چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند یك هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاریخ امتحان اشتباه كرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم كه در راه برگشت لاستیك خودرومان پنچر شد و از آنجایی كه زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم كسی را گیر بیاوریم و از او كمك بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فكری كرد و پذیرفت كه آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یك ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولین مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال این بود: « كدام لاستیك پنچر شده بود؟»....!!!
بزرگی می گفت:
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید ولی عشق را نه...!
Time is very slow for those who wait, very fast for those who are scared, very long for those who lament, very short for those who celebrate.
But, for those who love, time is etemity.
(Villiam Shakespeare)
گذشت زمان بر آنها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آنها که می هراسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی، و بر آنها که به سر خوشی می گذرانندبسیار کوتاه است.
اما، بر آنها که عشق می ورزند، زمان را آغاز و پایانی نیست.
( ویلیام شکسپیر)
Always there is a drop of madness in love, yet always there is a drop of reason in madness.
( F. Nietzshe)
در عشق همیشه قطره ای جنون هست، و در جنون هم همیشه قطره ای عقل. ( فردریک نیچه)
پارسایی مقداری گندم برای پیرمرد آسیابانی برد و به او گفت: "هر چه سریعتر گندمهای مرا آرد کن، اگر نه نفرین میکنم تا الاغ تو به صورت سنگی درآید." آسیابان پیر ، نگاهی به او کرد و گفت: "اگر راست میگویی، الاغ را رها کن و دعا کن تا گندمهایت به صورت آرد درآید!"
Never walk on the traveled path, because it only leads you where the others have been.
( Graham Bell)
هرگز در مسیر پیموده شده گام بر ندارید، زیرا این راه تنها به همان جایی می رسد که دیگران رسیده اند. (گراهام بل)
I made an agreement of peaceful coexistence with time: neither he pursues me, nor I run from him.
One day we will findeach other.
(Mario Lago)
من با زمان قرار همزیستی مسالمت آمیز گذاشته ام، که نه او مرتبا مرا دنبال کند ونه من از او فرار کنم، بالاخره که روزی به هم خواهیم رسید. ( ماریو لاگو)