• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4098روز قبل
شعر و قطعات ادبی
جانم بگیر ولی گریه را مگیر
دل را بگیر ولی ناله را مگیر
عشقم حسین، به عالم نمی دهم
هستم بگیر ولی روضه را مگیر
شاعر:محمدمهدی عبدالهی  
behroozraha
دوشنبه 20/9/1391 - 9:58
شعر و قطعات ادبی

من روز ازل دل به تو دلبر دادم
حق خواست که در دام غمت افتادم
شادی من از فرط غم توست حسین
چون سوخته ی غم تو هستم شادم

 


از کودکی ام میان هیئت هایت

من آب به دست عاشقانت دادم

بهتر زبهشت، روضه های تو بود

آموخته این راز به من استادم

یک بار که از هیئت تو جا ماندم

دیدم که هزار سال عقب افتادم

نام همه گر شود فراموش قسم

هرگز نرود نام حسین از یادم

آنقدر حسین حسین بگویم محشر

تا روضه بپا شود از این فریادم

قبل از همه جا به کربلایت رفتم

زآن روست که تا روز ابد آبادم
 سروده ی جواد حیدری
   behroozraha
دوشنبه 20/9/1391 - 9:52
اهل بیت
پدر وى از صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و از یاران امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود. و در تمام جنگهاى على(علیه السلام) شرکت داشت. عمرو در کربلا خدمت امام حسین(علیه السلام) رسید و از طرف امام(علیه السلام) مأمور ارشاد عمر بن سعد شد.
او در روز عاشورا از امام(علیه السلام) اذن گرفت و در حالى که این رجز را مى خواند به سوى میدان شتافت:
«قَدْ عَلِمَتْ کَتیبَةُ الاَْنْصارِ *** أَنِّی سَأَحْمی حَوْزَةَ الذِّمَارِ
ضَرْبَ غُلام غَیْرِ نَکْس شاری *** دُونَ حُسَین مُهْجَتی وَدَارِی»
(سپاه انصار دانسته اند که من از کسى که حفظ جانش وظیفه من است حمایت مى کنم. ضربه هاى من مانند ضربه هاى مرد جوانى است که از صحنه نبرد نمى گریزد، جان و مال من فداى حسین باد!).
هنگام نماز ظهر چون امام بدون توجه به تیرهاى دشمن به نماز ایستاد، عمرو بن قرظة به اتفاق چند تن از اصحاب امام در پیش روى امام ایستادند و سینه خود را سپر ساختند تا نماز امام به پایان برسد. چندین چوبه تیر به سر و سینه عمرو اصابت کرد و همزمان با سعید بن عبدالله به خاک افتاد. در آن هنگام به امام(علیه السلام) عرض کرد: «أَوَفَیْتُ یا ابْنَ رَسُولِ الله»؛ (اى پسر رسول خدا، آیا به عهد خود وفا کردم؟).
امام فرمود: «نَعَمْ، أَنْتَ أَمامِی فِی الْجَنَّةِ فَاقْرَءْ رَسُولَ اللهَ مِنّی السَّلامُ وَأَعْلِمْهُ أَنّی فِی الاَْثَرِ»؛ (آرى تو وظیفه ات را انجام دادى، و جلوتر از من در بهشت خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برسان و بگو که من هم به دنبال تو خواهم آمد).
عمرو پس از شنیدن این سخنان بشارت آمیز بسیار شاد شد و چشم بر هم نهاد و به فیض شهادت نائل آمد.
 
   behroozraha
يکشنبه 19/9/1391 - 23:49
اهل بیت
وى از نژاد ترک و خادم و کاتب امام حسین(علیه السلام) بود.  و با زبان عربى آشنایى داشت.  از امام اذن گرفت و به میدان رهسپار شد و در حالى که این گونه رجز مى خواند:
«اَلْبَحْرُ مِنْ ضَرْبِی وَطَعْنِی یَصْطَلِی *** وَالْجَوُّ مِنْ سَهْمِی وَ نَبْلی یَمْتَلِی
إذا حُسامِی فی یَمینی یَنْجَلِی *** یَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ الْمُبَجَّلِی»
(از ضربت شمشیر و نیزه ام دریا شعله ور مى شود و فضا از نیزه ها و تیرهایم پر مى گردد. هنگامى که شمشیرم در دست راستم به گردش درآید، قلب حسود پاره مى شود).
وى پس از آنکه به زمین افتاد امام(علیه السلام) بر بالینش حاضر شد و چون مشاهده کرد غلام نسبت به آن حضرت اظهار علاقه مى کند، امام گریان شد و در کنارش نشست و صورت بر جبینش نهاد. غلام که از این همه محبت به وجد آمده بود، شادمان شد و فریاد زد: «مَنْ مِثْلی وَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدِّی»؛ (کیست همانند من که پسر پیامبر صورتش را بر صورتم قرار داده است) این را گفت و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
در اینجا مى بینیم امام(علیه السلام) در لحظه شهادت صورت بر صورت غلامش مى گذارد یعنى همان ابراز محبتى را که درباره فرزند شجاع و دلبندش على اکبر(علیه السلام) مى کند، درباره غلامش نیز روا داشت. یعنى اینها همه مجاهدان وشهیدان راه خدا هستند و همه آنها عزیز و گرامى اند، و همه در یک مسیر و براى یک هدف جهاد کردند و شربت شهادت نوشیدند. 
 
behroozraha
يکشنبه 19/9/1391 - 23:47
اهل بیت
«بریر بن خضیر»، مردى عابد و زاهد و باوقار و از اصحاب امیرمؤمنان(علیه السلام) بود. وى بزرگ قرّاء کوفه بود که در مسجد کوفه مى نشست و به دیگران قرآن مى آموخت!
هنگامى که شنید امام حسین(علیه السلام) از بیعت با یزید سرباز زده و به مکه هجرت نمود، از کوفه به قصد مکه خارج شد و در مکه به امام(علیه السلام) پیوست.
وى همان کسى است که شوق شهادت چنان وى را به وجد آورده بود که در صبح عاشورا با دوستانش مزاح مى کرد و آنگاه که «عبدالرحمان عبد ربّه» خطاب به وى گفت: «اى بریر! این چه ساعت مزاح کردن است؟!» با افتخار گفت: «قوم من همه مى دانند که من نه در پیرى و نه در جوانى اهل بذله و شوخى نبوده ام ولى امروز روز نشاط و مزاح است چه اینکه به خدا قسم مى دانم بیش از این نیست که با شمشیرهاى خود با این گروه روبرو شویم؛ ساعتى مى جنگیم و آنگاه حورالعین را در بهشت در آغوش مى کشیم».
چون جنگ شدت پیدا کرد مردى از سپاه کوفه، «بریر» را صدا زد و گفت: کار خدا را درباره خود چگونه مى بینى؟!
بریر گفت: به خدا سوگند که او در حق من نیکى کرد ولى کار تو را در مسیر شرّ قرار داد (من به سوى بهشت مى روم و تو به سوى جهنم!) (وَاللهِ لَقَدْ صَنَعَ بِی خَیْراً وَصَنَعَ لَکَ شرّاً).
آن مرد برگشت و گفت: دروغ مى گویى، پیش از این دروغگو نبودى!
بریر پاسخ داد: آیا مى خواهى با تو مباهله کنم تا خدا دروغگو را لعنت کند و به قتل برساند؟
او پذیرفت و آن دو با هم به ستیز برخاستند و چیزى نگذشت که بریر پیکر بى جانش را بر زمین افکند.
آنگاه بریر به نبرد ادامه داد و چنین رجز مى خواند:
«أَنَا بُرَیرٌ وَأَبی خُضَیْرٌ *** لَیْسَ یَرُوعُ الاُْسْدَ عِنْدَ الزَأرِ
یَعْرِفُ فینَا الخَیْرَ اَهْلُ الْخَیْرِ *** أضْرِبُکُم وَلا أرى مِنْ ضَرٍّ
وَذاکَ فِعْلُ الحُرِّ مِن بُرَیْرِ»
(من بریرم و پدرم خضیر است که از نعره شیر هراسى ندارد. اهل خیر به خوبى ما را به خیر و نیکى مى شناسند، شما را با شمشیر مى زنم و از آن دریغ ندارم، آرى! این کار بریر آزاد مرد است).
بریر همچنان شمشیر مى زد و سپاه دشمن از مقابل وى مى گریخت.
بریر فریاد کشید: «إقْتَرِبُوا مِنّی یا قَتَلَةَ الْمُؤمِنِینَ، إقْتَرِبُوا مِنّی یَا قَتَلَةَ ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ»؛ (اى کشندگان مؤمنین! (اگر جرأت دارید) نزدیک من بیایید، اى قاتلان پسر دختر رسول پروردگار جهانیان! به من نزدیک شوید).
بریر به آنان حمله ور شد و بر سینه یکى از دشمنان نشست و مى خواست او را بکشد که مردى از پشت نیزه اش را بر پشت وى فرو کرد و بریر در اثر ضربات پى در پى، به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
پس از آن قاتل بریر، چنان مورد بغض و نفرت مردم کوفه قرار گرفت که حتى زوجه اش قسم یاد کرد که به خاطر این جنایت همسرش که سید قرّاء کوفه را به قتل رسانده است تا عمر دارد با وى سخن نگوید. 
 
behroozraha
يکشنبه 19/9/1391 - 23:46
اهل بیت

وى مردى شجاع و مقیم کوفه بود و از جمله کسانى بود که براى امام حسین(علیه السلام) نامه نوشته و آن حضرت را به کوفه دعوت نموده بود.
او پس از ورود ابن زیاد به کوفه و شهادت مسلم بن عقیل به همراه اهل و عیالش از کوفه خارج شد و به آن حضرت پیوست و تا آخرین قطره خون خود وفادار ماند.
عمرو بن حجاج که در میسره لشکر ابن سعد قرار داشت، بر میمنه سپاه امام ـ که زهیر بن قین فرماندهى آن را به عهده داشت ـ حمله ور شد. در این درگیرىِ سخت مسلم بن عوسجه حضور داشت و با تمام وجود مى جنگید و در گرماگرم مبارزه تحسین برانگیزش این رجز را مى خواند:
«إنْ تَسْألُوا عَنِّی فَإنّی ذُو لَبَد *** مِنْ فَرْعِ قَوْم مِنْ ذُرى بَنِی أسَد
فَمَنْ بَغانِی حائدٌ عَنِ الرَّشَدِ *** وَ کافِرٌ بِدِینِ جَبّار صَمَد»
(اگر از من مى پرسید من دلاورى از برگزیدگان بنى اسدم، کسى که بر من ستم نماید از راه سعادت جدا گشته و به دین خداى جبار و بى نیاز کافر شده است).
چون تب جنگ فروکش کرد حاضران دیدند که مسلم بن عوسجه با تن خون آلود بر روى خاک افتاده است، و حسین بن على(علیه السلام) به اتفاق حبیب بن مظاهر به بالین وى حاضر شده است.
امام(علیه السلام) خطاب به وى که هنوز رمقى داشت، فرمود:
«رَحِمَکَ اللهُ یَا مُسْلِمُ! (مِنْهُمْ مَّنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَّنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلا)»؛ (خدا ترا رحمت کند اى مسلم! بعضى از آنان (مؤمنین) به پیمان خود (شهادت در راه خدا) عمل کردند و بعضى از آنان در حال انتظار به سر مى برند و عهد و پیمان خود را تغییر نداده اند).
حبیب بن مظاهر خطاب به مسلم گفت: اى مسلم، کشته شدن تو براى من سخت است، ولى به تو مژده مى دهم که چند لحظه دیگر وارد بهشت خواهى شد.
مسلم در پاسخ گفت: جَزاکَ اللهُ خَیْراً.
حبیب گفت: اگر بنا نبود که لحظات دیگر به تو ملحق شوم، دوست داشتم اگر وصیتى دارى انجام دهم.
مسلم با صداى ضعیف در حالى که به امام حسین(علیه السلام) اشاره مى کرد به حبیب گفت: «أُوصِیکَ بِهذا أَنْ تَمُوتَ دُونَهُ»؛ (وصیت من این است که تا آخرین قطره خون از پیشواى خود دفاع کنى).
حبیب پاسخ داد: به خدا سوگند، چنین خواهم کرد.
در همین گفتگو بودند که مسلم بن عوسجه چشم بر هم نهاد و به افتخار شهادت نائل آمد و در سرزمین کربلا آرام گرفت.
راستى انسان در کربلا صحنه هایى مى بیند که نظیر آن را در هیچ تاریخى نخوانده است: پیر و جوان به میدان آمدن و همه چیز را جز رضاى خدا و رضاى پیشواى خود که رضاى او نیز رضاى خداست فراموش کردن، و حتى در واپسین لحظه هاى زندگى به خود نیندیشیدن و به او فکر کردن. اینهاست که تاریخ کربلا را از تواریخ دیگر ممتاز کرده و به آن رنگ جاودانگى بخشیده و این همه جان بر کف تربیت کرده است. 

 

behroozraha

يکشنبه 19/9/1391 - 23:44
اهل بیت
«زهیر بن قین» را باید به جدّ از چهره هاى شگفتى ساز واقعه عاشورا دانست. مردى که عمرى از هواداران عثمان به شمار مى رفت و حتى حاضر نبود در منزلى که امام (علیه السلام) و خانواده اش فرود آمدند، لحظه اى درنگ کند؛ یک اتفاق ناخواسته دست او را به دامن امام(علیه السلام) رساند و اکسیر وجود امام چنان مس تیره وجودش را پرارزش کرد که یکباره همه آنچه را که سپاه کوفه از دست داده بودند وى بدست آورد. و تنها ظرف چند روز از حضیض ذلت و خوارى به اوج عظمت و افتخار رسید و از چهره هاى ماندگار عاشورا شد.
جماعتى از قبیله بنى فزاره و بَجِیله نقل کرده اند: ما با زهیر بن قین از مکه باز مى گشتیم، و در راه همزمان با حسین(علیه السلام) و همراهانش طىّ طریق مى کردیم، هرگاه امام در منزلى فرود مى آمد، ما در جاى دیگر منزل مى کردیم! ولى در منزل «زرود» (یکى از منازل بین راه) به ناچار در یکجا فرود آمدیم. مشغول خوردن غذا بودیم که ناگهان فرستاده امام وارد شد و سلام کرد و گفت: «اى زهیر! مرا اباعبدالله الحسین(علیه السلام) به سوى تو فرستاده که او را ملاقات کنى!».
ما همه دست از غذا کشیدیم و سکوت کردیم «کَأَنَّنا عَلى رُؤُسِنَا الطَّیْرُُ»؛ (انگار پرنده بر سرمان نشسته بود)، همسر زهیر گفت: سبحان الله! فرزند پیامبر تو را خوانده، امّا تو از رفتن خوددارى مى کنى؟!
«زهیر» از جا برخاست و با چهره اى گرفته و درهم به سوى امام رفت، ولى طولى نکشید که با چهره اى باز و خندان بازگشت، فرمان داد تا خیمه را برچینند، و در جوار اردوى امام(علیه السلام) خیمه بزنند.
سپس رو به همسرش کرد و گفت: تو را طلاق دادم، زیرا دوست ندارم از من جز خوبى به تو برسد، من بنا دارم با امام حسین(علیه السلام) باشم و جانم را فداى او کنم. آنگاه همسرش را با مقدارى آذوقه و مال تحویل عموزاده هایش داد تا او را به مقصد برسانند.
همسر زهیر برخاست و گریست و با او وداع کرد و گفت: خداوند یار و یاورت باشد و براى تو این سفر را به خیر کند و روز قیامت نزد جدّ حسین(علیه السلام) به یاد من هم باش.
آنگاه زهیر به همراهان خود رو کرد و گفت: هر کسى از شما دوست دارد با من بیاید و گرنه این آخرین ملاقات ماست! و بعد افزود: ما در «بلنجر»  مى جنگیدیم و خداوند ما را پیروز کرد: «سلمان باهلى»  به ما گفت: آیا به این پیروزى و به چنگ آوردن غنائم خوشحال و مسرورید؟ گفتیم: آرى. گفت: هنگامى که محضر سید شباب آل محمد(صلى الله علیه وآله) را درک کردید، آن روز به جنگیدن در رکاب او و یارى نمودن او و چیزهایى که در آن راه بدست خواهید آورد، بیشتر شادمان خواهید شد!».
«ابراهیم بن سعید» ـ یکى از همراهان زهیر در سفر حج ـ نقل مى کند: «هنگامى که زهیر نزد امام حسین(علیه السلام) رفت: امام(علیه السلام) به او فرمود: «من در کربلا کشته خواهم شد و سرم را «زحر بن قیس» به امید گرفتن جایزه نزد یزید خواهد برد ولى یزید چیزى به او نخواهد داد».
«زهیر» در حدّ فاصل آن روز تا روز عاشورا مدارج ترقى و تکامل را به سرعت پیمود. صحنه هایى که در ظرف آن چند روز، زهیر در آن حضور داشته و یا کلمات و مطالبى که از ایشان به یادگار مانده است همه حکایت از تحول عظیم روحى این شخصیت بى نظیر دارد. درست، معجزه بزرگ نهضت عاشورا همین است، نهضتى که در ساختن و پروردن جان انسانهایى چون زهیر، درگذر سالها، بى همتا است.
از همراهان زهیر کسى با زهیر نماند، همه رفتند، ولى زهیر به امام ملحق شد، و از آنجا کاروان عمرش به سوى کربلا حرکت نمود.
روز نهم محرم وقتى که شمر براى قمر بنى هاشم حضرت عباس(علیه السلام) امان نامه آورد و عباس به شدت آن را رد کرد، زهیر بن قین نگاهى از سر مهر و ارادت به عباس افکند و گفت:
«داستانى برایت بگویم: وقتى پدرت مى خواست ازدواج کند، به برادرش عقیل که قبیله هاى عرب را مى شناخت فرمود: براى او از طایفه اى زنى انتخاب کند که به رشادت و جنگاورى شهره باشند، مى خواست فرزندى پیدا کند که یار حسین او در کربلا باشد.
عباس گفت: تو مى خواهى مرا بر یارى برادرم تشجیع کنى (من بیش از این آماده فداکارى هستم)».
غروب تاسوعا هنگامى که دشمن به یکباره هجوم آورد و عباس با بیست نفر از یاران در برابرشان مى ایستد، از جمله چهره هاى ماندگار در آن صحنه، زهیر بن قین است.
در آن فرصت، زهیر به عزرة بن قیس ـ یکى از کسانى که براى امام حسین(علیه السلام) نامه نوشته بود ولى اینک در سپاه ابن سعد به سوى خیمه هاى امام حمله کرده است ـ رو کرد و گفت: «اى عزره مراقب باش از آنانى نباشى که گمراهان را بر کشتن پاکدامنان یارى مى کنند».
عزره گفت: اى زهیر! تو تاکنون از شیعیان این خانواده نبودى، بلکه هواخواه عثمان بودى!
زهیر گفت: «از این موقعیت که الان دارم با تو صحبت مى کنم، نمى بینى که شیعه حسین(علیه السلام) هستم، به خدا سوگند که من نه نامه اى براى حسین نوشتم و نه پیکى برایش روانه کردم و نه به او وعده یارى داده ام، در راه با او مواجه شدم، موقعیت او را نزد رسول الله(صلى الله علیه وآله) ملاحظه نمودم و در پیشگاه خداوند احساس کردم که باید با او همراه گردم و یاریش کنم».
بدون شک صحنه اعلان وفادارى اصحاب در شب عاشورا از زیباترین و باشکوه ترین صحنه هاى تاریخ بشرى است.
زهیر در آن لحظات حساس تاریخى که امام(علیه السلام) بیعت خود را از یارانش برداشت در جمع یاران برخاست و خطاب به امام حسین(علیه السلام) چنین عرضه داشت: «به خدا سوگند! اى فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله)! دوست دارم هزار بار کشته شوم و زنده گردم تا تو و اهل بیتت زنده بمانید».
«زهیر» به قدرى در این چند روز متحوّل شد و رشد نمود و مورد اعتماد قرار گرفت که از میان اصحاب و یاران در روز عاشورا از ناحیه امام به فرماندهى جناح راست سپاه منصوب شد.
او در روز عاشورا خطبه اى غرّاء خواند و در حالى که سوار بر اسب بود و لباس جنگ پوشیده بود به سپاه دشمن خطاب کرد و گفت:
«اى مردم کوفه، از عذاب خدا بترسید، حق مسلمان بر مسلمان این است که برادرش را نصیحت کند، ما هم اکنون برادریم و تا مادامى که جنگى بین ما رخ نداده است بر یک دین هستیم، (لذا شایسته نصیحت مائید) ولى اگر جنگى بین ما اتفاق بیفتد آن وقت ارتباط ایمانى ما و شما قطع مى شود. شما یک امت و ما امتى دیگر خواهیم بود، خداوند ما را به وسیله خاندان پیامبرش در مقام آزمونى بزرگ قرار داده است تا بنگرد درباره ذریّه رسول خدا چگونه عمل مى کنیم.
من شما را به یارى این خاندان و رها کردن یزید و عبیدالله زیاد دعوت مى کنم، زیرا شما در حکومت آنها جز سوء رفتار، قتل و کشتار و به دار آویخته شدن و کشته شدن شخصیت ها و بزرگانى چون حجر بن عدى و یارانش و هانى بن عروه و نظایر آنها نخواهید دید».
سپاه ابن سعد شروع کردند به ناسزاگویى به زهیر و جنجال کردن. ولى زهیر همچنان ادامه داد:
«اى بندگان خدا! فرزندان فاطمه(علیها السلام) به دوستى و یارى سزاوارترند از فرزند سمیه (عبیدالله بن زیاد). اگر نمى خواهید فرزندان فاطمه را یارى کنید لااقل از خداوند پروا کنید و در قتل آنها سهیم نشوید».
«زهیر» همچنان سخن مى گفت که شمر تیرى به سوى او پرتاب کرد و گفت: ساکت باش! خدا صداى تو را خاموش کند.
زهیر در پاسخ گفت: اى اعرابى زاده، من با تو سخنى نمى گویم تو شایسته هدایت نیستى! من گمان نمى کنم حتى دو آیه از کتاب خدا را بدانى، مژده باد بر تو در رسوایى روز قیامت و عذاب دردناک!
شمر گفت: دیگر چیزى به کشتن شدن تو و امام تو نمانده است.
زهیر گفت: «أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنی؟ فَوَاللهِ لِلْمَوْتِ مَعَهُ أَحَبُّ اِلَیَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَکُمْ»؛ (مرا از مرگ مى ترسانى؟ به خدا سوگند! در نظر من شهادت در رکاب امام حسین(علیه السلام) بهتر است از زندگانى همیشگى با شما).
سپس زهیر رو به سپاه کوفه کرد و با صدایى بلند گفت: «اى بندگان خدا! این مردِ درشت خوى شما را نفریبد، به خدا سوگند! شفاعت رسول خدا هرگز شامل گروهى که خون ذریّه او را بریزند نخواهد شد».
آنگاه مردى از سپاه امام زهیر را صدا زد و گفت که امام حسین(علیه السلام) مى فرماید: «برگرد که همانند مؤمن آل فرعون مردم را نصیحت کردى ولى در آنها اثرى ندارد».
«زهیر» با دلاورى تمام جنگید و از امام دفاع مى کرد. هنگامى که امام نماز ظهر عاشورا را بجا آورد زهیر دستش را روى شانه امام نهاد و به عنوان وداع این رجز را خواند:
«فَدَتْکَ نَفْسی هَادِیاً مَهدِیّاً *** اَلْیَوْمَ اَلْقى جَدَّکَ النَبِیّا
وَحَسَناً وَالْمُرْتَضى عَلیّاً *** وَذَا الْجَناحَیْنِ الشَّهِیدَ الْحَیّا»
(جانم به قربان تو اى هدایت گر هدایت شده (به هدایت الهى)، امروز به دیدار جدّت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) خواهم شتافت و با حسن مجتبى(علیه السلام)و على مرتضى(علیه السلام) و جعفر طیار آن شهید زنده ملاقات خواهم کرد).
امام فرمود: «وَأَنَا أَلْقَاهُمْ عَلَى أَثَرِکَ»؛ (من نیز به دنبال تو با آنان ملاقات خواهم نمود).
آنگاه به میدان شتافت و جنگ نمایانى کرد و این رجز را مى خواند:
«أَنَا زُهَیْرُ وَأَنَا ابْنُ القَیْنِ، *** أَذُبُّکُمْ بِالسَّیْفِ عَنْ حُسَیْنِ»
(من زهیر فرزند قین هستم و شما را با شمشیرم از امام حسین(علیه السلام) دور مى کنم).
او به جنگ ادامه داد تا آنکه در اثر جراحات زیاد به زمین افتاد و به شهادت رسید.
زهیر از چهره هاى شگفتى آفرین تاریخ کربلاست که در پرتو قدرت اراده و ایمان توانست اشتباهات یک عمر خود را در چند لحظه اصلاح کرده، و با عزمى راسخ در مسیر صحیح گام بگذارد و تا سرحد جان در این تحول عجیب پیش برود و الگویى باشد براى آنها که بخشى از عمر خود را در راه نادرست طى کرده اند و آنگاه که به اشتباه خود پى بردند، با شجاعت پیش آیند و تصمیم بگیرند و راه پرافتخار جدید را بدون تأمل و تردید طى کنند. 
 
  behroozraha
يکشنبه 19/9/1391 - 22:43
اهل بیت
وقتی حبیب بن مظاهر از کوفه گریخت و شبانه خود را به کربلا رسانید به امام عرض کرد: «در این منطقه تیره اى از بنى اسد زندگى مى کنند، اگر اجازه مى دهى با آنان صحبت کنم که براى یارى تو به کربلا بیایند».
امام موافقت فرمود؛ حبیب نیمه شب خود را به آنان رساند، آنان به گرمى از حبیب استقبال کردند. حبیب گفت:
«شما را به شرافت و بزرگى که در روز قیامت خواهید داشت مى خوانم، پسر دختر پیامبرتان در بیابان کربلا، تنها و مظلوم، محاصره شده است. مردم کوفه او را دعوت کردند تا یارى اش کنند، حال که به سوى آنان آمده است او را رها کرده و آماده پیکار با او شده اند. به خدا سوگند، هر یک از شما در کنار حسین(علیه السلام) کشته شود در برترین جایگاه ها در بهشت، دوست و هم نشین محمد(صلى الله علیه وآله) خواهد بود».
«عبدالله بن بشر» از میان جمع برخاست و گفت: من این پیشنهاد را مى پذیرم و خواند:
«قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ إذا تَواکَلُوا *** وَأَحْجَمَ الْفُرْسَانُ إذْ تَناصَلوا
إنّی شُجَاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ *** کَأَنَّنی لَیْثٌ عَرینٌ بَاسِلٌ»
(آنان که کناره گرفتند خواهند دانست که هیبت آن جنگاوران در نبرد خواهد شکست، من دلاورى هستم، قهرمان میدان جنگ همانند شیرى غرنده و تیز چنگ).
کلمات حماسى این مرد باعث شد تا دیگران نیز اعلام آمادگى کنند. هفتاد نفر آماده شدند ولى در آن میان، یکى از جاسوسان عبیدالله بن زیاد، خبر را به ابن سعد رساند و او «ازرق بن حرث» را در رأس یک گروه چهارصد نفره فرستاد تا از ورود قوم بنى اسد به کربلا ممانعت به عمل آورد.
در نزدیکى فرات، در آن شب دو گروه به یکدیگر رسیدند و جنگ سختى در گرفت، تعدادى از قوم بنى اسد کشته شدند و بقیه متوارى گشتند و حبیب به سوى کربلا آمد و گزارش آن واقعه را به عرض امام رساند و امام(علیه السلام) فرمود: «اَلْحَمْدُلِلّهِ کَثِیراً وَلاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ». 
 
  behroozraha
يکشنبه 19/9/1391 - 22:40
اهل بیت
وى از اصحاب بزرگ رسول الله(صلى الله علیه وآله) بود و احادیث زیادى را از آن حضرت آموخت و نقل نمود، و افتخار شرکت در جنگ بدر و حنین را در رکاب پیامبر داشت. او احادیثى را از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کرد از جمله مى گفت: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ ـ وَالْحُسَیْنُ فِی حِجْرِهِ ـ : إِنَّ ابْنِی هذا یُقْتَلُ بِأَرْض مِنْ أَرْضِ الْعِراقِ، أَلا فَمَنْ شَهِدَهُ فَلْیَنْصُرْهُ»؛ (از پیامبر در حالى که حسین(علیه السلام) در دامن رسول خدا نشسته بود، شنیدم که فرمود: این فرزندم در سرزمین عراق به شهادت خواهد رسید، آگاه باشید هر که او را دید باید او را یارى کند).
به همین جهت وقتى که شنید امام حسین(علیه السلام) به کربلا آمده است از کوفه حرکت کرد و شبانه خود را خدمت امام(علیه السلام) رساند.
او در روز عاشورا از امام اذن گرفت و عمامه خود را به کمر بست و با دستمالى ابروهاى بلند خویش را بر پیشانى اش بست، امام چون وى را با این حال دید، گریست و فرمود: «شَکَرَ اللهُ لَکَ یا شَیْخُ»
او با همان کهنسالى به سوى میدان شتافت و شجاعانه اشعار زیر را در برابر دشمن خواند:
«قَدْ عَلِمَتْ کاهِلُها وَدُودانُ *** وَالْخَنْدَفِیُّونَ، وَقَیْسُ عَیْلانَ
بِأَنَّ قَوْمِی أنَّهُ الاَْقْرانِ *** لَدَى الْوَغا وَسَادَةُ الفُرْسَانِ
مُباشِرُ الْمَوْتِ بِطَعْن آنِ *** لَسْنا نَرَى الْعَجْزَ عَنِ الطَّعانِ
آلُ عَلِیٍّ شیعةُ الرَّحْمانِ *** وَ آلُ زِیاد شیعةُ الشَّیْطانِ»
(قبائل کاهل، دودان، خندف و بنوقیس همگى مى دانند که قبیله من در روز جنگ و رویارویى، نزدیک ترین افراد به حریفان و همرزمانند. با ضربه اى کارى، دشمن را از پاى در آوریم و هیچ اظهار عجز و ناتوانى نکنیم. آل على، پیروان خداوند رحمانند ولى آل زیاد پیروان شیطانند). او با آن سن زیاد مردانه جنگید تا به فیض شهادت نائل آمد.
 
  behroozraha
يکشنبه 19/9/1391 - 22:39
اهل بیت
پدرش «جُنادة بن کعب» از مکه با خانواده اش به خدمت امام شرفیاب شد و در روز عاشورا در حمله اول به فیض شهادت نایل آمد.
وى در حالى که یازده سال بیشتر نداشت از امام(علیه السلام) اجازه میدان خواست. امام(علیه السلام)فرمود: «پدر این جوان در جنگ به شهادت رسیده، شاید مادرش راضى نباشد». او عرض کرد: «إنَّ أُمِّی هِیَ الَّتِی أَمَرَتْنِی»؛ (مادرم به من فرمان داده است گام در این میدان بگذارم).
به دنبال این سخن امام(علیه السلام) اجازه داد، وى به میدان رفت و این رجزِ به یادماندنى را خواند:
«أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ
عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ *** فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر
لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى *** لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر»
(امیر من، حسین است و چه نیکو امیرى؛ که شادى دل پیامبرِ بشیر و نذیر است.
على و فاطمه پدر و مادر اویند، آیا شما براى او همانندى مى شناسید؟!
طلعتش مانند خورشید نیم روز است و چهره اش چون ماه شب چهارده درخشان است).
این نوجوان چون به شهادت رسید دشمن سرش را جدا کرده و آن را به سوى امام(علیه السلام)پرتاب کرد. مادر شجاعش «بحریّه» دختر «مسعود خزرجىّ» سر فرزندش را برداشت و بوسید و با همان سر به طرف دشمن حمله کرد و آن را بر سر مردى از سپاه ابن سعد کوبید. آنگاه برگشت و ستون خیمه را گرفت و در حالى که این رجز را مى خواند بر دشمن حمله کرد:
«أَنَا عَجُوزٌ فِی النِّساءِ ضَعیفَةٌ *** خَاوِیَةٌ بالِیةٌ نَحیفَةٌ
أَضْرِبُکُمْ بِضَرْبَة عَنیفَة *** دُونَ بَنِی فَاطِمَةَ الشَّریفَة»
(با اینکه در میان زنان، پیره زنى ضعیف، سست استخوان، فرو ریخته و لاغر اندامم، ولى در حمایت از فرزندان فاطمه گرامى، ضربات مهلکم را بر شما وارد مى سازم).
پس از آن عمود خیمه را به سوى دشمن پرتاب کرد که به دو نفر از آنها برخورد کرد. امام حسین(علیه السلام)وى را به خیمه بازگرداند.
به هنگام دفاع از حق و جهاد براى کسب عزّت و شرف و جلب رضاى خدا، زن و مرد یکسانند، همه به میدان مى آیند و هر کدام به نوبه خود، وظیفه خود را ایفا مى کند و چه جالب است صحنه کربلا که همه درسها را در خود نهفته دارد. 
 
behroozraha
يکشنبه 19/9/1391 - 22:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته