ای مدالت، چهرۀ از خون خضابت من، حبیب کربلا کردم خطابت عشق جانان برده از کف صبر و تابت کشته میگردی در این صحرا حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی، تو حبیب کربلایی همسفر، با ما به نوک نیزههایی همرهم از کوفه تا شام بلایی در دو دنیا همدمی با ما حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی، من که خود مولای دینم نجل زهرا و امیرالمؤمنینم کس نداده پاسخ «هل من معینم» ماندهام بی یاور و تنها حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی بین چه آمد بر سر من از عطش خشکیده کام دختر من خون دل گردیده شیر اصغر من گشته چشم مادرش دریا حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی شد نفسها سوز سینه از عطش خشکیده، لبهای سکینه زرد گشته رنگ گلهای مدینه خون چکد از چشم سقا یا حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی، من غریب این دیارم آمدی، تا جان خود سازی نثارم اجر تو با خالق پروردگارم من غریبم، تو حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی
غلامرضا سازگار
behroozraha
امشب کنار خیمه، زینب کند، دعایت فردا عزیز زهرا، گریه کند برایت خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی امشب کنی حبیبی، در خیمه، ختم قرآن فردا سرت بریده، گردد، به کام عطشان خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی امشب دلت چو عباس، بر تشنگان، کباب است فردا ز خون فرقت، محاسنت، خضاب است خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی
کردی حمایت از آل پیمبر اجرت با مادرم زهرای اطهر یار ولایت پیر هدایت اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر! من محبوب خدا، تویی حبیبم در دشت کربلا بنگر غریبم بیت امام گوید سلامت اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر! تو از سعادتت بودی حسینی پیش از ولادتت بودی حسینی اگر چه پیری مانند شیری اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر! بر نی رود سر از تن جدایت زینب در خیمه ها گوید دعایت تو یار مایی غمخوار مایی اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر! روز بی کسی و غمخواری ما از کوفه آمدی بر یاری ما پیر محبت سرباز عترت اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر! شهادت از ازل بود آرزویت خون پیشانیت شد آبرویت گشتی خدایی حق را فدایی اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر!
شاعر : غلامرضا سازگار
دل بریدم زهمه عالم و او برد دلم را دیده بستم زهمه، عاشق دیدار حسینم سر و جان طرفه کلافی است به بازار محبت که به این هدیه ی ناچیز خریدار حسینم شرر تشنگی و تابش خورشید، حلالم که جگر سوخته ی اشک علمدار حسینم این تن خسته و این فرق سر، این صورت خونین همه وقف قدم یار که من یار حسینم به ولای علی و مالک و عمار رشیدش من در این دشت بلا، میثم تمارِ حسینم آب دریا چه کند با جگر سوخته ی من که پر از سوز دل و آه شرربار حسینم تاجر عشقم و کالای محبت همه هستم سر به کف دارم و آشفته ی بازار حسینم میثم این گفته ی آن پیر حسینی است که گوید که حبیبم من و سرباز فداکار حسینم شاعر : غلامرضا سازگار
تو اسیر زلف یاری، همه عمر بی قراری تو شدی ز نوجوانی، به هوای ما هوایی که در این سیاهی شب، ببرد خبر به زینب که حبیب، پیر کوفه، شده پیر کربلایی زکرامت سرشتت، همه بوده سرنوشتت که به پای عشق جانان، سر و جان کنی فدایی به خدا قسم حبیبی، که تو یاور غریبی چه خوش است با غریبان، شب غربت آشنایی چو مرا غریب دیدند، همگان زمن بریدند منم ودیار غربت، منم و غم جدایی شده چشم هاجرانم همه چشمه های زمزم به جز العطش ندارد لب خشکشان صدایی شده قسمتت سعادت، زهی از چنین عبادت که کند عذار سرخت، زحسین دلربایی زمحبت تو میثم، به عنایتت زند دم شب و روز، فکر و ذکرش شده منقبت سرایی شاعر : غلامرضا سازگار
behrioozraha
اینقدر دانم كه عشق بى نظیر هست اندر كشور هستى امیر ملك را او پادشاهى مىكند حكم از مه تا به ماهى مىكند آسمان چون گوى در میدان اوست دور زن از لطمهى چوگان اوست كارها دارد عجایب بى شمار كه نشاید گفت یك از صد هزار آتش افروز جهان عشق است عشق خانمان سوز كسان عشق است عشق دوست را با دوست ملحق مىكند آن دو تن را فرد مطلق مىكند مىزند بر پرده صد نقش عجیب تا حبیبى را رساند بر حبیب آرى آرى گشت عشق ذو فنون بر حبیب ابن مظاهر رهنمون تا رود آن سالك راه و داد عارف روشن دل پاك اعتقاد در زمین كربلا با شور و شین جان دهد بهر حبیب خود حسین همچنین بود از محبت با نصیب آن كه در ره همسفر شد با حبیب سالخورده نخل بستان صفا مسلم ابن عوسجه آن با وفا بود اندر كوفه روزى آن جناب عازم حمام از بهر خضاب دید در بازار غوغائى بپاست صحبت از جنگ و حدیث از نینواست ناكسان كوفه از برنا و پیر مىخرند آلات حرب از تیغ و تیر غرق بهر فكر بود آن غم نصیب ناگهانش در رسید از ره حبیب گفت با مسلم حبیب این هاى و هوى هیچ مىدانى چرا داده است روى گفت نى بر گو تو گر دارى خبر آگهم بنماى از این شور و شر چرخ را بر گو دگر نیرنگ چیست در خلایق گفتگوى جنگ چیست گفت این قوم برى از نام و ننگ با حسین ابن على(ع) دارند جنگ تیغ بران از براى آن خرند تا ز جسم یاورانش سر برند اكبرش را غرق بحر خون كنند ام لیلا را ز غم مجنون كنند قاسم و عباس او را جسم پاك همچو گل سازند از نى چاك چاك چون كه مسلم گشت آگه زین سخن دود آهش رفت بر چرخ كهن شد دلش از آتش غیرت كباب گفت باید كردنم از خون خضاب عاشق آرى گر به دعوى صادق است غرق خون گشتن خضاب عاشق است تا نباشد دست را از خون نگار كى رسد بر دامن وصل نگار الغرض آن هر دو پیر حق پرست از جوانمردى ز جان شستند دست هر دو را شد غیر حق محو از نظر هر دو را عشق شهادت زد به سر هر دو بگرفتند بر كف جان خویش بهر ایثار ره جانان خویش آمدند از كوفه بیرون با نوا ره سپر گشتند سوى نینوا راه طى كردند تا بردند راه در حضور شاه بى خیل و سپاه هست قولى كان دو رند پاك باز كشته گردیدند هنگام نماز قول دیگر آن كه در آن سرزمین شاه را دیدند بى یار و معین جمع بهر كشتن آن شهریار لشگرى چندان كه ناید در شمار وز حریم آن شه عرش آستان مىرود بانگ عطش بر آسمان طرفه بزمى چیده شاه كربلا مىزند دور اندر آن جام بلا مىگساران پا به هستى مىزنند پاى بر هستى ز مستى مىزنند چون خم مىآن دو رند باده نوش بودشان دل ز انتظار مى به جوش تا حریف چند ساغر در كشید پس بدیشان گردش ساغر رسید ابتدا مسلم به مى بنهاد لب كرد از شه رخصت میدان طلب شاه دین از مرحمت بنواختش پس مرخصى سوى میدان ساختش تاخت در آن عرصه چون شیر ژیان بر رجز بگشود از مستى زبان پس علم شد تیغ آتش بار او آتش افشانى همى شد كار او چند تن زان ناكسان خیره سر جاى داد از پشت مركب در سقر عاقبت چون گل تنش صد چاك شد وز ستم غلطان بر وى خاك شد سرور دین با حبیب نیك پى آمدند از مهر بر بالین وى عشق و مستى بین وفادارى نگر شیوه جان بازى و یارى نگر كان بخون غلطیده گاه ارتحال با حبیب این بودیش آخر مقال كه مده از دست دامان حسین تا كنى جان را به قربان حسین پس حبیب آن پیرمرد نیك خوى كز جوان مردان عالم برد گوى وقت شد یابد به محبوب اتصال هجر او گردد مبدل بر وصال ساخت جارى اشك خونین از دو عین كرد حاصل اذن میدان از حسین تاخت در میدان پى رزم عدو گشت با یك دشت لشگر روبرو آرى آن كو عشق و مستى پیشه كرد كى به دل ز انبوه خصم اندیشه كرد تیغ بر كف نعره از دل بر كشید زان گروه بى حیا كیفر كشید تیغ تیزش دم به دم از پشت زین جاى داد آن ناكسان را بر زمین كشت آن هم چندى از قوم پلید تا به باغ خلد بر مسلم رسید بارى از عشق آن دو پیر پاك جان هم عنان گشتند با بخت جوان اى شه لب تشنه اى سلطان عشق اى شهید عشق در میدان عشق هست عمرى تا صغیر ناتوان دم ز عشقت مىزند روز و شبان وز تو مىخواهد تو را در نشأتین زان كه محبوبش تو هستى یا حسین شاعر : صغیر اصفهانى
ای یار ما به روز غم و ابتلا، حبیب چشم انتظار آمدنت کربلا، حبیب محبوب تو حسین و حبیب حسین تو تو یا حسین گفتی و او گفت: یا حبیب
زهرا دهد ندات که اهلا و مرحبا زینب کند به خیمه برایت دعا، حبیب امروز تو حبیب و امامت بود غریب خوش یاور غریب شدی، مرحبا حبیب! ای کوفه با تلاوت قرآنت آشنا ای جان نثار عترت و قرآن، بیا حبیب قرآن بخوان که برده صدایت دل از حسین قرآن بخوان که محو شدی در خدا حبیب قرآن بخوان که صورتت از خون شود خضاب قرآن بخوان که رأس تو گردد جدا حبیب قرآن بخوان که گشته دلم تنگ بر صدات قرآن بخوان که ما تو شدیم و تو ما حبیب امشب تو را صداست به قرآن بلند و من فردا شوم تو را سر نی هم صدا حبیب تو می شوی فدایی فرزند فاطمه "میثم" به خاک راه تو گردد فدا حبیب غلامرضا سازگار
حبیـب کربـلایم شهیـد نــینوایم شده وقف ولایت سر از تن، جدایم حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم مـن از سـن جـوانی گرفتار حسینم
کلاف جان به دستم خریدار حسینم حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم مــرا پـرورده مــادر بـرای جــانْ نثــاری چه غم گر،خونپاکم به صورتگشته جاری حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم مـن از کوفـه شبانــه در این وادی رسیدم در این صحرا شهادت بـوَد تنهــا امیــدم حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم حسین فرزنـد زهـرا برایـم نامــه داده کنم تا جـان فدایش به من منّت نهاده حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم نماز من شهادت قیام من حسین است همه عالـم بدانند امام من حسین است حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
شاعر:حاج غلامرضا سازگار
ای مدالت، چهرۀ از خون خضابت من، حبیب کربلا کردم خطابت عشق جانان برده از کف صبر و تابت کشته میگردی در این صحرا حبیبی
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی، تو حبیب کربلایی همسفر، با ما به نوک نیزههایی همرهم از کوفه تا شام بلایی در دو دنیا همدمی با ما حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی، من که خود مولای دینم نجل زهرا و امیرالمؤمنینم کس نداده پاسخ «هل من معینم» ماندهام بی یاور و تنها حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی بین چه آمد بر سر من از عطش خشکیده کام دختر من خون دل گردیده شیر اصغر من گشته چشم مادرش دریا حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی شد نفسها سوز سینه از عطش خشکیده، لبهای سکینه زرد گشته رنگ گلهای مدینه خون چکد از چشم سقا یا حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی، من غریب این دیارم آمدی، تا جان خود سازی نثارم اجر تو با خالق پروردگارم من غریبم، تو حبیبی، یا حبیبی یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی شاعر: حاج غلامرضا سازگار
امشب من و تو با هم، نماز شب بخوانیم فردا به نوک نیزه، خون گلو فشانیم خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی امشب کنار خیمه، زینب کند، دعایت
فردا عزیز زهرا، گریه کند برایت خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی امشب کنی حبیبی، در خیمه، ختم قرآن فردا سرت بریده، گردد، به کام عطشان خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی امشب دلت چو عباس، بر تشنگان، کباب است فردا ز خون فرقت، محاسنت، خضاب است خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی