• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1058
تعداد نظرات : 2080
زمان آخرین مطلب : 3872روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 


می آیی کنار دلم می نشینی

نمی دانم از آسمان ، یا زمینی؟!



مرا می بری تا کنار نگاهت

چقدر ای گل یاس من نازنینی



گذر می کنی با دو بال خیالی

چگونه بگویم چنان یا چنینی ؟



تمام وجود مرا می شکافی

که عشق پر احساس من را ببینی



گذر می کنم از خود و لحظه هایم

برای دلم بهترین جانشینی



                                        " علیرضا صابری "

 
جمعه 10/2/1389 - 15:31
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

اول خدا

 

در حال گفتن املا بودم که احسان برای رفتن به دست شویی اجازه گرفت و از کلاس بیرون رفت . من کارم را ادامه دادم.

 

وقتی احسان برگشت ، کنار میزش رفتم و پرسیدم : خوب تا کجا نوشتی؟

 

بابک فاتحانه جواب داد : همه اش را نوشته .

 

- کِی نوشته ؟ او که در کلاس نبود !

 

- خوب ما براش نوشتیم !

 

و رو به احسان کرد و گفت :

 

- کیف کردی ،جا نموندی ؟ خوب ، حالا جون بکن و بقیه اش رو همراه مابنویس داداش .

 

لحنش پر از صداقت و شیرینی کودکانه ای بود .

 

در مقابل این همه پاکی و راستی چه می توانستم بگویم ؟

 

                               

                                  " خانم اجازه ؟  / زهرا ملکی نیا "

 

 

جمعه 10/2/1389 - 15:24
شعر و قطعات ادبی

 

 

اول خدا

 

روزگاری شهر ما ویران نبود
دین فروشی اینقدر آسان نبود

صحبت از موسیقی عرفان نبود
هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود

دختران را بی حجابی ننگ بود
رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود

پشت پا بر دین زدن آزادگیست
حرف حق گفتن عقب افتادگیست

بی تو منکرها همه معروف شد
کینه توزی با دلی مکشوف شد

بی تو دلهامان به جان آمد بیا
کاردها بر استخوان آمد بیا

                                  "  ؟ "

اللهم عجل لولیک الفرج

 

جمعه 10/2/1389 - 15:13
ادبی هنری

 

اول خدا

 

ای خدای عیسی !

 

مگر نه رمز عروج ، سبکبالی و سبکساری است ، عطایمان کن !

 

ای خدای ایوب !

 

همه چیز جز خیانت ، تاب آوردنی است . صبرمان را در این مسیر بیازمای !

 

ای خدای موسی !

 

فرعونیت منتشر میان خلایق را در نیل تنبه غرق کن و موسای خشیت و خشوع و بندگی راحکمران وجودمان ساز .

 

ای خدای یوسف !

 

برای این که دل به زلیخای وسوسه نسپاریم ، به جلوه ای از جمال تو محتاجیم .

 

ای خدای ابراهیم !

 

اکنون که بت های سنگ و چوب ، تغییر شکل و تکامل یافته اند و روح و جان گرفته اند ، روح دوستی ات را در دست و دل ما زنده کن.

 

ای خدای محمد " ص " !

 

تنها چاره ی جاهلیت آخرالزمان ، ظهور حجت خاتم است . در فرجش تعجیل بفرما .

 

                                                            " سید مهدی شجاعی "

 

 

پنج شنبه 9/2/1389 - 19:17
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

 

 آن روز تمام آسمان نیلی بود

 

بر دوش علی " ع" بیعت تحمیلی بود

 

وقتی ثمر باغ فدک قسمت شد

 

ای وای که سهم فاطمه "س " سیلی بود

 

التماس دعا

 

 

پنج شنبه 9/2/1389 - 16:18
ادبی هنری

 

اول خدا

 

 

 

از نوشتن عبارات و جملاتی در زیر مشق بچه ها ، وسیله ای قابل دسترس ، مجانی وموثر ، برای تشویق بچه ها استفاده می کنم.

 

به طوری که پس از مدتی دفتر مشق خود رادرکیف می گذارند تا در اولین فرصت به پدر و مادر یا دانش آموزی بزرگتر از

 

 خود نشان دهند تا برایشان بخوانند ، زیرا خودم از خواندنشان امتناع می کنم.

 

حتی شاهد بوده ام که گاه والدین مشتاق تر از بچه هایند تا این نوشته ها را بخوانند.

 

یک روز یکی از دانش آموزانم در حالی که دفتر مشق خود را در دست داشت کنارم آمد و گفت :

 

" خانم دیروز پایین مشق ما اشتباه نوشتین ".

 

من که کمی نگران شده بودم پرسیدم :

 

چی رو اشتباه نوشتم پسرم ؟

 

و دفترش رو گرفتم و باز کردم . اشتباه نبود !نوشته بودم :

 

" امیدوارم که شاهد بالا رفتن تابلوی مطبت باشم ".

 

گفت : ما که ما نمی خواهیم دکتر بشیم و می خواهیم خلبان بشیم .

 

 تازه اگه می خواستیم دکتر بشیم تا ما بزرگ بشیم و دکتر بشیم که شما مردین !

 

مگه شما چقدر عمر می کنین ؟!

 

بی خود نیست که می گویند :

 

" حرف راست را از بچه بشنو ".

 

                    " خانم اجازه ؟  /  زهرا ملکی نیا "

 

پنج شنبه 9/2/1389 - 15:40
شعر و قطعات ادبی

 

 

                     

                   

                         

 

 

                       صدای آمدنت را به گوش ما برسان

                                زمان غیبتت را به انتها برسان      

 

                   کنار تربت زهرا " س " به وقت نافله ات

                دعای خویش را به یاری این گدا برسان

 

                اللهم عجل لولیک الفرج

 

پنج شنبه 9/2/1389 - 15:34
ادبی هنری

 

 

 

اول خدا

 

هر حرف و صدایی را که می خواستم آموزش دهم از بچه ها می خواستم کلماتی بگویند که همان صدا را داشته باشند.

 

اشتباهات بچه ها در اولین صداها و حرف ها قابل اغماض و طبیعی است.

 

وقتی از مجتبی خواستم کلمه ای بگوید که اول آن صدای " آ " داشته باشد و او سریع گفت :

 

آناناس ! خوشحال شدم و تشویقش کردم .

 

اما چند روز بعد وقتی خواستم کلمه ای بگوید که " ب " داشته باشد .

 

باز هم گفت : آناناس !

 

و روز های دیگر و روزهای دیگر...

 

- کلمه ای که " د " داشته باشد .

 

- آناناس !

 

- کلمه ای که " اَ " داشته باشد.

 

- آناناس !

 

- کجای آناناس " اَ " دارد ؟

 

بچه ها می خندیدند و مجتبی هم .

 

- کلمه ای که " م " داشته باشد.

 

- خانم اجازه ! آناناس !

 

و خلاصه انگار آناناس مجموعه ی همه ی حرف ها و صداها بود.

 

به فکر چاره افتادم . دو سه تا قوطی کمپوت آناناس به مدرسه بردم .

 

زنگ آخر آن ها را در کیف مجتبی گذاشتم :

 

" این جایزه ی خوب نوشتنت و این که پسر بسیار خوبی هستی " .

 

برق نگاهش خیره کننده بود . برای رفتن به خانه بال درآورده بود .

 

پس فردا هنگام تدریس حرف " س " خواستم کلمه ای بگوید که صدای آخر آن " س " داشته باشد .

 

چند کلمه گفت غیر از آناناس !

 

کمپوت ها معجزه کرده بودند!

 

 

                            " خانم اجازه ؟  / زهرا ملکی نیا "

 

چهارشنبه 8/2/1389 - 19:17
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 


هوای چشم های من کمی تا قسمتی ابری است

ولی چندی است از باران بار آور نشانی نیست




نمی دانم برایت از کدامین درد بنویسم ؟

فقط این را بدان این جا نفس ها هم زمستانی است




پرا پرسیده ای کی این چنین کرده پریشانش ؟

مگر تو خود نمی دانی فراسوی خیالم کیست ؟




تمام فکر و ذکرم این که یک روزی تو می آیی

اگر چه خوب می دانم که این جز آرزویی نیست




مردد مانده ام این جا میان ماندن و رفتن

که بین چشم و ابرویت بلاتکلیفی محضی است




پل ابروت می گوید : توقف مطلقا ممنوع !

نگاهت می دهد اما ، به من فرمان که این جا ، ایست !



                                                            "علی محمد محمدی”

 

چهارشنبه 8/2/1389 - 19:15
ادبی هنری

 

      اول خدا

 

بچه های امروز با رفتارشان می فهمانند که تاریخ مصرف بعضی شگردها و روش های تربیتی و چه بسا تدریس ، گذشته است.

شاهد بودم مدیر و معاون به بچه هایی که حرف های بی ادبانه می زدند ، گفته بودند :

"چند بار دهانتان را بشوئید زیرا با گفتن حرف بد ، میکروب ها وارد بدنتان می شوند و شما را بیمار می کنند".

سعید و مهرداد باهوش بودند و شیطان و بسیار صمیمی ، هر دو با هم پیشم آمدند .

 خانم ما هر دوتامون الآن با هم سی تا حرف بد زدیم.

در حالی که خود را متعجب نشان می دادم ، گفتم :

- سی تا ؟!!!

- بله .

- خوب حالا جریمه تون اینه که تا آخر زنگ آب دهنتون رو قورت ندین !

بچه ها جا خورده بودند و تیرشان به سنگ . نگاهی به هم انداختند :

- خانم ما نمی تونیم که آب دهنمون رو قورت ندیم.

- چرا ، شما که می تونین با هم ، اون هم سی تا حرف بد بزنین حتماً می تونین آب دهنتون رو قورت ندین .

بچه ها مأیوس از نگرفتن نقشه شان ، سر جایشان برگشتند.

و من با خود گفتم :

" اگر بعد از عمری ، از پس شما نیم وجبی ها برنیایم که کلاهم پس معرکه است !

 

                           " خانم اجازه ؟  / زهرا ملکی نیا "

 

چهارشنبه 8/2/1389 - 9:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته