آيا شما فکر ميکنيد افرادي که مذهبيترند يا اخلاق بهتري دارند يا به مسائل معنوي و عرفاني بيشتر توجه دارند، کمتر بيمار ميشوند؟
مثلاً کمتر سکته ميکنند يا اگر سرطان بگيرند، بهتر درمان ميشوند يا اصولاً طول عمرشان بيشتر از بقيه افراد است؟ فکر ميکنيد دعا چگونه ميتواند در بهبود بيماري موثر باشد؟ آيا به رابطه بين توکل، صله رحم، راستگويي، نماز خواندن و آرامش رواني فکر کردهايد؟
اينها همه سؤالاتي است که موضوع بحث صاحبنظران در نشست علمي سلامت و معنويت را تشکيل ميدهد؛ نشستي که سيام تيرماه 86 در سالن اجتماعات پارک نظامي گنجوي در تهران و به همت مرکز تحقيقات فرهنگي شهرداري، برگزار شد.
اين نشست علمي دو بخش داشت، يکي بخش مفاهيم که بيشتر به اصول و تعاريف معنوي و ديني ميپردازد و دوم بخش بيولوژي که به طور اختصاصي به رابطه سلامت و معنويت و شواهد به دست آمده در اينباره ميپردازد. مهمترين موضوعات طرح شده در اين نشست را مرور ميکنيم.
ابتداي جلسه دکتر بوالهري از اهداف همايش ميگويد و در مرحله بعدي، دکتر مؤذن، مشاور شهردار، از اهميت برگزاري چنين همايشهايي و اين که معنويت کاذب را نبايد به جاي معنويت راستين گرفت؛ معنويتي که در آن به احساسات و تجربههاي شخصي بيشتر توجه ميشود تا نقش خدا و يک نيروي برتر.
در بخش اول نشست، دکتر سيد احمد واعظي، اشاره ميکند که سازمان جهاني بهداشت، از سال 1998، حتي قبل از اين که اهداف بهداشت براي همه تا سال2000 را بررسي و ارزيابي کند، متوجه شده بود که از اين به بعد کارش فقط پيشگيري از بيماريهاي عفوني و حتي بيماريهاي غيرواگير نيست.
دکتر واعظي اشاره ميکند که مفاهيمي مثل «ارتقاي سلامت» تنها به نبود بيماري اکتفا نميکند؛ بلکه بايد تلاش کرد که فرد از وضعيت فعلي خود يک قدم بهتر و بالاتر رود و اصطلاحاً در مسير بهتر شدن پيش برود و اين همان چيزي است که با اتکا به معنويت قابل دسترسي است. به اين ترتيب سلامت، رفاه کامل از نظر جسمي، رواني، اجتماعي و همچنين معنوي تعريف شد.
از آنجا که پيش از شروع هر بحثي، لازم است مفاهيم مورد استفاده در آن به خوبي تعريف شود تا بحث به نتيجه برسد، دکتر واعظي در ادامه، به تعريف مفاهيم 5 گانه مورد استفاده در بحث پرداخت و تعريفي از آنها، يعني از دين، معنويت، انسانيت، عرفان و اخلاق، ارائه کرد.
در جستجوي معنويت از يادرفته
چرا انسان به معنويت توجه نشان داد؟ اين سؤالي است که سخنران دوم، آقاي عباس رمضاني فراني صحبتش را با آن شروع ميكند. به گفته ايشان، موضوعات زيستمحيطي، افزايش مشکلات اجتماعي مثل طلاق و بيماريهاي رفتاري مانند ايدز باعث شد که بشر توجه تازهاي به انسان معنوي و فلسفي داشته باشد.
موضوع اصلي صحبت او که دانشجوي دکتراي روانشناسي باليني است، اين است که چگونه دين و معنويت ميتواند به ارتقاي بهداشت رواني کمک کند. يکي از مهمترين تئوريها را در اين زمينه، به گفته رمضاني، آلپورت ارائه داده است.
آلپورت اعتقاد دارد تنها زماني مذهب ميتواند به ارتقاي سلامت روان کمک کند که «دروني» شده باشد. يعني تنها براي رفع نيازها و حاجتها به يک نيروي ماورايي متوسل نشده باشيم، بلکه اعتقاد به مسائل معنوي و باورهاي ديني، در عمق جانمان وجود داشته باشد.
رمضاني به تحقيقات متعددي اشاره ميكند که نشان داده بود چگونه افراد معتقد به باورهاي مذهبي و معنوي، سلامت رواني بالاتري دارند. مثلاً تحقيقات نشان داده افراد مذهبي بهتر ميتوانند با تنش و استرس مقابله کنند و با شرايط استرسزا کنار بيايند و سازگاري به دست آورند. همچنين تحقيقات نشان داده اين افراد بهتر ميتوانند هيجانهايي مثل خشم را در خود کنترل کنند.
عزت نفس اين افراد هم بهتر است و مهارتهاي اجتماعي قويتري دارند. حتي اثر معنويت در درمان برخي بيماريهاي رفتاري مانند اعتياد هم بررسي شده است. نمونه مهم آن هم گروههاي NA هستند که آيينهاي معنوي و طراحي مراتب رشد دروني، به آنها کمک ميکند نه تنها درمان اعتيادشان موفقيتآميزتر باشد، که از لحاظ معنوي هم رشد کنند.
يک متر براي اندازهگيري دينداري
سخنران بعدي، دکتر علياصغر نژادفريد است که قصد دارد حاصل مطالعات خود را در زمينه «ابزارهاي اندازهگيري دينداري و معنويت» به حاضران در جلسه ارائه کند. البته شايد اين موضوع در ظاهر چندان مربوط نرسد، اما وقتي اهميت اندازهگيري را در مطالعات علمي بدانيم، به ارتباط اين بحث با ساير مفاهيم ارائه شده در نشست، اعتراف خواهيم کرد.
از آنجا که هر نوع ادعاي علمي بايد شواهد معتبر کمّي و قابلاندازهگيري داشته باشد تا بتوان درستي و غلطي آن را سنجيد، اگر بخواهيم بررسي کنيم که آيا معنويت در سلامت (يا هر فاکتور ديگري) موثر است، اول بايد يک واحد اندازهگيري براي سنجش ميزان معنويت فرد در دست داشته باشيم. به اين ترتيب خواهيم توانست افراد را از نظر ميزان معنويتشان باهم بسنجيم و مقايسه کنيم.
دکتر نژادفريد، به فعاليتهاي انجام شده در زمينه طراحي آزمونهايي که بتواند ميزان دينداري و معنويت افراد را با نتايج عددي بسنجد، اشاره کرد؛ مثل کاري که آقاي مسعود آذربايجاني، از روحانيون انجام داده بودند و آزموني با عنوان «جهتگيريهاي مذهبي با تکيه بر اسلام» طراحي کرده بودند.
تضرع يا افسردگي؟
در بخش دوم، موضوعات کاربرديتري مطرح شد. موضوعاتي از قبيل اين که چگونه دين ميتواند فاکتورهاي مربوط به سلامت را تغيير دهد و ديد جديدي در اين باره بدهد. اولين سخنران اين بخش، دکتر اصفهاني است که ضمن باز کردن اين بحث، اشاره ميكند که بدون توجه به بعد معنوي انسان، نميتوان جسم، روان و همين طور شخصيت اجتماعي او را شناخت و براي سلامت آن کاري کرد.
دکتر اصفهاني با يک مثال جالب، سعي ميكند ديد تازهتري به رابطه معنويت و سلامت به وجودآورد: آيا کسي که نيمه شب از خواب بيدار شده، گريه و تضرع ميکند و به درگاه خدا مناجات ميکند، افسردگي دارد و بيمار است؟ از ديدگاه اسلام اين فرد در عين سلامت رواني است، اما اگر بدون توجه به بعد معنوي قضيه او را ارزيابي کنيم، قطعاً رأي به افسرده بودن او ميدهيم يا حداقل در مورد او گيج خواهيم شد و نميتوانيم اظهارنظري کنيم.
سخنران بعدي، دکتر محمد کامران درخشان است که از انستيتو روانپزشکي تهران دعوت شده است. ايشان خلاصهاي از مهمترين تحقيقات انجامشده در زمينه تاثير معنويت بر سيستم ايمني را براي ارائه در اين نشست، گردآوري کرده.
به گفته ايشان، رابطه بسياري از بيماريهاي جسمي، با اختلال سيستم ايمني، شناخته شده؛ از بيماريهاي عفوني و انواع سرطانها گرفته تا بيماريهاي پوست و مو و حتي اختلالات غدد مانند ديابت. بنابراين اگر بتوانيم به طريقي نشان دهيم که عاملي روي سيستم ايمني دخالت دارد، ميتوانيم نشان دهيم که بر طيف گستردهاي از بيماريها مؤثر خواهد بود.
اما تاثير معنويت روي سيستم ايمني؛ دکتر درخشان، اين تاثير را به دو روش تقسيم ميكند. يکي تاثير مستقيم فعاليتهاي معنوي در روند بيماري و بهبود افراد و ديگري تاثير غيرمستقيم آنها، تاثيري که معنويات ابتدا روي مسائل رواني مانند کاهش استرس و تنش ميگذارند و اين کاهش استرس، ميتواند باعث تعادل در سيستم ايمني آنها شود.
او ميگويد: در تحقيقي که روي تعدادي از دانشجويان آمريکايي انجام شده بود، محققان متوجه شدند اگر به اين دانشجويان فيلم «مادرترزا» را نشان بدهند (قديسي که زندگياش را وقف خدمت به خدا و مردم کرده بود) ايمونوگلوبينهاي بزاقي (IgA) بيشتري توليد شده بود. در حالي که آنها که فيلمي درباره جنگ جهاني دوم ديده بودند از اين ماده ايمنيزا کمتر داشتند. (توجه داشته باشيد که در اينجا معنويت به معني دين نيست و همهگونه احساسهاي ماورايي را در بر ميگيرد، حتي احساسهاي هنري و نوعدوستي و مانند اينها را).
تحقيق ديگري در سال 1997 در آمريکا نشان داد افرادي که به طور مرتب در مراسم مذهبي شرکت داشتند، ميزان شاخصهاي التهابي، مانند اينترلوکين 6، در آنها کمتر از بقيه بود و سلولهاي نوتروفيل- نوعي از گلبولهاي سفيد که مسئول دفاع عليه عفونتهاي حاد است- بيشتري داشتند.
اين نتايج در بيماران مبتلا به نقص ايمني هم به همين شکل جالب توجه بود. در يکي از اين بررسيها، اثر مباحثه در زمينه مسائل معنوي، مطالعه کتاب و مقاله در اين باره، باعث ميشود ميزان CD4 آنها، بيشتر شود؛ شاخصي که نشاندهنده سطح توان ايمني باقيمانده بدن است. همچنين در اين افراد سطح افسردگي و علائم اضطراب هم پايينتر آمده بود.
دكتر درخشان ادامه ميدهد: مطالعه ديگري روي بيماران مبتلا به سرطان پستان انجام شده که نتايج آن هم جالب توجه است. از بين اين بيماران، در افرادي که به طور مرتب در فعاليتها و مراسم مذهبي شرکت ميکردند، چند شاخص نشاندهنده بالا رفتن سطح فعاليت سيستم ايمني بدن بهبود پيدا کرده بود؛
شاخصهايي مانند گلبولهاي سفيد نوع T کمککننده (helper)، مجموع لنفوسيتها و سلولهاي دفاعي موسوم به «کشندههاي طبيعي»، به طور قابلملاحظهاي بالا رفته بود. تحقيقات ديگر نشان ميدهد متوسط طول عمر افرادي که به شرکت در مراسم مذهبي مقيد بودند، 7 سال بيشتر از ساير افراد بود.
اين تاثيرها، به گفته دکتر درخشان، وابسته به مذهب يا دين خاصي نيست و در همه اقوام و مذاهب مصداق دارد. به عنوان مثال مطالعهاي که روي 10 هزار يهودي، به مدت 23 سال انجام شده، نشان ميدهد افرادي که به امور مذهبي اشتغال داشتند، 20 درصد کمتر از بقيه از بيماريهاي عروق کرونر قلب فوت کرده بودند.
آرامش در پناه معنويت
شايد اگر بخواهيم همه اين نتايج را به نوعي توجيه کنيم، يکي از مهمترين توجيههايمان اين باشد که پرداختن به امور معنوي ميتواند استرسمان را کم کند و باعث آرامشمان شود. همين کمک ميکند تا سيستم ايمني بدن بهتر کارش را انجام دهد.
در اين باره هم مطالعات زيادي انجام شده که دکتر درخشان پارهاي از آنها را مرور ميکند: بررسي مروري روي 100 پژوهش نشان داد 79 درصد از اين پژوهشها توانستهاند همبستگي معنادار و مثبتي را بين افزايش اشتغال به امور مذهبي و افزايش رواندرستي مشخص کنند.
در مطالعه ديگري از همين نوع که در دانشگاه دوک انجام شده، معلوم شد از 93 پژوهش، 60تاي آنها توانستهاند نشان دهند که در اين افراد ميزان افسردگي به طرز قابلملاحظهاي کمتر ديده ميشود.
مطالعات ايراني
ايرانيها هم مطالعات خوبي در اينباره داشتهاند؛ گرچه حجم آن به اندازه مطالعات غربي نيست. يکي از اين مطالعات نشان داده كه کساني که به نمازهاي يوميهشان پايبندند، اصولاً احساس ذهني (يا همان رواندرستي) بيشتري دارند.
مطالعه ديگري در سال 1380 نشان داده که رابطه معنيداري بين توکل و احساس آرامش رواني وجود دارد. خانم دکتر آرين، از محققان ايراني ساکن کانادا، در سال 1380 نشان داده که دينداري و احساس رواندرستي با هم رابطه مستقيمي دارند.
سرگلزايي، محقق ديگر ايراني است که در همان سال تحقيق ديگري را گزارش کرد که نشان ميداد هر چه زمان فعاليتهاي مذهبي بيشتر باشد، ميزان افسردگي، استرس و همچنين سوءمصرف مواد بيشتر ميشود.
مطالعه ديگري را هم آقاي دکتر بوالهري و همکارانشان در سال 79 در انستيتو روانپزشکي تهران انجام دادهاند؛ به اين ترتيب که پرسشنامهاي را براي ارزيابي ميزان توکل افراد طراحي کردند. مقايسه نتايجي که افراد در اين پرسشنامهها به دست آوردهاند با نتايج حاصل از پرسشنامه استرس نشان داده است که هرچه توکل فرد بيشتر باشد، استرس او کمتر است.
نتايج مشابهي هم در زمينه بروز رفتارهاي پرخطر و ناسالم به دست آمده. به عنوان مثال، در بررسي 138 پژوهش، مشخص شده است 90 درصد نتايج اين پژوهشها به صراحت نشان ميدهند که افراد مذهبي، کمتر سيگار ميکشند، کمتر الکل مصرف ميکنند و رفتارهاي پرخطر جنسي کمتري داشتهاند.
چند سؤال
به نظر ميرسد درباره تاثير دين و معنويت بر مسائل مربوط به بهداشت، سلامت و پزشکي، ابهامات زيادي وجود دارد. اين را، هم سخنرانيهاي اين نشست نشان ميدهد و هم پرسش و پاسخهايي که در فواصل سخنرانيها جريان داشت.
اينطور به نظر ميرسد كه اکثر صاحبنظران هنوز به درک واحدي از معنا و مفهوم معنويت و دين نرسيدهاند. آنها نميدانند که بايد تاثير معنويت را بر بيماران بررسي کنند يا پزشکاني که قرار است اين بيماران را معاينه و درمان کنند.
ضمن اين که عليرغم تاکيد اغلب کارشناساني که در اين همايش حضور داشتند، خطر نگاه ابزارگرايانه به مسائل معنوي و ديني، صرفاً براي درمان بهتر بيماري و نه به خاطر اصل آنها، به شدت وجود دارد.
با وجود تمام اين ابهامات که در مرحله تعاريف و اصول ديده ميشود، در مرحله کاربرد هم با مشکلات مهمي مواجهيم و آن اين که نتايج حاصل از مطالعات کاربردي هنوز به طور کامل قابلتوجيه نيستند. هنوز نميتوان به درستي در مورد چگونگي تاثيرگذاري عامل مذهب روي سلامت و بيماري افراد توضيح مشخصي ارائه داد.
بسياري از عوامل هستند که همزمان و همراه با زندگي مذهبي در زندگي فرد وارد ميشوند که ممکن است اين تاثير مثبت مذهب، مربوط به اين عوامل باشد. به عنوان مثال، ممکن است اين تاثير مذهب به دلايل سيستمهاي حمايتي باشد که در جامعه مذهبي و بين افراد معتقد وجود دارد و آنها را به همديگر پيوند ميزند.
ممکن است اصولاً افرادي به طرف مذهب و اعتقادات معنوي بروند که شخصيتهاي خاصي دارند؛ مثلا آرامترند يا متعادلترند. همين شخصيت ممکن است به آنها کمک کند تا استرس يا رفتارهاي ناسالم کمتري داشته باشند.
ممکن است مذهب ارزيابيهاي شناختي فرد را از محيط اطرافش تغيير دهد و اين نوع نگاه تازه به زندگي باعث شود تا او بتواند سالمتر زندگي کند و بهتر با شرايط کنار بيايد و بنابراين کمتر بيمار شود. همه اينها سؤالاتي است که پژوهشهاي تازهاي براي پاسخ به آنها مورد نياز است.
گفتگو با مرجع عالیقدر حضرت آیتالله العظمی بیات زنجانی پیرامون مقبولیّت و مشروعیّت حکومت - 08/06/1388
- در ابتدا میخواستیم در خصوص بحث مقبولیّت و مشروعیّت یک حکومت دینی توضیح دهید و دیدگاه شما را بدانیم.
من تشکّر میکنم که مطبوعه شما (اعتماد) زمینهای را فراهم میکند تا یک سری مسائل و احکام جدّی و قابل تحقیق و تأمّل مطرح شود و زمینه بحث و بررسی را برای همگان فراهم میکند.برای روشن شدن این قضیه من ناچار هستم به چند نکته اشاره کنم. یک نکته این است که اصلاً بحث مقبولیّت و مشروعیّت چرا در اندیشههای سیاسی مطرح شده است. به عبارت دیگر نظریّههای سیاسی و حتّی نظریّههای فلسفی، عمدتاً در جایی مطرح است که یک سلسله سؤالاتی بوده که این سؤالات دغدغههایی را در ذهن ایجاد کرده. برای اینکه این دغدغهها رفع شود، صاحب نظران آمدند جوابهایی مطرح کردند که این جوابها در قالب نظریّههای فلسفی یا به عنوان نظریّه سیاسی، کلامی و عقیدتی مطرح شده است، بنابراین داستان مشروعیّت یا مقبولیّت یا مرز بین این دو، تلازم بین این دو یا تخالف این دو، اینها بخشهایی است که به طور جدّی باید مطرح شود. به اعتقاد من خود این سؤال نیز از یک سؤال جدّیتری که در اندیشه سیاسی مطرح است، به وجود آمده است و آن این است که کدام حکومت روی کار آمدنش، تصدّیاش و دخالتش در امور صحیح است و کدام حکومت تصدّی و دخالتش صحیح نیست و به عبارت دیگر چرا مردم باید از حاکم و حکومت تبعیّت کنند؟ چون معنای اطاعت و تبعیّت عبارت است از اینکه به عنوان مثال از اراده دیگری به نوعی پیروی کند و فرمان یک فرمانروا را به گردن بگیرد. این از نظر حقوقی جای سؤال دارد؛ به همین دلیل گفتهاند هر حکومتی که مشروع باشد طبعاً اطاعت از او لازم است و هر حکومتی مشروع نشد تبعیّت از او لازم نیست؛ به همین دلیل بعضاً میگویند فلان حکومت گرفتار بحران است. طبعاً رابطه حاکم و مردم را رابطه مطیع و مطاع، رابطه فرمانبر و فرمانده می گویند. در اینجا برای لزوم اطاعت فرمانبر از فرمانده، توجیه و مبنای حقوقی نیاز است که از آن به مشروعیّت اطلاق میکنند. مشروعیّت به این معنا مساوی است با قانونی بودن. یعنی وقتی ما میگوییم این حکومت اطاعتش لازم است، چون مشروع است یعنی حکومت قانونی است. پس قانونی بودن حکومت، مشروعیّتآور است. مشروعیّت یک حکومت، اطاعت را پشت سرش دارد. به همین دلیل هر حکومتی که نامشروع شد یا حکومتی که آدم در مشروعیّت و نامشروعیتّش شک پیدا کرد، طبیعی است که از نظر حقوقی، اطاعتی را پشت سرش ندارد و نتیجتاً مردم حق دارند در آن موقع راجع به اصل آن حرف بزنند، از آن سرپیچی کنند.
- آیا این شک بین عوام است یا نخبگان را هم شامل میشود؟
هیچ فرقی نمیکند. در این جهت هرکسی در قانونیّت و مشروعیّت یک تشکیلات شبهه کند، نمیتواند با آن همکاری کند و این موضوع، مربوط به زمان و افراد خاص نیست. البتّه اگر بنا شود ما این شک را تسرّی دهیم ممکن است نتیجهاش، هرج و مرج باشد امّا مادامی که منجر به هرج و مرج نشده است، مجاز است. به همین دلیل ما در مبانی دینی میگوییم در اصل امر به معروف و نهی از منکر، جای گفتوگو و صحبتی نیست، در واقع وقتی میگوییم امر به معروف و نهی از منکر لازم است، منظورمان خواص نیستند، امر به معروف و نهی از منکر یعنی انتقاد. انتقاد در جایی است که انسان در مورد یک مسئلهای دغدغه و سؤال دارد. دغدغه، نوعی سؤال در مورد مجاز بودن و نبودن، مشروعیّت و نامشروعیّت در یک بخش خاص است. نامشروعیّت گاهی به اصل برمیگردد، گاهی به بخش، گاهی به واحد و گاهی به نوع برخورد. مثلاً اگر یک بخشنامه دولت غیرقانونی شد، این بخشنامه لازمالاطاعه نیست به همین دلیل افرادی که این بخشنامه در رابطه با آنها به وجود آمده، حق دارند برای مثال از طریق دیوان عدالت علیه آن بخشنامه ادلّه خود را اعلام کنند. این موضوع مهم است و باید توجّه شود که اعلام جرم و شکایت در جایی است که طرف در مشروعیّت او بحث دارد.
شما اگر به وصیّتنامه سیاسی الهی امام نگاه کنید، آنجا امام به حزبالله خطاب میکند. منظور از حزبالله در آن زمان حزب اللّهی است که در تعبیر قرآن به کار برده شده است یعنی کسانی که نوعی رابطه عمیق با دین، انقلاب و با مجموعه گردانندگان نظام که در مسیر نظام هستند و از مسیر اصلی انقلاب اسلامی مورد تأکید امام و مردم عدول نکردهاند، دارند. این انسانها وقتی در جایی انحراف دیدند امام میفرمایند شما منتظر اجازه نباشید. شما خودتان حق دارید اعتراض کنید، حق دارید به خیابانها بریزید، حق دارید دقیقاً مطالبتان را به آگاهی عموم برسانید.
بنابراین روشن شد که داستان مشروعیّت چرا در اندیشه سیاسی پیدا شده است. پاسخ این سؤال از نوع رابطه مردم و حکومت نشئت میگیرد، رابطه حکومت و مردم این است که بالاخره حاکم فرمانروا است و مردم فرمانبر، لازمه فرمانروایی و فرمانبرداری عبارت از اطاعت و تبعیّت است، اطاعت و تبعیّت مبنا و ریشه حقوقی میخواهد که همان قانونی بودن است. با توجّه به این مطلب قطعاً این بحث مطرح می شود که چرا بحث مقبولیّت الآن مطرح است؛ برای اینکه این دو برای ما جا بیفتد بهتر است در این خصوص واژهشناسی صورت گیرد تا ببینیم واقعاً مقبولیّت و مشروعیّت دو چیز است یا دو چیز نیست. مشروع صیغه مفعول و مشروعیّت، مصدر جعلی است، اسم فاعل آن شارع است، مصدر آن شرع است، حاصل مصدر آن شریعت است.
گاهی مشروعیّت از ریشه شریعت گرفته میشود. وقتی میگویند این دین و این حکومت مشروع است؛ اینجا شریعت و مشروع یعنی دین و دینی بودن. آقایانی که آمدند میان مقبولیّت و مشروعیّت فرق گذاشتهاند، این طور فکر کردهاند که مشروعیّت یعنی دینی بودن.
نتیجه این تحلیل این گونه میشود که دین از خدا و مقبولیّت از آن مردم است، پس بین مقبولیّت و مشروعیت تفاوت وجود دارد. معنای این سخن در مورد موضوع مورد بحث، عبارت است از اینکه حکومت مشروع است، مشروع یعنی چه؟ یعنی این حکومت شرعی است. شرعی یعنی چه؟ یعنی این حکومت، حکومت دینی، خدایی و الهی است. لازمه این سخن این است که این آقایان باید این مطلب را اثبات کنند که دین برای مردم سیستمی از حکومت را ارائه کرده است که با سیستمهای دیگر فرق میکند. یعنی توضیح دهند که این حکومت مشروع یا دینی مورد نظرشان چیست و تفاوتش با دموکراسی و سوسیالیست چیست؟
- معنای این سخن شما این است که این افراد برای دین یک سیستم خاصّی از حکومت در نظر گرفتهاند به همین دلیل آقایان آمدهاند گفتهاند ولایت فقیه انتخابی نیست، انتصابی است. چرا؟
برای اینکه این افراد برای حکومت دینی تعریفی خاص در نظر گرفتهاند. یکی از خصوصیّات حکومت دینی با در نظر گرفتن تعریف این افراد عبارت است از اینکه حاکمش را خدا معیّن کند. مردم باید بروند آنچه خدا معیّن کرده را بگردند و پیدا کنند. بنابراین در عصر پیامبر (ص) پیامبر بود، در عصر اهل بیت (ع)، اهل بیت بودند، در عصر غیبت هم فقیه واجدالشّرایط.؛ پس حکومت دینی در نگاه آنان یعنی چه؟ یعنی حکومتی که حاکمش از طرف خدا برای فرماندهی آنها نصب شده، مردم باید بروند و بگردند آن را پیدا کنند و در حقیقت مردم مأمور هستند، او را قبول کرده و نسبت به او ایمان بیاورند؛ که ایمان هم همان یعنی قبول داشتن است. و معنای مقبولیّت یعنی ایمان و اعتقاد به او پیدا کردن، پس لازمه حکومت دینی اوّلاً منصوب بودن حاکم است، ثانیّاً تکلیف مردم و ایمان و قبول کردن حاکم. یعنی از ناحیه فقها عرضه کردن خود و از ناحیه مردم وظیفه و تکلیف پذیرفتن است، اینجاست که بعضیها که این حرفها را گفتند، اینگونه مطرح کردند که وظیفه آقایان این است که خودشان بگویند ما آمادگی داریم، مردم هم بگویند حالا که شما آمادگی دارید ما هم قطعاً باید شما را بپذیریم. روی همین تحلیل به دست میآید که مقبولیّت از آن مردم و مشروعیّت هم از آن خداست.
پس فرق بین مقبولیّت و مشروعیّت در جایی است که ما مشروعیّت را به معنای دینی بودن و دینی بودن را به این معنا در نظر میگیریم که حاکم منصوب از طرف خدا است.
- واقعاً چنین دیدگاهی درست است؟
من هر دوی اینها را عرض میکنم تا ببینید ایراداتی که ما بر این تئوری و نظریّه وارد میدانیم یکی، دو تا نیست. یکی از ایرادات عبارت است از اینکه این معنا درباره پیامبر و اهل بیت رسول خدا اگر درست باشد، در عصر غیبت اصلاً درست نیست. در عصر غیبت ما انتصاب نداریم، در عصر غیبت هیچ فقیهی ادّعا نکرده است که فرد واجد شرایط (فقیه) از طرف خدا منصوب است برای حاکمیّت.
- عصر غیبت هم همین طور است؟
به بحث شما توجّه دارم و به آنجا هم می رسیم؛ پس ما معیّناً روی کسی نصب نداریم و اگر فقها هم ادّعا کردهاند، ادّعایشان نصب خاص نیست، نصب عام است. نصب عام یعنی چه؟ اصطلاحات فقها این است که میگویند نصب عنوان است، ما یک عنوان داریم یک معنون، یک عنوان مجتهد داریم یک فرد، شیخ مرتضی انصاری معنون است، کلمه مجتهد عنوان است. شیخ مفید معنون است، کلمه فقیه عنوان است. در عصر غیبت اگر هم آقایان ادّعا کردند نصب است، نصب عنوان است. عنوان یعنی چه؟ یعنی ائمّه آمدند برای مردم یک ضابطه گفتهاند. آمدند یک قاعده گفتهاند. فرمودند بعد از ما، شما به چه کسی مراجعه کنید؟ به فقیهانی که چنین شرایط و خصوصیّاتی را دارند. این شبیه آن حرفی است که افلاطون در نظام حکومتی خود دارد. افلاطون به فیلسوف شاه معتقد بود. او شاه را منصوب میدانست؟ نه، امّا معتقد بود که حکومت فن است، حکومت تخصّص میخواهد. چون حکومت از قبیل فنون است و تخصّص میخواهد، پس باید حاکم هم دارای فن و تخصّص باشد. به همین دلیل نیز معتقد بود طرف باید فیلسوف و فلسفهدان باشد. من سؤالم از این آقایان این است، اینکه آقایان گفتند نصب، نصب هم که گفتند عام و عنوان است که طبیعتاً لوازمی دارد، نصب کلّی است، نصب عنوان است یا نصب شخص؟ طبیعتاً نصب شخص در دوره غیبت که معنا ندارد و به همین دلیل است که هیچ فقیهی نگفته است نصب عنوان است. به همین دلیل ما در قانون اساسی آمدیم خبرگان را مطرح کردیم؛ چرا؟ برای اینکه ما بحث ولایت فقیه را یک امر تخصّصی میدانیم. افراد متخصّص باید تشخیص دهند که آیا این تخصّص رأیی منفرد دارد یا ندارد. پس اوّلاً اگر بحث انتصاب مطرح شود برای ائمّه هم اگر قابل توجیه است، برای رسول اکرم اگر قابل توجیه است، در عصر غیبت چنین چیزی امکان ندارد، اگر هم گفته شده است، نصب عام است. نصب عام معنایش عبارت است از اینکه نصب عنوان است، عنوان معنایش این است که یک ضابطه است و گفتهاند اگر این خصایص را کسی داشته باشد آن فرد صلاحیّت این کار را دارد، فرض مثال کسی نماینده میشود، وقتی که رفت و دستگاههای ذیربط به لحاظ قانونی گفتند که این آدم میتواند خود را طرح کند، معنیاش این است که این آدم منصوب است؟ قبل از آنکه مردم رأی بدهند این آدم منصوب شده؟ در واقع معنای این حرف این است که غیر از این، آدم نمیتواند خودش را مطرح کند؛ چراکه واجد شرایط قانونی نیست ولی این آدم میتواند خود را مطرح و اعلام کند، آمادگی این کار را دارد.
- در حال حاضر برخی خواص و علمای حوزه، حکومت اسلامی را امری ماورایی و خدایی میدانند، به نظر شما حکومت در یک جامعه دینی امری ماورایی است یا بشری؟
متأسّفانه آقایان نتوانستند بفهمند حکومت، یک امر ماورایی نیست. حکومت، امر خدایی نیست. حکومت، امر بشری است. حکومت، جزو مباحث و بحثهای سیاسی است. فلسفه سیاسی جزو فلسفههای عملی است. جزو علوم ساخته شده توسّط بشر است. خداوند عالم، سیستم خاصّ حکومتی توسّط جبرئیل به پیامبر نازل نکرده است. آقایان بین امامت و بین ولایت به معنای حکومت، خلط کردند. پیامبر نبی، پیامبر است؛ چه مردم رأی دهند و چه مردم رأی ندهند. نبوّت پیامبر یک امر اجتماعی نیست و انتخابی نیست، انتصابی است. امامت هم از همین قبیل است. امامت علی (ع) یک امر ماورایی است، یک امر خدایی است. همینطور که در داستان حضرت ابراهیم (ع) داریم؛ امّا خلافت علی (ع) به معنای حاکمیّت سیاسی علی (ع) است. نهتنها حاکمیّت سیاسی علی (ع) بلکه حاکمیّت سیاسی رسول اکرم (ص)، این یک امر عقلایی است. به همین دلیل امیرالمؤمنین (ع)، چه مردم با او بیعت کنند چه بیعت نکنند، در امامتش شکّی نیست، امّا امیرالمؤمنین (ع) اگر مردم با او بیعت کردند میشود خلیفه و رهبر سیاسی مسلمین و این ولایت و حکومتش به معنای ولایت اعتباری، به معنای حاکمیّت سیاسی تحقّق پیدا میکند. امام در نتیجه عدم اقبال مردم، در اداره حکومت 25 سال خانهنشین میشوند، در طول این 25 سال امام بود امّا حاکم مسلمین نبود. اینکه آقایان میگویند نه، حاکم بود. چرا، حاکم بود یا حقّالحاکمیّت داشت امّا حاکم بالفعل نبود. پس اگر مشروعیّت به معنی دینیبودن باشد، بین مشروعیّت و مقبولیّت میشود فرق گذاشت. یک ایراد مهمتری اینجا مطرح است و آن این است که در دوران امام به دلیل جایگاه امامت، به دلیل اینکه در هر عرصهای دو امام نیست، حتّی اگر کسانی که صلاحیّت امامت را دارند اگر در عصر امام قبلی باشند، امامت برای امام قبلی است. نمونه اصلی در دوره حیات رسول اکرم (ص) است که امام علی (ع)، امام حسن بن علی (ع) و امام حسین (ع) در قید حیات ظاهری هستند، همه این چهار نفر صلاحیّت ولایت را دارند امّا مادامی که رسول اکرم (ص) است آن سه نفر امام نیستند، آنها مأموم هستند، آنها باید از امام قبلی تبعیّت کنند امّا فقیه در دوران غیبت این طور نیست. ولیّ فقیه، ولایت بر فقهای دیگر ندارد. هیچ فقیهی حق ندارد از فقیه دیگر تبعیّت کند؛ چراکه اگر تبعیّت کند مجتهد نیست، به همین دلیل است که امام خمینی (سلامالله علیه) هم تأکید میکند هیچ فقیهی بر دیگر فقها ولایت ندارد. مسئله بعدی اینکه آن مجتهد منتخب نه تنها بر فقیهان دیگر ولایت ندارد بلکه او ولایت بر خبرگان را هم ندارد. چرا؟ برای اینکه خبرگان او را از میان دیگر فقیهان انتخاب میکنند نه او خبرگان را. بهعلاوه ولیّ فقیه هم تابع قانون اساسی است هم تابع قوانین عادّی ولی ائمّه معصوم همینطوری که سخنشان برای ما ملاک است، عملشان هم برای ما ملاک است.
- اگر در چارچوب اداره کشور هم قرار گیرد چطور؟ آیا این مسئله خودش قضیه جداگانهای است؟
بله، به همین دلیل است که قوه قضائیّه همینطور که علیه دیگران حق دارد اقامه دادرسی کند، در رابطه با خود شخص رهبری هم میتواند این کار را بکند. من ناچارم خاطرهای بگویم. آیتالله موسوی اردبیلی میفرمودند ما روزی نشسته بودیم، دیدم حاج احمدآقا تلفن زدند سؤال کرد، آقای موسوی، اسم یک قاضی را برد. گفت آن آقا را میشناسید؟ گفتم: بله. سؤال کردم: حاج احمدآقا قضیّه چیست؟ گفت: آن قاضی، امام را احضار کرده است. گفتم: چطور؟ گفت: متن احضاریّه را فرستادهاند. ظاهراً شخصی علیه امام شکایت کرده است و آن قاضی نوشته متّهم سیّد روحالله فرزند سیّد مصطفی رأس فلان ساعت در فلان شعبه از دادگاه حضور پیدا کند. بعداً معلوم شد یکی از سلطنتطلبان در آبادان، آن زمانی که سینمای رکس آبادان را آتش زدند، ایشان یکی از کسانی بود که در آنجا آسیب دیده بود، آمده بود شکایت تنظیم کرده بود علیه امام و گفته بود منشأ این آتشسوزی امام خمینی است، بنابراین ایشان باید بیایند دادگاه. آقای موسوی میفرمودند که من به قاضی گفتم شما این متّهم را میشناسید؟ گفت: بله. ایشان آقای سیّد روحالله، فرزند آقامصطفی هستند و الآن هم رهبر انقلاب هستند. شاکی دارند، من قاضی هستم، قاضی مستقل است، حق دارم به شکایت رسیدگی کنم.
بنابراین با توضیحاتی که عرض کردم اگر مشروعیّت را به معنای دینی بگیریم، همانی میشود که توضیح داده شد امّا زمانی که میگوییم دین یک امر خدایی است، در همانجا ادامه میدهیم که حکومت یک امر بشری است، کما اینکه سیاست هم یک امر بشری است. اگر ما حکومت دینی را بپذیریم معنایش این نیست که دین یک سیستم خاصّی از حکومت را از بالا نازل کرده و در اختیار بشر قرار داده است. نه، چنین چیزی نه مبنای قرآنی و نه مبنای علمی و نه مبنای تاریخی دارد و برخلاف نصوص قرآنی و برخلاف جملاتی است که امیرالمؤمنین به کار میبردند. به همین دلیل وقتی در نوفللوشاتو از امام سؤال کردند شما که میخواهید بگویید سلطنت نباشد، جمهوری اسلامی باشد، جمهوری اسلامی یعنی چه؟ فرمودند: جمهوری اسلامی یعنی جمهوری به همان شکلی که در جاهای دیگر مردم با رای خود روی کار میآیند، در جمهوری اسلامی هم مردم با رأی خود کسی را روی کار می آورند امّا اسلامی چرا؟ به خاطر اینکه مردم مسلمان هستند. طبیعی است مردم تقیّدشان چون به اسلام است، انتظارشان از حاکم این است که مسائل اسلامی را مدّ نظر قرار دهد. بنابراین جمهوریّت در اینجا با جمهوریّت در غرب، شرق، خاورمیانه و جاهای دیگر فرقی ندارد و محتواست که با بقیّه نظامات متفاوت است.
حالا که حکومت معنای بشری پیدا کرد یعنی اینکه مردم اگر بخواهند کسی بر آنها حکومت کند، مردم این حکومت و حاکمیّت را باید بفهمند، باید بدانند، باید بشناسند و باید بپذیرند. اگر معنای حکومت این شد امام هم اصرارش این است، میگویند شما فکر نکنید ولایت فقیه یک ولایت و منصب خدایی است. چه کسی میگوید ولایت فقیه یک منصب خدایی است؟ ولایت فقیه یعنی حکومت فقیه، حکومت فقیه یعنی حکومت کسی که دینشناس و صاحبنظر در شرایط مختلف باشد. بنابراین ولایت به معنای سیاسی یک امر مقدّس آسمانی نیست. اگر شما مشروعیّت را به معنای قانونیّت گرفتید، طبیعی است در جایی که مردم مسلمانند، حکومت مشروعشان حکومتی است که تقیّد و مفاهیم دینی دارد. اینجاست که مشروعیّت میشود قانونیّت. قانونیّت و مقبولیّت هر دو یکی هستند؛ برای اینکه معنای قانونیّت یعنی مردم بپذیرند و قبول کنند. پذیرفتن و قبول داشتن یعنی مقبولیّت. پس آنهایی که آمدند بین مقبولیّت و مشروعیّت فرق گذاشتند، آنها خیال میکنند حکومت دینی یک سیستم خاصّی از حکومت است جدا از حکومتهای رایج بشری، ما چنین چیزی نداریم.
در نظام جمهوری اسلامی، مشروعیّت و مقبولیّت نهتنها جدای از هم نیستند بلکه مکمّل همدیگر هستند. معنایش این است که وقتی مردم قبول کردند، شارع هم قبول میکند، کما اینکه اگر مردم قبول نمیکردند، شارع هم قبول نمیکرد و شاهد قضیه این است، الآن فرض بفرمایید امام خمینی زنده هستند، همه فقهای بزرگواری که غیر از امام خمینی (سامالله علیه) بودند مگر مجتهد نبودند؟ مگر عادل نبودند؟ همهشان عادل بودند، همهشان نمازخوان بودند، مگر مقلّد نداشتند؟ امّا چون مردم امام را به عنوان ولی معرّفی کرده بودند به صورت طبیعی غیر از امام خمینی (سلامالله علیه)، ولیّ فقیه شخص دیگری نبود، شرایط ولایت را داشت امّا ولیّ فقیه نبود. پس اگر کسی بگوید در دوران 25 سال امیرالمؤمنین (ع) خلیفه بود یا نه، میتوان گفت بود. حقّ خلافت را داشت. صلاحیّت واقعی را از آن خود کرده بود. امّا عملاً نشد و به همین دلیل در آخر خطبه شقشقیه، امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «اگر مردم حاضر نبودند و اگر حجّت را تمام نکرده بودند با حضورشان، من این خلافت را نمیپذیرفتم.»
- پس، از این منظر یعنی حاکمیّت سیاسی پیامبر و امیرالمؤمنین هم نیازمند بیعت مردم است؟
بله. اگر امیرالمؤمنین (ع) منصوب برای حکومت بود چرا یک بار دیگر میگفت اگر مردم نمیآمدند من نمیآمدم؟ اگر خلافت و ولایت سیاسی امری الهی و فوقبشری بود، مگر دست او بود که قبول نکند؟ این آقایانی که توجّه نمیکنند، اشتباهشان همینجا است. اگر امیرالمؤمنین برای حاکمیّت و خلافت سیاسی منصوب بود، چرا میفرماید که من مشاور باشم بهتر از این است که در صحنه کار مستقیم باشم؟ پس او امامتش منصوب است کمااینکه نبوّت پیامبر منصوب است امّا حاکمیّت سیاسی پیامبر و حاکمیّت سیاسی امیرالمؤمنین دقیقاً بیعت مردم را میخواهد. لذا رسول اکرم در مکّه نبی بود و حقّالولایت را هم داشت، امّا حاکمیّت سیاسی برای او بالفعل نبود. وقتی که وارد مدینه شد و مردم بیعت کردند علاوه بر اینکه نبوّتش بود و شئون دیگر را داشت با بیعت مردم شد حاکم سیاسی و اگر وقتی مردم بیعتشان را از کسی بردارند و بروند سراغ کسی دیگر، صلاحیّت او از بین نمیرود امّا ولایت سیاسی خودبهخود از بین خواهد رفت. دقیقاً فرمایش امام (سلامالله علیه) هم پیرامون اینکه «میزان، رأی ملّت است» به واسطه توجّه ایشان به همین مطلب بود.
بنابراین مشروعیّت در اینجا به معنی قانونی بودن است و به عبارت دیگر یعنی منظور از حاکم و حکومت مشروع، آن حکومتی است که قانونی است و اسلام هم او را امضا کرده است. یعنی اگر مردم کسی را نپذیرند تبع قضیه است که حاکمیّت او زیر سؤال خواهد رفت.
- حضرتعالی فرمودید حکومت را امری بشری میدانید، در بین فقهایی که الآن داریم چند درصد فکر میکنید این نظر را قبول دارند، یعنی اکثریّت قبول دارند؟
من بعید میدانم فقیهی باشد که قبول نداشته باشد امّا فقیه؛ برای اینکه ذهن شما روشن شود خوب است مثالی را ذکر کنم. از یکی از بزرگان سؤال کردند شما خودتان را مجتهد میدانید؟ گفت: تعریفی از مجتهد به من بگویید. اگر منظورتان از مجتهد کاشفالغطا است من نیممجتهد هستم. اگر منظورتان فلانی است من دو مجتهد هستم. من فقیه به کسی میگویم مانند سیّدمرتضی، امام خمینی. من فقیه به کسی میگویم مثل ملا احمد نراقی، شیخ مرتضی انصاری. یعنی کسی که مجموعه فقه را دارد، کلّیّات فقه را دارد، قواعد فقه را دارد، فهم فقه را دارد، در کنار این قضیّه من فقه که میگویم معنایش این نیست که صرفاً حلال و حرام است یعنی فقه به معنای فقه اصغر و فقه اکبر یا هر دو. هم فقه اصغر را میداند و هم فقه اکبر را. یعنی این فرد همانطوری که عقل را حجّت میداند، شرع را هم حجّت میداند. این آدم همانطور که وحی را حجّت میداند، عقل را هم حجت میداند. همانطور که انبیا را حجّت میداند، عقل را هم حجّت میداند. این عین عبارت امام موسی بن جعفر است. اگر این جور باشد هیچ فقیهی نمیتوانید پیدا کنید که بگوید اسلام یک شیوه خاصّی از حکومت آورده است و این برای ما روشن است.
بنابراین منظور از ولایت که این آقایان میگویند ولایت سیاسی است، ولایت سیاسی یعنی چه؟ امام صراحتاً میگوید ولایت فقیه عیناً مثل ولایت یک مادر است. مادری که بر فرزندانش ولایت دارد، ولایت چه؟ ولایت حضانت، یعنی حقّ شیر دادن این فرزند بر عهده چه کسی است؟ مثل ولایت پدر است. پدر وقتی بر بچّههای خودش ولایت دارد یعنی چه؟ این ولایت معنایش این است که این، اولویّت نسبت به او دارد. بله، خدا ولایت او را امضا کرده است. من همیشه این را عرض کردم که ولایت سیاسی عیناً مثل خرید و فروش است. ما خرید و فروش آسمانی نداریم. ما در عالم نداریم که در لوح محفوظ در آنجا مثلاً بیع باید این طور باشد.
بنابراین هیچ فقیهی در عالم نمیتوانید پیدا کنید که بگوید حکومت فقیه حکومتی است با شکلی خاص، یداً بید، از رسول اکرم به ما رسیده است. پس حکومت چه اسلامی باشد و چه نباشد، در همان معنای متفاهم عرضاش، عرفی است؛ منتها اسلام در حاکم شرایطی را مدّنظر قرار داده کمااینکه از حیث مقرّرات هم روی احکام الهی تأکید ورزیده است.
- بنابراین خلافت به همان معنی عرفی است؟
بله. ولایت در اینجا به معنای ولایت تکوینی نیست بلکه به معنای ولایت عرفی، اجتماعی، عقلایی است. یعنی همان حاکمیّت است بنابراین حاکمیّت همان تعریف خود را دارد و شما در عبارات فقها نمیتوانید عبارتی پیدا کنید که دقیقاً برای ولایت یک معنای ویژهای کرده باشند. شما به کتاب مرحوم آقای نائینی هم نگاه کنید آنجا هم به همین معنا است. ایشان وقتی بحث ولایت را مطرح میکنند برای ائمّه به همین معنا تعریف میکنند.
بنابراین ولایت به این معنا یک امر عقلایی، اجتماعی است منتها طبق معنای گذشته، اگر ولایت فقیه عادل، مجتهد جامعالشّرایط و امین محقّق شد و طرف، متصدّی امور مسلمانان شد، شارع آن را امضا کرده است. این مثل بیع است. در خرید و فروش اگر فروشنده مالک باشد و شرایط دیگر صحّت معامله را داشته باشد و بفروشد، شارع امضا کرده است امّا معنای بیع همان بیع عرفی است. و آن را نقد کنند.
- اخیراً مباحثی در جامعه مطرح شده است. آیا تلقّیهای متفاوت از بحث ولایت فقیه آن هم در میان کسانی که خود پایهگذار این امر در کشور بودهاند، موجب نشده است این مباحث شکل بگیرد؟ به طور مثال، تلقّی متفاوت دیدگاه میان رئیس و نائب رئیس مجلس خبرگان رهبری یا حتّی دیدگاههای متفاوت برخی مراجع معظّم تقلید در کشور نسبت به این مسئله.
سؤال جالبی است. ولایت فقیه اگر با همان تعریفی که گذشت و در قانون اساسی هم آمده است و مؤسس نظام روی آن تأکید کرده است، طرح شود و به صورت عینی لباس عمل بپوشد، علاوه بر اینکه بحرانزا نیست، زمینههای بحرانهای زیادی را هم مرتفع میسازد ولی اگر آمدیم من عندی، حکومتی را مطرح کردیم که برای بشر امروز ناشناخته است، ولایت فقیه را یک امر ماورایی و انتصابی آن هم فوق درک بشر، معرّفی کردیم و باب «النّصیحه لائمّه المسلمین» را که مورد تأکید رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع) نیز هست را به روی مردم بستیم و در عمل اجازه سؤال، اظهارنظر، تفکّر و اندیشهورزی را نهتنها ندادیم بلکه نوعی کفر و زندقه شناختیم و برخلاف اصل ولایت فقیه که متّکی بر معرفت و فهم بشر و عقلای عالم برنامهریزی شده، به صورت یک امر دست نیافتنی به جامعه معرّفی کردیم، به طور طبیعی تلقّیهای مختلف به وجود خواهد آمد و وجه مشترک بین این تلقّیها قابل تعریف نخواهد بود و به مرور یک اصل پذیرفته شده مورد قبول مردم، زیر سؤال خواهد رفت و جامعه گرفتار بحران خواهد شد.
- پس مسئله فصلالخطاب بودن نظر ولیّ فقیه در جامعه دینی چه میشود؟
قبل از پرداختن به پاسخ این سؤال، نکتهای که در اینجا برای ما مهم است و لازم است مورد تأکید قرار گیرد عبارت از این است که ما گاهی مسئله را به صورت بخشی، گاهی به صورت یک واحد و گاهی یک قسمت کوچک را به صورت یکپارچه و به هم پیوسته ملاحظه میکنیم و هر کدام از این لحاظها و نگاهها، اثرات و لوازم و تبعات و نتایج خاصّ خودش را خواهد داشت. خبرگان قانون اساسی که دوران ستمشاهی را دیده بودند، بیرون از ایران رفته بودند، نظامات مختلف سیاسی را تجربه کرده بودند. اینها بلد بودند چگونه تنظیم کنند. میدانستند این سیستم حکومت، اوّلین بار است که در جمهوری اسلامی دارد پیاده میشود. طبعاً در تجربه ممکن است خیلی چیزها رو شود ولی در قبل روشن نبود. ممکن است خیلی از تغییرها ظاهر شود ولی قبلاً ظاهر نبود. پس این نکته را هم باید توجّه داشته باشیم که ما به مرور نقایص را کشف میکنیم و نواقص را درک میکنیم. با توجّه به این نکته، ما میآییم به اینجا میرسیم و میگوییم اگر سیستمی در جای خودش حاکم باشد، یعنی چه؟ یعنی اگر ما رابطه خبرگان و رهبری را یک رابطه منطقی تصویر کنیم، نه رابطه مطیع و مطاع. ما اگر رابطه رهبری را با خبرگان مثل رابطه دولت و مجلس مشخّص کنیم آن وقت موضوع فرق میکند، چرا؟ برای اینکه مشروعیّت دولت با مجلس است. در جایی که قوّه قضائیّه با رهبری، قوّه قضائیّه با قوّه مقنّنه، قوّه قضائیّه با مجریّه دعوا داشته باشد آنجا فصلالخطاب کیست؟ رهبر. امّا در جایی که در رابطه با خود رهبری بحث میشود، رهبری عملکردش چهقدر است؟ خودش باید بیاید و بگوید من خوب هستم؟ خیر، اینکه «دور» است. پس منافاتی ندارد ولیّ فقیه فصلالخطاب باشد در رابطه با زیرمجموعه خودش امّا وقتی خودش زیرمجموعه خبرگان است چی؟ آنها هستند که میتوانند بگویند این شرایط را دارید یا نه.
- این زیرمجموعه، شامل مردم هم میشود؟
خیر، تمام حرف این است که مردم نه زیرمجموعه رهبری هستند، نه زیرمجموعه قوّه مجریّه هستند، نه زیرمجموعه قوّه مقنّنه هستند بلکه اصل مشروعیّت نظام با مردم است. یعنی مردم اگر خدایی نکرده روزی روزگاری از اصل نظام رویگردان شوند هیچی نمیماند. مردم را ما نمیتوانیم زیرمجموعه بدانیم. بله اگر آحاد مردم تخلّف کردند مطابق قانون اساسی اگر شاکی داشته باشند، دستگاههای قضائیّه میتواند پیگیری کند ولی این دلیل بر این نیست که مردم را مثلاً زیرمجموعه قوّه قضائیّه بدانیم. یا دقیقتر اینکه وقتی مردم به صورت عام یک چیزی را میخواهند، قانون اساسی یک شیوههایی را برای ابراز این خواستههایشان اعلام کرده است و به همین دلیل است که مردم دقیقاً بر طبق نص قانون اساسی با رعایت موازین اسلامی حق دارند حتّی بیرون بیایند، حق دارند تظاهرات کنند، حق دارند اظهار نظر کنند، حق دارند تجمّع کنند و حق دارند از اصلاحات یا تغییرات دفاع کنند یا مخالفت کنند. قانون اساسی، تشکیل اجتماع و راهپیماییها بدون حمل سلاح به شرط اینکه مخلّ مبانی اسلام باشد را مجاز میداند. معنی این حرف چیست؟ معنی این است که وزارت کشور موظّف به دادن جواز است نه اینکه میتواند مجوّز بدهد یا ندهد. او اگر اجازه ندهد، تخلّف به شمار میرود. یک مانع وجود دارد و آن اینکه مخلّ قوانین اسلام باشد، که این هم کاملاً معیّن و روشن است؛ به همین دلیل در اینجا وزارت کشور موظّف به همکاری است. متأسّفانه برخی آمدهاند و این اصل را تفسیر میکنند که البتّه حق ندارند تفسیر کنند چراکه تفسیر در جایی است که ابهام وجود داشته باشد. با توضیحاتی که داده شد نتیجهای که ما میگیریم فصلالخطاب بودن رهبری، در رابطه با قوای سهگانه زیرمجموعه رهبری است، فصلالخطاب در رابطه با دولت، مجلس است؛ فصلالخطاب در رابطه با آحاد مردم قوّه قضائیّه است آن هم در موردی که شاکی وجود داشته باشد و فصلالخطاب در رابطه با شخص رهبری، خبرگان رهبری است و نکته مهم اینکه فصلالخطاب در ارتباط با اصل نظام و تغییر و تثبیت آن با ملّت است.
در اینجا من نباید خیلی ریز وارد قضیّه شوم. اینجا درباره جریانات اخیر من حرف برای زدن دارم، من ناچارم بگویم که مجموعه این قضایا برمیگردد به یک انحرافی که بعد از ارتحال امام به وجود آمد. ما همیشه گفتهایم نظارت استصوابی نمایندگان، مجلس را وکیلالدّوله میکند، نه وکیلالملّه، نه وکیل ملّت بلکه وکیل شش نفر فقهای شورای نگهبان میکند که نه نماینده دولت است و نه نماینده مجلس. نتیجهاش این میشود که ما یک مجلس بدون اثر خواهیم داشت که نه میتواند ناظر باشد نه میتواند رئیس جمهور را کنترل کند و نه میتواند تواناییهای اجرایی سیاسی را محقّق کند. کما اینکه اگر خبرگان از میان علمای بلاد انتخاب میشد به گونهای دیگر بود، اگر صلاحیّت خبرگان را حوزهها تعیین میکردند، اگر صلاحیّت خبرگان به صورت «دوری» توسّط شورای نگهبان تعیین نمیشد در خبرگان ما آدمهایی پیدا میکردیم که آنها علمای بلاد هستند و متّکی به مردم و بالاتر از مردم، متّکی به اعتقاد درونی هستند.
- یکی از دلایلی که خواستیم این موضوع را با شما آغاز کنیم این بود که ما به عنوان نسل جوان یک نگرانی احساس کردیم نسبت به مجادله کلامی که بین برخی سران نظام شکل گرفته و به گونهای تعبیر شده که یک شکافی بین روحانیّت به وجود آمده، شما با این تحلیل موافق هستید که این نوع شکاف شکل گرفته و اخیراً شدّت یافته است و در این صورت، راه برونرفت از این وضعیّت چیست؟
این داستان شکاف بین روحانیّت را هم نقمت میدانم هم نعمت؛ واقعاً نعمت میدانم چرا که اگر این نعمت نبود ما با این حوادث اخیر باید مجلس ترحیم بزرگی در میدان آزادی تهران تشکیل میدادیم و یک مراسم خداحافظی با اصل کیان روحانیّت برگزار میکردیم. امّا این شکاف باعث شد مردم بدانند روحانیّت همه یک جور نمیاندیشند کما اینکه در جریان انشعاب روحانیّون از جامعه (روحانیّت) هم همین بود. یادتان هست آن موقع وقتی راجع به انشعاب هم صحبت کردیم، خیلیها مخالف بودند. حضرت امام نه تنها شفاهی، بلکه مکتوب فرمودند جدایی بخشی از روحانیّت به معنای انشقاق نیست، این جدال نیست بلکه معنایش این است که دو دیدگاه وجود دارد. البتّه من در حال حاضر داستان به وجود آمده را انشعاب بین روحانیّت نمیدانم بلکه درگیری بین تفکّر امام و مخالف تفکّر امام میدانم. جمهوری اسلامی با قرائت امام با جمهوری اسلامی با قرائت دیگران فرق میکند؛ امام نگاهش نگاه امامت بود، در نگاه امامت همه نقش دارند و صلاحیّتها مربوط به قبل از به قدرت رسیدن فرد است و قدرت در نگاه امامت، تقدّس نمیآورد و این نگاه، دقیقاً در تقابل با نگاه خلافت است. در اندیشه خلافت اهل حل و عقل باید نظارت کنند، این نظارت استصوابی که آقایان میگویند از مظاهر تفکّر خلافت است. وقتی ما میگوییم همه باید صاحبنظر باشند این یعنی چی؟ نخبگان در نگاه امامت نقش هدایت دارند ولی در نگاه خلافت نخبگان نقش انتصاب دارند؛ آنها طرف را نصب میکنند امّا در نگاه امامت آن را معرّفی میکنند، خصوصیّات را مطرح میکنند. شما سه تفکّر مقابل تفکّر امام علی (ع) را نگاه کنید. در یکی همسر رسول اکرم (ص) و دو نفر از یاران رسول اکرم (ص) هستند، یک تفکّر دیگری داریم که تفکّر خارجیگری است و تفکّر سوم را هم معاویه رهبری میکند و نتیجه این فکر، بر سر نیزه رفتن قرآن میشود. هر سه هم مسلماناند؛ اینجا هم همینطور است. اینجاست که شناخت صحیح، انسان را از گمراهیها نجات میدهد. در جریان صفّین، هم مالک اشتر و هم ابن عباس بودند، ابوموسی اشعری هم بود ولی مالک و ابنعباس فرمایش امام را فهمیدند ولی ابوموسی نفهمید و نتیجهاش آن چیزی شد که در تاریخ هم دیدهاید. اینجا هم روحانی خطّ امام با روحانی که نه امام را میشناسد و نه به او اعتقاد دارد، در همینجا مشخّص میشود. اینجا شاخص را آن کسی مشخّص میکند که امام را خوب شناخته است، صاحب تحلیل است، قدرت تشخیص دارد و میتواند حرف و عمل امام را ملاک عمل قرار دهد. آقایانی که امروز از امام زمان (عج) حرف میزنند و مدّعی پیروی از ایشان هستند، دنبالهرو تفکّر حجّتیّهاند بنابراین امروز دعوای ما دعوای تفکّر حجّتیّه است با تفکّر حضرت امام (سلامالله علیه). تفکّر حجّتیّه امام و پیشوایش بریتانیاست به همین دلیل در پی تخریب چهرههای تیزبین و باهوش هستند. وقتی میگویم ماجراهای اخیر نعمت هم بود به این دلیل است، چرا که همینجاست که روحانی خطّ امام (سلامالله علیه) از غیر آن مشخّص میشود. شما ببینید این افرادی که امروز سنگ امام را به سینه میزنند، در دوران آن بزرگوار چندین بار مورد تشر قرار گرفتند. چرا ما روی تشرهای امام حساب باز نمیکنیم؟ آنجایی که امام تشر زده پس معلوم است که نقطه ضعف وجود داشته. آنهایی هم که یک بار مورد تشر قرار نگرفتند به این علّت بوده که از اوّل در راه مستقیم بودند. درست است که میزان، حال فعلی است امّا حال فعلی با چه ملاکی؟ ملاک حال فعلی را در صدر اسلام با چه میسنجیدهاند؟ با آن چیزی که الأن میسنجند؟ به نظر من شاخصهایی وجود دارد و به همین خاطر ما نمیتوانیم همه شاگردان امام و همه اعضای خانواده امام را نادیده بگیریم. الآن افرادی مورد بیمهری قرار گرفتهاند که مطمئن باشید اگر امروز هم امام زنده بود اینها مورد علاقه امام بودند. این شورای نگهبان چند بار مورد تشر امام قرار گرفت؟ این افرادی که الآن در قم هستند و ایدئولوگ این قضایا هستند، اصلاً با امام نبودند.
- پس چرا مراجع معظّم در قم وارد این قضایا نمیشوند و میدانداری نمیکنند؟
با کمال تاسّف یک دستهای مرئی و نامرئی تلاش کرد جایگاه مرجعیّت را متزلزل کند؛ مرجعیّتی که از نظر اقتصادی متّکی به وجوهات مردم بود و ملاک تأیید مرجعیّت در حوزهها حدّاقل هزار سال تجربه شده بود و توسّط حوزه انتخاب میشد و کسی میتوانست مرجع را معرّفی کند که خودش صلاحیّت علمی و تقوایی را داشته باشد یا اینکه از نظر علمی و تقوا به جایگاهی رسیده باشد که همه او را قبول داشته باشند. متأسّفانه تمام تلاشها شد که مرجعیّت با دیدگاههای سیاسی تعیین شود امّا با این وجود من معتقدم در جریانات اخیر مراجع تا حدود زیادی خودشان را حفظ کردند و شما شاهد هستید کلام مراجع قم در قضایای اخیر بر ملاکهایی تأکید کرده است که فقاهت اقتضا میکرد و در جریانات انتخابات شتابزده درباره برخی مسائل موضع نگرفتند بلکه گفتند مردم خوب عمل کردند و اگر تبریکی هم گفته شد، به مردم گفتند امّا نگفتند نتیجه انتخابات مورد تأیید ما هست یا نیست بلکه دغدغه خودشان را به شورای نگهبان ابراز کردند. اینکه چرا شورای نگهبان به توصیّههای مراجع عمل نکرد را باید از خودشان پرسید امّا یک مرجع پیدا کنید صراحتاً یا تلویحاً تذکّر نداده باشد. با کمال خوشبختی مراجع در خصوص وقایع اخیر خوب عمل کردند و مواضعشان عجولانه نبود بلکه منطبق بر اصول و منطق بود. راجع به کشته شدن مظلومانه برخی از هموطنان یا پیرامون همین دادگاهها سؤالاتی شد و جوابهایی را آقایان دادند. بزرگانی وارد شدند و محکوم کردند. آنهایی که توجّه نکردند باید خودشان در روز قیامت و در پیشگاه خدای عالم پاسخگو باشند.
منبع:/bayatzanjani
سایت عبرت به نقل از وبلاگ محمود گبرلو، مشروح سخنان مجید مجیدی، کارگردان ارزشی و از حامیان میرحسین موسوی در انتخابات اخیر را منتشرکرد:
در این هنگام نبوی از مجید مجیدی دعوت کرد که پشت تربیون قرار بگیرد. او که تقریبا بعد از شروع برنامه به جمع پیوسته بود، ابتدا اعلام کرد تبرکا اینجا آمده و در عرصه دفاع مقدّس فعّالیتّی نداشته است و سپس درحالی که لحن آرام امّا غمگینی داشت، مطالبی را بدین مضمون گفت:
" تبرکا اینجا آمدم ... طعم روزهای زیبای دفاع مقدس همه ما را دلتنگ میکند ... حال آن روزها من را دچار افسردگی میکند .. هماکنون بر ما چه میگذرد ... دورانی که پر از شور و شعف بود. دورانی که کسی زور نمیزد صف اوّل باشد، نامش در تیتر اوّل باشد، همه تلاش میکردند مخفیانه کار بکنند، کسی نبیند که چه کسی کفششان را واکس میزند، مردمی که نداشتهشان را تقسیم میکردند ... براستی چه شد آن روزها ... آن روزهای زیبایی که اسمشان را بگذاریم رؤیاهای سرزمین من، سرزمین ایران ... انگار جنگ واقعی که پر از کینه است الآن دارد اتّفاق میافتد ... کسی آن موقع به کسی تهمت نمیزد، همدیگر را متّهم نمیکرد.
حال چرا این جوری است ... "مجیدی در این لحظه ناگهان بغض کرد و با صدایی اشکآلود خطاب به آقا گفت:
آقا ما دلتنگیم. آقا من حالم خوب نیست ... کجا داریم میرویم ... چرا به چنین روزی افتادیم ... چهکار میکنیم ..." و سپس در آرامش ادامه داد "همه چی را داریم قطعه قطعه میکنیم ... آن رشادتها کجا رفتند ... غرور، ما را گرفته ... ما چیزی از خودمون نداریم هر چه داریم متعلّق به شهداست و مردانی که پایمردی کردند تا ما در عرصههای مختلف قدم برداریم.
قهرمان واقعی ما، آنها هستند ... "و سپس دوباره با حالت بغض گفت "آقا من حالم خوب نیست ... حال خیلی از فیلمسازها خوب نیست ... خیلی از فیلمسازها امروز نیامدند و البتّه دلیلش بیحرمتی نبود بلکه مایل بودند در موقعیّتی مناسبتر حضورتان بیایند و حرفهاشان را با آقا بزنند ... همه دارد از دست میرود ... داشته و نداشتههای ما دارد از بین میرود ...
چرا همدیگر را متّهم میکنیم ... همه چی یکطرفه است ... من همین جا اعلام میکنم تلویزیون حق ندارد اصلا تصویر من را پخش کند. برای اینکه مجیدی را میبرد در لیست سیاه ... من هیچی ندارم. هرچی دارم از مردم و انقلاب است ...
اگر درایت و تدبیر خردمندانه شما نبود، هر کاری میخواستند میکردند ... من آن لیست را دیدم ... تلویزیون حق ندارد حتّی در مدیریّت جدید هم حق ندارد تصویر من را پخش کند ... همه ضررها به خاطر این است که عصر خودمان را فراموش کردیم ... به یک وضع نامتعادلی رسیدیم، به یک وضع بیاخلاقی، فضای دروغ، تهمت ... فیلمی که من ساخته بودم سه بار اعلام کردم این خانم، هنرپیشه نیست امّا سه بار در رسانههای رسمی اعلام کردند هنرپیشه است ... چرا به اینجا رسیدیم.
به خاطر اینکه از ریشهها جدا شدیم، تهی شدیم ریشههایی که متعلّق به ائمّه معصومین است ... روز به روز از معنویت فاصله گرفتیم، به شعارزدگی محض رسیدیم، در آن دوران زیبا، ما این جوری نبودیم. امیدوارم به لطف پروردگار و خون شهدا و عزیزانی که پشتوانه انقلاب بودند ما برگردیم به عصر خودمان، به باورهای عصر خودمان که ایران سربلند و پر از امید داشته باشیم"
واکنش رهبر انقلاب به سخنان مجیدی
پس از سخنان مجیدی در حالی که سکوت جلسه را فرا گرفته بود آقا با آرامش و مهربانی، مطالبی را بدین مضمون فرمودند "آقای مجیدی به خاطر هنرمند بودنشان روح لطیف دارند و خیلی حسّاس هستند. من این حرفها را قبلا هم از ایشان شنیده بودم و اشک ایشان را که از خلوص بود، دیده بودم ... آن روزی که روزهای دفاع مقدّس بود، همان روزها هم همین جور دعواها بود، خیال نکنید نبود، به حافظه مراجعه کنید این دعواها بود. خودم جبهه بودم و گاهی از تهران میآمدند نکاتی را میگفتند بعد دیدم در سالهای 63، 64، 65 هم بچّهها در کتاب خاطرات خود نیز به آنها اشاره میکردند ... آن موقع کنار آن بهشت، جهنّمی بود الآن هم کنار این جهنّمی که شما حس میکنید بهشتهایی وجود دارد.
خاصیت هنرمند این است که آنچه را چشم معمولی نمیبیند ببیند ... خاصیت دل لطیف هنرمند این است که شامّه حسّاساش بوهای بد را که خیلیها حس نمیکنند، حس کند و هشدار بدهد ... این رویّه را کاملا تأیید میکنم، این هشدارها برای من دلنشین است.
امّا مراقب باشید این نگاه بدبینانه و تا حدودی واقعیانه، شما را مأیوس نکند ... توقّع و انتظار از شما هنرمندان زیاد است و بدانید که میتوانید ..."
معرکه گیری دهنمکی
در پایان، مسعود دهنمکی نکاتی را به عنوان اعتراض بیان میکرد. خود را به نزدیک تربیون رساند و به دعوت نبوی پشت تربیون قرار گرفت. او که با عجله و تند و مانند همیشه با پرگویی سخن میگفت، در اوّلین پاراگراف با کنایه به حرفهای مجیدی، خطاب به آقا گفت:
" اگر دل بعضیها گرفته، دل ما هم گرفته. چرا از روی ما رد میشوند و یا ما را هزینه میکنند."
ده نمکی سپس به وجود جریان مافیا در سینما اشاره کرد و گفت" برخی در سالهای طولانی گذشته، پولهای فراوانی گرفتهاند امّا اثر درخشانی ارائه ندادند.
"وی همچنین با تحلیل وضعیّت فعلی سینما، خروجی نیروهای آموزشدیده از این دروازه را غیرارزشی و سکولارزده خواند و در پایان اظهار امیدواری کرد "همانگونه که درباره جنگ احد و تلخیهای شکست آن صحبت میشود روزی بتواند درباره تلخترین شکستهای سالهای دفاع مقدّس نیز به راحتی صحبت کند." لحظات پایانی فرا رسید و در حالی که نحوه اداره نبوی همچنان مورد اعتراض بود، آقا در لحظات کوتاه باقیمانده نکاتی را فرمودند.
منبع: وبلاگ هزار راه مربوط به گاهنوشتههای محمود گبرلو
ayandenews/