• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4096روز قبل
اهل بیت
اسخ محمد بن بشیر

از میان یاران امام که به بالاترین درجات ایمان رسیده بودند، «محمد بن بشیر حضرمی» بود که به وی خبر رسید پسرش در سرزمین ری، اسیر
گشته است. وی گفت: دوست ندارم او اسیر شود و من بعد از او زنده بمانم. امام از این سخنش دریافت که دوست دارد فرزنش را رها نماید، پس به وی اجازه رفتن داد و فرمود: تو آزاد هستی، پس برای آزاد نمودن پسرت کوشش کن.
آن قهرمان عظیم، تصمیم راستین خود را برای ملازمت امام و فداکاری در راه آن حضرت را اعلام نمود و گفت: «درّندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم...»  .
آیا این صادقانه ترین تمثال ایمان عمیق و فداکاری عظیم در راه امامی نیست که او را دوست داشتند و نسبت به وی اخلاص یافتند و مرگ را به خاطر وی ناچیز شمردند؟ 

 

behroozraha

سه شنبه 14/9/1391 - 18:33
اهل بیت

پاسخ زهیر بن قین

«زهیر بن قین» در همان خطی حرکت کرد که برادرانش اعلام نموده بودند، وی گفت:«به خدا! دوست داشتم کشته شوم و باز زنده گردم و سپس کشته گردم و هزار بار این چنین باشم و اینکه خدای عزوجل به وسیله ی آن کشته شدن را از جان تو و از جان این جوانان از اهل تو دور کند...».
این قهرمانان، به جایگاهی از بلند همتی رسیدند که هیچ انسانی بدان جایگاه نرسید، آنان درسهای افتخارآمیزی در فداکاری در راه حق داده اند.
دیگر یاران امام نیز مرگ در راه آن حضرت و جانبازی در فداکاری به خاطر حضرتش را خوش آمد گفتند، امام آنان را جزای خیر گفت و برای همه ی آنان تأکید نمود که به شهادت خواهند رسید، آنان یکصدا فریاد برآوردند: «خدای را شکر که ما را به یاری تو کرامت بخشید و به کشته شدن همراه تو مشرّف
ساخت، آیا خرسند نباشیم از اینکه همراه تو در جایگاهت باشیم ای فرزند رسول خدا؟!»
امام آنان را آزمود و آنان را گزیده ترین مردان، در راستی و وفاداری یافت، جانهایشان به نور ایمان درخشیده و از همه ی مشغولیات زندگی، آزاد گشته و یقین نموده اند که به سوی فردوس برین می روند. بنا به گفته مورخان، تشنه ی شهادت بودند تا به نعمتهای آخرت رستگار شوند. 

 

  behroozraha

سه شنبه 14/9/1391 - 18:33
اهل بیت

پاسخ سعید بن عبدالله

«سعید بن عبداللَّه حنفی» به سخن آمد و وفاداری راستین خود را نسبت به امام اعلام نمود و گفت: «به خدا تو را رها نمی کنیم تا اینکه خداوند بداند که ما در وجود تو حرمت رسول او را حفظ کرده ایم... به خدا! اگر می دانستم کشته شوم و زنده کردم و سپس سوزانده گردم و خاکسترم را بر باد دهند و این کار، هفتاد بار در مورد من تکرار شود، از تو جدا نمی شدم تا اینکه در حمایت از تو جان دهم و چگونه این کار را نکنم در حالی که یک بار کشته شدن است و آنگاه کرامتی که هرگز پایانی برای آن نباشد».
در فرهنگ وفاداری، والاتر و صادق تر از این وفاداری نیست که او آرزو می کند هفتاد بار کشته شود تا فدای امام گردد و حرمت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را حفظ کند و چگونه مرگ در راه او را خوش نداشته باشد در حالی که یک بار بیشتر نباشد و سپس کرامتی خواهد بود که آن را پایانی نیست.

 

  behroozraha

سه شنبه 14/9/1391 - 18:32
اهل بیت

پاسخ مسلم بن عوسجه

«مسلم بن عوسجه» در حالی که اشکهایش بر صورتش روان بود، پیش آمد و خطاب به امام گفت: «آیا ما تو را رها کنیم، پس به چه چیزی از ادای حقت نزد خداوند عذر خواهی نماییم، به خدا قسم! از تو جدا نمی شوم تا نیزه ام را در سینه هایشان فرو برم و مادام که شمشیرم در دست من باشد، با آن ضربه می زنم و اگر سلاحی به همراهم نمی بود، آنان را با سنگ می زدم تا وقتی که همراه تو بمیرم».
این سخنان، ایمان عمیق او را نشان می دهد؛ زیرا او معتقد بود که نسبت به ادای حق ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله در برابر خداوند، مسؤول است و همه ی نیروهایش را در راه دفاع از آن حضرت، به کار خواهد برد. 

 

  behroozraha

سه شنبه 14/9/1391 - 18:31
اهل بیت

 امام به همراه اهل بیت و یارانش به عبادت روی آوردند و با دل و جانشان متوجه خدا شدند و بنا به آنچه مورخان می گویند- و لوله ای همچون و لوله ی زنبوران داشتند، در حالی که در رکوع و سجود و قرائت قرآن بودند و هیچکدام طعم خواب را نچشیدند. آنان به مناجات خدا و تضرع به درگاهش روی آوردند و از او عفو و بخشش می طلبیدند.

 

شادمانی یاران امام

یاران امام از مژده ی شهادت در خدمت ریحانه ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله شادمان بودند، مورخان در مورد آنان سخنانی را نقل کرده اند که خردها را به شگفتی می اندازد؛ مثلاً «حبیب بن مظاهر» به سوی یارانش خارج شد در حالی که می خندید و در شادمانی فرورفته بود. «یزید بن حصین تمیمی» بر او اعتراض کرده می گوید: «اینک زمان خندیدن نیست؟!».
«حبیب» با ایمانی عمیق به وی پاسخ می دهد: «کدام جایگاه از این به شادمانی شایسته تر باشد؟! به خدا! طولی نمی کشد که این ستمکاران با شمشیرهایشان بر ما خواهند تاخت و آنگاه حورعین را در آغوش می گیریم»  .


«بریر» نیز با «عبدالرحمن انصاری» به شوخی پرداخت، او از این کار، در شگفت شد و به وی گفت: «اینک، زمان کار بیهوده نیست!!».
«بریر» به وی پاسخ داد: «قوم من می دانند که نه در پیری و نه در جوانی، کار بیهوده را دوست نداشتم، ولی من به آنچه با آن روبه رو می شویم شادمان هستم، به خدا! میان ما و حورعین فاصله ای نیست جز اینکه اینان با شمشیرهایشان بر ما بتازند و دوست دارم که هم اینک بر ما بتازند» .

 


در خانواده ی شهدای عالم همانند این ایمان وجود ندارد که از آتشفشانهای عظیم یقین و معرفت و نیت راستین و اخلاصی بزرگ منفجر شده است... آنان به رستگاری در بهشتهای جاودانگی همراه با پیامبران و صدیقان، شادمان شدند و یقین داشتند که به آسوده ترین مرگ، خواهند مرد، به بزرگترین مرگ در تاریخ بشریّت در همه ی نسلها و زمانها. 

 

behroozraha

سه شنبه 14/9/1391 - 18:29
اهل بیت

حسین بن علی(علیهما السلام ) نزدیک غروب تاسوعا پس از آن که از طرف دشمن مهلت داده شد( یا پس از نماز مغرب) در میان افراد بنی هاشم و یاران خویش قرار گرفت و این خطابه را ایراد نمود:

«خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه در مقابل نعمت هایش سپاسگزارم. خدایا! تو را می ستایم که بر ما خاندان، با نبوت، کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و با دین و آیین آشنایمان ساختی و به ما گوش(حق شنو) و چشم(حق بین) و قلب(روشن) عطا فرمودی و از گروه مشرک و خدانشناس نگرداندی.

 

اما بعد، من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیدم و اهل بیت و خاندانی باوفاتر و صدیق تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد».

آن گاه فرمود:«جدم رسول خدا(ص) خبر داده بود که من به عراق فراخوانده می شوم و در محلی به نام عمورا و کربلا فرود آمده و در همان جا به شهادت می رسم و اکنون وقت این شهادت رسیده است. به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه می دهم که از این سیاهی شب استفاده کرده و هر یک از شما دست یکی از افراد خانواده مرا بگیرد و به سوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست یابند با دیگران کاری نخواهند داشت، خدا به همه شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند!»

آخرین آزمایش

حسین بن علی(علیهما السلام ) که در طول راه از مدینه تا کربلا و در موارد مختلف، شهادت خویش را اعلام نموده و به یارانش اجازه مرخصی داده و بیعت را از آنان برداشته بود، درشب عاشورا و برای آخرین بار نیزاین موضوع را با صراحت مطرح نمود که « قد قرب الموعد؛ یعنی هنگام شهادت فرا رسیده است» و من بیعت خود را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و راه شهر و دیار خویش را پیش بگیرید.

این پیشنهاد در واقع آخرین آزمایش بود از سوی آن حضرت و نتیجه این آزمایش، عکس العمل یاران آن بزرگوار بود که هر یک با بیان خاص، وفاداری خود را به آن حضرت و استقامت و پایداری خویش را تا آخرین قطره خون اعلام داشتند و بدین گونه از این آزمایش روسفید و سرفراز بیرون آمدند.

حال پاسخ چند تن از این یاران باوفا و اهل بیت صدیق و باصفا:

1- اولین کسی که پس از سخنرانی امام(ع) لب به سخن گشود برادرش عباس بن علی(ع) بود. او چنین گفت:" لا أرنا الله ذلک أبدا؛ خدا چنین روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و به سوی شهر خود برگردیم."

2- آن گاه سایر افراد بنی هاشم در تعقیب گفتار حضرت ابوالفضل و در همین زمینه سخنانی گفتند که امام نگاهی به فرزندان عقیل کرد و چنین گفت:" حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد أذنت لکم؛ کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما اجازه دادم بروید."

آنان در پاسخ امام چنین گفتند: در این صورت اگر از ما سؤال شود که چرا دست از مولا و پیشوای خود برداشتید چه بگوییم؟ نه، به خدا سوگند! هیچ گاه چنین کاری را انجام نخواهیم داد؛ بلکه ثروت و جان و فرزندانمان را فدای راه تو می کنیم و تا آخرین مرحله در رکاب تو می جنگیم.

3- یکی دیگر از این سخنگویان، مسلم بن عوسجه بود که چنین گفت: ما چگونه دست از یاری تو برداریم؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمی شوم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در اختیار من است با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحی نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان می روم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم.

4- یکی دیگر از یاران آن حضرت سعد بن عبدالله بود که چنین گفت: به خدا سوگند! ما دست از یاری تو برنمی داریم تا در پیشگاه خدا ثابت کنیم که حق پیامبر را درباره تو مراعات نمودیم. به خدا سوگند! اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته می شوم و بدنم را آتش زده و خاکسترم را زنده می کنند، باز هم هرگز دست از یاری تو برنمی دارم و پس از هر بار زنده شدن به یاری ات می شتابم؛ در صورتی که می دانم این مرگ یک بار بیش نیست و پس از آن نعمت بی پایان خداست.

5- زهیربن قین چنین گفت: یابن رسول الله! به خدا سوگند! دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته، باز زنده و دوباره کشته شوم و باز آرزو داشتم که با کشته شدن من، تو یا یکی از این جوانان بنی هاشم از مرگ نجات یابید.

6- درهمین ساعت ها بود که خبر اسارت فرزند محمد بن بشیرحضرمی( یکی از یاران آن حضرت) به وی رسید. امام به او فرمود: تو آزادی، برو و در آزادی فرزندت تلاش بکن.

محمد بن بشیر گفت: به خدا سوگند! من هرگز دست از تو برنمی دارم! و این جمله را نیز اضافه نمود: درندگان بیابان ها مرا قطعه قطعه کنند و طعمه خویش قرار دهند اگر دست از تو بردارم.

امام چند قطعه لباس قیمتی به او داد تا در اختیار کسانی که می توانند در آزادی فرزندش تلاش کنند قرار دهد.

آن گاه که حسین بن علی(علیهما السلام) این عکس العمل را از افراد بنی هاشم و صحابه و یارانش دید و آن کلمات و جملاتی که دلیل بر آگاهی و احساس مسؤولیت و وفاداری آنان به مقام امامت بود، شنید در ضمن دعا برای آنان«جزاکم الله خیرا؛ خدا به همه شما پاداش نیک عنایت کند» قاطعانه و صریح فرمود: إنی غداً أقتل و کلکم تقتلون...؛ من فردا کشته خواهم شد و همه شما، و حتی قاسم و عبدالله شیرخوار، نیز با من کشته خواهند شد."

همه یاران آن حضرت با شنیدن این بیان یک صدا چنین گفتند: ما نیز از خدای بزرگ سپاسگزاریم که با یاری تو به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو به ما عزت و شرافت بخشید. ای فرزند پیامبر! آیا ما نباید خشنود باشیم از این که در بهشت با تو هستیم؟

طبق نقل خرائج راوندی امام پرده را از جلو چشم آنان کنار زد و یکایک آنان محل خود و نعمت هایی که در بهشت برایشان مهیا شده است مشاهده نمودند.

 

منبع : کتاب سخنان حسین بن علی علیهما السلام ، از مدینه تا کربلا ، محمد صادق نجمی ، ص 198. 

 

  behroozraha

سه شنبه 14/9/1391 - 18:28
اهل بیت

امام، یاران و اهل بیتش را در شب دهم محرم فراهم آورد و از آنها خواست تا در گستره ی زمین، رها شوند و او را تنها گذارند تا سرنوشت قطعی شده ی خود را ببیند، آن حضرت می خواست آنان در کار خویش آگاه و با خبر باشند، پس به آنان فرمود: «خدای را به بهترین ستایش، می ستایم و او را در خوشی و ناخوشی سپاس می گویم... خداوندا! تو را سپاس می گویم که ما را با نبوّت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و در دین، آگاهمان ساختی و برای ما گوشها و دیده ها و قلبها قرار دادی و ما را از مشرکان نساختی.

 


اما بعد: من یارانی با وفاتر و بهتر از یارانم نمی شناسم، پس خداوند همه ی شما را به جای من پاداش خیر دهد، همانا من گمان می کنم که روز (وعده) ما با این دشمنان، فردا باشد، من به همه ی شما اجازه داده ام که از من رها شوید، مرا بر شما عهد و پیمانی نیست، این شب، شما را پوشانده است پس آن را به کار گیرید و هر کدام از شما دست مردی از اهل بیت مرا بگیرد- که خداوند همه شما را پاداش نیک دهد- سپس در مناطق و شهرهایتان متفرق شوید تا اینکه خداوند گشایشی پیش آورد که این قوم کسی جز مرا نمی طلبند و اگر مرا به دست آورند، از طلب دیگران، دست می کشند»   .
عظمت ایمان در این سخنان گرانقدر نمایان شده است، جنبه ی مهمی از طرز تفکر امام را نشان می دهد که پیشتاز کرامت انسانی بود؛ زیرا در این موضعگیری دقیق،همه ی انواع کجرویها را رها کرد و یاران و اهل بیتش را در برابر حقیقت امر قرار داد و نتیجه ی حتمی آن را که همان کشته شدن و جانبازی باشد، برای آنان بیان کرد؛ چون چیزی جز آن وجود نداشت... و علاقه مند شد او را رها کنند و در تاریکی شب از او جدا شوند و تاریکی شب را پوششی برای خود قرار دهند، شاید آنان شرم داشتند که در روشنایی روز از او دور گردند و یا اینکه از او می ترسیدند که آنان را از تعهداتشان در قبال خود حلّیت داد و آنان را آگاه نمود که خود او شخصاً هدف آن درندگان وحشی بود که اگر او را به دست می آوردند،حاجتی به طلبیدن غیر از او نداشتند.

 

پاسخ اهل بیت امام حسین

هنوز امام سخنانش را پایان نداده بود که برگزیدگان پاک از اهل بیتش،به پا خاستند و اعلام نمودند که آنان همان راهی را که او انتخاب کرده است، بر می گزینند و در مسیرش، به دنبال او خواهند بود و جز شیوه اش را برنگزینند، آنان همگی با چشمانی اشکبار به سخن آمدند و گفتند: «چرا این کار را انجام دهیم؟ برای اینکه بعد از تو باقی بمانیم؟ خداوند آن روز را هرگز به ما نشان ندهد».
ابتدا برادرش ابوالفضل عباس این سخنان را آغاز کرد و جوانمردان پاک از فرزندان خاندان نبوت از او پیروی کردند. امام روی به عموزادگانش، از فرزندان عقیل نمود و به آنان فرمود: «کشته شدن مسلم برایتان کافی است، بروید که من به شما اجازه داده ام».
جوانان آل عقیل یک زبان فریاد کشیدند: «در آن صورت مردم چه خواهند گفت؟ و ما چه می گوییم؟ ما بزرگ و سرور و عموزادگانمان- که بهترین عموزادگان هستند- رها کردیم و همراه آنان نه تیری پرتاب نمودیم و نه با نیزه ای ضربه زدیم و نه شمشیری کشیدیم و نمی دانم که چه کرده اند؟ نه به خدا چنین نکنیم، بلکه جانهایمان، اموالمان و خانواده هایمان را فدای تو می کنیم و همراه تو می جنگیم تا به آنجا برسیم که تو به آن وارد شوی، خداوند زندگی پس از تو را زشت بدارد» 
 
behroozraha
سه شنبه 14/9/1391 - 18:27
اهل بیت
بهبهانی گوید:
شبی امام حسین علیه السلام از خیمه ها بیرون آمد و دور شد. نافع بن هلال  شمشیر خود را برداشت و به سرعت خود را به امام رساند. دید که آن حضرت تپه ها و بلندیهای مشرف به خیمه گاه را بررسی می کند. به پشت خود نگاه کرد و مرا دید. پرسید: کیستی؟ نافع گفت: منم فدایت شوم! بیرون آمدن شبانگاه تو به طرف لشکرگاه این طغیانگر نگرانم ساخت. فرمود: هلال! بیرون آمده و این تپه و بلندیها را بررسی می کنم تا مبادا پناهگاهی برای حمله به خیمه گاه ما در روز نبرد باشد. آنگاه درحالی که دست چپ مرا گرفته بود برگشت فرمود: به خدا که این همان وعده ی تخلف ناپذیر است. سپس فرمود: نافع! نمی خواهی از بین این دو کوه، هم اینک راه خود را گرفته و بروی و خود را نجات دهی؟ نافع به پای حضرت افتاد و عرض کرد: مادر نافع، به عزایش
بنشیند، سرورم! شمشیرم را به هزار و اسبم را به هزار خریدم. از تو جدا نمی شوم تا آنکه این دو از رفتن و بریدن بازمانند. آنگاه از من جدا شد و به خیمه ی خواهرش رفت. به امید آنکه زود بیرون آید. کنار خیمه ایستادم. خواهرش از او استقبال کرد و برایش پشتی گذاشت. نشست و با خواهر محرمانه سخن گفت. چیزی نگذشت که زینب به گریه افتاد و صدایش بلند شد: وای برادرم! شهادت تو را می بینم. سرپرستی این مشت زنان و کودکان هم به گردن من می افتد. این گروه هم آنچنان که می دانی با ما کینه ای دیرینه دارند. امتحانی سخت است. شهادت این جوانان برگزیده و ماههای بنی هاشم بر من سخت است. آنگاه پرسید: آیا یارانت را آزموده ای؟ من بیم دارم هنگام نبرد، تو را تنها گذارند. امام گریست و فرمود: به خدا قسم آنان را آزموده ام. آنان جز دلیرمردان نجیب نیستند که همچون انس کودک به شیر مادر، با مرگ مأنوس و همدمند.
چون نافع آن سخنان را شنید، دلش سوخت و گریست و راه خود را به طرف خیمه ی حبیب بن مظاهر انداخت. او را دید که نشسته و شمشیرش در دست اوست. سلام داد و بر در خیمه نشست. حبیب پرسید: نافع! برای چه بیرون آمده ای؟ نافع ماجرا را گفت. حبیب گفت: به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود، همین شبانه بر آنان می تاختم. نافع گفت: حبیب من! حسین را در حال نگرانی خواهرش نزد وی گذاشتم. فکر می کنم زنان دیگر هم مثل زینب در حسرت و بیم، باشند. می خواهی یارانت را جمع کنی و با زنانی سخنی بگویی که دلشان آرام شود و بیمشان برود؟ صحنه ای از حضرت زینب دیدم که قرار از من ربود. حبیب گفت: باشد.
حبیب از سویی و نافع از سوی دیگر رفت. یاران را صدا کردند، همه از خیمه هایشان بیرون آمده و جمع شدند. وی به بنی هاشم گفت: شما به خیمه هایتان برگردید، چشمانتان بی خواب مباد! آنگاه خطاب به اصحاب گفت: ای غیرتمندان! ای شیرمردان! نافع چنین و چنان خبر می دهد. خواهر پیشوایتان را دیده که با دیگر افراد خانواده، گریان و هراسانند. خبر دهید که چه تصمیمی دارید؟ همه شمشیرها برکشیدند و عمامه ها از سر برگرفتند و گفتند: حبیب! به خدایی قسم که ما را با این موقعیت، شرافت بخشید. اگر این گروه حمله کنند، سرهایشان را درو می کنیم و آنان را خوار و ذلیل به نیاکانشان ملحق می سازیم و به سفارش پیامبر خدا درباره ی فرزندان و دخترانش عمل می کنیم. گفت: پس با من بیایید. برخاست و راه افتاد. آنان هم در پی او، تا آنکه بین طنابهای خیمه ها ایستاد و صدا زد: ای خاندان ما! ای سروران ما! ای خاندان رسول خدا! اینک این تیغهای جوانان شماست. سوگند خورده اند که جز در گردن بدخواهان شما فرو نبرند و این نیزه های جوانان شماست که قسم خورده اند جز در سینه های آنان که جمع شما را پریشان
می کنند وارد نکنند.
حسین علیه السلام به زنان فرمود: نزد آنان بیرون روید ای خاندان خدا. زنان همه بیرون آمدند، در حالی که نالان بودند و می گفتند: ای پاکمردان! از زنان فاطمی پشتیبانی کنید. چه عذری خواهید داشت روز دیدار با جدمان رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم اگر ما از آنچه بر ما فرود آمد شکایت کنیم. آن حضرت بگوید: مگر حبیب و یارانش حاضر نبودند و نمی دیدند و نمی شنیدند؟
به خدا قسم آنان چنان ضجه زدند و نالیدند که اسبهایشان به آن صدا گرد آمدند و شیهه کنان این سو و آن سو می رفتند. گویا هر یک، سوار و صاحب خود را صدا می زد. 
 
behroozraha
سه شنبه 14/9/1391 - 18:25
اهل بیت

امام، برترین و دقیق ترین برنامه ریزی نظامی در آن روزگار را طرح ریزی نمود و جبهه ی خود را به صورت برجسته و شگفت انگیز، منظم ساخت و اردوگاه خود را در محافظت شدیدی قرار داد.

آن حضرت در تاریکی شب، به همراه «نافع بن هلال» خارج شد و به ناهمواریهای اطراف نظر انداخت و آنها را به دقت بررسی کرد تا مبادا در هنگام جنگ، کمینگاهی برای دشمنان گردند، آنگاه به یارانش دستور داد تا این اقدامات را انجام دهند:
اول: چادرها، و از آن جمله خیمه های هاشمیان و یاران را به یکدیگر نزدیک سازند، به نظر ما آنها در چندین ردیف از هر طرف بودند نه یک ردیف تنها و علت این اقدام این بود که راهی برای نفوذ دشمن و گذشتن از میان آنها وجود نداشته باشد   .


دوّم: کندن خندقی در پشت چادرها که در اطراف خیمه های خویشان و خانواده ی آن حضرت بود و پر کردن آن باهیزم تا هنگام جنگ، آتش زده شود   ، علت این دستور به جهات زیر بوده است:

الف- برای اینکه خانواده هایشان در هنگام عملیات جنگی از دشمن در امان باشند؛ زیرا دشمن نمی تواند از آتش بگذرد و بر آنها بتازد.
ب- روبه رو شدن با دشمن از یک سمت و متعدد نبودن جبهه های جنگی، با توجه به اندک بودن یاران امام، اگر این چاره جویی نبود، دشمن از چهار طرف آنها را محاصره می کرد و در مدت اندکی آنان را نابود می ساخت و جنگ یک روز کامل به طول نمی انجامید.


اینها بعضی از نقشه هایی است که امام آنها را به کار برد که بر آگاهی کامل آن حضرت به برنامه ریزیهای نظامی و آشنایی ایشان با مسایل دقیق آنها دلالت دارد. 

 

behroozraha

سه شنبه 14/9/1391 - 18:23
اهل بیت
از سیدالساجدین علیه السلام مروی است که حضرت امام حسین علیه السلام در آن شب امر فرمود خیمه های حرم محترم را نزدیک یکدیگر زدند، طناب های آنها را از یکدیگر بیرون برند تا راه تردد مسدود گردد و بر دور آنها خندقی حفر نموده تا از هیزم پر کنند.
و به فرزند مظلومش علی اکبر علیه السلام امر فرمود که با جمعی به سوی فرات رفته مشکی چند آب بیاورند.
آن والا مقام با بیست سوار و بیست پیاده به سوی فرات رفتند و با نهایت خوف، چند مشکی آب آوردند.
حضرت فرمود: از این آب بیاشامید که آخرین توشه ی شماست و غسل کنید و جامه های خود را بشویید که کفن شما خواهد بود. (1) .
آه! آه! چه گویم؟ آن جامه هایی که پوشیده بودند و به جای کفن های خود اختیار فرموده بودند؛ در روز عاشورا با این که از چوب و نی و شمشیر و ناوک تیر، پاره پاره شده و به خون و خاک آغشته شده بودند، آنها را نیز از آن شهیدان مضایقه کردند و از بدن پاره پاره ی ایشان کندند و آن ابدان لطیفه و اجساد شریفه را عریان و برهنه بر روی خاک انداختند، تا از شدت حرارت آفتاب پژمرده گردیدند.
بأبی الجسوم العاریات علی الثری
ما سترها الا مثار غبار
پدر و مادرم به فدای آن بدن های برهنه ای باد که بر زمین افتاده بودند و برای آنها جز غبار و خاک، ساتری نبود.
بأبی الجسوم الضایعات وحیدة
ما انسها الا وحوش قفار

پدر و مادرم به فدای آن بدن های شریفه ای که آنها را ضایع کرده و تنها گذارده بودند و انیسی برای آنان جز وحشیان صحرا نبود.

 

پاورقی

(1) امالی شیخ صدوق: 221 مجلس 30. 

 

behroozraha

 

سه شنبه 14/9/1391 - 18:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته