بود.
او در روستاى "باولد" از حومه سنقر كرمانشاه زندگى مى كرد و از طریق كشاورزى بر روى زمین در روستا به امرار معاش مى نمود.
دستهاى پر آبله و چهره آفتاب سوخته اش گواه بر رنج و مرارت در عرصه كار و زندگى بود. غمى پنهان سینه ستبر او را در بر مى گرفت، سینه اى كه آماج توفان سهمگین و حوادث ملامت بار زندگى بود و جایگاه ذخیره صبر.
آرى غم او، محمد بود. فرزند 20 ساله اش كه از هشت سالگى به بیمارى صرع (غش) مبتلا گردیده بود. همه سختیهاى ناشى از كار را به جان مى خرید، اما وقتى به چهره پاره تنش كه مانند شمعى آب مى شد نگاه مى كرد. گویى كه او هم وجودش در معرض سوختن و ذوب شدن بود.
بیچاره محمد كه از رنج این بیمارى همچون درختى خشك و پژمرده در باغچه حیات زندگى ، نفسهاى كند خود را از ناى درون به عالم برون به سختى بر مى آورد و چشمان بى فروغش بر آینده اى مبهم و تاریك، دوخته بود. سر دردهاى پى درپى ، محمد را به ستوه آورده بود. به همه اینها، مشكلات نتوانست محمد را از مدرسه و تحصیل باز دارد.
دكترهاى زیادى محمد را معاینه كرده بودند. آزمایشها و نوارهاى مغزى و ... همه گواهى مى داد بر وجود بیمارى شدى صرع كه سالها در اعماق وجود او رخنه كرده و با دارو و درمان سر ناسازگارى داشت. محمد از دوران كودكى اش لذتى نبرد، همه چیز براى او بیگانه بود حتى یك لبخند.
پزشكان شهر او را مى شناختند و از مداواى او عاجز. دارو و درمان ... همه و همه براى محمد بى نتیجه بود. او تصمیم خود را گرفته بود. از همه طبیبان قطع امید كرده و قصد رفتن به مشهد و زیارت حضرت رضا(ع) را با خانواده اش در میان مى گذارد. گویى پدر و مادرش هم با او همدلند.
آرى ، او بهبودى خود را در پیش امامش جستجو مى كند؛ امام دردمندان و حاجتمندان، امام غریبان و بى كسان، امام رئوفى كه هیچ كس را ناامید از در خانه اش رد نمى كند. شب سیزدهم آبان ماه 1374 بود كه محمد زائر كوى رضا(ع) گردید، آبشار صفا بر نهر چشمانش جارى شد. شب از نیمه گذشته بود.
خواب همچون شبحى بر چشمان محمد وارد شد و او را مسحور خود نمود و پلكهاى او را بر هم مى دوخت. در خواب دید آقایى با لباس روحانى و عبایى سبز بر دوش به دیدنش مى آید و بر بالینش مى نشیند و مى گوید تو سرطان مغز دارى ساعت 3 بعد از ظهر چهارشنبه به كنار ضریح بیا و شفایت را از من بگیر.
از خواب بیدار مى شود، ضربان قلبش شدت مى یابد، در تفكر رؤیاى صادقانه اش غرق مى گردد، سرش را به زیر مى اندازد و راهى مسافرخانه مى شود. روز موعود فرا مى رسد، به داخل حرم مشرف مى شود، نزدیك ضریح مطهر مى رود و گوشه اى مى نشیند و عرض حاجت مى نماید، دل شكسته و محزون، اشك در چشمانش حلقه مى زند، پلكهایش بر روى هم مى افتد.
همان آقا را مى بیند كه به او مى گوید: بلند شو، بلند شو، بلند شو!
محمد مى گوید: نمى توانم.
آقا دست مباركشان را روى سرش مى كشند و با دست خود او را بلند مى كنند و مى فرمایند: برو و دو ركعت نماز زیارت شكر بخوان. محمد چشم مى گشاید، بدنش به لرزش افتاده، احساس عجیبى پیدا مى كند، گویى از ظلمت به نور رسیده است.
همه چیز برایش معنا مى گیرد. اویى كه زاییده رنج و محنت بود، اویى كه رفیق و مونسش درد بود، اویى كه در صفحات عمرش جز خاطره بیمارى و درد چیز دیگرى نداشت، اكنون نیرویى تازه در خود مى دید، زبان به حمد الهى باز مى كند و بر این كلام وحى ایمان مى آورد كه: انّ مع العُسرِ یُسراً .
و سپاس عنایت امام را دارد. امامى كه معدن جود و كرم است، و او در جوار نور، با دلى سرشار از عشق و ایمان به نماز مى ایستد و سجده شكر.

باده حضور

شفایافته: مختار عزتى
43 ساله، ساكن هشتپر طالش
تاریخ شفا: اول مهرماه 1370
بیمارى: فلج نیمه بدن
ـ آهاى سیب! سیب گلشاهى! انار قند دارم! بدو!
میوه فروش بود كه صدا مى زد و در طول كوچه پیش مى آمد.
زنى چادر به سر، در آستانه در او را صدا زد:
ـ هى، مشهدى مختار!
میوه فروش، گارى دستى اش را كنارى نگه داشت، دستى به كمر خسته اش گذاشت، كلاهش را از سربرداشت، و با گوشه آستین مندرس و پاره كتش عرق از پیشانى زدود.
ـ ها آبجى ! چى مى خواى؟
زن جلو آمد سیبها را وارسى كرد و پرسید:
ـ چنده این سیبا؟
ـ گلشاهیه آبجى از یك كنار بیست تومن.
ـ باز كه گرونش كردى مشدى!
ـ بینى و بین الله، هیجده تومن خریدشه.
این را گفت و كفه ترازو را برداشت:
ـ چند كیلو بدم خانوم؟
كفه ترازو را زیر سیبها زد. زن از توى زنبیل دستى ، كیف پولش را در آورد و از داخل آن یك اسكناس صد تومانى بیرون كشید:
ـ پنج كیلو از درشتاش مشتى!
میوه فروش سنگ پنج كیلویى را در كفه ترازو گذاشت و آن یكى كفه را پر از سیب كرد:ـاز یه كنار آبجى ، درشت و ریزش پاى هم، خاطر جمع باشین سیبش از ... و حرفش ناتمام ماند. كلام در دهانش یخ زد. ترازو از دستش رها شد و سیبها بر روى زمین ریخت.
چشمانش به نقطه اى خیره ماند و زانوانش شكست. زن بى اختیار جیغ كشید. میوه فروش بر روى گارى دستى اش فرو افتاد. گارى به راه افتاد و هیكل میوه فروش در پس حركت آن بر زمین غلتید.
گارى در طول كوچه پیش رفت و در برخورد با تیر چراغ برق از حركت ایستاد. چند زن دیگر از خانه هایشان بیرون ریختند. زن ترسیده بود و همچنان جیغ مى كشید.
روبه رو با امواج خروشان دریا، غروب خورشید را به نظاره ایستاده بود، خورشید به آرامى در دل امواج فرو مى رفت و خون سرخش، سطح دریا را پوشانده بود.
موجى پاى او را به نوازش گرفت، احساس كرد زمین زیر پایش به حركت در آمده است. به دریا كه خیره شد دید كه امواج شكاف برداشتند، دو نیم شد و راهى براى عبورش تا آن سوى ساحل.
قدم به راه گذاشت و در شكاف دریا پیش رفت. آن قدر كه دیگر ساحلى به دیده نمى آمد در هر سوى از نگاهش تنها آبى دریا بود و خروش متلاطم امواج. به یك باره روبه رو با نگاهش نورى پدیدار شد.
خوب كه نظر كرد بارگاهى دید. نور باران و پرتلألو. جلو دوید، آن جا را شناخت. فریاد كشید. یا امام رضا! او قدمهایش را تند كرد، تندتر و تندتر، پایش به سنگى گیر كرد و محكم بر زمین افتاد.
مختار! مختار! برادرش بود كه او را صدا مى زد. سعى كرد از جا برخیزد. دردى از كمر تا پایش را گرفت. نتوانست بلند شود. به سختى چشمانش را باز كرد، برادرش را بالاى سرش دید، مردى سفیدپوش به درون اتاق دوید. چى شده؟ مرد پرسید و برادر جوابش را گفت: از تخت افتاد پایین، كمك كنید تا بذاریمش روى تخت.
ـ من كجا هستم؟ این را پرسید و نگاهش را به نگاه خیس برادر دوخت. طورى نیست، خوشحالم كه به هوش اومدى برادر. به پشت دراز كشید چشمانش را به سقف دوخت و سعى كرد تا به یاد بیاورد.
ـ خواب مى دیدى ؟ برادر بود كه پرسید. نگاهش را از سقف چرخاند به روى برادر و آرام زمزمه كرد:
ـ ها چه خوابى هم!
... آسمان آبى است به رنگ دریا، پاك و زلال. دریاى پر خروش زائران صحن هاى حرم موج مى زنند. مختار خودش را به دل امواج مى زند و در میان جمعیت گم مى شود رو به روى ضریح مى ایستد، چشمانش را مى بندد و دلش را به پرواز در مى آورد.
در خاطر مى گذراند.. زمانى كه از بیمارستان مرخص شد. تصمیمش را با برادر و همسرش در میان گذاشت. همسرش شادمانه پذیرفت، اما برادر اصرار داشت كه منزلشان را به فروش برسانند و او را به یكى از بیمارستانهاى شوروى ( سابق ) كه شنیده بود درمان سكته هاى مغزى در آن جا مشهور است ببرد. مختار نپذیرفت و با اصرار از برادر خواست تا براى او و همسرش بلیت سفر به مشهد را تهیه نماید. و حالا او در مشهد بود در كنار حریم بار، مستمند و ملتمس شفا.
یا شهید ارض طوس!
یا انیس النفوس! ادركنى ...
احساس كرد دستى دستش را گرفت. چشمانش را گشود كودكى را دید كه دستش را گرفته و او را به سوى حرم مى كشاند.
ـ بیایید كه براتون جا گرفتم.
در شلوغى و ازدحام جمعیت در كنار پنجره فولاد جایى خالى بود، جایى به اندازه نشستن یك نفر، مختار نشست، كودك مهربانانه خندید:
ـ همین جا بنشینید تا پدرم بیاد.
مختار با تحیر به چهره زیبا و نورانى كودك خیره ایستاد و پرسید؟
ـ پدرتون؟ بهش مى گم بیاد عیادتتون. شما از راه دور اومدین، چگونه؟ مگه نه؟
ـ آره از هشتپر طالش.
كودك به میان جمعیت دوید و در لحظه اى از نگاه محیر مختار پنهان شد. خواب بود یا بیدار؟ این را چند باراز خود پرسید. چشمانش را مالید و دوباره نگاهش را به جمعیت دوخت، به جایى كه كودك در آن جا از نگاهش گم شده بود.
آیا مى توانست باور كند آنچه را كه به چشم دیده بود؟
آیا منتظر بماند؟
سر به پنجره گذاشت. خستگى به جانش افتاد، مختار بخواب رفت. كودك كه آمد، مختار هنوز خواب بود، دستى بر شانه اش نهاد و او را بیدار كرد.
ـ هى آقا، پاشین پدرم اومده به عیادتتون.
مختار چشمانش را كه گشود، كودك را دید همراه با مردى سبزپوش و خوش چهره با لبخندى نشسته برلبانش، لبخندى كه تا عمق جانش را پر از سپاس كرد. تند از جا بلند شد. به آقا سلام كرد و دستش را بوسید.
ـ سلام آقا جانم به قربان شما، شمایید مولا؟
آقا دستى بر سر و صورت مختار كشید و زیر لب زمزمه اى كرد. زمزمه اش روحانى و جان بخش بود، آهنگ دلنواز آبشاران را داشت، مثل نغمه زیباى پرندگان، روح افزا بود و آرامش بخش، خستگى و درد را از تن مختار تاراند. حس كرد سبك شده است.
شوق دیدار مستش كرده، از خود بى خود شده بود. به حال كه آمد خودش بود و خیل زائران معتكف حرم. دگر نه مولایى بود و نه آن كودك نورانى و زیبا. خودش را در همان جایى كه كودك نشان داده بود یافت.
پنجه در پنجره حرم افكند و با صداى بلند مولایش را آواز داد و گریست .. زار زار. دستى بر شانه اش خورد، ملتهب برگشت. برادرش را روبه روى نگاهش یافت، نگران به مختار خیره مانده بود.
ـ برادر! او را چه شده بود؟ مختار پرسید و برادرش جواب گفت:
ـ خواب دیدم برادر
ـ تو هم؟
ـ خواب دیدم كه آقایى سبز پوش سرت را به بالین دارد.
ـ من هم ...
ـ مولاى سبز پوش؟
ـ آرى دستى بر سرم كشید حالم را پرسید.
ـ یعنى ؟ آرى من شفا یافتم برادر، اطمینان دارم.
ـ خدا را شكر هر دو دستشان را حلقه در شبكه هاى پنجره كردند سرها را به پنجره فولاد ساییدند و هاى هاى گریستند.
گریه شوق! گریه شكر! عجبا كه گریه كارى بود. كارى كارستان!

راز آیینه ها

شفایافته: فاطمه استانیستى
متولد 1344، كلات نادرى
تاریخ شفا: فروردین 1373
بیمارى: سرطان خون، فلج بدن، عفونت كلیه
در آیینه مقابل تصویر شكسته و رنجور زنى را دید كه هیچ شباهتى با او نداشت، رنگ پریده، رخسار تكیده و چین عمیقى كه زیر چشمان به گودى نشسته اش هویدا شده بود، چهره اش را پیرتر از آنچه بود نشان مى داد. با حسرت آهى كشید و از آیینه رو گرداند، اما آیینه اى دیگر برابر با نگاهش ایستاده بود، با حیرت به عقب برگشت، باز هم آیینه اى ، تصویر مضطربش را منعكس كرد. دور خود چرخید، چهار سویش را آیینه ها گرفته بودند.
گویى زندانى آیینه ها شده بود. حس كرد آیینه ها به او نزدیك مى شوند. زندانش تنگ تر و تنگ تر مى شد. تصویرش در میان آیینه ها تكثیر شده بود، خواست تا از حصار آیینه ها بگریزد. خود را به آیینه اى زد، بى آن كه بشكند، درون آیینه گم شد، اما در آیینه هاى دیگر، تصویرهاى تكرارى اش به او خندیدند.
مضطرب شده بود، حیرت و ناباورى به جانش افتاده بود، خواست كه فریاد بكشد، اما گویى تصاویر متعددش از هر آیینه اى دستى انداخته بودند و گلویش را محكم مى فشردند. دیگر آیینه ها آنقدر به او نزدیك شده بودند كه از چهار سو به آن چسبیده بودند، تصویر خـودش را هـم در آیینه اى نمى دید.
هراس به جانش ریخته بود، احساس كرد كه جانش از چشمانش بیرون مى رود. بى اختیار پلكهایش را گشود، همه جا نورانى بود، نورى شدید، دیدگانش را زد، كسى كه به او نزدیك شده بود دیده نمى شد. در نور غرق شده بود، تو گویى خود منبعى از نور بود كه در نگاه مضطرب او مى بارید، چشمانش را بست و دوباره باز كرد،
آیینه اى كوچك و سبز رو به رو با نگاهش یافت كه تصویرش را منعكس كرده بود، لبخندى زد، تصویرش هم خندید، دیگر آن شكستگى و رنجورى قبل را در چهره اش نمى دید، حتى چروكى هم در صورتش دیده نمى شد، چشمانش نیز به گودى نرفته بود، درست مثل قبل از آنى كه مریض بشود و در بیمارستان بسترى گردد.
شاداب بود، شاداب و سرحال، از خوشحالى فریادى كشید و خود را در فضا رها كرد. محمود به حتم چیزى را از او مخفى مى كرد. این را او از نگاه نگرانش مى فهمید، از وى پرسید. محمود جوابى عجولانه داد و سعى كرد تا موضوع صحبت را عوض كند، طفره او از جواب، مسأله را بغرنج تر كرد، دیگر حتم پیدا كرد كه برایش اتفاقى افتاده است. اما چه بود این اتفاق؟ نمى دانست.
مى دید كه هر روز رنجورتر و ضعیف تر مى شود و فهمید كه دردى لاعلاج به جانش افتاده است، دكترها چیزى به او نمى گفتند، اما مى دید كه با محمود پچ پچ سؤال برانگیز دارند. محمود به او چیزى نمى گفت، همیشه وقتى درباره مریضى اش از او پرسش مى كرد با لبخندى زوركى و قیافه اى ساختگى كه سعى مى كرد اندوهش را پنهان سازد. مى گفت: چیز مهمى نیست، یه بیمارى جزئیه، زود خوب مى شى ، بهت قول مى دم.
اما بیمارى او جزئى نبود، این را وقتى فهمید كه از پاهایش قدرت حركت سلب شده بود. فلج شده بود، شوهرش به اصرار سعى مى كرد به او بقبولاند كه چیز مهمى نیست، اما او دیگر به حرفهاى محمود و قیافه ظاهراً شاد و آن لبخندهاى تصنعى او بى توجه بود. حالا مى دانست كه در خزان زده بهار زندگى به زمستان سرد رسیده است، فهمیده بود كه چون برگى از درخت جدا شود و بر زمین بیفتد.
مى دانست كه مرگ به استقبالش آمده است. خیلى زود، زودتر از آن كه تصورش را مى كرد. آخرین بار كه معاینه شد، از نگاه سرد و پر یأس دكترها حقیقت را خواند. آنها به او چیزى نگفتند، اما محمود را به كنارى كشیده و به او گفتند:
ـ دیگه كارش تمومه. از دست ما كارى ساخته نیست. محمود تكیه اش را به دیوار داد و آرام سر خورد و بر زمین نشست. سرش را میان دستانش برد و نگاهش به كف اتاق خیره ماند، هیچ نگفت، اما درونش غوغایى بود، به یكباره از جا برخاست، خودش را به دكتر رساند و گفت: مى تونم با خودم ببرمش؟
ـ كجا؟
ـ مى خواهم ببرمش مشهد، دخیل امام هشتم(ع)
ـ این غیر ممكنه، حركت براش خوب نیست.
محمود تقریباً فریاد كشید:
ـ شما كه قطع امید كردین دكتر، شما كه مى دونید مى میره، پس اجازه بدین، به جاى این جا با خودم ببرمش مشهد، بذارین اگه مى خواد بمیره، كنار قبر امام هشتم(ع) بمیره.
دكتر سرى تكان داد و گفت:
ـ براى ما مسؤولیت داره، ما نمى تونیم این اجازه رو به شما بدیم. محمود بازوى دكتر را گرفت و گفت:
ـ ولى من باید ببرمش. خواهش مى كنم دكتر!
ـ آخه یك جنازه رو مى خواى ببرى مشهد كه چى بشه؟ محمود، خود را به آغوش دكتر انداخت، شانه هایش شروع به لرزیدن كرد. دكتر عینكش را جا به جا كرد. محمود با گریه گفت: فاطمه هنوز جوونه، دكتر! خیلى جوونه، هنوز زوده كه بمیره، اونو مى برم مشهد، دخیل امام هشتم(ع) مى بندمش و از او مى خوام شفاش بده. امام مظلوم ما خیلى رؤوفن، مى دونم كه دلشون به جوونى فاطمه مى سوزه، یه امیدى تو دلم مى گه كه فاطمه تو مشهد شفا پیدا مى كنه. آره دكتر! فاطمه رو مى برم مشهد تا شاید ان شاء الله فرجى بشه و شفا پیدا كنه، خودش را از آغوش دكتر كند و نگاه بارانى اش را در نگاه خیس دكتر انداخت و پرسید: اجازه مى دید دكتر؟ دكتر از زیر عینك به گوشه انگشت شستش جلوى بارش قطره هاى اشك را گرفت، سرى تكان داد و گفت: باشه اونو ببر ان شاء الله كه شفا پیدا مى كند.
خسته بود، خیلى خسته، همین بود كه تا كنار پنجره فولاد نشست، به سرعت خوابش برد، خواب عجیبى دید، خواب آیینه هایى كه او را حبس كرده بودند جانش به لبش آمده بود، خواست كه فریاد بزند اما گویى گلویش را محكم گرفته بودند.
چشمانش را كه بست، صداى مهیب شكستن آیینه ها را شنید، چشم باز كرد، نورى در نگاهش درخشید، حصار آیینه ها شكسته بود و دستى پر نور آیینه اى سبز را روبه روى نگاه او گرفته بود. تصور خودش را در آیینه دید، اثرى از درد در چهره اش دیده نمى شد، گویى سالم شده بود.
حسى غریب به جانش افتاده بود، دلش مى خواست صاحب آن دستان نورانى را ببیند و بر آنها بوسه بزند، از جا برخاست، روى پاهاى خودش پاهایى كه تا لحظاتى قبل هیچ حركتى نداشت، تحیر كرد به پاهایش نگاه كرد، سالم بودند، دستى بر آنها كشید، هیچ دردى احساس نكرد. از خوشحالى فریادى كشید و به هوا پرید.
با شفا یافتن او، صداى نقاره خانه برخاست. زنها به سویش دویدند، تا به خود آمد، بر امواج دستهاى زائران حرم بالا رفته بود. محمود به دستانى مى نگریست كه فاطمه را بر خود داشت، فاطمه در امواج دستها فرو رفت، قطره اى اشك از گونه محمود بر پهنه صورتش فرو چكید، زانو زد و سجده كرد.
سجده شكر، سجده سپاس و تشكر از حضرت رضا(علیه السلام)

نام من رضاست

شفایافته: آندره (رضا) سیمونیان
اهل ازبكستان، مقیم همدان
نوع بیمارى: لال
آندره ـ آندره!
شنید كه كسى او را به نام صدا مى كند. صدایى كه از جنس خاك نبود آبى بود، آسمانى بود، آندره از خواب بیدار شد.
نگاهش بى تاب و هراسان به هر سو دوید، اما همه در خواب بودند. جز خادم پیرى كه كمى آن سوتر ایستاده بود و خیره نگاهش مى كرد. پیرمرد كه متوجه حالات آندره شده بود به سویش آمد و با لبخندى مهربان روبه روى او ایستاد:
ـ چى شده پسرم؟ آندره سكوت كرد، اما دلش هواى فریاد داشت؛ هواى گریه. دوست داشت خودش را در آغوش پیرمرد بیاندازد و گریه كند، از ته دل فریاد برآورد، شیون كند. بغض بد جورى گلویش را گرفته بود، دلش مى خواست آن را بتركاند و عقده هایش را خالى كند.
پیرمرد روبه روى او نشست. دستى به شانه اش زد و دوباره پرسید:چیزى شده؟ آندره وامانده از خواب، خود را در آغوش پیرمرد انداخت، دیگر طاقت نیاورد. هاى هاى گریه كرد، پیر مرد دستى به پشت آندره زد و گفت:
ـ گریه نكن فرزندم، فریاد بزن، گریه عقده ها رو خالى مى كند، درد رو تسكین مى ده، گریه كن. آندره همچنان مى گریست. حالا دیگر همه بیدار شده بودند و با نگاههاى پر سؤال، آندره را مى نگریستند، پیرمرد پرسید: چى شده؟ تعریف كن.
آندره خودش را از آغوش پیرمرد كند، تكیه اش را به دیوار داد و نگاه خویش را به آسمان دوخت. آبى آسمان با همه ستارگان در نگاهش ریخت، دسته اى كبوتر از برابرش گذشتند و در پهنه آسمان گم شدند. آندره نگاهش را بست و بى آن كه جواب پیرمرد را بدهد در دل گفت: اى كاش هرگز بیدار نمى شدم.
صداى پیرمرد را شنید، باز مى پرسید: چرا حرف نمى زنى ؟ بگو چى شده؟ خواب دیدى ؟ تعریف كن! آندره چشمانش را گشود و نگاهش را در نگاه مهربان پیرمرد دوخت و با زبان اشاره به او فهماند كه حرف زدن نمى تواند. پیرمرد غمگین از جابرخاست، سعى كرد بغض و اشكش را از آندره پنهان نماید.
رو گرداند و پشت به او دور شد. آندره دید كه شانه هاى پیرمرد مى لرزید. آندره مسلمان نبود، اما پس از قطع امید از همه جا، به درگاه امام رضا(ع) آمده بود، بارها از خود پرسیده بود: آیا امام(ع) با وجود آن همه دردمند و حاجتمند مسلمان، نظرى هم به بنده خداى مسیحى خواهد داشت؟ بعد خود را نوید داده بود كه بى شك حاجتش روا خواهد شد.
پس با امید به التجا نشسته بود. پدر چه شوق و شعفى داشت. مادر در پوست خود نمى گنجید، پس از سالها دورى و فراق قرار بود به ایران برگردند و خویشانى كه شاید هیچ كدامشان را ندیده بودند، اینك ببینند. شوق دیدار این سرزمین را داشتند، آنها راهى شدند از مرز كه گذشتند دیگر سر از پا نمى شناختند، پدر و مادر با شوق جاى جاى سرزمین ایران را به فرزندان نشان مى داد و با ذوقى فراوان از خاطرات دورش تعریف مى كرد.
آن قدر غرق در شعف و شادمانى بود كه اصلاً متوجه تریلى سنگینى كه با سرعت از روبه رو مى آمد نشد و تا به خود آمد صداى فریاد جگر خراش زن و فرزندانش با صداى مهیب برخورد تریلى و اتومبیل او در آمیخت.
پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بیمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودى، النا طاقت این سوگ بزرگ را نیاورد و عازم ازبكستان شد. اما آندره با همه اصرار خواهرش با او نرفت و تصمیم گرفت در ایران بماند.
آندره در اثر شدت تصادف قدرت تكلمش را از دست داده بود. آن كه سرنوشت آندره را رقم مى زد پاى او را به منزل زن و مرد جوانى كشاند كه پس از گذشت سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندى نشده بودند.
پدر و مادر جدید آندره براى بهبودى او از هیچ تلاشى فرو گذار نكردند، اما تو گویى سرنوشت او این چنین رقم خورده بود كه لال بماند. آندره هر روز مشاهده مى كرد كه پدر و مادر خوانده اش بعد از راز و نیاز به درگاه خداوند طلب شفاى او را از خدا مى كردند. او هم با دل شكسته اش رو به خدا طلب شفا مى كرد.
سالها گذشت آندره بزرگتر شده بود و در مغازه ساعت سازى مشغول به كار گردید و بر اثر دردى كه داشت گوشه گیر و منزوى شده بود. روزى پدر با چشمانى اشكبار به سراغش آمد و گفت:
ـ درسته كه همه دكترها جوابت كرده اند، اما ما مسلمونا یك دكتر دیگر هم داریم كه هر وقت از همه جا ناامید مى شیم مى ریم سراغش، اگر تو بخواى مى برمت پیش این دكتر تا ازش شفا بگیرى .
آندره نگاه پر تمنایش را به پدر دوخت، چهره پدر در برابر نگاه گریان او درهم مغشوش و گم شد. این اولین بارى بود كه آندره چنین مكانى را مى دید. هیچ شباهتى به كلیسایى كه او هر یكشنبه همراه پدر و مادر و خواهرش مى رفت نداشت. حرم پر از جمعیت بود، همه دستها به دعا بلند بود، پرواز كبوتران بر بالاى گنبد طلایى امام، توجه آندره را سخت به خود جلب كرده بود.
پدر، آندره را تا كنار پنجره فولاد همراهى كرد، بعد ریسمانى بر گردن او آویخت و آن سر طناب را به پنجره فولاد بست. آندره متحیر به پدر و حركات و اعمال او نگاه مى كرد و با خود مى گفت این دیگر چه نوع دكترى است؟ پدر كه رفت، آندره خسته از راه طولانى بر زمین نشست و سر را تكیه دیوار داد و به خواب رفت.
نورى سریع به سمتش آمد، سعى كرد نور را بگیرد، نتوانست، نور ناپدید شد، دوباره نورى آن جا مشاهده كـرد كه به سـویش مى آیـد، از میان نـور صـدایى شـنیـد، صدایى كه او را با نام مى خواند: ـ آندره! آندره!
بى تاب از خواب بیدار شد، شب آمده بود با آسمانى مهتابى ، حرم در سكوتى روحانى غرق شده بود، خادم پیر كمى آن سوتر ایستاده بود و او را مى نگریست.
ساعت حرم چند بار نواخت، آندره دلش مى خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببیند و آن صداى ملكوتى را بشنود، خادم پیر به سمت او مى آمد. همان نور بود. آبى ـ سبز ـ سفید ـ نه نمى توانست تشخیص بدهد، نورى بود به همه رنگها، مرتب به سمت او مى آمد و باز دور مى شد، آندره مانده بود متحیر، هر بار دستش را دراز مى كرد تا نور را بگیرد، اما نور از او مى گریخت.
ناگهان شنید كه از میان نور صدایى برخاست، صدایى كه از جنس خاك نبود، آبى بود، آسمانى بود، صدا او را به نام خواند: آندره! آندره!
خواست فریاد بزند، نتوانست نور ناپدید شد، آندره دوباره از خواب بیدار شد، همان پیرمرد با تحیر به صلیب گردنش نگاه مى كرد: تو ... تو مسیحى هستى ! آندره با سر پاسخ مثبت داد.
پیرمرد صلیب را از گردن او گشود، با دستمالى عرق را از سر و رویش پاك كرد و بعد سر او را روى زانویش گذاشت و گفت: راحت بخواب. آندره پلكهایش را روى هم گذاشت، خواب خیلى زود به سراغش آمد. باز نورى دیگر این بار سبز سبز، به خوبى مى توانست تشخیص بدهد.
نور به سمتش آمد و از میانه آن صدایى برخاست. نامت چیست؟ تكانى خورد. متحیر بود شنیده بود كه او را به نام صدا كرده بود. پس دلیل این سؤال چه بود؟ شگفت زده وامانده بود از پاسخ، از نور صدایى دیگر برخاست: نامت را بگو: آندره اشاره به زبانش كرد كه قادر به تكلم نیست.
از میانه نور دستى روشن بیرون آمد. حالا بر زبان آندره كشید و گفت: حالا بگو نامت چیست؟ آندره آرام آرام زبان گشود گفت: آن ... آند ... آندر ... اما نتوانست نامش را كامل بگوید.
دوباره از میان نور صدایى شنید كه: بگو، نامت را بگو. آندره دهان باز كرد و با صداى مؤكد فریاد زد: اسم من رضاست، رضا ... رضا همچون بلمى بر امواج دستها مى رفت، لباسش هزار پاره شده بود، هزار تكه براى تبرك.
نقاره خانه با شادى او همنوا شده بود و مى نواخت، چه معنوى و روحانى چه پر عظمت و جاودانه.

ضریح مقدس

شفایافته: كلثوم رضایى
23 ساله اهل و ساكن بهشهر
تاریخ شفا: اول خرداد 1372
نوع بیمارى: غده بدخیم سرطانى در سینه
كلثوم آرام سرش را از روى بالش برداشت، انگار قسمت چپ بدنش را به سختى مى فشردند، درد تمام وجودش را گرفته بود و لحظه اى امانش نمى داد، بى اختیار شروع به گریه كرد.
لحظه اى بعد مادرش به كنارش آمد و از حال او جویا شد او ناحیه اى را كه درد مى كرد به مادرش نشان داد. چرا كه او ساكن بهشهر بود و بیش از 22 بهار از عمرش نمى گذشت. براى مادر و پدرش كه مرد زحمتكشى بود، غیر قابل تصور بود كه در این سن او دچار بیمارى مرموز و كشنده اى شود.
كلثوم دیگر تحمل درد را نداشت، سراسیمه از جایش بلند شد و در حالى كه دستش را به طرف قفسه چپ سینه اش مى آورد ناله مى كرد و نم نم اشك از چشمانش فرو مى ریخت.
او تا دیروز سالم بود، همین دیروز بود كه در یك مهمانى شركت كرده بود و سالم و خوش مجلس را به پایان رسانیده بود. اما امروز ... او بى تأمل، به این سو و آن سوى اتاق مى رفت، تاب و قرار از او سلب شده بود و امانى برایش نمانده بود. به هر ترتیب بود درد را تحمل كرد تا این كه بعد از ظهر آن روز به آقاى دكتر اسدالله پور مراجعه كرد.
دكتر دستور رادیولژى و آزمایش از سینه سمت چپ او داد. انگار غده اى درون سینه تشكیل شده بود. غده اى بدخیم و سرطانى . مدتى به همین منوال تحت درمان قرار گرفت. از آن روز وحشتناك ماهها مى گذشت و هر روز غده بزرگتر و دردناكتر مى شد.
یك هفته در بیمارستان امام خمینى بهشهر بسترى گردید و مورد عمل جراحى قرار گرفت، قسمتى از غده را برداشتند و پزشكان معالج آن روز غده را براى تشخیص بیشتر و بهتر به آمل فرستادند.
او مدتى هم در گرگان زیر نظر دكتر پیرغیبى به معالجه پرداخت، اما دیگر براى همه محرز شده بود كه غده، غده سرطانى و علاج ناپذیر است و تنها توصیه پزشكان این بود كه او باید همیشه تحت درمان باشد، ضمناً از كلثوم خواستند كه به تهران برود. كلثوم كوله بار سفر را بست و در شب ماتم زده حرمان به سوى تهران حركت كردند. هر كجا مى رفت مادرش با او و همراه او بود.
همهمه و خیابانهاى شلوغ تهران غمش را دو چندان مى ساخت و عوالم درونى اش را آشفته تر مى نمود. اما آن چیزى كه او را مقاوم مى كرد ایمان به خدا و ائمه اطهار(ع) بود كه مى توانست این درد طاقت فرسا را تحمل كند.
پس از سفرهاى مكرر به این سو و آن سو، به شهر و دیارش بازگشت و با غم بى انتهاى خود سر مى كرد. غمى كه تار و پودش را یكباره مى سوزاند. اما جز صبر چاره اى نداشت. هواى نمناك و مرطوب شمال، جنگلهاى سرسبز و دشتهاى پر گل، دیگر برایش زیبایى چندانى نداشت.
شبها تا دیروقت در كنار پنجره مى ایستاد و به دور دستها نگاه مى كرد. سه سال درد و رنج، مدت كمى به نظر نمى رسید، انگار رفته رفته تمامى دفتر امیدها و آرزوهایش برگ برگ مى شد و به هوا مى رفت.
بهارها و پاییزهاى بسیارى گذشت، و تنها امید كلثوم، مادر و پدرش بودند كه در غم او شریك بودند و همراه او مى سوختند و مى ساختند و جز شكر در درگاه خداوند كریم و سبحان، كار دیگرى از دستشان بر نمى آمد.
دم دماى غروب، یك روز از روزهاى بهارى بود و آفتاب هم رفته رفته در پشت كوههاى سرفراز زمردین شمال فرو مى رنشست. كلثوم براى لحظه اى آرزو كرد كاش به جاى این همه رنج و درد روحش آزاد مى شد و به آسمانها صعود مى كرد تا آن همه شاهد بیچارگى خود و پدر و مادر دردمندش نباشد.
دیگر داشتن یك خانه بزرگ و مجلل و اتومبیل شیك و مدرن و لوازم منزل آنچنانى برایش آرزو محسوب نمى شد، بلكه تنها آرزویش بازگشت سلامتى اش بود. سلامتى كه شاید هرگز باز نمى گشت. در گیر و دار ماهها و سالها سرگردانى و تحمل درد و مرض، هواى زیارت امام رضا(ع) در دلش شوقى وصف ناپذیر پدید آورد.
امام رضا(ع) ضامن غریبان، امید محرومان، منجى دردمندان، و خلاصه آخرین مرهم دل ریش غم زدگانى كه ناامید از درگاه ملائك پاسبانش نمى رفتند. كلثوم موضوع را با مادرش در میان گذاشت و آنها تصمیم گرفتند سفرى به مشهد بیایند تا شاید امام هشتم(ع) یارى شان نماید.
كلثوم به همراه مادر و خواهرش و با بدرقه پدر دردمندش به سوى مشهد روانه شدند و روز 29 اردیبهشت 1372 به مشهد رسیدند. پرسان پرسان سراغ مسافرخانه اى را گرفتند. بالاخره اتاقى در یكى از مسافرخانه هاى بالاخیابان كوچه ملاهاشم در اختیارشان قرار گرفت.
سر سودا زده شان هواى كوى رحمت كرده بود و تن تب دارشان در لهیب شعلهاى عشق و امیدشان امام ابوالحسن(ع) مى سوخت. كلثوم پس از رفع خستگى ، همان روز به حرم مطهر مشرف مى شود. در مجوز شماره 387 دفتر نگهبانى صحن مطهر انقلاب آمده است:
خواهر كلثوم رضائى كه از ناحیه سینه سمت چپ دچار بیمارى مى باشد حسب تقاضاى خودش مجاز است روزهاى 1 و 2/3/1372 از ساعت 18 الى 7 صبح روز بعد در پشت پنجره فولاد، جهت گرفتن شفا، متوسل به باب الحوائج حضرت على بن موسى الرضا(ع) گردد.
مسؤول دفتر شفا یافتگان مى گوید: آن شب او با هزار امید به امام بزرگوار(ع) متوسل شده، و خود را از همه چیز و همه كس بریده بود. اما در این میان دست تقدیر دریچه اى دوباره به زندگى اش مى گشاید! ناگهان گل امید در قلب جوانش شكوفا شد و نهال آرزو در باغ حیات او مجدداً به ثمر رسید.
او شفایش را از امام(ع) گرفته بود. در گواهى نگهبانى به سرپرستى نوشته شده است: مقارن ساعت 24 ( نیمه شب ) اول خرداد 1372 خواهرى به نام كلثوم رضائى در پشت پنجره فولاد صحن انقلاب دخیل نموده، كه از ناحیه سمت چپ مریض بوده است، امام رضا(ع) را در خواب زیارت كرده و شفاى خود را گرفته است.
همچنین در نامه بخش تسهیلات زائران به ریاست رفاه درج شده است: در ساعت 10 صبح روز 2/3/1372 خواهر كلثوم رضائى 22 ساله ساكن بهشهر به همراه بستگانش به دفتر شفا یافتگان مراجعه كردند و اظهار داشت كه مورد عنایت آقا امام رضا(ع) قرار گرفته و شفا یافته است و اثرى از غده اى كه در سمت چپ سینه داشته است نیست.
او ضمن سؤال و جواب، شرح چگونگى بیمارى و معالجات خود را بیان كرد. بر حسب سوابق پس از تحقیقات لازم مشارالیه را به دارالشفاى امام(ع) اعزام داشتیم كه مورد معاینات پزشك معتمد آستان قدس رضوى قرار گرفت. نتیجه معاینات انجام شده كه حاكى از بهبودى و شفاى نامبرده مى باشد توسط پزشك كتبا گواهى بدین شرح گواهى شد.
« شماره دفتر رفاه زائران 1034/560 تاریخ 4/3/1372 » در تأیید دكتر نصرتى پزشك معتمد دارالشفاى امام(ع) به تاریخ 2/3/1372 شرح داده شده است:
از خانم كلثوم رضائى معاینه به عمل آمد، در سینه سمت چپ هیچ گونه غده اى وجود ندارد و هر دو سینه نامبرده سالم مى باشد.« شماره نظام پزشكى 19410»
وقتى كه از كلثوم سؤوال كردیم چطور شد كه شفا یافتى ؟ گفت:
روز اول كه براى شفا گرفتن در كنار پنجره فولاد به آقا امام رضا(ع) متوسل شدم حدود ساعت یازده شب در خواب دیدم كه شخص بزرگوارى كه لباس بلند سبز رنگى پوشیده بود و شال سبزى هم به كمرش داشت به طرفم آمد و به من گفت: بلند شو! عجله كن! در خانه دو نفر منتظرت هستند و یك خوشحالى در انتظارت است و گوشه شال كمرش را به من داد فرمود آن گل بنفش را بگیر، من گوشه ضریح مطهر را نگاه كردم. گل بنفشى در آن جا بود.
ناگهان از خواب پریدم، مجدد به خواب رفتم در خواب دیدم دو گوسفند در علفزارى مشغول چرا بودند، یك گوسفند به طرف من آمد. دوباره آقاى بزرگوارى به خوابم آمد و گفت: آن گوسفند را بگیر، به ایشان گفتم: آقا من نمى توانم، ناراحت هستم! آقاى بزرگوار فرمودند: من هم ناراحت هستم!
وقتى كه بیدار شدم خادمى در كنارم بود انگار او را قبلاً دیده بودم ناگهان متوجه شدم دردى دیگر در سینه ام احساس نمى شود. با خوشحالى و تعجب دستانم را به طرف سینه ام بردم دیگر دردى وجود نداشت و غده اى هم لمس نمى شد.
من سراسیمه و اشك ریزان به بخش نگهبانى رفتم و موضوع را گفتم و آنها اقدامات لازم را انجام دادند و مرا صبح روز بعد به پزشك معالج نشان دادند تا صحت گفته هایم ثابت شود. كلثوم چند روز بعد با دستى پر از امید به بهشهر باز مى گشت تا پرده از رمز و راز عاشقانه با خدا و امام بزرگوارش على بن موسى الرضا(ع) بردارد.
او وقتى كه به پزشك معالجش دكتر اسدالله پور مراجعه مى نماید مى گوید: پزشك از سلامتى جسمى و روحى من غرق در تعجب بود و در حالى كه باور كردنش برایش مشكل بود گفت:
شما را امام رضا(ع) شفا داده است!

پرواز بر حریم عشق

شفایافته: رضا رحیمى
اهل آمل
بیمارى: بزرگى قلب در زمان تولد
آمل ـ بیمارستان امام رضا(ع)، چهارم تیرماه 1374 ـ اسفندیار در راهروى بیمارستان پشت اتاق انتظار قدم مى زد.
زمان در نظر او به كندى مى گذرد گرچه به این گونه انتظار كشیدن عادت داشته و دوبار آن را تجربه كرده است.
اما به هر حال انتظار كشنده است و زمان نیز آبستن حادثه هاست. اضطرابى عجیب سراپایش را فرا مى گیرد. آرام و قرار ندارد. مى نشیند و بلند مى شود. گاهى به گوشه اى مى رود و چشمان خسته اش به سمتى سو مى گیرد. دهها بار مسیر طولانى راهروها را طى مى كند. عاقبت صداى پرستار او را به خود مى آورد. آقاى رحیمى ! مباركه پدر شدید. فرزندتان پسر است. حال مادر هم خوب است.
با شنیدن این خبر، برق شادى در نگاه او فوران مى كند. خنده اى ملیح بر چهره افسرده اش مىنشیند، و مى رود تا این پیام خوش را به فرزندانش كه در خانه منتظرند، بدهد و شادى اش را با آنان قسمت كند.
روز بعد كه براى ترخیص همسر و كودكش به بیمارستان مى رود، پزشك معالج آقاى رحیمى را به اتاق خویش فرا مى خواند و خبر بزرگى قلب كودك و وخیم بودن حال او را به پدر مى دهد.
با شنیدن این خبر زانوان اسفندیار خم مى خورد و چشمانش به سیاهى مى گراید. دكتر او را دلدارى مى دهد و به خونسردى و آرامش دعوتش مى كند. شادى اش به غم تبدیل مى شود، كار بر روى كودك در جهت درمان او سریعا آغاز مى شود. همسر اسفندیار وقتى كه مى فهمد او را مى خواهند مرخص كنند، اما بچه اش باید مدتها تحت نظر پزشكان بسترى باشد، شوكه مى شود.
گویى قلب او هم در این حادثه دردآور، غم انگیز متورم گردیده است. دامن دامن اشك مى ریزد. مادرى كه باید كودك دلبندش را در كنار خود جاى دهد و دست نوازش به سرش بكشد و از شیره جانش شیر به او بدهد، اكنون باید با دست خالى به خانه برود. این تنهایى و جدایى ، چقدر برایش طاقت فرسا و ملال آور است! آن شب زن و مرد به خانه برگشتند و پژمرده شدند. پدر موضوع بسترى شدن كودك را براى فرزندانش بازگو كرد، و آنها را نوید داد كه در آینده اى نه چندان دور، شاهد آوردن نوزاد خواهند بود.
اسفندیار هر روز از حال كودكش باخبر مى شد. پزشكان طى مشورتى كه كردند احتمال دادند كه این بیمارى ژنتیكى و ارثى بوده و از مادر انتقال یافته است. به همین جهت یك سرى آزمایشات روى مادر كودك انجام شد كه نتایج به دست آمده خط بطلان بر این احتمالات كشید.
9 روز از بسترى شدن كودك در بیمارستان مى گذشت. نه روزى كه همچون سالى بر خانواده رحیمى گذشت. شادى و نشاط از آن خانواده رخت بر بسته، و گریه و زارى بر فضاى خانه مستولى شده بود. شب دهم بود اسفندیار از پزشكان جواب ناامید كننده شنیده بود. آنها صریحاً اعتراف نمودند كه كارى از دستشان بر نمى آید. كودكى كه از زمان تولد 4/3 كیلو وزن داشت، اكنون به قدرى ضعیف و لاغر شده بود كه پرستار وزن او را 2/1 كیلو اعلام كرد. اسفندیار شاهد به خاموشى گراییدن شمع وجود فرزند دل بندش بود و كارى هم از دستش بر نمى آمد. به خانه آمد و یكسره به اتاقش رفت. گویى تمام غمهاى عالم را یكجا بر دلش انباشته كرده بودند. سكوت غمبار حاكم بر خانه نیز بر ناآرامى او مى افزود: در خلوت غریبانه اى فرو رفت.
در حالى كه اشك پهناى صورتش را فرا گرفته بود. با قلبى سوزان از خداوند كمك و یارى خواست. دست توسل به سوى كسى دراز كرد كه محبوب خدا بود. دل غریبش با غریب الغربا گره خورد. از همان جا دل ترك خورده اش را به سوى طبیب واقعى دردمندان، پناه همیشه جاودان بى پناهان، روانه كرد.
از ته دل به امام رضا گفت: آقا جان! حال و روزم را مى دانى ، نام فرزندم را همنام شما گذاشتم، این كودك نذر شماست، حاشا به كرمتان، من دیگر كارى با او ندارم، زنده و مرده بودنش بستگى به لطف و كرم شما دارد، اگر مصلحت بود مى ماند و اگر نبود مى رود. شما صاحب اختیار اویید!
با این عقده گشایى ، خودش را سبك كرد، به بستر رفت تا تكرار كارهاى فردا را شاهد باشد. فرداى آن روز به اتفاق همسرش به بیمارستان رفتند. به محض ورود دكتر را ملاقات كرد و حال پسرش را پرسید. دكتر گفت: كدام رضا؟! اسفندیار پاسخ داد: منظورم كودكمان است، دیشب نامش را رضا گذاشتیم. یا امام رضا! اشك در چشمان پزشك معالج حلقه زد. دكتر آنها را به اتاق خود برد و اظهار داشت از دیشب تا به حال كنار بستر فرزندتان بودیم. اتفاق عجیبى رخ داد. این بچه از دیشب 180 درجه تغییر كرده و هم اكنون هیچ علائمى از بزرگى قلب در كودك شما وجود ندارد.
آزمایشات مجدداً سالم بودن قلب او را تأیید مى كند. جاى هیچ نگرانى نیست. مى توانید كودك را به منزل ببرید. این كار جز معجزه حضرت رضا(ع) نمى باشد. گریه، اسفندیار و همسرش را امان نداد. پدر رنج كشیده، ماجراى راز و نیاز شبانه اش را به دكتر گفت: مادر محزون خواب شب گذشته اش را چنین تعریف كرد: پیرمرد محاسن سفیدى ، نوید شفاى فرزندم را توسط حضرت رضا(ع) به من داد و گفت: چون فرزند شما نذر امام رضاست حضرت شفاى فرزندتان را داده، باید نزد آقا بروید. هم تحت تأثیر قرار گرفته بودند. شفا دهنده، خود امام رضا(ع) بود، و چه خوب بیمار همنامش را معالجه كرده است.
با شنیدن این خبر، فریاد یا امام رضاى بیماران و پرستاران و پزشكان در آسمان طنین انداز شد و عطر صلوات فضاى بیمارستان را معطر كرد. و رضا این زائر چهار ساله، همه ساله در سالروز تولدش، براى تشكر و قدردانى از طبیب اصلى اش همراه با پدر و مادرش، پیشانى بر آستان عطا كننده سلامتى اش مى ساید، و دست ادب بر سینه مى گذارد، و خود را به آقا معرفى مى كند.
آقا جان! من رضایم، من آمدم، آمده ام به پابوست.
جالب این جاست كه یك هفته مانده به لحظه موعود سالروز تولد ( وقت تشرف ) دل كوچك رضا هوایى مى شود، هر شب اسب سفید كوچكى را مى بیند كه بالهایش را مى گستراند و رضا را بر پشت سر خود سوار نموده از لابه لاى ابرها به حرم حضرت رضا(ع) مى آورد و بر اطراف گنبد مطهر مى چرخاند و به خانه اش بر مى گرداند.
به راستى كه میان عشق و معشوق، رمزى است!
منبع: www.imamreza.net
چهارشنبه 5/7/1391 - 17:35
اهل بیت
نویسنده: طاهره بهره‌مند

اخلاق فردی:

ادب
اخلاق، یكی از عناصر مهم شخصیت انسان است، و كاشف كیفیت ذات، و درون اوست. امام رضا علیه‌السلام به اخلاق عالی و ممتاز، آراسته بودند، و بدین سبب دوستی عام و خاص را، به خود جلب كردند، همچنین انسانیت آن حضرت، یگانه و بی‌مانند بود، و در حقیقت تجلی روح نبوت، و مصداق رسالتی بود كه خود آن حضرت، یكی از نگهبانان و امانت‌داران و وارثان اسرار آن به شمار می‌رفت. از ابراهیم بن عباس صولی (1) نقل شده، كه گفته است:
من ابوالحسن الرضا علیه السلام را هرگز ندیدم در سخن گفتن، با كسی درشتی كنند.
من ابوالحسن الرضا علیه السلام را هرگز ندیدم سخن كسی را پیش از فراغ از آن، قطع كند.
هرگز درخواست كسی را ،كه قادر به انجام دادن آن بود، رد نفرمودند.
هرگز پاهای خود را، جلو همنشین، دراز نمی‌كردند.
هرگز در برابر همنشین تكیه نمی‌كردند.
هرگز او را ندیدم،كه غلامان و بردگان خود را بد گویند.
هرگز او را ندیدم، كه آب دهان بیندازند.
هرگز او را ندیدم، كه قهقهه بزند، بلكه خنده‌اش تبسم بود.
تا آنجاكه می‌گوید: هر كه بگوید در فضلیت، كسی را مانند او دیده، از او باور نكنید.(2)
زهدامام علی بن موسی الرضا علیه السلام جامع تمام فضائل بودند، به طوری كه تمام صفات عالی در ایشان جمع شده بود. خصایص شریف امام رضا علیه السلام قسمتی از صفات جدش، بزرگترین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود كه از میان پیامبران ممتاز بودند. ایشان درباره زهد به نقل از پدرانشان می‌فرمودند زاهد آن است كه حلال دنیا را از ترس حساب و كتاب و حرام دنیا را از ترس عقاب ترك می‌كند.(3)
محمد بن عباد (4) درباره رفتار زاهدانه آن حضرت می‌گوید: پوشش ابوالحسن علیه السلام در طول تابستان همواره یك بوریا بود. ایشان در طول زمستان با همه عظمت و وقاری كه داشتند پوششی ساده داشتند و به دور از هر گونه علامت‌گذاری و یا این كه رنگ مخصوصی داشته باشد همیشه لباس زبر به تن می‌كردند مگر آن كه می‌خواستند پیش مردم و به دیدن آنها بروند كه در آن وقت بهترین لباس خود را می‌پوشیدند.(5)
امام می‌فرمودند: لباس مظهر خارجی انسان است نمی‌توان نسبت به آن بی‌توجه بود حرمت مومن ایجاب می‌كند كه انسان در ملاقات با او، شئون خود و وی را رعایت كند و مقید باشد كه پاكیزه و خوش لباس باشد.(6)
از دلائلی كه امام رضا علیه السلام نزد مردم، لباس خوب می‌پوشیدند این بود كه اگر ظاهر انسان تمیز و پاكیزه باشد، دیگران از دیدن این فرد لذت می‌برند و تحت تاثیر وی قرار می‌گیرند. هم چنان كه از دیدن یك انسان كثیف و آلوده حالشان دگرگون می‌شود، ایشان لباس زیبا و پاكیزه می‌پوشیدند تا مردم با دیدن ایشان درس نظم و پاكیزگی را در كنار ساده زیستی بیاموزند و از طرفی نشان دهند كه مومن از مال حلال در حدّ شأنش می‌تواند از امكانات این دنیا استفاده كند. همچنین نقل شده: در محیط خانه امام رضا علیه‌‌السلام آثاری از زندگی اشرافی وجود نداشت از زیور و زینت استفاده نمی‌كردند، مگر این كه خود را به عود هندی خام بخور می‌دادند.
گوشه‌گیری از دنیا و ساده زیستی برجسته‌ترین صفات امام رضا علیه السلام بود. تمام راویان متفق القولند كه وقتی آن حضرت ولیعهد مامون شدند هیچ توجهی به جنبه قدرت و عظمت آن نداشتند. نقل شده زمانی كه امام رضا علیه السلام مجبور به پذیرفتن ولایت عهدی شدند، چون روز عید فرا رسید مامون برای خواندن نماز از امام علیه السلام دعوت به عمل آورده ایشان با ساده‌ترین پوشش و با لباسی كه مخصوص نماز عید بود حاضر شدند، این لباس عبارت بود از دو قطیفه روی لباس و عمامه سفیدی از كتان كه به سربسته بود كه یك طرف آن را به سینه و طرف دیگرش را میان دو شانه انداخته بودند عصایی به دست داشتند، در حالی كه كفش برپا نداشتند چون همراهان ایشان این وضعیت را دیدند آنان هم چون امام راه افتادند.(7)
نمونه دیگری از اخلاق امام رضا علیه السلام این بود كه در دوران ولایت عهدی وتصدی بالاترین مقام در دولت اسلامی به هیچ یك از غلامانشان دستور نمی دادند كه كارهای ایشان راانجام دهند.
روایت شده كه وقتی ایشان به حمام نیاز داشتند از این كه به كسی دستور بدهند حمام را برای ایشان آماده كنند، تنفر داشتند و خود كارهای شخصی خویش را انجام می‌دادند. همچنین ایشان جهت همدردی با مردم به حمام عمومی شهر می‌رفتند و از نزدیك با مردم معاشرت داشتند.(8)
عبادت عبادت، فروتنی در مقابل خداوند است. انسان كامل به هر اندازه به خدا نزدیك‌تر باشد به همان اندازه خشوع و بندگی‌اش در مقابل خدا بیشتر می‌گردد، چنین كسانی هدفشان در عبادت فقط سپاس نعمت‌های خداوند و نظرشان به قرب پیشگاه ابدیت می‌باشد این بزرگترین امتیازات مردان الهی در ارتباط با خداست، محور اصلی زندگی آنها خدای تعالی و عشق به خداست، شدت توجه به خدا موجب شده بود كه آنها لحظه‌ای از حق غافل نشوند‌، به طوری كه اگر گاهی حالت غفلت در خواب یا بیداری به آنها دست می‌داد آن را برای خود گناه به حساب می‌آوردند.(9)
به همین دلیل همواره آنان را می‌بینیم كه در وادی شكر الهی اظهار عجز می‌كنند و با این همه از خوف الهی لابه می‌كنند و این نشان دهنده تواضع و فروتنی آنها در مقابل ذات احدیت است.
پرهیزگاری و تقوای امام رضا علیه السلام طوری بود كه نه تنها مردم، بلكه دشمنان نیز به آن اعتراف می‌كردند، ایشان همه فكر و اندیشه‌شان، حفظ دین خدا و اجرای وظایف الهی بود و نجات خود و مردم را در تقوا، پرهیزگاری و عبادت كردن می‌دانستند. چیزهایی كه در دنیا وجود داشت، سبب نشد كه ایشان از وظیفه خود دور بیفتد، ایشان به دنیا علاقه نداشتند و نسبت به آن بی‌رغبت بودند، زهد و عبادتشان بی‌نظیر بود، همیشه سعی داشتند مردم را به تقوا و عبادت و پرستش خداوند دعوت نمایند (10) چنان كه به برادرشان زید فرمودند: «ای زید از خدا بترس، آن چه كه ما به آن رسیده‌ایم به وسیله همین تقواست هر كس كه تقوا داشته باشد و خدا را مراقب خود نداند از ما نیست و ما از او نیستیم.»(11)
منابع تاریخی، امام رضا علیه اسلام را پرهیزگاری می‌دانند كه مكرر به زیارت خانه خدا و انجام مناسك حج و عمره می‌رفتند، ایشان به زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله علاقه فراوانی داشتند، بالای قبر پیامبر صلی الله علیه و آله می‌رفتند و خودشان را به قبر شریف می‌چسبانیدند، در كنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله شش یا هشت ركعت نماز می‌خواندند در ركوع یا سجده سبحان الله سه بار یا بیشتر می‌گفتند، زمانی كه نمازشان تمام می‌شد به سجده می‌رفتند آن قدر سجده را طولانی می‌كردند كه عرق ایشان روی ریگ‌های مسجد می‌ریخت، صورت مباركشان را روی زمین یا خاك مسجد می‌گذاشتند، دائماً در حال عبادت بودند و به عبادت عشق می‌ورزیدند و برای عبادت خداوند انواع رنج‌ها را تحمل می‌كردند.(12)
امام رضا علیه السلام همچون پدر و اجداد پاكشان همواره قبل از هر چیز بنده خالص خداوند بودند، و همه چیز را در بندگی خدا دنبال می‌كردند در پرتو همین بندگی بود كه به ارزش‌های والای انسانی و مقام‌های بلند معنوی دست یافتند. عبادت، راز و نیاز، مناجات و سجده‌های طولانی‌شان نشان می‌دهد كه ایشان دلداده خداست رابطه تنگاتنگ عاشقانه با ذات پاك خداوند داشتند. یكی از همراهان این بزرگوار در سفر خراسان می‌گوید: به روستایی رسیدیم، آن حضرت به نماز ایستادند، و سجده‌های طولانی به جای آوردند، او می‌گوید: شنیدم امام در سجده می‌گفتند:
«خدایا اگر تو را اطاعت كنم حمد و سپاس مخصوص تو است و اگر نافرمانی كنم حجت و عذری برایم نخواهد بود، من و دیگران در احساس تو شریكی نداریم اگر نیكی به من رسد از جانب تو است. ای خدای بزرگوار! مردان و زنان با ایمان را در مشرق و مغرب در هر كجا هستند بیامرز.»(13)
با توجه به مضمون دعاهای ائمه می‌بینیم دعای امامان ابتدا برای دیگران به خصوص مومنان بود بعداً برای خودشان دعا می‌كردند این نشان‌دهنده آن است كه آنها چقدر به فكر دیگران بودند و در حق مردم مهربانی می‌كردند.
در مورد امام رضا علیه السلام باید گفت ایشان، اسوه كامل عبودیت بودند و در این راه به حدی رسیده بودند كه ایشان را عاشق عبادت می‌دانستند. آن حضرت بسیاری از روزها را روزه داشتند و بسیاری از شب‌ها بیدار بودند. به طوری كه در زمان ایشان و نه بعد از آن، كسی به این درجه نرسید حتی زاهدترین افراد.
نكته مهم دیگر این كه امام رضا علیه السلام بسیاری از اوقات شبانه روز به درس و بحث مشغول بودند، فقه و علوم محمدی را به شاگردانشان درس می‌دادند زیرا ایشان درس را نمونه‌ای از ذكر و عبادت می‌دانستند و زمانی كه از درس دادن فارغ می‌شدند به ذكر گفتن خدا می‌پرداختند.(14)
اباصلت می‌گوید: من در سرخس به خانه‌ای كه حضرت را تحت نظر گرفته بودند رفتم، از نگهبان اجازه گرفتم او گفت: حالا موقع رسیدن به حضور ایشان نیست. گفتم: چرا؟ گفت: امام (علیه السلام) در هر شبانه روز هزار ركعت نماز می‌خواند و از نماز، یك ساعت پیش از ظهر و نزدیك غروب فارغ می‌شوند و همه اوقاتشان در جای نماز نشسته و مشغول مناجات خدا می‌شود. اباصلت به نگهبان می‌گوید در همین موقع اجازه بگیر. اتفاقا اجازه گرفتند من در همان حال كه ایشان انتظار نماز را داشتند به حضورش شرفیاب شدم.(15)
اهمیت امام به نماز در سیره عملی ایشان كاملا مشهود است. نقل شده است روزی ایشان با بزرگان ادیان مختلف مناظره داشتند و سخنان زیادی بین امام (علیه السلام) و حاضران رد و بدل می‌شد، جمعیت زیادی در آن مجلس حاضر بودند. زمانی كه ظهر شد امام فرمودند: وقت نماز است. یكی از حاضران كه عمران نام داشت گفت: سرورم سخنانمان را قطع نكن كه دلم آزرده می‌شود شاید اگر سخنانتان را ادامه دهی مسلمان شوم . ایشان فرمودند نماز می‌خوانیم و برمی‌گردیم امام برخاستند و نماز خواندند. (16)
از دیگر ویژگی‌های آن حضرت این بود كه هر دعایی را كه شروع می‌كردند صلوات بر محمد و آل او می‌فرستادند در نماز یا غیر نماز بسیار صلوات می‌فرستادند، شبها موقعی كه می‌خواستند بخوابند قرآن تلاوت می‌كردند، موقعی كه به آیه‌ای می‌رسیدند كه در آن از بهشت و دوزخ سخن می‌گفتند گریه می‌كردند و می‌فرمودند: «پناه می‌برم به خدا از آتش دوزخ»، آن حضرت هر سه روز یك بار تمام قرآن را تلاوت می‌كردند و می‌فرمودند:
«اگر خواسته باشم قرآن را در كمتر از سه روز تمام كنم می‌توانم ولی هیچ آیه را نخواندم مگر این كه در معنی آن آیه فكر كنم، و درباره این كه آن آیه در چه موضوع و در چه وقت نازل شده، از این رو هر سه روز قرآن را تلاوت می‌كنم.»(17)
ایشان هر دعایی كه می‌كردند خیلی زود به اجابت می‌رسید، نقل شده كه به مأمون خبر داده بودند كه امام رضا علیه السلام مجالس علمی مربوط به دین و مذهب تشكیل داده‌اند و این كار باعث شده مردم به مقام علمی ایشان پی ببرند. مامون فردی را مامور كرد كه نگذارد مردم در این مجالس شركت كنند، امام را نزد خود خواند و نسبت به ایشان بی‌احترامی و پرخاشگری كرد. ایشان از نزد مامون با ناراحتی بیرون آمدند و در حالی كه لب‌های خود را تكان می‌دادند و می‌گفتند: به خدا سوگند او را نفرین می‌كنم كه یاری خداوند از او برداشته شود. موقعی كه به خانه رسیدند دو ركعت نماز به جا آوردند. اباصلت می‌گوید: امام هنوز نمازشان را تمام نكرده بودند كه زلزله‌ای در شهر اتفاق افتاد، فریادهای زیادی شنیده می‌شد و گرد و غبار زیادی از زمین بلند شد. اباصلت اضافه كرد من از جایم حركت نكردم تا امام (علیه السلام) سلام نماز را گفتند. بعد از آن بالای پشت‌بام رفتم و بیرون را نگاه كردم و جز سرهای شكسته چیزی ندیدم بعد از مدتی مأمون و لشكرش در حالی كه سرشان شكسته بود را دیدم كه با كمال خفت و خواری از شهر بیرون شدند.(18)
از اباصلت هروی نقل شده است كه روزی امام در منزل خود نشسته بودند، فرستاده هارون الرشید وارد شد و به ایشان چنین گفت: خلیفه شما را به حضور می‌طلبد. امام رضا علیه السلام برخاستند و
فرمودند: ای اباصلت او مرا جز برای امر ناگواری احضار نكرده است ولی به خدا سوگند نخواهد توانست آنچه را ناپسند می‌دارم در حق من انجام دهد زیرا دعای جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را همراه خود دارم كه موجب حفظ جان من خواهد شد. ایشان وارد قصر هارون الرشید می‌شوند چون نگاه حضرت به هارون افتاد همان دعا را خواندند و در مقابل او ایستادند. هارون الرشید به امام چنین گفت: ای ابوالحسن، دستور داده‌ایم یكصد هزار درهم به شما بپردازند تا شما نیازهای خانواده خود را برآورده كنید. چون علی ابن موسی علیه السلام از آن مجلس بیرون رفتند هارون چنین گفت: من خواهان چیز دیگری بودم و پروردگار چیز دیگری اراده كرد و آن چه خدا بخواهد همان شود.(19)
فردی به نام رجاء بن ابی ضحاك (20) در مورد عبادت و مناجات امام رضا علیه السلام چنین می‌گوید: مامون مرا نزد امام علیه السلام به مدینه فرستاد كه ایشان را از مدینه به خراسان نزد وی ببرد، مامون سفارش كرده بود كه مواظب امام باشد. مسیر راه بصره، اهواز، فارس، خراسان بود و خیلی سفارش شده بودند كه شبانه روز از ایشان جدا نشوند وی می‌گوید من همیشه كنار امام بودم و كسی را با تقواتر نسبت به خدای متعال مثل او ندیده بودم، ذكر خدا همیشه بر لبانشان جاری بود، همیشه خداترس و پارسا بود، موقعی كه وقت نماز می‌شد در سجده‌گاه خود می‌نشست و سبحان الله، لااله الا الله و ذكرهای دیگر می‌گفتند و بعد از نماز اطرافیان را نصیحت می‌كردند. (21) رجاء ابن ابی ضحاك اضافه می‌كند وقتی ایشان را نزد مامون بردم از من درباره احوالات امام پرسید من آنچه را دیده بودم برای او گفتم از رفتار و اعمال ایشان، رفتن و ماندن‌شان، همه آنچه كه اتفاق افتاده بود. مامون گفت: ای پسر ضحاك این مرد بهترین خلق خدا روی زمین است، از همه‌ی مردم دانشش و عبادتش بیشتر می‌باشد آنچه كه از ایشان دیدی نزد كس دیگر نگو تا بزرگواری او بر كسی آشكار نشود مگر از زبان خود من.(22)
سخاوت
از اصول اخلاقی كه در زندگی همه‌ی امامان فراوان دیده شده است جود و سخاوت است. سخاوت در مقابل بخل قرار دارد، یعنی انسان از امكانات مادی و معنوی كه در اختیارش وجود دارد فقط خودش استفاده نكند بلكه با بخشش به دیگران قسمتی از مشكلات آنها را حل كند و دیگران را از نعمت‌هایی كه خداوند به او داده، چه نعمت مادی و چه نعمت‌های معنوی مانند علم برخوردار كند.(23)
سخاوت از «سخاء» گرفته شده است و «سخا النار و یسخوها»، یعنی این كه اگر خاكستر آتش را از آتش پاك كنیم، بهتر می‌سوزد و روشنایی‌اش بیشتر می‌شود،‌ بنابراین تعریف سخاوت كه از همین ریشه است موجب روشنایی و گرم كردن كانون خانواده‌های بینوایان می‌شود.(24)
شاید بهترین تعریف درباره سخاوت بیان امام رضا علیه السلام باشد كه فرمودند:
«السخی یاكل من طعام الناس لیاكلوا من طعامه و البخیل لایاكل من طعام الناس لئلا یاكلوا من طعامه»؛ انسان سخاوتمند از غذای دیگران می‌خورد تا از غذای او بخورند، ولی انسان بخیل از غذای دیگران نمی‌خورد تا از غذای او نخورند.»(25)
در بررسی سیره امام رضا علیه السلام ویژگی بذل و بخشش بسیار به چشم می‌خورد. ایشان بسیار صدقه پنهانی می‌دادند و اموال خویش را بین نیازمندان تقسیم می‌نمودند. روایت شده كه ایشان یك سال تمام ثروت خود را در روز عرفه بین نیازمندان تقسیم كردند. فردی به ایشان گفت: این گونه بخشش، ضرر است. حضرت فرمودند: این گونه بخشش ضرر و زیان نیست بلكه غنیمت است، هرگز چیزی را كه به وسیله آن طلب اجر و كرامت می‌كنید، غرامت و ضرر به شما نیاور.(26)
گزارش شده هر وقت سفره غذا را برای امام پهن می‌كردند كاسه‌ای نزدیك ایشان قرار می‌دادند، ایشان از هر نوع غذا مقداری را برمی‌داشتند و در آن كاسه می‌ریختند و دستور می‌دادند آن را بین فقرا تقسیم كنند. بعداً می‌فرمودند:
"فلا اقتحم العقبه(27)؛ باز هم به عقبه تكلیف تن در نداد ."
و می‌فرمودند: خداوند می‌داند كه همه مردم قدرت این را ندارند كه بنده آزاد كنند برای آنها راه دیگری قرار داده، و آن غذا دادن به فقرا است.(28)
شیوه امام علیه السلام در بخشش طوری بود كه حتی كسی كه مورد جود امام رضا علیه السلام قرار می‌گرفت، ذره‌ای احساس شرمندگی نكند. نقل شده كه ایشان در مجلسی با یاران خود مشغول صحبت كردن بودند، جمعیت زیادی در آن مجلس حضور داشتند كه ناگهان مردی بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد و به حضرت سلام كرد و گفت: من مردی از دوستان پدران و نیاكان شما هستم. از حج برمی‌گشتم كه خرجی خود را گم كردم، ‌اگر شما به من كمك نمائید تا به وطنم برسم پولی كه شما به من می‌دهی، از طرفتان صدقه خواهم داد. حضرت فرمودند: بنشین. بعد از مدتی كه جمعیت پراكنده شدند و جز عده‌ی كمی باقی نماندند امام به اتاقشان می‌روند و بعد از مدت كمی بازگشتند و دستشان را از بالای در بیرون آوردند و پرسیدند آن مرد كجاست؟ مرد جواب داد من در حضور شما هستم. ایشان فرمودند: این دویست اشرفی را بگیر و خرج كن، لزومی ندارد كه از طرف من صدقه بدهی از نزد من خارج شو تا ترا نبینم و تو نیز مرا نبینی. بعد از رفتن آن مرد، فردی كه در آنجا حضور داشت به امام رضا علیه السلام عرض كرد: شما نسبت به این شخص احسان و بخشش نمودید. علت این كه فرمودید تا شما او را نبینید و او شما را نبیند چیست؟ ایشان فرمودند: از ترس این كه مبادا شرمندگی در صورت او ببینم آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله) شنیده‌اید كه فرمودند: حسنه مخفیانه با هزار حج برابر است.(29) این عمل امام (علیه السلام) ما را متوجه مطلبی می‌كند و آن این كه اگر انسان وقتی چیزی به بینوایی یا سائلی می‌دهد بخشش نیست بلكه شكر نعمتی است كه خداوند به او داده است. انسان تا موقعی كه حقوق واجبش را نپرداخته در خطر بزرگی قرار دارد بخشش امام به خاطر دوستی كردن با دیگران نیست بلكه به خاطر شكر كردن نعمت‌های خداوند است كه به ایشان داده است.
همچنین نقل شده است شخصی به حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام گفت: به قدر جوانمردی خودتان به من عطا و بخشش كنید. ایشان فرمودند: این اندازه برای من مقدور نخواهد شد. او گفت: پس به اندازه مروت من عطا كن. حضرت فرمودند: این مقدار ممكن می‌شود پس از این جریان به غلام خودشان دستور دادند تا مبلغ 200 اشرفی به او بدهند.(30)
علاوه بر نیازمندان، سخاوت امام رضا علیه السلام شامل حال شاعران و دوستداران تواضع امام رضا چنان زیاد بود كه زمانی كه برای آن حضرت غذا می‌آوردند.
ایشان غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره می‌نشاندند و با آنها غذا می‌خوردند. همچنین نقل شده زمانی كه آن حضرت تنها می‌شدند همه خادمان و غلامان خوشان را از كوچك و بزرگ جمع می‌كردند و با آنان سخن می‌گفتند و با آنها انس می‌گرفتند به طوری كه غلامان آن حضرت هیچ ترسی از ارباب و مولای خود نداشتند.(31)
تواضع امام به اندازه‌ای بود كه بعضی مواقع مردم ایشان را نمی‌شناختند و از افراد معمولی تمییز نمی‌دادند. نقل شده است كه روزی ایشان وارد حمامی می‌شوند مردی آن جا بود كه ایشان را نمی‌شناخت به امام می‌گوید بیا مرا مشت و مال بده. حضرت شروع به مالیدن دست و پای او كردند زمانی كه ایشان را شناخت عذر خواهی كرد ولی امام او را دلداری دادند.(32)
ادب و تواضع امام رضا علیه السلام نسبت به دیگران به اندازه‌ای بود كه اگر فردی بر امام وارد می‌شد ایشان به خاطر احترام گذاشتن به آن فرد از جایشان برمی‌خاستند و او را در مناسبت‌ترین مكان‌ها جا می‌دادند.(33)
صبر و مقاومت
یكی از اصول مشترك در زندگانی امامان كه همواره در زندگی آنها مشاهده گردیده صبر و مقاومت است. این بزرگواران الگوی بزرگ صبر و قهرمان مقاومت بودند.
در بررسی زندگی امام رضا علیه السلام می‌بینیم كه ایشان نیز همچون دیگر امامان نمونه كامل این صفت اخلاقی بودند. شاید بتوان از موقعیت‌های دشواری كه ایشان با آن رو به رو شدند زمانی كه مأمون این بزرگوار را به خراسان دعوت كرد نام برد.
ایشان برای وداع خانه خدا به مكه رفتند لحظه جدایی آن حضرت از فرزندش ابی جعفر محمد بن علی جواد (علیه السلام) بود كه ایشان با دلی استوار و مطمئن به قضا و قدر الهی این مصیبت را تحمل كردند شكیبایی و بردباری آن حضرت در دوره خلافت مامون در برابر سیاست‌ها مرموز و پشت پرده او به ویژه جریان ولایتعهدی درجه صبر و تحمل آن حضرت را برای ما آشكار می‌كند.(34)
امام رضا علیه السلام در دوران زندگی‌شان و زندانی بودن پدر بزرگوارشان مكرر سعه صدر از خود نشان می‌دادند و مراقب اهل و عیال پدر ارجمندشان بودند. ایشان اهل حلم و شكیبایی بودند. در برابر افرادی كه با ایشان ستیزه و نزاع داشتند حلم و صبر می‌ورزیدند. در برابر دهن كجی‌های دیگران سعی می‌كردند سكوت كنند. افرادی بودند كه نسبت به ایشان بی‌احترامی می‌كردند. اما این بزرگوار در برابر آنها خاموشی را انتخاب می‌كردند.(35)
اخلاق اجتماعی امام رضا علیه السلام:
رفتار امام رضا علیه السلام با خانواده
سراسر مدت سی و پنج سال امامت امام موسی كاظم علیه السلام با حوادث و فراز و نشیب‌های سیاسی آمیخته بود. بیشتر زندگانی ایشان در زندان‌های هارون الرشید سپری شد. امام رضا علیه السلام در تمامی مدتی كه امام كاظم علیه السلام زندانی بودند دستیار و پشتوانه استوار پدر در حوادث سیاسی فرهنگی بودند. شریك غم‌ها و رنج‌های پدرشان بودند هرگز در برابر قدرت‌طلبان هوس باز، خودشان را تسلیم نكردند. ایشان راه پدر را ادامه دادند و مردم را به شدت از یاری رساندن و كمك به خلفای طاغوتی دور می‌كردند. چون امام كاظم علیه السلام بیشتر عمر شریف‌شان در زندان‌ها سپری شد، امام رضا علیه‌السلام به عنوان فرزند ارشد مسئول نگهداری خانواده ایشان بودند، ایشان در این مدت طوری از خانواده‌شان مراقبت كردند، كه اجازه ندادند كسی به آنها بی‌احترامی كند، نهایت احترام را به آنها می‌گذاشتند و خطرات دشمنان را از آنان دور می‌كردند.
علاقه حضرت به خانواده‌شان در محبتی كه به امام جواد علیه السلام داشتند نیز قابل ملاحظه است. قبل از تولد امام جواد علیه السلام فردی به امام رضا علیه السلام می‌گوید شما كودكان را دوست دارید پس از خداوند بخواهید كه پسری به شما عطا كند. حضرت فرمودند: خداوند پسری به من خواهد داد كه وارث من می‌شود هنگامی كه اباجعفر علیه السلام متولد شدند، حضرت در طول شب گهواره ایشان را حركت می‌دادند و با او بازی می‌كردند. امام فرزندشان را آن قدر دوست می‌داشتند كه شب را نمی‌خوابیدند و گهواره امام جواد علیه السلام را حركت می‌دادند. به ایشان عرض شد آیا مردم با پسرانشان چنین رفتار می‌كنند؟ حضرت فرمودند: این پسر مانند عامه مردم نیست به دنیا آمدن و رشد نمودن او مانند ولادت پدران پاكش است.(36)
رفتار امام با فرزندشان امام جواد علیه السلام آن قدر محبت آمیز و توام با احترام بود كه ایشان را به نام صدا نمی‌زدند بلكه بیشتر با كنیه مورد خطاب قرارش می‌دادند. به عنوان مثال می‌فرمودند: «ابوجعفر برای من نوشته است و من برای ابوجعفر نوشتم.»(37) به این ترتیب می‌خواست ایشان را احترام و تمجید كنند.
نمونه دیگر علاقه و وابستگی امام رضا علیه السلام، محبتی بود كه به حضرت معصومه علیه السلام داشتند.
رفتار امام رضا علیه السلام با مردم
امامان با مردم نشست و برخاست داشتند و در تعاملات اجتماعی به نیكوترین صورت با آنان برخورد می‌نمودند. این سیره چنان نیكو بود كه با الگو قرار دادن آنان ما می‌توانیم روش صحیح برخورد اسلامی با افراد گوناگون را بیاموزیم.
با بررسی آِیات در می‌یابیم برخورد با انسان‌های مختلف باید هماهنگ و متناسب با روحیه آنها باشد خداوند عزوجل در قرآن فرموده است:
"محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الكفار رحماء بینهم"(38)؛ محمد فرستاده خداست و كسانی كه با او هستند در برابر كفار سخت و شدید و در میان خود مهربانند.
در آیه دیگری چنین فرموده:
"یا ایها النبی جاهد الكفار و المنافقین و اغلظ علیهم"(39)؛ ای پیامبر با كافران و مجاهدان جهاد كن و بر آنها سخت بگیر.
از این آیات چنین نتیجه‌گیری می‌شود كه برخورد قرآن و اسلام با انسان‌های مختلف فرق می‌كند. در بعضی جاها دستور به برخورد نیك و پر محبت می‌دهد، «با مردم سخن نیك بگویید»(40) و در جای دیگر دستور به برخورد میانه می‌دهد: «محمد فرستاده خداست و كسانی كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند.»(41)
امام رضا علیه السلام به عنوان اسوه كانون مهر و عاطفه نسبت به بندگان خدا بود. در زیارت آمده است: السلام علی الامام الرئوف؛ (سلام بر امام و پیشوای با رافت و مهربان) این لقبی است كه از طرف خداوند به ایشان داده شده است. ایشان بیشترین محبت و مهربانی را نسبت به مردم و اهل خانه و خدمت گزارانشان داشتند. در روزی كه ایشان مسموم شدند و در آن روز به شهادت رسیدند بعد از این كه نماز ظهر را خواندند به فردی كه نزدیكشان بود فرمودند: مردم (منظور اهل خانواده كاركنان و خدمتگزارانشان بودند) غذا خورده‌اند؟ آن فرد جواب داد: آقای من در چنین وضعیتی كسی می‌تواند غذا بخورد؟ در این لحظه كه امام علیه السلام متوجه می‌شوند كسی غذا نخورده، می‌نشینند و دستور آوردن سفره‌ای را می‌دهند همه را سر سفره دعوت می‌كنند و آنها را یكی یكی مورد محبت قرار می‌دهند.(42)
ایشان در جایی كه مربوط به شخص خودشان بود بزرگ‌ترین گذشت‌ها، عالی‌ترین ایثارها و بیشترین محبت را نسبت به دیگران داشتند. رفتار عملی امام رضا علیه السلام نشانه انسانی كامل و نمونه است كه هیچ علاقه‌ای به دنیا و ظواهر آن ندارد.
اگر فردی حتی كوچك‌ترین خدمتی برای امام رضا علیه السلام انجام می‌داد، ایشان نهایت تشكر و قدردانی را به جا می‌آوردند و حتما خدمت آن فرد را جبران می‌نمودند. آن حضرت به مستضعفان و گرفتاران توجه خاصی می‌كردند، اگر آنها گرفتاری و ناراحتی داشتند، سعی می‌كردند مشكل آنان را حل كنند. زیاد بودند افرادی كه در سایه یاری رسانی‌های امام علیه السلام به خیری دست یافتند.

پی نوشت :

:1- از اصحاب رضا علیه السلام بود.
2- محمدباقر مجلسی، المكتبة الاسلامیه، تهران، 1371، ص 90 -91، علی بن عیسی، الاربلی، كشف الغمه، ج 3، ص 156 – 157.
3- ابن بابویه، صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، علی اكبر غفاری، ج 1، ص 628.
4- از یاران و معاصران امام رضا علیه السلام بود.
5 - علی بن عیسی الاربلی، كشف الغمه، ج 3، ص 157.
6 -ر.ك باقر شریف، قرشی، پژوهشی دقیق در زندگی علی بن موسی الرضا، سیدمحمد صالحی، تهران، دارالكتب اسلامیه، 1382، ص 59-60.
7 - ر.ك محمدبن محمد، مفید ارشاد، هاشم رسولی محلاتی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1378، ج 2، ص 372 – 373.
8- ر.ك باقر شریف، قرشی، پژوهشی دقیق در زندگی امام رضا علیه السلام ، ج 1، ص 57.
9 - ر.ك سیدهاشم ، رسولی محلاتی، مجموعه آثار نخستین كنگره جهانی حضرت رضا، ناشر كنگره امام رضا، ص 425- 426.
10 - ابن بابویه، صدوق عیون اخبارالرضا، علی اكبر غفاری، ج 2، ص 435.
11- ابن بابویه، صدوق، عیون اخبارالرضا، علی اكبر غفاری، ج2، ص 573.
12 - همان، ج 2، ص 421.
13 - محمدباقر مجلسی، بحارالنوار، ج 49، ص 92-93 .
14- ر.ك. حسین عمادزاده، مجموعه زندگانی چهارده معصوم ، ص 1064.
15- ر.ك. ابن بابویه، صدوق، عیون اخبار الرضا، علی اكبر غفاری، ج2، ص 431-432.
16 - ر. ك . محمدتقی، مدرسی، امامان و جنبش‌های مكتبی، حمیدرضا آژیر، چاپ اول 1367، مشهد، آستان قدس رضوی، ص 281.
17- ر.ك . ابن بابویه، صدوق، عیون اخبار الرضا، علی اكبر غفاری، ج 2، ص 420 .
18- ر. ك. ابن بابویه، صدوق، عیون اخبار الرضا، علی اكبر غفاری، ج 2، ص 402.
19 - ر.ك. محمدتقی، مدرس، امامان و جنبش‌های مكتبی، ص 248.
20 - گماشته ودایی مامون .
21- ر.ك. ابن بابویه صدوق، عیون اخبارالرضا، علی اكبر غفاری، ج 2، ص 421 .
22-ر.ك. ابن بابویه صدوق، عیون اخبارالرضا، علی اكبر غفاری، ج2، ص 421.
23- ر.ك. محمد محمدی اشتهاردی، اصول اخلاقی امامان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 53.
24- ر.ك. همان، ص 54.
25- ر.ك. محمدباقر مجلسی، بحارالنوار، ج 49، ص 102.
26- ر.ك. محمد امین، سیره معصومان، حجتی كرمانی، سروش، 1374، ص150.
27- سوره بلد، آیه 11.
28- ر.ك. مجلسی، محمدباقر، بحارالنوار، ج 49، ص97، حسین عمادزاده، چهارده معصوم، ص 1065
29- ر.ك. مجلسی، محمدباقر، بحارالنوار، ج 49، ص101 -100.
30- ر.ك. مجلسی، محمدباقر، بحارالنوار، ج 49، ص100.
31 - محمد امین، سیره معصومان، علی حجتی كرمانی، ص 149.
32- محمدباقر، مجلسی، بحارالانوار، ج 49 ، ص 99، محمدجواد، فضل الله، تحلیل از زندگی امام رضا علیه‌السلام، ص 43.
33 - محمدجواد فضل الله، تحلیلی از زندگانی اما م رضا علیه السلام، ص 45.
34 - ابن بابویه، صدوق، عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 526.
35 - عمادالدین حسین، اصفهانی مشهور به عمادزاده، مجموعه زندگانی 14 معصوم، ص 1064.
36- محمدباقر، بهبهانی، جواد الائمه، ترجمه ابراهیم سلطانی نسب صیام، اول ذیقعده، 1381، ص 17.
37- باقر شریف، قرشی، پژوهشی دقیق در زندگانی امام رضا علیه السلام، 1382، ج1، ص 51، ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 596.
38- سوره فتح، آیه 29.
39- سوره توبه، آیه 73.
40- سوره بقره، آیه 83.
41- سوره فتح، آیه 29.
42- ابن بابویه، صدوق، عیون اخبارالرضا، علی اكبر غفاری، ج 2، ص 498.

منبع: سیره اخلاقی و سیاسی امام رضا علیه السلام
چهارشنبه 5/7/1391 - 17:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته