مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود دل من سخت شکست و چه زشت.... به من و سادگی ام خندیدی به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود و خیالم میگفت تا ابد مال تو بود تو برو،برو تا راحتتر تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم"
پوچی ثانیهها
در نقابخندهها میمانند
لحظههای رفتنی ماندنند
لحظههای ماندنی رفتند...؟؟؟
سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هر كه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
زمان استاد فراموشی است مبادا شاگرد این استاد باشیم!
آفتابگردان هرگز راز این معما را نفهمید؛ که چرا رسوایی این عشق بر گردن او افتاد ...
مگر این آفتاب نبود که هر روز شرق تا غرب آسمان را میپیمود تا نور را به او هدیه بدهد ...
گفت دیگه هرگز بر نمیگردم...
راه خودش و گرفت و رفت...
تا می تونست دور شد...
غافل از این که کره زمین گرد بود...
در زندگیش بی نهایت زحمت کشیده بود و بی نهایت هم پیشرفت کرده بود...
اما هنوز ناراضی بود... حق هم داشت... تقدیر، سرنوشت او را از منفی بی نهایت کلید زده بود...
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کُند بشه!
نه این که هیزمش زیاد باشه .
تبر ما انسانها باورهامونه نه آرزوهامون ...
دوست دارم : فارسی
انگلیسی: iloveyou
احبک : عربی
ترکی: senis evar youroum
آلمان: ichie bed
پدات: افغانی
بابا به چه زبونی دیگه بگم دوست دارم خوب دوست دارم دیگه
چاپخانه همه تقویمها را مثل هم چاپ کرد ولی تقویم روزهای هرکس با بقیه فرق داشت...