• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1058
تعداد نظرات : 2080
زمان آخرین مطلب : 3881روز قبل
دعا و زیارت

 

اول خدا 

 

13 جمادی الثانی، سالروز وفات حضرت ام البنین علیهاالسلام؛ مادر گرامی حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)،

 

مادر یک علقمه جاودانگی، همسرعلی (علیه السلام)، بزرگ مرد تاریخ تسلیت باد !

 

 

 


 

پنج شنبه 6/3/1389 - 21:2
طنز و سرگرمی

 

اول خدا

 

۱۰خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود.

 

۹خدا می دونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی‌ کنترل تلویزیون رو بهش بده.

 

۸- خدا می دونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمی گیره!

 

۷خدا می دونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی‌ دیگه نمی خره...

 

۶خدا می دونست كه آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره

 

۵خدا می خواست آدم بارور و تكثیر شود ، اما خدا می دونست كه آدم تحمل درد زایمان رو نداره

 

۴خدا می دونست كه مانند یك باغبون ، آدم برای پیدا كردن ابزارهاش نیاز به كمك داره

 

۳ - خدا می دونست كه آدم به كسی برای مقصر دونستنش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره

 

۲همونطور كه در انجیل آمد ه است : برای یك مرد خوب نیست تنها بماند

 

و سرانجام دلیل شماره یك :

 

۱خدا به آدم نگاه كرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق كنم.

  

 

پنج شنبه 6/3/1389 - 15:29
طنز و سرگرمی

 

اول خدا

 

کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آینده‌اش بکند.

 

 پسر هم مثل تقریباً بقیه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چیزى از زندگى می‌خواهد وظاهراً خیلى هم

 

این موضوع برایش اهمیت نداشت.یک روز که پسر به مدرسه رفته بود پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد.

 

 به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد: یک کتاب مقدس، یک سکه طلا و یک بطرى نوشیدنی.

 


کشیش پیش خود گفت: من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید.

 

 آنگاه خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روى میز بر می‌دارد.

 


اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلى عالیست.

 


اگر سکه را بردارد یعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست.

 


امّا اگر بطرى نوشیدنی را بردارد یعنى آدم  به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.

 


مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت. در خانه را باز کرد و در حالى که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى

 

پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد. کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که می‌خواست از اتاق خارج شود

 

چشمش به اشیاء روى میز افتاد.با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آن‌ها را از نظر گذراند.

 


کارى که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد. سکه طلا را توى جیبش انداخت ودر بطرى

 

نوشیدنی را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد ...

 


کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت:

 

خداى من! چه فاجعه بزرگی! پسرم سیاستمدار خواهد شد!

 

 

پنج شنبه 6/3/1389 - 10:55
آلبوم تصاویر

 

                                             لا اله الا الله الملک الحق المبین

 

 

 

پنج شنبه 6/3/1389 - 9:55
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

 عمری میان ماندن ورفتن قدم زدم

هی تو نیامدی وفقط من قدم زدم

 تنها برای دیدن یك قطره آفتاب

در چشمهای ابری یك زن قدم زدم 

در پای میله های جدایی گریستم

روی خطوط تیره و روشن قدم زدم

 یك روح با تو بودم ویك روح با خودم

یك تن به خون نشستم ویك تن قدم زدم 

با حس سرد اسلحه ای بر شقیقه ام

بر سطح تیز شیشه و آهن قدم زدم

 این بیت های خسته توانی نداشتند

حتی ردیف و قافیه ام را به هم زدم 

 

من زنده ام هنوز و یا مرده ام ،بگو

تیر خلاص را تو زدی یا خودم زدم؟

 

" مرتضی کردی "

 

 

چهارشنبه 5/3/1389 - 22:59
آلبوم تصاویر

 

اول خدا

 

 

            

 

 

    

چهارشنبه 5/3/1389 - 22:52
طنز و سرگرمی

 

اول خدا

 

جنگی سخت میان دو لشکر در گرفته بود. یکی از سپاهیان لشکری که در حال شکست بود، رو به فرار نهاد.


گفتند: کجا می گریزی، نامرد!!


گفت:اگر بگویند فلانی از میدان جنگ گریخت لعنت الله، مرا خوشتر از آن است که بگویند فلانی کشته شد رحمت الله.

 

چهارشنبه 5/3/1389 - 12:23
فلسفه و عرفان

 

اول خدا

 

 

تویی آنکه انوار رو شن حضورت رادر قلبهای دوستدارانت اشراق نمودی

 

تا آنکه تورا شناختند و به گنج یکتایی ات راه یافتند...........

 

وتویی آنکه اغیار رااز قلب مشتاقانت محوکردی..........

 

تا آنجا که هیچ کس غیر از تو را دوست نمی دارند.........

 

و به هیچ کس جزبه درگاه تو پناه نمی برند.....

 

وتویی مونس آنان هنگامی که عوالم گوناگون آنان را به وحشت می اندازد.....

 

و تویی هدایتگر آنان هنگامی که از نشانه های تو دور شوند

 

بدرستی که محروم گردید   ...هر کس به چیزی پایین تر از تو راضی شد......

 

وخسارت زده شد آنکه روی طلب از تو برگردانید....

 

چگونه امید در غیر تو بست؟؟؟

 

در حالی که تو احسان خود را دریغ نکرده ای!......

 

و چگونه از غیر تو طلب نمود؟؟؟

 

وحال آنکه تو عادت لطف و کرمت را تغییر نداده ای......

 

ای آنکه طعم شیرین موأنست با خویش رابر جان دوستانت چشاندی تا آنکه در پیشگاه تو به تملق ایستادند............

 

پس هیچ معبودی جز او نیست

 

و هیچ چیز معادل او نتواند بود

 

و هیچ چیز همانند او نیست

 

و او شنوای بیناست و لطیف و آگاه است و بر همه چیز تواناست

 

که سلام خداوند و فرشتگان و همه اهل زمین و آسمان بر او باد۰

 

                        فرازهایی از دعای زیبای عرفه 3

 

چهارشنبه 5/3/1389 - 12:0
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

یا حی یاقیوم

یا ابا صالح  " عج "

روز و شب کار دلم ناله و آه است بیا
بی تو عمر همه عالم به تباه است بیا


صبر ایوب مرا نیست کشم هجر تو را
دل طوفان زده ام چشم به راه است بیا


بی تو ای ماه زمین عرصه ی دلتنگی هاست
جلوه ی روی تو چون جلوه ی ماه است بیا


شب و روزم همه در حسرت دیدار گذشت
روی زرد و دل بیمار گواه است بیا


بی تو این قافله ی مانده به جایی نرسد
کار این قافله از چاله به چاه است بیا


صوفی و کوفی و کافر همه همکیش شدند
بی تو عالم همگی غرق گناه است بیا


دگر از جور زمان سخت به تنگ آمده ایم
روز ما چون شب تاریک سیاه است بیا


وعده کردی شرر ظلم اگر شعله کند
خواهی آمد که همان لحظه و گاه است بیا

"  ؟  "

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم

 

چهارشنبه 5/3/1389 - 11:51
طنز و سرگرمی

 

اول خدا

 

روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش میرفت چشمش به جوانی افتاد که در راهرو ایستاده

 

 بود و به اطراف خود نگاه می کرد .جلو رفت و از او پرسید:

 

- شما ماهانه چقدر حقوق دریافت میکنی؟



جوان با تعجب جواب داد:ماهی 2000 دلار



مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد واز کیف خود 6000 دلار درآورد و به جوان داد و گفت :

 

- این حقوق سه ماه تو ،برو و دیگر اینجا پیدایت نشود ... تو اخراجی!



ما به کارمندان خود حقوق میدهیم که کار کنند نه اینکه یک جا بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند.



جوان با خوشحالی از جا جهید و از آنجا دور شد.



مدیر از کارمند دیگری که نزدیکش بود پرسید: آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟



کارمند با تعجب از رفتار مدیر جواب داد:

 

او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود !

 

سه شنبه 4/3/1389 - 17:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته