• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 304
تعداد نظرات : 26
زمان آخرین مطلب : 4651روز قبل
اهل بیت

عالم خلقت به سر آمد .


 

پس از قرنها، انتظار عالم خلقت به سر آمد و بزرگ هدایتگر انسانها پا به عرصه و جود نهاد. باران «رحمة للعالمین» باریدن گرفت، . در شهرى كه شرافتش را از و لادت او دریافت كرد، چشم به جهان گشود :

«لا اقسم بهذا البلد ، و انت حل بهذا البلد:

اى پیامبر چون تو در این شهر هستى به این شهر قسم مى خورم.»

امام على(ع) در رابطه با مكان تولد پیامبر فرموده اند: «مولده بمكة»

مكه این شهر امن خدا، زادگاه آخرین سفیر الهى بر خلایق گردید. شهرى كه بواسطه دعاى ابراهیم محل امان و امن همه موجودات اعم از نبات و حیوان و انسان گردید:«و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا»

تعبیر قرآن در آیات ابتداى سوره بلد نشان مى دهد كه مكه به خاطر اقامت پیامبر در این شهر و تولدشان درآن، شرافت  یافته و مورد قسم خداوند واقع گشته است.

ولادت رسول اكرم را در عام الفیل معادل سال 570 میلادى گفته اند. روز ولادت ایشان 17  ربیع الاول بود .

امام على (ع) در خطبه اى میلاد پیامبر(ص) را اینگونه توصیف مى كنند:«كریما میلاده» پیامبرى كه براى كرامت بخشیدن به انسانها مبعوث شده و غایت بعثت او انحصار در تتمیم مكارم اخلاقى دارد، میلاد او نیز همواره با كرامت و به دور از هر دنائت و پستى بوده است.

برنامه انبیاء تكریم انسانهاست. و چون دین اسلام اتم و اكمل ادیان است و پیامبر -اكرم انبیاء- براى تتمیم كرامتها پا به عرصه وجود نهاده است، لذا در عالم وجود، میلادى كریم تر از این میلاد رخ نداده است.چ

با میلاد پیامبر(ص) حوادث شگرف و تحولات عجیبى در زمین و آسمان پدید آمد. در روایتى از امام صادق(ع) نقل شده كه:

ابلیس در آسمان هاى هفتگانه رفت و آمد مى كرد

وقتى عیسى(ع) متولد شد ابلیس از سه آسمان محروم گردید، و در چهار آسمان دیگر آمد و شد داشت و با تولد پیامبر اكرم(ص) از رفت و آمد هفت آسمان محروم و ممنوع گردید و ستارگان آسمان، شیطان را از آسمان مى راندند.

حوادثى نیز در زمین رخ داد.

از جمله آنها به لرزه درآمدن ایوان كسرى

 

و فرو ریختن چهارده كنگره آن،

خاموش شدن آتشكده فارس

، خشك شدن دریاچه ساوه،

سرنگون شدن بتها

و اتفاقات دیگرى كه در كتب تاریخ اسلام به تفصیل بیان شده است.

دوشنبه 24/5/1390 - 17:34
اهل بیت

مناظره امام حسن(ع) نزد معاویه در فضیلت پدرش


 

نزد معاویه ، عمروبن عثمان بن عفان وعمروبن عاص و عتبة بن ابى سفیان و ولید بن بن عقبة بن ابى معیط و مغیرة بن ابى شعبه گرد آمده ، بودند، همه یك هدف داشتند، (و آن تضعیف آن حضرت بود).
عمروبن عاص به معاویه گفت : چرا نزد حسن بن على نمى فرستى ، زیرا او روش پدرش را زنده كرده و مردم زیادى گرد او جمع شده اند، دستور مى دهد، و اطاعت مى شود و سخن مى گوید و پذیرفته مى شود، و این دو امر او را به مقامات بالاترى مى رساند، اگر نزد او بفرستى ما او و پدرش را تضعیف كرده و به او و پدرش ناسزا مى گوئیم ، و از ارزش او و پدرش ‍ بكاهیم ، تا آنجا كه او گفتار ما را بپذیرد.
معاویه گفت : مى ترسم بر شما امورى را بیاویزد، كه ننگ آن تا زمان مرگتان باقى بماند، سوگند به خدا هر گاه او را دیدم ، دیدارش را ناپسند شمردم و از او هراسیدم ، و اگر نزد او بفرستم ، میان شما به انصاف رفتار مى كنم .
آن گاه نزد آن حضرت فرستاد، هنگامیكه فرستاده نزد ایشان آمد، گفت : معاویه تو را مى خواند، امام فرمود: نزد او چه كسانى هستند؟ فرستنده گفت : نزد او این افراد هستند - و نام آنان را برد، امام فرمود: آنان را چه شده است ، چرا سقف بر سرشان فرو نمى ریزد، و عذاب الهى از جائى كه گمان نمى كنند بر سرشان وارد نمى شود.
هنگامى كه نزد معاویه رسید او از امام بسیار استقبال كرده ، و با ایشان مصافحه نمود، معاویه گفت : این گروه گفتارم ، را عمل نكرده و نزد تو فرستادند، تا از تو اقرار گیرند كه عثمان مظلوم كشته شده است و اینكه پدرت او را كشته است ، گفتارمان را بشنو آنگاه بمانند كلامشان پاسخشان را بگو، وجود من تو را از سخن گفتن باز ندارد.
امام فرمود: سبحان الله ، خانه خانه تو و اجازه در آن از توست ، سوگند به خدا اگر به آنان پاسخ دهم از ناسزاگوئى به تو حیا مى كنم ، و اگر آنان بر اراده تو غالب گردیدند، از ضعف تو حیا و شرم دارم ، به كدامیك اقرار داشته و از كدام یك معذرت مى خواهى ، و اگر گردهمائى آنان را مى دانستم به عده آنان از بنى هشام مى آورم ، چه آنكه وجود من به تنهائى براى آن ترسناكتر است از وجود همگى آنان براى من ، خداوند امروز و روزهاى دیگر سرپرست من خواهد بود، دستور ده ، تا بگویند، مى شنوم ، و نیرو و توانائى جز به اراده ، خداوند نیست .
آنگاه همگى آنان سخن گفتند و تمامى كلامشان ناسزاگوئى به على علیه السلام بود آنگاه ساكت شدند، امام علیه السلام به سخن گفتن پرداخت و فرمود: سپاس خداى را كه پیشینیان ما و غیر آنان را به دیگران از ما هدایت فرمود: و درود خدا بر جد من محمد و خاندان او باد، معاویه سوگند به خدا آنان به من ناسزا نگفته بلكه تو ناسزاگوئى ، و آنان مرا شماتت ننمودند، بلكه تو مرا شماتت كردى ، و این عملها از تو انجام گرفت ، و این به خاطر ناسزاگوئى و عقیده زشت و تجاوزگرى و دشمنى و حسادت تو بر ما و دشمنى ات بر محمد صلى الله علیه و آله مى باشد كه در گذشته و حال و جود دارد.
و سوگند به خدا اگر من و ایشان در مسجد پیامبر حضور داشته باشیم و اطراف ما مهاجرین و انصار قرار داشتند، آنان قادر به بیان چنین مطالبى نبوده و جراءت ذكر این گفتارها را نداشتند.
اى گروهى كه در اینجا جمع شده و بر علیه من متحد گردید گردیده اید، بشنوید، و حقى كه به آن آگاهید، را كتمان نكنید، و اگر سخن باطلى را گفتم آن را تصدیق ننمائید، و اى معاویه از تو شروع مى كنم ، و كمتر از آن چه باید بگویم را در مورد تو بیان مى دارم .
شما را به خدا سوگند آیا مى دانید مردى را كه به او دشنام دادید به دو قبله (بیت المقدس و كعبه ) نماز گزارده ، و تو هر دوى آنها را دیده اى ، در حالیكه تو در گمراهى بوده و لات و عزى را مى پرستیدى ، و او دو بار بیعت كرد یعنى بیعت رضوان و بیعت فتح در حالیكه تو اى معاویه به بیعت اولى كافر و بیعت دومى را شكستى .
آنگاه فرمود:
شما را به خدا سوگند آیا مى دانید، آنچه مى گویم حق است ، او شما را در حالیكه با پیامبر بود در جنگ بدر ملاقات كرد، و با او پرچم پیامبر و مؤمنین بود، و با تو اى معاویه پرچم مشركین ، و،تو لات و عزى را مى پرستیدى ، و جنگ با پیامبر را امرى واجب مى دانستى ، و در جنگ احد با شما برخورد كرد؛ در حالیكه پرچم پیامبر با او، و اى معاویه پرچم مشركین در دست تو قرار داشت ، و در جنگ احزاب با شما برخورد كرد، درحالیكه پرچم پیامبر با او، واى معاویه پرچم مشركین ، در دست تو قرار داشت .
تا اینكه خداوند به دست پدرم مسلمانان را پیروز و حجتش را آشكار ساخت و دینش را یارى نمود و سخنش را تصدیق كرد، و در تمامى این موارد پیامبر از او راضى و بر تو خشمگین بود.
آنگاه شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر بنى قریظه و بنى نضیر را محاصره كرده بود، آنگاه در حالیكه عمربن الخطاب پرچم مهاجرین و سعد بن معاذ پرچم انصار را به دست داشت و آنان را به سوى جنگ فرستاد، سعد بن معاذ به سوى میدان جنگ رفت و مجروح برگردانده شد، و اما عمر فرار كرد و برگشت در حالیكه اصحابش را مى ترساند و اصحابش او را مى ترساندند، پیامبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله كننده بود و فرار نمى كند، آنگاه باز نمى گردد مگر آنكه خداوند پیروزى را به دستش محقق سازد.
ابوبكر و عمر و دیگر مهاجرین ، و انصار خودشان ، به پیامبر عرضه مى كردند تا به آنان عنوان انتخاب شوند، و على علیه السلام آن روز بیمار بود و چشمانش درد مى كرد، پیامبر او را نزد، خود خواند و در چشمهایش آب دهان ریخت و آن حضرت سالم گردید، و پیامبر پرچم را به او داد، و باز نگشت ، تا اینكه به یارى الهى ، پیروزى را به دست آورد، و تو آن روز در مكه بودى و دشمن خدا و پیامبرش به شمار مى رفتى ، آیا مردى كه خدا و رسولش را یارى مى كرد؛ با كسى كه دشمن خدا و رسولش است مساوى مى باشند؟ آنگاه فرمود: به خدا سوگند مى خورم كه هنوز قلبت ایمان نیاورده ، ولكن زبانت مى ترسد و از این رو به آن چه در قلب نیست سخن مى گوید.
شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر او را در جنگ تبوك به عنوان جانشین خود در مدینه قرار داد، در حالى كه او را دشمن نداشته و از او خشمگین نبوده ، منافقین در این مورد سخن گفتند و آن را عیبى بر آن حضرت تلقى كردند، على علیه السلام گفت : اى پیامبر مرا در شهر مگذار چرا كه تا كنون در غزوه اى تو را تنها نگذارده ام ، پیامبر فرمود: تو وصى و خلیفه من در خاندانم هستى همانگونه كه هارون نسبت به موسى علیه السلام چنین بود، آنگاه دستهاى على علیه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم هر كه مرا دوست دارد خداوند را دوست داشته ، و هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كه مرا اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده ، و هر كه على را اطاعت كند، مرا اطاعت نموده ، و هر كه مرا دوست بدارد، خداوند، را دوست داشته ، و هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته است .
آنگاه فرمود:
شما را بخدا سوگند، آیا میدانید، كه پیامبر در حجة الوداع گفت : اى مردم من در میان شما دو چیز را باقى مى گذارم ، كه بعد از آن هرگز گمراه ، نگردید، و آن كتاب خدا و خاندانم مى باشند، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بشمارید، و به حكم آن عمل و به متشابهش ، ایمان آورید، و بگوئید: به آن چه خداوند در كتابش فرستاده ایمان داریم ، و خاندانم ، را دوست بدارید، و هر كه آنان را دوست مى دارد مرا دوست داشته و آنان را در مقابل دشمنانشان یارى كنید، و این دو در میان شما باقى مى مانند، تا روز قیامت ، در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
آنگاه در حالیكه روى منبر بود على علیه السلام را نزد خود خواند و او را به دست خود گرفت و فرمود: خداوند دوستدار او را دوست و دشمنانش را دشمن دار، خداوند براى هر كار كه با على دشمنى كند، جایگاهى در زمین و راه فرارى در آسمان قرار مده ، و او را در بدترین درجات آتش قرار بده .
شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر به او فرمود: تو در روز قیامت مردم را از كنار حوضم ، دور مى كنى ، همچنانكه شما شتر غریب را از میان شترانش دور مى گردانید.
شما را بخدا سوگند، آیا مى دانید، كه او در بیمارى ، پیامبر كه در آن رحلت فرمود بر ایشان وارد شد، پیامبر گریست ، على علیه السلام فرمود: اى پیامبر چرا مى گریى ؟ فرمود: براى آن مى گریم ، كه مى دانم در قلوب گروهى از امتم كینه هایى است كه آن را زمانى آشكار مى كنند كه از دنیا بروم .
شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر در هنگام وفات در حالیكه خاندانش كنار جمع شده بودند، فرمود: خداوندا اینان خاندان و اهل بیتم ، مى باشند، خداوندا دوستدارانشان ، را دوست داشته و دشمنانشان را دشمن دار، و فرمود: مثل اهل بیتم در میان شما مانند كشتى نوح است ، هر كه داخل آن گردد، نجات یافته و هر كه از آن كناره گیرد، غرق مى شود.

و شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه اصحاب پیامبر در عهد آن حضرت و در زمان زندگى او به ولایت و رهبرى به على علیه السلام سلام كردند.

و گروهى بودند كه عدد آنها را نمى دانیم كه به ده نفر مى رسیدند، و خداوند خبر داد كه ایشان مؤمن هستند، و شما نیز در گروهى هستید كه به تنها به همان تعداد مى باشید، آنان در زبان پیامبر لعنت شده اند، شما را شاهد گفته و بر شما گواهم كه تمامى شما از طرف پیامبر لعنت شده اید.
شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید كه پیامبر نزد تو فرستاده نامه اى براى بنى خزیمه بنویسى - زمانى كه خالد بن ولید با آنان سه بار فرستاده نزد تو آمد و هر باز نزد پیامبر باز مى گشت ، و مى گفت او غذا مى خورد، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند شكمش را هرگز سیر مگردان ، سوگند به خدا كه آن تا روز قیامت ، در غذاى ، تو تحقق مى یابد.
سپس فرمود:
شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه آنچه مى گویم حق است اى معاویه در روز احزاب كه پدرت روى شتر سرخ موئى نشسته بود و تو آن را از عقب و برادرت آن را از جلو حركت مى دادید، و پیامبر شخصى كه سوار بر آن بود و كسى كه از عقب و از جلو آن را حركت مى داد را لعنت كرده و پدرت سوار آن ، و تو اى معاویه از پشت سر و برادرت از جلو آن را هدایت مى كردید.
شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر ابوسفیان را در هفت جا لعنت كرد:

1 - هنگامى كه از مكه به مدینه حركت كرد و ابوسفیان از شام سر رسید، و آن حضرت را ناسزا گفت و آن حضرت را ترسانید و خواست آن حضرت را دستگیر كند، و خداوند شر او را از پیامبر دور گرداند.
2 - روزى كه (كاروان مشركین قریش از شام آمد و پیامبر مى خواست ، آن را توقیف كند ولى ) ابوسفیان كاروان را از بیراهه به مكه برد تا به دست پیامبر نیفتد (و جنگ بدر صورت گرفت ).
3 - در روز احد، پیامبر فرمود: خدا مولاى ماست و شما مولا و سرپرستى ندارید، و ابوسفیان گفت : ما عزى داریم ، و شما عزى ندارید، پس خداوند و فرشتگان و پیامبران و مؤمنان او را لعنت كردند.
4 - روز حنین ، روزى كه ابوسفیان ، قریش و هوازن ، و عیینه ، غطفان ، و یهود را مجتمع و بر ضد پیامبر بسیج كرد، پس خداوند آنان را با ناراحتى بازگرداند، در حالیكه خیر و نیكى به ایشان نرسیده بود، این سخن خداوند است كه نازل كرد، و ابوسفیان و اصحابش را كفار نامید، و تو اى معاویه در آن روز در مكه بود، و بر دین پدرت یعنى شرك قرار داشتى ، و على در آن روز با پیامبر و بر دین و عقیده او بود.
5 - سخن خداى بزرگ است : وقربانی را که نمیگذارند به جایگایگاهش برسد و تو و پدرت و مشركین قریش مانع رفتن پیامبر شدید، پس خداوند او را لعنت كرد، لعنتى كه او و فرزندانش را تا روز قیامت شامل مى گردد.
6 - روز احزاب ، روزى كه ابوسفیان ، و قریش و عیینة ، بن حصین بن بدر غطفان را گرد آوردند، و پیامبر رهبر و تابعین و دنباله روندگانش را تا روز قیمت لعنت كرد، گفته شد: اى پیامبر آیا در دنباله روندگانش مؤمنى نیست؟ فرمود: در میان دنباله روندگانش لعنت شامل مؤمنان نمى گردد، اما در هر آن آن در بین آنان مؤمن و اجابت كننده و نجات یافته اى نیست .
7 - روزى كه دوازده نفر نسبت به پیامبر سوء قصد كرده بودند، هفت نفر آنان از بنى امیه ، و پنج نفر از دیگر افراد قریش بودند، پس خداوند و پیامبرش آنانكه از تنگه عبور كردند، را لعنت كردند، غیر از پیامبر و كسانى كه از عقب و جلو شتر ایشان را حركت مى دادند.

شما را به خدا سوگند آیا میدانید كه ابوسفیان بر عثمان وارد شد، زمانى كه در مسجد پیامبر با او بیعت شده بود، و گفت : اى پسر برادرم آیا كسى ما را مى بیند؟ گفت : نه ابوسفیان گفت : اى جوانان بنى امیه خلافت را بین خود بگردانید، سوگند به آنكه جان ابوسفیان به دست اوست بهشت و دوزخى وجود ندارد.
و شما را بخدا سوگند آیا میدانید كه دست حسین علیه السلام را گرفت ، در زمانى كه با عثمان بیعت شد و گفت : اى پسر برادرم مرا به بقیع ببر، پس ‍ خارج شد، تا زمانى كه به وسط قبرستان رسیدند، كه دست خود را كشید و به صداى بلند فریاد زد، اى به گور رفته ها كه دیروز در مورد (حكومت ) با ما مى جنگیدید، امروز به دست ما رسیده و شما خاك گردیده اید، حسین بن على علیه السلام گفت : خداوند موهاى سفیدت را زشت و چهره ات را كریه گرداند، آنگاه دستش را كشید و او را رها كرد، و اگر نعمان بن بشیر دست او را نمى گرفت ، و به مدینه نمى آورد، هلاك مى گردید.
این براى تو بود اى معاویه ، پس آیا مى توان یكى از این لعنت ها را به ما بازگردانى ، و پدرت ابوسفیان قصد داشت مسلمان شود، و تو شعر معروفى كه در قریش و دیگر قبائل معروف است را نزد او فرستادى تا او را بازدارى . و از آن جمله عمر بن خطاب تو را سرپرست شام نمود و خیانت ورزیدى ، و عثمان ، تو را حاكم نمود و تو در انتظار مرگش بودى ، از آن بالاتر جراءت تو برخدا و رسولش مى باشد كه با على علیه السلام جنگ نمودى ، در حالیكه او را شناخته و سوابق و فضل و علم او را نزد، خدا و مردم در مورد امرى كه از تو و دیگران بر آن سزاوارتر است را مى دانى ، و بر مردم حاكم گردیدى ، و به كید و مكر و فریب خون بسیارى از مردم را ریختى ، و این كار كسى است كه به جهان آخرت ، ایمان نداشته و از عقاب الهى نمى هراسد.
و هنگامى كه زمان مرگ رسد تو به بدترین جایگاه رفته و على در نیكوترین مكان قرار مى گیرد، و خدا در كمین توست ، و اى معاویه این تنها براى تو بود و بدیها و عیوبى كه از آن ها سكوت اختیار كردم ، بخاطر طولانى شدن بوده است .
و اما تو اى عمربن عاص ، به خاطر احمق بودن شایسته ، پاسخگوئى نیستى ، پى جوئى این امور براى تو مانند مگسى است كه به درخت مى گوید: بایست كه مى خواهم روى شاخه هایت بنشینم ، درخت به او مى گوید: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد، و سوگند به خدا گمان نمى كنم كه قدرت داشته باشى كه با من دشمنى كنى تا بر من دشوار آید، اما من به گفتارت پاسخ مى گویم .
ناسزاگوئیت به على علیه السلام آیا از ارزشش مى كاهد، یا او را از پیامبر دور مى گرداند، یاعملكردش را در اسلام ناپسند مى نماید، یا او را متهم به ظلم در حكم ، یا رغبتى به دنیا مى كند، اگر یكى از آنها را بگوئى دروغ گفته اى .
و اما سخن تو: براى شما در نزد ما نوزده خون است ، به سبب كشتن مشركین بنى امیه در جنگ بدر، در حالیكه خدا و رسولش آنان را كشتند و به جان خودم سوگند شما از بنى هاشم نوزده نفر و سه نفر بعد از نوزده نفر را مى كشید، آنگاه نوزده نفر و نوزده نفر در یك مكان از بنى امیه كشته مى شوند، غیر از آنانكه از بنى امیه كشته مى شوند و عددشان را تنها خدا مى داند.
و پیامبر فرمود: هنگامیكه فرزندان قورباغه سى نفر شدند مال خدا را غارت ، و بندگانش را عبید و برده ، و كتابش را راه فریب قرار مى دهند، در این حال كه پیامبر مشغول سخن بود، حكم بن ابى العاص وارد شد، پیامبر فرمود: سخنتان را آهسته گوئید، چرا كه قورباغه مى شنود، و این زمانى بود كه پیامبر آنان و كسانى كه بعد از او رهبرى این امت را به دست مى گیرند را در خواب دید، و این امر او را اندوهگین كرد و بر او سخت آمد.
و پس خداوند در كتابش این آیه را نازل كرد: وخوابی که به تو نمایاندیم فقط برای ازمایش ودیدن درخت ملعون قرار دادیم كه مراد بنى امیه مى باشد، و همچنین نازل فرمود: شب قدر بهتر از هزار ماه است ، شما را شاهد گرفته و خود گواهم مى دهم كه بعد از شهادت على علیه السلام قدرت شما بیش از هزار ماه كه خداوند در كتابش مقرر داشته امتداد نمى یابد.
و اما تو اى عمر و بن عاص ، استهزاء كننده ملعون ، كه نسلت منقطع گردیده ، تو از آغاز پرخاشگرى بودى ، مادرت زناكار بود و در بسترى به دنیا آمدى كه به چند نفر تعلق داشتى ، و مردان قریش در مورد تو اختلاف كردند، از آن جمله ابوسفیان بن حرب و ولید بن مغیره ، و عثمان بن حارث و نضربن حارث بن كلده و عاص بن وائل ، همگى تو را بچه خود مى دانستند، و از بین آنان كسى پیروز شد كه از جهت نژاد پرست تر و از جهت مقام پائین تر، و از جهت زناكارى بیشتر از همه بوده است .
آنگاه برخاسته و گفتى : این محمد را استهزاء مى كنم ، و عاص بن وائل گفت : محمد مردى است كه فرزند نداشته و نسلش منقطع است ، اگر بمیرد، از بین مى رود، خداوند این آیه را نازل كرد استهزا کننده تو نسلش منقطع است .
و مادرت نزد قبیله عبد قیس مى رفت تا زنا كند، در خانه ها و مجالس و دشتهاى آنان به دنبال زنا كردن ، مى گشت ، آنگاه تو در هر مكانى كه پیامبر با دشمنان برخوردار داشت حاضر بودى ، در حالیكه از همه دشمنتر و تكذیب كننده تر نسبت به آن حضرت بشمار مى رفتى .
آنگاه در میان افرادى كه در كشتى حاضر بودند، و نزد نجاشى مى رفتند، تا خون جعفر بن ابى طالب و یارانش را بریزند قرار داشتى ، اما فریب زشتت به خودت رجوع كرد، و آرزویت بر باد رفت ، و امیدت نا امید گردید، و تلاشت زائل ، و كوششت به نتیجه نرسید، و سخن خداوند و سخن كافران پست گردید.
و اما سخن تو در مورد عثمان ، اى كسى كه كم حیا، و بى دینى ، آتشى را بر او افروختى ، آنگاه به فلسطین ، گریخته و در انتظار پیش آمدن بلاها بر او بودى ، هنگامى كه خبر قتل او به تو رسید، خود را در اختیار معاویه قرار دادى ، اى خبیث ، دینت را به دنیاى دیگرى فروختى ، و ما تو را بر دشمنى با خود ملامت نكرده و بر محبتتان سرزنش نمى كنیم ، و تو در جاهلیت و اسلام دشمن بنى هاشم بودى ، و پیامبر را به هفتاد بیعت شعر هجو كردى ، پیامبر فرمود: خداوندا من شعر را به خوبى بلد نیستم ، و سزاوار نیست كه شعر بگویم ، پس عمروبن عاص را در مقابل هر بیت هزار لعنت بفرست .
آنگاه تو اى عمرو، دنیایت را بر دینت ترجیح مى دهى ، به نجاشى ، هدایایى را دادى و دومین بار نزد او كوچ كردى ، و ماجراى مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت ، در هر مورد نا امید و شكست خورده ، باز مى گشتى ، مقصدت هلاك كردن جعفر و یارانش بود، هنگامى كه امید و آرزویت ، زائل گردید، به دوستت عمارة بن ولید امرت را واگذاردى .
و اما تو اى ولید بن عقبه ، سوگند به خدا تو را در بغض على ملامت نمى كنم ، در حالیكه تو را درباره شراب خوارى هشتاد ضربه تازیانه زد، و پدرت را در روز بدر به قتل رسانید، یا چگونه او را ناسزا مى گوئى در حالیكه خداوند او را در ده آیه از قرآن مؤمن و تو را فاسق نامید، و سخن خداوند است كه مى فرماید: ایا کسی که مومن است مانند کسی است که فاسق میباشد انان مساوی نیستند و سخن خداوند: اگر فاسقی نزد شما خبری اورد در مورد ان بررسی کنید  و تو را چه به نام قریش را آوردن ، و تو پسر شخصى سیاه پوست به نام ذكوان از اهل صفدریه هستى .
و اما اینكه گمان كردى ، كه ما عثمان را كشتیم ، سوگند به خدا كه طلحه و زبیر و عایشه نتوانستند، این نسبت را به على بن ابى طالب علیه السلام بدهند، چگونه تو این نسبت را به او مى دهى .
و اگر از مادرت در مورد پدرت سوال كنى كه ذكوان را ترك و تو را به عقبة ابن معیط منسوب ساخت ، و به این وسیله در نزد خود مقام و جایگاهى یافت ، و با آن چه خداوند براى تو و پدرت و مادرت از خوارى و پستى در دنیا و آخرت ، آماده ساخته ، و خداوند، به بندگان ظلم نمى كند.
و تو اى ولید، الله اكبر، در مورد ولادت از كسى كه خود را به او منسوب ساخته اى ، چگونه على را ناسزا مى گوئى ، و اى كاش به خودت مشغول باشى تا نسبت به پدرت را ثابت كنى نه به كسى كه خود را به او منسوب كرده اى ، و مادرت به تو گفت : اى پسرم سوگند به خدا كه پدرت پست تر و خبیث تر از عقبه است .
و اما تو اى عتبه بن ابى سفیان ، سوگند به خدا تو دانا نیستى ، تا پاسخت را بیان كنم ، و عاقل نیستى تا تو را سرزنش نمایم ، و نزد تو خیرى كه انتظار آن مى رود نیست ، و من نسبت به ناسزا گوئیت به على تو را ملامت نمى كنم ، زیرا نزد من تو هم شاءن برده و بنده على بن ابیطالب علیه السلام هم نیستى ، تا پاسخت را گفته و ملامت كنم ، ولكن خدا نسبت به تو و پدر و مادر و برادرت در كمینگاه است ، و تو فرزند پدرانت هستى كه خداوند آنان را در قرآن یاد كرده ، و مى فرماید:اتش سوزان را میچشند

و اما تهدیدت نسبت به من كه مرا مى كشى ، چرا كسى كه روى بسترت همراه با همسرت دیدى را به قتل نرساندى ، در حالیكه با او نزدیكى مى كرد، و در فرزند او با تو شریك گردید، تا آنكه فرزند را به تو منسوب كرد، فرزندى كه براى تو نبود، واى بر تو، و اگر به خود مشغول بودى و انتقامت را از او مى گرفتى ، شایسته تر بود، و تو براى آن سزاوارترى ، تا اینكه مرا به قتل تهدید كرده و به آن مى ترسانى .
و تو را از این كه على را ناسزا مى گوئى ملامت نمى كنم ، چرا كه برادرت را در مبارزه به قتل رسانید، و او و حمزه در قتل پدرت شریك بودند، تا اینكه به دست آنان در جهنم سقوط نمودند، و عذاب دردناكى را به آنان چشاندند، و عمویت به دستور پیامبر تبعید گردید.
و اما اینكه من آرزومند، خلافتم ، سوگند به خدا اگر بدان امیدوار باشم من لیاقت آن را دارم ، و من مشابه برادرت (معاویه ) نبوده و جانشین پدرت نیستم ، چرا كه برادرت نسبت به خدا متمرد، و نسبت به ریختن خون مسلمانان و یافتن آنچه سزاوار آن نیست بسیار حریص است ، و مردم را مكر و فریب مى دهد، و خداوند نیز مكر مى كند و او بهترین مكر كنندگان است .
و اما سخن تو كه على بدترین فرد قریش براى قبیله قریش بود، سوگند به خدا كه شخص محترمى را تحقیر نكرد، و مظلومى را نكشت .
و اما تو اى مغیرة بن شعبه ، تو دشمن خدا، و رها كننده كتاب خدا و تكذیب كننده پیامبر خدا مى باشى ، و تو زناكار بوده ، و سنگسار نمودنت واجب است ، و انسانهاى عادل و پاك و و متقى بر زنایت گواهى دادند، اما سنگسار نمودنت را به تاءخیر انداخت و حق را با اباطیل و سخن را با گفتارهاى نادرست قبول نكرد، و اینها علاوه بر عذاب دردناك و پستى در دنیا كه خداوند برایت مهیا ساخته است مى باشد، و عذاب آخرت خوار كننده تر مى باشد.
و تو كسى هستى كه فاطمه دختر پیامبر را زدى ، تا اینكه خونریزى نمود و فرزندش را سقط كرد، و این بخاطر آن بود كه پیامبر را خوار گردانى و با دستورش مخالفت نموده و احترامش را زائل سازى ، در حالیكه پیامبر فرموده بود: اى فاطمه تو برترین زن اهل بهشت هستى ، و خداوند تو را در آتش افكنده و بال گفتارت را دامنگیرت مى كند
پس به كدامیك از این سه امر على را ناسزا مى گوئى : آیا نسبش ناقص است ، یا از پیامبر دور مى باشد، یا در اسلام كار بدى انجام داده است ، یا در حكم و قضاوت ستم ورزید، یا در دنیا میل و رغبت دارد، اگر یكى از آنها را بیان نمائى دروغ گفته و مردم تو را تكذیب مى كنند.
آیا گمان مى كنى على علیه السلام عثمان را مظلومانه كشته ، سوگند به خدا كه على علیه السلام متقى تر و پاكتر از سرزنش كننده اش در این زمینه مى باشد، سوگند به خدا اگر على علیه السلام عثمان را مظلومانه مى كشت به تو هیچ ارتباطى نداشت ، تو او را در زمان زندگیش یارى نكرده و بعد از مرگ نیز از او یارى ننمودى ، و همواره خانه ات در طائف زناكاران را مى پرورانید، و امر جاهلیت را زنده و اسلام را مى راندى ، تا آنكه آنچه تحقق یافت محقق شد.
و اما اعتراضت در بنى هاشم ، و بنى امیه ، آن ادعاى توست نزد معاویه ، و اما سخنت در شاءن امارت و رهبرى و سخن یارانت در خلافتى كه تصاحب كرده اید، فرعون نیز چهار صد سال بر مصر حكومت كرد، در حالیكه موسى و هارون دو پیامبر بودند و آزارهاى بسیارى را تحمل كردند و این ملك خداست كه به نیكو كار و بدكار مى دهد، و خداوند، مى فرماید:وهر زمان خواستیم قومی را هلاک کنیم بزرکان ان قوم را مشغول به فسق میبینیم
آنگاه امام خارج شد در حالیكه به معاویه مى گفت :
بچش پیامد آنچه خود كسب كرده و به دست آوردى ، و آن چه خداوند براى تو و آنان از خوارى در دنیا و عذاب دردناك در آخرت آماده كرده است .
معاویه به اصحابش گفت : و شما نیز پیامد عمل خود را بچشید، ولید بن عقبه گفت : سوگند به خدا تو بسیار بیشتر از ما چشیدى ، و تنها بر تو جسارت نمود.
معاویه گفت : آیا به شما نگفتم كه نمى توانید، از مقام او بكاهید، چرا از آغاز فرمانم را اطاعت نكردید، و خواستید، از او یارى بخواهید، ولى شما را مسخره نمود، سوگند به خدا برنخاست ، تا آنكه خانه بر من تاریك گردید، و خواستم او را دستگیر كنم ، امروز بعد از آن براى شما خیر و نیكى وجود ندارد.
مروان بن حكم این ماجرا را شنید، نزد آنان آمد و گفت : چرا مرا حاضر نكردید، سوگند به خدا او و پدر و خاندانش را به گونه اى ناسزا مى گویم كه كنیزان و بنده ها آن را در رقصهاى خود بخوانند، معاویه نزد امام حسن علیه السلام فرستاد، هنگامى كه فرستاده نزد ایشان آمد، امام فرمود:
این طغیانگر از من چه مى خواهد، سوگند به خدا اگر سخنش را تكرار كند گوشهایش از مطالبى پر كنم ، كه عیب و ننگ آن تا روز قیامت بر آنان باقى بماند.
هنگامى كه امام حسن علیه السلام نزد آنان رسید، مروان گفت : سوگند به خدا تو و پدر و خاندانت را به گونه اى ناسزا گویم ، كه كنیزان و بنده ها آن را در رقصهاى خود بخوانند.
امام فرمود:
اما تو مروان من تو پدرت را ناسزا نمى گویم ، اما خدا تو و پدر و خاندان و فرزندانت ، هر كه از صلب پدرت تا روز قیامت ، خارج شود، را بر زبان پیامبر لعنت كرد، سوگند به خداى اى مروان تو و هیچكس از آنان كه هنگام لعنت نمودن پیامبر حاضر بودید این امر را در مورد تو و پدرت انكار نمى كنند، در مقابل تهدید، خداوند تجاوزگرى تو زیادتر شد و خدا و پیامبرش راست مى گویند، خداوند در باره ی مى فرماید:ان هارا از دوزخ ترسانده اما تجاوزگرى ان ها زیادتر شد، و تو اى مروان و فرزندانت درخت ملعون در قرآن مى باشید، و این امر از طرف پیامبر از جبرئیل از خداوند رسیده است .
معاویه برخاست ، و دست بر دهان امام حسن علیه السلام نهاد و گفت : ابا محمد تو ناسزا و پرخاشگر نبودى ، امام حسن علیه السلام لباسهایش را جمع كرد و برخاست و خارج شد، گروه با ناراحتى و حزن و چهره هاى سیاه در دنیا و آخرت پراكنده شوند.

نظر ها
افزودن جدید جستجو
دوشنبه 24/5/1390 - 17:32
اهل بیت

ایا شایعه طلاق های متعدد توسط امام(ع)صحت دارد؟

 

دشمنان اهل بیت(ع)برای خدشه‌دار كردن شخصیت آنان از هیچ كوششی فروگذار نكرده‌اند، آنان ائمه اطهار ـ (ع)را بزرگترین مانع در مسیر اهداف شوم خود می‌دانستند، از این رو می‌كوشیدند تا به هر وسیله ممكن آن مردان الهی را از چشم مردم بیندازند؛ اتهام طلاق‌های زیاد به امام حسن مجتبی(ع)بخشی از همین مقوله به شمار می‌رود.
برای درک اسان بحث را به سه قسمت تقسیم میکنیم.
بخش اول: در آیین مقدس اسلام طلاق از محرمات به شمار نیامده ولی امری خوشایند نیز شمرده نشده است.
از امام صادق(ع)روایت شده كه فرمود: در میان كارهایی كه حلال شمرده شده چیزی ناپسندتر از طلاق نیست، همانا خداوند كسانی را كه زود طلاق می‌دهند دشمن می‌دارد.امیر المؤمنین(ع)از پیامبر اكرم(ص)روایت كرده که فرمود: ازدواج كنید و طلاق ندهید، همانا عرش الهی از طلاق به لرزه در می‌آید.
مذمّت طلاق در آیین اسلام امری واضح است ولی عوامل مختلفی سبب بروز طلاق می‌شوند كه در برخی از موارد، طلاق امری اجتناب ناپذیر می‌شود؛ گاهی ممكن است به وسیله‌ی قانون دو نفر را وادار كرد تا با یكدیگر همراهی و همكاری كنند و لكن نمی‌توان دو نفر را مجبور كرد تا هم دیگر را دوست بدارند و برای هم فداكاری كنند و شریك غم و شادی یكدیگر باشند. بر این اساس دین اسلام به جهت مصالح جامعه و خانواده در موارد ضرورت طلاق را جایز دانسته است.
با توجه به دیدگاه اسلام نسبت به طلاق به یقین می‌توان ادعا كرد: امامان معصوم(ع)كه نمونه‌های كاملی از اسلام مجسم بوده‌اند به همه احكام در نهایی‌ترین مرحله آن پای‌بند بوده و به آن عمل می‌كرده‌اند؛ طلاق هم یكی از آن احكام است، آن بزرگواران زندگی خانوادگی را بر اساس استمرار و دوام پایه‌گذاری كرده بودند و همواره سعی داشتند به هنگام بروز اختلاف با تفاهم و استدلال منطقی به محیط خانواده گرمی بخشیده و از طلاق پرهیز كنند، ولی در صورتی كه اختلاف عمیق بود، در نهایت بی‌میلی اقدام به جدایی می‌كردند؛ طلاق‌هایی كه در زندگی امام مجتبی(ع)آمده از این قبیل است. در این قسمت به نقل نمونه‌ای بسنده می‌كنیم:
اختلاف عقیده سبب شد كه آن حضرت یكی از همسران خود كه از طایفه‌ بنی شیبان بود طلاق دهد؛ به امام(ع) خبر دادند كه او نظر خوارج را دارد؛ امام حسن ـ علیه السّلام ـ او را طلاق داد و فرمود: خوش ندارم كه قطعه آتشی از آتش‌های جهنم را دركنار خود ببینم.
بخش دوم: یكی از مسائل بی‌پایه‌ای كه قرن‌ها مورخان اسلامی در كتاب‌های خود آورده‌اند، نسبت طلاق‌های زیاد به سبط اكبر امام مجتبی(ع)است، آنان بدون توجه به صحت و سقم این موضوع مطالبی را نقل كرده‌اند كه دشمنان اسلام جهت ضربه زدن به شخصیت آن حضرت از این مطالب سوء استفاده كرده و آن بزرگوار را فردی شهوت ران و خوش‌گذران معرفی كرده‌اند.
در كتب شیعه و سنی روایت‌های متعددی وارد شده كه با تعبیرهای گوناگون حكایت از آن داردكه امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ "مطلاق" بوده یعنی زیاد طلاق می‌داده است؛امیر المؤمنین(ع) از این جهت از وی گلایه داشته است.
الف: بیان احادیث شیعه
1. عبدالله بن سنان از امام صادق(ع)نقل می‌كند: علی ـ علیه السّلام ـ بر فراز منبر فرمود: به فرزندم زن ندهید، همانا او زنان را زیاد طلاق می‌دهد؛ در آن هنگام مردی از طایفه "همدان" به پا خواست و گفت: به خدا سوگند به او زن می‌دهیم، چون او فرزند رسول خدا(ص)و امیر مؤمنان(ع)است، اگر خواست آنان را نگه دارد، و اگر خواست طلاق دهد.
2. یحیی بن ابی العلاء از امام صادق(ع)نقل كرده است: حسن بن علی(ع)پنجاه زن را طلاق داد؛ و در ادامه مطالبی به مضمون روایت سابق آمده است.
3. عبدالله بن سنان به نقل از امام صادق(ع) می‌گوید: مردی به حضور امیر مؤمنان(ع)رسید و عرض كرد: برای مشورت آمده‌ام، حسن و حسین(ع)و عبدالله جعفر به خواستگاری دخترم آمده‌اند، امام(ع)فرمود: كسی كه با او مشورت می‌شود باید امین باشد، امام حسن زنان را طلاق می‌دهد، او را به ازدواج حسین درآور كه برای دخترت بهتر است.
عمده روایاتی كه از طریق شیعه در موضوع "مطلاق" بودن امام مجتبی(ع)وارد شده همین سه روایت است كه باید از جهت سند و مضمون، نقد و بررسی شود.
1. بررسی سند احادیث
حدیث اول: در سلسله رجال سند این حدیث دو نفر به نام‌های حمید بن زیاد و حسن بن محمد بن سماعه واقع شده‌اند كه هر دو واقفی مذهب هستند.
اردبیلی درباره روایات حمید بن زیاد می‌گوید: به نظر من احادیث حُمید بن زیاد پذیرفتنی است به شرط این كه خالی از معارض باشد؛ می‌دانیم روایات متعددی كه بر نكوهش طلاق دلالت دارند همگی معارض با این روایت است.
حدیث دوم: راوی آن یحیی بن أبی العلاء رازی است كه توثیق نشده و مجهول است.
نكته دیگر این كه: به احتمال قوی حدیث اول و دوم بیان‌گر یك واقعه هستند كه با دو سند ذكر شده و مرد به پا خاسته در حدیث دوم همان رجل "همدانی" است.
حدیث سوم: مأخذ این حدیث محاسن برقی است، نجاشی درباره برقی چنین آورده است: احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان برقی، اهل كوفه وثقه است ولی از ضعفا روایت می‌كند و احادیث مرسله زیادی دارد.
از این رو اعتماد به روایت برقی با توجه به تعارض آن با احادیثی كه در مذمت طلاق وارد شده، مشكل است.
2. بررسی مضمون احادیث
در این روایات امام مجتبی(ع)با واژه "مطلاق" زیاد طلاق دهنده توصیف شده است. در این باره توجه به چند نكته ضروری است:
الف. به یقین طلاق‌های زیاد لازمه ازدواج‌های زیاد است، مورخان در این زمینه هم نسبت‌هایی به آن حضرت داده‌اند، برخی تعداد همسران آن حضرت را هفتاد] و برخی نودو بعضی دیگر تا سیصد همسر برای امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ گفته‌اند، نقل‌های دیگری هم در كتب تاریخی و روایی آمده كه طرح آن‌ها ضرورتی ندارد.
در اینجا توجه به چند مطلب لازم است:
1. تضاد فاحش در نقل‌های متفاوت خود دلالت بر كذب آن‌ها و سیاسی بودن ماجرا دارد و می‌توان ادعا كرد كه این تهمت‌ها در راستای از بین بردن شخصیت آن امام همام(ع)بوده است.
2. ابن ابی الحدید در جایی می‌گوید: امام حسن(ع)زیاد ازدواج می‌كرد و در جای دیگر می‌گوید: وقتی همسران آن حضرت را شمردند به هفتاد تن رسید؛ ولی در هنگام بیان اسامی همسران آن امام تنها نام یازده نفر را می‌برد و در معرفی برخی از این یازده تن نیز تنها نام قبیله آنان را می‌برد.بله در جمع‌بندی بعضی از محققان تعداد همسران امام(ع)به هیجده تن رسیده است. به راستی اگر همسران آن حضرت زیادتر از این اندازه بوده‌اند، چرا نامی از آنان در كتاب‌ها دیده نمی‌شود؟
3. اسناد همه این روایات در جای خود قابل بحث است كه در این مختصر نمی‌گنجد.
ب: كسی كه در زندگی با ازدواج‌ها و طلاق‌های زیادی سرگرم باشد باید دارای فرزندان زیادی باشد، درحالی كه آمار فرزندان آن حضرت را حداكثر بیست و دو پسر و دختر ذكر كرده‌اند؛ و همین طور باید دامادهای زیادی داشته باشد در حالی كه تنها از سه نفر به عنوان داماد آن حضرت نام برده شده است:
1. حضرت زین العابدین شوهر أمّ عبدالله؛ 2. عبدالله بن زبیر شوهر أمّ الحسن؛ 3. عمرو بن منذر شوهر أمّ سلمه.
ج. در حالات آن حضرت می‌خوانیم: امام مجتبی(ع)هر روز بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب در محراب عبادت می‌نشست و از طلوع آفتاب تا ظهر جواب‌گوی گرفتاری‌های مردم بود.
آیا برای كسی كه با خدای خود آن گونه ارتباط دارد و رسیدگی به امور مردمی را سرلوحه‌ی اعمال خود قرار می‌دهد ممكن است به نحوی كه در بعضی از نقل‌های تاریخی آمده به زندگی شهوانی مشغول باشد؟ روشن است كه این نسبت‌ها چیزی بهتان و كذب محض نیست كه در راستای تخریب شخصیت آن حضرت جعل شده است.
بیان احادیث اهل سنت:
1. بلاذری می‌نویسد: علی(ع)فرمود: آن قدر حسن ازدواج كرد و طلاق داد كه ترسیدم به خاطر آن برخی از طوایف با ما به دشمنی برخیزند.
2. امیر المؤمنین(ع)خطاب به مردم كوفه فرمود: به فرزندم حسن(ع)زن ندهید، چون كه او زیاد طلاق می‌دهد.
این روایات نیز، هم از نظر محتوا و هم از نظر سند دارای اشكال است؛ جواب از اشكال محتوایی حدیث، همان جوابی است كه در بررسی احادیث شیعه بیان شد.
بررسی سند احادیث اهل سنت:
الف: آنچه را كه بلاذری در كتاب خود آورده، سند آن در نهایت به "ابو صالح" می‌رسد كه نام وی "باذام" است، و در كتب رجالی اهل سنت تضعیف شده است.
ب: ابو طالب مكی صاحب قوت القلوب نیز، در میان اهل سنت فاقد اعتبار است، درباره‌ كتاب قوت القلوب او گفته‌اند: در این كتاب مطالب ناشناخته و منكری را آورده است.
نتیجه: با بررسی محتوی و اسناد احادیث فریقین به این نتیجه می‌رسیم: "مطلاق"بودن حضرت امام حسن مجتبی(ع)چیزی جز بهتان نیست كه در راستای ضربه زدن به شخصیت فرهنگی آن حضرت از سوی دشمنان جعل شده است.
بخش سوم: ریشه یابی این نسبت
اكنون این سؤال مطرح است كه منشأ این نسبت ناروا آن هم در سطحی به این گستردگی از كجاست؟
بررسی‌ها نشان می‌دهد كه این اتهام ناروا در آغاز خلافت بنی‌عباس نمودار شده است، منصور عباسی بعد از تكیه بر مسند خلافت سیاست‌های عجیبی نسبت به مسلمانان به ویژه اهل بیت (ع)در پیش گرفت، او برای مقابله با قیام سادات حسنی از هیچ گونه دشمنی و اتهام علیه آنان دست نكشید، پس از اوج گیری نهضت سادات حسنی به رهبری محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن(ع)كه تا مرز فروپاشی حكومت منصور پیش رفت، منصور دستور داد عبدالله پدر محمد وعده‌ای از همراهان او را زندانی كردند؛ سپس در "هاشمیه"برای مردم خطبه‌ای ایراد كرد؛ در بخشی از آن خطبه آمده است: شما از پیروان و یاوران ما هستید كه دعوت ما را پذیرفتید، اگر با غیر ما بیعت می‌كردید بهتر از ما نبودند، ما خلافت را برای فرزندان ابوطالب گذاشتیم و نسبت به خلافت آنان كمترین مخالفتی نكردیم؛ علی(ع)بر مسند خلافت نشست و چندان پیش نبرد و سرانجام به حكمیت تن داد كه موجب اختلاف امت شد، سپس شیعیان و یاران و معتمدانش بر وی هجوم برده و او را كشتند، بعد از او حسن(ع)خلیفه شد ولی مرد این كار نبود!! خلافت را در برابر اموال پیشنهادی رها كرد... و به زنان روی آورد. امروز با یكی ازدواج می‌كرد و فردا دیگری را طلاق می‌داد و همواره چنین بود تا از دنیا رفت.
روشن است كه منصور عباسی این همه دشمنی و شخصیت شكنی را در راستای رسیدن به اهداف شوم خود انجام داده است؛ علت آن هم جایگاه ویژه اهل بیت(ع)در میان اقشار مختلف مردم بوده است، او برای قلع و قمع همه مشكلات در جهت استحكام ریشه‌های حكومت نوپای بنی عباس این اتهام را نسبت به سبط اكبر امام مجتبی(ع)روا دانست.

دوشنبه 24/5/1390 - 17:32
اهل بیت


خطبته علیه السلام فى فضل اهل البیت
روى انه طعن اقوام من اهل الكوفة فى الحسن بن على علیهماالسلام فقالوا: انه عى لایقوم بحجة فبلغ ذلك امیرالمومنین علیه السلام فدعا لحسن فقال : یاابن رسول الله ان اهل الكوفة قد قالوا فیك مقالة اكرهها، فاخبر الناس ، فقال : یا امیرالمؤمین لااستطیع الكلام و انا انظر الیك فقال امیرالمؤمین علیه السلام : انى متخلف عنك فناد الصلاة جامعه ، فاجتمع المسلمون فصعد المنبر فخطب خطبة بلیغة و جیزة ، فضج المسلمون بالبكاء، ثم قال :
ایها الناس ! اعقلوا عن ربكم ان الله عزوجل اصطفى ادم ونوحا و ال ابراهیم ا آل عمران على العالمین ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم .
بنحن الذریة من آدم ، و الاسرة من نوح ، و الصفوة من ابراهیم ، و السلالة من اسماعیل و آل من محمد صلى الله علیه و آله
نحن فكم كالسماء المرفوعة ، و الارض المدحوة و المشس الضاحیة ، و كالشجرة الزیتونة ، لاشرقیة ولاغربیة التى بورك زیتها
النبى اصلها، و على فرعها و نحن والله ثمرة تلك الشجرة فمن تعلق بغض ‍ من اغصانها نجا، و من تخلف عنها فالى النار هوى
فقام امیرالمؤمنین علیه السلام من اقصى الناس ، یسحب رداءه من خلفه ، حتى علاالمنبر مع الحسن علیه السلام فقبل بین عینیه ثم قال : یا بن رسول الله اثبت على القوم حجتك و اوجبت علیهم طاعتك فویل لمن خالفك

خطبه حضرت امام حسن علیه السلام در فضیلت اهل بیت
روایت شده : گروهى از مردم كوفه به امام حسن علیه السلام طعنه زدند، كه قادر نیست كلام خود را بیان نماید، این سخن به گوش امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، امام حسن علیه السلام را خواست و فرمود: اى پسر پیامبر مردم كوفه در مورد تو سخنى مى گویند كه آن را زشت مى شمارم ، خود را به مردم بنمایان ، امام حسن علیه السلام گفت : من هنگامى كه چشمانم به شما مى افتد قادر به سخن گفتن نیستم ، آن حضرت فرمود: من به كنارى مى روم ، ندا داده شد و مردم جمع شدند، امام بالاى منبر رفت و خطبه اى بسیار كوتاه و بلیغ خواند، كه مردم گریستند، آنگاه فرمود:
اى مردم ! در سخن پروردگاراتان بیندیشید، كه فرموده : خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید، كه بعضى از آنها فرزندان یكدیگرند، و خدا شنوا و دانا است .
پس ما فرزندان آدم ، و از تیره نوح و از برگزیدگان ابراهیم ، و سلاله اسماعیل و خاندان محمدیم صلى الله علیه و آله
ما در میان شما مانند آسمان برافراشته ، و زمین گسترده ، و خورشید، درخشان ، و همانند درخت زیتونى هستیم كه به شرق و غرب متمایل نبوده و زیتونش بركت داده شده است .
پیامبر ریشه آن ، و على ساقه آن و سوگند به خدا كه ما میوه آن درختیم ، هر كه به شاخه اى از شاخه هاى آن چنگ زند نجات یافته ، و هر كه از آن تخلف ورزد در آتش سقوط مى كند.
آنگاه حضرت على علیه السلام از آخر جمعیت برخاست ، در حالیكه رداء ایشان از پشت سرش كشیده مى شد، تا اینكه بالاى منبر كنار امام حسن علیه السلام قرار گرفت و بین چشمهاى ایشان را بوسید، و فرمود: اى پسر پیامبر حجتت را بر مردم ثابت كرده ، و اطاعتت را واجب ساختى پس واى بر كسى كه تو را مخالفت نماید.

دوشنبه 24/5/1390 - 17:30
اهل بیت

مناظره امام حسن در شناسائى خود و عیوب مخالفین

 

 

مناظره امام حسن در شناسائى خود و عیوب مخالفین

روایت شده كه امام حسن علیه السلام بر معاویه وارد شد و در مجلس او حضور یافت ، در آنجا گروهى از یارانش حاضر بودند، هر یك از آنان افتخارات خود را بر بنى هاشم ، ذكر كرد و از ارزش آنان كاستند، و مطالبى را ذكر كردند كه بر امام حسن علیه السلام دشوار آمد و ایشان را ناراحت كرد، آنگاه ایشان به سخن پرداخت و فرمود:
من از بهترین قبائل ، و پدرانم ، ارزشمندترین ، خاندان در عرب مى باشد، در هنگام محاسبه افتخار و نسب برتر و جوانمردى براى ماست ، و ما از بهترین درختى هستیم كه شاخه هاى بارور و میوه هاى پاكیزه و بدنهاى بر جامانده اى را رویانید، در آن اصل اسلام و علم نبوت است ، آنگاه كه جاى افتخار رسید برتر گردیده ، وآنگاه كه از برتر شدن ما جلوگیرى شد، ما طلب برترى نمودیم ، و ما دریاهاى عمیقى هستیم كه تهى از آن نگردیده ، و كوههاى محكمى هستیم كه مغلوب نمى گردیم .
در این هنگام مروان بن حكم و مغیرة بن شعبه سخن گفتند و او و پدرش را كم ارزش جلوه دادند، امام حسن علیه السلام سخن گفت و فرمود: گمان كردى كه خود را ستودم در حالیكه پسر پیامبر خدایم ، و مقامم را بالا بردم در حالیكه سرور جوانان اهل بهشتم واى بر كسى كه فخر مى فروشد، و تكبر مى كند تا خود را برتر جلوه دهد، و كسى كه خود را بزرگ مى نمایاند، و قصد گردن فرازى دارد، اما ما خاندان رحمت وجایگاه كرامت و بزرگوارى و موضع خیر و نیكى ، و معدن ایمان ، و نیزه اسلام ، و شمشیر دین هستیم .
مادرت به عزایت بنشیند، چرا سكوت نمى كنى قبل از آن كه امور هولناك را به سویت برفستم و بیان دارم ، و تو را به نشانه اى بنمایانم كه از نامت بى نیاز شوى ، اما بازگشتت با غارت آیا در روزى بود كه نادارى را سرپرستى كرده و ترسوئى را پناه دادى ، بهره و غنیمتت فرارت بود و نیرنگت به طلحه ، در زمانى كه به او مكر زده ، و او را به قتل رساندى زشت باد چهره ات كه چقدر كریه و ناپسند است .
مروان سر به زیر انداخت و مغیره مبهوت ایستاد، امام علیه السلام رو به مغیره كرد و فرمود:
اى كور قبیله ثقیف ، تو را چه به قریش كه نسبت به تو افتخار كنم ، واى بر تو آیا مرا نمى شناسى ، من پسر بهترین زنان و سرور زنان هستم ، پیامبر ما را به علم الهى تغذیه كرده ، و، تاءویل قرآن ، و مشكلات احكام را آموخته ایم ، عزت برتر و افتخار و برترى از ماست .
و تو از گروهى هستى كه در جاهلیت نسبى نداشته و در اسلام بهره اى ندارند، بنده فرارى را چه شده كه با شیران برخورد كرده و مزاحم قهرمانان گردد و دم از افتخار زند، ما سروران ، و ما مدافعان برتر هستیم ، از پیمانان حمایت كرده و عیب و ننگ را از خود دور مى كنیم ، و من پسر زنان پاك هستم .
تو اشاره كردى - بر اساس گمانت - به وصى برترین پیامبران و او به ناتوانیت و به ضعفت آگاه تر بود، و تو براى رد كردن خودت نسبت به او شایسته تر هستى ، به خاطر آن كه غیظى كه در دل دارى ، و فریبى كه از چشمهایت پیداست ، هیهات او گمراهان ، را یاور انتخاب نمى كرد.
و گمان تو كه اگر در صفین بودى از نیرومندى قیس و مهارت ثقیف از همه سزاوارتر بودى ، مادرت به عزایت بنشیند، آیا این امور با ناتوانیت ، در میدانهاى نبرد و فرارت در زمانهاى سخت تحقق مى پذیرد، سوگند به خدا اگر امیرالمومنین پرچم شجاعان را به تو مى سپرد، مى دیدى كه سختیها او را از پاى در نیاورده ، و فریادهاى هول انگیز، مى كشیدى .
و اما دلیرى قیس تو را چه كار به قیس ، تو بنده فرارى هستى كه علومى را آموختى و از این رو، ثقیف نامیده شدى ، و بدین وسیله به حیله خود را از قبیله ثقیف برشمردى ، تو از مردان آن قبیله نیستى ، و، تو به تعمیر وسایل صید و داخل شدن در آغل گوسفندان داناترى از جنگ نمودن و اما مهارت چه مهارتى نزد بردگان و بندگان مى باشد.
خواستى با امیرالمؤمنین ملاقات كنى ، و او آنچنانكه تو او را شناختى : شیر بیشه و سمى كشنده بود، قهرمانان ؛ در هنگام نبرد، در برابرش قدرت ایستادگى نداشتند، تا چه رسد كه گرگها او را قصد كنند، و سوسك (مرد سیاه چهره ) از عقب سر او را طلب نماید.
و اما نسبتت مجهول و نزدیكانت ناشناخته اند، خویشاوندى تو به آن قبیله مانند نسبت حیواناتى دریایى به آهوان صحرائى است بلكه خویشاوندى ، تو از این نسبت دورتر است .
مغیره برخاست و امام حسن علیه السلام به معاویه مى فرمود:
ما را از بنى امیه معذور بدار، بعد از سخن بردگان ، و افتخار نمودن بندگان .
معاویه گفت : اى مغیره باز گرد، اینان فرزند عبد منافند، قهرمانان در مقابلشان ، قدرت ایستادگى و بزرگان در مقابلشان قدرت فخر فروشى ندارند، آنگاه امام حسن علیه السلام را سوگند كه ساكت شود و امام ساكت شد.
دوشنبه 24/5/1390 - 17:29
اخلاق

صبر امام

 

زندگى مردان بزرگ خدا همیشه پرحادثه است، حیات درخشان امام حسن(ع) از پر حادثه‏ترین زندگى رادمردان تاریخ است، با این که بیش از ۴۸ سال عمر نکرد، و بر اثر زهرى که مزدوران معاویه به او خوراندند به شهادت رسید، ولى در همین دوران کوتاه، همواره با باطل گرایان حق ستیز در حال نبرد بود، در عصر پدر، دوش به دوش او با منافقان و منحرفان ستیز کرد، در جنگ‏هاى بزرگ جمل و صفین و نهروان، قهرمانى بى‏ بدیل بود، و به طور کلى نام او در پیشانى قاموس رنج‏ها مى‏درخشید. وى در سخت‏ترین و تلخ‏ترین رخدادها پرچم نهى از منکر، مبارزه با نامردمى‏ها و طاغوت زدایى را برافراشت، و براى تثبیت ‏حکومت‏ حق، ایثارها و جان فشانى‏ها کرد .

آنچه بیش از دیگر ویژگى‏هاى امام حسن مجتبى (ع) - در زمان حیات و پس از شهادت - از برجستگى برخوردار بود، صبورى و حلم آن حضرت بود که تاثیر بسزایى در زندگى وى و پیروانش داشت . امام علیه السلام آن گونه صبور بود که صبورى وى زبانزد عام و خاص شد و ضرب المثل حلم الحسنیه‏ درباره وى رواج یافت . در این گفتار برآنیم تا ارجمندى حلم و مفهوم آن را مورد بررسى قرار دهیم، آن گاه نتایج درخشان آن را در زندگى امام حسن (ع) بنگریم .
ارجمندى حلم
خداوند در قرآن، حضرت ابراهیم (ع) قهرمان مبارزه توحیدى را چنین تمجید مى‏کند: ان ابراهیم لحلیم اواه منیب ؛ همانا ابراهیم داراى صفت‏ حلم و بسیار متوکل بر خدا و بازگشت کننده به سوى خدا بود.
در آیه ۱۰۱ صافات خداوند مى‏فرماید: فبشرناه بغلام حلیم؛ ما ابراهیم را به نوجوانى داراى حلم بشارت دادیم .
منظور از این فرزند، حضرت اسماعیل (ع) است، که ابراهیم (ع) از درگاه خدا درخواست فرزندى صالح کرد، و خداوند درخواست او را اجابت نمود، و او را به فرزندى که داراى خصلت والاى حلم است مژده داد، آن فرزند اسماعیل بود، چنان که در ماجراى آن ذبح عظیم، حلم و استقامت و صبر انقلابى خود را به خوبى نشان داد.
واژه حلیم‏ پانزده بار در قرآن بیان شده است که در یازده مورد از اوصاف خداوندى برشمرده شده  و در دو مورد، از اوصاف ابراهیم (ع) و در یک مورد از وصف اسماعیل (ع) و در موردى دیگر در وصف حضرت شعیب (ع) ذکر شده است.
بنابراین حلم‏ از ارزش‏هاى مهم اخلاقى و اسلامى است، و انسان‏هاى برجسته؛ مانند پیامبران چنین صفتى دارند، و انسان‏هایى که صفت ‏حلم را به طور کامل دارند، مظهر یکى از صفات الهى هستند.
در فرهنگ روایى، روایات بى‏شمارى در تمجید خصلت ارزشمند حلم از پیامبر(ص) و امامان (ع) به ما رسیده که نظر شما را به ذکر چند نمونه جلب مى‏کنیم :
امیرمؤمنان على (ع) فرمود: کمال العلم الحلم ؛ کمال علم به صفت‏ حلم بستگى دارد.
نیز فرمود: بوفور العقل یتوفر الحلم ؛ آن کس که عقل سرشار دارد، داراى حلم سرشار خواهد شد.
امام صادق (ع) فرمود: الحلم سراج الله ؛ حلم، چراغ تابان خدا است.
مفهوم حلم
لغت ‏شناس معروف قرآن، راغب در کتاب مفردات گوید: حلم به معناى خویشتن دارى به هنگام هیجان غضب است، و از آن جا که این حالت از عقل و خرد ناشى مى‏شود، گاه به معناى عقل و خرد نیز به کار رفته است.
بنابراین، انسان داراى حلم، کسى است که در عین توانایى، در هیچ کارى شتاب نمى‏کند، و در کیفر مجرمان شتاب زده نمى‏شود، روحى بزرگ دارد، و بر خشم و احساسات خود، مسلط است .
چنان که در روایت آمده، شخصى از امام حسن مجتبى (ع) پرسید: حلم چیست؟ فرمود: کظم الغیظ و ملک النفس ؛ فرو بردن خشم، و تسلط بر خویشتن است.
بنابراین، آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان بردبارى‏ یاد مى‏کنند، صحیح به نظر نمى‏رسد، زیرا حلم به معناى تحمل بار دیگران نیست، بلکه به معناى خویشتن دارى پرصلابت، و نرمش قهرمانانه است، که پایه استوار براى حفظ اخلاق و ارزش‏هاى اسلامى است. بر همین اساس امیرمؤمنان على (ع) فرمود: لا حلم کالصبر والصمت ؛ هیچ حلمى مانند استقامت و سکوت نیست. بنابراین، استقامت و کنترل زبان، از شاخه‏هاى مهم حلم است، پس حلم مفهومى ضد عجز و تسلیم دارد .
حلم امام حسن علیه السلام
امام حسن (ع) و سایر امامان (ع) فرهیخته و تربیت ‏شده مکتب قرآن بودند، چنان که در روایت آمده: کنیزى شاخه گلى را به امام حسن (ع) اهدا نمود، آن حضرت او را آزاد کرد، انس بن مالک به آن حضرت عرض کرد: آیا شما براى یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟
امام حسن (ع) در پاسخ فرمود: ادبنا الله تعالى ... ؛ خداوند ما را چنین تربیت کرده است . آن جا که مى‏فرماید: اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها او ردوها؛ هنگامى که کسى به شما تحیت گوید، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید. (۹) پاسخ بهتر همان آزاد کردن او است.
حلم امام حسن (ع) از آیات قرآن نشات گرفته بود، از جمله از این آیه که خداوند مى‏فرماید: ... ادفع بالتی هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوه کانه ولى حمیم؛ ناپسندى را با نیکى دفع کن، که ناگاه خواهى دید همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است.
خصلت‏ حلم امام حسن (ع) در حدى بود که مروان یکى از دشمنان پرکینه خاندان رسالت، که امام حسن (ع) را بسیار رنج داد و آزرد، گفت: این کارها را با کسى انجام دادم که حلم و خویشتن‏دارى او با کوه‏ها برابرى مى‏کند. به عنوان نمونه نظر شما را به فراز تاریخى زیر جلب مى‏کنیم:
پیر مردى ناآگاه از اهالى شام در مدینه، امام حسن (ع) را سوار بر مرکب دید، آنچه توانست از آن حضرت بدگویى کرد، وقتى که فارغ شد، امام حسن (ع) کنار او آمد، و به او سلام کرد، و در حالى که لبخندى بر چهره داشت ‏به او فرمود: اى پیرمرد! گمانم غریب هستى، و گویا امورى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت کنى از تو خشنود مى‏شویم، اگر چیزى از ما بخواهى به تو عطا مى‏کنیم، اگر از ما راهنمایى بخواهى تو را راهنمایى مى‏کنیم، اگر کمک براى باربردارى از ما بخواهى، بار تو را برمى‏داریم، اگر گرسنه باشى تو را سیر مى‏نماییم، اگر برهنه باشى، تو را مى‏پوشانیم، اگر نیازمند باشى تو را بى‏نیاز مى‏کنیم، اگر گریخته باشى به تو پناه مى‏دهیم . اگر حاجتى دارى آن را ادا مى‏نماییم، اگر مرکب خود را به سوى خانه ما روانه سازى، و تا هر وقت ‏بخواهى مهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود، زیرا ما خانه آماده و وسیع، و امکانات بسیار داریم .
هنگامى که آن پیر ناآگاه این گفتار مهرانگیز نشأت گرفته از حلم و صبر انقلابى امام حسن (ع) را شنید، آن چنان دگرگون شد که اشک از چشمانش جارى گردید و گفت: گواهى مى‏دهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستى، خداوند آگاه‏تر است که مقام رسالت ‏خود را در وجود چه کسى قرار دهد، تو و پدرت مبغوض‏ترین افراد در نزد من بودید، ولى اینک تو محبوب‏ترین انسان‏ها در نزد من هستى!
سپس او به خانه امام حسن (ع) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گردید، و پس از مدتى در حالى که قلبش سرشار از محبت‏ خاندان رسالت‏ بود، از محضر امام حسن (ع) بیرون رفت.
فراموش نمى‏کنم هنگامى که حضرت امام خمینى - قدس سره - در اوایل پیروزى انقلاب در قم تشریف داشتند، روزى جمعى از چماق به دستان بدخواه، از خانه‏اى بیرون آمده و با شعار و داد و فریاد نزدیک بیت امام آمدند، امام اگر اشاره‏اى مى‏کرد، مردم به آنها حمله کرده و آنها را تار و مار مى‏کردند، ولى امام در عین شجاعت و صلابت‏ بى‏نظیرى که داشت، در این مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابى دید، با حلم کم نظیرى، سکوت کرد، و قریب به این مضمون فرمود: کارى به آنها نداشته باشید، مساله به مرور زمان حل خواهد شد .
همان گونه که امام فرموده بود؛ مساله به طور طبیعى حل شد. آرى گاهى حلم و صبر انقلابى، این گونه پى‏آمدى درخشان دارد، و کارسازتر از عکس‏العمل‏هاى دیگر خواهد بود .
امام حسن (ع) در عصر حکومت‏ خودکامه معاویه، در وضعیتى قرار گرفت که اگر صلح تحمیلى را ( که به معناى آتش بس و متارکه جنگ موقت، مشروط به شرایط بود) نمى‏پذیرفت، و با خصلت والاى حلم و صبر انقلابى، با آن برخورد نمى‏کرد، کیان تشیع در خطرى عظیم، و جان همه شیعیان در معرض نابودى جدى قرار مى‏گرفت . از این رو، در پاسخ به معترضان فرمود: واى بر شما! شما نمى‏دانید که من چه کرده‏ام، سوگند به خدا پذیرش صلح من براى شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن مى‏تابد و غروب مى‏کند ... .
شاید بر همین اساس بود که پیامبر (ص) با بینش جهانى و پیش بینى وسیعى که داشت، در شأن امام حسن (ع) فرمود: لو کان العقل رجلا لکان الحسن ؛ اگر عقل، خود را به صورت مردى نشان دهد، آن مرد، حسن (ع) است .
رفتار پرصلابت
پر واضح است که داشتن خصلت‏ حلم، یک قانون غالبى است نه دائمى، باید موارد را شناخت و بر اساس ضوابط اسلامى با آن برخورد کرد، در بعضى از موارد باید سد حلم را شکست و فریاد زد و شدت عمل نشان داد، در آن مواردى که حلم موجب سوء استفاده گمراهان گردد. چرا که همیشه افرادى هستند که از شیوه حلم بزرگان، سوء استفاده مى‏کنند، و تا زیر ضربات خرد کننده شلاق مجازات قرار نگیرند، دست از کردار زشت ‏خود برنمى‏دارند، در این گونه موارد باید در برابر آنها شدت عمل نشان داد، تا ایجاد مزاحمت نکنند، لذا در زندگى امام حسن مجتبى (ع) ملاحظه مى‏کنیم، در عین آن که به حلم معروف بود، در بعضى از موارد، فریادى چون صاعقه داشت که تار و پود دشمنان را مى‏سوزانید. به عنوان نمونه؛ پس از ماجراى صلح تحمیلى، معاویه به کوفه آمد، و در میان ازدحام جمعیت ‏برفراز منبر رفت، در ضمن گفتارش با گستاخى بى‏شرمانه‏اى از امیرمؤمنان على (ع) بدگویى نمود، هنوز سخن او به پایان نرسیده بود که امام حسن (ع) بر پله آن منبر ایستاد، و خطاب به معاویه فریاد زد: اى پسر هند جگر خوار! آیا تو از امیرمؤمنان على (ع) بدگویى مى‏کنى، با این که پیامبر(ص) در شأن او فرمود: من سب علیا فقد سبنى، و من سبنى فقد سب الله، و من سب الله، ادخله نار جهنم خالدا فیها مخلدا و له عذاب مقیم؛ کسى که به على (ع) ناسزا گوید، به من ناسزا گفته، و کسى که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته، و کسى که به خدا ناسزا گوید، خداوند او را براى همیشه وارد دوزخ مى‏کند، و او در آن جا همواره گرفتار عذاب الهى است.
آن گاه امام حسن (ع) از منبر پایین آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و دیگر باز نگشت.
برخوردهاى پرصلابت امام حسن (ع) در برابر معاویه و مزدوران او، بسیار است، که به همین یک نمونه بسنده شد.
فعالیت در امور سیاسی
اینک این سؤال مطرح مى‏شود که امام حسن (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت على (ع) با آن که آن حضرت ده سال امامت کرد، تنها شش ماه و چهار روز خلافت و حکومت نمود، و سپس از کوفه به مدینه رفت و از سیاست و حکومت دورى نموده و انزوا را برگزید، آیا این روش که نشأت گرفته از حلم او بود، کناره‏گیرى از سیاست نیست؟
پاسخ به طور خلاصه این است که شرایط و جوى که دشمنان و بدخواهان، و حتى دوستان، براى آن حضرت ایجاد کردند، آن حضرت را قهرا از سیاست و حکومت دارى کنار زدند، نه این که او خودش کنار رفت، و هرگز حلم او باعث این کار نشد، بلکه شرایط و صلاح اسلام، چنین اقتضاء مى‏کرد، از این رو در مدینه نیز در فرصت‏هاى مناسب، مطالب را به طور صریح بیان مى‏کرد، و با روش معاویه مخالفت مى‏نمود، به همین دلیل معاویه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل کند، و با پیام‏هاى محرمانه‏اش، جعده دختر اشعث را که همسر امام حسن (ع) بود، واداشت تا آن حضرت را مسموم نماید. شهادت جانسوز او بزرگترین دلیل بر دخالت او در سیاست، و صلابت او در طاغوت زدایى است، چنان که حلم او نیز در این راستا بود.

دوشنبه 24/5/1390 - 17:28
اهل بیت

احسن الحیاة

 

این نگاههای ماست که زندگی ما را تعریف می‌کند و قدر و ارزش ما را رقم می‌زند. ارزشی که شاید کمتر هم به آن فکر کنیم. ما چگونه به زندگی می‌نگریم؟ از دریچه‌ای تنگ محدود یا از دریچه‌ای وسیع و گسترده؟ واقعاً دیگران در زندگی ما چه جایگاهی دارند؟ آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌ایم؟

در آئین و مذهب ما، درباره موضوعات و مسائل اجتماعی، بسیاری از ظرافتها وجود دارد که چه بسا ما کمتر از آنها اطلاع داشته باشیم و آموزه‌های اهل بیت (ع) نکات دقیق اخلاقی فراوانی دارند که پیچ و خم زندگی را برایمان تبیین می‌کند. اهل بیت (ع) همانگونه که رابطه ما با پروردگار مهربانمان را تبیین می‌کنند، از نحوه نگرش و چگونگی تعامل ما با مردم نیز سخن می‌گویند. آیا تا بحال از خود پرسیده‌ایم که ائمه ما چگونه به زندگی می‌نگرند و بهترین زندگی را چگونه توصیف می‌کنند؟ روزی فردی دقیقاً به دنبال همین بود و می‌خواست تا نگرش امام حسن (ع) را به زندگی ببیند. لذا همین پرسش را از آن حضرت پرسید ...
از امام مجتبی (ع) پرسید: بهترین مردم از نظر زندگی چه کسی است؟
فرمود: "کسی که مردم را در رفاه خود شرکت دهد."
سپس پرسید: بدترین مردم از نظر زندگی کیست؟
فرمود: "کسی که در خوشی‌اش شریکی ندارد.
سیره امامان ما چنین بود که به فرزندان و شیعیان خود می‌آموختند تا در زندگی بیرونی و درونی خود مردم را شرکت دهند و به آنها کمک کنند.
اگر کمی در این کلام امام مجتبی (ع) دقت کنیم، می‌یابیم که حضرت از "مردم" سخن به میان می‌آورند، نه مؤمنین و شیعیان و مسلمانان. از این جا معلوم می‌شود که تعاون و همیاری به "مردم" مرتبط می‌شود و شرط آن تدین و اسلام و ایمان نیست؛ اگر چه یاری و دست گیری از دانشوران، مؤمنان و دوست‌داران اهل بیت (ع) جایگاه خاصی دارد ...
ولی ما چگونه می‌توانیم مردم را شریک زندگی خویش قرار دهیم؟ واقعیت این است که نحوه شرکت دادن مردم در زندگی برای هر کسی با دیگری فرق می‌کند. مثلاً کسی که پزشک است، با معالجه بیماران، مردم را در زندگی و علم و توانایی خود سهیم می‌کند؛ کسی که از سرمایه کافی برخوردار است، با کمکهای مالی و کسی که آبرو و موقعیت اجتماعی دارد، با حل مشکلات مراجعان، مردم را در زندگی خویش شریک می‌نماید و کسی که علم و دانش دارد، با علم و دانش خود به مردم خدمت می‌کند. حتی ممکن است کسی با ارائه طریق و انجام مشاوره، افرادی را به هدف عالی و روشن برساند. اینها همه مصادیق شرکت دادن مردم در زندگی ما هستند. شریک دانستن مردم در زندگی، روش امامان و پیشوایان ماست و حتی تربیت یافتگان مکتب آنها نیز این چنین بودند. لذا تعبیری که امام مجتبی (ع) در این روایات برای همیاری با مردم بکار می‌گیرند، "شریک کردن" است که نهایت صمیمیت و مهر را القا می‌کند و نظر خداوند و ائمه اطهار (ع) را بیان می‌دارد که مردم در اموال یکدیگر - که همگی از خداست- شریک هستند.
همین منطق و همین نحوه نگرش به زندگی است که بدترین مردم را هم کسی می‌داند که در زندگی اش شریکی ندارد و کسی را به امکانات زندگی خویش راه نمی‌دهد.
حال من و تو باقی مانده‌ایم و یک پرسش؛ ما در کدامین گروه هستیم و چگونه زندگی می‌کنیم؟

دوشنبه 24/5/1390 - 17:26
اهل بیت

 

خطبته علیه السلام فى فضلهم بعد شهادة ابیه علیه السلام
روى انه ما قتل امیرالمومنین علیه السلام رقى الحسن بن على علیهماالسلام ، فاراد الكلام ، فخنقته العبرة فقعد ساعة ثم قام فقال :
الحمدلله الذى كان فى اولیته وحدانیا و فى ابتدا ما ابتدع و انشاءما خلق ، على غیر مثال كان سبق مما خلق
ربنا اللطیف بلطف ربوبیة و بعلم خبره فتق و باحكام قدرته خلق جمیع ما خلق ، فلا مبدل لخلقه ولامغیر لصنعه و لامعقب لحكمه و لاراد لامره و لامستزاح عن دعوته
خلق جمیع ما خلقه و لازوال لملكه و لاانقطاع لمدته ، فوق كل شى ء علا، من كل شى ء دنا، فتجلى ، لخلقه من غیر ان یكون یرى ، و هو بالمنظر الا على
احتجب بنوره ، و سما فى علوه ، فاستتر عن خلقه و بعث الیهم شهیدا علیهم و بعث فیهم النبیین مبشرین و منذرین ، لیهلك من هلك عن بینة ، و یحیى من حى عن بینة ، و لیعقل العباد عن ربهم ما جهلوه فیعرفوه بربوبیة بعد ما انكروه
و الحمدلله الذى احسن الخلافة علینا اهل البیت و عنده نحتسب عزانا فى خیر الاباء رسول الله صلى الله علیه و آله و عند الله نحتسب عزانا فى امیرالمؤمنین علیه السلام و لقد اصیب به الشرق و الغرب و الله ما خلف درهماو لادینارا الا اربعمائة درهم اراد انیبتاع لاهله خادما
و لقد حدثنى حبیبى جدى رسول الله صلى الله علیه و آله ان الامر یملكه اثنا عشر اماما من اهل بیته و صوفته ما منا الا مقتول او مسموم
ثم عزل عن منبره فدعا بابن ملجم لعنة الله ، فاتى له قال : یابن رسول الله استبقنى اكن ،لك و اكفیك امر عدوك بالشام ، فعلاه الحسن علیه السلام بسیفه ، فاستقبل اسیف بیده ، فقطع خنصره ثم ضربة على یا فوخه ، فقتله لعنة الله علیه

خطبه امام حسن علیه السلام در فضیلت اهل بیت بعد از شهادت پدرش
روایت شده : هنگامى كه امیرالمؤمین علیه السلام به شهادت رسید، امام حسنم علیه السلام بالاى منبر رفت و خواست سخنى بگوید اما گریه ایشان را امان نداد، لحظاتى نشست آنگاه ایستاد و فرمود:
سپاس خدائى را سزاست ، كه در آغاز یگانه بود، و در ازل به خداوندى برترى یافت ، به بزرگى و توانایى برتر گردید، آغاز نمود، آن چه را ایجاد كرد، و پدید آورد آن چه را كه خلق نمود، در حالیكه نمونه اى در گذشته از آنها وجود نداشت .
پروردگار مهربان به علم الهى خود و به دانش بسیارش موجودات را پدید آورد و به سبب قدرت بسیارش مخلوقات را ایجاد نمود از اینرو كسى را یاراى تبدیل خلقش ، و تغییر دادن موجوداتش و مواخذه كردن در برابر حكمش نمى باشد، امرش را رد كننده ، و خوانده اش را مانعى نمى باشد.
تمامى موجودات را خلق كرد، در حالیكه حكومتش را زوالى نبوده ، و مدت آن را پایانى نمى باشد، برتر از هرچیز گشته ، و به هر چیز نزدیك است ، براى خلق تجلى كرده بدون آنكه دیده شود و او در جایگاه برترى است .
به نورش پوشیده شده ، و در برتریش اوج گرفته است از اینرو از مخلوقاتش ‍ پوشیده گردیده است ، به سوى ایشان شاهدى را فرستاد، و بین ایشان پیامبرانى را فرستاد، كه بشارت دهنده و ترساننده هستند، تا هر كه به هلاكت مى رسد، و هر كه هدایت یابد با دلیل و برهان و تواءم باشد و تا اینكه مردم بدانند آنچه نسبت به پروردگارشان در مورد آن جاهلند و بعد از انكار او را بشناسند.
و سپاس خدائى را سزاست كه خلافت را براى ما اهل بیت گرامى داشت و مصیبت خود را در حق پیامبر بهترین پدر، نزد خداوند به حساب مى آوریم ، و نیز مصیبت خود در حق امیرالمؤمین علیه السلام را نزد خداوند محاسبه مى كنیم ، شرق و غرب جهان به شهادت او دچار مصیبت گردید، سوگند به خداوند كه او درهم و دینارى از خود به جاى نگذاشت ، جز چهار صد درهم كه مى خواست ، براى خانواده اش از آن كنیزى را بخرد.
دوستم و جدم پیامبر به من خبر داد كه خلافت را دوازده امام از خاندان و برگزیدگان از آن حضرت به دست خواهند گرفت ، تمامى ما یا به قتل مى رسیم ، یا مسموم مى گردیم .
آنگاه از منبر پائین آمد، و ابن ملجم را فرا خواند، او را نزد حضرتش آوردند، او گفت : اى پسر رسول خدا مرا باقى گذار براى تو كار خواهم كرد، و در مورد دشمنت ، در شام تو را یارى مى نمایم ، امام شمشیرى بر او زد، او دست خود را جلو برد، انگشت او قطع گردید، آنگاه ضربت دیگرى بر او نواخت و او را به قتل رساند، - لعنت الهى بر او باد.

دوشنبه 24/5/1390 - 17:24
اهل بیت


خطبته علیه السلام بعد البیعة له
نحن حزب الله الغالبون ، و عترة رسوله الاقربون و اهل بیته الطیبون الطاهرون ، و احد الثقلین اللذین خلفهما رسول الله صلى الله علیه و آله فى امته و التالى كتاب لله فیه تفصیل كل شى ء لایاءتیه الباطل من بین یدیه و لامن خلفه
فالمعمول علینا فى تفسیره ، لانتظنى تاءویله بل نتیقن حقائقه ، فاطیعونا، فان طاعتنا مفروضة اذ كانت بطاعة الله عزوجل و رسوله مقرونة
قال الله عزوجل : یا ایها الذین امنو اطعیوا لله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم
و احذركم الاصغاء لهتاف الشیطان ، فانه لكم عدو مبین ، فتكونوا اولیاءه الذین قال لهم : لاغالب لكم الیوم من الناس و انى جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبیه ، و قال انى برى ء منكم این ارى ما لاترون
فتلقون الى الرماح وزرا، و الى السیوف ، جزرا، و للعمد حطما، وللسهام غرضا، ثم لاینفع نفسا ایمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت فى ایمانها خیرا

خطبه امام حسن مجتبی علیه السلام  بعد از بیعت با او
ما از حزب الله خدائیم كه پیروز مى باشیم ، و از خاندان و نزدیكان پیامبر هستیم ، مائیم اهل بیت پاك و پاكیزه رسول خدا صلى الله علیه و آله و یكى از دو یادگار گرانبهائى كه او از خود به جاى گذاشت ، ما یادگار رسول خدا صلى الله علیه و آله بعد از كتاب خدائیم ، كه بیان هر چیز در آن است ، و باطل از پیش و پس در آن داخل نشده و همه چیز به آن باز مى گردد.
پس تفسیر قرآن در اختیار ماست ، ما هرگز در بیان مفاهیم قرآن اشتباه نمى كنیم ، بلكه حقائق آن را آشكار مى سازیم ، پس از ما فرمان برید، كه فرمانبرى از ما بر شما واجب است ، زیرا به اطاعت خدا و پیامبرش مقرون مى باشد.
و خداوند مى فرماید: اى ایمان آورندگان از خدا و رسول او و صاحبان امر از بیان خود پیروى كنید و اگر در چیزى اختلاف نمودید، آن را به خدا و رسولش بازگردانید و اگر به پیامبر خدا و صاحبان امر از بیان خودشان رجوع دهند كسانى كه حقایق را از قرآن استنباط مى كنند شما را آگاه خواهند ساخت .
و شما را بر حذر مى دارم از اینكه فریاد شیطان را بشنوید، كه دشمن آشكار شماست ، و از دوستان شیطان نباشید، كه خداوند درباره آنان فرموده : شیطان رفتار آنان را بر ایشان ، زینت داد و گفت : امروز هیچ كس بر شما پیروز نخواهد شد و من شما را پناه مى دهم ، ولى چون آن گروهها نمودار شدند، شیطان به پیروان خود پشت كرد و گفت : من از شما بیزارم ، و من چیزى را مى بینیم كه شما نمى بینید.
آنگاه است كه پشت ها را آماج نیزه ها، و پیكرها را در معرض شمشیرها و تیرها و بنیانها را عرصه شكستها مى سازید، پس كسى كه از پیش ایمان نیاورده ایمانش به او سودى نمى بخشد، و از كردارش خیرى نمى بیند، و خدا داناتر است

دوشنبه 24/5/1390 - 17:23
شعر و قطعات ادبی

 

 

مجتبى لؤ لؤ پاك مرج البحرین است

رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از این

مژده اى دیگر و لطف دگرى بهتر از این

گر چه باشد سپر آتش دوزخ صومش

لیك با اینهمه دارد سپرى بهتر از این

شب قدر رمضان اگر چه بسى پر قدرت است

دارد این ماه ولیكن سحرى بهتر از این

چون كه در نیمه این مه پسرى زاد بتول

كس نزاده ست و نزاید پسرى بهتر از این

رمضان ، اى كه دهى مژده میلاد حسن

به خدا نیست به عالم خبرى بهتر از این

مجتبى لؤ لؤ پاك مرج البحرین است

نیست در رشته خلقت گهرى بهتر از این

رست پیغمبر از آن تهمت ابتر بودن

نیست در رشته خلقت گهرى بهتر از این

شعر از : حبیب چایچیان ( حسان )

دوشنبه 24/5/1390 - 17:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته