• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 572
تعداد نظرات : 1374
زمان آخرین مطلب : 5692روز قبل
محبت و عاطفه
مكالمه تلفني با خدا
الو! سلام .
سلام عليكم! بفرماييد .
ببخشيد با خدا كار داشتم، مي خواستم با خودشون صحبت كنم .
خودم هستم، باز چي شده بنده من؟
اِ… چه حافظه اي ماشا الله. چه زود منو شناختيد .
من هيچ كس و فراموش نمي كنم . هيچكس .
ببخشيد خدا جونم! كارم يه خورده طول مي كشه وقت دارين؟
بگو! همه حرفات رو مي شنوم .
خدا جونم؟ !
بگو جانم !
يه خواهش دارم .
بگو عزيزم .
ببين خدا! مي دوني! مي خوام بدونم وقتي باهات حرف مي زنم و درد دل مي كنم صدامو مي شنوي يا نه . اصلا مي خوام هر وقت دعا مي كنم، دعامو بشنوي . به حرفم گوش بدي . مي دوني! همينكه بدونم يكي حرفم رو مي شنوه برام كافيه .
من كه بارها گفتم ادعوني استجب لكم . تو هر دفعه منو صدا كني جوابت رو ميدم . هر موقع منو صدا كني ميام و پاي درد دلت مي شينم و باهات حرف مي زنم. اما وقتي اينقدر اين گوش تو هر صدايي و هر سخني رو شنيده و سنگين شده كه صداي منو نمي شنوه، تقصير من نيست .
واقعا حرفام رو مي شنوي؟ !
واقعا حرفات رو مي شنوم .
ببين خدا! تو از همه چيز با خبري. همه چيز رو مي دوني، مگه نه؟
بله !
از حاجتم، از نامه نا نوشتم، از حرف نگفتم، از وضع دنيام، از آخرتم، از ظاهرم، از چيزي كه تو دل دارم، … از همش خبر داري؟
آره همش رو مي دونم.
هق هق گريه هام رو مي بيني؟ وقتي از بيچارگي و درموندگيم پيشت شكايت مي كنم، حرفام رو مي شنوي؟ وقتي از همه جا درمونده مي شم و طرف تو ميام، مي فهمي كه ميام؟ صداي در زدنام رو مي شنوي؟
بله بنده ام. مي بينم. مي شنوم. مي فهمم. مگه نشنيدي ان الله بصير بالعباد. مگه نشنيدي ان الله سميع الدعاء
مي دونم. اما من ...
هر جا كه بري بازم بنده مني. اما از بس كه باور نمي كني كه همشو مي بينم و مي شنوم اينقدر دل منو مي شكوني .
الهي بميرم !
بارها شده گفتم نرو. نفهميدي. رفتي. هي دنبالت اومدم. به ملائك گفتم مبادا چيزي بنويسينا صبر كنيد تا لحظه آخر. بر مي گرده. مهدي اون عمل رو انجام نمي ده. مهدي اون حرف رو نمي زنه. مهدي اون ... هر چي ملائك گفتن بار الها! اين بنده سابقه داره. دفعه اولش نيست. اما گفتم: نه شايد اين دفعه عوض شده باشه . صبر كنيد. چيزي ننويسيد . و اونا هم با من منتظر نشستن تا ببينن تو عوض شدي . هي صدات زدم. گفتم: مهدي نرو. اما تو رفتي. گفتم: مهدي نزن. اما تو زدي . گفتم: مهدي نكن. اما تو كردي. اخر سر منو پيش ملائك سر افكنده كردي. ملائك گفتن: بار الها! بازم مهدي عوض نشد .
شرمنده ام .
هر دفعه همين حرف رو مي زني. هر دفعه هم مي بخشمت. هر دفعه هم به روم سيلي مي زني .
شرمندتم. با وجود همه محبتي كه بهم داري سرم زيره. با اينكه خيلي بدم اما تو خيلي خوبي . به جون خودم مي دونم كه اگه يكي از اين نعمتهايي رو كه بهم دادي بخاطر اين همه كفر و ناشكريايي كه مي كنم ازم بگيري، كسي نمي تونه اون رو دوباره بهم بده . به جون خودم مي دونم اگر عزتي رو كه تو چشم مردم بهم دادي و خوب مي دونم كه لايق اين عزت نيستم، اگه ثانيه اي از من بگيري تو همون يك ثانيه كسي ديگه حاضر نيست بهم نگاه كنه. چه برسه به اينكه من رو به عنوان دوست، همراز و حتي فرزند قبول كنه . اگه بگيري كي مي تونه اون عزت رو به من بر گردونه؟! مي دونم كه جز خودت هيچ كس .
خدا جونم! از روز برام روشن تره كه جز تو پناهي ندارم. هر جا برم، به هر راهي برم، به هر جا و مقامي برسم. باز اخر راه كه رسيدم و دستم رو خالي ديدم تو رو صدا مي كنم . خيلي مي ترسم يه روزي پيمونه گناه من سر بره و خشمت بگيره . خيلي مي ترسم كه بگي به اين بنده هر چي فرصت دادم آدم نشده . خيلي مي ترسم از لحظه اي كه بخواي از من رو برگردوني . خدا جونم! مي دونم اينقدر نافرماني و سركشي كردم كه لياقت مهر تو رو ندارم .
اما ... اما بخشش صفتيه كه فقط در خور شان و مقام توست .
دلمو مي شكني. غم رو دلم مياري. غصه دارم مي كني. بعد مي گي غلط كردم؟ ! مي دوني! هر بار كه مياي دلم نمياد دست رد تو سينت بزارم؟ ! چشماي اشك بارونت رو كه مي بينم از خودم خجالت مي كشم كه در رو بروت باز نكنم . هر دفعه با روي گشاده در رو باز مي كنم و به استقبالت ميام به اميد اينكه ايندفعه، ديگه رو درست مي شي اما تو مياي نمك مي خوري و نمك دون مي شكني .
مي دونم كه با مدبر قرار دادن نفسم به خودم ستم كردم. اما خدايا! واي بر من اگر تو مرا نيامرزي. خدايا! تو زندگيم اين همه به من نيكي كردي من چطور مي تونم باور كنم كه لحظه مرگ منو تنها بزاري و خوبي خودت رو از من دريغ كني .
چهارشنبه 20/2/1385 - 0:4
شعر و قطعات ادبی
تو اين روزهاي بي كسي كه هركي فكرخودشه من كه بريدم از همه دلم فقط به تو خوشه وفتي توهستي دلخوشي بي خودي پرپرنميشه دلواپسي دربه دره ؛چشم منم تر نميشه حس قشنگ ماشدن؛ با بودنت تازه ميشه آخه زير سايه ي تو دلش ميخواد قد بكشه به جزتو پاي هيچ كسي به فكر من وا نميشه شب سياه بي كسي؛بي تو كه فردا نميشه منكه دلم باديدنت تا آسمون پر ميكشه اگه يه روزي تو بري ؛طفلكي ديوونه ميشه منكه دلم بابودنت جون ميگيره؛تازه ميشه راستي نگفتي نازنين؛دل شما به كي خوشه؟؟ دلم به بودنت خوشه؛دلم به ديدنت خوشه گلي ولي نه مال من،دلم به چيدنت خوشه
چهارشنبه 20/2/1385 - 0:2
محبت و عاطفه
اگر تو امروز، آسمان را آبي مي‌بيني، من فردا را .
اگر فضاي دلت پر از مهر و گرماي عشق است،
و اگر قلبت تا ابديت لبريز از شور عشق است،
پس نگاه مرا ببين
چهارشنبه 20/2/1385 - 0:2
خواستگاری و نامزدی
آنگاه كه زندگي همچون ترانه اي جاري مي گردد شاد بودن آسان است
اما ارزش انسان زماني آشكار مي گردد كه در شرايط آشفته نيز لبخند به لب دارد
چهارشنبه 20/2/1385 - 0:2
محبت و عاطفه
مي خواستم با نفس هاي تو براي شعر هايم ترانه بسازم
مي خواستم با نگاه تو به تم ا شاي دنيا بنشينم
مي خواستم دست هاي تو به من صداقت هديه كند
خيالي بود....خوابي بود...كه عصر يك روز باراني سراغ من امده بود
از تو ياد گرفتم كه با (ن...ف...ر...ت)
نفرت را تجربه كنم
نفرت در آيينه چشمانت ديدم
نفرت را در بغض صدايت شنيدم
تو زلالي چشم هايم را با ابرهاي نفرت پوشاندي
تو ارامش دروازه هاي قلبم را با نفرت به ويرانه كشاندي
من و تو با نفرت يك ورق از دفتر زندگيمان را سياه كرديم
سه شنبه 19/2/1385 - 0:3
شعر و قطعات ادبی
باشد! سكوت كن گل گندم! سكوت كن
از ترس قصه سازي مردم سكوت كن
باشد غرور من كه برايت عزيز نيست
بي هيچ زحمتي به تبسّم سكوت كن
از ياد برده اي نكند آن گذشته را؟
كوي بهشت، آن در هشتم؛ سكوت كن
اينجا ميان اين مه سردي كه حاكم است
ساعات و كوچه ها گم و من گم؛ سكوت كن
حوّا سقوط كرد و زمين نعره اي كشيد
امّا تو باز هم -گل گندم!- سكوت كن
سه شنبه 19/2/1385 - 0:3
محبت و عاطفه
وقتي آدم تنها مي‌شه مثل باد مي‌مونه
بي‌هدفه هي از اين سو به آن سو
از اين خونه به آن خونه
از اين كو به آن كو
منم مثل بادم
پر فريادم
خنده ‌هام گم شده
گريه ‌هام خشكيده
سه شنبه 19/2/1385 - 0:1
خواستگاری و نامزدی
زندگي چيست خون دل خوردن پشت ديوار آرزو مردن
سه شنبه 19/2/1385 - 0:1
شعر و قطعات ادبی

فقط يك گام ديگر
فقط يك گام ديگر مانده تا پاي بلند دار
كمي آهسته تر شايد...نه محكم تر قدم بگذار
به شدت خسته ام از خود، به شدت خسته ام از تو بيا اي جان بي ارزش، بيا دست از سرم بردار خدا مي داند اي مردم، دلم چون ساقة گندم نمي رقصد بجز با گل، نمي ميرد مگر با خار
نه با جن نسبتي دارم، نه از اقوام انسانم
مرا از من بگير و دست موجودي دگر بسپار
خودت بنشين قضاوت كن اگر تو جاي من بودي
چه مي گفتي به اين مردم، چه مي كردي به اين ديوار؟
خدايا گر چه كفر است اين ولي يك شب از اين شبها
فقط يك لحظه - يك لحظه - خودت را جاي من بگذار.
بهروز ياسمي
سه شنبه 19/2/1385 - 0:0
خاطرات و روز نوشت
با یاد او
سلام به همه دوستای گلم
امیدوارم كه حالتون خوبه خوب بوده باشه
و مثل من اینقدر خفن خسته نشده باشید
لابد می پرسید كه چرا خفن خسته شدم
جونم براتون بگه (البته اگه جونی برام مونده باشه)
امروز كه رفته بودیم كلاس یهویی شد كه موقعیت پیش اومد و رفتیم نمایشگاه كتاب
جاتون خالی بد نبود ولی شلوغ بود
راستی هیچكی از بچه های تبیان رو هم ندیدیم
همین الآن هم رسیدم خونه
كل بدنم درد می كنه بد رقم
شرمنده اگه نتونستم امروز به مطالبتون سر بزنم
ایشالله فردا كه رفتم سایت دانشگاه سعی می كنم تو اولین فرصت مطالبتون رو بخونم
من دیگه برم چون چشام رفتش
مراقب خودتون باشید
فعلا خداحافظ
دوشنبه 18/2/1385 - 22:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته