یا ارحم الراحمین
بیا ای آفتاب ارزانی تو !
شکوهی بیحساب ارزانی تو
چه میارزد دوبیتی گفتن من
هزاران شعر ناب ارزانی تو
" سیدحبیب نظاری "
اول خدا
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکه
او سر سپرده می خواست، من دل سپرده بودم یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر- وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید، من زخم خورده بودم وقتی غروب می شد، وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
" محمد علی بهمنی "
یا قاضی الحاجات
عالم همه جسم است و تو جانى، مهدى"عج"
یعنى تو همان جان جهانى، مهدى"عج"
تنها نه گذشته، حال و آینده ز توست
حقا كه تو صاحب الزمانى، مهدى"عج"
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام یار قدیمی ، سلام هم صحبت
این سبد گل رو با احترام به همه ی شما دوستان نازنینم تقدیم می کنم.
با این آرزو که خودتون مثل الان ،همیشه گل باشید، ولی عمرتون مثل گل نباشه.
ممنون از لطف همه ی دوستان گلم
شاد باشین و زلال آنیما
در جایی خواندم :
همه ی مردم
با یک زبان سکوت می کنند.
اما من
این جا
در حضور جمع اعلام می کنم :
من
فقط با زبان چشم های تو خاموش می شوم .
" محمود اکرامی "
سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
چطور این همه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم ؟
بگو به من که همان آدم همیشگی ام ؟
نه ... مدتی است که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم
درست از آب درآیند احتمالاتم
تو محشری به خدا ، من بهشت گم شده ام
تو اتفاق می افتی ، من از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
" مهدی فرجی "
سلام سلامتی میاره.
سلامتی شادی میاره.
شادی نشاط میاره .
نشاط زندگی میاره.
زندگی عشق میاره.
عشق زن میاره .
زن بچه میاره.
بچه درد سر میاره.
دردسر بدبختی میاره!
پس سلام بی سلام ... !
یا ذالجلال والاکرام
بدون شک و شاید او میآید
همان روزی که باید او میآید
چرا از خشکسالیها بترسم
اگر باران نیاید او میآید
" سید حبیب نظاری "
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم
اگر می دانستید که یک محکوم به مرگ هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را دارد
ُآنگاه قدر روزهایی را که با غم سپری می کنید ، می دانستید.
" ابن سینا "
پرسید یکی که عاشقی چیست
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت بخوانی
مورچه ای نر، عاشق و خاطر خواه مورچه ای ماده شد و از او خواستگاری کرد.
مورچه ماده گفت : کابین من می دانی چیست ؟
مورچه نر گفت : هرچه باشد می دهم .
گفت کابین من این است که این کوه خاکی را که در مسیر من است برداری .
مورچه نر گفت : اطاعت می شود و شروع کرد کوه خاکی را به محل دیگر بردن .
مورچه دیگری که از عشق بی بهره بود ، گفت : این چه عمل است ؟
کی عمر تو کفاف دهد که این کوه خاکی را به محل دیگری ببری ؟!
مورچه نر گفت که ای دوست عزیز، دانم که مرا این اندازه درنگ نیست ، ولی خوشم به این که در طریق وصال
محبوبم هستم و به عشق او این کار را می کنم و اگر هم بمیرم در راه عشق محبوبم جان داده ام و
چه سعادتی به از این !